ماجرای هارون و گوساله سامری در تورات
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بعد اللتیا و التی که ادلهای را بر مبنای تصریحاتی و یا اشاراتی از آیات گوناگون استفاده کردیم. جناب موسی (ع) اولاً در آن قبض که نتیجهاش قتل قبطی بود، هرگز گناهی مرتکب نشده است. بلکه یک قصوری بوده است که چون وحی به آن حضرت نازل نمیشده است و رسول نبوده است، بر واقع جریان که قتل قبطیِ نتیجه قبض است اطلاع نداشته است و طبعاً رسالت آن حضرت تأخیر افتاده است.
از جمله آیات، آیه 21 سوره شعراء که در همین در آخر صحبت بحث میکردیم. «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَني مِنَ الْمُرْسَلينَ» هنگامی که موسی (ع) از دستگاه فرعونی خائف شد و «خائِفاً يَتَرَقَّبُ» (قصص، آیه 21) بود، در اینجا به طرف مدین رفت و حدود ده سال در مدین با شعیب (ع) بود و ازدواج کرد. بعد برگشت، در راه هم «رَأى ناراً» (طه، آیه 10) که اولین وحی بود که بر موسی (ع) نازل میشود، نخستین ارتباط وحی است. بعد که به مصر برگشت و میخواهد با فرعونیان مواجهه دعوت الی الله بهعنوان رسالت داشته باشد. میفرماید: «فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لي رَبِّي حُكْماً» تفریع است و تأخیر است. بعد از آنکه من از شما فرار کردم، چون از شما ترسیدم. در اینجا فاصله افتاده است و در جای دیگر بحث شده است که به مدین رفت و ده سال ماند. در آن ده سال حالت آمادهباش برای موسی (ع) حاصل شد. «فَوَهَبَ لي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَني مِنَ الْمُرْسَلينَ» که در اینجا حکم، حکم رسالتی است و جعل رسالت هم وحی رسالتی است. البته در تورات مطالبی است که قبلاً اشاره کردهایم و تکراراً قابل ذکر نیست. مطلب دیگری که هست، راجع به عقد لسان حضرت موسی (ع) بود. «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي» (طه، آیات 25 تا 28) این عقده چیست؟
سؤال: آیا از شرایط رسالت که دعوت بسیار بسیار روشن است بدون عیبی، نه در باطن رسول و نه در ظاهر رسول، حتی در شکل رسول نباید قبیح المنظر باشد. آن چیزهایی که مرسلٌ الیهم را فراری میدهد، آنها در رسول نباید باشد. نمیخواهیم بگوییم که زیبای درجه اول باشد، قبیح المنظر نباید باشد. مخصوصاً از نظر سخن گفتن که دعوت رسالتی الی الله است، زبان نباید الکن باشد. زبان بسیار بلیغ و بسیار فصیح باشد تا اینکه مرسلٌ الیهم تمام آنچه را که خداوند به وسیله رسول فرستاده است بفهمند. این مقتضای رسالت است. هر قدر مقام دعوت عالیتر باشد، ماده دعوت باید قویتر و شکل دعوت باید سادهتر و مورد فهم بیشتر باشد. برخلاف آنچه کسانی میگویند و میگفتهاند که قرآن قابل فهم نیست. یعنی این خود کفری است نسبت به قرآن شریف، چون قرآن در افصح کلام و در ابلغ کلام است و در روشنبیانی بهترین بیان روشن است. کسانی که میگویند نمیفهمیم یا خود را از مرحله تکلیف خارج میکنند و یا قرآن را از مرحله روشنبیانی، اوّلی کذب است و دومی کفر است.
موسی (ع) که میگوید «وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني»، این عقده چیست؟ این عقده همان است که موسی (ع) در برابر فرعون قرار گرفت، فرعون گفت: «أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ» (شعراء، آیه 19) کفران نعمت کردی، برای اینکه ما تو را مدتی بزرگ کردیم و تربیت کردیم و بعد که رفتی، یک نفر را هم کشتی، بنابراین دو بُعدی تو کفران نعمت کردی. گفت «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ» (شعراء، آیه 20) او گفت: «أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ» موسی فرمود که «مِنَ الضَّالِّينَ» یکی از معانی «ضالین» یعنی من هنوز رسول نبودم. چون هنوز رسول نبودم، ظاهر امر درست، ولکن نتیجه و پیامد جریان را نمیدیدم و جریان بسیار بسیار مهم، نمک خوردن و نمک شکستن بود که آن قبطی را تو کشتی، با اینکه ما اینقدر به تو تربیت کردیم، احترام کردیم. تو قبطی را کشتی، من عاقبت این کار جریان را که با قبض من (مشت زدن من) قبطی میمیرد، نمیدانستم.
«مِنَ الضَّالِّينَ» یعنی ضلال نسبی، هنوز مقام رسالت و وحی نداشتم که کارهای من تماماً صددرصد بر محور وحی باشد، بلکه بر محور ایمان بود و کارهایی که بر محور ایمان است، تقصیر ندارد. اما قصور دارد، اگر این قصور از من حاصل شد که دعوت من تأخیر شد، به حساب این است که من از مرسلین نبودم. این عقده در لسان نه این است که زبانش گیر داشته است. چنانکه این در بین عوامالناس معروف است که وقتی که فرعون خواست، موسی را امتحان کند. چون فرعون خیال کرده بود موسی را بکشد. حساب کرده بود که ایشان موحد است و بعداً چه خواهد شد. بعد قرار شد که موسی را امتحان کنند. آتشی را… یک گل آتشی را در برابر موسی نهادند -بر حسب آنچه گفته میشود- و چیز دیگر که آتش نبود. بعد موسی آتش را برداشت و به دهانش گذاشت و زبانش سوخت ولذا عقده فی لسان شد. بعد میگویند یهودیها هم که در لسانشان عقده است، از آنجا است.
میگوییم اولاً این یهودیها بچههای موسی نیستند. ثانیاً اگر پدر زبانش گیر پیدا کند، یا گوشش یا چشمش، این به فرزندان ربطی ندارد. اصلاً این حرف از ریشه غلط است که ایشان آتش را برداشت و زبانش سوخت. اصولاً در انبیاء (ع) بر حسب اصل کلی امکان اشرف در بُعد رسالت باید بهترین جواذب را داشته باشند، موانع نباشد. و اگر چنانچه عقدهای در لسان موسی (ع) است که واقعاً گیر زبانی است، لکنت زبانی است. این اشکال است. اما عقده، چه عقدهای چیست؟ یعنی چون «قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ» (قصص، آیه 33) این یکی و دیگر اینکه در خانه آنها زندگی کردم و تربیت شدم، مرا بزرگ کردند. «لا يَنْطَلِقُ لِساني» (شعراء، آیه 13) زبان من نمیرود که به خوبی در برابر فرعون سخن بگوید. «أَخي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي» (قصص، آیه 34) برادرم هارون از من فصیحتر است. چطور فصیحتر است؟ و حال آنکه موسی که رسول اصل است، از هارون فصیحتر است. پس برادرش هارون چطور فصیحتر است که تقاضا میکند «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي * وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي * هارُونَ أَخي * اشْدُدْ بِهِ أَزْري» به چه حساب است؟
به حساب اینکه موسی که «لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ» (شعراء، آیه 14) گناهی در فکر آنها علیه خودش انجام داده است که یک نفر را کشته است، این زبانش خیلی نمیرود که با فرعون سخن بگوید. پس این عقده اصلی در لسان نیست، این عقده نسبی است. مثل آدمی که در سخن گفتن قوی است، ولی از یک کسی یک خردهبردههایی دارد. یک جریاناتی دارد که زبان خیلی نمیتواند صاف صحبت کند. چرا؟ برای اینکه در نظر او این آدم محکوم است. این آدم، آدم کشته است. این آدم چنین است. این است که ساده مطلب و طبیعی مطلب این است که نمیتواند درست صحبت کند. مگر اینکه خداوند تأیید کند و او را تأیید کرد. چنانکه در آیات شرح صدر این مطلب را میفرماید.
– «يَفْقَهُوا قَوْلي» […]
– يَفْقَهُوا» هم فرعون و هم دیگران، چون فقط فرعون که نبوده است. و در همین آیات شرح صدر ببینید، خداوند که حل عقده از لسان موسی کرد، یعنی طوری شد که موسی توانست خودش درست صحبت بکند، مخصوصاً با کمکی که داشت. «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري * وَ يَسِّرْ لي أَمْري * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني * يَفْقَهُوا قَوْلي * وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي * هارُونَ أَخي * اشْدُدْ بِهِ أَزْري * وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري * كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثيراً * وَ نَذْكُرَكَ كَثيراً * إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيراً * قالَ قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى» تمام شد. در اینجا دو مطلب داریم: فرض کنید عقده واقعی در لسان موسی بود. فرض کنید، هنوز که رسول نشده است. هنوز که دعوت نکرده است. حالا که میخواهد دعوت کند و دعوت آغازین موسی (ع) بعد از ده سال آوارگی در مدین است. فرض کنید عقدهای در لسان موسی عقدةٌ علی عقده است. یک عقده زبانی کونی است و اینکه شد: «قتلت نفساً» ولکن، «قالَ قَدْ أُجيبَتْ دَعْوَتُكُما» (یونس، آیه 89) یا موسی، در اینجا «قد اجیبت دعوتک»، آن درخواست تو اجابت میشود. یعنی چه؟ یعنی عقده لسان موسی هم… «قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى» آنچه که خواستی، «سُؤل» حاجت است. آنچه که خواستی و حاجت تو است و حاجت رسالتی و حاجت دعوتی است. این برآورده شد. هم خدا به او کمک فرمود و هم عقده را از لسان او برداشت. ولو عقده لسانی اصلی فرض کنید باشد. عقده را برداشت و برادرش هارون هم بهعنوان وزیر او و خلیفه او فرستاد. پس آن اشکال از ریشه برطرف شد به دو جهت، ولو عقده اصلی بود، خداوند عقده را برداشت. پس آن اشکالی که میشود، در بُعد اول و در بعد دوم برطرف میشود.
راجع به سحر سحره هم… البته راجع به هارون هم بحثی خواهد شد. چون خیلی ملاصق و ملازم با جریان است. ما راجع به انبیاء اولوالعزم داریم بحث میکنیم. راجع به سحرِ سحره، جمعیت رسولیه در کتاب الهدایة یک مطلبی دارند. میگویند که «و القرآن ينسب إلى موسى أنه أذن في السحر مع حرمته» (عقائدنا، ص 387) سحر حرام است. اگر کسی اجازه به سحر بدهد، این اجازه هم اجازه به حرام است، پس حرام خواهد شد. پس چطور در نصوص قرآن دارد که موسی (ع) گفت: «أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ» در سوره شعراء آیه 43. این جوابش روشن است. حالا عرض میکنیم. «المناظر: كلّا لم يكن ذلك إذناً في السحر، بل تحدّياً من» این در مقام مبارات است دیگر، در مقام تحدّی است. آیا ما بیندازیم؟ یا موسی تو میاندازی؟
قاعده مبارات و قاعده احتجاج این است که اگر شما محق هستید، به طرف بگویید هر چه داری بگو، بعد که هر چه داشت گفت و مطلبش تمام شد. بعد شما مطالب او را تا آنجایی که امکان دارد و میتوانید رد کنید، و قاعده احتجاج این است. شما که خود را محق میدانید و طرف را مبطل میدانید. اینطور نباشد که او بگوید شما بگو، شما حرفهایی میزنید، ممکن است به قسمتی بچسبد و رد کند. همه حرفهای شما که صحیح نیست، غیر نبی البته، حتی نبی هم. حتی نبی هر چه میگوید صحیح است. اما ممکن است به نظر آن طرف یک نقطه ضعفی به خیال او پیدا شود و شروع کند اصرار کردن و احتجاج کردن و مطلب طول بکشد.
قاعدهاش این است که نبی به آن طرف بگوید: شما هر چه داری بگو، بعداً بر محور آنچه که او گفته است، یک موردی را انتخاب کند که بسیار بسیار غلط است و خوب میشود او را زود برطرف کرد. در اینجا در مبارات و محاجه عملی که بین موسی (ع) و سحره است. در چند جای قرآن دارد که آنها گفتند تو میاندازی یا ما؟ فرمود شما بیندازید. چرا؟ برای اینکه شما که انداختید «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ» (اعراف، آیه 116) مردم خوب توجه کردند. بعد که موسی عصا را انداخت، همه را خورد. مطلب درست برگشت. اما اگر موسی اول عصا را میانداخت و این عصا چه کار کند؟ حالا عصا را انداخت و اژدها شد. اژدها که شد، بعد سحره سحر کردند، «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ» مار و سوسمار و… آنوقت در آنجا سر و صدا و بالا و پایین میگویند: این هم مثل آن است، آن هم مثل این است. ولی وقتی که آنها کارهایشان را کردند. تمام سحره با اینکه قویترین سحره بودند، کارهایشان را کردند. بعد موسی عصا انداخت این اژدها شد و تمام آنها را خورد، این دیگر مطلب را بهطور کلی ختم میکند. در اینجا اگر موسی از آنها خواست. این خواست موسی که سحرهای خود را انجام بدهند، برای مغلوب کردن آنها است. شما هم اگر ساحری را دیدید، میخواست با سحر خودش حجت شما را ابطال کند. اگر از او مطالبه کنید که سحر کند، بعد سحر او را علی اعین الناس از بین ببرید. این ابطال الحجة است، نه تقویت حجت.
مطلب دیگر اینکه، چون در مقارنه است ما این را بحث میکنیم و الا در قرآن شریف که… «موسى التوراة كيف يذهب إلى فرعون» (عقائدنا، ص 388) موسای قرآن، «ائتیا الی فرعون و کذا و…» که میدانید. اما موسای تورات چه میگوید؟ «و قال الرب لموسى» (سفر خروج، فصل 4، آیه 21 تا 26) «و قال الرب لموسى عندما تذهب لترجع إلى مصر أنظر جميع العجائب التي جعلتها في يدك قدَّام فرعون» میگوید عصا را بینداز و اول مار میشود، بعد چه میشود و همچنین ید بیضاء و از این قبیل.
«و لكني أشد قلبه حتى لا يُطلق الشعب» حرف اول، در اول کار که موسی میرود و ابراز معجزات میکند برای اینکه فرعون قبول کند و این حجت را بپذیرد. در آنجا «و لكني أشد قلبه» خدای تورات میگوید من قلب فرعون را شدید میکنم و سخت میکنم تا اینکه زیر بار تو نرود. پس تناقض شد. از آنطرف خدای تورات موسی را با معجزات میفرستد که فرعون قبول کند و تصدیق کند. از اینطرف هم قلب فرعون را سخت میکند که قبول نکند. البته در قرآن هم دارد، ولی در قرآن آخر سر دارد. آخر سر که عناد ورزید و زیر بار نرفت و… قرآن تصریح دارد که این «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ» (صف، آیه 5) قلب فرعون را آخر سر که روی عناد و عداوت زیر بار نرفت، خداوند سخت کرد. این معلوم است. ولکن اینجا دارد از اول «و لكني أشد قلبه حتى لا يُطلق الشعب. فتقول لفرعون هكذا يقول الرب: إسرائيل ابني البكر» این هم غلط دوم، «إسرائيل ابني البكر» اگر مراد از بنوت این است که اینها نزدیک به خدا هستند، موحدند، نزدیکتر از اینها موسی است. چطور اسرائیل یعنی بنیاسرائیل «ابني البكر» هستند، اما موسی نه؟
– [سؤال]
– اسرائیل یعنی کلاً بنیاسرائیل، نه اینکه شخص اسرائیل، چون یهود که وجود نداشت. «فقلت لك أطلق ابني ليعبدني فأبيتَ أن تطلقه» موسی به فرعون گفت: من به تو گفتم که فرزند مرا –از طرف خدا- فرزند مرا آزاد کن. «ليعبدني فأبيتَ أن تطلقه ها أنا أقتل ابنك البكر» خداوند به فرعون میگوید: من گفتم فرزند من بنیاسرائیل را آزاد کن، از اسارت نجات بده تا مرا عبادت کنند. تو فرعون، آزاد نکردی، من هم فرزند تو را که موسی است میکشم. نفهمیدیم! موسی فرزند فرعون است اما بنیاسرائیل با آن همه انحرافها و عنادها فرزند خدا هستند. اینجا باید صحیحگیری کرد، مثل خیلی از کارهای دیگر باید صحیحگیری کرد.
«و حدث في الطريق في المنزل أن الرب التقاه» خداوند در راه با ایشان برخورد کرد. «و طلب أن يقتله» و خواست او را بکشد. «فأخذت صفّورة صوّانة و قطعت غزلة ابنها و مسّت رجليه فقالت: إنك عريس دمٍ لي. فانفكّ عنه. حينئذ قالت عريس دم من أجل الختان» عبارات از بس غلط است و از بس ناجور است که حتی از نظر ادبی و عربی هم این درست نیست. بعد عبارت دیگر دارد که ما اینها را تکرار میکنیم. نسبت به موسی (ع) البته جریانات دیگری هم هست که آن جریانات خدشهای به مقام موسی (ع) وارد نمیکند. مثلاً موسی با خزر (ع) که در سوره کهف بهطور مفصل است. آقایان مراجعه بفرمایید. جریان موسی با خزر (ع) که یک بحث عرفانی و تربیتی بسیار عمیق و دقیق است که آن را آقایان مطالعه میکنید.
در اینجا دیگر بهعنوان تنزیه الانبیاء نباید بیاوریم. چون اولاً و ثانیاً و بعد، اولاً موسی در آنحال ثابت نیست وقتی با خزر رفت و چه شد و چه شد، در سفینه نشستند و سفینه را شکستند و بعد بچه کشتند و بعد ساختمان را درست کردند. و این سه جریان، آنجا ثابت نیست که موسی رسول بوده است. با فتاه که جناب خزر باشد. در قرآن دلیل نداریم که ایشان رسول بوده است. فرضاً رسول بوده است. مگر امکان ندارد کسی در مقام رسالت باشد، اما از باطن بعضی از جریانات آگاه نباشد؟ که در اینجا دو بُعد است: یک بُعد ظاهر است؛ یک بُعد باطن است. بُعد ظاهر شریعت ظاهره است که مربوط به موسی (ع) است، در احتمال دوم که رسول بوده است که دلیل نداریم و بُعد باطن مربوط به خضر (ع) است که آگاه بود که این سفینه «فَكانَتْ لِمَساكينَ» (کهف، آیه 79) از آنِ مساکینی بود. من این را عیبناک کردم برای اینکه آن ملک «يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً» (کهف، آیه 79) نگیرد الی آخر. این بحث را ما میپیچیم و میگذاریم، برای اینکه این بحث بهطور مفصل در سوره مبارکه کهف است. آقایان مراجعه بفرمایید.
مطلب دیگری ما راجع به موسی نداریم که مورد اعتراض بتواند باشد تا از قرآن شریف جواب داده بشود. راجع به هارون در قرآن و تورات اینجا استثنائاً بحث میکنیم، به حساب اینکه جریان هارون با موسی در قرآن ملاصق و ملازم است. هم در قرآن و هم در تورات بحث است. آیات قرآن را…
– [سؤال]
– گفتم دیگر، تمام اینها یکسره، قبل نسیان نوح، کی «نسی الهود»؟ آن فتاه، موسی که نسی الهود نبود. گفتم، اینها را آقایان مطالعه بفرمایید در سوره مبارکه کهف و اگر مطالبی هست ما صحبت میکنیم. راجع به هارون (ع) در تورات مطالبی است و در قرآن هم بعضی مطالب است. در تورات که نسبتهای بسیار بسیار وقیح به هارون (ع) داده شده است. اینجا ما نوشتهایم: «أصحابي! إن القرآن يعتبر هارون النبي (ع) أخا موسى: مساعده الأول الذي ابتعثه اللَّه معه وزيراً و ناصراً و أزراً مدافعاً عنه، فما هي قصته في التوراة؟ الدكتور بوست» (عقائدنا، ص 390) در قاموس کتاب مقدس که اصلش به تألیف دکتر بوست آمریکایی است و ترجمهاش هم که ما داریم، از مستر هاکس آمریکایی است. ایشان اینطور میگوید. البته حرفها از دکتر بوست نیست، مطالبی را جمع کرده است، طبق آیاتی که از تورات و انجیل ذکر کرده است.
«هارون بمعنى ساكن الجبل» این لغت هارون که لغت عبرانی است به معنای ساکن الجبل است. «أو المتنور أول رؤساء الكهنة و ليس في الكتاب المقدس خبر عن أيام شبابه، فأول ما يذكر كان عمره 83 عاماً إذ امتنع موسى عن رسالته لعدم فصاحته» که قبلاً گفتیم این حرف دروغ است که موسی (ع) از رسالت خود امتناع کرد و خودداری کرد برای اینکه چنین است و چنان است، از نظر تورات با خدا دعوایش شد. «لذلك ابتعث اللَّه أخاه هارون حيث كان فصيحاً (خروج 4: 14) فاشتركا في الدعوة في شتى المجالات الرسالية (خروج 17: 12) و لقد ذهب هارون مع ولديه: ناداب و أبيهو و سبعين نفراً من شيوخ إسرائيل مع موسى (ع) إلى الطور و تلاقوا هناك مع الرب».
دوتا دروغ است: یکی اینکه جناب موسی (ع) در دو جای قرآن، یکجا دارد که «ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ» (اعراف، آیه 142) جای دیگر «أَرْبَعينَ لَيْلَةً» (بقره، آیه 51) خود موسی تنها رفت و هارون را به نیابت و خلافت گذاشت که مراقب بنیاسرائیل باشد. ولکن، آنها گوساله زرین پرستیدند. و دوم این است که «و تلاقوا هناك مع الرب» با خداوند ملاقات کردند. خدا ملاقاتی نیست. (سفر خروج فصل 17 آیه 24) «و لما طال زمن غيبة موسى، أظهر هارون الضعف» چه شد؟ تناقض، برای اینکه اگر با موسی رفته است، پس چطور با بنیاسرائیل اظهار ضعف کرد و گوساله زرین ساخت؟
– [سؤال]
– آن هم ملاقاتی نیست، ربوبیت ملاقاتی نیست.
– «إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ» (انشقاق، آیه 6) معرفتی میشود.
– بله دارد، در اینجا نص دارد. «و لما طال زمن غيبة موسى، أظهر هارون الضعف و الإنكسار و عصى اللَّه» تناقض کاملاً بیّن! یعنی اگر با یهودیها برخورد کردید، اینها به خوبی دلیل علیه آنهاست که اگر موسی با هفتاد نفر شیوخ بنیاسرائیل با هارون رفتهاند، بعد چرا میگوید دیر کرد؟ چون دیر کرد هارون اظهار ضعف کرد و گوساله ساخت و آنها عبادت کردند؟ دارد: «و لما طال زمن غيبة موسى، أظهر هارون الضعف و الإنكسار و عصى اللَّه و صنع لهم عجلًا ذهبياً لإسكاتهم» و حال آنکه قرآن میگوید: «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ» (طه، آیه 85) که سامری در تورات شمرونی است. شمرونی در اصل عبرانی است و سامری معرب آن در لفظ عربی است. سامری بود که برای آنها عجل ذهبی ساخت «لَهُ خُوارٌ» (طه، آیه 88) این ربطی به هارون (ع) ندارد. «أجل لإسكاتهم، لا لأنه كان يعتبره إلهاً من دون اللَّه، و لذلك لم يقل إذ ذاك: إنه إله و هؤلاء بنو إسرائيل لما رأوا العجل صرخوا: هؤلاء آلهتك التي أخرجتك من الأرض».
اولاً، یک عجل بود، چرا هؤلاء شد؟ (سفر خروج فصل 32، آیه 4) «و الظاهر أن هارون راعى الجانبين» یعنی تقیه کرد. «فبنى للإله الجديد مذبحاً و أعلن عيداً للإله». این خدا را درست کرد که گوساله طلایی بود و اعلام عید کرد و یک مذبح و قربانگاهی هم برای خدای جدید درست کرد. نه تنها این، آقایان در بشارات مراجعه بفرمایید. راجع به هارون در آنجا بحثهای مفصلی است. البته اینجا مفصل است، ولکن در اینجا این جهت را داریم بحث میکنیم. آنجا دارد که جناب هارون برای آلهه مبانی متعددهای ساخت. راجع به هارون که جای خود، راجع به خود سلیمان (ع) که از انبیاء بزرگوار الهی است دارد که ایشان نهصدتا زن گرفت؛ ششصدتا عقدی بود، سیصدتا صیغه و همه این نهصدتا زن مشرک بودند و نهصدتا مذبح از برای خدایان این نهصد زن درست کرد. «و لا ريب أن هذه الأعال تدلُّ على ضعف العزم و الرأي و قوّة الرياء عن عاملها» این را دکتر بوست آمریکایی بر حسب مستفاد از آیات تورات میگوید. «إلَّا أن اللَّه بعد ذلك و ذياك عفا عنه و انتصبه رئيساً للكهنة» بعد از تمام این کثافتکاریهایی که تورات نسبت میدهد و قرآن تصریح میکند که ایشان از آغاز وزیر موسی و رسول با موسی بود، این نسبتها را تورات میدهد. میگوید خدا با تمام این جریانات، با این سوء سابقههای عجیب ایشان را رئیس الکهنه کرد و وزیر موسی و پیغمبر با موسی کرد.
این یک قسمت، قمست دوم: (خروج 32: 1 تا 8) «و لما رأى الشعب أن موسى أبطأ في النزول من الجبل أجمع الشعب على هارون و قالوا له» (عقائدنا، ص 392) این یک تعبیر دیگر است. «قم اصنع لنا آلهة تسير أمامنا لأن هذا موسى الرجل الذي أصعدنا من أرض مصر لا نعلم ماذا أصابه» این درست نقیض آنجا است. آنجا گفت همه آنها رفتند. اینجا میگوید نخیر، هارون اینجا مانده است و این کارها را میکند. «فقال لهم هارون إنزعوا أقراط الذهب» این گوشوارههای طلا را «التي في آذان نسائكم و بنيكم و بناتكم و أتوني بها فنزع كل الشعب أقراط الذهب التي في آذانهم و أتوا بها إلى هارون» به هارون دارد راه را نشان میدهد. میخواهید گوساله زرین و خدای زرین بسازم، بروید طلاهایتان را بیاورید و جمع کنید. «فأخذ ذلك من أيديهم و صوره بالأزميل و صنعه عجلًا مسبوكاً» معلوم میشود ایشان مجسمهساز هم بوده است. «فقالوا: هذه إلهك يا إسرائيل التي أصعدتك من أرض مصر» اسرائیل… فردی که آنجا بود که محور بود، هارون است و بقیه هم کل بنیاسرائیل، به هم خطاب کردند که این اله اسرائیل است.
«فلما نظر هارون بنى مذبحاً أمامه و نادى هارون و قال غداً عيدٌ للرب» برای خدای جدید عید است. «فبكروا في الغد» صبح زود آمدند «و أصعدوا محرقات و قدموا ذبائح سلامة و جلس الشعب للأكل و الشرب ثم قاموا للعب» عید است دیگر. «فقال الرب لموسى إذهب إنزل لأنه قد فسد شعبك الذي أصعدته من أرض مصر» حالا وقت برگشتن موسی است. «زاغوا سريعاً عن الطريق الذي أوصيتهم به و صنعوا لهم عجلًا مسبوكاً» و حال اینکه «صنعوا» نیست. «صنوا هارون» است، بر حسب آنچه قبلاً گفتیم. «و سجدوا له و ذبحوا له و قالوا: هذه آلهتك يا إسرائيل» و حال اینکه یک اله است. «التي أصعدتك من أرض مصر».
اینجا ما چند نفر از علمایی را که مناظره کتابی با آنها داریم، ذکر کردیم. چون در اینگونه کتاب اینطور نیست که مناظره حضوری باشد. یعنی تمام کسانی که با آنها ما بحث داریم، حضوراً بحث کردیم. بعضیها را از کتابشان نقل میکنیم. بعضیها را حضوراً بوده است. بعضیها را ممکن است بگویند. آنچه را در کتابهایشان است، آنچه را حضوراً بوده است که زیاد هم نیست و آنچه را امکان دارد بگویند. تمام این مثلث را در هندسه محاوره و مناظره ما اینجا آوردهایم و با اینها بحث کردهایم.
اینجا از جمله ربی ابرنبال که ربی ابرنبال از علمای بزرگ یهود است. «مهلًا يا أستاذ! فقد كان هارون معذوراً فيما صنع حيث التقية دعته إلى ذلك و من دينكم التقية، اعتباراً أن الحفاظ على النفس واجبة مهما بلغت الظروف، إذاً فلا ذنب لهارون إلَّا أن أتى بواجبه تقية عن الضالين المفسدين» (عقائدنا، ص 393) این را یکی از علمای یهود میخواهد جواب بدهد. ایشان در حال تقیه بوده است. در حال تقیه خدا ساخت و در حال تقیه این طلاها را برداشت و چه کرد و از این حرفها. «المناظر: أول ما يزيف تأويلكم في إعذار هارون التوراة: أن الآيات السالفة في قصة صنعة العجل لا دلالة فيها و لا إشارة أن بني إسرائيل أجبروا هارون على ذلك» قبلاً خواندیم. خودش رفت این کار را کرد. «أو هددوه، إلَّا مقالتهم «قم اصنع لها لنا آلهة تسير أمامنا» فقد كان له أقل الإعتذار: إني لست صانعاً و لا أعرف صنعة المجسمة، و إنما أنا نبي أخلف موسى في دعوته، ولو كان هناك إصرار و إبرام لما أرادوه لم يكن شيءٌ أدل منه على أنه كان صانعاً يعرف! و حاشاه» معلوم میشود اینها میدانستند که ایشان بتساز و مجسمهساز است و از او مطلب را خواستهاند.
«لنفرض أنهم أجبروه و هددوه فلماذا أجابهم في أكثر من مبتغاهم» گفتند یک چیزی بساز، چرا بالایش کرد؟ در حالت تقیه، اگر ضرورت دارد به حداقل باید اکتفا کرد، با اشاراتی که این تقیه است. ولی در اینجا گفت پس بروید طلاها را بیاورید، من چیزی برایتان بسازم که این را عبادت کنید. بعد از این هم مذبحی ساخت و عید گرفت و اینها کوبیدند و رقصیدند و خوردند و این حرفها. پس این غلط است که بگوییم حالت تقیه بوده است اولاً، ثانیاً در قضیه شرک و قضیه توحید، مخصوصاً برای پیغمبر تقیه معنا ندارد. اصولاً انبیاء نباید تقیه کنند. راجع به روایات تقیه، ما نسبت به روایات معصومین (ع) تقیهای احیاناً داریم، آن هم نه آنقدر زیاد که گفته شده است. اما راجع به رسول، رسول اگر تقیه کند دیگر باید به کجا مراجعه کرد؟ اگر ائمه تقیه کنند، باید به کتاب رسول و سنت رسول مراجعه کرد. اما اگر خود رسول تقیه کند، دیگر باید به کجا مراجعه کرد؟ پس بنابراین اصلاً تقیه ندارد، تا آن آخرین نفس هم پیغمبر خدا تقیه ندارد. پس اگر تقیه است. تقیةٌ شقیة و این اگر هم کنار میرود، چون اصلاً تقیه در کار نبوده است.
«ثم إن التقية ليست إلَّا صيانة الأهم و تفدية المهم لأجله، لا وقاية النفس و النفيس ولو بتفدية الدين بجذوره، و هل كانت وظيفة الأنبياء إلَّا التضحيات المتواصلة لأجل تحقيق كلمة التوحيد في أعماق القلوب البشرية، و كما تراهم بين قتيل و شريد و ذبيح و مبعد، كل ذلك نتيجةً لعدم التقية في نشر الحق و إخفاق نعرات الجاهلية، فهذا إبراهيم الخليل (ع) يكسر الأصنام» (عقائدنا، ص 394) این مهمترین چیزی است که تهدیدش کردند و خواستند او را آتش بزنند. «دون أن يكون له هناك ناصر إلَّا اللَّه، رغم أن أهل البلد كلهم كانوا مشركين، و لقد ألقوه في جحيم النار التي أججوها ببالغ همهم و جهودهم فأرادوا به كيداً فجعلهم اللَّه الأخسرين».
در اینجا دکتر فندر آلمانی که کتاب «میزان الحق» را نوشته است. شاید حدود چهل سال پیش که ما «بشارات عهدین» را نوشتیم. گشتیم و این را هم پیدا کردیم. کتاب میزان الحق را بر رد قرآن نوشته است. به زبان فارسی هم هست. به زبان آلمانی نوشته است، بعد به زبان فارسی ترجمه شده است. البته علما در جواب او متأسفانه ماندند. چون متأسفانه حوزههای ما که این انتاجات را ندارد.
دکتر فندر آلمانی در کتاب میزان الحق «الذي ألفه رداً على القرآن و نبيه» اینطور میگوید: «أجل ولكن هارون لم يكن نبياً» آن وقت، آن وقت که نبی بود. «فهل يُعقل إرسال رسول في عهد رسول كموسى صاحب شريعة فذة عامة عالمية؟» دلیلش فقط این است. چطور میشود هارون پیغمبر باشد؟ موسی بود دیگر، موسی که بود، هارون پیغمبر بشود یعنی چه؟ دو جواب:
1- اگر هارون رسالت مستقلهای در مقابل موسی بیاورد، درست نیست. اما هارون وزیر موسی است. و این دکتر فندر آلمانی اینقدر بیشعور است که این مطلب را توجه ندارد که این همه پیغمبران که آمدند همهشان اولوالعزم نبودند. چند نفر از آنها اولوالعزم بودند، بقیه چه در زمان آنها بودند چه بعد از آنها، تابع شرایع آنها بودند و خود اهل تورات قبول دارند که تمام کتب انبیاء قبل از مسیح که بعد از تورات نازل شده است -با انبیائی که آمدند- تمام تابع شریعت تورات است. یک جهت تابعیت است و جهت دوم این است که اگر تحریفاتی در تورات شده است، اینها بیانگرند و نشانگر آن تحریفات هستند.
2- ثابت است از خود این آیات که جناب هارون را خداوند بهعنوان رسول و خلیفه موسی فرستاد. بعد از آنکه بهعنوان رسول و خلیفه فرستاد، آنوقت این جریانات اتفاق افتاد. «المناظر: ليت شعري كيف يجهل القسيس فندر الألماني تصاريح التوراة على نبوّة هارون كما مضت و تأتي، فهل اجتهاداً في مقابلة النص، استبعاداً يحكي عن الجهل؟ أ فجهل على جهلٍ يقضي على تلكم النصوص في التوراة؟ و أما قصة استحالة رسالة ثانية في عهد رسول صاحب شريعة فذة، فإنما هي لو كانت هذه الرسالة أيضاً مستقلة بشريعة تختلف عن الأولى، و أما الرسالة إلى ما أرسل إليه الرسول الأول كما كان لهارون فكلّا، فإنه كان وزير موسى و أزره و ناصره في تبليغ رسالاته، يوحى إليه أنباء الوحي كما اوحى إلى موسى، إلَّا أن الوحي و الرسالة الأصلية هي التي كانت لموسى، و هارون يتبعه بالوحي. أجل إن التوراة تعتبر هارون وزيراً و أزراً و ناصراً و نبيّاً مع موسى و معه (سفر خروج 7: 1) و أن اللّه كلّمه في أمور الشريعة مع موسى و منفرداً (10: 8) و قال الرب لهارون (سفر سوم 18: 1 و 8 و 20) و أرسل الرب موسى و هارون (1 صموئيل 12: 8)».
تمام اینها نصوصی از تورات است که هارون (ع) در وقتی که این کارها انجام شد، معاذالله بتسازی کرد و چنین و چنان، در حال رسالت بود. چطور میشود بین رسالت بالفعل جمع شود -تازه رسالت بالشأن هم همینطور- و اینکه به بتسازان اینطور کمک کند. «و لا سيما في حين كان يصنع العجل الذهبي -في زعم التوراة- لبني إسرائيل فإن ربه كان يكلّم موسى في انتصابه للكهانة» این خیلی جالب است. به نص تورات که الآن میخوانیم، وقتی که هارون دارد گوساله زرین را از طلاهای گوشوارهها و النگوها و چههای بنیاسرائیل درست میکند. در آن حال خدای تورات با موسای تورات در طور راجع به انتصاب و مدح هارون دارد صحبت میکند. کأن خداوند معاذالله جاهل است و نمیداند که هارون چه کار میکند که الآن دارد در مقام رسالت او بحث میکند.
«و يبالغ في توصيفه بالمجد و العظمة» اگر میخواهد بعد رسولش کند، الآن مجد و عظمتش چیست؟ مجد و عظمت گوساله درست کردن است؟ «و توظيفه للكهنوت و الرياسة الدينية للتقديس و تكفير الخطايا و تعليم الشريعة و سدانة خيمة الإجتماع، وزاد في العناية بالتفصيل الضافي لثياب كهونته للمجد و البهاء و تلوينها و تزيينها و ترصيعها (سفر خروج 28 و 24: 12- 32) فويل إله التوراة ما أجهله في انتصاب رسولٍ كهذا الوثني الضال، حيث يصد عن سبيل ربه بدل أن يدعو إليه! و يحرض السذَّج البسطاء على عبادة الوثن بَدَلَ أن يصدَّ عنه بالتضحيات المتواصلة! أ فهل رسالةٌ للقضاء على منزلة المرسِل و محتده!» خدا هارون را فرستاده است که او را از خدایی بیندازد. «أم كان يجهل الرب نبيه هارون صانع الآلهة الذهبية! فيا ويلاه من هذه الأضغاث الأحلام و خرافات الأوهام كيف تفتري على اللَّه الكذب و على أنبيائه الكرام فأنى تؤفكون! «فَأَنَّى تُصْرَفُونَ» «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ» (یونس، آیه 32) «وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (یوسف، آیه 18)» بعد هارون فی القرآن. بحثی راجع به هارون فی القرآن داریم. قسمتهایی از آن بسیار بسیار مهم است و قسمتهایی را اشاره میکنیم. آقایان ملاحظه بفرماید.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».