«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
خرافاتی که با کمال تأسف در روایات ما و در اقوال و نوشتهها و گفتههای ما وارد است، دو نوع برخورد غلط و اغلط با آنها میشود. برخورد اول آنگونه روایات که احیاناً به عنوان روایت مثلاً از معصوم نقل شده است و یا صادر شده است، گرچه بر خلاف عدل، عصمت یا عقل یا حسه است، یک برچسب تعبّد به آن میزنند و میگویند قابل قبول است. گاهی اوقات اغلط میشود. اینها که معمولاً به قرآن شریف تمسّک نمیکنند، برای تثبیت چنین خرافهای به آیاتی از قرآن که اصلاً دلالت بر آن ندارد، بلکه دلالت بر ضدّ آن دارد استدلال میکنند. چه خرافات فلسفیه باشد، چه خرافات عرفانیه باشد، خرافات عقیدتی باشد، خرافات تاریخی باشد، احکامی باشد، هر چه باشد یا فقیه یا فیلسوف یا عارف یا اصولی یا کلامی یا که و که، احیاناً خرافاتی که از برای خود به عنوان یک جریان شرعی خیال کردهاند یا با دلیل روایتی یا با دلیل عقلی و فلسفی و عرفانی یا با دلیل تاریخی و هر چه که به جز کتاب و سنت علیل است، اینها احیاناً به قرآن شریف تجاوز میکنند و به آیاتی استناد میکنند که این مطلب را قرآن هم میگوید.
از جمله جریان خرافی رد الشمس است که ما در یازده یا دوازده سال پیش در مسجد امام بحث کردیم. اضافه بر سایر طلاب، حدود هفتاد نفر طلبه از طلاب عرب بلاد مختلف عربی بود، بحث که کردیم چون این خرافه در مغز آنها کوبیده شده بود، هر هفتاد نفر فرار کردند، بقیه ماندند. از جمله بحث خلود بود که ما در نجف چند مرتبه بحث کردیم و کسانی که شرکت میکردند و تا سیصد نفر میرسید، به پنجاه نفر رسید. و بعضی از بزرگان که به ما میگفتند مصلحت این است که این بحثها را عنوان نکنید، من در جواب میگفتم که ما نمیخواهیم معرکهگیری کنیم، اگر حوزه علمیه است، باید در مباحث علمیه بحث کنیم و مخصوصاً برای تطهیر ساحت مقدس اسلام از خرافات و نامعقولات که کفّار حتی به ما میخندند، مسلمانان عاقل هم به ما میخندند، ما حداقل در میان خودمان آنها را رد کنیم و بگوییم اینها اسلام نیست.
از جمله چیزهایی که به عنوان تشیع قالب زده شده است و دیگران به ما میخندند، سنیها میخندند، ناصبیها میخندند، یهود و نصاری میخندند، مشرکین و مادّیین همه میخندند، قهقهه میخندند، و این از اسلام نیست و جعل شده است، عبارت است از خرافه ردّ الشمس. این خرافه ردّ الشمس را که مجلسی (رض) به عنوان روایاتی نقل کرده است، به عنوان یکی از ثوابت عقاید شیعیه تلقی نمودهاند و اگر کسی بخواهد تقیۀ شقیه کند نباید بگوید، اما تقیۀ نقیه در اینجا در کار نیست. اینها به این آیات سوره ص استناد کردند. متأسفانه در جوّ ما آنقدر قرآن مظلوم است که آن آخرین مرحله که بخواهیم مطلبی را که نمیشود ثابت باشد، ثابتش کنند، میگویند آیه هم این را میگوید، از جمله همین آیاتی که راجع به سلیمان (ع) است و مطالعه میکنیم.
«وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»، (ص، آیه 30) أوّاب کیست؟ أوّاب کثیر الرّجوع إلی الله است، کثیر الرّجوع إلی الله از گناه رجوع إلی الله میکند، این را اوّاب میگویند؟ این که توّاب است، اوّاب یعنی در تمام آنات و حالات و مقالات و اعمال و نشیب و فراز زندگی دائماً رجوع إلی الله دارد، معنای اوّاب این است. أوّاب توّاب نیست، توّاب هم خوب است، توّاب که توبه إلی الله بکند، آن هم راجع به معصومین توبه از گناه نیست، آن هم گناهی مانند ترک نماز، اما خداوند سلیمان (ع) را اینگونه در تعریف آغازین تعریف میکند که اولاً «نِعْمَ الْعَبْدُ»، خوب چرا «نِعْمَ الْعَبْدُ»؟ «إِنَّهُ أَوَّابٌ» زیرا این دائماً رجوع إلی الله میکند.
در اینجا بین الهلالین روایاتی به چشم ما میخورد که اگر کسی گناه نکند که خوب، اما خوبتر از او کسی است که گناه کند و توبه کند. خیلی جالب است. روایاتش را دیدهاید؛ کسی که گناه نکند خوب است، اما خوبتر از او کسی است که گناه کند و توبه کند، مقامش بالاتر است. بنابراین معصومین که گناه نمیکنند مقام پایین دارند، اما عرقخور، زناکار، دزد، قاتل، تارک الصّلاة وقتی توبه کرد، آن وقت از علی و محمد و حسن و حسین و همه بالاتر است. این هم به عنوان خرافهای از خرافات در روایات ما است.
حالا در اینجا میآیند میچسبانند. میگویند: «نِعْمَ الْعَبْدُ»، خیلی بنده خوبی است، ببینید خوبی در بُعد بندگی درجاتی دارد، بالاترین درجات «نِعْمَ» و خوب بودن در بُعد بندگی این است که خدا بگوید خوب است، خدا بگوید خوب است که دیگر این در بُعد مخلوقین خدای خوبها میشود، کما اینکه در باب اخلاق رسول الله (ص) «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ»، (قلم، آیه 4) وقتی خدا بگوید خُلق تو عظیم است، اگر تعریف صحیح باشد باید بگوییم خدای عظمت است در خُلُق، خدا نیست، ولی در بالاترین قله عظمت در اخلاق حمیده است. یک مرتبه پیغمبر میگوید، پایینتر، امام میگوید، پایینتر، مؤمن میگوید، پایینتر، مؤمنین میگویند، پایینتر، اما اگر خدا بفرماید: «نِعْمَ الْعَبْدُ»، بنده خوبی است، این در بالاترین قلّه خوبی در درجات عبودیت است.
حالا سؤال، آیا در بالاترین قله درجات خوبی بودنِ شخص سلیمان پیغمبر، این است که مدام گناه کند و توبه کند؟ این که بدی و خوبی با هم است. بدی کرد بعد خوب میشود، بدی کرد بعد خوب میشود. پس کسانی که بدی نمیکنند، گناه نمیکنند تا توبه کنند، اینها «نِعْمَ الْعَبْدُ» نیستند. «نِعْمَ الْعَبْدُ» کسانی هستند که گناه کنند، توبه کنند، مدام گناه کنند، اوّاب دیگر، اوّاب یعنی مدام و زیاد رجوع کند. اگر این زیاد رجوع إلی الله، رجوع عن العِصیان است پس کسانی که دائماً گناه میکنند و توبه میکنند، اینها «نِعْمَ الْعَبْدُ» هستند. اما کسانی که کم گناه میکنند و توبه میکنند، اوّاب نیستند، آئب هستند، کسانی که هیچ گناه نمیکنند تا توبه کنند اینها «نِعْمَ» نیستند.
خوب این مطلب اول که آیه مبارکه از سلیمان دارد تعریف میکند «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ» چرا؟ «إِنَّهُ أَوَّابٌ»، چون أوّاب است «نِعمَ العبد» است، یعنی چون زیاد گناه میکند، زیاد توبه میکند نِعمَ العَبد است؟ پس آنهایی که کم گناه دارند، آنهایی که گناه ندارند، اینها اوّاب که نیستند، آئب هم نیستند.
– [سؤال]
– سلیمان را بحث میکند، «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ» راجع به داود قبلاً صحبت شد. «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ»، چرا؟ «لإِنَّهُ أَوَّابٌ»، «إِنَّهُ أَوَّابٌ» تعلیل است، چون داود أوّاب است، پس أوّاب چیست؟ أوّاب نه توبهکننده از گناهان احیانی است إلی الله، این را باید تائب گفت، آئب هم نمیشود گفت، حالا آئب، اگر أوّاب از گناه رجوع إلی الله میکند، باید گناهان زیادی به طور پیوسته بکند مرتب شب و روز گناه و توبه بکند تا أوّاب بشود. پس أوّاب دائم الرّجوعِ إلی الله است، دائمُ الإنابة إلی الله است، «أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکمْ»، (زمر، آیه 54) إنابه این است. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (بقره، آیه 156) این است، ما رجوع إلی الله را در عالم تکلیف باید داشته باشیم، نه اینکه منتظر باشیم وقتی که مُردیم، نه، در عالم تکلیف فقط یک نقطه درخشان که مرجع زندگی ما در افکارمان، اعمالمان، اخلاقمان، عقایدمان، فکرمان، کارمان و اتّجاه ما است، این نقطه درخشان فقط باید الله باشد و این نقطه درخشان که الله است در معصومین فوق عدالت است و در معصومین خیلی بالا فوق عصمتهای عالی است.
حالا در اینجا پایهگذاری که خداوند راجع به سلیمان میکند «نِعمَ العَبد» اولاً، دوم «إِنَّهُ أَوَّابٌ»، سوم: چه وقت؟ أوّاب را بگویید، کجا اوّاب است؟ مطلب را توجه کنید، آنچه را که آیه ساخته است داریم میفهمیم تا ببینیم آنچه را که آنها خراب کردند چه چیزی است. أوّاب بودن که رجوع إلی الله است حالات دارد، گاه انسان فقیر است، مریض است، مظلوم است، کتکخورده است، در رفته است، این به طبیعة الحال أوّاب است، اصلاً کافر هم باشد، «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»، (عنکبوت، آیه 65) وقتی پا روی دُم گربه بگذارند جیغ میزند.
انسان در حالتی که احساس نیاز میکند، در حال فقر است، مرض است، خوب این أوّاب بودنش خیلی اهمّیت ندارد، اما همین انسان را پول زیاد، مقام زیاد، مرید زیاد، تشکیلات زیاد، آیا این مقامات و تشکیلات زیاد درونی و برونی از رجوع إلی الله میکاهد یا نه؟ خوب بله میکاهد. بسیار کسانی هستند که قبل از آنکه مقامی به دست آنها بیاید همیشه نماز، همیشه توبه، نماز شب، نماز روز، تا یک مقداری صندلی، ماشینی، در ماشین باز کردنی، پاسداری، فلانی، این اصلاً گم میشود. مثل اینکه لباسی از یخ بپوشد، در مقابل تنور قرار بگیرد، کاملاً لخت میشود. ما دیدیم، لخت زیاد است، الآن هم زیاد است. کسانی که آنقدر قدس و تقوا و زهد و نان خالی و نان و نمک و نماز شب و… تا به یک مقامی میرسد ظالمتر از شمر، ظالمتر از یزید، پس اینطور نیست که انسان در تمام حالات یکسان بماند.
انسان مادامی که ندارد و نداری را احساس میکند، آن وقت است که به دارای مطلق آئب است، و اما اگر چنانچه تمام آنچه را که میخواهد و فوق آنچه را که میخواهد دارد، مثل سلیمان (ع) که سلطان جنّ و انس شد، حتی «وَ مِنَ الشَّياطينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً»، (انبیاء، آیه 82) شیطانها مجبور بودند که عمله او باشند، کارگر او باشند، تا چه رسد آنهایی که مؤمن هستند و بندگان صالح خدا هستند، در این موقع اگر سلیمانوار آئب إلی الله باشد، هرگز خدا را فراموش نکند، بلکه احیاناً بیشتر توجه به حق بکند، این را أوّاب میگوییم. «إِذْ عُرِضَ» (سوره ص، آیه 31) میخواهد این را بگوید، «إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ». خوب أوّاب بودن او کجا است؟ نه أوّاب بودنش در حال فقر است که خدایا خدایا، خوب اینطور که همه أوّاب هستند، نه، در آن حالی که دارد، در آن حالی که دیگر نیاز نیست، در آن حالی که هر چه را از خدا بخواهد داده، آنچه را در زندگی دنیا و تکلیف بخواهد از مقام و جاه و مال و چه و چه داده است، در آن حال أوّاب هیچ فرقی نکرده است.
«إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ» (سوره ص، آیه 31) عصر، «إذْ» زمانی که، «إذا» نیست، چه وقت «نِعمَ العَبد» و چرا؟ «إِنَّهُ أَوَّابٌ» نقش أوّابیت در کجا پدیدار و پیدا بود؟ «إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی»، وقتی که عصر بر او سان داده شد، «الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ»، صافنات اسبهای جنگی هستند و جِیاد بسیار خوب است. اسبهای جنگی بسیار زیبای بسیار خوب کارکرد کاردان که سلیمان از برای جهاد فی سبیل الله مهیّا کرده بود، در آن وقت «عُرِضَ عَلَیهِ». حالا یک شخص سلطان، مادامی که برای او سان نبینند، خوب سلطان است، به سلطانی خود مغرور است، اما اگر آنجا در جایگاه مخصوص بایستد و برای او سان ببینند، تمام لشکریان او، تمام کسانی که تحت سیطره او هستند، مرتب با کمال ادب در مقابلش سان میبینند، این باز بالاتر میرود. این سوبله میشود، اول دوبله بود، بعد سوبله میشود. مرحله قبل از تمام این جریانات آدمی است که گرچه فقیر است، توجهی هم ندارد، بعدش بالا رفت بدتر میشود. بعدش حضور پیدا کرد.
«إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ»، ولی سلیمان نه، در هر حالی أوّاب است. در اینجایی که «إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ بِالْعَشِی الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ»، «فَقَالَ»، «فَقالَ» تفریع است، تفریع بر چیست؟ تفریع بر عُرِضَ است. وقتی که از برای او سان داده شد، در عصر «الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ»، اسبهای جنگی بسیار بسیار عالی، پس گفت، این پس گفت چه میشود؟ این «فَ» دو نوع «فَ» داریم، یک «فَ» غیر أوّاب، کسی که أوّاب إلی الله نیست و خدا را در مقامات عالیه فراموش میکند، در این مرحله دوم از سلطه و قدرت که رسید، برای او سان دیدند، میگوید خدا یعنی چه، نماز یعنی چه، ایمان یعنی چه، هر چه که بخواهیم داریم. این «فَ» برای «بئس العَبد» است، مال غیر أوّاب است، اما اینجا «فَ» دوم است، «فَ» سلیمان است، «فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي»، (ص، آیه 32) ببینید چقدر دیوانهوار آیه را به عکس معنی کردند. اینطور میگویند: «فَقَالَ» حالا که اینطور شد و سان دیدند، «فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي»، من محقّقاً دوست دارم دوستی خیر را با تجاوز از یاد خدا، میگویند ذکر ربّ نماز است، اینجا عصر نماز عصر را نخواند، چون از برای او این صافنات الجیاد سان دیدند، «فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ»، خیر را میگویند نماز است، «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی» میگوید من از یاد خداوند تجاوز کردم، چون این صافنات الجیاد را دارم میبینم دیگر موجب فراموشی من از یاد خداوند شد، «حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ»، تا خورشید در حجاب رفت، یعنی غروب کرد، یعنی من نماز عصر را نخواندم. اینها اینطور میگویند.
اینهایی که روایات ردّ الشمس و حرفهای ردّ الشمس را خیلی یقینی گرفتند، میخواهند آیه را هم اینطوری ضایع کنند. «رُدُّوها عَلَيَّ»، (ص، آیه 33) سلیمان امر کرد خورشید را به من برگردانید. مخاطب کیست؟ خدا است؟ خدا چند تا است؟ مخاطب آن درباریان هستند. مگر درباریان سلیمان میتوانند خورشید را برگردانند؟ خود سلیمان که نمیتواند. درباریان سلیمان بدون توجه به خدا خورشید را برگردانند. خوب چرا برگردانند؟ چون کار خیلی خوبی کرده است. کار خیلی خوب این است که ایشان از یاد خدا غفلت کرده است، پس نماز عصر را نخوانده است، حالا هم خداوند میگوید بارک الله نماز عصر را نخواندی، بارک الله که این اسبها و صافنات الجیاد را دیدی و از ذکر رب تجاوز کردی و نماز نخواندی، بارک الله! چون بارک الله بنابراین «رُدُّوها عَلَيَّ» خورشید را برگردانید. خورشید را برگردانید که جناب سلیمان نماز عصر را قبل از غروب شمس بخواند.
بعد «فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ» (ص، آیه 33) را اینطور معنا میکنند، یعنی همه را خراب میکنند، یعنی یک جای آباد نگذاشتند. یعنی وقتی خورشید برگشت و سلیمان نمازش را خواند، این سوق و اعناق خیر را «طَفِقَ مَسْحًا»، روایت دارد که شروع کرد گردنها و پاهای اسبها را با شمشیر زدن، همه را از دم قتل عام است. این هم حرف آنها بود. حالا برمیگردیم به آنچه را خدا میفرماید. «قال الله و یقولون».
– این را فقط روایت میگوید؟
– روایت میگوید و اینها هم میگویند؛ هم روایت میگوید و هم مفسّرین بر حسب روایت میگویند، دیگران هم میگویند. «قال الله و یقولون»، حرفی است که اینها میزنند، اما خدا چه میفرماید؟ خدا میفرماید: «وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ»، خوب بندهای است، خدا میگوید خوب بندهای است، دیگر معلوم است که خوبی او خوبی خدایی است. بعد «إِنَّه أَوَّابٌ»، قبلاً عرض کردیم، محققاً چرا خوب بندهای است؟ چون دائم الرّجوع إلی الله است و رجوع إلی الله و توجه إلی الله و ذکر الله در انحصار حالت ضرورت و بیچارگی و ناچاری نیست، بلکه در حالی که مقام عظمت سلطنت را دارد و اضافه بر مقام عظمت سلطنت، این اسبهای جنگی را برای او دارند سان میبینند، در این حال أوّاب است، یعنی در این حال خدا را فراموش نکرده است. در قرآن در سوره نور دارد: «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ»، (نور، آیه 37) این رجولت است، رجولت ایمان این است که تجارت و بیع و مال و منال و مقام، انسان را از یاد خدا غافل نکند. در این حال، در آن حالی که وسایل غفلت زیاد است، وسایل غفلت درونی و برونی زیاد است و انسان دیگر احتیاج نیاز نمیکند، در آنجا اگر ذکر الله فراموش نشد، بلکه قویتر شد یا به همان حالت ماند این رجولت است، «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ» چه کسانی هستند؟ انبیاء هستند و در قله نبوت و در قله این مقام رجولیت رسول الله (ص) و محمدیین از آل (ص) او هستند.
در اینجا هم یکی از آن رجال سلیمان است، چطور؟ «إِنَّه أَوَّابٌ»، یعنی کثیر الرّجوعُ إلی الله نه از گناه، کثیر رجوعُ إلی الله به عنوان «نِعمَ العَبد»، «إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ»، اینجا جایی است که هر متذکر حقّی غفلت میکند. هر کسی که خداشناس است و نوعاً باایمان است «إلّا من عصمه الله»، این دیگر یادش میرود و فراموش میکند، و ما با چشم خودمان دیدیم، خدا رحمتش کند، دیدیم چه کرد. «إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِيِّ الصَّافِناتُ الْجِيادُ فَقَالَ»، «فَقَالَ» نتیجه چیست؟ نتیجه «إنّه أوَّاب»، نتیجه «نِعمَ العَبد» و نتیجه إنّه أوّاب کثیر الرّجوع إلی الله که خدا را فراموش نمیکند و در زمینه بسیار مهم که از برای او صافنات الجیاد را به سان گذاشتند، «فَقالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ»، (ص، آیه 32) گفت من دوست دارم دوستی خیر را که مصداق حاضرش صافنات الجیاد هستند ولکن دوستی این خیر دو نوع است.
یک وقت است انسان مقام را، مال را و این خیر را که اسبهای جنگی هستند برای خاطر لذّت خودش، میل خودش، مقام خودش، سلطه خودش دوست دارد، دیگر این «عَن ذِکرِ نَفسی» است، «عَن ذِکرِ شَیطان»، یاد شیطنتها و حیوانیتها و خودخواهیها و خودبینیها، این یاد موجب است که صافنات الجیاد را دوست داشته باشد. این را که نمیگوید، «عَن ذِکرِ رَبِّی»، این تجاوز نیست، صدور است، این «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ» صدور است. حبّ این صافنات الجیاد از کجا صادر شد؟ «عَن ذِکرِ رَبِّی»، ذِکرِ رَبّی اصل است.
محور در زندگی سلیمانی ذکر الله است که «أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ»، (رعد، آیه 28) منتها این محور که ذکر الله است، در آن شدیدترین موارد که ذکر الله فرار میکند و خدا انسان را فراموش میکند نخیر، «إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ» که مصداق حاضر خیر در اینجا عبارت است از صافنات الجیاد که «إِذْ عُرِضَ عَلَیهِ»، «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ»، تا چه وقت؟ تا وقتی که «تَوارَتْ بِالْحِجابِ» ابر شد، یا عصر مبدّل به غروب شد و تمام شد، دیگر نمیبینیم. در اینجایی که «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی»، این «حُبَّ الْخَیرِ» از حضور کنار رفت. وقتی که این خِیر از حضور کنار رفت، آن «أحْبَبتُ» هم از حضور کنار رفت. به اصل برگشت. اصل عبارت است از «ذِکرِ رَبِّی»، حضور عند الرّب، «فَاعْبُدْ رَبَّک کانَّک تَرٰاهُ، وَ انْ لَمْ تَکنْ تَرٰاهُ فَانَّهُ یرٰاک»، (سر الصلاة، ص 74) ولکن در اینجا واسطهای در ذکر رب و واسطهای در حبّ رب بود که آن هم برگشت به ذکر است و حبّ رب است و آن هم صادر از ذکر رب و صادر از حبّ رب است «حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ».
اما سؤال: «تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ» ذکر رب فراموش شد؟ نه، «رُدُّوهَا عَلَیَّ»، «ها» به کجا برمیگردد؟ کجا شمس در اینجا است؟ این باشعورها که میگویند «رُدُّوهَا عَلَیَّ» یعنی خورشید را برگردانید نماز بخوانم، اینجا خورشیدی وجود ندارد. از اول این سوره ص ملاحظه بکنید اصلاً شمسی وجود دارد؟ در «رُدُّوهَا عَلَیَّ»، «ها» به چه برمیگردد؟
– به شمس مضمر در عشیّ برمیگردد.
– مگر شمس مضمر در عشیّ است؟ شمس مضمر در عصر است؟ «فَقَالَ «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي».
– وقتی گفت: «حُبَّ الْخَيْرِ»، چرا لازم بود بگوید «عَنْ ذِكْرِ رَبِّي»؟ خودِ «حُبَّ الْخَيْرِ» از «عَنْ ذِكْرِ رَبِّي» کفایت میکند.
– خیر، کفایت نمیکند. چرا؟ برای اینکه شخص سلطان که اسبهای خیلی زیبا برای جنگ دارد، خوب اینها را دوست دارد، ولی دوست داشتن دو نوع است، این را به عنوان مقام سلطنت دوست دارد. اصرار نکنید باطل را درست کنید، درست نمیشود. مثلاً آقای فلان که دارای مقام رهبری در کجا شد رهبری را دوست دارد، به چه حساب؟ به حساب خود رهبری است؟ این یک مطلب است، یک مطلب هم نه، «عَن ذِکرِ رَبِّی» چون من در این مقام بهتر میتوانم احکام خدا را جاری کنم. مثل امیرالمؤمنین (ص) که فرمود: این نعل مخصوفِ من نزد من محبوبتر است «وَ اللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً»،[16] این «عَنْ ذِکرِ رَبّی» است، «إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً» آیا این حبّی که مربوط به این مقام خلافت است، مربوط به این مقام رهبری است، مربوط به این اسبهای جنگی است، از کجا صادر است؟ اگر صادر از خود است که این «ذکرِ نَفسی» است، صادر «عن ذکر ربّی»، این حبّ، حبّی که میخواهد برای ما تبیین کند، که اگر سلیمان این صافنات الجیاد که سان دیدهاند را دوست دارد، دوستی برای مقام و سلطه و این حرفها نیست، بلکه «عَن ذِکرِ رَبّی»، این صادر از ذکر رب است.
– برای اینکه آن چیزی که حاضر است را باید در میان بیاورد، آن چیزی که حاضر است چیست؟ عبارت است از صافنات الجیاد. من که روی تخت نشستهام دوستی روی این تخت نشستن را دوست دارم و این دوستی از ذکر رب صادر شده است. مطلق بگوید چیست؟ میخواهد به ما بفهماند این چیزی که من الآن دوست دارم و هر کس این را دوست داشته باشد به عنوان مقام و سلطه است، نخیر، من «عَن ذِکر رَبِّی» این را دوست دارم.
– [سؤال]
– این مقابل آن است.
– ذکر رب همان نتیجه اوّاب است؟
– بله، نتیجه اوّاب است. اگر کسی یاد خدا باشد دائمالرجوع إلی الله است. پس در این مقامی که معمولاً انسان دیگر توجهی به حق ندارد، چون هر چه خواسته است و نخواسته است دارد، دیگر چرا توجه به حق بکند؟ چرا نماز بخواند؟ چرا کار دیگر بکند؟ نخیر، «فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ»، اولاً، ثانیاً، ثالثاً «تَوَارَتْ» شمس نیست. اولاً شمس قبلاً موجود نیست، ثانیاً اگر شمس هم موجود بود ما اینجا معاذ الله میگفتیم آیه تحریف شده است، چرا؟ برای اینکه اول خداوند دارد از سلیمان تعریف میکند که اینطور و اینطور، سلیمان «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» که نماز را ترک نمیکند، که به خاطر چهار تا اسب نماز را ترک کند. یعنی چشم و دلش را این اسبها گرفتند که نماز را ترک کند. و ثالثاً در اینجا ضمیر مؤنّث تَوارَت از نظر ادبی به أقرب برمیگردد یا أبعد؟ أقرب چیست؟ أقرب عبارت است از «الصَّافِنَاتُ الْجِیادُ»، و اگر هم به أبعد برگردد به «عَشی» برمیگردد، «حَتَّی تَوَارَتْ العَشیّ»، مگر عَشی مؤنث است؟ مگر عَشی شمس است؟ مگر شما خورشید را از دل عَشی بیرون بیاوری. خورشید از دل عشی بیرون نمیآید، از دل نهار بیرون میآید. عشی در حال رفتن خورشید است.
– «تَوَارَتْ» یعنی غایب شد؟
– پنهان شد، تا پنهان شدند این صافنات الجیاد. ببینید وقتی که اسب دارد سان میبیند عصر است دیگر، خوب معطل میشود، دید و دید و دید، آنوقت «حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ» در اینجا چند احتمال دارد که عرض میکنم.
1- هنوز هوا روشن است. عصر، خوب از دو ساعت مانده به غروب عصر است دیگر، کما اینکه برادران سنّی سه بعد از ظهر نماز عصر را میخوانند، به حساب اینکه در مکه مکرّمه شب و روز نوعاً برابر است، بنابراین دوازده دوازده، سه بعد از ظهر سه ساعت مانده غروب است. حالا فرض کنید از سه به غروب یا دو به غروب دارد سان میبیند. سان که دید اینها میروند و دور میشوند، وقتی دور شدند یک معنی «تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ» این است که دور شدند و دیگر نمیشد دید.
2- ابری آمد و مه آمد و ندید.
3- شب شد ندید، هر سه هم محتملاً درست است.
در هر صورتی میفرماید: «رُدُّوهَا عَلَیَّ»، برگردانید، یک وقت میگوید برگردانید که باز من «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ»، این خیلی مهم است، ببینید، اگر کسی در مقام سلطنت و قدرت است و در این حال یاد خدا را فراموش نکرد، اگر بخواهد این یاد خدا در نزد او قویتر باشد، اگر از سلطنت افتاد، اگر باز هم برگردد و آنطور شد، آن وقت است که این چند مرده حلاج است نه در یک بعد، هر بار که سقوط کند و باز به آن مقام برگردد، همان حال است و من این جریان را در مرحوم آقای کاشانی دیدم. مرحوم سیّد ابوالقاسم کاشانی که ما از سنه 30 تا وقتی که ایشان زنده بود با هم بودیم، در ایشان دیدم. وقتی که فرد اول مملکت ایران شد که شاه التماس میکرد که با او صحبت کند اجازه نمیداد، خیلی عادی بود، خاکی بود، در مقابل بچه طلبهها بلند میشد، وقتی هم که سقوط کرد و مصدّق رفت و ایشان هم سقوط کرد و اینها، که حتی میخواستند او را شهربانی ببرند و زندانی کنند، آن وقت هم همینطور بود، بعد برگشت، باز هم شاه (علیه لعنة الله) برای دستبوسی او آمد، گفت دست من را نبوس، دست من نجس میشود، و حال آنکه سقوط کرده بود، آن هم به آن شکل.
این یک نمونه از نمونههای مادون العصمة بود و ما خیلی کم داریم، که در هر مقامی از مقامات بالا و پایین بشود خد را فراموش نکند، با خلق خدا خاکی باشد، الآن هم بعضی از نمونههای کوچکتر از او داریم که نمیخواهم عرض کنم چه کسانی هستند. در اینجا «فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی حَتَّی تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَیَّ»، خوب ببینید «رُدُّوهَا» با چه میسازد؟ «رُدُّوهَا» به چه کسی امر میکند؟ ببینید اگر از خدا میخواهد که خورشید دیگر اینجا وجود ندارد، برگردانید، خدا که چند تا نیست. پس این اهانت به مقام ربوبیت است. چون برگشتن خورشید باید به امر الهی باشد، معجزه است، برگشتن خورشید اگر هم درست باشد که خورشید برگردد که من نماز عصر را بخوانم و قضا نشود، یک دروغ هم است، چون اگر خورشید برگشت، آیا عصر هم برمیگردد؟ قبلاً عرض کردم اگر امیرالمؤمنین، پیغمبر بزرگوار (ص) و سلیمان اگر نماز عصر را نخواندند و خورشید برگردد، برگردد که چه بشود؟ برگردد، بارک الله که نماز عصر نخواندی؟ عصر برگردد؟ عصر که برنمیگردد، زمان که برنمیگردد، کاری نداریم که کره زمین متلاشی میشود، آسمان متلاشی میشود، آنها را کار نداریم، بحث کونی نداریم، همین بحثهای دست اول. برگرد که زمان برگردد؟ نه.
حالا فرض کنید تمام اینها درست است، اما اگر بنا بشود خورشید برگردد، با صرف نظر از این که اینجا احترامی ندارد کسی که نماز عصر را عمداً نخوانده است، و با صرف نظر از اینکه اگر برگردد نماز عصر قضا شد و رفت، تمام شد، با صرف نظر از تمام این اشکالات این کار مگر کار الهی نیست که خورشید برگردد؟ خوب این جناب سلیمان سلطان کار الهی را باید از خدا بخواهد یا باید از این درباریها بخواهد؟ درباریهای خوب، مؤمن. این اهانت به مقام ربوبیت نیست که فلانی خورشید را برگردانید، با اینکه خورشید را نمیتوانند برگردانند، خود سلیمان که نمیتواند، با خدا هم که کاری ندارد. مقام سلطنت معاذ الله آنقدر سلیمان را غافل کرده که حتی به خودش اجازه نمیدهد که خودش برگرداند، نخیر، نوکرها برگردانید، این بدترین اهانت به مقام مقدس الوهیت است که اصلاً اشارهای به توجه به حق در آیه نباشد.
«رُدُّوهَا عَلَیَّ»، برگرداندند، خوب برگرداندند چه کار کرد؟ وقتی که «إنّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی»، پس این اسبها محبوب فی الله هستند، این اسبهای جنگی محبوب فی الله هستند، عیب دارد که انسان با محبوب فی الله بیشتر انس بگیرد؟ اگر من و شماها رسول الله (ص) را دوست دارید و برای خدا دوست دارید، اگر یک مرتبه او را زیارت کردید و بعد غایب شد، میخواهید باز هم زیارت کنید؟ خوب بله، فی الله است. اگر اما زمان (ع) را شما زیارت کردید، دوست دارید باز هم زیارت کنید؟ چون فی الله است. در اینجا هم اگر این اسبهای جنگی جناب سلیمان را از یاد خدا غافل نکردند، بلکه «إنّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی»، دوست داشتن این اسبها صادر از ذکر رب است و إلّا اگر این اسبها برای جنگ به کار نمیآمدند، برای اینکه اسب زیاد دارد و مال زیاد دارد و این حرفها نبود.
و لذا اینجا سلیمان میخواهد که تجربه و امتحان را تکرار کند. من در این امتحان قرار گرفتم، میخواهم این امتحان تکرار شود، «رُدُّوهَا عَلَیَّ»، این صافنات الجیاد را برگردانید، چه کار کرد؟ در این مرتبه «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ»، (سوره ص، آیه 33) دست مالید به یالها، به گردنها، به پاهای این اسبها، اظهار محبت کرد، حیوان هم میفهمد. شما اگر دست به پشت گردن گربه و سگ بکشید رام میشود، آرام میشود، حیوان میفهمد. حالا این اسبهای جنگی را نه تنها به این حساب که «إنّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی»، نه. به دو جهت برگرداند: این امتحان تکرار بشود که در مرتبه دوم هم و در مراتب دیگر هم اگر باشد و سان ببیند، این «أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیرِ عَن ذِکرِ رَبِّی» باشد، این صدور حبّ این تشکیلات از ذکر رب، به طور استمرار و پیوسته باشد.
وانگهی «فَطَفِقَ مَسْحًا»، نزدیک شد مسح کردن و مالیدن با دست، «بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ»، در اینجا ما با آقای خویی یک بحثی داشتیم. ایشان میفرمودند که باء برای تبعیض نیست، باء برای سببیت است، بحث کردیم و ایشان گفتند: از نظر ادبی من اینطور فکر میکنم. گفتم: قرآن بر خلاف رأی ادبی شما است. «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ»، ببینید با باء سببیت چه میشود، «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ» یک وقت ماسح دست است و ممسوح گردن و پای اسبها است، یک وقت هم به عکس است، اگر ماسح دست باشد، به سبب دست گردنها و پاها را مسح میکنیم، آن وقت این باء برای تبعیض است. و اما اگر ماسح سوق و اعناق باشد به عکس میشود، به سبب سوق و اعناق ما دست را مسح میکنیم. یعنی جناب سلیمان به جای اینکه دست را به گردن و پای اسبها بمالد و ناز بکند، گردنها را جلو آورد و به خودش مالید، پاهای اسبها را به خودش مالید، با سببیت معاکس میشود. این را که گفتم ایشان گفتند بله، مثل اینکه حرف ما خیلی درست نیست. آدم منصفی بود.
حالا «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ»، جناب سلیمان (ع) این محبت را، این محبت عملی را نسبت به این اسبها انجام داد. ببینید تفاوت ره از کجا تا به کجا است، اولاً، ثانیاً، ثالثاً، رابعاً، عاشراً، یکی از اینها کافی است، یک غلط با صد توجیه، 101 غلط میشود، این غلط کردهها چرا میآیند تحمیل بر این آیات میکنند که بله، فقط علی (ع) نبود که خورشید بر او برگشت برای اینکه نماز عصر را دوباره بخواند، نخیر، سلیمان هم اینطور شد، دلیلش قرآن است و مدام روایت نقل کنند، مدام تفسیر کنند، مدام بیان کنند، هر چه میگویند این بر خلاف نقیض آنچه است که ما از این آیات مقدسات استفاده میکنیم.
بنابراین ما نه برای تقیه، اگر تقیه بود در آن حملهای که دو سال پیش به مسجد امام رضا (ع) کردند خوب ما میگفتیم، برخلاف آن که نه، مثلاً یکی از آنها آمد و چنان با فریاد و نعره سؤال کرد که شما منکر ردّ الشمس هستید، میگفتید چطور میشود منکر ردّ الشمس شد؟ امیرالمؤمنین به اراده الهی میتواند کره زمین و آسمان را متلاشی کند، ردّ الشمس چیست؟ خوب تقیةً میگفتید. گفتیم این تقیةٌ شقیة است، نه تقیةٌ نقیة. بنده هتک مقام مقدس معصوم را بر تقیه تجویز کنم، هتک مقام عصمت و الوهیت را بر تقیه تجویز کنم، اگر من را هم بکشند مطلبی نیست تا چه رسد که دویست نفر طلبه آنجا بودند و آسیب دیدند، مسجد را گرفتند و ما در خانه حبس شدیم. مطلبی نیست.
اگر در راه دکانداری و مغازه است و در راه بیشتر کردن افراد است، پس درس باید با کمال حماقت و با کمال تقیهی شقیه و ملاحظه اشخاص را کردن باشد، نه ملاحظه حق را کردن، و خدا میداند که من ملاحظه حق را کردم که اینطور شد و من لذّت میبرم که در راه خدا به من سیلی بزنند، چاقو بزنند، بکشند. البته ما تحرّز میکنیم و تا آنجایی که امکان دارد کاری میکنیم که از بین نرویم، اما اگر یک الواتی که پشتشان ریشها و عمامهها و عباهایی و کسانی و کسانی و قدرتهایی است، چنانچه که تجربه شد و دید شد، میخواهند این نعره قرآنی را و فریادگر قرآن را نابود کنند و خدا تاکنون نخواسته است. این برای توجیه آن مطلب است، توجیه نیست، جریان وجیه است، و گرنه مگر عقل بنده نمیرسید که در مقابل این ده پانزده تا لات بگویم بله، خوب مطلبی نیست. دروغ است، این ساحت مقدس علی را لکهدار کردن است که علی رسماً نماز را نخواند، خدا هم گفت: بارک الله علی که نماز را نخواندی! خورشید را برای تو برمیگردانم، نه برای تو و محمّد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».