بررسی ابعاد گوناگون آیه فطرت؛ جایگاه و مقام حضرت زهرا (س)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ».[1]
از جهات گوناگون راجع به وجه و فطرت و حنیف و دین صحبت کردیم. صحبت به اینجا رسید که بعد از معرفت مکانت فطرت، مکان فطرت کجا است؟ مقداری در مکانت و امتیاز فطرت صحبت کردیم و مقادیر دیگری که احکام فطرت است که چون فطرت حنیفه معصومه است، احکام آن نیز معصومه است، این بحث مانده است. در حقیقت سه بحث راجع به فطرت داریم: فطرت چیست؟ و جایگاه آن کجا است؟ و احکام آن کدام است؟ اشارتاً عرض میکنیم که مختصری از تفصیل گذشته است، فطرت هیئت خاصی از انقطاع روح انسانی از بدن انسان است. «و فطرةٌ و فِعلة کَهَیئةٍ و فَعلة کمرّةٍ» فعلة هیئة است. و لفظ فطرت در کلّ قرآن از برای هیچ موجودی از موجودات نیامده است، مگر از برای انسان.
فطرت انسان خلاصة الخلاصات انسانیت انسان است. چون اصل انسانیت انسان به روح انسانی مربوط است، نه روح نباتی و نه روح حیوانی. روح نباتی و روح حیوانی برای جنین از آغاز که نطفه بوده است به درجات و تکامل هست. درجات دارد، تکامل دارد، مرحله آخر تکامل روح نباتی و روح حیوانی با «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[2] درست میشود. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» دارای سه بُعد است: یک بُعد تکامل روح حیوانی انسان که حرکت است، که حس است، که سمع است، که بصر است، که ذوق است، ولو در مرحله ادنی. مرحله دوم روح عاقله انسانی است ولو در بُعد اوّل و قدم اوّل عقل که جنین عاقل است، منتها در بُعد اوّل عقل و مرحله سوم که قاعده و مرکز و محور در مثلّث انسانیت انسان است فطرت است. و بر حسب تعریف آیه «فِطْرَتَ اللَّهِ» اوّل است. «الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» ناس در اینجا ناس روح است. ناس روح و جسم نیست و ناس جسم نیست، بلکه ناس روح است. این ناس روح که بُعد روحی انسان است و نه ابعاد دیگر، انسان در بُعد روحی انسانی خود «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» این فطرتی را که خداوند به خود نسبت میدهد و این نسبت به صورت تشریفی است، کما اینکه «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ»[3] تمام ارواح را خداوند خلق میکند و نفخ میکند. پس اینکه روح انسان را خداوند به خود نسبت میدهد، نسبت ذاتی نیست، نسبت صفاتی نیست، نسبت خلقی ممتاز است. یعنی ممتازترین ارواحی را که خداوند از برای ذویالارواح آفریده است، روح انسان است که حتی امتیاز آن از ارواح ملائکه هم بیشتر است.
همچنین «فِطْرَتَ اللَّهِ» هیئت خاص انقطاع فطرت از بدن انسان که در بُعد محوری انقطاع روح از بدن انسان است که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» این إنشاء دو بُعد دارد. إنشاء بدن دارای پنج بُعد است: نطفه است، علقه است، مضغه است، عظام است. «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»[4] که مراحل تکاملی است. این إنشاء «خَلْقاً آخَرَ» هم دارای دو بُعد است: یک بُعد زیربنا و یک بُعد روبنا. همانطور که نقطه اولای ابعاد پنجگانه خلقت بدن انسان نطفه است و نطفه انسان زیربنا است، همانطور هم دو بُعد إنشاء «خَلْقاً آخَرَ» که إنشاء روح انسانی از بدن انسان است که خود این آیه هم دلیل است بر اینکه روح جسمانی است، منتها جسمِ لطیف است، اینکه خداوند این بدن را «خَلْقاً آخَرَ» إنشاء فرمود، که از مغز بدن، از مخّ بدن، از جرم مغزی بدن که مرکز حیات انسانیِ انسان است، نه جرم پا و دست و سایر اجزاء. سایز اعضاء و اجزای انسان دارای روح حیوانی هستند. به دست هر قدر فشار دهید دست نمیفهمد، پا نمیفهمد. درون و برون جسم انسان دارای فهم نیستند. وقتی شما میخواهید تعقّل کنید به مغز فشار میآورید. پس بنابراین جایگاه «خَلْقاً آخَرَ» بدعاً و عوداً مغز انسان است. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» این «هُ» به بدن برمیگردد، اما به همه بدن؟ البته به همه بدن روح انسانی انسان منهای عقل، اما روح انسانی انسان به مخ برمیگردد بر مبنای عقل ولو نطفه عقل باشد، ولو باب اولای عقل باشد. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» مُنشأ «خَلْقاً آخَرَ» است که روح انسانی انسان است. مُنشأٌ منه بدن است. کل بدن نیست، بعض بدن است. آن بعض بدن عبارت است از مخّ انسان، مغز انسان که از مغز مادّی انسان خداوند روح را تبلور داد و خلق کرد. این جایگاه اصلی روح در نقطه اولی است و جایگاههای دیگر روح که در نقاط بعد العقل است که تفکّر است، که لُبّ است، که صدر است، که قلب است، که فؤاد است، آنها مراحل تکاملی و ارتقاء روح است.
حالا در این جمله درست تفکر کنید. بعد از «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» این روح انسانی انسان که خلق دیگری است، دیگر است نه در بُعد اصل جرمانی بودن، چون از بدن خلق شده است. دیگر است در بُعد اینکه بدن شعور ندارد، اما این «خَلْقاً آخَرَ» شعور دارد. بدن به خودی خود ادراک ندارد، این «خَلْقاً آخَرَ» دارای ادراک است. جنبه ادراکی و انسانی و عقلانی انسان است «أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ». ولی این «أَنْشَأْناهُ» دو بُعد دارد: یک بُعد زیربنا که نطفه روح است که فطرت است، که وجه انسان است، که اصل انسان است و نقطه روبنا سایر جهات انسانیت روح انسان است. «فِطْرَتَ اللَّهِ» این یک امتیاز، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» این ناس، این روح انسانیِ انسان است که بنا شده است. سازمان روح انسانیِ انسان بر مبنای فطرت است. پس اصل انسانیت انسان فطرت است. کما اینکه اصل انسانیت بدنی انسان نطفه است و نطفه است که تکامل میکند و انسان میشود. اصل انسانیت روح انسان نیز فطرت است. عقل نیست که منهای عقل هم فطرت است و سایر مراتب هم نیست که اگر سایر مراتب هم نباشند، وقتی که روح انسان به عنوان «خَلْقاً آخَرَ» إنشاء شد، با زیربنا که فطرت است آفریده شد و در نشئات ثلاث این فطرت با انسان است. عقل میرود، میآید، کم میشود، زیاد میشود، فکر و لُبّ و صدر و قلب و فؤاد بر مبنای عقل یا منها میشود یا مستوی میشود یا زیاد میشود، تکامل پیدا میکند، اما فطرت سر جای خود ایستاده است. منشأ و زیربنا و زاویه قاعدهای اضلاع انسانیت انسان در بُعد روح عبارت است از فطرت.
جایگاه فطرت کجا است؟ آیا فطرت انسان در دست و پای انسان است؟ که اگر دست و پا را قطع کنند فطرت از بین میرود؟ خیر. آیا جایگاه فطرت در درون جسمانی انسان است که اگر درون جسمانی انسان را قطع کردند یا بیمار شد فطرت منقطع میشود، بیمار میشود؟ آیا موی بدن انسان است؟ آیا غضروفهای بدن انسان است؟ آیا کل بدن انسان است؟ جواب در همه نفی است. همانطور که عقل انسان پایگاه و جایگاه روح انسان است، ولو عقل قبل از تکلیف، جایگاه عقل در نقطه اولای «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» که مرحله اولی است و نقطه نخستین است، در مغز است. از مغز آفریده شده است و در مغز جای گرفته است. «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[5] درست است. این «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» روح دارای ابعادی است. منشأ بُعد عقلانی مغز و جایگاه آن مغز است و منشأ بُعد احساسی کلّ بدن و جایگاه آن کل بدن به جز غضروفها و موها و چیزهایی که احساس ندارند. ولکن اصل و محور و زیربنا و مرکز انسانیت انسان در بُعد روح جسماً در مغز است و روحاً روح در مغز است. جای روح انسانیت انسان در بُعد شعور و در بُعد ادراک و در بُعد تعقّل در مغز است، پس جای فطرت هم در مغز است.
فطرت در روح است و روح در مغز است. بنابراین جایگاه فطرت انسان اوّلاً، اخیراً، وسطاً، جایگاه فطرت انسان در مغز انسان است. چرا؟ برای اینکه کدام نیرو از نیروهای انسانی است که از فطرت اخذ میکند؟ اقامه وجه میکند؟ «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»[6] مأمور به «أقِم» کیست؟ روح است. وجه چه کسی است؟ وجه روح است. وجه روح فطرت است بر مبنایی که قبلاً مفصّلاً عرض کردیم. کسی که مأمور به اقامه است روح انسان در بُعد عقلانی است. اگر عقل نباشد چه کسی؟ خود او ناقل است و خود او قائد اصل است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» که در بُعد اوّل وجه رسول الله (ص) است و در بُعد بعدی مراتب متدرّجه و متکامله مرسل إلیهم است، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» مأمور به اقامه، روح عاقل است. عقل، عقل مأمور است خود را اقامه کند. بله، ولکن این عقل بعد از اینکه خود را اقامه کرد، تفکّر کرد، توجّه کرد، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» این عقلِ انسان مأمور است، روح انسانی انسان «وَجْهَكَ» را، فطرت را که وجه وجیه اوّل روح عاقل انسان عبارت است از فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» ابعاد وجه، ابعاد دین، ابعاد حنیف، ابعاد جنیف، حَنَف، جَنَف، همه این ابعاد مورد بحث است.
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» این وجه فطرت را باید اقامه کرد. اقامه وجه فطرت به این مربوط است که روح عاقل انسانی خود را بشناسد. تا خود را نشناسد مأمور به اقامه نیست. وجه را بشناسد، «کَ» را اوّل بشناسد. وجه را بشناسد، دین را بشناسد، حَنَف را بشناسد، با شناساییهای گوناگون است که اقامه صورت میگیرد. اگر موجودی که دارای شعور و عقل است خود را نشناسد، اقم و اُقعُد برای او فرقی نمیکند. اقامه و به پاداشتن وجه است که وجه وجیه روح است که فطرت انسان است، مربوط به شناختها است. شناختهای درونی در وجه درونی، شناختهای برونی در وجه برونی و شناختهای غیری. شناخت دین حنیفاً، دینی که شریعة الله است.
چون دیروز ما معذور بودیم و روز ولادت مادر خود زهرا (س) نبودیم، امروز باید تتمه را در ادامه مطلب عرض کنیم. تتمّه بحث است، ولکن اصل روحانی و عقلانی و فطری و صمدانی بحث است. درست است همه انسانها فطرت دارند، قبل از تکلیف عقل دارند، بعد از تکلیف عقل دارند، احیاناً تعقّل دارند. با تعقّل لُب حاصل میشود. لُب منتقل به صدر میشود، صدر منتقل به قلب میشود و قلب منتقل به فؤاد میشود. برای اینکه تمام اینها مراتب دارد. فطرتها، فکرتها، تعقّلها، لُبها، صدرها، قلبها، فؤادها، همه اینها دارای مراتب و مراحلی هستند. مادر ما زهرای نازنین (س) در بُعد دوم از امتیاز فطری و عقلانی تا فؤاد فاطمه (س) است.
اگر انسان بر مبنای شرع اشخاص را بشناسد، درست، اما بر مبنای خیال، بر مبنای فکر نابهجا مبتلای به افراط میشود و مبتلای به تفریط میشود. راجع به تمام شخصیتهای دینی و حتی غیر دینی افکار مردمان گوناگون مثلّثی را تشکیل میدهد. یا در حال افراط هستند و یا در حال تفریط هستند و یا در حال میانهروی. میانهروها بر مبنای تعریف «الله» و بر مبنای شریعة الله اقلّ قلیل هستند. اقلّ قلیل هستند که بر مبنای شریعة الله کتاباً و سنّتاً اشخاص را، اشیاء را، مقامات را، عقاید را، شیطانها را، ربّانیها را بشناسند. خیلی قلیل هستند. اکثریت کسانی هستند که افراط میکنند و یا تفریط میکنند. حتی از مسلمانها، حتی از علما، حتی از آیتاللهها، از مؤلّفین، از خطبا، از مروّجین.
نسبت به خدا گروهی هم در بُعد افراط هستند، هم در بعد تفریط، هم در بعد میانه، نسبت به رسل الله و رسول الله (ص) همین سه بُعد وجود دارد. نسبت به امیرالمؤمنین که فرمود: «يَهْلِكُ فِيَّ اثْنَانِ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ»[7] دو دسته درباره شناخت من، معرفت من و اعتقاد من هلاک میشوند. کسانی که «مُحِبٌّ غَالٍ» آنقدر دوست دارد و در دوستی غلو میکند که من را خدا میداند یا مانند خدا میداند. «وَ مُبْغِضٌ قَالٍ» کسانی هستند که آنقدر با من دشمن هستند که هفتاد سال به نعل کفش خود نام مبارک علی (ع) را کندند در زمان بنیامیه و حدّ وسط کسانی هستند که شناخت آنها نسبت به اولیاء الله بر مبنای کتاب و سنّت باشد.
راجع به زهرا (س) گروهی مُفرِط هستند و گروهی مُفَرِّط هستند و گروهی میانهرو هستند. ما میخواهیم میانهرو باشیم. مثلاً کسانی که به زهرا اهانت کردند، به چهره زهرا سیلی زدند، در خانه او را آتش زدند، پهلوی او را شکستند، محسن او را سقط کردند، اینها مفرِّط هستند. اینها از عایشهها و حفصهها او را پایینتر آوردند، اینها مفرِّط هستند. و کسانی هستند که مفرِط هستند، زهرا را از علی بالا بردند. به اندازه پیغمبر کردند، از پیغمبر بالا بردند. و در الفاظ ما و در نوشتههای ما و در حرفهای ما و در افکار ما -آن هم نه ماهای عادّی، ماهای خیلی خیلی عالی- متأسّفانه وجود دارد. مثلاً یک آقای بزرگواری که همه میشناسید که مرحوم هم شده است، من با گوش خود شنیدم که صحبتهای او از تلویزیون در روز میلاد زهرا (س) پخش بود که بعد از وفات پیغمبر بزرگوار (ص) در آن 70 روز یا 75 روز یا 90 روز یا 95 روز که زهرا (س) زنده بودند، بر حسب روایت کافی که ایشان نقل میکرد، در کافی هم هست. بر حسب روایت اصول کافی جبرئیل بر زهرا (س) در مقام مخصوص نازل میشد، مطالبی را میگفت که علی نمیشنید. بلکه علی نویسنده و کاتب وحی خصوصی جبرئیل بر زهرا بود. این حرف چیست؟ این حرف چه حرفی است؟
من صحبت کردم، گفتم سوره قدر را مطالعه کنید، سوره کوثر را مطالعه کنید. اوّلاً جبرئیل وحی رسالتی را برای رسول میآورد، برای علی هم نمیآورد. ثانیاً وحی غیر رسالتی جبرئیل بر معصومین به استثنای زهرا (س) است. برای زهرا (س) که مقام ولایت کبری ندارند، گرچه دارای مقام عصمت کبری هستند، برای ایشان الهام است. الهام فوق الهامها است. «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ»[8] این «کُمْ» هر قدر مقام معرفتی آن بالاتر باشد، نزول ملائکه بیشتر است. نزول ملائکه هم، چون ملائکه مراتب دارند، درجات دارند، در نازل کردن الهام و حتی در إماته فرق میکند. الهامی که بر زهرا نازل میشود به وسیله جبرئیل است، معلوم است. ولی وحی نبوّتی نیست، وحی ولایتی نیست. کما اینکه در موت رسولالله عزرائیل قبض روح رسول الله را نکرده است. چون قدرت ندارد. میگوید: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ»[9] خدا بدون واسطه قبض روح رسول الله میکند. عزرائیل چه کسی است که قدرت داشته باشد ولو با اذن –البته اذن هم ندارد- قبض روح رسولالله بکند.
بنابراین درجات مؤمنین در برکات و در رحمتها و در الهامها و در وحیها و در قبض روحها فرق میکند. روی این اختصار که عرض کردیم، اگر هم جبرئیل (ع) بر زهرای مرضیه نازل میشده است در بُعد بَعد از علی بوده است، نه در بُعد قبل از علی، نه در بُعد موازی با علی. نزول جبرئیل سه بُعد دارد: یک بُعد نزول جبرئیل در وحی رسالتی است که مخصوص پیغمبر است. بعد دوم نزول جبرئیل در الهام توقیع، در الهامی که نسبت به اولیاء الله و معصومینی که دارای ولایت مطلقه هستند، ولایت مطلقه شریعت فرق میکند که علی است، حسن است، حسین است، ائمّه (ع) هستند. زهرا (س) با مقام عالی که داشت ولایت نداشت. ولایت شرعیه داشت، ولی ولایت امامتی نداشت. ولایت امامتی در بُعد رسالت مخصوص رسول الله است و در بُعد مادون رسالت مخصوص ائمّه است. اما در عصمت، در طهارت، در علم، در زهد، در تقوا و غیره در درجه اول است.
پس ضلع دوم و قسمت دوم ارتباط جبرائیل با بعضی بندگان خدا، ارتباط با کسانی است که دارای ولایت امر هستند. اینجا هم جایگاه زهرا نیست. ارتباط سوم: مطالب خاصّهای را در بُعد اعلی الهام میکند، چه کسی؟ جیرئیل که بُعد اعلای در وساطت وحی و الهام دارد. پس این چه شد که در اصول کافی آمده: جبرئیل در این چند روزه بر زهرا (س) نازل میشد، مطالبی میگفت که علی شاگرد زهرا بود و زهرا میگفت بنویسد. این افراط است. مقام زهرا (س)، مقام امیرالمؤمنین و ائمّه (ع) مادون رسول الله در کلّ ابعاد است، مادون متّصل. اگر آن صددرصد است، این 99 درصد است. مادون متّصل رسول الله است در ابعادی که عرض خواهیم کرد و مقام زهرا (س) منهای وحی رسالتی و منهای الهام در بُعد ولایت امر با امیرالمؤمنین (ع) برابر است. بسم الله! ولکن این افراط است، این زیادهروی است، این توجّه نکردن است، این دقّت نکردن است، این آتش بیخودی است. این غلوّ است که شما زهرا را از علی بالا ببرید، برابر هم نیست.
در طرف مقابل تفریطهایی شده است. حتی به زبان گویندگان، علما، نویسندگان و… «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»[10] را به چه معنا کردند؟ پاره تن من. پاره تن یعنی چه؟ مگر پیغمبر تن بود؟ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[11] بود یا «يُوحى إِلَیَّ» بود؟ «يُوحى إِلَیَّ» پیغمبر را درست کرد یا «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»؟ پاره تن یعنی چه؟ «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» پاره تن من است. کسی که میگوید و مینویسد باید شعور داشته باشد که پیغمبر یک تن دارد و یک روح دارد. فاطمه پاره روح پیغمبر است یا پاره تن یا پاره هر دو؟ پاره هر دو. پاره روح پیغمبر بودن بزرگتر و بالاتر و عالیتر است یا پاره تن بودن؟ خوب پسر او هم پاره تن او است.
یکی از برادران حضرت رضا (ع) شرابخور بود. پاره تن موسی بن جعفر هم بود. اصلاً پاره تن یعنی چه؟! این اهانت است. این اهانت است که فاطمه نازنین که در بُعد اعلای طهارت و عصمت بعد از رسول الله (ص) است، پاره تن رسولالله است. پاره تن یعنی چه؟ «مِنِّي»، یاء کیست؟ یاء محمّد بن عبدالله است؟ خیر، محمّدیت آن حضرت در بُعد بدنی است. «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» نخیر. در بُعد رسالت عظمی است، در بُعد رسالت و زهادت و عبودیت و وحی و کل ابعاد معنوی و امتیازات روحانی اعلی است، در این بُعد اعلی «بَضْعَةٌ مِنِّي» است. «فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِي وَ مَنْ آذَانِي فَقَدْ آذَى اللَّهَ» پس غلط معنا نکنید. غلط نفهمید، غلط ننویسید، غلط معنا نکنید. «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» یعنی پارهای از روح پیغمبر (ص) است، اینجا باید تأمّل کرد.
پارهای از روح پیغمبر یعنی روح خود پیغمبر است؟ بر حسب روایت «رُوحِيَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَ»[12] کل روح است؟ خوب دقّت کنید. شاید قبلاً این توضیح را ندادم. آیا روح فاطمه نازنین (س) کل روح پیغمبر است؟ این محال است. روح پیغمبر یکی است. عین آن است؟ این که نمیشود. یا مماثل است؟ روح نازنین فاطمه (س) در ابعاد فضیلتی و روحانی و زهادت و عبودیت و فهم و… مثلِ صددرصد پیغمبر است؟ این هم نه، چرا؟ برای اینکه حداقل امتیاز، یعنی حد مسلّم امتیاز روح پیغمبر که روح وحی است. فاطمه که روح وحی ندارد. علی هم ندارد. وحی رسالتی در بُعد اعلی و در بُعد آخرینش در اختصاص رسول الله (ص) است. بنابراین کل، مثل روح پیغمبر در بُعد کل نیست. «بَضْعَةٌ مِنِّي» این «بَضْعَةٌ مِنِّي» «رُوحِيَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيَ» را معنا میکند. از عینیت روح زهرا با روح پیغمبر میکاهد. عین نیست. از مماثلت صددرصد هم دو بُعد میکاهد. یک بُعد مثل است اما نه در وحی، مثل است نه در سایر ابعاد عصمت. در سایر ابعاد عصمت و طهارت، با وحی یا بدون وحی، در کل ابعاد عصمت و طهارت، علیِ پیغمبر، فاطمه پیغمبر، حسن پیغمبر، حسین پیغمبر، نُه امام معصوم دیگرِ پیغمبر، اینها دو بُعد پایینتر از پیغمبر هستند. «بَضْعَةٌ مِنِّي» تکّهای از من است.
دو بُعد: یک بُعد، بُعد رسالت وحی و یک بُعد، بُعد امتیازات معنوی مصحوب با وحی. آیا فاطمه در بُعد عصمت صددرصد مانند پیغمبر است؟ بُعد سوم: یعنی تالیتلو مقام محمّدی (ص) منهای دو بُعد، منهای بُعد وحی رسالتی و منهای بعد علوّ معنوی، تالیتلو متّصل مماس علیِّ محمّد است، فاطمه او، حسن او، حسین او، پس چرا افراط کنیم؟ چرا تفریط کنیم؟ آنگونه که خدا خواسته است و بیان فرموده است و تعریف و توصیف فرموده است، نه فاطمه را از پیغمبر و علی بالا ببرید، نه مساوی قرار دهید، نه پایین ببرید. مثلاً آقایان که میخواهند سوره کوثر را معنا کنند میگویند کوثر فاطمه است. یعنی چه؟ «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ»، «إِنَّ» تأکید، «نا» تأکید، «أَعْطَيْنا» تأکید، با تأکیدات مختلف در مقابل کل کسانی که برابر پیغمبر جبهه گرفته بودند. کل کسانی که در کل ابعاد رسول جبهه گرفته بودند، یکی نسل است. میگوید: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» فقط فاطمه است؟ مگر خدا بلد نبود فاطمه بگوید؟! «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الفاطِمَةَ»! چرا الکوثر فرمود؟ البته یکی از ابعاد «الْكَوْثَرَ» کوثر نسل است. کوثر نسل پیغمبر به وسیله زهرا است. ولکن «الْكَوْثَرَ» اوّلاً خود کوثر مبالغه است. الف و لام آن اضافه مطلقه است. یعنی تمام کثرتهایی که خیرات است، مبرّات است، انوار است، فضائل است، علوم است، زهدها است و… همه را به تو دادیم. اگر مراد از کوثر زهرا است، پس پیغمبر چیزی نیست. چون خدا زهرا را به پیغمبر داده است، پس پیغمبر ممتاز است. اگر خدا زهرا را به رسولالله نمیداد، رسولالله رسول نبود؟ خیر، خداوند عطیههای مماس و عطیههای منفصل به پیغمبر داده است که از کل عطیات به ملائکة الله و رسول الله بیشتر است.
یکی از کوثرها قرآن است. قرآن کوثر کوثرها است، کوثر کوثرها در بُعد وحی است. وحی قرآن که به رسولالله شده است این قمّه کوثر است، قلّه کوثر است، نقطه درخشان اولای کوثر است. تمام کوثرها در آن جمع است. مقام روح القدس باطنی، چون پیغمبر چند روح القدس دارد:
1- روح قدسی عصمت درونی؛
2- روح قدسی عصمت برونی: جبرئیل و روح؛
3- روح قدسی عصمت وسیط: وحی.
در این سه بُعد ممتاز است. یعنی روح قدسی عصمت پیغمبر در نقطه بشری از همه بالاتر؛ درونی، روح قدسی آن کسی که وحی را نازل میکند از همه بالاتر؛ روح و جبرئیل. و روح قدسی مُنزَل که وحی است از همه وحیها بالاتر است. در سه بُعد عصمت و در سه بُعد روح قدسی پیغمبر بر کل عالمیان، بر کل معصومان، از فرشتگان و از انبیاء بالاتر است. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» کوثر در عصمت درونی، کوثر در عصمت برونی، کوثر در عصمت وحی، کوثر در عصمت علم، عصمت اخلاق، عصمت زهد، تمام کوثرها، کوثر از لحاظ زمان، فقط این زمان، زمانهای دیگر نه. کوثر از لحاظ دختر. پس یکی از افراد کوثر آن هم چون فاطمه فاطمه است، نه فقط چون فاطمه دختر پیغمبر است. پیغمبر دختران متعدّد داشت، پسر هم متعدّد داشت، ولی فاطمه، فاطمه است. درست است بنت رسول الله است، از لحاظ نسلی و نسبی نیست. ولکن بنت یا ابن رسول الله از نظر نسلی یا نسبی بودن مقام نمیآورد. مجمع النورین است، مجمع الرحمتین است. چنانکه «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ»[13] ببینید «امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ». «امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» را که نه خود او پیغمبر بود، چون زن بود، نه پدر او پیغمبر است، نه پسر او پیغمبر است، «امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ» جلوتر از مریم افتاد. چرا؟ نسبتها حساب نیست. آسیه آسیه است. اگر آسیه زن فرعون است که مطلب خراب میشود. فاطمه، فاطمه است، علی، علی است، محمّد، محمّد است، حسن، حسن است.
بنابراین زهرا را از آنچه هست و آنکه هست نباید بالا برد و از آنچه هست نباید پایین برد. این «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي» یعنی قسمتی از من است. یعنی قسمتی از عقل او، قسمتی از عصمت او، البته قسمت خیلی بالا است. اگر قسمت عقل پیغمبر اعقل از کل عالمین است، کما اینکه در اصول کافی است -این البته تمجید است- خداوند عقل را که تقسیم کرد 99 قسمت به شخص محمّد بن عبدالله (ص) داد و یک قسمت به بقیه. یعنی 99 بخش از بخشهای عقل در اختصاص رسول الله (ص) است. و یک بخش، در یک بخش شریک هستند. تمام فرشتگان، تمام انبیاء، تمام اولوالعزمها و مرسلین، همه شریک هستند. پس عقل پیغمبر فوق است. بخشی از این عقل، اگر آن صد است، این 99 است.
از علم او، از معرفت او، از عصمت عملی او، از اخلاق او، بخشی از آن است، منتها بخشها فرق میکند. مثلاً من و ما و شما یک بخشی از میلیاردها هستیم. فاطمه یک بخش است. از صد بخش 99 بخش است، 98 بخش است، 97 بخش است. چند بخش کم میشود. از رسول الله یک بخش رسالت را کم کنید. بخش ولایت را کم کنید. بعد از آن 98 یا 97 بخش برای معصومین دیگر است از معصومین محمّدی (ص).
یک مطلب فقهی هم خدمت شما عرض کنم. در جلسهای که تهران بودیم. در آنجا آقایان مهندسین، دکترها، دانشگاهیها جمع میشوند و سؤال و جواب است، یکی از سؤالها این بود که معنی سیادت چیست؟ آقایان میدانید، ولی مطلب خاصی است. گفتم: سیادت یک معنی فارسی دارد و یک معنی عربی. معنی فارسی به معنای سیّد است، عمامه سیاه به سر میگذارد، از اولاد پیغمبر هستند. ولکن سیّد از لحاظ عربی یعنی آقا. همه پیغمبران آقا بودند یا نه؟ بله، همه مؤمنین آقا هستند یا نه؟ بله، زنهای مؤمنین همه آقا هستند؟ بله. آقا یعنی بزرگ. در کل عالمین آقاترینِ آقاها چه کسی است؟ رسول الله (ص) است. آیا پیغمبر که سیّد است، یعنی در فارسی آقا است و در عربی سید است، چون از اولاد هاشم است؟ نفهمیدیم! اصلاً هاشم چه کسی است؟ هاشم کفش پیغمبر را هم پاک نمیکرد، هاشم خاک پای پیغمبر حساب نمیشود. چنانکه سلمان خاک پای پیغمبر نیست و سلمان از هاشم مقدم است.
سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و بعضیهای دیگر مهمتر از هاشم هستند. پس چون جد پیغمبر هاشم است و هاشم پردهدار و کلیددار کعبه بوده است، به این مراد پیغمبر سیّد است؟ این چه حرفی است؟ این بر سر پیغمبر زدن است، این پیغمبر را پایین آوردن است، این هاشم را بالا بردن است. در کل ابعاد پیغمبر آقاترین آقا است. بنابراین هاشم باید افتخار کند که جدّ پیغمبر است. نه پیغمبر که سیّد است و فرزند هاشم است. بنابراین سیّد سیّدها پیغمبر است، بعد علی است.
آیا فرزندان پسری پیغمبر فقط سیّد هستند که میگویید؟ پس سیّد نداریم. یا فرزند پیغمبر که فرزند بلافصل پیغمبر است که زهرا (س) است، او فقط سیّد است. پس حسنین سیّد نیستند؟ چون حسنین فرزندان دختری این سیّد بزرگوار هستند. این آقای آقاها و سیّدالسادات که در بُعد نسلی رسول الله است، اگر آن نسلی که از طریق پدر باشد نیست، حسنین از طریق پدر سیّد دوم هستند. از طریق پدر سیّد دوم هستند، علی، ولی سیّد اوّل، سیّد اوّل اهم است یا سیّد دوم؟ آقای اوّل اهم است یا آقای دوم؟ سیّدالسادات که محور سیادتها و آقاییها است، از فرزندان پسر او که کسی درست نشد. یک فرزند دختر بود که از معانی و از مصادیق کوثر است. آیا فقط زهرا (س) سیّد است که پدر او سیّدالسادات بود و نوههای دیگر پیغمبر از طریق پسر، پسری که نوه داشته باشد نداریم.
حسنین سیّد هستند یا نه؟ حسنین از طریق پیغمبر سیّد هستند یا نه؟ اگر ما به این سبک ملاحظه کنیم که سیّد بودن منوط است به اینکه از طریق پدر سیّد بشوند، حسنین از طریق پدر فرزند پیغمبر نیستند، از طریق مادر هستند. از دعواهای بنیامّیه و بنیعبّاس با ائمّه این بود که ائمّه میگفتند: ما ابناء رسول الله هستیم، ذرّیات رسول الله هستیم، اولاد رسول الله هستیم، اینها بر طبق جاهلیت عربی میگفتند:
«بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهن أبناء الرجال الأباعد»[14]
ائمّه با قرآن جواب میدادند. زهرا (س) اوّلین فقیههای است که دندان ابوبکر را شکست. در مسجد پیغمبر کمر او با آیه قرآن شکست. ائمّه هم با آیات قرآن استدلال میکردند که ما ابناء رسول الله هستیم. آیه «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ»[15] حسن و حسین از طریق مادر ابناء رسولالله هستند. از طریق مادر ابناء رسول الله هستند و هم نین «و من ذرّیتی عیسی» عیسی از ذریه ابراهیم است از طریق مادر. ائمّه به دو آیه بر بنیامیه و بنیعبّاس استدلال میکردند که در سیادت شرط نیست که پدر انسان هم سیّد باشد. نخیر، مادر کافی است. عیسی، حسنین. پس چرا ما آقایان فقهای شیعه مبتلا شدیم به این فتوایی که مطابق شعر جاهلی است، موافق رأی بنیامیه است و رأی بنیعبّاس است؟ «سلام الله علیک یا فاطمة الزّهراء (س)».
– آن امّ ابیها و اینها چیست؟
- همه آنها معنا دارد. سؤال خوبی است. اُم دو ام است. یک امّی است که انسان را از نظر جسمانی زاییده است، یک ام است که از نظر روحانی تولید کرده است، یک ام است که اگر او نبود نسل معصوم پیغمبر نبود. به این معنا. پیغمبر دارای دو بُعد است: بُعد اعلای پیغمبر خود او است. بُعد استمراری او علی است، حسن است، حسین است. در بُعد استمراریِ پیغمبر امّ ابیها است و الّا زهرا دختر پیغمبر بود. زهرا دختر پیغمبر بود. فوق پیغمبر نبود، مانند پیغمبر نبود، مادون پیغمبر بود. منتها این زهرا از نظر امومت، مادر بودن، مادر فرزندان معصوم رسول الله است که در حاشیه رسول الله هستند و در بُعد ثانی رسول الله هستند. بنابراین امّ استمراری است، امّ تولیدی نیست. نه امّ تولیدی است از لحاظ جسمی، نه امّ تولیدی است از لحاظ روحی، امّ استمراری است.
امّ
استمراری در بُعد دوم است نه در بعد اوّل. در بُعد اوّل، امّ و أب و ولد استمراری
رسول الله خود رسول الله و قرآن است. هیچ کسی هم تا به حال نبوده است. ولکن در بُعد
دوم برای اینکه این رسالت استمرار پیدا کند، در بُعد ظهور 255 سال و در بُعد غیبت
تا زمان ظهور ولیّ امر، این امّ ابیها به این معنا است و هر کلمهای و هر لفظی که
بر خلاف…
[1]. روم، آیه 30.
[2]. مؤمنون، آیه 14.
[3]. سجده، آیه 9.
[4]. مؤمنون، آیه 14.
[5]. حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72.
[6]. روم، آیه 30.
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 558.
[8]. فصلت، آیات 30 و 31.
[9]. زمر، آیه 42.
[10]. علل الشرائع، ج 1، ص 186.
[11]. کهف، آیه 110.
[12]. الأمالی (للصدوق)، ص 113.
[13]. تحریم، آیه 11.
[14]. شرح نهج البلاغة لابن أبی الحديد، ج 11، ص 28.
[15]. آلعمران، آیه 61.