جلسه چهارصد و نود و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

آیات چهل وهشتگانه اثم

آیات چهل‌وهشت‌گانه اثم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

از آیات 48گانه اثم که اثم شامل خمر است، حدّ حرمت خمر را نمیتوانیم به دست بیاوریم. بله، حرمت معلوم است. و این حرمتِ معلوم هم برای همگان معلوم نیست، کسانی که در لغت اثم بر مبنای قرآن دقّت کنند، دریافت میکنند که خمر هم از مصادیق اثم است. و آیه نحل هم که «وَمِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا»،[1] این هم با تأمّل فهمیده میشود که سَکَر حرام است. البتّه این تأمّل هم بر همه مکلّفان واجب است، امّا مکلّفانی که در زمان نزول این آیات مکّیه مبتلای به شرب خمر بودند، با پیش‌فرضهایی که دارند، نمیخواهند و یا درست نمیتوانند بفهمند که سَکَر، خمر است و حرام است. بنابراین در این دو بُعد حرمت خمر و حدّ حرمت خمر درست برای آنها بیّن نیست.

آیه سوم که سوره نساء است «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى»[2] درست است با آن تحلیل و دقّتی که ما کردیم، معلوم شد بُعد حرمت خمر به قدری زیاد است که افضل و اهمّ واجبات را در آن حالتِ سُکر، حرام میکند. ولی باز هم تصریحی به عنوان حرمت ندارد، بلکه درست است با دقّت حرمت بالایی است، امّا باز هم با آن پیش‌فرضهای فکری و عملیِ کسانی که مبتلای به شرب خمرند، نمیخواهند، نمیتوانند با اینکه توانش در اصل هست، نمیخواهند، میل ندارند که حرمت شرب خمر را باور کنند. میگویند خمر میخوریم، مست میشویم، نماز هم نمیخوانیم.

ولیکن در مرحله چهارم و مرحله پنجم، ابعاد حرمت خمر تصریح شده است. بُعد اوّل آیه 219 سوره بقره که «إِثْمٌ كَبِيرٌ»، بُعد دوم سوره مائده که «إِنَّمَا الْخَمْرُ»[3] که هفت درکات جهنّمیه را ترکیز کرده است بر حرمت شرب خمر و سایر محاولاتی که در خمر است. آیه بقره که چهارمین آیه است که مبنای حرمت شرب خمر است «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ». از خود این «يَسْأَلُونَكَ» ما آن پیش‌فرض غلط را میفهمیم. اگر کلّ مکلّفان به شریعت قرآن و اسلام از آیات اثم و آیه سکر و آیه «لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى» حرمت خمر را فهمیده بودند، دیگر مجدداً سؤال نمیکردند. پس این سؤال کردن دلیل است بر نافهمیشان. حالا یا نافهمی از روی تقصیر است یا نافهمی به حساب آن پیش‌فرضهایی است که ملتزم بودند، از کارهای عادیشان بود؛ مانند نان خوردن، غذا خوردن و خوردن شراب. «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ»، میسر در سوره مائده هم هست، در اینجا هم هست، امّا برخلاف آنچه گمان میشود، خمر در انحصار شراب نیست، میسر هم در انحصار قمار نیست. اگر خمر در انحصار شراب بود، لفظ خاصّ آن را میبردند. ولکن خمر آن چیزی است که، آن کاری است که، آن عملی است که، هر مقدّمهای است که با این مقدّمه، عقل انسان مخمور و مستور میشود. منتها نمونه بارزی که معمولاً عملی است شراب است، عرق است، ولکن نمونههای دیگر هم برای آن وجود دارد که عرض میکنیم.

بنابراین درست است که «يَسْأَلُونَكَ» عقل آنها نمیرسید که از کلّ آنچه پوشنده عقل است سؤال کنند، تازه در مرحله اوّل مدنی دارند سؤال میکنند از اینکه خمر حرام است یا نه، آن خمری که معمول بوده است، شراب و می‌ای که معمول بوده است. ولکن «يَسْأَلُونَكَ» فقط شامل آن وقت نیست. این سؤال از همان زمان عهد مدنی است تا انقراض عالم. مسلمانان و مکلّفان که سؤالاتی گوناگون درباره خمر و میسر میکنند، جوابش این است. حال اگر ما اکنون سؤال کنیم، سؤال کنیم که اگر از لفظ خمر ما مطلق آنچه عقل را میپوشاند نفهمیم قبلاً یا فهمیدیم و به حساب آن پیش‌فرضها توجّه نداشتیم، ولکن اگر سؤال شود از آنچه که عقل انسان را میپوشاند، چه شراب باشد، چه مثالی که عرض کردم که یک سالی در کاشمر بودم، می‌گفتند در اینجا که شربت خانه‌خراسان است یازده نوع انگور دارد، تابستان بود، انگور را به حد کافی میخورند و رویش آبگوشت میخورند و در آفتاب میخوابند، مست میشوند. گفتم این خمر است، منتها خمر دو قسم است، خمر خوراکی دو قسم است: یک خمر خوراکی است که به اندازه عادی و معمولی انسان را مست میکند، این شراب است و حرام است. ولکن یک خمری است که به اندازه معمولی مست نمیکند، با اضافه کردن، خوردن زیاد، هوای گرم و… که اگر فقط انگور بخورد مست نمیشود، فقط آبگوشت بخورد مست نمیشود، فقط انگور و آبگوشت بخورد مست نمیشود، ولی انگور و آبگوشت و در حرارت خوابیدن، این مست میکند، این هم خمر است.

بنابراین خمر در انحصار شراب نیست، هرچه عقل انسان را بپوشاند و انسان نفهمد چه میگوید، نفهمد چه میکند، مبتلا به چرند گفتن بشود، این خمر است. با فرقهایی که بین خمر رسمی و خمر غیر رسمی است. خمر رسمی یک قطرهاش هم با ادلهای که در جای خود عرض کردیم حرام است. ولکن خمرهای غیر رسمی اگر کم باشد حرام نیست. انگور خوردن که حرام نیست، آبگوشت خوردن که حرام نیست، خوابیدن در آفتاب حرام نیست، هیچ کدام حرام نیست، ولی وقتی جمع بشود، جمعش خمر است و موجب مستی انسان و زوال یا پوشش عقل انسان است. این خمر است.

و اما میسر، میسر فقط قمار است؟ اگر مقصود از میسر قمار بود، میفرمود: «و القمار»، میسر اعمّ است از قمار. قمار یک فرد بیّن روشن معمولی است از برای همگان، ولکن میسر مَفعِل است، از یُسر است؛ یعنی به وسیلهای آسان به گناه افتادن یا مال مردم خوردن یا گناه دیگری کردن، کلّ مقدّماتی که انسان را به آسانی به گناه میاندازد، این مقدّمات حرام است. به سختی هم حرام است، ولی با آسانی که مشمول لفظ میسر است. بنابراین کلّ افکار، اعمال، علوم، خوراکیها، پوشاکیها و هرچه، هر کار سلبی و ایجابی که انسان را به آسانی مبتلای به حرام میکند، این میسر است. پس میسر مخصوص به بُعد اقتصادی نیست، بعد اقتصادی، بعد فکری، بعد علمی و ابعاد دیگر. حالا در بُعد اقتصادی، از ابعاد اقتصادی میسر، قمار است، قمار که یک نفر می‌برد و دیگری می‌بازد، این شخصی که برده، به آسانی برده؛ چون «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ»،[4] «وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى»،[5] سعی باید کرد، کدح باید کرد، کوشش باید کرد تا به موازات سعی و کوشش و کدح، مالی را از طریق حلال به دست آوردن. دزدی که سعی نیست، آسان است، اگر سعی است آسان است. سعیای بسیار آسان. وانگهی دزدی کردن، ربا خوردن، کم فروختن، گران فروختن، اکل مال مردم به هر وسیلهای که شایستگی ندارد، این کلّاً میسر است. چون شخصی که میخواهد مالی را به دست بیاورد، باید به بازار برود، تجارت کند یا فرض کنید که زراعت کند یا کار کند، مطابق کارکردش و ارزش کارش مزد میگیرد. امّا اگر کسی یک میلیون، صد هزار تومان بیشتر کمتر قمار میکند و میبرد، این کاری که کرده است، بازی که کرده است، اوّلاً خود این بازی کلاه‌گذاری است، وانگهی این بازی که کرده است، اگر هم حلال بود، با بازی حلال نمیشود اموال مردم را به طور لاطائل تصرّف کردن.

بنابراین از مصادیق اقتصادی میسر که قمار است، قمار است، دزدی است، رباست، کم‌فروشی است، کلاه‌گذاری است، به تعبیر دیگر مفت‌خوری است، مفت‌خوری در کلّ ابعادش میسر است. مفت است، چون مفت یعنی چه؟ کارنکرده میخوری، یا کار شایسته را انجام ندادی و میخوری، این مفت‌خوری است. یا مفت‌خوری کلّی است، مثل دزدی است یا مفت‌خوری بعضی است که کم‌فروشی است. کلاه گذاشتن در فروش است. مفت‌خوری چه بعضاً، چه کلّاً، درصد کم، درصد زیاد، در راه فساد، مفت‌خوری کلّاً میسر است. […] مطابق سعی شایسته و به اندازه سعی شایسته، مالی را به دست آوردن، با اجاره دادن، با فروختن، با کار کردن، با فکر کردن، آن هم در راه حلال. درست است مال طرف مالی است که به وسیله حلال به دست آورده مثلاً، ولی این مال حلال که شخص به دست بیاورد، به دست آوردن مال حلال یا تجارت است یا اجاره است یا مضاربه است، ولکن به صرف بازی کردن که خود این بازی هم لهو است و حرام است، اگر هم مالی در کار نباشد، قمار حرام است، چون لهو است، اینجا «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»[6] میشود. بنابراین همان‌طور که خمر کلّیت دارد، کلّ آنچه عقل انسان را میپوشاند، انسان را بی‌عقل میکند و از شعور تکلیفی باز میدارد، میسر هم کلّیت دارد نسبت به امور مالی و نسبت به امور غیر مالی.

«قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ» تا اینجا اثم بود، تا اینجا سکر بود، اثم در آیات 48گانه مکّی و مدنی، سکر بود در آیه نحل، «لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى» بود، ولی کِبر اثم تاکنون تعبیر نشده است. ولی «إِثْمٌ كَبِيرٌ»، بله «وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»، این «إِثْمٌ كَبِيرٌ» از اثمِ عادی بودن این را بیرون میبرد، «إِثْمٌ كَبِيرٌ» است. معنای اثم هم که معلوم است. اثم کاری است که، عملی است که، فکری است که، خوردنی است که، آشامیدنی است که، هر کاری که سلباً و ایجاباً انسان را از کارهای واجب بازدارد. خمر انسان را از کلّ واجبات باز میدارد و انسان را به کلّ محرّمات مبتلا میکند که کلید کلّ شرور خمر است. کما اینکه شخص مجنون که بی‌عقل است، در حال جنون واجب نمیفهمد، حرام نمیفهمد، مانند حیوان است، حیوان عادی نیست، بلکه حیوان وحشی است. انسان هم مانند حیوان وحشی میشود. بنابراین «إِثْمٌ» و این اثم کبیر است. اثمِ عادی نیست.

«وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ»، بله، منافعی برای مردم دارد، منافع تجاری واقعی، منافع خیالی، هر دو را دارد. منافع خیالی: کسی خیال کند که اگر خمر بخورد، چهرهاش سرخ میشود قوی میشود، این منافع خیالی است. کلّ پزشکان میگویند که مسکرات برای بدن انسان مضرّ است، از نظر بهداشتی مضرّ است. این منفعت خیالی است. منفعت دوم منفعت بی‌عقلی است. اگر انسان عقلش به جا باشد، عقلش به تعب میافتد، به زحمت میافتد، کارهای بی‌عقلی و کارهای خلافی که میکند، ناراحت میشود. پس عقل موجب زحمت است و وقتی عقل رفت، موجب رحمت است. عقل که برود، انسان بد و خوب را نمیفهمد و آزاد میشود. این هم یک خیال شرّی است و یک خیال باطلی است که انسان از عقلانیت انسانیت بیفتد و بشود حیوان وحشی.

 سوم: کسانی هستند که با فروش انگور و شراب درست کردن یا برای شراب درست کردن استفاده زیادی میبرند. در هر صورت، این خود انگور را فروختن منفعتش بیشتر است یا انگور را شراب درست کردن؟ منفعت شراب، پس «وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ». منافع حرام: واقعاً منفعت دارد و واقعاً منفعت حرام است، مانند شراب فروختن به جای انگور فروختن. یا منفعت خیالی عقل از دست رفتن و آزاد شدن، یا منفعت خیالی به اینکه رنگ رخسار را سرخ میکند، چهره سرخ میشود. حالا منهای این صفت، اگر یک کاری اثم کبیر دارد و در مقابل، منافع واقعی هم دارد، ولکن اثمش بیشتر است چیست؟ این قاعده کلّی است. ما از این آیه قاعده کلّی دوران امر بین اهمّ و مهمّ را استفاده میکنیم.

 – اینجا منافع با توجّه به دیدگاه وحی است، نه اینکه از دید انسان که بگوید منافع خیالی را تصور می‌کند.

– هر دو را میگیرد. هم منافع واقعی حرام را میگیرد برای ناس نسناس، مثل خمر فروختن به جای انگور فروختن، منافع واقعی است. هم منافع غیر واقعی را، هر دو را میگیرد.

– خداوند است که منافع را تبیین می‌کند، وگرنه منفع نیستند.

– «لِلنَّاسِ»، مگر ناس همه عادلند؟ ناس نسناس داریم، ناس عادل داریم. کما اینکه در آیه نحل می‌فرماید: «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا»، چه کسی اتّخاذ میکند؟ عدول که اتّخاذ سَکَر نمیکنند، بلکه فساق هستند و مخاطب «تَتَّخِذُون» کلّ مومنیناند با درجاتی که دارند، فاسق و افسق و عادل و اعدل و همه. بنابراین «لِلنَّاسِ»، «للمومنین» نفرمود. اگر میفرمود «منافعٌ للمؤمنین» که منافع بر مبنای ایمان است، ولی «لِلنَّاسِ» است. ناس اعمّ است از ایمان و فسق و کفر و شرک و الحاد و همه. تمام این مراحل را می‌گیرد. انسانهایی که یا ملحدند یا مشرکند یا یهودیاند، نصرانیاند یا مسلمان فاسق‌اند یا افسقاند، ناس همه را شامل است. کما اینکه «وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ»،[7] ناس بودن محور است از برای حجّ البیت. به خلاف وضو «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ»[8] اگر محور ناس بود، میفرمود «يَا أَيُّهَا النَّاسُ»، فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» چرا؟ برای اینکه کسی که ایمان دارد، میخواهد نماز بخواند، می‌خواهد نماز بخواند باید وضو بگیرد. در اینجا هم «َنَافِعُ لِلنَّاسِ».

– برای ما منافع است، امّا نزد خدا منافع حساب نمیشود.

– الآن چطور با اثم اینجاست؟ وقتی کنار اثم قرار میگیرد طبعاً این سخن به یاد انسان میآید که نفع در برابر اثم است، نفعی که در واقع از دیدگاه وحی است، نه نفعی که برای کلّ مردم است. در واقع این دو را کنار هم می‌گذارد، رزق حسن و سَکَر را کنار هم قرار می‌دهد.

– در چند بُعد است: یک بُعد واقعاً منافع حلال است فرض کنید، ولکن اثمش و گناهش بیشتر است، این چیست؟ حرام است. یک بُعد، منفعتِ حلال نیست، منفعت واقعی خیالی است. خمر بفروشد گرانتر است. بُعد سوم، منفعت خیالی غیر واقعی است، صورت او سرخ میشود و زیبا میشود یا اینکه عقلش میرود. بنابراین کلّ منافع صحیح و غیر صحیح را شامل است. حتّی اگر منفعت صحیح حلالی -بر فرض محال- در شرب خمر بود، ولکن «إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا». مثلاً فرض کنید بعضی پزشکان برای بعضی بیماران اجازه خوردن خمر میدهند، به حساب پزشکی، به حساب معالجه این راجح یا واجب میشود دیگر. ولی میگوید نخیر «وَ إِثْمُهُمَا» درست است این منفعت اگر اثم نبود، اگر بی‌عقلی نبود، اگر این خطرات نبود، بله، در حال ضرورت خوردنش اشکال ندارد. بله، اگر یک خمری است، اگر این خمر را انسان به لب نزند و نخورد، از تشنگی می‌میرد، اینجا ضرورت کلّی است. ولکن اگر نمیمیرد، فقط این بیماری او استمرار پیدا می‌کند، میگوید: «وَ إِثْمُهُمَا أَكْبَرُ» اثمی که دارد، پیامد شرّی که دارد از آن مرض بیشتر است. اگر مرض جسمانی انسان مستمرّ بشود، البتّه این جواب دارد چون به جای خمر چیزهای دیگر است. اگر هم نباشد، اگر مرض جسمانی انسان بیشتر بشود، مستمر بشود، بین دوران امر بین مرض جسمانی و مرض روحی، مرض روحی «إِثْمُهُمَا» که خمر و میسر است «أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا».

ما یک قاعده کلّی به دست میآوریم که اثم در خمر و میسر، اثمِ هر خمری و هر میسری و پیامد بسیار خطرناک و بد آن بیشتر است از نفع آن، ولو بر فرض نفع حلال باشد، تا چه رسد نفع حرام است واقعاً یا نفع حرام است خیالی. «وَ إِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا»، این اوّلین آیه است که در مدینه نازل شده و تصریح دارد به اینکه اثمِ کبیر است. و با این قاعده و اصولاً احکامی که قرآن ذکر میفرماید، این احکام نوعاً با دلیل است. بنابراین خمر نیست، میسر نیست، اینها نیست، دوران امر بین دو چیز است: هر دو واجب‌اند یا هر دو حرام‌اند. یا یکی واجب است دیگری حرام است، باید حساب کرد: آیا کدام اهمّاند؟ آنکه اهمّ است واجب است، آنکه غیر اهمّ است حرام است. حتّی اگر دو واجبی که یکی اهمّ است و دیگری مهم است، اگر اهمّ را ترک کنیم و مهمّ را انجام بدهیم، این واجب حرام است. و اگر اهمّ را انجام بدهیم، این اهمّ واجب است و مهمّ به حرمت خودش باقی می‌ماند. مثالش در نماز قصر است. مثلاً اگر کسی نمازش را ایستاده بخواند، او را میکشند، باید راه بیفتد و از این قبیل زیاد است که در نماز قصر عرض کردیم.

بعد آیه سوره مائده که پنجمین و آخرین آیه است راجع به حرمت خمر که هفت درک از درکات جهنّمی در اینجا بحث شده است. آیه 91 و 92: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ»، دیگر ناس مطلب نیست، بر مبنای ایمان است. خطاب به مؤمنین است بر مبنای ایمان. «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ»: 1- «رِجْسٌ»؛ 2- «مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ»؛ 3- «فَاجْتَنِبُوهُ»؛ 4- «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»؛ 5 و 6- «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ»؛ 7 و 8- «وَيَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ»[9] یا هفت‌تا یا هشت‌تا. هفت‌تا حساب می‌کنیم اگر عداوت و بغضاء را یکسان حساب کنیم. ولکن ذکر الله و صلاة با هم فرق دارد. یا هشت‌تا یا هفت‌تا. اگر هفت‌تاست، هفت در جهنّم است در بُعد ایجابی. اگر هشت‌تاست، هشت در بهشت است در بُعد سلبی. اگر این هشت‌تا را کنار بگذاری بهشتی هستی، اگر این هفت‌تا را انجام بدهی جهنّمی هستی.

«إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ»، بنابراین شدیدترین و سختترین و بالغترین آیه در بُعد نسخ تکاملی این است. ببینید به تدریج اوّل، دوم، سوم. تا سوم اثم کبیر نبود، اثم هم بیّن نبود، ولیکن چهارم اثم کبیر شده است، پنجم: «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ». در اینجا بحث زیاد است، در جای خودش باید بحث کنیم. «إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ»، خمر و میسر به آن دو بُعد که آن روز عرض کردیم ایجاد عداوت و بغضاء میکند. عداوت چیست؟ عداوت مرحله آغازینِ دشمنی است، مرحله آغازین دشمنی که در باطن است. اگر هم ظهور پیدا کند، ظهور خطرناکی نیست. بغضاء دشمنی است که از باطن نمود میکند و بیرون را کلّاً واژگون میکند و خراب میکند. پس این دو بُعد است: عداوت و بغضاء. «فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ»، این دو بُعد که اوّل عداوت است. اوّل: «رِجْسٌ»؛ دوم: «مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ»؛ سوم: «فَاجْتَنِبُوهُ»؛ چهارم: «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» پنجم: عداوت؛ ششم: بغضاء، هفتم: صدّ عن ذکر الله؛ هشتم: «عَنِ الصَّلاَةِ»؛ آخرین مورد: «فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ».

در روایات اهل تسنّن دارد که –در الفرقان ملاحظه کنید- عمر وقتی این آیات خوانده شد و شنید، گفت: «انتهینا، انتهینا».[10] تا آن وقت عرق را میخورد، عمر شراب را میخورد. و به حسب نصّ نهج البلاغه حدّ هم خورده بود، مع ذلک چشم‌سفیدی میکرد و میخورد. «انتهینا، انتهینا» چون شدیدترین آیه در کلّ آیات قرآن در منهیّات این آیه است که هفت درک جهنّمی را تبیین کرده است.

– […] هم گفته که آقا می‌خورده است.

– او هم غلط کرده است. او گفته آقا میخورده، برای اینکه کار عمر را تزکیه کند، امیرالمؤمنین خورده، هیچ روایت جعلی هم چنین مطلبی ندارد، ولکن راجع به عمر خودشان روایت زیاد دارند که عمر میخورد، عادت داشت، میخورد میخورد میخورد، حدّ هم خورد، ولیکن تا این آیه سوره مائده که آخرین سنه رسالت بود، گفت: «انتهینا، انتهینا».

– فرمودید وقتی عمر شراب خورد، حدّ خورد.

– با اینکه خورد و حدّ خورد، مع‌ذلک باز هم ادامه می‌داد.

– چه کسی حدّ زد؟

– پیغمبر حدّ زد. در نهج‌ البلاغه است: «مِنْهُمُ الَّذِي … جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ»[11] که در جای خودش بحث شده است. در سوره مائده مفصّل بحث کردیم. و اما «رِجْسٌ» کسانی خیال کردند که این «رِجْسٌ» دلیل است بر نجاست جسمانی خمر. ولیکن این‌طور نیست. اصولاً «رِجس، رُجس، نَجَس» در کلّ قرآن اصلاً نجاستِ جسمانی نیست. مثلاً «إِنَّهُمْ رِجْسٌ»[12] منافقین، «إِنَّهُمْ رِجْسٌ» منافقین، آیا منافق از نظر جسمانی نجس است؟ نخیر، پس رجس بودن دلالت بر نجاست جسمانی اصلاً نمیکند، مگر نصّی بیاید. وانگهی «مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ» آیا عمل شیطان، کارهایی که شیطان میکند، این نجس جسمانی است؟ فقط بول و غائط و خون و منی است؟ یا نخیر، کارهایی که شیطان میکند، اگر کار شیطانی را انسان دنبال بکند و بپذیرد، این کارها کارهای نجس است از نظر عملی، علمی، فکری، عقیدتی. مثلاً شیطان…

– بول و غائط از کارهای شیطانی است؟

– نه، عرض کردم نجس جسمانی نیست، برای نفی نجس جسمانی عرض کردم، برای نفی اینکه رجس، نجس جسمانی نیست عرض کردم. مثلاً دزدی کار کیست؟ کار شیطان است. مالی که دزدیده شده است، این کار شیطانی است یا نه؟ این مال نجس است یا نه؟ رباخواری عمل شیطان است، کم‌فروشی عمل شیطان است، قمار عمل شیطان است. مالی که به وسیله قمار گرفته میشود، رجس است، نجس است؟ یعنی نان پاک و گوشت تمیز حلال که به وسیله قمار یا دزدی یا کم‌فروشی یا رباخواری گرفته بشود، این رجس جسمانی است؟ نخیر، عمل که جسم نیست. عمل، عمل است. معمولِ عمل چیست؟ این موادّی است که یا بت است یا مال دزدی است یا… وانگهی «فَاجْتَنِبُوهُ»، آیا نجسی که نجس جسمانی است، اجتنابش واجب است؟ پس بول نباید کرد، غائط نباید کرد، دست خون میآید، نباید آن را لمس کرد. «فَاجْتَنِبُوهُ» دیگر. آیا اجتناب از نجس جسمانی کلّاً واجب است یا نخیر، در نماز واجب است، در خوردن واجب است. اینجا «فَاجْتَنِبُوهُ» کلّیت دارد، «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». آیا اگر بدن انسان نجس باشد، لباسش نجس باشد، در حال نماز هم نیست و نمیخورد، این مفلح نیست، رستگار نیست؟ بنابراین همه معصومان، همه پیغمبران، همه امامان که نجس میشوند، اهل فلاح نیستند. بنابراین این آیه هرگز دلالت بر نجس بودن خمر نمیکند.

وانگهی آیا خود میسر که نجس است، کجای آن حرام است؟ عمل حرام است. عمل مفت‌خواری حرام است. مالی که به مفت‌خواری مصرف میشود، حرام است. پس جسم حرام نیست.

– میسر چیز ملموسی نیست که بخواهد نجس باشد.

– بله، خود میسر چیز ملموسی نیست، نتیجه آن ملموس است. خود عمل میسر که ملموس نیست، خود عمل، عمل خوراکی نیست. و خود نتیجه میسر؛ مالی که به حرام به دست آمده، این مال که نجس نیست. انصاب و ازلام، انصاب «ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ»[13] است. نصب این بتهایی است که میپرستیدند و گوسفند و گاو و شتر را روی بت میگذاشتند و برای تبرّک ذبح میکردند. این نصب نجس است؛ یعنی سنگ نجس است؟ این سنگ، این چوب…ید آید


[1]. نحل، آیه 67.

[2]. نساء، آیه 43.

[3]. مائده، آیه 90.

[4]. انشقاق، آیه 6.

[5]. نجم، آیه 39.

[6]. نور، آیه 40.

[7]. آل عمران، آیه 97.

[8]. مائده، آیه 6.

[9]. مائده، آیات 90 و 91.

[10]. الفرقان فى تفسیر القرآن، ج ‏7، ص 78؛ الدر المنثور فى تفسیر المأثور، ج ‏1، ص 252.

[11]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 452.

[12]. توبه، آیه 95.

[13]. مائده، آیه 3.