«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بر خلاف آنچه مصطلح و معمول است بین کل علما و عوام اسلام، که از نفس غیر مرئیه انسان تعبیر به روح میکنند، روح در قرآن با الفاظ و صفات گوناگون استعمال شده است. اما شاید نه باید، شاید فقط یک بار، آن هم به عنوان عموم، آن هم به عنوانی کمرنگ، لفظ روح شامل نفس انسان است. البته آیات روح مجرد، یعنی روح بدون وصل یا آیات روح با وصل را عرض خواهیم کرد. اما آیاتی که لفظ روح در آنها هست و وصل ندارد، عرض کردیم شش آیه است، از این شش آیه، سه آیه مربوط است به روح مسیح (ع) و دو آیه مربوط است به روح آدم (ع)، و یک آیه است که شاید دلالت عام و کمرنگ بر روح انسان داشته باشد.
صفحه 415 قرآن از آیه 7: «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ»[1] این خلق انسان، خلق کل انسان مراد است؟ یا خلق انسان اولین که آدم باشد؟ طبعاً آدم است، «وَ بَدَأَ» بدء خلق انسان که مِن طین است این بدء از کیست؟ از آدم است. بقیه بدء نیستند، بقیه دو بُعد دارند؛ یک بُعد استمرار خلقت از طین، و بُعد دیگر که خلقت بنیآدم از طین قفزتاً و دفعتاً نبوده است بلکه «سُلاَلَةٍ مِنْ طِينٍ»[2] و منی و نطفه و علقه و مضغه و عظام «فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ»[3] بوده است. بنابراین «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ» این یک دلیل بر اینکه مراد اصلی و محوری از انسان، انسان اول است؛ چون آغاز خلق انسان، آن هم آغاز دفعهای و قفزهای برای آدم (ع) است.
دوم: «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ»[4] این «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ» دلیل دوم است بر اینکه مراد از انسان، همان انسان اوّلین است. «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ» نسل انسان اولین را که از گِل بدون فاصله خلق شده است و بدون طی مراتب، قفزتاً و دفعتاً خلق شده است، مرحله بعدی که مرحله تناسل و تسلسل و […] و تسلل خلق انسان است «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ» پس تا اینجا امتحان اول است.
«ثُمَّ سَوَّاهُ»[5] «سَوَّاهُ» کیست؟ آیا «سَوَّاهُ» همان انسان اول را، همان انسان ذونسل را یا خیر، استمرار نسل انسان و نسل انسانی. اگر هم هر دو مراد باشد، مراد محوری و اوّلی همان انسان اول است به دلیل هر دو آیه. «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ» اولاً، «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ثُمَّ سَوَّاهُ» چه کسی را؟ «ثُمَّ سَوَّاهُ» انسان اول را، انسان اول را «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ». آغاز کرد آفرینش انسان را از گل، ولکن از گل بلافاصله؟ نخیر «مِن سُلاَلَةٍ مِنْ طِينٍ» از گل معمولی انسان اوّل را دفعتاً نیافرید، چنانکه از گلهای معمولی، نسل انسان را نیافرید، بلکه بر حسب آیات سلاله «مِن سُلاَلَةٍ مِنْ طِينٍ».
بنابراین «ثُمَّ سَوَّاهُ» «سَوَّاهُ» چیست؟ تسویه سلاله است. یک تسویه بدنی داریم، یک تسویه نفسی داریم. در اینجا تسویه بدنی مراد است؛ چون «وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ»[6] داریم. از «نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» استفاده میکنیم که «سَوَّاهُ» یعنی سوّی الإنسان که خلق از طین شده است. سوّی الإنسان که نسلش «مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ» است. منتها در نسل «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ» ذکر شده است؛ چون سلاله از منی مراد است و سلاله از طین مراد نیست. و در «ثُمَّ سَوَّاهُ» که این ضمیر برگشت میکند به انسان اول، یعنی ثُمَّ سوّی آدم را. آدم را تسویه کرد در چه بُعد؟ آدم را در حالی که آدم بود تسویه کرد؟ در حالی که سلاله بود تسویه کرد؟ نخیر، در حالی طین بود، برای اینکه «الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ» انسان در حالتی که طین بود، انسان در حالتی که طین بود «سوَّاهُ».
پس سوّا انسان را در حالت طینی. حالا در حالتی که انسان طین بود، تسویه کرد انسان را، درست کرد، زمینه فراه کرد، یعنی سلالهای از طین استخراج کرد. طبق اشاره این آیه و طبق نصوص آیات متعدده که انسان سلالةٌ من طین است، هم انسان اول که قفزتاً و دفعتاً خلق شده است، سلالةٌ من طین است، و هم انسانهای دیگر سلالات من طینند با دو فرض؛ یکی فواصل و یکی دفعه وجود ندارد.
«ثُمَّ سَوَّاهُ» تا اینجا چه کسی محور بحث است؟ انسان اول، انسانهای دیگر یا اصلاً محور بحث نیستند یا به عنوان حاشیهای کمرنگ شامل انسانهای دیگر میشود، به این دلیل که عرض کردم. «ثُمَّ سَوَّاهُ».
- یعنی این «ثُمَّ» میرساند که فاصله بوده؟
- فاصله شده است بین طین و سلاله. یعنی از طین سلاله درآوردن با فاصله بوده است، طین را سلاله کردن فاصله داشته است. منتها فاصله داریم تا فاصله، یک فاصلۀ سلاله من طین انسان اول است که فاصله کم است، «ثُمَّ» آن کمتر است، یک فاصلۀ سلاله من طین، نسلهای دیگر است، «ثُمَّ» آن بیشتر است. پنج مرحله دارد، مراحل دیگر هم دارد.
«ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» در چه چیزی؟ در مسوّی، نه در طین، بلکه در «سُلاَلَةٍ مِنْ طِينٍ»، «سُلاَلَةٍ مِنْ طِينٍ» که بدن آدم شد، بدن آدم از نظر بدنی تکمیل شد، چیزی از نظر بدنی و مادّه بدنی بودن کسری نداشت، فقط کسریاش این است که جا ندارد. «وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» «مِنْ رُوحِهِ» هم نسبت روح به خدا، نسبت تشریفی است. ارواحی را خداوند خلق کرده است که ممتازترین کل ارواح و ممتازترین کل روح و ممتازین کل نفوس و ذویالنفوس ارواح، روح و یا نفس انسان است.
- [سؤال]
- به طین برمیگردد. طینی که سلاله شده است، طینی که از آن خالص درآوردهاند. «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ» انسان محور است. «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ» نسل انسان محور است. «ثُمَّ سَوَّاهُ» «سَوَّاهُ» انسان را میگوید. منتهی سوّی انسان را در حال انسان شدن؟ اینکه تحصیل حاصل است. آیا سوّی انسان را در حالی که بدن و روحش تکمیل شده است؟ نخیر. سوّی انسان را در حالی که طین است. تسویه طین این است که سلاله کند. سلاله، سلاله بدنی است، ما یک سلاله روحی داریم که بحث مفصلی دارد، و یک سلاله بدنی.
«ثُمَّ سَوَّاهُ» «سوّی الإنسان الأوّل» هنوز جسم نشده است. هنوز جسم آماده نیست، هنوز روح در آن دمیده نشده است، پس جسم آماده نیست، روح در آن دمیده نشده، چیست؟ طین است، ولکن در طین روح دمید؟ نخیر، «سَوَّاهُ»، طین را تسویه کرد، طین قفزتاً تسویه شد، سلاله شد، و سلاله قفزتاً بدن انسان «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» تا اینجا درست است؟
سؤال: اگر مرجع آدم اول است و روح، روح آدم اول است، پس ذیل آیه چیست؟ «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ». اینجا دو بحث دارد: یک بحث این است که «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» در حاشیه «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ» است. در حاشیه است. چون در حاشیه است پس اگر «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» روح بنینوع انسانها را شامل بشود، به عنوان حاشیه و اشاره شامل است نه به عنوان اصل. به عنوان اصل، «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» اولاً روح یکی است «ه» یکی است، انسانها متعدد هستند.
بنینوع انسانها میلیاردها هستند. «نفخ فیه من أرواحه» نیست «نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ» است. بنابراین در بُعد اول، در بُعد دوم، در بُعد سوم، آیات بیانگر سازمان جسم انسان اول و سازمان روح انسان اول است. ولکن چون اشاره به نسل شد، در آیه هشتم: «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ» چون اشاره شده است به انسانهای دیگر که بنینوع انسان اول هستند، بنابراین در حاشیه «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ».
بنابراین این آیه، در دو بُعد ممکن است بحث بشود راجع به لفظ روح که در انسان است. بُعد اول که مراد از روح یک روح است و آن روح انسان اول است. بنابراین کلاً در قرآن از نفس انسان تعبیر به روح نشده است. این خیلی عجیب است. کلاً در آیاتی که لفظ روح با وصف یا غیر وصف آمده است، یا روح القدس است یا روح الأمین است یا الروح است که روح القرآن است، یا روح وحی بر انبیاء است که عرض خواهیم کرد یا روح آدم است شخصاً، یا روح عیسی است اما روح کل انسانها، اصلاً و مستقلاً و نه ضمناً آیه نداریم. این بُعد اول.
بُعد دوم این است که به عنوان اشاره کمرنگی، این «مِنْ رُوحِهِ» شامل ارواح بنینوع انسان میشود در حاشیه. در حاشیه دلالی مستقل خیر، در حاشیه دلالی ضمنی، چون در حاشیه دلالی مستقل «رُوحِهِ» مفرد است. روح مفرد است که مضاف است، هاء مفرد از مضافإلیه است، پس کل اعضاء را نمیگیرد. ولکن چون «جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ» آمده است اخیراً و همچنین در قسمت اول «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ» آمده است، ما میگوییم در بُعد دوم و محور دوم «رُوحِهِ» شمولکی دارد به نحو کمرنگ به ارواح کل انسانها. این بحث در اینجا.
ما راجع به روح آیات متعددی داریم. فی الجمله روح انسان و نفس انسان بینهما عموم مطلق. چرا؟ برای اینکه نفس اطلاق بر کل نفوس انسانی شده است اولاً، نفس اماره بالسوء ثانیاً، نفس مطمئنه ثالثاً، نفس لوامه رابعاً، در چهار بُعد لفظ نفس در 269 آیه استعمال شده است، اما لفظ روح در مواردی که استعمال شده است نصاً و در مورد عموم نفوس انسانها لفظ روح حاشیتا و به طور کمرنگ، چنانکه در این آیه ذکر شده است، روح که اماره نیست، لوامه نیست، بلکه روح که نیکو است، روحی است که خدا نسبت به خودش داده است.
سؤال: آیا ارواح اشرار و کفار و ملحدین، یزیدها، معاویهها «مِنْ رُوحِهِ» است؟ نخیر؛ چون اصولاً «مِنْ رُوحِهِ» که خدا روح را نسبت به خودش میدهد، نسبت تشریفی است، آیا اشرف ارواحی که خداوند خلق کرده است، که روح الملائکه است، که روح القرآن است، که روح القدس است، که جبرئیل است، که روح آدم است، که روح مسیح است، اینها به حساب اضافه تشریفی است. آیا روح شمر و یزید و معاویه و ابولهب و ابوجهل و… آیا اینها اضافه تشریفی دارند؟ نخیر، پس لفظ روح بر ارواح آنها صدق نمیکند. لفظ روح بر ارواح قدیسین و زهاد و معصومین، کروبیین، ملائکه، انبیاء، مرسلین، ائمه، سلمانها، ابوذرها و اینها اطلاق میشود با مراتبهم.
- [سؤال]
- میدانم معلوم نیست، ولیکن در حاشیه که میخواهد دلالت کند. در بُعد دوم، به عنوان حاشیه و ضمن و کمرنگ میخواهد دلالت کند، این روح شامل ارواح شبهروح نمیشود؟ اولاً که عرض کردیم «روحه» مفرد است. روح که مفرد است، روح آدم اول است. ثانیاً از «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» ثانیاً، و اولاً «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ» از این باید بگوییم این تعدیه پیدا کند. این مفرد تعدیه کند به نسل، ولکن این روح، تعدیه به نسل سالم میکند، نسل سالم در بُعد «رُوحِهِ»، نسل ناسالم در بُعد «سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ». نسلی که مخلوط است، سالم، ناسالم، درجات، درکات «ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ» و همچنین «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَا تَشْكُرُونَ». این نسل سالم و ناسالم با درجات و درکات.
ولکن «رُوحِهِ» که میخواهد در بُعد دوم شمول پیدا کند، افرادی که صاحب نفس انسانی هستند، افرادی که اصحاب نفوس نفیسه انسانی هستند، دارای برکات است، علوّ مقامات است و إلی آخر. شاهد مماسش خود این آیه است، شاهد غیر مماسش آیات دیگر.
– اگر مرجع «مِنْ رُوحِهِ» انسان باشد…
– انسان اول است. عرض کردیم انسان اول است. «بَدَأَ خَلْقَ». این را که عرض کردیم. «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ» بدأ برای کیست؟ بدأ برای آدم اول است دیگر.
لفظ روح در قرآن شریف، دو مرتبه راجع به قرآن ذکر شده است، دو مرتبه راجع به کل وحیها در کل انبیاء با مراتبهم ذکر شده است، دو مرتبه قرآن. اول «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»[7] که بحث کردیم. که روح در اینجا محوراً قرآن است «وَ لَئِنْ شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ»[8] بحث کردیم.
دوم: سوره 42 (شوری)، آیه 52: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنَا»، «أوحیت» نیست «أَوْحَيْنَا» کما اینکه در آیه شوری هست. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ».[9] درست است ارواح وحی و وحیها که ارواح هستند، همه ارواح هستند، بعضیها «وَصَّی» هستند، بعضیها «وَصَّینَا» هستند، بعضیها «أَوْحَيْنَا» هستند. «أَوْحَيْنَا» مرتبه علیای وحی است، کما اینکه نفوس انسانها نفوس انسانها است، ولکن بعضی نفس مطمئنه دارند، بعضی نفس لوامه دارند، بعضی نفس اماره دارند.
«وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» این «رُوحاً» چیست؟ روحی که وحی شده است با جمعیت صفات «أَوْحَيْنَا» با لفظ وحی، روحی که وحی شده است به پیغمبر، کدام است؟ آیا روح القدس است؟ روح القدس «نوحاً» نیست، روح القدس منفصل است، جبرئیل است؟ جبرئیل که وحی نکرد به پیغمبر، آیا روح القدس متصل است که روح القدس نفس نبی است که آن هم وحی نشده است.
پس روح قرآن است. ما سه روح داریم که بعضی کلاً متصل است، بعضی کلاً منفصل است، بعضی از حال انفصال به اتصال میرسند. روح متصل کلاً، روح قدسی عصمت رسول الله است که متصل است کلاً. از هنگامی که پیغمبر شد تا وقتی که وفات فرمود، روح قدسی عصمت نبوت در پیغمبر بود. روح متصل قدسی، روح منفصل قدسی جبرئیل است که عامل وحی است. جبرئیل قاطی پیغمبر نشد، ضمیمه پیغمبر نشد، داخل بر پیغمبر نشد، روح قدسی منفصل است.
سوم: روح قدسی وحی قرآن است که منفصل بود، متصل شد. یعنی پیغمبر نداشت، بعداً خداوند این روح را وحی کرد. روح «نوحی» روح سوم است که «كَذٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا». این دلیل اول که روح، قرآن است. حالا دلیل دوم: «مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ»[10] پس کتاب که قرآن است و ایمان که در قله ایمان است بر محور وحی قرآن، این دو که هر دو یکی است و هر دو، دو است، کما اینکه محمد قرآن است و قرآن محمد (ص) است، همینطور «وكَذٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» «مِنْ أَمْرِنَا» یعنی این روح وحی قرآنی، حاصل تعقل پیغمبر، زحمت پیغمبر، شورای پیغمبر، فکر پیغمبر، تحصیل پیغمبر نیست، بلکه «أَوْحَيْنَا» است. این در حقیقت مشابه است با آیه اسراء که «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» سؤالی که میکردند از روح وحی، خب برایشان عجیب بود. پیغمبر درس نخوانده، اصلاً کتاب ندیده، درس نخوانده، در محیطی که جهل است، در محیط حُمق، در محیط بی دانشی و نادانی، این همه بر پیغمبر معارف نازل بشود که تناقض ندارد، تضاد ندارد، بلکه قلة القلل معارف است، این تعجبآور است. سؤال میکردند که این را پیغمبر خودش فکر کرده، از کتابها درآورده، فکر کرده، درس خوانده، دقت کرده، نخیر «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبِّی» کار خدا است. این وحی خدا است. وحی عقل نیست، وحی فطرت نیست، وحی کتب دیگر نیست، وحی شور نیست، وحی خلقی نیست، وحی خالقی است. در این آیه هم همینطور.
«وكَذٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» در چه حال؟ «مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ» بله، ظرف وحی قرآن، ظرف عصمت علیای محمدیه است، تا ظرف تمیز نباشد، تا حوض تمیز نباشد، خالی از لجن و کثافت و آشغال نباشد، آب صاف در آن تلف میشود. پس روح القدس اولی، برای پیغمبر بزرگوار، مقام روح القدس عصمت مختصر […] روح القدس ثانیه، روح ثانی، روح قرآن است، روح القدس ثالث جبرئیل است. جبرئیل که از او روح القدس و الروح الأمین تعبیر شده است، و تعبیرات دیگر، او واسطه روح دوم است که روح الأرواح است، که روح جبرئیل است، که روح محمد است، که روح تمام انبیاء است، این روح الأرواح که در قله ارواح قرار گرفته است به وسیله جبرئیل که در قله ملائکیت است قرار گرفته است، در زمینه قلب محمدیه (ص) که قله قلوب و ظروفی است که در عالم امکان، امکان دارد.
پس سه قله مرتفع است. قله مرتفع أولی، قله قلب معصوم پیغمبر بزرگوار (ص) است که در اعلی مراتب عصمت است، روح القدس اول متصل. قله دوم که واسطه وحی است جبرئیل است که أفضل الملائکه است. قله سوم که از هر دو بلندتر است و عظمتش زیادتر است و روح الأرواح است و روح منزل است و روح نازل است، روح وسیله نزول است که جبرئیل است، و روح منزل است که روح قدسی پیغمبر است، این روح القرآن است. «وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَ لاَ الْإِيمَانُ وَ لٰكِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَاءُ» این شمه مختصر که وظیفه داریم راجع به رسول الله (ص) بیشتر صحبت کنیم. بیشتر صحبت خواهیم کرد إنشاءالله.
این دو آیه، از قرآن تعبیر به روح کرده است، آن هم چه روحی، ببینید، گاه روح خاص است که مراتب دارد. گاه نخیر، روح أخص است. در هر دو آیه، از قرآن تعبیر به روح أخص شده است، کما اینکه از عصمت علیای رسول الله تعبیر به روح أخص شده است، کما اینکه از جبرئیل الروح الأمین الروح القدس، تعبیر به روح أخص شده است. دو آیه دیگر داریم راجع به سایر وحیها بر سایر انبیاء بدرجاتهم.
– [سؤال]
– بله، برای اینکه کسانی که به پیغمبر ایمان آوردهاند، یا ایمان نیاوردهاند، میبینند و میشنوند که مطالبی بر پیغمبر نازل میشود و این مطالب مناسب با وضع جاهلی نیست، مناسب با علماء هم نیست. این آیاتی که منکر خدا و منکر پیغمبر و ملحد میشنود و ایمان میآورد، این آیاتی است که عادی نیست، حتی در افصح فصحاء و ابلغ بلغاء هم عادی نیست. بنابراین سؤال پیش میآید. سؤال برای کسانی که شعور دارند پیش میآید که قضیه چیست؟ متحیر هستند. از کجا آمده است؟ «وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبِّی» کار خدا است. و خود آن روح قرآن و خود قرآن، بزرگترین دلیل است به تعبیر عادی معجزه است، بزرگترین دلیل است بر ربانیت این رسول. از طرف خودش نیست، از طرف خدا است.
دو آیه دیگر راجع به وحیهای دیگر. یکی سوره 16 (نحل) آیه 2: «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ» ببینید «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ». در آنجا «وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» جبرئیل هم اصلاً ذکر نشده است «أَوْحَيْنَا»، «أَوْحَيْنَا» دو بُعد دارد. یک «أَوْحَيْنَا»ی خاص است. یک «أَوْحَيْنَا»ی أخص. «أَوْحَيْنَا»ی أخص، وحی بلاواسطه است «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»[11] در معراج، «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»[12] در ارض.
دو وحیای که جبرئیل واسطه نبوده، یک وحی در سدرة المنتهی «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» که پر و بال جبرئیل سوخت و دیگر نتوانست بالا برود. «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ».[13] در معراج، روایات زیادی داریم که جبرئیل در بین راه گفت: یا رسول الله «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقَتْ» تنها بالا برو. این «أَوْحَيْنَا»ی خاص که جبرئیل در کار نبود. «أَوْحَيْنَا»ی خاص ارضی «إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» جبرئیل در کار نیست.
در روح الأرواح قرآن، که محکم قرآن، که مختصر قرآن، که چکیده و سلاله قرآن است، جبرئیل در کار نبود. حالا یک نکته: وقتی که در روح قرآن و مختصر قرآن و چکیده قرآن، جبرئیل در کار نبود، آیا در مفصل قرآن احتیاج است جبرئیل در کار باشد؟ نخیر، احتیاج پیغمبر نیست، حساب دیگر است، حساب این است که مردم نگویند این خدا است، برای اینکه مردم نگویند این خدا است، پیغمبر میفرماید که جبرئیل آمد و این مطلب را آورد. البته یک آیه داریم. جبرئیل آمد و این مطلب را آورد، برای اینکه ثابت بشود پیغمبر خدا نیست. کما اینکه گفتند عیسی خدا است. عیسی خدا است، برای اینکه این قضیه تکرار نشود. پس در دو بُعد «أَوْحَيْنَا» بدون واسطه جبرئیل است، در یک بُعد قرآن مفصل است «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ * بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ»[14] و آیات دیگر. این «أَوْحَيْنَا» هر دو را شامل میشود.
«وَ كَذٰلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» ولکن بقیه چه؟ «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ» «يُنَزِّلُ» نزّلنا نیست. «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ» مفرد است. آن وقت هم ملائکه، جبرئیل در کار نیست، البته این «الْمَلاَئِكَةَ» شامل جبرئیل و مادون جبرئیل و مادون دون جبرئیل است، همانطور که «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»[15] همانطور که رسل الهی و انبیاء الهی مراتب و درجات دارند، از نظر منزل درجات دارند که عصمت دارد، مراتب دارد، از نظر نازل درجات دارند که وحیشان درجات دارد، از نظر وسیله إنزال وحی هم درجات دارند. جبرئیل بر همه وحی نازل نمیکند. جبرئیل بر عیسیها و موسیها و نوحها و ابراهیمها و محمد (ص) نازل میکند، آن هم با مراتب، ولکن بقیه انبیاء چه؟ بقیه انبیاء ما دلیل نداریم. بلکه دلیل داریم بر اینکه «الْمَلاَئِكَةَ» است. راجع به پیغمبر بزرگوار اسلام یک مرتبه هم نشد که غیر جبرئیل وحی نازل کند، [غیر جبرئیل] قابلیت ندارد، جبرئیل که اعظم الملائکة است و علی الإطلاق بزرگترین ملائکه وحی است، جبرئیل بر بزرگترین پیغمبران نازل میکند، بله، اولوالعزم من الرسل پنجتا هستند، ولکن درجات دارند، طبق نص بر همه آنها نازل میکند. ولکن آیا بر لوط هم جبرئیل؟ نخیر «إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ»[16] ببینید «رُسُلُ رَبِّكَ». بنابراین در هر سه بُعد…
– [سؤال]
– حضرت موسی جبرئیل را شنیده بودند. چون بر موسی هم جبرئیل نازل میشد. بر موسی و عیسی و ابراهیم و انبیاء اولوالعزم جبرئیل نازل میشد. ولیکن نزول مراتب دارد. ولکن بر غیر این پنج نفر، چون پنج نفر سادات الأنبیاء هستند، بر غیر این پنج نفر، چون مرتبه عصمتشان پایینتر است، وحیشان پایینتر است، کسی هم که وحی را نازل میکند درجهاش پایینتر است. حتی در إماته، در إماته یک مرتبه عرض کردم و باز عرض خواهم کرد که در إماته سه مرحله است؛ یک مرحله ملائکه عادی إماته میکنند، مؤمنین را البته، کفار که هیچ، کفار که ملائکه غضب هستند، در مؤمنین، در کسانی که دارای ایمان هستند علی مراتبهم، در یک مرتبه ملائکه عادی قبض روح میکنند. در یک مرحله شخص جبرئیل قبض روح میکند، در یک مرحله نه ملائکه عادی، نه جبرئیل، بلکه خدا قبض روح میکند. خدا روح خاتم الأنبیاء را و محمدیین (ص) را قبض روح میکند بلاواسطه، عزرائیل قدرت ندارد، صلاحیت ندارد روح محمد (ص) را قبض کند. این شعری نیست، خطابهای نیست، قرآنی است. عزرائیل قدرت ندارد. و مثلاً فرض کنید که مرحله مقام عزرائیل از جبرائیل پایینتر است دیگر، بنابراین جبرائیل در حال مثبت وحی، وحی مفصل نازل میکند، ولکن در حال منفی که إماته است، نه عزرائیل، نه جبرائیل، نه هیچ ملکی از ملائکه، نه آن کسی که رئیس الملائکة است که از او در برخی از آیات تعبیر به روح شده است که «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ» از مقابل قرار گرفتن ملائکه با روح، دلالت میکند که این روح غیر از ملائکه است. پس روح غیر ملائکه داریم، روح ملائکه داریم، روح ملائکه، روح القدس جبرئیل داریم و ارواح دیگر داریم.
حالا توجه کنید، در اینجا تعبیر خیلی دقیق است. در این دو آیه دیگر که از وحیهای دیگر تعبیر به روح میشود، ملاحظه بفرمایید تعبیر چگونه است؟ «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ» نه جبرئیل، نه روح القدس، نه روح الأمین، نه هر دو «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبادِهِ»[17] این إنزال روح، إنزال روح عصمت نیست، ملائکه که عصمت نمیآورند. بلکه إنزال روح وحی تورات است، وحی انجیل است، وحی صحف است، وحی صحف ابراهیم، وحی صحف نوح و…
«يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ» درست است. این روحِ «مِنْ أَمْرِهِ» که وحی است بر انبیاء غیر اولوالعزم مراتب دارد. و ملائکهای هم که نازل میکنند مراتب دارد. کما اینکه عصمتهای این انبیاء هم که زمینه نزول وحی است مراتبی دارد، این یک آیه، که سوره 16، آیه 2.
آیه دیگر، سوره 40 (غافر)، آیه 15: «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ» این «يُلْقِي الرُّوحَ» اعم است، خاتمالنبیین را هم شامل است. چرا؟ برای اینکه القاء است. واسطه ذکر نشده است. «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ» منتها إلقاء بر خاتمالنبیین در دو مرحله است و مراحل علیا است، و القاء بر غیر خاتم النبیین، مراحل نازله و مراحل دانیه است.
«يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ» مناسبت إنذار چیست؟ إنذار با صرف عصمت است که روح القدس متصل است، نخیر، اگر کسی معصوم باشد، ولکن بر او وحی نازل نشود إنذار نمیتواند بکند. پس از إنذار میفهمیم که مراد از روح، روح وحی است، نه جبرئیل است، نه ملائکه است، نه عصمت است؛ چون جبرئیل بدون وحی آوردن، موجب إنذار رسالتی نمیشود. پیغمبر بدون وحی با وجود عصمت، موجب إنذار نمیشود. إنذار مرحله وسطای روح است که روح وحی باشد. «يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ».
پس دو آیه، روح را نسبت به قرآن ذکر کرده است و دو آیه روح را نسبت به کل وحیها، بر کل انبیاء با مراتبهم و درجاتهم. بعداً این لفظ روح در قرآن، به اضافه آن شش آیهای که عرض کردیم، روح مسیح و روح آدم و الفاظ دیگر «وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» سوره بقره، آیه 87 و نیز سوره بقره، آیه 253. «وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» چون روح مراحلی دارد. روح قدس است مطلق، روح قدس است نسبی، روح قدس است نازل، وحیهایش، عصمتهایش، ملائکه. این قدسیت در سه ظرف فرق دارد دیگر. قدسیت روح در وحی درجات دارد. قدسیت روح در عصمت که قُدُس متصله است درجات دارد، قدسیت در ملائکهای که وحی نازل میکنند درجات دارد.
– این «أَيَّدْنَاهُ» به کجا برمیگردد؟
– «أَيَّدْنَا» مسیح را. «أَيَّدْنَا» مسیح را به روح القدس. منتها این «أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» دو تأیید است: یک تأیید درونی است، یک تأیید برونی. تأیید درونی: خداوند مسیح را تأیید کرده است به روح عصمت درونی، و تأیید کرد به روح عصمت برونی که جبرئیل است. تأیید سوم که تأیید بالاتری باشد، تأیید کرد به روح قدس انجیل. پس روح القدس در اینجا در این دو آیه سه بُعد دارد. «وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» روح قدسی متصل، روح قدسی منفصل، و روح قدسی وحی.
و همچنین راجع به مسیح در سوره 5 (مائده) آیه 110: «إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ» همانطور. روح القدس در آنجا و اینجا هر سه بُعد را شامل است.
و آیه 102 سوره 16 (نحل): «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ» این روحی که در دو جای قرآن ذکر شد که مراد قرآن است، در اینجا مراد قرآن نیست «نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ». روح القدس در بُعد وسیله است، چون روح القدس سه بُعد دارد. روح القدس در بُعد وسیله إنزال قرآن بر پیغمبر کیست؟ جبرئیل است. البته فوق جبرئیل هم داریم. راجع به فوق جبرئیل، دو آیه داریم که مربوط است به شخص خاتمالنبیین (ص)، راجع به جبرئیل، مربوط است به شخص آن حضرت و انبیای اولوالعزم دیگر. راجع به بقیه هم که بقیه مراتب است.
حالا «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ» سوره 16 آیه 102، این روح القدس کدام است؟ روح القدس دو بُعد دارد: یک بُعد «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»[18] در آیهای، و «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاَئِكَةُ»[19] در آیه دیگر. در این دو آیه «الرُّوحُ» در مقابل ملائکه است. «الرُّوحُ» که در مقابل ملائکه است، این مقارنه، خود دلیل بر این است که «الرُّوحُ» غیر از ملائکه است. پس روح فوق ملائکه داریم. روح ملائکی داریم. روح القدس متصل به انبیاء داریم. روح وحی داریم. تمام اینها اطلاق به روح شده است. حالا، در این دو آیه که «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاَئِكَةُ» است…
- [سؤال]
- شامل هر سه بُعد است، ولکن «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلاَئِكَةُ» یک آیه، «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ» یک آیه، هر دو، حالا مخصوصاً بُعد دنیوی. بُعد تنزل ملائکه و روح در دنیا منحصر است به خاتمالنبیین. ببینید «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ» فقط در کل قرآن، نزول وحی به وسیله کل ملائکه و روح، فقط در این آیه است. نسبت به انبیاء دیگر نیست. نسبت به انبیاء دیگر، جبرئیل هست، ملائکه دیگر هستند بمراتبهم، ولکن در کل قرآن وسیله إنزال وحی به انبیاء فقط در این آیه است که مربوط به شخص خاتمالنبیین است.
«تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» و این تنزل در بُعد وحی اعلی، در انحصار خاتمالنبیین (ص) است، و در بُعد الهام، شامل ائمه معصومین، برای اینکه لیله قدر استمرار دارد بر حسب ادله خود آیات، منتها تنزل ملائکه و روح کلاً، کل ملائکه از بالا و پایین و تمام مراتب و درجات، و روح که زعیم الملائکة است و بزرگتر از ملائکه است، اینها بر پیغمبر بزرگوار نازل میشوند، ولی بر پیغمبران دیگر این وضعیت را نداریم. این وضعیت دوگانهای که اعظم از ملائکه که لفظ روح بر او صدق شده و خود ملائکه، این دو بُعد را نسبت به بقیه انبیاء نداریم.
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ».
– [سؤال]
– به دلیل مقارنه. مثلاً فرض کنید که آیا مقارنه با عطف به واو دلیل بر دوئیت است یا نه؟ «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ» الملائکة جمع محلّی به لام است یا نه؟ جمع محلّی به لام دلیل استغراق است یا نه؟ پس جبرئیل را هم شامل است. فرد اعلای ملائکه چه کسی است؟ جبرئیل است دیگر. الملائکة که جمع محلّی به لام است، میشود فرد اعلی را شامل نباشد یا نمیشود؟
– [سؤال]
– تنزّل قرآن که… قرآن که نازل شده است، بعد از نزول قرآن است. «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» تمام شده است. «إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ» تمام شده است. در لیله قدر نازل کردیم، «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ» که تنزل هم نسبت به خاتمالنبیین است، هم نسبت به ائمه است. این الملائکة جمع استغراقی است، شامل کل ملائکه است. وقتی شامل کل ملائکه است، آیا مشمول اعظمالملائکه که جبرئیل است، هست یا نه؟
– مشمول است، شاید به حساب خاصی باشد.
– مشمول است دیگر. وقتی مشمول است، یعنی الملائکة نص است در جبرئیلها و ظاهر است در بقیه. بنابراین «وَ الرُّوحُ» را میخواهد چه کند؟ پس روح غیر از ملائکه است.
– [سؤال]
– فوق ملائکه است.
– بعضیها میگویند که همان روح ارواح است. چون در روایت داریم که…
– روایت را کاری نداریم. میگوییم اینکه نازل میشود «من أمره من کلّ شیء»، اینکه نازل میشود چه کسانی هستند؟ یکی الملائکة است، یکی الروح است. اولاً عامی که قدر مسلّم شامل افراد اعلی است، دیگر تکرار دارد؟ تکرار ندارد. ثانیاً این «وَ الرُّوحُ» که در مقابل ملائکه است، پس روح غیر از ملائکه است، یعنی روح اعظم از ملائکه است.
– بعضیها میگویند تقدیر این بوده است که خدا امور را به دست روح سپرده است.
– ملائکه و روح هر دو هستند. این تنزّل ملائکه و روح که ادامه دارد، ملائکه و روح هر دو با هم هستند. وقتی هر دو با هم هستند، به دو دلیل روح غیر از ملائکه است؛ یک دلیل اینکه جبرئیل که افضلالملائکه است مشمول روح است به طریق نص، دوم: مقارنه روح با الملائکة. سوم: مگر روح مساوی با ملک است؟ نه. روح اعم از ملک است. روح القرآن است، روح العصمة است و ارواح دیگر. در اینجا روح منحصراً یک شخصی است که از کل ملائکه افضل است.
– پس غیر از کتب است و غیر از «الْمَلاَئِكَةُ وَ الرُّوحُ»؟
– بله، غیر از کتب است و غیر از ملائکه است و غیر از عصمت است و این محور اصلی واسطه بین خدا و پیغمبر است.
– تعبیر قبلی شما این بود که رئیسالملائکه است.
– رئیسالملائکة خودش لیس من الملائکة! از ملائکه نیست. از قضا روایت هم داریم، روایت جالبی داریم که قبول میکنیم که مقابله روح با ملائکه دلیل است بر اینکه روح از ملائکه نیست. ما اضافه میکنیم، میگوییم خود «الْمَلاَئِكَةُ» اولاً جمع استغراق است، ثانیاً جبرئیل اعظم الملائکه است. به این دو دلیل مشمول «الْمَلاَئِكَةُ» است. پس روح غیر از آنها است. ما به سه دلیل میگوییم روح غیر از ملائکه است و منحصر به فرد است راجع به تنزّل خاتمالنبیین.
– شما آن مقدار که از آیات و روایات استفاده کردید، مراد این «الرُّوحُ» چیست؟
– مراد آن یک موجودی است که آن را نمیشناسیم. فوق کل موجودات است الّا خاتمالنبیین.
– یعنی اصلاً ملائکه نیستند؟
– خیر.
– چیز دیگری است؟
– در تفسیر در سوره قدر مفصلاً بحث کردم. اینکه اینجا زیاد حاشیه نمیروم، چون در سوره قدر مفصلاً بحث کردم. در سوره قدر و در سوره اسراء.
– [سؤال]
– بالاخره لفظ روح
برای انسان نیامده است، این خیلی مهم است. لفظ روح یا برای انسان نیامده یا خیلی
کمرنگ آمده است.
[1]. سجده، آیه 7.
[2]. مؤمنون، آیه 12.
[3]. همان، آیه 14.
[4]. سجده، آیه 8.
[5]. همان، آیه 9.
[6]. همان.
[7]. إسراء، آیه 85.
[8]. همان، آیه 86.
[9]. شوری، آیه 13.
[10]. همان، آیه 52.
[11]. نجم، آیه 10.
[12]. قدر، آیه 1.
[13]. مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج 1، ص 179.
[14]. شعراء، آیات 193 تا 195.
[15]. بقره، آیه 253.
[16]. هود، آیه 81.
[17]. نحل، آیه 2.
[18]. قدر، آیه 4.
[19]. نبأ، آیه 38.