«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ».[1] «فی هذه الآیة المبارکة لفظیاً أدبیاً لغویاً و کذلک معنویاً إماراتٌ قاطعةٌ لا حِوَل عنها علی أنّ عالم الذّرّ عالمٌ باطلٌ خرافیٌّ، إنّما عالمٌ ذرّیة». در این چند روز بحث کردیم و تتمّه بحث را امروز داریم. «مراجعةٌ ثالثة إلی هذه الآیة المبارکة و بعد ذلک ننتقل إلی نصّ التفسیر».
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» اخذ فعل است، فعل امر تکوینی است، تکوین لفظی هم نیست، بلکه تکوین عملی است، «أخذت عبایة زیدٍ لا تعنی أنّنی قلت آخذ عبایتک» لفظ نیست، اخذ خود گرفتن است، چه لفظ باشد و چه لفظ نباشد. پس اخذ در اینجا یک امر تکوینی است، مأخوذ باید موجود باشد، آنچه را که پروردگار عالم در مثلّث زمان یا هر طور دیگری اخذ کرده است، این مأخوذ باید موجود باشد. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» کما أنّ الآخذ هو ربّنا سبحانه و تعالی فی موقفٍ تکوینی کذلک المأخوذ لا بدّ أن یکون کائناً حین الأخذ لا أن یکوّن للأخذ» این را قبلاً مفصّل عرض کردیم.
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» نکته جدیدی که امروز عرض میکنیم، اضافه بر آنچه قبلاً عرض کردیم. در چه صورتی لفظ بنیآدم صدق میکند؟ در صورتی که بنیآدم موجود باشند. اگر بنیآدم موجود نیستند، بلکه نطفههای آنها در اصلاب آباء است، اینها بنیآدم نیستند، «لفظة بنی آدم کلفظة آدم صریحةٌ علی أنّ بنی آدم لا بدّ أن یکونوا موجودین کبنی آدم، حتّی یؤخذ ذرّیتهم من ظهورهم» بیّن است، این دیگر تأویل نیست. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» کما أنّ آدم لا بدّ أن یکون موجوداً من ذی قبل» آیا ممکن است قبل از اینکه آدم خلق شود، به خاک بگوییم آدم، این خاکی است که از آن آدم درست میکنند. این خاکی که بعداً از آن درخت هلو و گلابی و سیب درمیآید و هنوز خاک است، این گلابی است؟ سیب است؟ بعداً اگر بذر کاشتید، گلابی و سیب خواهد شد. صدق لفظ آدم بر خاک نیست، حتی بر نطفه نیست.
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» لا بدّ أن یکون المأخوذ موجوداً حین الأخذ کما الآخذ تکوینیاً هو الله تعالی ربّنا کذلک لا بدّ أن یکون آدم موجوداً من ذی قبل، ثمّ بنی آدم موجودون من ذی قبل، یعنی قبل أخذ ربّنا سبحانه و تعالی من ظهورهم ذرّیتهم» پس عالم ذر چیست؟ اینکه میگویند عالم ذر یعنی قبل از خلقت آدم و بنیآدم، یک عالمی بوده است که انسانها مانند مورچه بودند، اینها بنیآدم هستند؟ فرض کنید اگر هم بود، فرض کنید مانند مورچههایی بودند و روح هم داشتند و خود آدم و خود فرزندان آدم، در اینجا نه آدم، آدم است و نه بنیآدم، بنیآدم هستند. بر فرض اینها یک حالات قبلی در خاک یا هر چه.
«و هذه هی الخطوة الأولی البیّنة الصّارحة الصّارخة الّتی تزیّف خرافة عالم الذّرّ، عالم النّملة» ذر نمله است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» ظهور بنیآدم، لا ظهر آدم «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» در اینجا چند امر تکوینی داریم، تکوینی غیر قولی و دو امر تکوینی قولی داریم. تکوینیهای غیر قولی را به ترتیب توجّه کنید، «وَ إِذْ أَخَذَ» تکوین «رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» لا بدّ أن یکونوا کائنین، «مِنْ ظُهُورِهِمْ» لا بدّ أن یکون ظهوره موجوداً، هم موجودون، ظهورهم موجوداً. «ذُرِّيَّتَهُمْ» لا بدّ أن تکون «ذُرِّيَّتَهُمْ» موجودٌ حتّی تأخذ» منتها «ذُرِّيَّتَهُمْ» ذرّیّة الأرواح است، نه ذرّیة الأجساد، چنانکه تفصیلاً قبلاً عرض کردیم.
اینها امور تکوینی است. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ» باز هم امر تکوینی است، در سه بعد تکوینی است. «أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» این اشهاد، اشهاد لفظی نیست. «لیس هنالک لفظٌ یقال أنّ ربّنا قال: أشهدکم علی أنفسکم فأشهدوا علی…» اینها نیست. «وَ أَشْهَدَهُمْ» تکوین است. «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» این مراحل کلّاً مراحل تکوینی است. «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»، ارتباط آن چیست؟ چرا خدا این کارها را کرد؟ «لماذا «أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» أ لذلک القول؟ القول لا یحتجّ […]» اگر بخواهند از کسی اقرار بگیرند، این اقرار گرفتن احتیاج به این ندارد که در عمق ذات او، آن محور اقرار موجود باشد. ممکن است به زور اقرار بگیرند، ممکن است دروغ بگوید، مکمن است مراعات کند، ممکن است خجالت بکشد. همه اینها اقرار است.
کدام اقرار فایده دارد؟ «إنّما الإقرار الصّالح هو الّذی یتبنّی الحقیقة الذّاتیة الکائنة المندغمة فی وجود الإنسان» اقرار به این صورت درست است. اگر انسان با زبان اقرار کند آنچه در قلب او، در عقل او، در واقع او وجود حتمی ندارد، این اقرار نیست. پس این اقرار در چه زمینهای است؟ «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا» چه لزومی دارد این «أَ لَسْتُ» لفظ باشد؟ مگر خدا محتاج به لفظ است؟ مگر قضیه اقرار، قضیه لفظی است؟ این قضیه واقعی است. «إنّ واقع الأخذ «مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» یحقّق واقع المقرّ به» آنچه به آن اقرار میکنند، توحید رب است. این توحید رب که در قلب انسان و در فطرت انسان موجود است، خدا باید سؤال کند تا بفهمد؟ یا باید سؤال کند تا اینکه اینها اقرار کنند که اگر اقرار کردند، احتجاج کند، اگر هم اقرار نکنند، احتجاج میکند.
«إنّ الله تعالی یحتجّ علی الواقع الموجود سواءً أقررت به أم ما أقررت به، ممکن أن یکون واقع الوجود موجوداً و أنت تنکر، یمکن أن لا یکون موجوداً و أنت تقر، یمکن أن یکون الواقع موجوداً و تقر، لیس الواقع موجوداً و أنت لا تقر» اینها مراحلی است، چند مرحله است. مراد از این «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» تمام اینها بیان این واقعیت است که این تکوین شده است و این عرض شده است و این اشهاد شده است. و کلّ مطلب راجع به این است. «لا بدّ أن یکون بنو آدم موجودین حین عمل ربّنا سبحانه و تعالی هکذا و بنو آدم لم یکونوا موجودین قبل أن یولد من آدم»؛ چون بنیآدم از این آدم خلق شدند. قبل از اینکه آدم خلق شود، چطور بنیآدم قبل از خلق آدم بودند؟ بچّه قبل از پدر؟ چطور امکان دارد؟ آنهایی که چنین میگویند، هر جا میخواهند بگویند. ولی فرزند قبل از پدر، در حالی که پدر هنوز موجود نیست، قبل از اینکه پدر وجود پیدا کند «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ». پس بنابراین این «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» که باز از امور تکوینی است، «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» لیس سؤالاً بلفظة القول إیحاءً إلی بنی آدم، لأنّ السّؤال بلفظة القول و الإجابة بلفظة القول لا حجّة فیها إلّا أن یکون السّؤال عن عمق الذّات تکویناً و الإجابة قضیة عمق الذّات تکویناً فالأصل هو عمق الذّات فطریّاً».
«قالُوا بَلى شَهِدْنا»، در ادامه آن: «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» دو عذر است، در بعد انکار توحید الحاداً یا اشراکاً دو عذر است که با این جریان این دو عذر از بین رفته است. یک عذر اجتهادی و یک عذر تقلیدی. «قد یکون الإنسان مکلّف بأمرٍ أصلیٍّ أو فرعیٍّ معذوراً لأنّه لم یقدر علی الإجتهاد حتّی یحصل علی الحق و لم یقدر علی التّقلید حتّی یحصل علی الحق. لم یقدر علی الإجتهاد و إنّما قلّد باطلاً أو لم یقلّد» پس امر انسان، تکلیفی که انسان دارد، چه در بعد اصلی و چه در بعد فرعی، یا درون ذاتی است، خود باید بفهمد، خودپا باشد و خودفهم باشد، اجتهاد از روی دلیل درونی باشد و یا اگر دلیل درونی ندارد، از برون کمک بگیرد، از آن کسی که صلاحیت دارد، تقلید کند. خداوند در اینجا هر دو را رد میکند و میگوید باطل است.
«الّذین هم یلحدون بالله تعالی أو یشرکون به «ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً»[2] لیست لهم لا القولة الأولی و لا القولة الثّانیة، القول الأولی قولة الإجتهاد و قول الثّانیة قولة التّقلید. قولة الإجتهاد «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» اگر هم «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» بوده و «قالُوا بَلى» بوده است، ما غافل هستیم، اصلاً به یاد نداریم، به هیچ عنوان چنین چیزی را به یاد نداریم. این غفلت از چیست؟ غفلت از آنچه خداوند در درون فطرت انسان و در درون ذات انسان میخکوب است و ادغام کرده است. مگر ممکن است انسان خود را فراموش کند؟ «إذا أمکن للإنسان أن ینسی نفسه علی طول الخطّ؟ یمکن أن یقول أنا غافلٌ عن أنّی أنا» امکان دارد؟ تا چه رسد به آن «أنا» که عمق «أنا» است. انّیت انسان در جسم، انّیت انسان در روح، انّیت انسان در عقل و فکر، این انّیتها احیاناً قابل فراموشی است، ولیکن نوعاً در زندگی انسان این انّیتها حاضر است. «الإنسان حاضرٌ عند نفسه أحضر من کلّ حاضرٍ بعیدٍ عنه» در این شکی وجود ندارد، حاضر است.
انسان نمیتواند این حضور را مبتلا به فراموشی صددرصد کند، من صددرصد فراموش کردم که خودم هستم؟ خود خودتر از خود عبارت از فطرت انسان است، وقتی خود عقل فراموش شود یا تبدیل به جنون گردد، خود تکلیف نباشد، انسان خواب باشد، اگر این خودها در بوته فراموشی قرار بگیرد و منسی گردد، خود اصلی که فطرت است، فراموش نمیشود. و لذا آنجایی که عقل کار نمیکند، حس کار نمیکند، فکر کار نمیکند، قوای درونی از کار میافتد، قوای برونی از کار میافتد. «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»[3] این خود همیشه بیدار است. خود فطرت هیچگاه از بین نمیرود، خود فطرت مغفولٌ عنه میشود «و لکن غفلةٌ تقصیریةٌ و لیست غفلةٌ قصوریّة».
پس بُعد اول: «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» لیس لأیّ إنسانٍ أن یقول: إنّا کنّا عن هذا الحکم الفطریّ الذّاتی المندغم فی الذّات منذ خُلِق الإنسان کان غافلاً، لا یمکن، الإنسان حاضرٌ، نفسه حاضرةٌ عند نفسه و لا سیّما أنفس نفسه و هو الفطرة، الّتی فطر الله تعالی النّاس علیها» این بعد اجتهاد. اگر کسی بگوید: ما در درون دلیلی نداشتیم بر اینکه خدا وجود دارد. خیر، دلیل داشتید. در درون فطرت دلیل قوی است. «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ» این یک.
دوم: «مع وجود البرهان القطعیّ الذّاتی الفطری علی أنّ الله تعالی موجودٌ وحیدٌ هل یجوز لک أن تقلّد؟» این یک بحث در باب تقلید است. «إذا أمکن للإنسان أن یجتهد و أمکن من کلّ ممکنٍ یجتهد، هل یجوز بأن یقلّد و لو صالحاً» شما مجتهد هستید، از آقای گلپایگانی تقلید میکنید؟ این تقلید شما باطل است. بدترین مجتهد، مجتهدی است که تقلید میکنید و نوعاً مجتهدین تقلید میکنند. کسی که خود قدرت علی الاجتهاد دارد و اجتهاد صالح و اجتهاد صحیح است و موازین او درست است، حتی نباید تقلید صحیح کند، چه رسد به تقلید غلط.
«أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ» مشرکین بگویند ما تقلید کردیم. آباء ما، بزرگان ما، زعمای ما، سرسلسلههای ما، اجداد ما مشرک شدند، «وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ» ما بچّهها در مقابل آن بزرگان چه هستیم؟ ما بچّه طلبهها در مقابل علماء چه هستیم؟ ما در مقابل بزرگان چه هستیم؟ روی ذرّیه بودن و کوچک بودن که آنها بزرگ هستند و ما کوچک، آنها اول هستند و ما آخر، ما از آنها تقلید کردیم. «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» لا، «أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» یعنی قلّدتم آباءهم فی الإشراک حتّی إذا قلّدتم آباءکم فی التّوحید غلط» آباء شما دو دسته هستند، «آباء المشرکین بین موحدّین و مشرکین، إذا هؤلاء المشرکون قلّدوا آباءهم الموحّدین و صار موحدّین، هذا التّقلید غلط ولو عمل صحیح» غلط است، مشرک میگوید من از جدّ خود ابراهیم تقلید میکنم و موحّد میشوم. این غلط است، چون مطلب تقلیدی نیست.
«فالتّقلید بنوعیه باطل بالنّسبة للأمر الّذی لک أن تجتهد و علیک أن تجتهد» پله اول آن که آباء موحّد بودند، ما از آباء موحّد تقلید کردیم، این غلط است. پله دوم غلطتر است، «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» یقول ربّنا: نعم، نهلککم بما فعل المبطلون، لأنّکم ترکتم حکم الفطرة توحیدیاً و قلّدتم تقلیداً معوجّاً منجرفاً منحرفاً آباءکم الأوّلین من دون دلیل». آیات قرآن در این بعد زیاد است، تقلید کورکورانه غلط، مخصوصاً در بیراهی. اگر شما در راه صحیح هم تقلید کورکورانه بکنید، غلط است، تا چه رسد به در راه باطل. این به مراتب بدتر است و «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»[4] است.
«فلم تبق أیّة حجّة إطلاقاً لهؤلاء المحلدین أو المشرکین أنّنا أشرکنا إمّا لأنّنا ما استطعنا أن نجتهد و أن نبرهن بما فی فطرنا و بما فی ذواتنا أنّ الله واحدٌ» این غلط است. دوم: حال که شما این قدرت اجتهادی را دارید، «لماذا قلّدتم المشرکین من ذی قبل و هذا عذرٌ لا یعذر، عذرٌ غیر عاذر». سؤال: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» لماذا من بنی آدم؟ لم یقل من آدم و بنیه؟» این را قبلاً مطرح کردیم. «حال أنّ آیة الفطرة تقول: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» آدم و بنیه منذ أولد إلی یوم القیامة الکبری، لماذا هنا یقول: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ». إجابات العدّة، الإجابة الأولی: فی اللّغة العربیة إذا قال ربّنا: «فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ»[5] یعنی اثنتین و ما فوق. کذلک هنا: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ» یعنی من آدم و بنیه. هذا أوّلاً».
«ثانیاً الآیة الثّانیة للفطرة، آیة الفطرة تقول: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» النّاس بعمومه دالٌّ علی آدم و ذرّیته معاً، فالمقصود هنا کذلک «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ» یعنی من آدم و بنیه. هذا ثانیة، الثّالثة» به ثالث توجّه کنید، چون قبلاً مطرح نکردم. این احتجاجی که میشود، در مقابل چه کسی میشود؟ «أَنْ تَقُولُوا» چه کسانی هستند؟ «أَنْ تَقُولُوا» المخاطبون هنا کما المخاطبون من ذی قبل؟ لا» بنیآدم همه را شامل میشود. بنیآدم موحّد، بنیآدم ملحد، بنیآدم مشرک، انبیاء، معصومین، مؤمنین، کفار، شامل همه میشود. مخاطب این «أَنْ تَقُولُوا» خاص شد؛ چون قضیه فطرت دو بعد دارد، یک بعد ایجابی دارد و یک بعد سلبی دارد. «البعد الإیجابی لقضیة الفطرة الإتّجاه إلی الله کما الموحّدون من النّبیّین و سائر المعصومین و المؤمنین و ما إلی ذلک» این بعد ایجابی است، این را که احتجاج نمیکنند.
آیا «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» متوجّه انبیاء هم هست؟ مؤمنین و موحّدین؟ خیر، اینها که موحّد هستند. به کسی که نماز خوانده، میگویند چرا نماز نخواندی؟ نمیگویند، به کسی که نماز نخوانده میگویند: چرا نماز نخواندی. کسانی که موحّد هستند و راه صحیح حق را بر مبنای فطرت طی کردهاند…
– ایجاد مانع است، یعنی قبل از اینکه یک نفر مؤمن باشد، در فطرت او، از اول خلق او این در فطرت او نهاده شده که یک مانعی به وجود بیاید که در آینده چنین نگوید، بعضی مؤمن میشوند و نمیگویند، بعضی میگویند.
– «أَنْ تَقُولُوا» میخواهد بگوید عذر نیاورید. چه کسی عذر میآورد؟ چه کسی میخواهد در یوم القیامة عذر بیاورد؟ کسی که مشرک بوده، کسی که موحّد بوده، عذر نمیآورد.
– بالاخره بعد از اتمام حجت بعضی مؤمن میشوند و عذر نمیآورند.
– متوجّه هستم، ولی این «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ» است، چه کسی در یوم القیامة عذر میآورد و چه کسی است که در مقابل او احتجاج میکنند؟ این شخصِ منحرف است، کسی که موحّد است عذر نمیآورد.
– میگوید در روز قیامت چنین نگویید.
– چه کسی چنین نگوید؟
– همه، به همه میگوید.
– خیر، چون یوم القیامة مؤمن چنین حرفی نمیزند، کافر و مشرک و ملحد است که عذر میآورد، مؤمن چه عذری میآورد.
– این فطرت از اول در آنها نهاده شده است.
– این بُعد اول است. در اینجا دو بُعد وجود دارد، فطرت یک بُعد ایجابی دارد که این بُعد ایجابی هم در موحّد است، هم در مشرک و ملحد است، اما این بُعد ایجابی عدّهای را موحّد کرده است، عدّهای را موحّد نکرده است. عدّه را که موحّد کرده است، «أَنْ تَقُولُوا» ندارد، چون «أَنْ تَقُولُوا» احتجاج است و استدلال است. ولکن عدّهای که مشرک هستند، آنها «أَنْ تَقُولُوا» دارند. «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ * أَوْ تَقُولُوا» این به مشرکین و ملحدین و امثال آنها مربوط است، موحّدین که «أَنْ تَقُولُوا» نمیگویند. موحّدین که در طول عمر تکلیف موحّد بودند، چه عذری بیاورند؟ عذر بیاورند که چرا ما موحّد شدیم؟ باید موحّد بشوند؛ مقتضای فطرت است.
«بناءً علی ذلک القضیة الفطرة التّوحیدة لها ناحیتان اثنتان، ناحیةٌ إیجابیةٌ بالنّسبة للمؤمنین و الموحّدین و ناحیةٌ سلبیةٌ إعتذاراً بالنّسبة للملحدین و المشرکین، النّاحیة الثّانیة هی المقصود هنا، أ لیس هکذا؟» در باب فطرت ناحیه دوم مطرح نبود، «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» این اتّجاه به توحید است، ناحیه ایجابی است، کاری به سلب ندارد. این پله اول را طی میکند، ما این کار را کردیم که چنین، به اینکه چه کسی قبول کرد و چه کسی قبول نکرد، کاری نداریم. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» اما در اینجا بحث چیست؟ در اینجا بحث این است که «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ» است، چون «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ» باید بنیآدم باشد، چون آدم که جزء «أَنْ تَقُولُوا» نیست.
«آدم الأوّل (ع) کان من المرسلین لیس فی خضم هؤلاء الّذین یعتذرون «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ». پس بنابراین در اینجا بنیآدم آمده است و آدم نیامده، این یک حساب است. سؤال: آدم که از انبیاء دیگر کوچکتر است و پایینتر است، چطور آدم به حساب نیامد و بقیه به حساب آمدند؟ جواب: خداوند میخواهد یک جا بحث کند، نمیخواهد تقسیم کند. موسی چنین، عیسی چنین، فرعون چنین، ولیکن آن کسی که میشود خارج کرد، فرد اول است. «و إذاً من المبرّزات لهذا التعبیر الخاص إذا لم یُعنی من بنی آدم، آدم و بنوه، نقول: لأنّ آدم نفسه آدم الأوّل لیس داخلاً فی خضم الإحتجاج یوم القیامة الکبری، البقیة بین صنفین: صنفٌ فی خضم الإحتجاج أن تقول، صنفٌ لیسوا فی حقل الإحتجاج لم یذکر الله تعالی بالنّسبة لهم إحتجاجاً». ما در بحث کتابی مقداری بحث کردهایم و مقداری مانده که تتمّه بحثی است که در خارج داریم.
– پس طبق حرف شما اخذ از فطرت اخذ شده است.
– بله، فطرت عرض شده، این فطرت که عرض شده، تکوین است، یعنی همان کاری که خداوند در فطرت کرده، آن کار را به لفظ قول درمیآورد. الصّحیفة التّاسع عشر: «و «أخذ» حكايةٌ عن أصيلة خلق الإنسان بحصيلته التوحيدية الفطرية، فهو إذاً مأخوذٌ بحكم الفطرة الّتي فطره اللّه عليها و «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»[6] و ترى بعد أنّ «ذُرِّيَّتَهُمْ» مأخوذةٌ من ظهر آدم كما تقول رواية؟ و هي تطارد نصّ الآية: «مِنْ بَنِي آدَمَ- مِنْ ظُهُورِهِمْ- ذُرِّيَّتَهُمْ» دون «من آدم- من ظهره- ذرّيّته»؟ فما آدم نفسه مأخوذاً من ظهره شيءٌ في هذه المعركة» با آدم کاری ندارد، «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ». روایتی هم نقل کردیم که جواب دادیم.
«ثمّ ترى «بني آدم» هم ولده الأوّلون دون مفاصلة»[7] این را رد کردیم که فقط ولده الأوّلون احتجاج است؟ ولده الأوّلون که همه موحّد بودند، این موحّدین «أَنْ تَقُولُوا»؟ برای همین ولده الأوّلون غلط است، پس کلّ بنیآدم. «ثمّ ترى «بني آدم» هم ولده الأوّلون دون مفاصلة و ذرّيّتهم هم ولدهم إلى يوم القيامة، فهم فقط أشهدوا على أنفسهم في هذه المسائلة دون آبائهم؟ و لم يأت «بني آدم» في آياتها السّتّ الأخرى لهم إلّا للنّاس أجمعين من ذرّيّة آدم» این جواب دوم است: «و لم يكن بنوه الأوّلون مشركين و لا واحدٌ منهم مهما قتل قابيل هابيل» ولکن قابیل که مشرک نبود.
– آن اوّلینِ اوّلین این باشد که از ظهر آنها آن ذرّیه گرفته شده است.
– نه، خود بنوه.
– «مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ»، آن ذرّیه میگویند: «أَنْ تَقُولُوا»، «أشهد» آن ذرّیه.
– و چرا از آنها فقط؟ این بنوه الأوّلون آباء هستند.
– [سؤال]
– «أَنْ تَقُولُوا» آباء چه کسانی هستند؟ آباء آن ولد اوّلون هستند، ولد اوّلون موحّد بودند. در این صورت «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا» غلط است. «إذا کان المقصود من بنی آدم بنوه الأوّلون الموحّدون فالأخذ من ظهورهم من ذرّیتهم لماذا أن تقولوا «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا». من «آباؤُنا»؟ ولده الأوّلون کانوا موحّدون، کلّهم» همه آنها موحّد بودند.
– فرزندان بنیآدم؟
– مگر «آباؤُنا» ولد اوّلون را به طریق اولی نمیگیرد؟
– آنها کلّاً آباء و ولد میشوند.
– بعضی ولد هستند، بعضی آباء هستند، ولی کسانی که آباء هستند و ولد نیستند، اینها را شامل نمیشود؟ چگونه کسانی که نسبتاً ولد هستند، نسبتاً آباء هستند، شامل میشود، ولی کسانی که فقط آباء هستند و ولد نیستند، شامل نمیشود، امکان دارد؟ البته اینها اضافات است، چند جهت دارد که این بنو آدم کل هستند. «و لم يكن بنوه الأوّلون مشركين و لا واحد منهم مهما قتل قابيل هابيل حتّى تصح الحجّة لو لا الإشهاد و المسائلة «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» أم إن «بني آدم» هنا بعضهم الأعمّ منهم بمن فيهم من مشركين؟»[8] بنو آدم اولین نیست، عدّهای از بنو آدم، موحّد و مشرک.
«و التّبعيض بحاجةٍ إلى قرينة هي هنا منفية! و «أَنْ تَقُولُوا» هي خطاب التّنديد بعامّة المشركين» لا جماعة الخصوص من المشرکین» این احتجاج بر همه مشرکین است. «فيشمل الآباء كما الأبناء طول التّاريخ الإنساني منذ البداية حتى النّهاية، دون خصوص الأبناء! و لا خصوص الآباء بأولادٍ ليسوا بآباء لآخرين، فإنّها حجّةٌ لو صحّت لعامّة المشركين. ثمّ و من الآباء موحّدون و أبناء منهم مشركون، كما منهم مشركون و أبناء منهم موحّدون، أم مشركٌ من مشركٌ أو موحّدٌ من موحّد! و ما من أبناء إلّا و هم آباء لآخرين إلّا قليلين هم في عقمٍ عن إيلاد» یک دسته خاصّی «و ليس يختصّ الشّرك بأولادٍ ليسوا بآباء لآخرين» این اختصاصی نیست، تمام مشرکین، هر کسی میخواهد باشد. «فإنّها حجّةٌ لو صحّت لعامّة المشركين. إذاً ف«بني آدم» هم كلّهم منذ أوّل من ولّده آدم حتّى آخر من يولد من ذرّيّته إلى يوم القيامة دونما استثناء. ثمّ من هم «ذرّيّتهم» المأخوذون «مِنْ ظُهُورِهِمْ»؟ أهم ولدهم بعد؟» بعد که ولدی ندارد، از همه بنیآدم این ذرّیه اخذ شد، پس اولادی نیست و اجدادی نیست. پس این «ذرّیّتهم، هم أنفسهم، لیس ذرّیّتهم أولادهم».
«و قد شملتهم «بني آدم»! استغراقاً لذّرّية آدم على طول الخطّ أم هم آباءهم؟ فكذلك الأمر» اگر آباء بگوییم طبق قول مجمع البیان که ذرّیه آباء است، این در سوره یس است. این هم همینطور است، برای اینکه شامل همه میشود، بنیآدم یعنی همه، فقط روی یک احتمال آدم خارج مانده است. «فكذلك الأمر إضافة إلى أنّ الآباء ليسوا بذرّيّة» لغتاً هم غلط است. «و إلى سائر المحاظير المشار إليها من ذي قبل. إنّهم هم أنفسهم»[9] «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی هم حال کونهم ذرّیّة و ذرّیة الأرواح و لیست ذرّیة الأجساد». «إنّهم هم أنفسهم إضافةٌ لهم إلى أنفسهم كما ذرّيّتهم في الفلك المشحون: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ»[10] و قد فسّرتها آية الحاقة: «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ».[11]
«کُم حال الخطاب لیس إلّا الموجودون زمن النّبیّ (ص) و هم بأنفسهم لم یکونوا فی فلک نوح، إنّما حال کونهم ذرّیةً فی أصلاب آباءهم». «فذرّيّتهم هم أنفسهم حالكونهم ذرّية فقد و اللّه أعلم «أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ» أخذ «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ» أولا: بني آدم ذرّيّتهم (یعنی أنفسهم) «عَلى أَنْفُسِهِمْ» فالمأخوذون هم بنو آدم بأسرهم»[12] همه آنها، یک نفر استثناء ندارد، مگر آدم اول روی احتمالی. «لا كما هم بعد خلقهم، و إنّما «من ظهورهم» إيحاءً إلى الأصل الأصيل من كيانهم و هو «ذرّيّتهم»، دون الفصيل من ولدهم» «ذُرِّيَّتَهُمْ» ولد نیستند، خودشان هستند. اصل اصیل «و ليكونوا في ذلك الأخذ كائنين بظهورهم» باید بنیآدم باشند، آن وقتی که خداوند اخذ کرده، چنانکه عرض کردیم باید بنیآدم باشند تا از «ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» گرفته بشود.
«فليس إذاً في كون قبل كونهم» کما یقولون و یغولون عالم الذّر، عالم النمّلة «و ترى إذاً «من ذرّيّتهم» هم من أنفسهم بأرواحهم و أجسادهم كما هم بعد خلقهم؟» چنین است؟ این احتمال اول است. «ذرّیّتهم» یعنی خودشان با ارواح و اجساد. اخذ اجساد معنا ندارد، اخذ ارواح هم دون فطرتها معنا ندارد، عقول خطا میکند، فکرها خطا میکند. «و ليسوا هم هكذا ذرّيّةً لأنفسهم و إنّما هو كونٌ لهم قبل كونهم، فهم إذاً آباء أنفسهم» این غلط است «أم كونٌ أوّل لهم قبل كونهم الأخير؟ فلا يصحّ القول «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» حيث يتطلب كونهم الحالي قبل كونهم الحالي، تقدّم الشّيء على نفسه» این هم نیست.
«ثمّ من هذا الّذي يذكر ذلك التّساءل» یک نفر به یاد دارد که این این سؤال لفظی و جواب لفظی صورت گرفته است تا احتجاج غلط باشد؟ احتجاج خدا صحیح باشد و حجت و عذر او باشد که این غلط باشد؟ «ثمّ من هذا الّذي يذكر ذلك التّساءل و حتّى أفضل المؤمنين فضلاً عن أدناهم أو المشركين؟ فلهم الحجّة إذاً «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ» تمام مشرکین حجت دارند، همه مشرکین یوم القیامة، اگر عالم ذری بوده و عالم مورچه بوده که هیچ کس به یاد ندارد، میگویند ما غافل بودیم، اگر هم بوده ما نمیدانیم، یک نفر از ما نمیدانیم و اصلاً نمیتوانستیم بدانیم. «و هذا هتکٌ فی عضد الفصاحة القرآنیة و فتکٌ بحرمة الإسلام قرآنیاً أنّکم کنتم مکلّفین متسائل عنکم قبل کونکم».
«ثمّ أنّى لهم من آباء و هم كلّ «بني آدم»» همه آنها بنیآدم هستند، آباء چه کسی است؟ «دونما استثناء حيث يعمّ كل الآباء و الأبناء في الطّول التأريخي الإنساني، فلا حجّة إذاً للمشركين منهم لو لا المسائلة «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ». «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ» در صورتی است که خود آنها مشرکین هستند و آباء مشرکین داشتند، ولکن در اینجا «مِنْ بَني آدَمَ مِنْ کُلُّهِمْ» است. «أو ترى «ذرّيّتهم»» اینجا دارد در راه مستقیم میافتد. «أو ترى «ذرّيّتهم» هم بأبدانهم دون أرواح» یعنی «هم أنفسهم بأبدانهم» این هم غلط است. «نطفأ أم كما هم الآن؟ و «ذرّيّتهم» ليست هي كلّ أبدانهم و النّطف دون أرواحٍ لا تعقل حتّى تشهد على أنفسها أم تتساءل عن وحدة إلهها! حقيقةً أو تقديرياً و «هم» المربّع في كلمات الآية: الأربع «ظُهُورِهِمْ – ذُرِّيَّتَهُمْ- أَشْهَدَهُمْ- عَلى أَنْفُسِهِمْ» دليل الحياة العقلية» این «هُم»ها دلیل است بر اینکه مرجع جسد نیست، نطفه نیست، بدن نیست در هر حالی از حالات.
«دليل الحياة العقلية هناك حينذاك و لا يرجع ضمير العاقل إلى الجسم الإنساني إلّا اعتباراً بروحه الكائن فيه أو كان أم سوف يكون أم هي ذرّيّة الأبدان: «النّطف» مع أرواح تعقل و تشهد؟ و لا تسمّى هذه المجموعة ذرّيّةً بل هي الآباء الأصول و هم الذّرّية الفروع» و اینجا «مِنْ بَني آدَمَ» کل است. «ثمّ و «بني آدم» كلّهم عن ذلك الإشهاد و تلك المسائلة غافلون»[13] اگر مسائلهای در عالم ذر است. «إذاً فلهم الحجّة: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ» دون فارقٍ بين ما لو كانت هذه مسائلةٌ واقعة أم لم تكن» چه عالم ذر و مورچهای بود و چه نبود، اینها غافل هستند. پس فایده این عالم ذر چیست؟ عالم ذری که هیچ کس آن را به یاد ندارد.
«فهل أخذت ذرّيّة الأبدان بأرواحٍ عاقلةٍ مكلّفةٍ تثبتاً لما ليست بحجّة على أيّة حال و لا يذكره أحدٌ من بني آدم حتّى أفضل المؤمنين فضلاً عن المشركين» اینها را قبلاً عرض کردیم. «ثمّ و آية الإنشاء «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[14] و آيات كأضرابها تضرب بخلق الأرواح قبل الأجساد ضرب الحائط». «خَلَقَ اللَّهُ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَجْسَادِ»[15] غلط، بقوله تعالی «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» و آیات أخری تدلّ بصورةٍ صریحةٍ علی خلق الأرواح بعد الأجساد، لا الأرواح قبل الأجساد». پس این ذرّیهای که عالم ذر قبل از خلق آدم و آدمها و بنیآدم است، این وجود قبل الوجود است و حیات قبل الحیات است و غلط است.
«أم إنّ «ذرّيّتهم» هي فطرهم»[16] این درست است «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» یعنی أخذهم و هم ذرّیة، ذرّیة الأرواح، لأنّ فطرة روح الإنسان ذرّیةٌ من روحه، أثافیّ روحه، أصل روحه» زیربنا و رأس الزّاویه در روح انسان است، «کما أنّ رأس الزّاویة و أثافی جسم الإنسان عبارةٌ عن نطفته التّی کبرت و صارت إنساناً، کذلک أثافی روح الإنسان بعقله و فکره و کذا عبارةٌ عن فطرة «الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». «أم إن «ذرّيتهم» هي فطرهم فإنّها ذرّيات الأرواح» ما به زور درنمیآوریم، به زور یعنی تحمیل نمیکنیم، ولیکن به زور میفهمیم.
– هر جا ذرّیه روح است، ذرّیه جسم هم هست؟
– بعضی اوقات ذرّیه جسم است، بعضی اوقات ذرّیه روح است، فرق میکند.
– «حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ».[17]
– آنجا جسم است، روح نیست. اصلاً روح نبوده است، ولکن جسم بوده است. جسم در حال ذر، در حال نطفه بوده، ولی روح که قبلاً خلق نشده است. ولی اصل جسم که ذرّیه است، قبلاً در کمر آدم بوده است. هر جا طبق دلیل. «أم إن «ذرّيتهم» هي فطرهم فإنّها ذرّيات الأرواح فكما النّطف هي ذرّيات الأجسام و أصولها، كذلك الفطر هي ذرّيات الأرواح و أصولها» «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها». «و إنّما كيان الإنسان بروحه و كيان الرّوح بفطرته «الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» فهي الأصيل الأوّل من بعدي الإنسان الأصيلين الجذريين، فللجسم بعد الأصل النّطفة الذّرّية و بعد الفرع، سائر الأجزاء المتفرّعة عليها، و للرّوح بعد الأصل الفطرة الذّرّية، و بعد الفرع سائر الروح المتفرّعة عليها، فأحرى بالفطرة أن يعنيها «هُم» هنا و هناك».
کلّ روح انسان که «هُم» است، فطرت انسان «هُم»تر است، اگر کلّ بدن انسان، این بدن انسان است، اصل بدن انسان که نطفه است، اصلتر است. «فما لم يشهدوا على أنفسهم فيعرفوها» روح بر نفس خودش گواه گرفته شد، در بُعد اصل که فطرت است. «لا يصحّ أن يشهدوا على أنفسهم فيعترفوا بحكم فطرتها» اول معرفة النّفس است، بعد اعتراف به اینکه من شناختم که «أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ»، یک «أَشْهَدَهُمْ أَنْفُسِهِمْ» است که شهادت تلقّی است، یک «أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ» است که شهادت القاء است، شهادةٌ الإلقاء یوم الدّنیا کلّ تکلیف است، چون شهادت تلقّی بوده است.
«فما لم يشهدوا على أنفسهم فيعرفوها لا يصح أن يشهدوا على أنفسهم فيعترفوا بحكم فطرتها»، «فيعرفوها» شهادت تلقّی است، «فيعترفوا بحكم فطرتها» شهادة الالقاء است. «ف«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[18] فليعرف الإنسان نفسه بفطرته ليعرف على غرارها ربّه فإنّ معرفة النّفس أقرب ما يعرفه الإنسان من مطلق الكون فلا يعذر أحدٌ في جهله نفسه «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ * أَوْ تَقُولُوا» و السؤال: أ لست بربّكم تقديريٌّ» این سؤال تقدیری است نه واقعی، یعنی هر وقت این سؤال پیش بیاید، در آنجایی که تمام تعلّقات و بند و وابستگیهای انسان بریده شده است، آنجایی که «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ» که هیچ چیز نمانده است، در آنجا اگر کسی سؤال کند چه کسی است؟ میگوید خدا است، ولو به زبان نگوید، در قلب متعلّق به این نقطه است.
«و السؤال: أ لست بربّكم تقديريٌّ أن جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه» روایات دسته دوم هم چینن میگوید. «روایات من الطّبقة الثّانیة الموافق لنصّ الآیة المبارکة الّتی أکثر دلالةً، أقوی دلالةً و أکثر عِدّةً و عُدّةً توافق الرّوایة». «و ذلك السّؤال نفسيٌّ و خارجيٌّ فلو تعنت الإنسان في الإجابة الصّحيحة عن ذلك السّؤال فهو بينه و بين نفسه يجيب «بلى»» اگر در باب احتجاج، در باب عمل، در باب استدلال منکر وعدههای خدا است، ولیکن آنجایی که همه بابها از بین میرود و تمام وسائل، در آنجا «بلی» در ذات او درخشش پیدا میکند و روشن میشود.
«لا سيما إذا تقطعت الأسباب و حارت دونه الألباب إذ يراه يتعلّق قلبه بسببٍ واحدٍ خفي و هو اللّه تعالى شأنه العزيز «قالُوا بَلى» پس یک زمان نیست. این «إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» یک زمان نیست، کلّ زمانهای خلقت انسانها است، در آن موقعی که فطرت میتواند بیدار شود و میتواند مورد سؤال و جواب قرار بگیرد. و همچنین «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» هر کس در زمانی که به این حالت میرسد. «قالُوا بَلى» همچنین، دنباله این حالت است. «و هو اللّه تعالى شأنه العزيز «قالُوا بَلى شَهِدْنا» شهوداً فطرياً، ثم فكريّاً» اول شهود فطری است، بعد فکری و عقلی و سایر مراحل «فقد أخذ اللّه فطرة كلّ إنسانٍ و هناك الإشهاد و المسائلة؟ و كيف تؤخذ الفطرة الّتي فطر النّاس عليها قبل خلق النّاس بروحٍ و جسمٍ و الفطرة هي أعمق أعماق الروح، و قد خلقت الأرواح بأعماقها بعد الأجساد كما تقوله آية الإنشاء و ترى «من»»[19] اینها مطالبی است که بعداً باید عرض کنیم.
روایاتی در اینجا است که موافق آیه است، در صفحه 24 ما عرض کردیم: «فقد تعني «ذرّيّتهم» هذه و اللّه أعلم فطرهم، و فيه روايات كما في نور الثقلين المجلّد الرّابع، صحیفة مائة و أربع و ثمانین، الحدیث الثّالث و الخمسون: عن أصول الكافي باسناده إلى أبي عبد اللّه (ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِطْرَتَ اللَّهِ» ادامه آن در متن است است که «ذرّیّتهم فطرهم». «مَا تِلْكَ الْفِطْرَةُ قَالَ هِيَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِينَ أَخَذَ مِيثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِيدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ فِيهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْكَافِرُ» پس این اخذ، اخذ فطری است. اخذ لسانی و اخذ سمعی در سؤال و جواب نیست.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[7]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 20.
[8]. همان.
[9]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 21.
[12]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 21.
[13]. همان، ص 22.
[15]. بحار الأنوار، ج 47، ص 357، باب 11.
[16]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 22.
[18]. غرر الحكم، ص 588.
[19]. الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 12، ص 23.