تفسیر آیه انشاء
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
دنباله بحث امروز ما راجع به آیه إنشاء است که مقدّمهای که چند بار عرض کردم باز به نحوی دیگر تکرار میکنم. قرآن در کل ابعاد ظاهری و باطنی خود بینظیر است و هیچ کس حتی صاحب عصمت کبری، رسول الله (ص) با عقل محمّدی خود، حتّی با عقل رسالتی سنّتی خود، به استثنای وحی قرآنی نمیتواند لفظی را، کلمهای را، جملهای را، آیهای را یا متناً یا مکاناً عوض بکند. این ادّعا نیست بلکه حقیقت است و بر حسبِ بررسی کامل و عمیق و دقیق و از جهات مختلف آیات قرآن برای کسانی که بخواهند به حق دلیل برسند روشن است. قرآن از نظر انتخاب لغت، ولو مترادف حساب شود که مترادف نیست و از نظر انتخاب جهت صرفی، جهت نحوی، جهت معانی بیانی، جهت فصاحت و بلاغت، جهت اعراب، جهت جمله، جهت کلام، جهت مکان آیه و جهت ترتیب سوره که تمام اینها ربّانی است، منقطعالنّظیر است.
در آیه مورد بحث، جهاتی است که حقاً باید مورد نظر قرار بگیرد. از جمله ما یک خلق داریم در مقابل عدم خلق و یک خلق داریم در متن خلق. مثال: مثلاً ایام خلقت سماوات و عرض بر حسب آیاتی «سِتَّةِ أَيَّامٍ» است. این «سِتَّةِ أَيَّامٍ» حساب عدد درونی است. حساب ابعاد زمانیِ درونی در خلقت سماوات و ارض است. این یک حساب که متعدّد خواهد بود «سِتَّةِ أَيَّامٍ» و یک حساب، حساب برونی داریم؛ زمان خلق در مقابل قبل الخلق، در مقابل بعد الاعدام. از این زمان تعبیر به یوم میشود. «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ»[1] این یک یوم «يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» یک یوم است، ولکن این یک یوم شش یوم است. شش یوم است و یک یوم است و جمع بین نقیضین نیست. شش یوم است به اعتبار درونی و یک یوم است به اعتبار مقابل و برونی.
مثلاً ایام حیاتی انسان، ایامی است. یوم صبابت، یوم جوانی، یوم کهولت، یوم پیری، یوم فقر، یوم غنا، یوم صحّت، یوم مرض، ایامی است، دهها یوم است. ولکن کل این ایامی که به حساب درونی در حالت حیات است، در مقابل قبل الحیاة یک یوم است و در مقابل بعد الممات نیز یک یوم است. پس قضیه یوم و ایام نسبی است. همچنین خلق؛ خلق به معنای تقدیر و تدبیر است. خلق همه مراحل خلق را شامل است. منتها یک خلق به حساب و نسبت درونی داریم و یک خلق به نسبت برونی. خلق به نسبت برونی آنچه خداوند انجام داده است، افعال خداوند نسبت به متعلّقات خود، همه مخلوق هستند و افعال خدا همه خلق هستند، همه خلق هستند و لفظ خلق شامل تمام مراتب است. ایجاد «لا من شیء»، تبدیلِ شیء شیئاً، استخلاص مادّهای از شیئی مانند استخلاص روح از مادّه بدنی و از سلاله بدنی «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»[2] که کسو دارای دو خلق است، یکی ایجاد لحم است و یکی پوشاندن لباس لحم به اسکله و استخوانبندی است، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٌ»[3] که انسان را در بُعد اوّل خلقتی انسانی «جَعَلْناهُ نُطْفَةً».
این نطفه یکی از میلیاردها اجزایی است که میلیاردها حیوان مَنَوی است که در اقیانوس منوی شناور هستند و این جعل باز خلق است. بنابراین این چهار تعبیری که در آیه مبارکه خلق انسان «خلقاً بعد خلق» شده است، هر چهار تعبیر در معنای واقع مقابل «لا خلق» خلق است، یکی است و لذا در آخر آیه میفرماید: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»[4] خلق، خلق است. جعل، خلق است. لبس خلق است. إنشاء خلق است. «کالظرف و المجرور إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا» ظرف اگر در مقابل جار و مجرور باشد، ظرف غیر از جار و مجرور است و جار و مجرور غیر از ظرف است. اما اگر ظرف بقولٍ مطلق بلامقابل ذکر شود، اعمّ است از ظرفِ ظرف و ظرف جار و مجرور. اگر خلق در مقابل لاخلق استمعال شود، تمام مراتب چهارگانه یا چندگانه بیشترِ خلق را شامل است. اما اگر خلق در مقابل جعل، در مقابل لبس، در مقابل إنشاء ذکر شود، اینها انواع گوناگون خلق است یا خلق تبدیلی است یا خلق ایجاد «لا من شیء» است که در بُعد اوّل است یا خلق تبدیلی است که «جعل شیء شیئاً» یا خلق مکانی است که شیء را در مکانی نهادند یا خلق لفظی است که «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» یا خلق استخراجی است که خداوند در بُعد اوّل روح را از بدن انسانی انسان استخراج کرده است که عقل را از مخش، صدر را از صدرش، قلب را از قلبش و هر کدام را از هر کدام و بُعد دوم «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي»[5] گرفتن است و پس دادن است. گرفتن خلق است، خلق انشائی. پس دادن خلق است. خلق نفخ منشئ در بدن انسان است.
با این ترتیب مجدّداً در این آیات دقّت بکنید. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ»[6] انسان را عرض کردیم اعم است از انسان و انسانهای اوّل، آدم اوّل و یا نسل انسان. این در بُعد اوّل. «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» سلاله خلاصه است، «مِنْ طينٍ». طین مبدأ اوّلی مأخوذٌ منه خلقت انسان است. سلاله، خلاصه. سلاله، خلاصه و کلاسهای از طین است. این سلاله، سلاله از طین که مبدأ خلق انسان است یا خلق جهشی است یا خلق تدریجی. خلق جهشی، خلق آدم اوّل و آدمهای اوّل است از خلاصه طین که عالم منی و نطفه و علقه و مضغه و عظام و «فَكَسَوْنَا» و «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» ندارد. این سلاله اولی است.
بعد «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ». اوّلی «سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» مربوط به هر دو است؛ آدم و فرزندان آدم. هر دو «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» هستند. منتها یکی از آنها تبیین لازم دارد. «سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» که خداوند آدم را از خلاصه طین خلق کرد در آیات دیگر زیاد است، اما آنکه تبیین لازم دارد، آیا اولاد آدم، ذرّیه آدم «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» هستند؟ بله. منتها سلاله آنها فرق دارد. ما یک سلاله دفعی و قبضهای داریم که سلاله اولای از طین است و تبدیل به سلالههای دیگر نشده است و نمیشود و آن سلاله آدم است که بلافاصله از طین گرفته شد و آدم بلافاصله از آن سلاله خلق شد. «ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونَ»[7] بعد سلالههای بعدی است که «ثُمَّ»، «ثُمَّ» برای چیست؟ در خداوند «ثُمَّ» وجود ندارد. در خود آدم مراتب تکاملی جنینی وجود ندارد، بلکه قبضهای است و دفعی است که «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» سلاله اولی، ولکن «ثُمَّ» بقیه سلاله اولی کافی نیست. یعنی خلاصه اولای از گل برای خلقت بنینوع انسان کافی نیست، بلکه «ثُمَّ»، «ثُمَّ» چرا؟ چرا «فَـ» نفرمود؟ «ثُمَّ» برای اینکه آدم را که خداوند از سلاله من طین خلق کرد و حوا را که از آدم خلق کرد، آیا همان آنِ خلقت نطفه و توالد و زواج داشتند؟ خیر، «ثُمَّ» فاصلهای شد تا آدم و حوا ازدواج کردند، حوا حامله و حاملهها شد، بنابراین «ثُمَّ» در اینجا جا دارد. اگر «ثُمَّ» نباشد، انسان گیر است. برای اینکه در بُعد اوّل «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» سلاله اولی مراد است. در سلاله اولی آدم و ذریه آدم مشترک هستند، هر دو سلاله اولی دارند. هر دو منتهی به سلاله اولی هستند که خلاصه از گل است. منتها خلاصه از گلی که آدم از او خلق شد، چیزی دیگر نشد، بلافاصله آدم شد، اینجا «فَـ» است. ولکن سلالههای دیگران به سلاله اولی اکتفا نشد، بلکه سلاله اولی، سلاله ثانیه شد. ثالثه شد، رابعه شد. یعنی این «سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» که از غذاها، از آبها، از مطعومات و… مبدأ آن خلاصه گل است. خلاصه گل خون میشود و خون و چیزهای دیگر تبدیل به منی میشود، یک جزء منی نطفه میشود و إلی آخر.
بنابراین این «ثُمَّ» لازم دارد. «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» اینجا جعل است، خلق نیست. برای اینکه خلق در صورت تبدیل است، البتّه خلق جزئی. خلق عام که مقابل قبل الخلق و بعد الخلق است، این خلق کل تقدیرات و تدبیرات است. ولکن خلق در مقابل جعل، در مقابل «کَسَوْنا»، در مقابل «أنْشَأنا»، این خلق چیست؟ یعنی این سلاله طین آدم را در آدم اول به جسم آدم تبدیل کرد، سلاله آدمهای دیگر را، آن سلاله طین را به منی تبدیل کرد، منی را به نطفه تبدیل کرد؟ نخیر، سلاله ذرّیه آدم که خلاصه گل است با طی مراحلی به منی تبدیل میشود، ولکن آیا منی تبدیل میشود، تغییر میشود، به نطفه تبدیل میشود؟ نخیر. منی اقیانوس مواجی است که شامل میلیونها نطفه مرد است، یکی یا دوتا یا چندتا از آن نطفهها را میگوید: «ثُمَّ جَعَلْناهُ»، «َخَلَقْنَاهُ» نیست. «أَنْشَأْناهُ» نیست، «كَسَوْنَاهُ» نیست، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» نطفه اوّلین مرحله نیست. نطفه دومین مرحله خلقت انسانی است. مرحله اوّل «مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى»[8] «أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى» اوّل منی است، نطفه ذرهای است از میلیونها ذرات حیوانی منوی مردانه در بُعد مردی و زنانه در بُعد زنانگی.
«ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» «نُطْفَةً» هم تاء […] نیست، تاء تنکیر است. ممکن است یک نطفه، ممکن است دو نطفه، ممکن است چند نطفه. چون تمام موالید یگانه که نیستند، ممکن است چندگانه باشند. «في قَرارٍ مَكينٍ» که قرار مکین «ظُلُماتٍ ثَلاثٍ»[9] است. خوب «ثُمَّ خَلَقْنَا» اوّل «خَلَقْنَا الْإِنْسانَ»، بعد «جَعَلْناهُ» یعنی در میان این میلیونها نطفه، در میان این میلیونها حیوان منوی یکی یا چندتایی است که بنا است جنین بشوند و انسان شوند. «جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» بقیه هم حیوان منوی هستند، ولی در قرار مکینِ جنین شدن و انسان شدن نیستند. مثلاً فرض کنید که عمل جنسی مکرّر که میشود، منیهایی که در رحم وارد میشود و منی اوّل و نطفه اولی در رحم است، اینها کمک هستند، اینها تقویت هستند و لذا وقتی منی اوّل قرار گرفت و نطفه منعقد شد، باز هم ازدواج کردن، باز هم زنا کردن، باز هم منیهای دیگر ممنوع است. چرا؟ برای اینکه انسان هم در اصل نطفه باید حلال باشد، هم در کمکهای آن. در اصل نطفه، در اصل منی. اصل منی که یک ذره از میلیونها ذره و یک حیوان از میلیونها حیوان، هم آن یک ذره و هم میلیونها برای زوج است، بقیه هم که به طور مکرر انجام میشود در حقیقت دو پوشش دارد: نطفه یک پوشش اصلی دارد و یک پوشش فرعی مکرّر. پوشش اصلی نطفه این است که آن ذره منوی که بنا است انسان شود «في قَرارٍ مَكينٍ» قرار میگیرد و بقیه ذرات و حیوانات منوی خودِ آن مرد در منیِ اوّل، پوشش اوّل است. پوششهای بعدی ضرورت ندارد […] پوششهای بعدی همان منی مکرر مرد است که پوششهای بعدی از برای رشد و نمو کردن است و لذا ممنوع است کسی که باردار است، ولو کاملاً نطفه منعقد شده است و این نطفه منعقده مکرّر نخواهد شد، نطفه منعقده مکرّر نخواهد شد، نه از طرف شوهر و نه از طرف غیر شوهر. ولکن ممنوع است مزاوجت دیگر، عمل جنسی دیگر، منی دیگر. یا با عمل جنسی یا با لقاح و تزریق ممنوع است. برای اینکه در سه بُعد باید حلال باشد، در سه بُعد این ولادت باید حلال باشد. بعد اوّل نطفه از منی که بُعد اصلی است. بُعد دوم سایر اجزای منوی است که پوشش اصلی است. بعد سوم منیهای مکرر که وارد میشود، اینها پوشش دوم است که ضرورت هم ندارد. «ثُمَّ جَعَلْناهُ».
- [سؤال]
- بله، تمام شده است. ولی پوشش است، بقیه پوشش است. اوّلاً پوشش اوّل وجود دارد. به این معنا که انسان لخت است لباس میپوشد. این نطفه که بعد جنین بشود، این نطفه به خودی خود جنین میشود یا با پوشش غذایی سایر اجزای منی؟ منتها سایر اجزای منی دو بُعد دارد؛ یک بعد چیزهایی است که کلاً بسته میشود، یک بُعد چیزهایی است که کلاً بسته میشود، از نظر طبی هم روشن است، کلاً بسته میشود، بنابراین پوشش اوّل وجود دارد. بُعد دوم از در بسته وارد میشود منیهایی که مکرر وارد میشود. منیهایی که مکرر وارد میشود از در بسته وارد میشوند منتها به طور زیاد نه، به طور کم.
- الآن دکترها میگویند دفعههای بعد اصلاً ضرر دارد.
- مقصود: آن توضیحی که برای عدم اختلاط منی و عدم اختلاط نطفه گفته میشود این است، حالا تا بعد ببینیم پزشکی چه میگوید. در هر صورت آنچه فعلاً مسلّم است «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» «ثُمَّ خَلَقْنَا» «جَعَلْنا» نیست. جعل یعنی یک حیوان منوی از این میلیونها حیوان منوی را در قرار مکین قرار بدهیم. «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» نطفه تبدیل به علقه میشود. نه از نطفه علقه را استخراج میکنند، نطفه هست، علقه هم هست، نخیر، نطفه تبدیل به علقه میشود. «فَخَلَقْنَا» اینجا فاء است، «ثُمَّ» نیست. «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» تا اینجا «خَلَقْنَا». پس اوّل: «خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» دوم: «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» سوم و چهارم و پنجم باز خلق است. «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً».
تعبیر سوم «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» این لحمی را که خداوند برای عظام پوشش قرار میدهد، از خود عظام درنمیآورد، استخوانبندی تبدیل به گوشت نمیشود، از استخوانبندی گوشت درنمیآید، بلکه گوشت از مضافات و پوششهای درون رحم خلق میشود و این خلق دارای دو بُعد است: یک بُعد خلق لحم است و بُعد دیگر کسو لحم است؛ یعنی این گوشت را رویاندن بر استخوان، از استخوان گوشت رویانده نمیشود چون «كَسَوْنَا» این معنا را ندارد و الّا «خَلَقْنَا» میفرمود. چون «کَسَوْنَا» فرموده است غیر از این است که از بدن فلان شخص خونی درآوردیم، از بدن او یا بدن او را تبدیل به خاکستر کردند، از بدن او، ولکن فلان شخص را پوشاندیم، لباس پوشاندیم، این لباس از خود بدن درنیامده است، بلکه در خارج لباس تهیه شده است و بعد پوشانده شده است.
- این از چیزهای درون خود همان نطفه است که تبدیل به علقه میشود.
- ولی کلّیت ندارد. این «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» کلّیت ندارد که لحم کلاً از عظام است. نخیر. قسمت معظم لحم –از نظر طبی هم همینطور است- لحم قسمت… بله، جهشهای درونی مختصر پوشش مختصر دارد، ولی «كَسَوْنَا» نیست، کسونای اصلی در درصد بالا از مواد درون رحم خداوند گوشت را خلق میکند و گوشت را به عنوان کسوه، به عنوان لباس. حالا ما آنچه را از قرآن میفهمیم عرض میکنیم، تا بعد از نظر طبی. «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» «أَنْشَأْناهُ» فرمود، «خَلَقْنَاهٌ» نفرمود. «كَسَوْنَا» نفرمود «جَلعنا» نفرمود. «أَنْشَأْناهُ» فرمود. بله، این خلق و کسو و جعل و إنشاء همه خلق هستند، تمام خلق هستند. منتها خلق مراحل دارد، کما اینکه اوّل هم عرض کردم. گاه خلق شیء است «لا من شیء»، نه من لا شیء. خلق شیء است «لا من شیء» که در اینجا مطرح نیست. گاه خلق شیء است به معنای تبدیل شیء شیئاً. گاه خلق شیء است به معنای اینکه این شیء مخلوق است، ولکن جعل، گذاردن آن در مکان خاص در اختصاص خدا است. گذاردن نطفه «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ» این در اختصاص خدا است. علم نمیتواند، دست بشری نمیتواند، دست قدرت غیر خدا و علم غیر خدا نمیتواند این نطفهای که بنا است انسان بشود، تشخیص بدهد و اگر هم تشخیص بدهد، حالت خلقی برای جنین شده است. پس این جعل باز تقدیر الهی است و همچنین مراتب دیگر. مراتب دیگر تمام خلق تبدیلی است. نطفه علقه شدن، علقه مضغه شدن، مضغه عظام شدن، تمام خلق تقدیری است و تبدیلی است و اما «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً»، «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» که ترتّبی است و به دنبال هم است، کسوۀ عظام لحماً، اینجا «کَسَوْنَا» است، «خَلَقْنَا» نیست، «جَعَلنَا» نیست، «أَنْشَأْنا» نیست، «کَسَوْنَا» است.
چرا؟ برای اینکه کسوه دو بُعد دارد؛ یک بُعد آن است که خداوند لحم را در رحم خلق کند، بُعد دوم: این لحم را به عظام بپوشاند، گرچه از عظام تراوش لحمی هم باشد. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» «أَنْشَأْناهُ» با «فَكَسَوْنَا» با «خَلَقْنَاهٌ» با «جَعَلْناهُ» در اینجا از نظر درونی فرق دارند، از نظر برونی تمام خلق هستند، برای اینکه «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ». از اوّل تا آخر هر چهار تعبیر خلق است. خلق، خلق است. جعل، خلق است. کسو، خلق است، إنشاء خلق است. منتها اگر «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» نمیفرمود، بلکه میفرمود: «خَلَقْنَاهُ» معنا نمیداد. اگر«خَلَقْنَاهُ خلقاً آخر» بود، یعنی چه؟ یعنی بدنی که با استخوانبندی و گوشت است، کلاً خلق آخر نشده است. اگر «جَعَلنَا» بود، این معنی را نمیفرمود. برای اینکه خداوند این بدن را کلاً جعل مکان دیگری نکرده است. اگر «کسونا خلقاً آخر» بود، باز آن معنایی که در خلقت روح بود، نبود. چون خلقت روح این است که سلالهای از بدن است، کما اینکه بدن سلالهای است از قبلیها و قبلیها و قبلیها تا «سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» کذلک روح سلالة السّلالات است، سیّد السّادات است. این روح که سلالة السّلالات است، یعنی بعد از تکمیل بدن، خداوند از کل بدن انسانی، روح انسانی را و از کل بدن حیوانی، روح حیوانی را استخراج کرد و بعد داخل کرد. استخراج کرد «أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» و بعد مجدّد به بدن داخل کرد. «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي».[10]
«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» این را دیروز عرض کردیم باز اشاره میکنیم. «أنشأنا له» نیست، مثل «کسونا» «کسونا» «أنشأنا له» بود. عرض میشود «أنشأنا منه» نیست، چون منه گنگ است، بلکه «أَنْشَأْناهُ» این بدن انسان که دارای سه بُعد است، بدن انسان که جنین کامل شده «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» سه بُعد است: بُعد انسانی، بُعد حیوانی، بُعد نباتی. بُعد نباتی قبل از روح حیوانی و روح انسانی قبلاً بوده است، البته الآن تکمیل میشود، قبلاً بوده است، چون رشد میکند. رشد نباتی مستلزم روح حیوانی و روح انسانی نیست. اما روح حیوانی مستلزم روحی نباتی است. استلزام از یک طرف وجود دارد، از طرف دیگر نیست.
حالا این «هُ» به چه چیز برمیگردد؟ این «هُ» به اجزای نباتی بدن انسان برمیگردد، شامل ناخن انسان و شامل موی انسان که حالت نباتی دارد هم هست یا نیست؟ هم هست، هم نیست. نیست، برای اینکه حالت نباتی بوده است، هست برای اینکه حالت نباتی در ضمن حیوانی است. حالت نباتی در ضمن انسانی است حالت نباتی مستقل قبلاً بوده است «أَنْشَأْناهُ» شامل آن نیست و حالت نباتی و رشدی در ضمن حیوانی و در ضمن انسانی است، ولی این مطلبی نیست.
بنابراین رکن «أَنْشَأْناهُ» و رکن «هُ»، «هُ» انسانی است، «هُ»، «هُ» حیوانی است. قبل از اینکه إنشاء بشود، نه روح انسانی وجود نداشت و نه روح حیوانی. روح نباتی منفصل وجود داشت. بنابراین «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» یعنی کل اجزای انسانی بدن انسان را، روح انسانی از آن انتشار داریم و کل اجزای حیوانی بدن انسان را روح حیوانی. یعنی استخلاص کردیم به عنوان سلاله یعنی خلاصه، خلاصهای از اجزای انسانی مثلّث انسان که مغز است، که صدر است، که قلب است، روح، روح انسانی و خلاصهای از کل اجزای غیر نبات خاص. چون یک نباتی خاص داریم، یک نباتی عام. اجزای نباتی خاص که ناخن باشد و مو باشد، اینجا پارهای از «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» است، بلکه کل اجزای بدن انسان که حس حیوانی دارند، لمس دارند، حس دارند، بصر دارند، سمع دارند، از کل اجزاء «أَنْشَأْناهُ». پس إنشاء، دو إنشاء است. یکی «أَنْشَأْناهُ» استخلاص و خلاصه درآوردن روح انسانی از مکانهای روح انسانی است که مکان محوری آن مغز است عقل و فطرت را. مکان بعدی آن صدر است، صدر ظاهر را که از صدر ظاهر نمیآید و مکان بعدی قلب است که از قلب ظاهر. بنابراین از مغز ظاهری انسان «أَنْشَأْناهُ» فطرت و عقل را که انسانیت انسان در بُعد فطرت و عقل است و از صدر ظاهری انسان، مرحله صدری روح را و از قلب ظاهری انسان، مرحله قلبی روح را، اینها فعلیت دارند. اما مرحله فؤاد فعلیت ندارد، مرحله تدبّر و تفکّر فعلیت ندارد. مرحله عقل در بُعد نمونهای آن، نه در بُعد رسایی آن. مرحله فطرت در بُعد اصلی و مرحله عقل در بُعد نمونهای، فعلیت آن فعلیت تکلیفی نیست.
بنابراین به این «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» توجه میکنیم «أَنْشَأْناهُ»، «هُ» اجزای انسانی انسان را که مغز است و صدر است و قلب است و «هُ» اجزای حیوانی انسان را که کل بدن است، منهای نباتی مستقل. منتها این «هُ» بُعد سوم را هم میگیرد، چرا؟ بُعد اوّل و بُعد دوم را اصالتاً شامل است که نبود و شد. بُعد روح انسانی انسان که نبود، خداوند از اجزای ثلاثه انسانی استخلاص کرد و استخراج کرد و بُعد حیوانی و حسّ حیوانی انسان در کمون بود و ظهور و فعلیت نداشت و خداوند استخلاص کرد.
و اما بُعد نباتی بود، آنچه به بعد نباتی «هُ» انسان اضافه شد، بُعد نباتی در ضمن حیوانی نیست، بُعد نباتی در ضمن انسانی است که آن هم با لا میسازد، هم با نعم میسازد. با لا میسازد که قبل از اینکه إنشاء روح انسانی و حیوانی بشود، فقط نبات و نبات بود. با نعم میسازد، این روح نباتی ضمن روح انسانی و ضمن روح حیوانی، چه زمانی شد؟ موقعی که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[11] و این إنشاء، حاصل احتمالاتی که داده میشود، فقط یک احتمال منجّح است که آن را عرض کردیم. اما «أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» کل بدن انسان را خلقِ دیگر کردیم؟ بدن از بین نرفته است. نطفه کلاً علقه شد، سلالۀ «مِنْ طينٍ» کلاً منی شد. منی جعل در نطفه شد، نطفه تبدیل به علقه و مضغه و عظام شد، ولکن آیا «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» کل بدن انسان «خَلْقاً آخَرَ» شد؟ «خَلْقاً آخَرَ» در چه بُعدی؟ این خلق مادّه و مادّی مراتب دارد. خلق انسان از نظر مادّه بدن است. خلق انسان از نظر مادّی فطرت است و روح است و روح حیوانی انسان است. بنابراین «خَلْقاً آخَرَ» نه در بُعد اصل خلق که میگویند عالم امر است، در بُعد کیفیت خلق. یعنی خلق اوّل انسان، خلق مادّه است، تبدیل به مادّه، مادّه، مادّه، مادّه تا «فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً». ولکن خلق بعدی انسان خلق جزء غیر ملموس و جزء غیر محسوس انسان است که درک انسانی و درک حیوانی دارد، این را استخراج کرد، استخراج سلاله اخیره از بدن انسان در دو بُعد انسانی و در بُعد حیوانی. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ». این «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ» آیا خالقین فقط به ابعاد خلقت میخورد؟ خیر. به بُعد خلقت در چهار مرحله. به بُعد جعل در یک مرحله، به بُعد کسو در یک مرحله، به بُعد إنشاء در یک مرحله. تمام ابعاد در جهت درونی با هم اختلاف دارند، اما در جهت برونی تمام خلق هستند.
آیاتی از قرآن شریف خلق را در انحصار حق قرار داده است «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ»[12] و همچنین آیات دیگر. بنابراین خالقیت و خلقت به حسب حقیقت خالقیت منحصر به خدا است. البته مجازاً خالق نسبت به غیر خدا هم استعمال میشود، ولکن خالق حقیقی کسی است تبدیل بکند، تغییر دهد، ایجاد کند «لا من شیء» جعل کند، کسو کند، إنشاء کند با علم مطلق و قدرت مطلقه و این مراحل در انحصار حق سبحانه و تعالی است. غیر از خداوند در هیچ مرحله از این مراحل شرکت و خودیت ندارند.
حالا سؤال «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ» سؤال اول جواب داده شد که «أَحْسَنُ الْخالِقينَ» یعنی خلقتی را که خداوند در این چهار بُعد کرده است، احسن از کل خلقت است، ولکن مگر ما خالقینی داریم؟ مگر خالقینی داریم که مثلاً دیگران خلق آنها سیّئ است یا اسوء است یا حسن است و خلق خداوند احسن خلقتها است. این دو، سه جواب دارد.
یک جواب آن را برای احترام مرحوم استادنا الاعظم آقای شاهآبادی عرض میکنیم که ایشان فرمودند و درست است. آن است که «أَحْسَنُ الْخالِقينَ» ما خالقهایی در عالم غیر الله نداریم، ولکن اگر هم خالقهایی داریم، آنگونه که بتپرستان خیال میکنند که خلقت و تبدیل را به غیر الله توسعه میدهند، ولو کان در غیر الله خلق و تبدیل فرعی باشد، ولو خالقینی داشته باشیم، «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ» خالقیتهای خداوند در خلقتهای خداوند احسن است، از تمام خالقهایی که شما حقیقتاً فرض کنید. این بُعد را ایشان فرمودند، حرف درستی هم هست. ولکن منحصر به این نیست.
یک بُعد دیگر، خداوند خالقیتهایی دارد. درست است؟ چون خداوند صفات فعلی متعدد دارد، ولو کان ذات متعدد نیست. چون خداوند خالقیتهای مختلف و متعدّدی دارد، درجات و مراتب مختلفی دارد، خالقیت در جماد، در نبات، در حیوان، در جن، در فرشتگان، در آسمانیها و زمینیها، ولکن احسن خالقیتهای خداوند در خلقت انسان است. هم جسم او، هم روح او. روح او احسن از جسم است و جسم او احسن از اجسام ملائکه و اجنّه و سایر جنبندگان و سایر ذوات الارواح عالم است. بنابراین این بُعد دوم که «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ» خالقیتهای خداوند مراحل دارد.
بُعد سوم: مجازاً خالق به غیر خدا […] «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ»[13] ولیکن «بِإِذْني» این خالقیت عیسی (ع) نسبت به اینکه از گل «كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ» درست میکرد و نفخ میکرد و طیر میشد در سه بُعد، یک بعد آن مربوط به عیسی است. بُعد دوم و سوم ارتباط به حق دارد. بُعدی که مربوط به عیسی است، این است که توانست از گل شکل پرنده بسازد. دیگر سازندگان و مجسمهسازان حقیقتاً بهتر هم میسازند یا مثل او میسازند. پس این مربوط به عیسی است. اما بُعد دوم که این گل تبدیل به گوشت و پر و استخوان شود، این «بِإِذْني» است. بُعد سوم که روح حیوانی در او دمیده بشود، این هم مربوط به خدا است.
بنابراین خالق در بُعد اوّل از سه بُعدی که بُعد ضعیف است و بُعد همگانی است. بُعد اینکه گل را بردارند و مجسمه حیوان درست بکنند، این بُعدِ همگانی است با مراتب گوناگونی که دارد. ولکن بُعد دوم و سوم که ضمیمه میشود، این بُعد اول را از همگانی بودن خارج میکند. یعنی هر کسی مجسمه عالیتر، بهتر، زیباتر، دقیقتر، رقیقتر از عیسی بسازد، تمام علوم و قدرتهای جهان، بدون اراده خدا جمع بشود، نمیتواند پر بدهد. خاک را پَر کند، استخوان کند تا چه برسد جان بدهد. بنابراین امتیازی که خالقیت مسیح داشت این است که این صرف گل را به شکل پرنده درآوردن نبود، بلکه به موازات گل را به شکل پرنده درآوردن «بِإِذْني» این گل شد بدن حیوان. «بِإِذْني» روح حیوان در این گل دمیده شد.
بنابراین خالقیت غیر الله مجازی است. «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ» یعنی خالقهای مجازی هستند –با مراتبی که دارند- و خالقهای حقیقی یک خالق است، ولکن این خالق حقیقی احسن است در بُعد لایتناها علماً و قدرتاً، معلوماً و مقدوراً، تدبیراً و مدبّراً احسن است بما لایتناها، فی ما لایتناها از خلقتهایی که دیگران کردند. مثلاً اگر تمام قدرتها و علمهای عالم جمع بشوند و مجسمه بسازند، خالق چیزی نیستند، نه خالق جسم هستند و نه خالق روح هستند.
این سه بُعد در «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ» جمع هستند، مضافاً بر اینکه این خلقتی که خداوند در این چهار مرحله کرده است، در هر مرحلهای از مراحل؛ مرحله «سُلالَةٍ مِنْ طينٍ»[14] مرحله منی، مرحله «جَعَلْناهُ نُطْفَةً»[15] مرحله «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً»[16] و مرحله اهمّ از کل این مراحل که ملموس و محسوس هم از نظر مخلوق نیست، از نظر مخلوق بودن «سُلالَةٍ مِنْ طينٍ» طین، منی، نطفه که با وسائل میبینند اینها ملموس است، ولکن آن خلق اخیر و إنشاء اخیر که کرده است که خلق روح است، نه ملموس است، نه محسوس است، نه معلوم است، مگر از باب اینکه میدانیم وجود دارد. میدانیم وجود دارد، ولیکن نمیدانیم که چیست.
نتیجه مهمی که در باب خلقت روح و در باب اصل کیان روح از این آیه گرفتیم این است که روح مخلوق است مانند سایر مخلوقات. از عالم امر اگر هست، عالم امر هم غیر از عالم خلق نیست، برای اینکه «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ»[17] «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ» آیا روح شیء است یا نه؟ بله. پس مخلوق است. مخلوق است در بُعد عمومی. مخلوق است در بُعد خصوصی. «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ». بنابراین از نظر نصّ این آیه در ابعاد چندگانهای اصل این فکر غلط است که روح انسان غیر مادّی است، روح انسان مادّی است و برخاسته از مادّه است.
و این حرف ملاصدرا حرفی است که غلط اندر غلط اندر غلط است که روح جسمانی الحدوث است و روحانی البقاء است. معنی جسمانی الحدوث و روحانی البقاء چیست؟ جسمانی الحدوث یعنی «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ» حدوث روح یعنی روح برخاسته از جسم است. روح که برخاسته از جسم است، جسمانی است و مادی است، بنابراین چطور میتواند روحانی البقاء باشد؟ اگر روحانی البقاء به معنای تجرّد است، یعنی این این مادی، این مادی که روح از نظر خلقت مادی است، در چند حال تداعی میشود؛ یا این مادی از بین رفت و روح غیر مادی خلق شد؟ تبدیل نیست، یعنی إماته است. یعنی انسان اماته شد، بعد إحیاء شد. اوّل روح انسان در خلقت مادی بود، از جسم انسان إنشاء شد و زنده شد. بعد که زنده شد آیا روحانی البقاء این است که این روح مادی اعدام شد و روح غیر مادی خلق شد یا اینکه نخیر، این روح مادی خودش تبدیل به غیر مادی شد. نقیض میشود. یعنی نقیض تبدیل به نقیض. یک با یک بودن، یک نباشد. دو با دو بودن دو نباشد. جمع -ولو در یک لحظه- بین نقیضین است. اگر تبدیل است، در هر حال تبدیل در آخرین که مرز که مرز مادی و مجرّد، بین مادی و مجرّد در آخرین مرز که میخواهد این روح مادی تبدیل شود، عوض شود، خود روح مادی به روح غیر مادی، این تبدیل نقیض به نقیض است. محذورات و اشکالات فلسفی و عقلی و علمی و جسمی زیادی است که بعداً باید بحث بکنیم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. توبه، آیه 36.
[2]. مؤمنون، آیه 14.
[3]. همان، آیه 13.
[4]. همان، آیه 14.
[5]. حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72.
[6]. مؤمنون، آیه 12.
[7]. آلعمران، آیه 59.
[8]. قیامت، آیه 37.
[9]. زمر، آیه 6.
[10]. حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72.
[11]. مؤمنون، آیه 14.
[12]. فاطر، آیه 3.
[13]. مائده، آیه 110.
[14]. مؤمنون، آیه 12.
[15]. همان، آیه 13.
[16]. همان، آیه 14.
[17]. زمر، آیه 62.