پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به عدم فهم حقیقت افعال و صفات خدا برای مخلوقات ۲- بحث حول برخی آیات نور که حول انوار معنویست. ۳- بیاناتی حول آیاتی که خدا را دارای (مَثَل = نماینده) دانسته است.

جلسه چهارصد و چهل و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

شرح آیه‌ی مشکات

تفسیر نور در آیۀ نور

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ».[1] این جمله «اللَّهُ نُورُ» که «الله» مبتدا است و «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خبر توصیفی است، چرا به عکس نشد؟ «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هُوَ اللَّهُ»، چون معنا عوض می‌شد. اگر «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هُوَ اللَّهُ» می‌شد، پس ذات و صفات ذات و افعال حضرت اقدس الهی صد درصد عبارت بود از «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» چه مراد از نور، نور محسوس باشد و یا نور معقول باشد یا نور فوق العقل باشد، فرض وحدت حقیقت وجود در نور است که «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در سه بُعد خود وحدت دارد و در وحدت خود دارای سه بُعد است.

«نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هُوَ اللَّهُ» یا «الله» کلّ انوار سه‌‌گانه سماوات و ارض را چه محسوس باشد و چه معقول باشد و چه فوق العقل باشد، مندک و منحصر در سماوات و ارض و کون مخلوق می‌کرد و این از جهات متعدّده‌ای غلط بود. ولکن آن‌‌طور که آیه است «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نورانیت در مراتب اربعه معنا دارد، چنانکه تفصیل دادیم و تکرار نمی‌کنیم.

چنانکه عرض کردیم توصیف «الله» به نور و توصیف قرآن و هدایت و انبیاء به نور و اصولاً نور در صیغ هشت‌گانه آن در 49 آیه، مختلف است. مثلاً «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»،[2] این «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» مربوط به قیامت است. «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»، این ارض که دارای اشراق نبود، به نور رب اشراق پیدا کرده است. حالا آیاتی که راجع به نور معنوی است، نور جسمانی را بحث نداریم، آیاتی که راجع به نور معنوی است یا نور ذات یا نور صفات ذات یا نور صفات فعل یا نور معنوی است یا نور مادّی است که مفعول صفات فعل است، چند آیه را در نظر می‌گیریم.

از جمله صفحه 110، آیه 15 و 16 «یا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ»[3] مقصود آن جمله اخیره آیه این است که ‏«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ» این «نورٌ» دارای دو بُعد است: یک بُعد که تعبیر ثانی از کتاب باشد و یک بعد مراد نبی باشد. آنچه از طرف خدا آمده است، یکی نبیّ است و یکی کتاب که سند نبوّت است. حالا «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ * يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» پس از هدایت ربّانیّه، هدایت در متن وحی که کتاب است و هدایت در سنن ثلاثۀ رسول که رسول است به نور تعبیر شده است و این «جاءَكُمْ» مجیء ربوبیّت تکلیف در بُعد عالم تکلیف است و مجیء ربوبیّت جزاء در عالم جزاء است.

بنابراین این نوری که از طرف خدا آمده است، چه وحی در کتاب باشد و چه حامل وحی باشد که رسول و نبی است، از صفات فعلیّه ربّانیه حق است. منتها صفت فعلیّه ربّانیّه و هادی بودن حق دو بُعد دارد: یک صفت که در خدا است و خدا هدایت را ایجاد می‌کند. خدا هادی است. خدا هادی است ذات نیست، صفت ذات نیست، صفت فعل است، امّا آیا خود این صفت فعل آمده است؟ نخیر، مَثَل آن. در آیه می‌خوانیم: «مَثَلُ نُورِهِ»[4] بعد بحث می‌کنیم. نه «مِثل نورهِ» نه «نورُهُ»، «مَثَلُ نُورِهِ».

خداوند در بُعد ربّانیّت که صفات فعل است نور است، هادی است، غافر است، رازق است، خالق است و… ولکن این صفات فعل حق دارای دو بُعد است: یک فعل خدا که از او صادر می‌شود، هادویّت، رازقیّت، خالقیّت و یک مفعول این افعال است. حالا آنچه از طرف خدا نزد ما آمده است، خود صفت فعل آمده است؟ خود صفت فعل قابل آمدن نیست. درست است صفت فعل مخلوق خدا است، ولی این مخلوق خدا برای مخلوقین نیامده است. حقیقت صفت هادویّت، رازقیّت، خالقیّت که صفات فعل حق است، نه برای نبی آمده است و نه برای مرسلٌ علیهم، بلکه مثل آن آمده است «مَثَلُ نُورِهِ».

بنابراین ‏«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ»، این نور مفعولِ منیر بودن حق است. کتاب که وحی است، مفعولِ موحی بودن حق است، صفت موحی نیامده است. حقیقت وحی به عنوان صفت فعل نیامده است. حقیقت رازقیّت، محیی بودن، منیب بودن، خالق بودن، نیامده است، قابل انتقال نیست. بله، فعل است، حادث است ولی از اراده حق، از علم حق، از قدرت حق، از حیات حق حادث است، ولی در مخلوقات احداث نمی‌شود، بلکه مَثَل آن در مخلوقات حاصل می‌شود. این یک آیه است.

– [سؤال]

-‌ بله «يَهْدي بِهِ اللَّهُ»، خداوند به وسیله این وحی، به وسیله این نبی هدایت می‌کند. خدا در اصل هادی است. خدا در اصل هادی است، منتها مَثَل هدایت خود را به عنوان مَثَل و نماینده -و نه نمونه- در نبی مجسّم کرده است، مَثَل وحی را در کتاب وحی ممثّل کرده است نه به عنوان نمونه، بلکه به عنوان نماینده. همان‌طور که ذات خدا به خلق انتقال‌پذیر نیست، صفات ذات او هم به خلق انتقال‌پذیر نیست، صفات فعل هم انتقال‌پذیر نیست. حقیقت رازقیّت، خالقیّت، عالمیّت، قدیریّت و… حقیقت صفات ذات که معلوم که عین ذات است و حقیقت صفات فعل به خلق پیدا انتقال نمی‌کند، بلکه خلق می‌کند.

«يَهْدي بِهِ اللَّهُ» به وسیله این نور که نبی است. به وسیله کتاب مبین «يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْديهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» که هدایت دارای چند بُعد است. بُعد اوّل: هدایت به عنوان صفت فعل در «الله»، بُعد دوم به عنوان مفعول: «نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ»‏، بُعد سوم: «يَهْدي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ»، «یَهدی» به چه؟ بُعد چهارم: «يَهْديهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ». راهی را که مکلّف با خداوند متعال دارد راه‌های متعدّد و مختلفه‌ای است. منحنی است، منکسر است، موصل است، غیرموصل است، ولکن بهترین راه‌های موصل صراط مستقیم است که از نقطه عبودیّت به نقطه ربوبیّت منتقل می‌شود.

آیه دیگر صفحه 466 آیه 69 که اوّل اشاره کردیم. 68 و 69، «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ»[5] این بُعد، بُعد آخرین است که نفخ در صور است و إحیاء اموات مکلّفه است. «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» این نفخ صعقه است، «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» نفخه إحیاء است. «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ»،[6] اشرق است ارض تکلیف است اوّلاً که مضی و ارض الحساب و العقاب و الثّواب که فعلیت پیدا کرده است. «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» کدام ارض؟ آیا ارض عالم تکلیف که زلزال آن را نابود کرده است و منفجر کرده است و آثار آن را از بین برده است؟ خیر، آن ارض که رفت، بلکه ارض مجدّد. کما اینکه این ارض ما و سایر ارضین در یوم قیامة الإماته مندک می‌شوند و آثار آن‌ها محو می‌گردد، سماء و سماوات نیز چنین است به جز جنة المأوی عند سدرة المنتهی.

مرحله دوم، مرحله دوم خداوند سماوات و شمس و ارض و ارضینی خلق می‌کند که مربوط به عالم جزاء و حساب است. پس «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» ارضی که در آن ارض، عرض اعمال می‌شود. حساب می‌شود، عقاب و ثواب می‌شود.

نور رب چیست؟ نور رب دو بُعد است: یک نور رب در عالم تکلیف است و انور انوار رب در عالم تکلیف، نور هدایت است و یک نور رب در عالم جزاء است که انور انوار رب در عالم جزاء حساب است و جزاء است، نور رب در این‌جا این است. «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» چطور؟ «وَ وُضِعَ الْكِتابُ» کتاب گذارده می‌شود و این کتاب دو کتاب است: یک کتاب وحی است که مقیاس است و میزان سنجش زشت و زیبای اعمال است و دیگر خود کتاب اعمال است. «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏»[7] که مفصّل گذشته است. پس دو کتاب است، «الْكِتابُ» این‌جا دو کتاب است. یک کتاب اصل است که کتاب وحی است و یک کتاب فرع است که کتب اعمال است. اعمالی که ظاهر آن، باطن آن، نیّات آن، صدای آن، سیمای آن در مواضع گوناگون تصویر شده است «وَ وُضِعَ الْكِتابُ». آن وقت این «وُضِعَ الْكِتابُ» یک بُعد از کتاب دوم که کتاب اعمال است چیست؟ نبیّین و شهدا. چون این کتاب اعضای انسان است، ارض است، فضای ارض است، ملائکه کرام‌الکاتبین هستند و شهدا هستند. نبیّین اخصّ از شهدا است. نبیّین، شهادت نبیّین است. شهدا اعم است از نبیّین و ملائکه که کرام‌الکاتبین هستند و اعضای انسان و فضای ارض که تمام این‌ها شهدا هستند. «وَ جي‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ».[8]

-‌ کتاب اعمال یکی است یا کتب است؟

-‌ هر کسی کتاب عملی دارد، کتب است دیگر. منتها اینجا جنس است. در اینجا کتاب جنس است. «وَ وُضِعَ الْكِتابُ»، «کتابٌ» نیست، «الکتاب» است. اگر یک کتاب بود «کتابٌ» بود. «الکتاب» الف و لام جنس است، چون مفرد است و اگر جمع بود «الکتب» بود. فاعلیت الف و لام جنس تقریباً دورنمای فاعلیت استغراق است. بنابراین هر کتابی از کتب که منبع و منشأ حساب و جزاء بر مبنای حساب است. منبع اوّل کتاب وحی است که میزان است و محور است و منبع دوم… ببینید میزان کتاب اعمال است، «ما یوزن به» خود اعمال است. اعمال در ابعاد گوناگون مستنسخ شده است. «وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جي‏ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» پس نور رب در اینجا چیست؟ نور رب ذات رب نیست، صفات ذات نیست، صفت فعل نیست، مفعول صفتِ فعلِ هادویـت است. مفعول صفت فعل هادویّت در بُعد اوّل هادی در عالم تکلیف است، گذشته، بعد دوم هادی در عالم جزاء است که الآن می‌آید.

-‌ [سؤال]

-‌ به نور رب «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ» این ارض عالم تکلیف اشراق به عنوان حساب و جزاء نداشته است، چون اشراق دو بُعد دارد: یک مرتبه اشراق در عالم تکلیف است که عالم هدایت است، ولی این اشراق مبتلا به ظلمت‌های زیادی شده است. اشراق است، عالم تکلیف و وحی و نبوّت اشراق است. خالصاً اشراق است. ولکن همگان این اشراق را نپذیرفتند. اکثراً کافر و منکر و مکذّب هستند و عالم تکلیف عالم محدود است. ولکن بعد از آن ظلمت‌هایی که در عالم تکلیف نور رب و هدایت رب دچارِ آن می‌شد، مخلوط آن می‌شد، درگیر آن می‌شد، اقلیت زیر اشراق رب می‌رفتند و اکثریت نه، الآن «أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ»، بنابراین اشراق صددرصد تامّ جهان‌شمول همگانی نور حساب و جزای رب بدون خدشه، بدون معارض، بدون مقابل در آن‌جا خواهد شد، نور خالص. منتها این نور خالص چیست؟ این نور خالص بُعد چهارم نور است. بُعد سوم نور، نور هادویت به معنای فاعلی رب است. نور هادویت که از صفات حق است منتقل به جایی نمی‌شود، کما اینکه ذات و صفات ذات به جایی منتقل نمی‌شود. بله، مفعول نور هادویّت دو مفعول است: یک مفعول در عالم تکلیف است که کتاب است، که نبیّین هستند که هداة هستند. و یک مفعول در عالم آخرت است که حساب است و جزاء است و عقاب است و ثواب است، منتها بر دو مبنا: یک محور کتاب است و کتاب تکلیف است و یک محور کتب اعمال است.

-‌ [سؤال]

-‌ امر به حساب، امر به جزاء، همه آن‌ها یکی است دیگر. آیه دیگر، در صفحه 539، آیه 12. البتّه این انواری که بحث کردیم در این چند تمام آیه انوار هدایت بود. حالا انوار هدایت یا انوار هدایت مطلقه در عالم تکلیف و در عالم آخرت است یا نور ایمان است که مطلق نیست و دارای درجات است. حدید، آیه 12: «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ». «يَوْمَ تَرَى» مخاطبِ «تَرَی»، رسول الله (ص) است و رسولیّین و رسالیّین هم که رؤیت آن‌ها رؤیت مطلقه است و سایر مؤمنین که در حاشیه هستند.

«تَرَى الْمُؤْمِنينَ» یوم القیامة. در یوم الدّنیا رؤیت نور آن‌ها برای همه نیست. برای بعض هم کمتر است. امّا در عالم قیامت علی رئوس الاشهاد است، نور مؤمنین و ظلمت کافرین. «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى‏ نُورُهُمْ» سعی می‌کند، خطاب می‌کند، جدّیت می‌کند، رهبری می‌کند نور آن‌ها، «بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ» وراء نیست، نور وراء نیست، یسار نیست. وراء علامت ظلمت است، یسار علامت نور ظلمت است. «بَيْنَ أَيْديهِمْ» علامت نور و هدایت است. «بِأَيْمانِهِمْ» علامت نور و هدایت است.

«يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ». سؤال: آیا این نور مؤمنین که نور ایمان است و الآن در عالم معاد به عنوان محور حساب و جزاء فعلیّت پیدا کرده است، آیا نور محسوسی است که با بصر دیده می‌شود؟ اوّلاً نور ایمان با بصر دیده نمی‌شود و ثانیاً اگر نور ایمان با بصر دیده ‌شود، باید محیط باشد. باید تمام اضلاع سته مؤمن را نور بگیرد، اگر بصر است. برای اینکه اگر نور بصری است، اوّلاً آیا نور کامل‌تر بصری این است که تمام وجود انسان را شامل باشد یا فقط جلو و دست راست را؟ و ثانیاً: نور بصری را همه اصحاب بصر می‌بینند. پس چرا «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ» بعداً؟ چرا منافقون و منافقات می‌گویند که «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ»؟ بعد بحث کنیم.

 بنابراین این «يَسْعى‏ نُورُهُمْ» نور معنوی است. نوری است که با بصیرت دیده می‌شود. هر کسی بصیرت دارد نور معنوی را می‌بیند. چنانکه هر کسی بصیرت دارد معارف قرآن را می‌فهمد. صاحبان بصر ولو در اعمق اعماق ادبیّات و لغت عرب باشند، ولکن بصیرت نداشته باشند، نور معنوی قرآن را مشاهده نمی‌کنند «هُدىً لِلْمُتَّقينَ‏».[9]

بنابراین این نور، نور بصری نیست. «يَسْعى‏ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ بُشْراكُمُ الْيَوْمَ» این نور علامت موفقیت و نجاح مؤمنین است. «بُشْراكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ».

بعد «يَوْمَ»، همان «يَوْمَ» است. «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ».[10] در آن‌جا نور ایمان است که نجات‌دهنده است. منافقین و منافقات که اهل نجات نیستند، بلکه اهل خسار و بوار هستند، احساس می‌کنند که نیازمند هستند به نور نجاتی که مؤمنین دارند. از مؤمنین التماس و تقاضا می‌کنند که «انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ».

-‌ [سؤال]

-‌ نخیر، برای اینکه اقتباس از نور، اقتباس رؤیت است. آیا اگر چراغی دست شما است بخواهید و نخواهید من می‌توانم از نور آن استفاده کنم یا نه؟ بله، پس «انْظُرُونا» نمی‌خواهد.

– [سؤال]

-‌ نخیر، جلو می‌رود، می‌رود سمت راست. اینکه می‌گوید «انْظُرُونا» این اقتباس از نور، استفاده از نور، رؤیت نور، استضائه از نور که در ظلمت هستند، محتاج به «انْظُرُونا» است، این نور مادّی نیست. اگر نور مادّی باشد، شما چه بخواهید، چه نخواهید، نظر کنید، نظر نکنید، از نور شما استفاده بصری می‌کنند. این نور بصیرتی است، نور بصیرتی که محتاج به اجازه است. حالا عرض می‌کنم، ببینید «انْظُرُونا»، «انْظُرُوا إلینا» نیست.

«نَظَرَ» هم متعدّی به نفس است، هم متعدّی به غیر است. «نَظَرَ إلیه» با «نَظَرَه» فرق می‌کند. «نَظَرَ إلیه» است، برای اینکه مؤمنین منافقین را می‌بینند «نَظَرَ إلیه»، نظر بصری، منافقین هم مؤمنین را می‌بینند، نظر بصری. ولکن «نَظَرَ إلیه» در بُعد معنوی و «نَظَرَه» در بُعد معنوی مطالب دیگری است. پس ما مثلّثی از «نَظَر» داریم. یکی «نَظَرَ إلیه» به بصر، هر دو چشم دارند. هم مؤمنین چشم دارند، هم منافقین چشم دارند. نظر مؤمن به منافق، منافق به مؤمن، نظر منافق به نور بصری مؤمن، این بیّن است و «انْظُرُونا» نمی‌خواهد. ولکن «انْظُرُونا» نظر به نور معنوی است. یک مرتبه «انْظُرُونا إلینا» است، «إلینا» فاصله دارد، به سوی ما نظر کنید، نظر مماس نیست. این نظر که نظر مماس نیست، نظر با فاصله است و «نَظَرَ إلیه» است، اقتباس نور نمی‌آورد، بلکه «انْظُرُونا» نظر کنید ما را.

نظر معنوی ایمانیِ نورانی که محور حساب است و محور جزاء است به ما کنید. ما را شفاعت کنید. از نور خود به ما بدهید. یا از نور ایمان به ما بدهید یا اگر از نور ایمان به ما نمی‌دهید، ما را شفاعت کنید. و هیچ کدام فایده ندارد. نه از نور ایمان می‌شود به شما داد، جای آن نیست و نه می‌شود شما را شفاعت کرد؛ چون جای آن نیست. چرا؟ «قيل ارْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»[11] به پشت نظر کنید. به عالم تکلیف. و پشت دو پشت است: یک پشت برزخ است که تکلیف نیست که پشت دوم است و یک پشت اوّل است که عالم تکلیف است. این‌جا دومی مراد است.

«قيل‏ رْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» التماس نور با خواهش کردن از دیگری که صاحب نور است نیست. کسی که ظلمت محض است، با خواهش کردن از نور ظلمت او از بین نمی‌رود، بلکه باید خود او نور را ایجاد کند. ایجاد نور ایمان که منشأ و منبع جزاء خیر است، این مربوط به خود شما است. جای آن هم این‌جا نیست. جای آن این‌جا نیست در هیچ بُعدی از ابعاد. نه در بُعد شفاعت نه در بُعد اینکه مؤمنین به شما نور بدهند و نه در بُعد اینکه شما تحصیل نور کنید. تحصیل نور در کلّ ابعاد آن در آخرت جای آن نیست، چون عالم تکلیف نیست. بلکه «قيل‏ رْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» پس این نور، نور جسمانی نیست.

اگر نور جسمانی و ظاهری بود، خورشید هست و نور دارد. آن‌ها نور دارند و نور بصری آن‌جا است که انسان بخواهد و نخواهد می‌بیند. پس این نور، نور معنوی و نور ایمان است. «فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ * يُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ‏»[12] ما که با شما بودیم! چطور ما با شما بودیم، شما تحصیل نور کردید و برای ما نور حاصل نشد؟ «قالُوا بَلى‏»، «بلی»، در یک بُعد «بلی» و در یک بُعد «لا». در بُعد «بلی»، بُعد ظاهری است، با هم می‌رفتیم، با هم زندگی می‌کردیم، با هم همشهری بودیم، «وَ لكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ‏» خود را در انتها باختید «وَ تَرَبَّصْتُمْ»، تربّص به معنای انتظار است، انتظار شهوات و حیوانیّت‌ها برای شما بود. «وَ ارْتَبْتُمْ» در حق ارتیاب کردید «وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمانِيُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ».[13] آیه دیگر که آخرین آیه است که در این موضوع بحث می‌کنیم، صفحه 561 آیه 8.

– [سؤال]

-‌ التماس نمی‌خواهد. تحریم، آیه 8 صفحه 561: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يَوْمَ لا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعى‏ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ‏». این نور متّصل است و این نور منفصل است. هم متصل در باطن ایمان است و هم منفصل در مظهر شبحی است، نه شبهی، نه تجسّمی، نه تجسّدی و قابل رؤیت و قابل استضائه نیست، مگر از برای کسی که خود او صاحب ایمان است. «نُورُهُمْ يَسْعى‏ بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا» ما نور داریم. چون نور داریم «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[14] آن مقدار نوری که در بُعد ایمان و عمل صالح پیدا کردیم «أَتْمِمْ»، اتمام کن. تقاضای فضیلت رب را می‌کنند. «وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ».[15] ما به این مقدار در بحث انوار معنوی اکتفا می‌کنیم.

آیا خداوند که مَثل أعلی در سماوات و ارض دارد که سه آیه داریم. راجع به اینکه خداوند مثل دارد یا ذات او یا صفات ذات او یا صفات فعل او یا مفعولات فعل او، این‌ها مثل دارد، ما سه آیه داریم. یک آیه همین آیه «اللَّهُ نُورُ» است که داریم بحث می‌کنیم.

دو آیه دیگر، آیه 27 سوره 30 (روم): «وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»، آیه دیگر سوره 16 (نحل)، آیه 60: «لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى».

مَثَل «الله» در ابعاد گوناگون ثلاثه الوهیّت و ربوبیّت در سه آیه ذکر شده است. این دو آیه و آیه سوم: «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ»[16] که می‌خواهیم بحث کنیم. حالا این آیه «وَ هُوَ الَّذي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ» می‌خواهد چه بگوید؟ این «الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» چند احتمال دارد: یک احتمال این است که کلّ سماوات و ارض مثل اعلای خدا است. اجزای سماوات و ارض نسبت به یکدیگر مَثَل هستند. هر کسی که، هر شیئی که، هر چیزی که، هر مقامی که، هر موقعیتی که نیازمند به دلیل است در خلایق، مثل اعلی ندارد. در دو بُعد مثل اعلی دارد، اوّلاً در بُعد افراد، ثانیاً در بُعد فاعلیّت افراد. فاعلیّت ادلّه نسبت به مستدلّین و کسانی که به ادلّه نیازمند هستند مثل ادنی است، مثل اوسط است یا مثل نیست. شخصی که مقامی را ابداع می‌کند، دلیل ندارد یا دلیل ادنی دارد یا دلیل اوسط دارد. هیچ کسی دلیل اعلی ندارد. دلیل اعلی آن است که دلیل به کل دلیل است. دلیل که به تمام معنی الکلمة و بکلّ کیانه، صد درصد دلیل باشد و جز دلالت کیانی نداشته باشد، این مربوط به اجزاء خلق نسبت به دیگر نیست.

بنابراین «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» را ما به دو معنا در نظر می‌گیریم:

1- کلّ سماوات و ارض مثل اعلای خدا هستند در الوهیّت، عبودیّت، تکوین، رازقیّت، خالقیت، مشرّعیت و… یعنی همه عالم کتاب حق تعالی است. کتاب حق تعالی کتابی که نصاً و صد درصد و همگانی و جهان‌شمولی دلالات منصوصه صریحه بلاخدشه دارد در تمام جهات الوهیّت و ربوبیّت، سماوات و ارض چنین است.

«قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما تُغْنِي الْآياتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ»[17] اگر ما نظر علمی، نظر معرفتی، نظر بصیرتی، حتّی نظر بصری بکنیم و نظرها را کرّتین و کرّتین و کرّتین، چنانکه در سوره ملک است بکنیم، این نظرها تا آن‌جا که نظر است و تا آن‌جا که استفاده دارد، دلیل است و دلیل است و دلیل است. نظر نکردن به سماوات و ارض انسان را از دلیل گم می‌کند. امّا نظر کردن به سماوات و ارض تا آن‌جایی که امکان دارد در کلّ ابعاد نظر و تفکّر، این می‌رساند که تمام سماوات و ارض مَثَل اعلای حق هستند. این یک بعد است.

2- بُعد دوم در این سماوات و ارض که مَثَل اعلی هستند، مَثَل اعلی بودن فرق دارد. مَثَل اعلای در هدایت، مثل اعلای در تکوین، مثل اعلای در تشریع، مثل اعلای در ابعاد مختلف. ابعاد مختلف جهان، درون آن و برون آن و متون آن و فروع آن و کمون آن تمام بر حق دلالت دارند، ولکن ادلّ دلالت‌ها، امثل امثال بر موقعیت علیای ربوبیت کدام است؟ هدایت است. «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»،[18]‏ هدایت عمق اعلای ربوبیّت است. نمی‌خواهیم بگوییم که هدایت درجه اعلای ربوبیّت است. خیر، عمق اعلای ربوبیّت در بُعد عالم تکلیف و در بُعد عالم جزاء چیست؟ هدایت است. «الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏».[19] هدایت با مراتب و درجات و مراحلی که دارد، هدایت عمق اعلای ربوبیّت است نسبت به مربوبین، چه در عالم تکلیف هدایتاً و چه در عالم جزاء نهایتاً.

بنابراین «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[20]‏ بُعد اوّل آن معلوم است، بُعد دوم این است که امثل مَثَل‌‌های اعلای حق در میان کلّ مَثَل‌های اعلای حق چیست؟ مَثَل هدایت است و لذا در آیه نور «مَثَلُ نُورِهِ» کأنّه خدا یک مَثَل دارد. خدا مَثَل اعلی دارد. همه عالم وجود مَثََل اعلای حق هستند، امّا در این مثل‌های اعلی، اعلایی وجود دارد. اعلی الامثال در مثل‌های اعلای حق که دالّات علی الله و دالّات علی الرب هستند چیست؟ محمّد و محمّدیین (ع) است. چنانکه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ‏» نه امثال نوره. این «مَثَلُ نُورِه‏» می‌رسد به «في‏ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»،[21] این مَثَل‌های حق که جمع، مندک در فرد شده است. دیروز عرض کردیم و آقایان اشاره فرمودند.

اگر مراد از «مَثَلُ نُورِه‏» نماینده هدایت‌های حق است، هدایت‌های حق اصالتاً پنج بُعد دارد: انبیاء اولوالعزم و ابعاد دیگر دارد فرعاً. امثال هدایت حق حداقل پنج بُعد دارد. پس چرا «مَثَلُ نُورِهِ‏»؟ برای اینکه چون که صد آمد نود هم پیش ماست. آن نور هدایتی که مجمع الانوار است و شامل کلّ انوار هدایت است و اضافه دارد، ابدیت دارد، خاتِمیت دارد، کمال مطلق دارد، این نور را مثال می‌زند که نور هدایت موسی‌ها و عیسی‌‌ها و نوح‌ها و ابراهیم‌ها، تا چه رسد سلیمان‌ها و داود‌ها و اشعیاءها و آدم‌ها و ادریس‌ها و نوح‌ها و هودها، این‌ها در این نور مندک هستند. ولکن «مَثَلُ نُورِهِ‏ِ» ولی «في‏ بُيُوتٍ»، ببینید «مَثَلُ نُورِهِ‏» ولی «في‏ بُيُوتٍ» چرا «فی بَیتٍ» نیست؟ برای اینکه این «مَثَلُ نُورِهِ» درست است که مَثل نور هدایت محمّدیه است. برای اینکه هدایت محمّدیه ابعادی دارد، جلوه‌هایی دارد. جلوه‌های قبلی و جلوه‌های زمان خود و جلوه‌های بعد.

جلوه‌های قبلی مَثل هدایت محمّدیه از آدم شروع می‌شود تا عیسی. این جلوه‌های قبلی است، مقدّمه است، نمونه است. و جلوه خودی جلوه وحی و هدایت خود محمّد (ص) است و جلوه مقارن و بعدی تا امام زمان سیزده معصوم هستند. فاطمه معصومه (س) و دوازده امام، پس «في‏ بُيُوتٍ». و لذا خواهیم خواند پیغمبر بزرگوار این آیه را می‌خواندند. ابوبکر و عمر سؤال کردند: «مِنْهَا لِبَيْتِ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ قَالَ: نَعَمْ‏ مِنْ‏ أَفَاضِلِهَا»[22] بیت علی و فاطمه از این بیوتی است که «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا»، «نَعَمْ‏ مِنْ‏ أَفَاضِلِهَا» درست است که بیت علی و فاطمه بیتِ وحی نیست، ولکن بیت نور هدایت در حاشیه هدایت محمّدیه است و از هدایت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و انبیاء بالاتر است «مِنْ‏ أَفَاضِلِهَا». این بیت هدایت «تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»[23] درجات دارند، مراتب دارند و اعلی درجات آن درجه هدایت محمّدیه (ص) است و تالی‌تلو آن معصومین (ع) است.

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ»[24] آیا خدا مَثل نور را که خود محمّد است نشان داده است؟ نخیر. خود محمّد قابل نشان دادن نیست. حقیقت محمّدیّه قابل ارائه به مَن دون نیست، بلکه «كَمِشْكاةٍ». مثال می‌آورد، یعنی مَثل از برای مَثل می‌آورد. مثلٌ، مثلٌ و حقیقة. حقیقت بُعد اوّل است که هادویت خدا است. «اللَّهُ هَادِی السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ِ» مثل اوّلی دارد که محمّد بن عبدالله (ص) است و مثل ثانی دارد که معرّف مَثل اوّل است «كَمِشْكاةٍ فيها مِصْباحٌ»، مثالی زده است که انور انوار خالده ثابته‌ای که دارای خصوصیات است که هیچ نوری از انوار در عالم نور دارای چنین خصوصیاتی نیست، این را مثال زده است که إن‌شاءالله شنبه زنده ماندیم عرض خواهیم کرد.

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهُ وَ بَرَکَاتُهُ».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».


[1]. نور، آیه 35.

[2]. زمر، آیه 69.

[3]. مائده، آیه 15.

[4]. نور، آیه 35.

[5]. زمر، آیه 68.

[6]. همان، آیه 69.

[7]. جاثیه، آیه 29.

[8]. زمر، آیه 69.

[9]. بقره، آیه 2.

[10]. حدید، آیه 13.

[11]. همان.

[12]. حدید، آیات 13 و 14.

[13]. همان، آیه 14.

[14]. انعام، آیه 160.

[15]. تحریم، آیه 8.

[16]. نور، آیه 35.

[17]. یونس، آیه 101.

[18]. ذاریات، آیه 56.

[19]. طه، آیه 50.

[20]. روم، آیه 27.

[21]. نور، آیه 36.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏36، ص 118؛ الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج ‏5، ص 50.

[23]. بقره، آیه 253.

[24]. نور، آیه 35.