جلسه هشتاد و هشتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خدا شناسی (ماده‌ی اولیه خلقت)

تفسیر آیه هفتم سوره هود

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»[1] ما اوّل باید دقّت بسیار بسیار دقیق در این آیه بکنیم که از امّهات آیات متشابهات خِلقی است، چون ما یک متشابهات خالقی داریم، یک متشابهات خلقتی داریم. متشابهات خالقی هم اینجا است، خلقی هم هست، مجمع متشابهین است. متشابهات خالقیه آیاتی است و الفاظی است و اسمائی است و افعالی است که مشترکة الاستعمال است بین الخالق و الخلق. چون انسان عادت کرده است به معنی خَلقی این افعال، اگر گفتیم ید الله، انسان خیال می‌کند خدا دست دارد مثلاً. این تجرید می‌شود. و خلقتی مانند ماء، در اینجا لفظ عرش تشابه خالقی دارد و لفظ ماء تشابه مخلوقی دارد. ماء که در اینجا است، مراد با غیر مراد تشابه دارد. «هل الماء هنا، هو المادّة المعروفة الّتی نشتبها أو غیر هذه المادّة المعروفة» اگر دقّت کنیم می‏فهمیم که این ماء، این آبی که مولود سماوات و ارض است و در سماوات و ارض است و H2O است، این یک تجریدی از نظر تشابه خلقتی در ماء است. و از نظر عرش هم یک تشابهی است که لفظ عرش هم بر عرش سلطان اطلاق می‏شود و بر عرش رحمان، عرش خالق و عرش مخلوق «و أین عرش من عرش».

ما اینجا یک مقداری در تشابه خالقی بحث می‏کنیم و یک مقداری هم در تشابه خَلقی. اشارتاً امّهات مطلب را دیروز عرض کردیم و بین الهلالین باید عرض کنیم که اگر ما مطلبی را به راستی و روشنی بر محور دلالت لفظی و عمق معنوی از قرآن دریافتیم، دیگر انتظار حدیث و حرف و این و آن بی‌جاست، امّا در اینجا تطابق کتاب و سنّت است. «لقد تطابقت هذه الآیة المبارکة و عشرات و عشرات من کلمات الرّسول و الرسولیین (ص) فی هذه  المغزی المستفاد من نفس هذه الآیة المبارکة بصورة عمیقة أنیقة» مقداری لازم است به عبارت توجّه کنید، برای اینکه لفظ آیات را کاملاً‌ حفظ نیستید و نه آ‌درس‏های آیات را. «الصّحیفه مائة و ستّة و تسعین من المجلّد الرّابع عشر»: «و هنا نتحدث عن ذلك «الماء» الذي هو مادة خلق الأرض و السماء، بكل إمعان و إتقان» این تشابه خلقی. «و عن «عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»» تشابه خالقی، فعل خالق، عرش خالق، قدرت خالق، وجود خالق. صفحه 196 «العرش هو كسائر اللغات المشتركة الاستعمال بين الخلق و الخالق، هنا تجرّد عن المعاني الخلقية، و تختص بما يناسب ساحة الربوبية» که از کارهای بسیار مهمّی که ما در متشابهات باید انجام بدهیم تجرید است. چنانکه اطّلاع دارید و قبل هم بحث شده است، آیه متشابهه این‌طور نیست که تشابه از نظر دالّ بودن آیه باشد و دلالت، از نظر مدلول است. لفظ عرش که هم در عرش سلطان استعمال می‏شود، هم در عرش رحمن یا لفظ کرسی که هم در کرسی که زیرش منقل است و زمستان لحاف می‏گذارند استعمال می‏شود، هم کرسی قضاوت، هم کرسی استادی، معانی آن فرق دارد یا نه؟ فرق دارد دیگر. لفظ کرسی شامل همه مراحل است، امّا اگر گفتند کرسی زمستان، این همان است که زیرش منقل می‏گذارند و فلان، اگر گفتند کرسی قضاوت، دیگر منقل و لحاف و اینها ندارد، مقام قضاوت است. مگر قاضی باید یک کرسی داشته باشد مثلاً؟ راه می‌رود و حرف می‌زند، مقام قضاوت است. سلطه قضایی. کرسی احیاناً سلطه حراری است. «السلطة الحراریة» این برای زمستان است، «احیاناً‌ السّلطة القضائیة» این کرسی قضاست. «احیاناً سلطة الاستذة» سلطه تدریسی است، کرسی پزشکی، کرسی چشم‌پزشکی، کرسی شیمی، کرسی فیزیک، همه اینها کرسی است، واقعاً هم کرسی است. چون لغت کرسی در اختصاص کرسی جسمانی نیست و مانند سایر الفاظ، رزق، رزق را اینهایی که عقل‏شان در چشم‏شان است و وجودشان در شکم‏شان است، خیال می‏کنند رزق آن است که لباس بدن، غذای بدن، خوراک بدن، زن بدن، مرد بدن، خیال می‏کنند همه‏اش بدن است، نه، رزق اوّل رزق روح است، بعد رزق جسم است. و لذا «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»[2] «هُم» در اینجا مناط است، «هُم» جسم است، تن است، عورت است، شکم است که فقط رزق به این جهات باشد؟ نخیر، ولذا وقتی از امام صادق (ع) سؤال می‏کنند به چه معناست؟ فرمود: «مِمَّا عَلَّمْنَاهُمْ يَبُثُّونَ»[3] «تفسیرٌ للمصداق الخفی، الّذی هو اعلی المصادیق».

حالا عرش، عرش که تخت است، در قرآن 21 آیه لفظ عرش را دارد و مراحل مختلف آن، «عرش قبل الخلق، عرش بعد الخلق، عرش فی الدّنیا، عرش بعد الدّنیا، عرش فعلی و عرش شأنی». اگر ما عروش را جمع بین فعلی و شأنی بدانیم، خدا شش عرش دارد، اگر عرش فعلی بگیریم، سه عرش دارد. در عرش فعلی «کان الله و لم یکن له عروش» در عرش فعلی که حالا بحث می‏کنیم. و در عرش شأنی همیشه خداوند عرش شأنی دارد. «لأنّ عرش الله تعالی عبارة عن السّلطة، السّلطة الالهیة: عرش الله؛ السّلطة الرّبوبیة عرش الرّب؛ السّلطة العلمیة عرش العلم؛ السّلطة القیومیة عرش القیومیة؛ السّلطة الاحیائیة؛ السّلطة الاماتی» سلطاتی که حقّ سبحانه و تعالی دارد، از همه تعبیر به عرش می‏شود. ما در آیات عرش مفصّل بحث کردیم در جاهای دیگر، امّا اینجا به‌طور اشاره عرض می‌کنیم که مطلب‏مان را بفهمیم. به‌طور مختصر «العرش لأنّه عرش الله فلا یعنی عرش الخلق، کما الید ید الله لا تعنی ید الخلق، ید الخلق یدٌ تُناسب الخلق مادّیاً عضویاً کذا و لکن ید الله قدرة الله و الله یعبّر عن قدرته بالید حتّی نتفهّم اکثر».

و این آیه متشابهه است، ما در آیات متشابهات باید تجرید کنیم. کما اینکه اگر صفتی از صفات خاصّه خداوند به خلق نسبت داده شد، تجرید می‏شود از ربوبیت که «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ»[4] خالقیت در انحصار خداست، پس اگر خالقیت به عیسی (ع) نسبت داده می‏شود، تجرید می‏شود از خالقیت ربّانیه، خالقیت اصلی که ربّانیه است، این تجرید می‏شود و می‏شود صنعت. و همچنین اگر فعلی از افعال که در خلق است، در خالق استعمال شود، تجرید می‏شود از جهت خلقی و مختصّ می‏شود به جهت خالقی. «بصیرٌ، سمیعٌ، علیمٌ، جاء ربّک» از این قبیل، «جاء» تجرید می‏شود از مجیء حدوثی، از مجیء خلقی. و همچنین بصیرٌ از بصر عینی و ظاهری، بصر محدود. سمیعٌ و همچنین.

این تجرید‏ها را ما در دو بُعد می‏توانیم بگوییمف این متشابهات سه بُعد دارد، یک بعد که آدم می‏ماند، نمی‏تواند معنی کند، نمی‏تواند. در محکماتش می‏مانند تا چه رسد متشابهاتش، نوع ما طلبه‏ها این‌‌طور هستیم. نوع دوم این است که «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»[5] متشابهات را ارجاع بدهیک به محکمات، این نوع اول تفسیر متشابهات است. نوع دوم این است که متشابهات را در خودش دقّت کنیم تا تشابه برطرف بشود و ما این کار را می‏کنیم. اینکه می‏فرماید: «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عرشِ چیست؟ عرش خالقیت است، چون «خَلَقَ» عرش خالقیت است. عرش خالقیت نیازمند به سه صفت ذاتی علم و حیات و قدرت است. لازمه خالقیت حقّ سبحانه و تعالی سه صفت ذاتی حیات مطلقه و علم مطلق و قدرت مطلقه است که این‏ها قبل الخلق بوده‏اند و همیشه خواهند بود و زمان ندارند و فعل نیستند و عین هم هستند، عین ذات‏اند و عین هم هستند و اینها. ولکن این مراحلی که از نظر تعبیر، تعبیر ما برای حقّ سبحانه و تعالی است که اگر خلقی در کار نبود، خدا صفاتی نداشت، صفت لفظی نداشت، اسمائی نبود، صفات ذات یعنی چه؟ صفات فعل یعنی چه؟ این صفات ذات و صفات فعل برای تفهّم ماست، آن مقداری که ما می‏توانیم معرفت نسبت به حقّ سبحانه و تعالی پیدا کنیم.

عرش هم که می‏‏فهمیم، بعضی‏ها عرش علم است، بعضی‏ها عرش… اینجا عرش خالقیت است، کما اینکه می‏گویند کرسی چشم‌پزشکی، معلوم است منقل ندارد. کرسی قضاوت، معلوم است چشم‌پزشکی هم ندارد. اینجا هم عرش است. عرش سلطان چرا عرش است؟ برای اینکه وقتی بالای آن می‏نشیند معلوم است که سلطان است، اگر نمی‏شناختند قبلاً، حالا می‏شناسند که سلطان است. حالا سلطان باید حتماً تخت داشته باشد؟ سلطان به تخت نشست یعنی چه؟ لزومی ندارد تخت داشته باشد. سلطان به تخت نشست؛ یعنی به حالت رسمی سلطه ملکیت را به خود گرفت، سلطه رسمی ملکیت را آغاز کرد. حالا در اینجا «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» خالقیت مناط است. خالقیت سماوات و ارض که دارای سه مبدأ حیات مطلقه و علم مطلقه و قدرت مطلقه است «و َکانَ» یعنی قبل از خلق سماوات و ارض، «وَ كانَ عَرْشُهُ» «یعنی عرشه خالقیةً الخالق یخلق ثمّ هو مسیطر علی خلقه» «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ»[6] «أَلا لَهُ الْخَلْقُ» خالق اوست، امر خلق هم با اوست. این‌‌طور نیست که «هو الخالق و لکن تدبیر الخلقة بید غیره أو تدبیر الخلقة بیده و الخالق غیره، لا» «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ». در اینجا هم خداوند قبل از اینکه مادّه اوّلیه را و بعد سماوات و ارض را خلق کند، این عرش بالفعل نداشت. یعنی سلطه خالقیت بالفعل نبود، چون خلقی نبود. سلطه خالقیت بالفعل نبود. سلطه شأنی بود که عرش اوّل است. «العرش الأوّل لله تعالی السّلطة القیومیة حیاةً و علماً‌ و قدرةً قبل أن یخلق خلقاً خالق إذ لا مخلوق قادر إذ لا مقدور عالم إذ لا معلوم» آن حالت شأنی است که ذاتی است. ظهور اوّل عرش حقّ سبحانه و تعالی «أوّل ما خلق الله» است. «خلق المادّة الاوّلیة له الخلق و عرش السلطة الخالقیة تدبیریاً علی المادّة الاوّلیة هو الأمر» «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر» این خلق و امر در مادّه اوّلیه. حالا به آیه برگردیم، اینکه این طرف و آن طرف می‏رویم، صحبت گیج بودن و گیج کردن نیست، مطلب بسیار عمیق و دقیق است، با اینکه قبلاً هم ما صحبت کردیم.

«وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ» «یعنی قبل أن یخلق السّماوات و الارض عرشه سلطته الخالقیة علی الماء سلطته الخالقیة الفعلیه التدبیریة کان علی الماء» این‌طور می‏شود دیگر. گاه سلطه خالقیه شأنیه است قبل از خلق، باشد، گاه سلطه خالقیه فعلیه است «كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» و لکن حالیاً عرشه علی السماوات و الارض ولکن یوم القیامة» «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ»[7] یوم القیامه عرش حساب و جزاء است در کون، یوم الدّنیا عرش سلطه بر عالم تکلیف است، سماوات و ارض خلق شده، قبل از خلق سماوات و ارض عرش سلطه خالقیت تدبیری است در ماء، با ماء چه کرد، ما چه می‏دانیم، با سماوات و ارض چه کرد، ما چه می‏دانیم. «اذاً و کان عرشه علی الماء و کانت سلطته التّدبیریة بعد ما خلق الماء کانت سلطته التّدبیریه علی الماء لا أنّه خلق ثمّ العزل». خلیفه نه در خلق دارد نه در تدبیر دارد، نه در تکوین دارد و نه در تشریع خداوند ندارد، کما اینکه وکیل هم ندارد، خدا وکیل همه است، وکیل ندارد، خلیفه هم ندارد، مثل ندارد، نظیر ندارد، جانشین ندارد، جا ندارد، این‏ها را ندارد. پس این عرش است به طور مختصر که در اینجا ما همه اینها را که نمی‏خواهیم بحث کنیم، در اینجا ««وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» و کان سلطته التّدبیریة علی ما خلق و اسمه الماء علی الماء» این جهت تشابهی که در عرش است، تشابه خلقی نیست. تشابه خالقی است.

و امّا تشابه خلقی: ماء، ماء چییست؟ ما که از آیه می‏فهمیم که ماء این آب خوردنی نیست، H2O نیست، نه این آب منی نیست، آب درختان نیست، آب‏های آب فلزّات نیست. «للفلزّات ماء للنّباتات ماء المنی ماء «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ»[8] أیضاً‌ هذا الماء؟ لا، کلّ شیء حی «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ» حیاً و میتاً فی السّماوات و الارض أحیاء و اموات، نسبةً بین الأحیاء و الاموات و الماء من الاموات من هذه الناحیة لا حیاه نباتیةً و لا حیاة حیوانیةً و لا حیاة انسانیةً و لا جنّیةً و لا ملائکیةً و لا کذا و لا کذا» «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» سؤال: اینجا خدا چه می‏خواهد بفرماید؟ می‏خواهد از همین آبی که در سماوات و ارض است بحث کند که این تناقض است. «قبل خلق السّماوات و الارض بما فیهما و یتولد منهما و یولد فیهما الماء المشروب» سماوات و ارض همه را می‌گیرد. «قبل خلق السماوات و الأرض لم تکن سلطته التّدبیریة علی السّماوات و الارض برمّتهما و فیهما ماء، لا، بل کان سلطته التّدبیریة علی المادّة الامّ و الله تعالی یعبّر عن هذه المادّة الامّ بالماء» پس این H2O نیست. تمام آب‏هایی که آب بر آن صدق می‏کند، آب منی، آب حیوانات، آب خوردنی، آب چه و چه، اینها هیچ کدام مراد نیست، بلکه مراد چیزی است که خداوند کیفیت آسمان‏ها و زمین را از او آفرید.

سؤال: پس چرا فرمود ماء؟ جواب: الفاظ را برای چه می‏آورند؟ الفاظ را برای رساندن معانی می‌آورند، اگر معنی معلوم است، لفظ معلوم. اگر معنی را نمی‏توانیم بفهمیم، اصلاً ما نمی‏توانیم بفهمیم مادّه اولیه چیست. «لمّا لا نعرف و لم نعرف و حتّی الآن و حتّی بلوغ العلم و نبوغ العلم الی یوم القیامة الکبری لا نعرف و لا نعرف ما هی المادّة الاوّلیة» ما این مادّه حالا را نمی‏توانیم بفهمیم، اصل این مادّه چییست؟ ما فرزندان‏ را نتوانستیم بفهمیم، مادرها را می‏فهمیم؟ نمی‌دانیم مادّه اوّلیه چیست، اصلاً نمی‏دانیم، خدا چه کار کند؟ بی‌لفظ، بی‌لفظ که نمی‏شود. هر لفظی بگوید؟ باز هر لفظی که دلالت بر این معنا نمی‌کند. باید لفظی از معنایی بیاورد که همه می‏فهمند و همه می‏دانند بر حسب علم سطحی و حسّ سطحی که اجزائش مانند هم است، اختلاف اجزاء ندارد. کاخ نیست، دریا نیست، زمین نیست، صحرا نیست، باغ نیست، چون ‌اجزاء مختلف است. این مادّه دو نوع است: یک مادّه‏ای است که در چشم بصر و بصیرت -حالا بصیرت- در چشم بصر و بصیرت اجزائش گونه‌گونه است، مختلف است، رنگ‏های مختلف، عناصر مختلف‏، اتم‏های مختلف و… این نمی‏تواند نمونه تعبیری از مادّه اوّلیه باشد، مادّه اوّلیه که تراکیب ندارد. «للمادّة الاوّلیة ترکیب واحد فقط، ترکیب هو لزام المادّیة الأولی» بیشتر از این نیست. تراکیب بعدی، اختلاف تعداد پروتون‏ها، الکترون‏ها، پزیترون‏ها، نوترون‏ها و… که علم هم مطلب را ثابت کرده که حتّی می‏شود از شیر پرده شیر درنده درآورد مثلاً به اراده الهی که علم این مطلب را ثابت کرده و قبلاً در کتاب الله و سنّت رسول الله این مطلب ثابت و روشن است، این مادّه امّ یک ترکیب داشت فقط و آن ترکیب اصل مادّیت مادّه را درست می‏کند که اگر آن ترکیب را از مادّه برداریم، اصلاً مادّه نیست، مادّه منهای مادّه خواهد بود.

بُعد اوّل ترکّب مادّه که در آیات ذاریات باید بحث کنیم، بُعد اوّل ترکب مادّه آن مقدار ترکبی که مادّیت مادّه به آن ترکب پیوند است که یا از دو جزء فیزیکی و هندسی یا بالاترش سه جزء، هر چه هست ما نمی‏دانیم، ترکب است، وحدت ندارد. «المادّة الفردة لا معنی لها» مادّه فرده که جزء لا یتجزی است، این را در آیه ذاریات بحث کنیم. جزء لا یتجزّای واقعی ما اصلاً نداریم، همه‏اش یتجزّی است یا داریم، لا یتجزّی است. در اینجا باید بحث کنیم که آقایان مراجعه به تفسیر و ستارگان خواهید فرمود و ما مقداری بحث تبلوری و تبلور بحثی خواهیم داشت.

این ماء، اصلح تعبیرات برای مبهم‏ترین موجودات جهان بعد از خدا، خدا که معلوم است. در پلّه دوم ابهام، مبهم‏ترین موجودات و مجهول‏ترین موجودات عالم که اشاره هم بلد نیستیم به ‏آن بکنیم، عبارت است از مادّه اوّلیه، المادّة الفردة الاولی که فرده می‌گوییم، چون تجزیه نمی‏شود، اگر تجزیه بشود هیچ است. «التّرکب الاوّل» مادّه که هیچ چیزی جز مادّیت ندارد، هیچ چیزی جز قدم اوّل در این نیست، مثل خاکی که هیچ کارش نکردیم، نه سنگ کردیم نه آجر کردیم، نه چوب شده، نه انسان شده، نه حیوان شده، نه الاغ شده است. مثال: مادّه اوّلیه هم که فقط آن ترکبی که لازمه اصل مادّیت است، برای مادّه اوّلیه حاصل است. از این چه تعبیر بشود؟ اگر من و شماها می‏خواستیم برای کسانی که نمی‏دانند تعبیر کنیم از مادّه اوّلیه بی‌رنگ و بی‌ترتیب و بی‌ترکیب و بی‌ابعاد، مگر بُعد اصلی مادّه، می‏خواستیم برای کسانی که نمی‏دانند تعبیر کنیم، چه باید بگوییم؟ مثلاً بگوییم خاک، بیشتر از این بلد نیستیم، می‌گوییم خاک. این همه ترکیبات چه بوده؟ خاک بوده، ولی لفظ خاک معنی خاک را می‏رساند. امّا آن چیزی که این من‏ها و ماها هرگز نمی‏توانیم بفهمیم، خود خاتم النّبیین هم در آن گیج است، چون ملکوتِ خلقت است، چون حقیقت خلقت است علماً و قدرتاً و قیومیت واقعی خلقت است، این را خداوند می‏خواهد به ما بفهماند، به ما نافهم‏ها، چه تعبیر کند قشنگ‏تر از آب و ماء؟ چرا؟ برای اینکه آب فقط دارای دو ملکول است که می‏توانیم بفهمیم، فقط H2O. آبی که در کره اورانوس است سنگین‏تر است، آبی که در اینجا است سبک‏تر است. بالاخره H2O که ما می‏فهمیم، ما مخاطبین که از آب H2O را می‏فهمیم، قبل از H2O هم یک چیز روان یکسان، یکسان می‏فهمیم. یک مادّه یکسان یا در عمق هم یکسان است یا در ظاهر یکسان است؟ ما ظاهربین هستیم، آب در ظاهر مادّۀ یکسان است، این تخت نیست که چوب دارد، آهن دارد، زنگ دارد، این حرف‏ها، نه، این مادّه یکسان است. برای مادّه اوّلیه یکسان به تمام معنی الکلمه که ترکبٌ مّا دارد که اگر ترکبش را بردارند، هیچ نخواهد بود، ما چه تعبیری زیباتر از الماء داریم؟ منتها المائی که این آب‏ها نیست. چون «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» بود عرشش بر موجودی که ما نام ماء بر او می‏نهیم، امّا «أین ماء من ماء؟» ماء منی هم ماء‌ است، ماء فلزّ هم ماء‌ است، ماء خوردنی هم ماء است، این هم ماء‌ است، این‌طور نیست که هر وقت گفتند ماء، یک نوع آب به نظر انسان بیاید. این هم تشابه، ما تجرید می‏کنیم لفظ ماء را «نجرّد لفظة الماء عن المیاه الّتی بین السماوات و الارض، من موالید السماوات و الارض، نجرّد. هذا تجریدٌ اوّل، ثمّ نجرّد عن کنّا نعرف من الموادّ المترکبة المتلاحقة و یثبت هنا المادّیة البحتة المادّیة الصّرفة، المادّیة الصّرفه فی التّرکب الاوّل» در ترکب اوّل که در آیه ذاریات فرمود: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ»[9] که شیء اوّل چیست؟ شیء اوّل هم زوجین است، شیء اوّل که زوجین است همین ماء است دیگر، این زوجین است، خدا می‏گوید زوجین، زوجین اصل ترکب است. در ازواج بعدی بحث نمی‏کنیم. چون می‏گوید: «وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ» «من کل شیء هذه الکلّیة تحلّق علی المادّة الاوّلیة و الموادّ الاخری المترکبة و المتلاحقة» در مادّه اوّلیه که زوجین است، یعنی اوّلین ترکب مادّه و اوّلین حالت مادّیت مادّه در آغاز وجود، وجود آغازین عبارت است از زوجین یا زوجین هندسیین‏ که نمی‏فهمیم یا زوجین فیزیکیین، باز نمی‏فهمیم، ولی فقط می‏دانیم. مثل خدا که می‏دانیم هست، امّا نمی‏دانیم که چیست.

این اجمالی از بحث بود. کتاب را باز کنید، صفحه 196 خط آخر «الخطّ الاخیر من الصحیفه مائة و ستّة و تسعون»: «و من ثمّ عرش ثان»[10] اوّلش «العرش هو كسائر اللغات المشتركة الاستعمال بين الخلق و الخالق، هنا تجرّد عن المعاني الخلقية، و تختص بما يناسب ساحة الربوبية، فقد تعني هنا مستقر سلطته تعالى». «مستقر سلطته التدبیریة قبل خلق السماوات و الأرض علی المادة الأوّلیة». «و قد جاءت العرش- أيضا- بمعنى البناء العال ك «مِمَّا يَعْرِشُونَ»». «وَ أَوْحى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ»[11] یعنی «و ممّا یبنون» برای مو داربست درست می‏کنند، بعد روی آن مو می‏زنند. «وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ» یعنی «و ممّا یبنون» «و کان عرشه یعنی و کان بنائه. کان بنائه و مخلوق منه له الماء» مخلوقٌ منه داریم. «قبل خلق السماوات و الارض کان له مخلوقٌ منه، خلق السماوات و الارض منهخ و هذا اسمه ماء «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» یعنی کان بنائه علی الماء» این یک معنا، «الثّانی و کان سلطته التّدبیریة علی الماء» این همان است، بناء خدا در خالقیت سماوات و ارض بر ماء بود، این دو بناء‌ است، یک سلطت تدبیریه بر خود ماء‌ است قبل از خلق سماوات و الارض، یک سلطه تدبیریه بناء خلقت آسمان و زمین بر ماء است که از این ماء آسمان و زمین را آفریدیم.

«فهنا عرشان اثنان متداخلان و مندغمان مع بعض و آیة ثانیة «وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ»[12] یعنی یبنون» پس عرش به معنی بناء آمده و بهترین طریق فهم لغت قرآن، خود قرآن است، بدون اینکه مراجعه به مفردات و چه و این حرف‏ها بکنیم، از خود قرآن ما اجتهاد می‏کنیم معنی لغات را، عرش بمعنی البناء، کلّ بناء. «فقد كان بناءه تعالى حين خلق السماوات و الأرض على الماء»[13] «بناءً خلقیاً لسماوات و الأرض و بناءً عرشیاً تدبیریاً للماء». «أم و سلطته» که هر دو می‌شود. «و هما هنا بمعنى واحد» «یعنی بنائه فی خلق السماوات و الارض علی الماء و سلطته التّدبیریة علی الماء تدبیران اثنان تدبیرٌ للماء کماء تدبیر للمادّة الاوّلیة کمادّة الاوّلیة و التّدبیر ثان أن یخلق من المادّة الاوّلیة السماوات و الارض و کان عرشه علی الماء» هر دو.

«و أن مادة خلقهما كانت هي الماء و من ثمّ عرش ثان هو لإدارة شئون السماوات و الأرض كما «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ»[14]» ببینید عرش دوم، ما عرش فعلی را داریم می‏گوییم. «العرش الفعلی الاوّل عبارة عن سلطته التّدبیریة علی المادّة الاوّلیة» آب، ماء «فالعرش الفعلیة الثّانیة سلطته التّدبیریة علی السماوات و الارض مرحلة ثانیة من الخلق السماوات و الارض» مگر این‌‌طور نیست؟ «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ»[15] آقایانی که می‏آیند امر را به معنی ایجاد مجرّدات را می‏گیرند، خلق را ایجاد مادّیات، اینها کجا دارند می‏روند؟ اینها چه می‌گویند؟ فلسفات و چرندیاتی که عقل‏ها را ذوب کرده و شعورها را از بین برده، می‏خواهند بر کتاب خدا هم تحمیل کنند، عالم امر، عالم خلق… «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» بعد از بیان این است که خداوند خلق کرد سماوات و ارض را و تدبیر امر کرد، ببینید «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» سوره 10 آیه 3: «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ» یعنی ثم بعد ما خلق السماوات و الارض «اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» «العرش الثانی، العرش السلطوی، العرش التّدبیری، تدبیر خلق الثّانی عبارة عن السماوات و الارض» «عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» یدبّر الامر معنی می‏کند عرش را، «عرش التّدبیر الثّانی السماوات و الارض، عرش التّدبیر الاوّل الماء و عرشٌ ثالث یوم القیامة الکبری» «وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ»،[16] «وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ»[17] از این ثمانیه چهارتا‏یشان از فرشتگان‏اند، چهارتایشان رسول الله (ص) و علی و حسن و حسین (ع)، بر حسب آیاتی که در سوره حاقّه ما بحث کردیم، مراجعه کنید.

«فالعرش و هو السلطة الربانية بملابساتها الخلقية»[18] «الملابسة الأولی المادّة الأوّلیة، الثانیة السماوات و الأرض، الثالثة یوم القیامة» ملابسات. «هو واقعياً و فعلياً ليس إلّا في مثلث الزمان»[19] یعنی عرش زمانی نیست، چون فعلی است. «على المادة الأولية: «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» و على السماوات و الأرض: «يُدَبِّرُ الْأَمْرَ» و على القيامة الكبرى، تقديراً و تدبيراً و أما قبل الخلق حيث كان اللّه و لم يكن معه شي‏ء فلا عرش إذ لا معروش» سلطه تدبیری فعلی قبل از اینکه بخواهد چیزی را خلق کند، برای چه بود؟ چیزی نبود که بر او باشد، بله، این عرش شأنی بود و قدرت حقّ سبحانه و تعالی، قدرت ذاتی، این بالفعل ذاتی است و قدرت بر خلق شأنی است، هر وقت بخواهد خلق می‏کند.

«فلا عرش إذ لا معروش، مهما كان له العرش ذاتياً» العرش الذّاتی چیست؟ «لمكان الحياة و العلم و القدرة الطليقة» الطلیقة صفت هر سه است. حیات طلیقه، علم طلیق، قدرت طلیق «فهو «خالق إذ لا مخلوق» بمعنى قدرته على الخلق قبل مشيئته» یعنی «خالق إذ لا مخلوق» این هنوز اجتهاد نکرده است. از آقای حاج حسین قمی سؤال کردند که… در حرم ایشان بعد از وفات سید ابوالحسن یازده ماه مرجع شدند که بین ایشان و آقای بروجردی بحث بود که ایشان اعلم است یا ایشان اعلم است. ایشان در کربلا بودند، کسی رفت حرم، سؤال کرد: آقا شما مرجعید، این مسئله را جواب بدهید. فرمود: هنوز در این مسئله اجتهاد نکردم، مجتهد نبود؟ در این مسئله اجتهاد نکرده است. مثل بعضی از مراجع که مجتهد بودند، وقتی مجتهد شدند، هنوز هم حجّ نرفتند، در حجّ چون خودش احتیاج نداشته و مقلّدی هم ندارد، هنوز اجتهاد نکرده است. مثال زدم، این قدرت دارد، ولی قدرت حالت شأنی است برای این فعل اجتهاد. حقّ سبحانه و تعالی قدیر علی کلّ شیء است. قبل الخلق و بعد الخلق برای او فرق نمی‏کند. قبل ایجاد الخلق و بعد ایجاد الخلق و بعد الفناء الخلق، در این مثلّث مرحله برای او فرق نمی‏کند. فقط در حالت ظهور و در حالت بروز. پس «خالق إذ لا مخلوق» نه اینکه «خالقٌ» مخلوق نبود، یعنی مثلاً در رتبه آنها بود، خیر، اصلاً نبود.

«فهو «خالق إذ لا مخلوق» بمعنى قدرته على الخلق قبل مشيئته» مشیئت فعل است. «كذلك هو «ذُو الْعَرْشِ» إذ لا معروش» نمی‌شود گفت عرش داشت، ولی معروش نبود، یعنی عرش شأنی. سلطه و قدرت اصلی، شأنی. «بمعنى سلطته على ما يخلق من معروش فعرشٌ» فعرشٌ فعل است. «فهو «ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ * فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ»[20]» عرش چیست؟ فعّالیت است، فعّالیت لما یرید که حالت تدبیری است. «الحالة التّدبیری لله تعالی یعبّر عنها فی العرش کما الحالة السلطنیة للسّلطان یعبّر عنه بالعرش، سلطان جلس علی العرش فعّالیته الفعلیة الواقعیة هی عرشه الفعلی فی مثلّث الزّمان» این سه‌تا «و فاعلیته الشّأنیة بکمال القدرة الفعلیة هی عرشه الشّأنی» سه‌تاست. عرش شأنی سه ‌تاست؟ عرش شأنی سه‌تاست، چیست؟

– حیات و قدرت و علم.

– نه، عرض می‏کنم عرش شأنی سه‌تاست، حیات و قدرت و علم یکی است، این محور عرش است، ولی حیات و قدرت و علم قبل از خلق المادّة الاوّلیة، این عرش شأنی است.

– [سؤال]

– بله، قبل خلق سماوات و ارض عرش شأنی دوم، قبل یوم القیامة عرش شأنی سوم، آن وقت هر عرش شأنی مبدّل به عرش فعلی می‏شود. این قدرت فعلی که عرش شأنی و تدبیر خِلقی شأنی از برای خلق مادّه اوّلیه دارد قبل الخلق شأنی است، بعد الخلق فعلی است. قبل الدّنیا شأنی است، بعد الدّنیا فعلی است. قبل خلق السماوات و الارض شأنی است بعد فعلی است. پس سه‌تا عرش شأنی داریم و سه‌تا عرش فعلی. هر عرش شأنی قبل از یک عرش فعلی است. هر عرش شأنی یعنی قدرت داشت که انجام داد، قبل از مادّه اوّلیه و قبل از سماوات و ارض و قبل از قیامت.

– وقتی محقق می‌شود، فعلی می‌شود.

– بله، محقق می‌شود، فعلی می‏شود. «و القرآن إنما يتحدث عن الأول»[21] عرش فعلی، قرآن از عرش شأنی چه صحبتی بکند؟ بله، قرآن می‏گوید: قدیرٌ، حیٌّ، قیومٌّ. آن اصل فعلیت صفات ذات است، امّا شأنیت صفات ذات دیگر بحثی ندارد. معلوم است که صفات ذات فعلیت دارد به‌طور ازلی و ابدی در حقّ و از صفات ذات صادر می‏شود صدوراً‌ خلقیاً، لا صدوراًً ولادیاً. صفات ذات عین ذات است، کما اینکه از عین ذات خلق صادر نمی‏شود، از عین علم و قدرت و حیات که صفات ذاتی حقّ است، صادر نمی‏شود، بلکه خلق می‏شود؛ یعنی ایجاد من شیء یا ایجاد لا من شیء می‏شود. «و القرآن إنما يتحدث عن الأول» یعنی العرش الفعلی «دون الثاني، اللّهم إلّا ما قد يدل على الخلق الأوّل كهذه الآية، فقد كان عرشه و سلطته على الماء قبل خلقه سلطةً على إنشائه، و بعده سلطة على تقديره». اینجا ببینید «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» قبل الماء و مع الماء. قبل الماء سلطه شأنی است، مع الماء سلطه فعلی است. این اشاره است درست توجّه کنید، دقّت دارد خیلی دقّت دارد «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» یعنی کان لمّا خلق الماء فقط؟ لا، کان سلطته الخلقیة الشّأنیة علی الماء قبل خلق الماء، ثمّ سلطته الفعلیة التّدبیریة بعد خلق الماء» که این دو سلطه با هم است، اینجا اشاره است، در جای دیگر نیست. «و بعده سلطة على تقديره و تدبیره ثم قبل خلق السماوات و الأرض سلطة على خلقهما» شأنی است. «و بعد خلقهما سلطة على تقديرهما و تدبيرهما» این دو، سه «ثم قبل إقامة القيامة سلطة عليها كأصل» این شأنی است «و بعدها سلطة على تقديرها و تدبيرها» که این فعلی است. «فلئن توسعنا في صيغة العرش لكان له مراحل ست» توسع است، هم شأنی را بگوییم، هم فعلی، عرشین عرشین عرشین «الّا أنّ القرآن يذكر تلك الثلاثة من السلطة الفعلية بعد كل مرحلة من الخلق تقديراً له و تدبيراً» این در مورد عرش.

امّا الماء، بحث خیلی عریق و عمیق است نمی‏دانم عبارت رساست یا نه «و أما «الماء» هنا، فهل هو المعروف لدينا حيث نشربه و نشرب به زروعنا و دوابنا؟» سؤال، جواب: «و هو مما خلق مع السماوات و الأرض أم بعدهما» پس این در سماوات و ارض است، این مادّه سماوات و ارض نیست. «فهو وليد «الماء» الذي خلق منه الأرض و السماء» یعنی این آب حالای من، این ولید آن آب است، کما اینکه سماوات و ارض کلّش ولید آن ماء ‌است، این آب ما هم ولید آن آب‌ است، منتها بعضی‏ ولید اوّل‏اند بعضی دوم، بعضی سوم، بعضی صدم، بالاخره ولید است. این آب مشروب ما، آب نطفه، آب چه متولّد از مادّه اوّلیه خلقت است که سماوات و ارض هم از او خلق شده است. «فهو وليد «الماء» الذي خلق منه الأرض و السماء فأين والد و ما ولد؟» آب خوردنی هم والد است هم ولد است؟ نمی‏شود.

«ذلك، و «كان» هنا تضرب إلى أبعد أغوار الماضي البعيد لكينونة «الماء» قبل خلق الأرض و السماء، فليس هو الماء المتولد فيهما» سماوات و ارض «و عنهما» سماوات و ارض «حيث خلقهما «و» الحال» واو حالیه است. ««و» الحال أنه «كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» و قد يروى في بعد هذا الماضي البعيد عن الإمام علي أمير المؤمنين (ع) ما العقل منه يحيد لروعته و بداعته حيث يضرب إلى مليارات من سنّينا و اللّه أعلم‏». در حاشیه مطالعه بفرمایید.

فی تفسیر البرهان جلد 2 صفحه 208 عن تفسیر العیاشی «سئل أمير المؤمنين (ع) عن مدة ما كان عرشه على الماء» چون مادّه اوّلیه مدّت بوده دیگر، مدّت ملازم با مادّه است. چه مدّتی عرش خداوند بر ماء‌ بوده است؟ ما از اینجا می‏فهمیم که آغاز خلقت سماوات و ارض را هم امیرالمومنین می‏دانسته، آسان‏تر است دیگر، وقتی آن مدّتی که خداوند مادّه اوّلیه را خلق کرده و کاری روی آن نکرده، همین‌طور بوده، مثل سماوات و ارض که همین‌طور هست، وقتی این مدّت را می‏دانست و گفت -البته تا آن مقداری که ما می‏توانیم بفهمیم- پس آغاز خلقت سماوات و ارض که خلقت دوم است، حضرت می‏دانسته. «عن مدة ما كان عرشه على الماء قبل أن يخلق الأرض و السماء؟ فقال: تحسن‏ أن تحسب؟» می‏توانید حساب کنید؟ «فقال السائل: نعم، فقال: لو أن الأرض من المشرق إلى المغرب» این یکی، این عرضی‌اش. «و من الأرض إلی السّماء» الی السّماء یعنی تا آنجایی که سماء است، سماء سابعه. کره زمین را، پهنای کره زمین را که عرض است، یعنی دور کره، پهنای کره که عرض است، چون استوانه است دیگر، شما عرض این استوانه را بگیرید، این یک. بعد «و من الأرض إلی السّماء» این هم طولش است. یک مکعّبی درست کنیم «حب خردلٍ» حب خردل ریزترین چیزی است که ما داریم. «ثم كلفت على ضعفك»، نه «کلفت علی قدرتک». قدرت‏هایی بیاید، وسائل اتوماتیکی جدید بیاید، نه «ثم كلفت على ضعفك» آن وقت، آن وقت مثلاً فرض کنید که در 24 ساعت هشت فرسخ راه می‏رفتند، اگر پیاده می‏خواستند بروند که چهار فرسخ اگر با مال هشت فرسخ و لذا روی هشت فرسخ قصر آمده است.

«ثم كلفت على ضعفك أن تحمله حبة حبة من المشرق إلى المغرب» کدام؟ «من مشرق الأرض الی المغرب و من مغرب الأرض إلی السّماء السّابعة» چون هر دو را فرمود. این مشرق و مغرب، هم مشرق و مغرب ارض است، هم مشرق و مغرب سماء است هر دو که دو طول را شما طی کنید و حال اینکه میلیاردها سال نورانی، میلیاردها سال نورانی بعضی از ستارگان با ما فاصله دارند. حالا این وسعت عظیم و این وسعت عجیب را که اگر شما بخواهید با قوی‏ترین کهیان‌پیماها سیر کنید، تازه به کره قمر رسیدید به زحمت، به کره مشتری و مریخ احیاناً که فهمیدند آنجا حیوان است، آب است و… ملاحظه کنید که مغز آدم باد می‏کند در اینجا. «لو أن الأرض من المشرق إلى المغرب و من الأرض إلى السماء حب خردل ثم كلفت على ضعفك أن تحمله حبة حبة» یک دانه بیاوری و بروی، دوباره یک دانه دیگر. این چند میلیارد و چند صد هزار میلیارد حبّه است؟ خدا می‏داند. هر یکی را «على ضعفك» شما حمل کنید «أن تحمله حبة حبة من المشرق إلى المغرب» در دو بُعد، در بُعد ارضی و در بعد سماوی الی السّماء السّابعة. «حتى أفنيته» همان‌قدر است؟ «لكان ربع عشر جزء من سبعين جزء من بقاء عرش ربنا على الماء قبل أن يخلق الأرض و السماء».

– یعنی این‌قدر کوچک بوده و خدا این ذرات را تکامل داده است؟

– صبحت کوچک نیست، صحبت این است که مدّتی که این ماء که مادّه اولیه است، بوده و خدا با آن کاری نکرده، حوصله خدا ‏ زیاد است.

– می‏دانم، فرمودید از دو جزء خلق شده.

– آن مطلب دیگری است، نه، اصل مادّه اوّلیه را ما می‏گوییم.

– اعمال تدبیرش است.

– بله، این بقای سلطه تدبیری حقّ بر مادّه اوّلیه قبل خلق الارض و السّماء و قبل از خلق کل کیفیات این‌‌طور بوده است.

– یعنی […] مادّه اوّلیه طول کشیده؟

– این‌‌طور بله که «لكان»…

– این حساب دقیق است؟

– دقیق است. منتها ما آخرش را می‏فهمیم، اوّلش را نمی‏فهمیم، آخرش چییست؟ «لكان ربع عشر جزء من سبعين جزء من بقاء» ربع عشر می‏شود یک چهلم، یک چهلم از هفتاد، یک چهلم از یک هفتادم، حساب کنید. یک چهلم از یک هفتادم می‏شود یک دوهزار و هشتصدم، یک دوهزار و هشتصدم از بقاء، مدّت بقاء سلطه تدبیریه حقّ سبحانه و تعالی بر این مادّه اوّلیه است، این‌قدر طول داشته، قبلش چطور؟ هیچ چیزی نبوده، فقط خدا بوده است. «اقول نظراً الی آخر».

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. هود، آیه 7.

[2]. بقره، آیه 3.

[3]. بحار الأنوار، ج ‏2، ص 17.

[4]. مائده، آیه 110.

[5]. آل‌عمران، آیه 7.

[6]. اعراف، آیه 54.

[7]. حاقه، آیه 17.

[8]. انبیاء، آیه 30.

[9]. ذاریات، آیه 49.

[10]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 196.

[11]. نحل، آیه 68.

[12]. اعراف، آیه 137.

[13]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 196.

[14]. یونس، آیه 3.

[15]. همان، آیه 54.

[16]. زمر، آیه 75.

[17]. حاقه، آیه 17.

[18]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 197.

[19]. همان.

[20]. بروج، آیات 15 و 16.

[21]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏14، ص 197.