«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
راجع به مادّی بودن روح و یا به تعبیر دیگر نفس غیر بدنی انسانی، ما حدود ده تعبیر در 35 یا 36 آیه قرآن داریم که چهار تعبیر آن نص در مادّی بودن روح است و شش تعبیر آن مطلق کالنص است. نص: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»[1] که صحبت خواهد شد و اصولاً «زَوْجَيْنِ» که حداقل ترکّب است، اصل ترکّب را نصّاً ثابت میکند «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» ارواح و نفوس انسانها را اضافه بر مواد دیگر عالم شامل است. مگر اینکه روح انسان شیء نباشد، لا شیء باشد که بحث نداریم. شیء است و شیء قویتر از مادّه است. مادّه شیء است و مادّی هم شیء است، ولکن مادّی شیءتر است؛ چون شعور و ادراک و عقل و فهم و تدبّر و احساس و فرماندهی حسّاس مربوط به روح انسانی است.
بنابراین روح هم حداقل «زَوْجَيْنِ» و مافوق «زَوْجَيْنِ» است و موجودی که مادّی نباشد ترکّب ندارد. خود ترکّب محدودیت است، از نظر هندسی دارای اضلاع بودن است و از نظر فیزیکی دارای وزن بودن است و دارای مکان بودن و زمان بودن از همه نظر و محجوب بودن از هر نظر است. بنابراین آیه ذاریات «وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ مُبينٌ»[2] نص است و فوق نص است در مادّی بودن روح.
کسانی که روح را مادّی نمیدانند، مرکّب نیز نمیدانند. ذوابعاد و ذووزن و ذومکان و ذوزمان و سایر خصوصیات مادّه و مادیت نمیدانند. جمله دوم آیه هفتم سوره هود است: «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» با بیان مفصّلی که در جای خود در تفسیر شده است، «ماء» عبارت همگانی جهانشمول آفریده نخستین است. آنچه را خداوند در اوّلین مرحله آفرید به نام «ماء» بود و البته نه این ماء و آب خوردنی و دیدنی ما، ماء عبارةٌ اخری است از موجودی که اجزاء همانند دارد. حالا با نظر به آن تفسیری که در تفسیر است و توجّه خواهید فرمود، ماء محور خلقتهای بعدی، عناصر و مواد و اتمهای بعدی است. این ماء که محور کل آفرینش است، جمله اولای آفرینش و جمله اقوای آفریدگان ارواح است، مخصوصاً ارواح انسانها و فرشتگان و جن.
سوم آیه إنشاء است که بحث کردیم «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»،[3] که صراحت بسیار بارزی دارد در اینکه روح متولّد از بدن است و در اینجا هر کدام از اینها را بعداً إنشاءالله بحث خواهیم کرد.
چهارم نفخ است. «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»،[4] «نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ»،[5] «فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا»،[6] «فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا».[7] آیات نفخ که دلیل بر مادّی بودن است. اگر روح مادّی نباشد، منفوخ واقع نمیشود. منفوخ اوّل یک مکانی دارد و بعداً یک مکان دیگر. مکان اوّل آن خارج بدن است و مکان دوم داخل بدن است. آیه نفخ و آیه إنشاء توأماً «يفسّر بعضه بعضاً»[8] چنانکه عرض کردیم.
آیه إنشاء روح را خلق شده و پدیده و آفریده شده از بدن میداند. منتها آیا روح را خداوند در بدن و از بدن خلقت کرد بدون بیرون آوردن یا با بیرون آوردن؟ آیات «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ»[9] آیاتی از این قبیل دلالت بر این دارد که این روح مُنشأ از بدن را خداوند اخراج فرمود و بعد نفخ کرد. وانگهی در بدن بودن، بدن ظرف است. نمیشود ظرف مادّی باشد، ذواضلاع هندسی باشد و دارای وزن فیزیکی باشد، اما مظروف لاوزن باشد، لااضلاع باشد و محدود باشد. بلکه محدود اوسع در ظرف اضیق قرار نمیگیرد، تا چه رسد لامحدود که اصلاً مرز ندارد. لامحدود که هیچ مرزی از مرزهای زمانی و مکانی و هندسی و فیزیکی ندارد، چطور ممکن است در بدن که همه گونه مرزی دارد قرار بگیرد؟
این چهار آیه در مادّی بودن روح نص است که به طور مفصّل بحث خواهیم کرد. شش آیه دیگر ظاهر کالنص در مادّی بودن روح است، از جمله آیه امر: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»،[10] «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» یعنی مِن فعل ربّی. نمیشود فعل رب مادّی نباشد. رب نه مادّه است و نه مادّی، ولکن فعل او مادّی است و یا مادّه. یا مادّه را میآفریند یا مادّی را میآفریند. مادّه را از مادّی، مادّی را از مادّه، مادّه را مستقلاً، مادّی را مستقلاً، در هر چهار بُعد این امر فعل است و فعل رب مجرّد نیست. اصلاً مجّرد و یا غیر مادّی بودن غنی مطلق است، لاحدّ مطلق است، ازلی است، ازلی است. ده خصوصیت در آن موجود است که شمردیم و بعد عرض خواهیم کرد. دارای ده خصوصیت مادّه و مادّی است و نیازی به خالق ندارد.
دوم: آیات «مِن تراب»، خداوند انسان را از تراب خلق کرده است، آیاتی دارد و بُعد روح و نفس انسان اعضای دو بُعد داخلی و خارجی است. پس انسان را از تراب خلق کردیم؛ یعنی ریشه بدن انسان و ریشه روح انسان تراب است. منتها ریشه بدنی انسان قبل از ریشه روحی انسان است. ریشه بدنی انسان تا «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»[11] است و ریشه روحی انسان آفریده شده از بدن که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[12] و نظیر آن «مِنْ صَلْصالٍ»،[13] «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» و نظیر آن «مِنْ طينٍ»[14] و نظیر آن «مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى»[15] و نظیر آن «مِنْ نُطْفَةٍ» این ده تعبیر، چهار تعبیر اوّل آن نصّ صددرصد است و شش تعبیر دیگر هم مطلق کالنص است.
چون ما چند نوع مطلق داریم. یک نوع مطلق آن است که افراد اولی و اعلایی دارد که قطعاً افراد مطلق هستند و یک افراد متوسط که درجه متوسط دارند. مطلق در افراد متوسط و مادون متوسط احیاناً قابل تقیید است، اما در افراد فرد اوّل قابل تقیید نیست که مثال آن را آن روز عرض کردیم. «يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ»[16] تماثیل مصادیقی دارد. اصدق مصادیق تماثیل مجسّمه حیوان و مجسّمه انسان است.
راجع به روح سؤال میشود: آیا قرآن شریف که تمام تعبیرهای آن روی حساب است لفضاً، ادباً، لغتاً، فصاحتاً، بلاغتاً، معناً در کل مراتب روی حساب است، چون صادره از علم مطلق و حکمت مطلقه است، در چندجای قرآن از جزء ناپیدای وجود انسان به روح تعبیر شده است؟ در چندجا به نفس تعبیر شده است؟ چندجا به فطرت تعبیر شده است؟ چندجا عقل است؟ چندجا صدر است؟ چندجا قلب است؟ چند جا فؤاد است؟ هشت مرحله دارد. این هشت مرحله به ترتیب، فطرت انسان در دو جای قرآن یکی به لفظ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[17] که در سوره روم است بحث کردیم و یکی ذریه است «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم»[18] که بحث شد. پس دو جای قرآن فطرت ذکر شده است و البته کم ذکر شدن فطرت دلیل بر کمرنگ بودن موقعیت فطرت در کیان روح انسان نیست. بله، «فَطَرَ» در قرآن زیاد ذکر شده است. «فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»،[19] «فَطَرَكُمْ»،[20] «فَطَرَنا»[21] زیاد در قرآن است. ولکن «فَطَرَ» که به معنای فطرت انسان باشد که عمیقترین اعماق روح است و زیربنای روح است در عقل، در لُبّ، در صدر، در قلب، در فؤاد، در یک جای قرآن به نص لفظ فطرت است و در جای دیگر که سوره اعراف است به لفظ دیگر.
روح چند جای قرآن ذکر شده است؟ روح فقط شش جای قرآن ذکر شده است. در این شش جای قرآن که روح ذکر شده است، سه جا مربوط به شخص مسیح است، «فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا»، «فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا»، «نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ».[22] در سه آیه که الآن خود من آیات آن را عرض میکنم. «وَ رُوحٌ مِنْهُ» «إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ» تا «وَ رُوحٌ مِنْهُ»، «وَ رُوحٌ مِنْهُ» مسیح است. در آیه 171 سوره نساء، این «وَ رُوحٌ مِنْهُ».
در دو آیه «نَفَخنا» داریم. آیه 91 سوره 21 «فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا»، آیه 12 سوره تحریم، سوره 66 «فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا» که «فيهِ»، «فیها» را معنا میکند. در «فیها» روایتی داریم که «فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا»، یعنی در گریبان مریم روح مسیح وارد شد، ولکن «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ» «هِ» به چه برمیگردد؟ به فرج. «فَنَفَخْنا فيهِ» یعنی در آلت تناسلی مریم این روح را که مسیح است وارد کردیم. پس از […] وارد نشده است و از […] خارج نشده است و این روایاتی که بحث […] را دارند، روایاتی که بحث […] را دارند، مزخرفاتی است که بر خلاف قرآن است.
- چرا «فيها» فرمود:
- برای اینکه «فَنَفَخْنا فيها» یعنی روح مسیح در مریم، کجای مریم؟ ندارد. مانند «خَلَقَ السَّماواتِ»، «خَلَقَ السَّماواتِ» چندتا ندارد، ولی «سَبْعَ سَماواتٍ» آیات زیادی دارد. در اینجا «فَنَفَخْنا فيها مِنْ رُوحِنا» یعنی در مریم از روح خود، یعنی از روحی که ممتاز است که مسیح باشد، وارد کردیم، نفخ کردیم، ولکن از کجا؟ از جلد او، از سر او، از پای او، از مجرای تناسلی او، از آستین.
آیه تحریم میفرماید که «فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا» و «وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها» فرج مذکّر است دیگر، فرج لفظاً مذکّر است «الَّتي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا» اقرب المراجع مریم است یا فرج است؟ از نظر قاعده ادبی چه فصاحتاً و چه بلاغتاً اقرب المراجع ملاک است. «فَنَفَخْنا فيهِ مِنْ رُوحِنا» یعنی «فَنَفَخْنا فی فَرجِها مِنْ رُوحِنا».
- اگر میخواست به مریم برگردد، باید «فَرْجَها» باشد.
- بله، میخواستم عرض کنم. و اگر میخواست به مریم که قبل است برگردد، باید «فَرْجَها» باشد، پس دو بُعد دارد. دو بُعد دارد که بسیار بعید و مستحیل میکند که اینجا «فيهِ» فرج باشد. اوّلاً فرج مذکر است، ثانیاً فرج اقرب است.
از شش آیهای که از جزء نامرئی انسان تعبیر به روح کرده است، سه آیه مربوط به شخص مسیح است. سه آیه دیگر، دو آیه مربوط به روح آدم است. «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ» سوره 32 (سجده) آیه 9، «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» سوره 15، آیه، آیه 29 هر دو مربوط به روح آدم است. پس این شش آیه شد. سه آیه مربوط است به روح مسیح که در جریان تناسلی مریم وارد شده است و دو آیه مربوط به آدم (ع) است، یک آیه میماند.
یک آیه «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ» سوره 32 آیه 9 «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ» از این «لَکُمُ» میفهمیم که روح کل انسانها است، از «لَکُمُ»های دیگر نمیفهمیم. «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ» پس بنابراین در کل قرآن لفظ خاصّی که از برای ارواح انسانها ذکر شده باشد فقط یک آیه است.
سؤال: شما «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[23] را چه میگویید؟ «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» اینجا را چه میگویید؟ آنجا عرض میکنیم عموم است. ببینید آیات هفتتا است. ششتای آن خصوص روح انسانها است. یکی اعمّ از روح انسان و روح قرآن است که محور روح قرآن است، بحث میکنیم. آن سه تا که مربوط به روح مسیح است عمومیت ندارد. آن دو هم که مربوط به روح آدم است، عمومیت ندارد. یکی مربوط به کل ارواح بنینوع انسان است که نه انسان، یعنی آدم و بنینوع آدم را میگیرد.
«وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» در این شش آیه، فقط یک آیه مربوط به جزء نامرئی انسان است که تعبیر روح آمده است. اما آیه «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً * وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً»،[24] البته بحث مفصّل این آیه خواهد شد که در اینجا مراد از روح چیست، اوّلاً اصل روح یعنی چه؟ اصل روح و اصل نفس ما به الحیاة است. آنچه رمز زندگی است.
البته ما یک زنده بودن عام داریم، یک زنده بودن خاص داریم، یک زنده بودن اخص داریم. زنده بودن و حیات عام شامل کل موجودات جهان خلقت است «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[25] ما با این جان کاری نداریم. جان دوم جان نباتات است، به آن هم کاری نداریم. جان سوم جان حیوانها و غیر انسان است که به آن هم کاری نداریم. جان چهارم جان ملائکه است، در آن هم بحثی نداریم. جان پنجم جان اجنّه است، به آن هم کاری نداریم. با جان ششم کار داریم، با جان انسان. جان ششم که جان انسان است، تعبیر از جان ششم که محور بحث است که جان انسان است، در کل قرآن تعبیر خاصّ آن به لفظ روح یک مرتبه آمده است. اما «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» این همه جانها را شامل است. همه جانها را، مخصوصاً روح در آنجا یک بُعد محوری دارد که مورد ذکر است، آیه قبل و آیه بعد.
ابعاد حاشیهای در بُعد دلالی دارد که بحث میکنیم. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» بعد از چیست؟ بعد از بحث قرآن، خداوند روح قرآن را که روح الارواح است، روح قرآن روح است نسبت به روح قدسی نبی و روح قدسی نبی روح است نسبت به روح ایمان، روح ایمان نبی روح است نسبت به روح انسانی، روح انسانی هم روح است نسبت به روح حیوانی و روح حیوانی هم نسبت به نباتی و بقیه هم نسبت به کل ارواح.
بنابراین ما ارواح گوناگونی در عالم خلقت، نه در عالم تکلیف، ارواح گوناگونی در عالم خلقت داریم. یک روح، روح عام است که جان است، که مقتضی شعور است، مقتضی ادراک است، حداقل مقتضی تسبیح است که این ارواح نسبت به کل موجودات است. هیچ موجودی نیست که به این معنا روح نباشد. و یک روح است که روح نباتی است. روح سوم روح حیوانی است، روح چهارم روح جن است، روح پنجم روح ملائکه، روح ششم روح انسان، هفتم روح ایمان و هشتم روح القدس و نهم روح القدس متّصل، نهم روح القدس منفصل، دهم روح قرآن. ما جمعاً ده روح داریم، منتها روح الارواح کلّها در اجسامی که قابل وجود این روح باشند، دلالت به روح قرآن دارد. جسم روح القرآن از یک جهت روح القدس درونی است و روح القدس برونی است از جهات دیگر.
روح قرآن روح جبرئیل است که روح القدس برونی است و روح قرآن روح است برای روح القدس درونی پیغمبر که روح عصمت است و روح القدس برونی و درونی مرحله دوم روح است. مرحله سوم روح، روح ایمان است و چهارم روح انسان است.
ما در مورد روح انسان داریم بحث میکنیم.البته بحث تفسیر این آیه فرق میکند. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ»، «الرُّوحِ» در اینجا روح القرآن است. روح القرآن که روح الارواح کلّها است، از تمام ارواح زندگی بیشتر و درخشش زیادتر و نیروی فهم و درک و ایمان و تقوا و زهد و معرفت و علم محور اصلی آن است، این روح القرآن است.
حالا «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ»، این سؤال از این جهت است که آیا این پیغمبر که آیات قرآن را تلفّظ میکند و معارف غیبیه را میآورد، آیا نتیجه عقل خود او، تعقّل خود او، شورای با عقلا است یا نه، از جای دیگر است؟ «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»، «مِنْ أَمْرِ محمّدٍ» نیست، «مِنْ أَمْرِ الانبیاء» نیست. بر اثر سعی و دقّت کردن و ریاضت کشیدن و زحمت کشیدن و فکر کردن و تعقّل کردن نیست. بر اثر تعقّل فردی نیست. بر اثر تعقّل شورایی نیست. «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» قلیل فی قلیل فی قلیل از علم مطلق به شما داده شده است.
حالا «وَ ما أُوتيتُمْ»، «وَ ما أُوتيتُمْ» نفی میکند که این روح وحی از خود محمّد و محمّدیین (ص) نیست، بلکه «وَ ما أُوتيتُمْ»، «أُوتيتُمْ» تمام کسانی که دارای شعور هستند، دارای عقل هستند، دارای فکر هستند، همه را شامل است. «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» و حال اینکه روح قرآن روح کثیر است. آنچه را خدا باید و شاید به مکلّفان إلی یوم القیامة بفرماید، فرموده است. بنابراین روح قرآن روحی است که حامل رحمت کثیره است که فوق او رحمتی که قابل افاضه باشد نیست.
در مقابل روح قرآن که علم کلّی خداوند است و علم بایسته و شایسته ربّانیت است که به بشر و غیر بشر از مکلّفین افاضه میشود إلی یوم القیامة، در مقابل آن علمهای بشرها، علمهای روحانی، علمهای جسمانی، هر علمی از علوم و هر دانشی از دانشها، چه دانش روحی و چه آنچه غیر روحی است در مقابل روح القرآن قلیل است. علم بشر در مقابل علم الله قلیل است. وجود بشر و غیر بشر در مقابل وجود الله ناچیز است.
«وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً * وَ لَئِنْ شِئْنا» آیا ارتباط «قَليلاً» در اینجا و ارتباط «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ» با «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» در چه بُعد است؟ آیا کلّاً بیارتباط است؟ یا ارتباط بالنص دارد؟ «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ» پس «بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ» همان روح مسئول است. اگر روح مسئول همان «بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْکَ» نباشد، بلکه روح انسان باشد، میفرماید: «وَ لَئِنْ شِئْنا […]».
پس «وَ لَئِنْ شِئْنا» که در مقام تهدید و تبیین است و تبیین و تهدید است، مربوط به سؤال محوری و جواب محوری از روح است. بنابراین به طور مختصر روح در اینجا در بُعد محوری و زیربنای اصلی روح القرآن است. بله، به عنوان شمول چون «وَ يَسْئَلُونَكَ» دارد. «يَسْئَلُونَكَ» مستقبل است، یعنی از آن حال تا آخر زمان تکلیف، هر سؤالی از «الرّوح» گردد، «الرّوح» که الف و لام آن الف و لام جنس است، درست است سؤال در آن زمان یا در بعضی از زمانها سؤال از روح وحی بوده، ولکن مقتضای اطلاق «الروح» و مقتضای اطلاق زمانی مستقبلی تا آخر زمان تکلیف «يَسْئَلُونَكَ» این است که از هر روحی سؤال کنند. حتی از روح «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[26] آیا این ادراکی را که حتی جمادات دارند «مِنْ أَمْرِ» چه کسی است؟ «مِنْ أَمْرِ» خود جمادات است.
روح جمادی، روح نباتی، روح حیوانی، روح ملائکی، روح جنّی، روح انسانی، روح انسانی انسان، روح حیوانی انسان و روح ایمانی و روح القدس داخلی و روح القدس خارجی و روح الوحی، تمام این ارواح عشره از کجا است؟ «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» این موجودات که صاحب این ارواح هستند به درجات آن و به مراتب آن، خود آنها خالق این ارواح نبودند. با فکر خود آنها، با فعّالیت خود آنها خالق ولو روح نباتی، ولو روح جمادی نبودند. «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي».
این چه کار دارد با اینکه لفظ روح در اینجا مخصوص روح انسان باشد؟ نخیر، ده روح را شامل است. بُعد اقوی و اعلای این ده روح، روح قرآن است. پس سرجمع، در کل قرآن از جزء لامرئی عاقل و عالم و حسّاس انسان یک جا تعبیر به روح شده است که سوره 32، سوره سجده است: «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» این یک مرتبه است.
حالا ببینید مراتب ذکر در قرآن حسابهایی دارد. گاه کم در قرآن ذکر میشود، ولی کم نیست. در قرآن کم آمده است، ولی خیلی زیاد است مانند روح القدس. روح القدس در قرآن چند جا بیشتر نیامده است، ولکن اقوای ارواح است یا از قرآن تعبیر به روح شده است «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»[27] از قرآن فقط در این آیه تعبیر خاصّ به روح شده است. یک آیه است، ولکن روح القرآن عقل الارواح است، با اینکه یک مرتبه ذکر شده است. ولکن در بعضی موارد دیگر است که زیاد ذکر شدن دلیل بر اهمیت است. رسل، رسالات، ایمان، قلب، لُب، صدر، نفس، فؤاد، خیلی ذکر شده است. مثلاً روح که از شش آیه قرآن فقط در یک جا روح الانسان است، نفس در 269 جای قرآن است. نفس انسان. نفس با تعابیر مختلف که بعداً عرض خواهیم کرد، مثلاً نفس 61 مرتبه «نفسٌ»، «نفسٍ»، «نَفْساً»، «نفسُه»، «نَفسُه» چهل مرتبه، «نَفسی» سیزده مرتبه، «نفوس» یک مرتبه، «نُفُوسِكُمْ»، «أنفس» یک مرتبه، «أَنْفُسَكُمْ» 49 مرتبه، «أَنْفُسَنا» سه مرتبه، «أَنْفُسَهُمْ» 91 مرتبه، «أَنْفُسِهِنَّ» چهار مرتبه، سرجمع 269 مرتبه از روح انسان که به لفظ روح فقط در یک آیه ذکر شده است 269 مرتبه. این 269 مرتبه تعبیر کردن از جزء نامرئی کون انسانی و کیان انسانی و در مقابل یک مرتبه روح چه حسابی دارد؟ این را فکر کنید و بحث میکنیم.
پس آنقدر که شما روی لفظ روح جدیت دارید و بحث دارید و مجرّد است و مادّی است و مادّی نیست و این حرفها، این حساب خاصّی ندارد. حالا از نظر تعداد عرض میکنیم. از نظر تعداد عرض کردیم که نفس با صیغ مختلفه 269 مرتبه است.
عقل جمعاً «تَعْقِلُونَ» 24 مرتبه، «عَقَلُوهُ» یک مرتبه، «نَعْقِلُ» یک مرتبه، «يَعْقِلُها» یک مرتبه، «يَعْقِلُونَ» 22 مرتبه، جمعاً 42 مرتبه است. عقل بسیار بسیار کمتر از نفس ذکر شده است. چون عقلا در میان ارواح و انفس کم هستند. نه عقلا، کسانی که عقل را به کار بیندازند، عقل را به حرکت و جدیت و تعقّل بیندازند بسیار بسیار در اقلیت قرار دارند. جهات دیگری نیز هست که عرض میکنیم.
لُب در قرآن شانزده مرتبه «أُولُوا الْأَلْباب» ذکر شده است. صدر «صَدْراً» یک مرتبه، «صَدْرُكَ» یا «َصَدْرِكَ» چهار مرتبه، «صَدْرَهُ» سه مرتبه، «الصُّدُور» بیست مرتبه، «صُدُورُكُمْ» چهار مرتبه، «صُدُورِهُمْ» ده مرتبه، جمعاً صدر 38 مرتبه است. صدر که مرحله […] از مراحل نفس انسان است و یا روح انسان است، 38 مرتبه. «قَلْب» شش مرتبه، «قَلبُكَ» یا «قَلْبِكَ» سه مرتبه، «قَلبِهِ» یا «قَلْبُهُ» هشت مرتبه، «قَلْبِها» یک مرتبه، «قَلْبي» یک مرتبه، «قَلْبَيْنِ» یک مرتبه، «قلوب» 21 مرتبه، «قُلُوبُكُما» یک مرتبه، «قُلُوبُكُم» پانزده مرتبه، «قُلُوبُنا» شش مرتبه، «قلوبُهُم» یا «قُلُوبِهِم» یا «قلوبَهُم» 68 مرتبه، «قُلُوبِهِنِّ» یک مرتبه، جمعاً قلب با صیغ مختلف 132 مرتبه در قرآن ذکر شده است.
فؤاد: «الفؤاد» سه مرتبه، «فُؤادَكَ» دو مرتبه، «أَفْئِدَة» هشت مرتبه، «أَفْئِدَتِهِمْ» یا «أَفْئِدَتُهُمْ» سه مرتبه، جمعاً شانزده مرتبه. یعنی لُب شانزده مرتبه، فؤاد هم شانزده مرتبه است، حساب دارد. این مراتبی که عرض میکنیم حساب دارد.
بنابراین سرجمع بین مراحل اصلی تعبیر از روح دو مرحله داریم و مراحل تدرّجی و ترتّبی روح هم شش تعبیر است. جمعاً هشت تعبیر از جزء غیر مرئی انسان است. در این هشت تعبیر، تعبیر لفظ روح فقط یک مرتبه است و تعبیر نفس 269 مرتبه. ولکن تعبیر از عقل، لُب، قلب، فؤاد، فطرت مختلف است. درست است تعبیر از فطرت یک مرتبه است به لفظ فطرت، چنانکه عرض کردیم و یک مرتبه دیگر هم به لفظ ذریه است، ولکن یک بودن و کم بودن دلیل بر کمرنگ بودن نیست، به دلیل چه؟ به دلیل خود آیه.
ببینید گاه یک یا دو یا بیشتر ذکر میشود و خود آیات بیانگر اهمیت آنها نیستند، ولکن وقتی در آیه 30 سوره روم: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» از خود سرجمع دلالی قوی آیه درمیآید که این فطرت انسان بالاترین درجات و بالاترین مراحل زیربنایی و دنیابین روح است، خود آیه دلالت دارد. اگر خود آیه دلالت نداشت، ما میگفتیم یک مرتبه است و چیزی نیست. ولکن در جاهای دیگر آیه روح «وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»[28] دیگر بیان نکرده است که روح چه حالتی دارد. پس یک مرتبه است. ولکن در آیات نفس 269 مرتبه لفظ نفس بیان میشود. چرا؟ برای اینکه نفس چند معنا دارد؛ نفس امّاره، نفس مطمئنه، نفس لوّامه، نفس درونی، نفس برونی، نفس اصلی فطرت، نفس فرعی عقل، نفس فرع الفرع لُب، نفس صدر، نفس قلب، نفس فؤاد. تمام نفس هستند. یعنی نفس لفظ محوری مکرّر بسیار مکرّر است که در قرآن شریف از آن تعبیر میکند. چرا؟ این چند جهت دارد.
اگر به لفظ روح اکتفا میشد و تکرار میشد، آدم خیال میکرد روح غیر بدن است، ولکن نفس، روح نفس است، بدن نفس است، هر دو نفس هستند، منتها یک نفس مادّه داریم و یک نفس مادّی. نفس مادّه نفس بدنی انسان است و نفس مادّی نفس غیر بدنی انسان است، از هر دو تعبیر به نفس شده است. درست است، نفس گاه از خود انسان تعبیر میشود، جزئین، گاه تعبیر از جزء بدنی میشود، گاه تعبیر از جزء غیر بدنی میشود، ولکن لفظ نفس یعنی خود.
بدن انسان خود روح است، روح انسان خودِ بدن است، مانند بخار آب خود آب است، آب خود بخار آب است. تعبیرین در حالتین است. کذلک بدن انسان خود روح است، روح انسان خود بدن است، منتها بدن انسان در بُعد بدن بودن قبل از استخراج روح بدن مرده بود. ولکن بدن انسان در «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[29] بدن متطور است، بدن متحوّل است، یعنی همانطور که بدن انسان «صَلْصالٍ»، «مِنْ ترابٍ»، «مِن طینٍ»، «مِن حَمَإٍ مَسْنُون» است، روح انسان هم که نفس مادّی انسان است، صلصالی از بدن است. روی این تعبیر باید فکر کنید که به چه حساب، به چه حساب از جزء غیر محسوس و غیر ملموس انسان تعبیر به نفس شده است. 269 مرتبه ولکن از روح انسان تعبیر به روح شده است فقط در یک آیه.
بحث تتمّهای دارد که در ابعاد مختلف بسیار عمیق است و این ابعادی هم که راجع به روح عرض کردیم، آیات آن را باید بحث کنیم و از نظر دلالات مطلب را کاملاً بفهمیم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. ذاریات، آیه 49.
[2]. همان، آیات 49 و 50.
[3]. مؤمنون، آیه 14.
[4]. حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72.
[5]. سجده، آیه 9.
[6]. انبیاء، آیه 91.
[7]. تحریم، آیه 12.
[8]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 1، ص 17.
[9]. سجده، آیه 9.
[10]. اسراء، آیه 85.
[11]. مؤمنون، آیه 14.
[12]. همان.
[13]. حجر، آیات 26 و 28 و 33.
[14]. مؤمنون، آیه 12.
[15]. قیامت، آیه 37.
[16]. سبأ، آیه 13.
[17]. روم، آیه 30.
[18]. اعراف، آیه 172.
[19]. انعام، آیه 79.
[20]. اسراء، آیه 51.
[21]. طه، آیه 72.
[22]. سجده، آیه 9.
[23]. اسراء، آیه 85.
[24]. همان، آیات 85 و 86.
[25]. همان، آیه 44.
[26]. اسراء، آیه 44.
[27]. اسراء، آیه 85.
[28]. سجده، آیه 9.
[29]. مؤمنون، آیه 14.