شرح و تفسیر مراتب عقل
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
به تعبیرات گوناگون عرض کردیم که مسئله اوّل وجودی انسان بعد از بُعد جسمانی که مادّه بدن است نفس بر مبنای فطرت است یا روح بر مبنای فطرت است. بعد که نفس تعالی پیدا کرد، مرحله عقل است. البتّه بین الهیّین و مادیّین فرقهایی در قوا و حالات نفسانی است. مادیّین نفس را مادّه میدانند، ما هم مادّه میدانیم، الّا اینکه نفس و فقط نفس با عقل. امّا مراتب دیگری که قرآن ذکر فرموده است و صفاتی از برای آن مراتب ذکر کرده است، آنها قائل نیستند. قائل به صدر و قلب و فؤاد که مراتب تکاملی نفس انسان است در ضدّین نیستند، چه بُعد ربّانی باشد و بُعد شیطانی.
ما وقتی به آیات مقدّسات قرآن در این ابعاد مراجعه میکنیم از نظر تعداد که عرض کردیم، باز هم عرض میکنیم، نفس با صیغ گوناگون که نفس انسان مراد است در 269 آیه ذکر شده است و عقل 49 مرتبه، لُب شانزده مرتبه، صدر 38 مرتبه، قلب 132 مرتبه، فؤاد شانزده مرتبه.
در اینجا سؤالاتی در پیش است. آیا انسان از هنگامی که عاقل میشود، تمام این مراتب را بالفعل دارا است یا بعضی مراتب را بالفعل و بعضی مراتب را شأناً؟ انسان گمان میکند که در بُعد اوّل مراتبی را که انسان عاقل دارا است، همان مرتبه نفس بر مبنای فطرت و عقل است. امّا لُب و بعداً صدر و بعداً قلب و بعداً فؤاد وجودی ندارد، مگر وجود شأنی.
امّا وقتی انسان تعمّق میکند و بررسی میکند آیاتی که در این مراتب ذکر شده است و صفاتی که از برای مراتب نفس در بُعد لُب و صدر و قلب و فؤاد ذکر شده است، فقط منهای یک بُعد را موجود فعلی میداند. آیات مقدّسات فؤاد «جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»[1] و از این قبیل میفهماند که فؤاد برای همه عقلا است. تمام عقلا چه ناری باشند، چه نوری باشند، در هر مرحلهای از مراحل دارای فؤاد هستند. آیات قلوب همچنین، آیات صدور همچنین، آیات نفوس که معلوم است، آیات عقول از برای عقلا. فقط شانزده آیه که راجع به لُب است، این لُب اختصاصی است. لُب مرحلهای از مراحل عقل است که مرحله علیای عقل است. اگر عقل مراحل صحیحه را بپیماید و از غشاوات و از غبارها و از موانع و از نفسانیّات شیطانیّه خالی شود، به مرحله لُب میرسد.
بنابراین از سرجمع آیات در این مراتب استفاده میکنیم که تمام اینها بعد از وجود عقل وجود دارند، وجودِ فعلی دارند، گرچه فعلیات آنها ذومراتب است. وجودهای فعلی ذومراتب است و وجود شأنی مرتبه قبل از وجودات فعلیّه است، امّا لُب چنین نیست.
ما حساب میکنیم که در هفته آینده که ظاهراً آخرین هفته بحث باشد، هر روزی را به بُعدی از ابعاد نفس اختصاص دهیم. راجع به فطرت بحث کردیم، راجع به نفس بحث کردیم، راجع به عقل و خصوصیّات متضادّه آن و راجع به لُب، راجع به صدر، راجع به قلب و راجع به فؤاد.
حالا راجع به عقل؛ البتّه راجع به عقل صحبتها کردهایم، امّا صحبت خصوصی موضوعی را میخواهیم بر مبنای آیات عقل بکنیم. یک عقل داریم و یک به کار بردن عقل داریم. عقل نیرویی است که خداوند از برای نفس انسانی در آغاز تکلیف قرار داده است که این نیرو را باید در آغاز تکلیف به کار انداخت. اگر عقل را که اصلاً لفظ عقل از عِقال است. عقال یعنی کنترل و کنترل دارای دو بُعد است: یک بعد سلبی و یک بعد ایجابی. بُعد سلبی کنترل این است که نفس انسان، روح انسان با شیطنتها مخالفت کند. با شیطنتهای درونی و با شیطنتهای برونی، با هرزهدریها و تخلّفات و کجراهیها و بیراهیها مقاومت کند و کنترل کند. این کنترل سلبی است. سلب کند، نفس انسانیِ انسان از خود موانع ترقّی را سلب کند. آنچه مانع ترقّی و تعالی است از نفس امّاره بالسّوء که در داخل است و انفس شاطین جن و انس که در خارج هستند کنترل کند، کما اینکه عقال هم همینطور است.
اگر در وقت مناسب پای شتر را نبندند، هرزهدرایی میکند، این طرف و آن طرف میرود. وقتی صاحب آن خسته است و میخواهد خستگی را محقّق کند و برطرف کند، اگر پای این شتر بیصاحب را نبندند و مُعقَل نگردد، هر جا بخواهد میرود.
برای اینکه این شتر بدون صاحب هر جایی نباشد، پای او را عقال میکنند که کنترل است، کنترل سلبی است. کنترل سلبی یعنی نگهداشت شتر از اینکه بیراهه رود، گمراه شود، کجروی کند، گم شود و اشتباه کند. این عقل اوّل شتر است. عقل دوم این است که انسان که شتر را راه میبرد یا سوار میشود یا بار میکند، در هر صورت کنترل ایجابی کند. راه را درست رفتن؛ اوّل بیراههها و کجرویها را نگهداری و حفظ کردن، بعد راه راست را درست رفتن.
اصولاً نقش «لا اله الّا الله» در هر تکامل و در هر تفاعلی هست. اوّل نفی منافی کمال، بعد قدم گذاشتن در راه کمال. حالا عقل که نیروی کنترل و نیروی نگهدارنده نفس انسان و روح انسان است، در دو بُعد باید فعّالیّت داشته باشد. اگر عقل نه در بُعد نفی و نه در بُعد اثبات فعّالیّت نداشته باشد، انسان لایعقل است، عقل را به کار نبستن است. مثل اینکه انسان پول دارد، پول را باید در رفع خطرات و ایجاد منافع مصرف کرد. امّا اگر پول را انسان در نفی و در اثبات که نفی زیانها و اثبات منافع است مصرف نکند، این پول است، ولی پولی که فایده ندارد. فرض کنید ضرر ندارد و فایده هم ندارد. ولکن اگر انسان این پول را در دو بُعد مصرف کند؛ نفی ضررها و اثبات منافع، این پول را به کار انداخته است.
عقل هم همینطور است. مادّه عقلانی که خداوند در انسان در آغاز تکلیف خلق فرموده است، این دو وظیفه دارد، دو یعقل دارد. «أَ فَلا يَعْقِلُونَ»،[2] «أَ فَلا تَعْقِلُونَ».[3] «أ فلا عقل لهم» نیست. کسانی که کار بیعقلی میکنند، انحراف فکری، انحراف علمی، اخلاقی، عملی انجام میدهند، اینها عاقل هستند، امّا عقل را به کار نمیبندند. جهل و نفس امّاره را بر عقل غالب میکنند و کنترل صحیح که عقل است به کار نمیبندند. و لذا در حتّی یک جای قرآن یک اشاره ندارد که شیطانها و کسانی که شیطنت میکنند در هر بُعدی از ابعاد شیطنت عقل ندارند.
چون اگر کسی عقل نداشته باشد تکلیف هم ندارد. این تندیدها و توبیخها و سرزنشها که «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» و «أَ فَلا يَعْقِلُونَ» برای کسانی است که عقل دارند، ولکن عقل را به کار نمیبندند. حالا این عقل ابعادی را دارد که وظیفه او است. بُعد اوّل بعد سلبی، کنترل قوا که به خطا نرود، به هدر نرود. به شیطنتها و خلاف مصلحتها قدم نگذارد، این کنترل و عقال اوّل است که این عقال سلبی است. عقال ایجابی پیشروی بر مبنای فطرت، پیشروی بر مبنای حس، بر مبنای علم، بر مبنای فکر، بر مبنای لُب، بر مبانی قوای درونی و قوای برونی پیشروی کردن، این هم عقل است.
پس عقل دو بُعد دارد: یک بُعد سلبی است که کنترل است و یک بُعد ایجابی است که دریافت است. عقل فقط دریافت نیست، فقط کنترل نیست. عقل در بُعد اوّل «لا اله» است که سلب است، سلب آنچه که راه را میبندد، سلب آنچه که ظلمات را ایجاد میکند. سلب شهوات و حیوانیّتها و خطاها، این بُعد اوّل عقل است که از عقال است به معنای کنترل نگهبانی، حفظ کردن و بُعد دوم، بُعد ایجاب است که «الّا الله» است. راه مستقیم إله را طی کردن، وسائل درونی و برونی را، آیات آفاقی و انفسی را، آیات شرعی و کونی را که خداوند از برای تذکّر و تنبّه انسان مقرّر کرده است، این آیات را مصرف کردن، استفاده کردن، دریافت کردن. پس بُعد اوّل عقب زدن است، بُعد دوم دریافت کردن است. این کار عقل است، وظیفه عقل است. منتها این سلب و ایجاب دارای مراتبی است، از ادنی إلی الاعلی.
گاهی اوقات حالت سلبی عقل ضعیف است، پس حالت ایجابی آن نیز ضعیف است. مانند حوضی که لجن دارد، گاه کل لجن حوض را بیرون میریزند و کل حوض را پر از آب صاف میکنند، این کامل است. گاه مقداری از لجنها را بیرون میریزند و مقداری آب؛ این مقداری است. بنابراین ایجاب بر مبنای سلب است و سلب مقدّمه ایجاب است. حالا عقلها هم در بُعد اوّل که سلب منافیات کمال و ترقّی است، درجاتی دارند و بر مبنای این درجات سلبی، درجات ایجابی در پیشروی دارند.
حالا این عقلها دارای حالاتی هستند. گاه عقل بیعقلی نمیکند. کنترل سلبی ندارد و تقدّم ایجابی ندارد، ولکن راکد است. عقل است، ولی راکد است. مثل پول. پولی که راکد است؛ نه مصرف در ضرر میشود، نه مصرف در نفع میشود، کأنّه پول ندارد «أَ فَلا تَعْقِلُونَ»، عقل ندارد، پول ندارد، علم ندارد، نیرو ندارد، چشم ندارد، گوش ندارد که از چشم و گوش و عقل و مال و حس، نه استفاده سلبی دارد و نه استفاده ایجابی، اینجا «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» است. منتها «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» ابعادی دارد که این بُعد اوّل است.
بنابراین عقل یک مرحله رکود دارد. با اینکه خداوند به انسان و یا غیر انسان عقل داده است، این عقل در دو بُعد نفی و اثبات قدم برنمیدارد. این عقل، عقل راکد است. گاه فعّال است، فعّالیّت میکند، ولکن فعّالیّت بر ضد عقل! این نفس انسان و روح انسان که دارای نیروی عقل است و نیروی عقل در نفی و اثبات موظّف است، گاه به جای نفی و اثباتی که طریق شایسته و طریق صالحه است، به قهقرا برمیگردد. با عقل بیعقلی میکند. نفس امّاره بالسوء را، شیطان داخل را، شیطان خارج را، آیات آفاقی را، آیات انفسی را بر ضدّ تکامل عقل مصرف میکند. این به قهقرا رفتن است. این «لا تَعْقِلُونَ» یعنی عقل که باید کنترل سلبی و دریافت ایجابی برای سلوک إلی الله داشته باشد، طریق ضد را سیر میکند.
با عقل بیعقلی کردن، با علم جهالت کردن، با فکر بیفکری کردن، با حس بیحسّی کردن، با مال عرق خوردن، با مال زهر خوردن، با مال خودکشی. مال است، امّا خودکشی میکند. عقل است امّا بیعقلی میکند. علم است، نادانی میکند. چشم است، کوری میکند، گوش است، کری میکند. این بُعد سلبیِ منکرِ عقل است که در بیعقلی کاری میکند کأنّه عقل ندارد. نه تنها عقل ندارد. یک مرتبه عقل ندارد، خوب بچه هم عقل ندارد. یک مرتبه عقل دارد، ولکن با عقل از بیعقلان، بیعقلتر است. کسانی که عقل ندارند احیاناً به وظایف خود عمل میکنند، امّا نادانسته، یا صغیر است یا مجنون.
ولو کسی که عقل دارد، امّا راه را «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[4] با عقل، با دانایی، با بینایی، نابینایی و نادانی و ناعقلی میکند. این مرحله اولای ضلالت و جهالت عقل است که این مرحله فوراً به صدر منتقل میشود، صدر حرج میشود، صدر ضیق میشود، صدر تنگ میشود، صدر خفقان میگیرد. تعبیرات گوناگونی که قرآن میکند، بعد از صدر به قلب برمیگردد. «إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ»[5] همه قلب دارند. امّا قلب یا قلب صاف است، قلب سلیم است، قلب روشن است، افکار صحیحه در قلب وارد شده است، گاه قلب مقلوب است. قلب بیقلب، کما اینکه عقل بیعقل، صدر بیصدر، قلب بیقلب، فؤاد بیفؤاد، علم بی علم، فکر بیفکر، پول بیپول، دارد، امّا استفاده ضد میکند.
حالا در این ابعادی که عقل دارد، ما دو بُعد آن را ذکر کردیم. بُعد اوّل بعد مُضاد است که به جای استفاده از «لا إله» عقل که سلب منافیات است و «الّا الله» عقل که ایجاب منافع است، مدام در ضرر خود میکوشد، این بُعد دوم است.
بُعد سوم، بعد سوم این است که سلب را انجام میدهد نه قویّاً، ایجاب را انجام میدهد نه قویاً، ولکن عقیدتاً قبول ندارد. قرآن دارد: «مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ»[6] «مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ» اهل شریعت تورات و عدّهای از علمای تورات «مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ»، بعد از دریافت حق انکار حق کردند. آیات آن را عرض میکنیم. «عَقَلُوهُ»!
حق را دریافت کردند. درست دریافت کردند. دریافتی که علمآور است. دریافتی که یقینآور است، در علمآور بودن و یقینآور بودن نقصانی ندارد، امّا عملاً حتّی عقیدتاً بر ضد عمل میکند. مصداق «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» وقتی که انسان مطلب حق را دریافت کرد، حق و حقیقت را دریافت کرد، مقتضای دریافت حق و حقیقت چیزی است؟ مقتضای عمل است.
اوّلاً دریافت حق و حقیقت مقتضی عقیده است، مقتضی تخلّق است، مقتضی عمل است. اگر عقیده نباشد و تخلّق نباشد و عمل نباشد، مطابق آنچه دریافت کرده است، فقط «مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» دریافت کرده است و میداند و انکار میکند یا حتّی انکار قلبی و عقیدتی هم میکند و یا اگر انکار قلبی و عقدتی نکند انکار عملی میکند، عمل دنبال آن نیست. این مرحله سوم است. مرحله چهارم، مرحله چهارم که دریافت، صحیحِ صحیح است، در بُعد سلب صد درصد است. در بُعد ایجاب صد درصد است. در بُعد سلب، عقل تمام حجابها و تمام ظلمات و تمام موانع را هم از فطرت، هم از عقل و هم از شریعت میزداید. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها»[7] با تفصیلی که عرض کردیم. عقل خود را بیحجاب میکند و با نگریستن به فطرت بیحجاب «وَجْهَكَ» که همان فطرت است، نگریستن به دین حنیفاً هم دارد. در اینجا عقل تبدیل به لُب میشود. این مرحله چهارم است.
پس مرحله اولی نه، مرحله دوم نه، مرحله سوم نه که البته این نهها فرق میکند. مرحله چهارم است که به لُب میرسد؛ یعنی عقل خالص میگردد. چون عقل یا کلّاً تبدیل به هوی میشود، بُعد اوّل یا نه تبدیل به هوی میشود نه تبدیل به راه میشود در بُعد وقوف یا بین هوی و غیر هوی است که بُعد سوم است یا نخیر، عقل کلّ هویها، کلّ غشاوتها، کلّ ظلمات را از خود میزداید بر مبنای نگریستن به فطرت حنیفه و بر مبنای نگریستن به دین حنیفه، این لُب میشود و لذا اولوالالباب مخصوص هستند.
در شانزده آیه اولوالالباب «إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ»[8] تذکّر، «فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ»،[9] «إِنَّما يَتَذَكَّرُ» تذکّر و تقوا و صافی و صفا و سِلم برای کسانی است که عقول آنها، آن وظایف سلبی و ایجابی که انجام دادهاند، از هویها و جهالتها و انحرافات و ضلالتها خارج شده است، در اینجا لُب است. لُب را همه ندارند. عقل همه دارند، فطرت را همه دارند، نفس دارند، فطرت دارند، صدر دارند، قلب دارند، فؤاد دارند، ولکن لُب همه ندارند. لذا اوصافی که از برای لُب ذکر شده است اوصاف خاصّه است.
«إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ» یا در آن آیهای که در بُعد اجتهاد و تقلید آیه محوری است «فَبَشِّرْ عِبادِ * الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»[10] کسانی که از قول احسن پیجویی میکنند، در اقوال و نظراتی که بین اهل آن بر مبنای کتاب و سنّت اختلاف است، آنچه نزدیکتر به حق است پیجویی میکنند، از نظر دریافت علمی و از نظر تعهد تقوایی. خوب اینها کم هستند دیگر! کسانی که راه خدا را با پیگیری و پیجویی و دقّت طی کنند، اینها هستند. «أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» و در آیاتی که تقوای فعلی، تذکّر فعلی با آیات درونی، آیات برونی و آیات قرآنی است، تمام در شانزده آیه اولوالالباب است. اولوالعقول فایده ندارد، چون عقول چهار بعد دارد. اولوالصّدور فایده ندارد، چون صدور ابعادی دارد، سه بُعد دارد. اولو القلوب فایده ندارد، قلوب هم ابعادی دارد. اولوالافئدة هم فایده ندارد. مثلاً صدور، در صدر 38 آیه داریم. در این 38 آیه دو بُعد ذکر شده است:
1- بُعد منفی؛
2- بُعد مثبت.
بُعد منفی: حَرج، ضیق، اخفاء، وسواس، حصر، غِل، کبر، رهبت، رهبت از غیر حق. صدر جایی است که باید گشایش داشته باشد. صدر بُعد بَعد از عقل و بعد از لُب روح است که باید گشایش داشته باشد. در این جایی که گشایش دارد، گشایش از برای دریافت خلاصه عقل است. امّا اگر خلاصه عقل یا مطالب عقلی در غیر خلاصه وارد صدر شود و صدر ضیق داشته باشد، فشار داشته باشد، حرج داشته باشد، وسواس داشته باشد، غِلّ داشته باشد، کبر داشته باشد، درست را خراب میکند.
فرض کنید اگر شما یک مادّه بسیار لطیفی را در جایی که شایستگی برای حفظ آن ندارد بریزید، آن مادّه را خراب میکند. بنابراین صدر جایی است که باید منشرح باشد و لذا «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ * وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ»[11] صدر باید منشرح باشد، باز باشد، تا باز بودن، پاک بودن، صاف بودن، سلیم بودن، آنچه را عقل تبدیل به لُب میکند و لُب تبدیل به صدر میکند، انشراح و نورانیت و هدایت بیشتری داشته باشد.
در مقابل جهت ایجابی صدر: صدر منشرح، شفاء، رهبت، رهبت به حق و اوت العلم. اوت العلم برای کسانی است که صاحب صدور صافی هستند. «شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ»[12] آن صدوری که منشرح هستند شفاء دارند. میفرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ».[13] و «شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ» در آیه دیگر است. ببینید این صدری که احیاناً خلاف در آن وجود دارد، ضیق در آن است، مرض در آن است، تنگی در آن است یا غلّ و حصر و کبر و وسواس در آن است، قرآن «شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ»، این آشغالها و ضلالتها و تاریکیها را از صدور انسان از بین میبرد. بنابراین صدور اینطور است.
حالا ذات الصّدور هم در قرآن زیاد داریم. ذات الصّدور در قرآن که «إِنَّ اللَّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ»[14] در قرآن زیاد است و کسانی که دارای صدرها هستند، این صدرها اگر منشرح باشد، به آن انشراحات لُبّی و عقلی و فکری و فطری وارد میشود و آن کسانی که صدر آنها ضیق است که راجع به آن بحث خواهیم کرد.
و درباره قلب، قلب هم در قرآن دارای ابعادی است. قلبی که قلب روح است و قلب نفس است و اندرون ما قبل الأخیر نفس و روح انسان است، گاه قلب صاف است، قلب انسان است، قلب فطری و فکری و لُبّی و صدرِ منشرح است، گاه قلب مقلوب است. «ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ»[15] همه قلب دارند. از آیاتی استفاده میشود که همه قلب دارند، همه مکلّفین عقل دارند، مکلّفین همه عقل دارند، همه صدر دارند، همه قلب دارند، همه فؤاد دارند، امّا داشتن قلب فرق میکند. گاه قلبی است که حقایق را دریافت میکند و در دریافت حقایق روشنتر میشود و تعمّق بیشتری پیدا میکند، گاه قلب مقلوب است. کما اینکه در عقل، عقل که دارای چهار مرتبه بود، این چهار مرتبه تمام انتقالی است. مراتب عقل تمام انتقالی است به جز یک مرتبه. مرتبه انتقالی عقل به فؤاد یک مرتبه خاص است. مرتبه انتقالی عقل به فؤاد مرتبهای است که این عقل هم خود را بیحجاب کند و هم با فطرت بیحجاب حنیف و هم به دین حنیف که لُب بود.
ولکن منهای این مرتبه سه مرتبه دیگر به صدر و قلب و فؤاد انتقال پیدا میکنند. مثلاً در بُعد اوّل، در بُعد اوّل که عقل دارد و وظیفه نفی و اثبات را انجام نمیدهد، رکود دارد. این رکود منتقل به صدر است […] ضیق صدر منتقل به قلب است. قلب محدود است. ضیق قلب، قلب منتقل به فؤاد است. فؤاد محدود است، منتها فؤادها فرق میکند، یا فؤاد کمال نور است یا فؤاد کمال نار است یا فؤاد مخلوط با نور و نار است. قبلاً طبق دو آیه عرض کردیم یا کلّاً فؤاد متفئد بالنّار است. «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»[16] یا فؤاد صد درصد نور است، «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى».[17] یا نه، بینابینی است. چون فؤاد مرکز آخرین مراتب مترتبه متتالیه فطرت و عقل و صدر و قلب است. حالا هر مقدار که فعّالیّت سلبی یا ایجابی یا بین السّلب و الایجاب که متوسط است، از فطرت و عقل و صدر و قلب زیاد باشد، در فؤاد زیادتر است. اگر زیادیِ نور باشد، تمام نور است، مثل فؤاد رسول الله. اگر زیادی نار باشد، تمام نار است، مثل کسانی که تکمیل کفر کردند؛ ابوجهلها و اگر بینابین است، اگر بینابین است یا ایمان غالب است، یا فسق غالب است یا ایمان و فسق برابر است، درجات و درکات و مراحل و مراتبی از برای فؤاد است که فؤاد از برای همه است. چون از آیاتی متعدّد در قرآن استفاده میکنیم که فؤاد برای همه است. نه اینکه فقط بعضیها اکثر کفّار یا اقوای از مؤمنین باشند فؤاد دارند، نخیر، فؤاد که آخرین مراحل روح است و اندرون آخریه روح انسان است، این فؤاد مراحلی را میپذیرد.
- [سؤال]
– بله، ضدّ هم نیست. فؤاد مانند عقل است. عقل گاه عقل تمام است، گاه عقل بعض است، گاه عقل ضد است، همان عقل است، منتها نمیخواهیم بگوییم مراتب با هم جمع است. مثلاً عقل انسان که گاه بیعقلی میکند، گاه عاقلانه عمل میکند، در بیعقلی او عاقلانه نیست، در عاقلانه او بیعقلی نیست. در بیعقلی او بیعقلی است و در عاقلانه او عاقلانه است، هر کدام جدا است.
منتها یک نیرو است، یک نیرو است، گاه راه صحیح میرود، گاه راه غلط میرود. حالا این مراتب چهارگانهای که عقل دارد، منهای یک مرتبه آن که به لُب میرسد؛ البتّه عقل وقتی به لُب رسید، لُب به صدر میرسد، تمام انشراح است. به قلب میرسد تمام سعه است. به فؤاد میرسد تمام نور است. اما اگر لُب در کار نباشد، آن سه مرحله دیگر عقل باشد که یک مرحله آن اسفل السافلین است، از عقل استفاده تمام بیعقلیها را کردن، این دیگر لب ندارد، لب خالصِ عقل است. این عقل را به کلّی عقب زده است. کسی که عقل را با وجودش به کلّی عقب زده است، دیگر لُب معنا ندارد. منتقل به صدر است. صدر ضیّقاً، حرجاً، ظلمات و تمام درکاتی که از برای صدر است. بعد به همان حالت به قلب منتقل میشود و در همان حالت به فؤاد منتقل میشود.
ما از برای هر کدام از فطرت و نفس که بحث کردیم، از برای عقل و از برای فؤاد آیات را باید کاملاً مراجعه کنیم. یعنی دانه دانه آیات را، این تعداد آیات مناط نیست. تعداد آیات بر مبنای اوصافی که از برای این خصوصیّات ذکر شده است. مثلاً تعداد نفس که 169 مرتبه ذکر شده است، تعداد صدر که چند مرتبه است، تعداد فؤاد، تعداد صدر، تعداد لُب، این تعدادها مناط است، امّا با این تعدادها مواصفاتی هست، آیا مواصفاتی که از برای فؤاد است متعدّد است؟ بله. ولی از برای لُب، لُب یک رأس دارد. لُب خالص العقل است، منتها این خالص العقل ممکن است اخلص باشد، ممکن است خالص العقل عدالت باشد، ممکن است فوق العدالة باشد، ممکن است عصمت باشد، ممکن است درجات عالیه عصمت را طی کند. ولکن ابتدای آن چیست؟ […] ابتدای لُب عدالت است، یعنی عقل خود را از حجب خالی کند، تا مقداری که امکان دارد. تا مقداری که امکان دارد مادون عصمت اگر خود را از حجب خالی کند عدالت است.
مافوق العدالة این است که خود را و فطرت را و دین حنیف را از حجب خالی کند، میشود مادون عصمت که زمینه وحی است. مرحله سوم که وحی نازل شد یا وحی بر آدم و ابلیس است که وحی مرحله اولی است یا وحیهای اقوی و اقوی و اقوی که مرحله اخیره وحی بر خاتمالنّبیین (ص) است.
پس فؤاد دارای درجات است، امّا در کلّ این درجات نفس امّاره بالسوء دخالت ندارد. در اینکه نفس امّاره بالسوء بیدخالت است، حجب و منافیات و حالات سلبی بیدخالت است شک نیست، امّا در بُعد ایجابی مراتب دارد. در بُعد سلبی سلب کلّی است، گرچه قوای سلبی با یکدیگر فرق دارد. ولکن در بُعد ایجابی مراتب دارد که تا فؤاد به جایی میرسد که «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى * … * وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى».[18]
این گزارش مختصر از موضوعات نفس که ما داریم و از فردا به یاری خدا اگر توفیق حاصل شد، راجع به هر یک هر یک از المعجم المفهرس کاملاً بحث خواهیم کرد.
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ
رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ».
[1]. نحل، آیه 78؛ سجده، آیه 9؛ ملک، آیه 23.
[2]. یس، آیه 68.
[3]. بقره، آیات 44.
[4]. نمل، آیه 14.
[5]. ق، آیه 37.
[6]. بقره، آیه 75.
[7]. روم، آیه 30.
[8]. رعد، آیه 19؛ زمر، آیه 9.
[9]. مائده، آیه 100؛ طلاق، آیه 10.
[10]. زمر، آیات 17 و 18.
[11]. شرح، آیات 1 و 2.
[12]. یونس، آیه 57.
[13]. اسراء، آیه 82.
[14]. آلعمران، آیه 119.
[15]. ق، آیه 37.
[16]. همزه، آیات 6 و 7.
[17]. نجم، آیه 11.
[18]. نجم، آیات 11 و 13.