تحریف شریعت موسوی و عیسوی (ع)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
میشود بر برخوردهای مکلفان در طول تاریخ رسالتها با رسل و رسالتها، مربعی تشکیل داد. از نظر آنچه برخورد شده است و میشود. گروهی هستند که رسالتها را نمیپذیرند یا به علت اینکه وحی را قبول ندارند، اصلاً خدا وحی نکرده است، یا خدایی را قبول ندارند، یا اگر خدا را قبول دارند و وحی را قبول دارند، اعتراض و ایراد و شبهه آنها این است که وحی بر بشر نباید بشود. باید وحی بر فرشتگان خدا بشود. اگر هم بر بشر وحی شود، حتماً باید فرشتگان خدا بهعنوان گواه بیایند. سرجمع یک ضلع از هندسه برخورد مکلفان که چهار ضلعی است، با رسالات و رسل الهی. نمیخواهیم اقسام را زیاد کنیم. و الا اگر بخواهیم اقسام را زیاد کنیم، این برخورد دارای هفت راه است. که درکات سبعه جهنمیه است، منتها چون بعضیها بهشتی است، این هفت، هفت سماوات و ارض و هفت دور خانه خدا گشتن خواهد بود. هر هفتی که ملعون نیست. اگر این بخش را از اضلاع برخورد مکلفان با رسالات الهی تقسیم کنیم، ضلع اول مربوط به ملحدین است، که اصلاً خدایی را قبول ندارند تا چه رسد وحی او را. ضلع دوم مربوط به مشرکین است. و این مشرکین هم از یکی از دو جهت برخورد سلبی با رسالات الهیه دارند. اول اینکه خدا اصلاً وحیای نفرستاده است. خدا بالاتر از این است که وحیای به این بشر بفرستد. کما اینکه با بعضی از ظاهراً مسلمانانی که دارای مقام خیلی عالی دولتی بودند در زمان شاه (علیه لعنة الله)، بدبخت فاضل هم بود، صحبت میکردیم، میگفت ما که هستیم خدا با ما حرف بزند! به ما اعتنا کند! البته با ایشان صحبت کردیم. این هم دسته دوم هستند که یا عقیدتاً مشرک هستند یا از نظر فکری اینگونه هستند که برخوردشان با رسالات و رسل الهیه برخورد سلبی است، میگویند خدا اصلاً وحی نمیفرستد. سوم: اگر هم وحی میفرستد، یا بر بشر نمیفرستد. آیه زیاد داریم در قرآن که یکی از عذرها و بهانههای منکرین رسالات این بوده است. یا خداوند بر بشر وحی نمیفرستد، بر فرشتگان میفرستد و یا اگر بر بشر وحی بفرستد، شهودی از فرشتگان الهی باید با او باشند، «مَعَهُ نَذيراً» (فرقان، آیه 7) باشند. شاهد باشند که مردم بدانید این از طرف خدا است. این سه بُعد است که یک بُعد حساب میشود که بُعد سلبی است، سلب وحی.
بعد مرحله دیگر: برخورد با وحی، وحی را میپذیرند، اما این وحی را که میپذیرند در چند مرحله خرابش میکنند، تا نجات پیدا کنند از تضییقات و تقییداتی که وحی پروردگار دارد. چون اصولاً شرایع الهیه شهوات و حیوانیتها و خودخواهیها و خودبینیها و خودراهیها و استقلالهای انسانها و مکلفین را محدود میکند. بشر نمیخواهد محدود باشد. میخواهد آزاد باشد. و آن دسته اول و دوم و سوم هم که یا ملحدین در یک بُعد و یا مشرکین در دو بُعد هستند که برخورد سلبی با وحی داشتند، به حساب دلیل نبود. دلیل بر عدم وجود خدا، دلیل بر عدم توحید نیست. اینها میگویند از اول ما منکر میشویم تا بعد گرفتار نشویم. مطلب این است. از اول میگوییم آقا اصلاً هیچ چیزی ندارد، تا بعد نقشی در فکر ما از افکار او نباشد. از اول میگوییم این پیغمبر دیوانه است که اگر دنبال حرفهایش نرفتیم، یعنی دنبال دیوانه نرفتیم نمیخواهیم دیوانه بشویم.
گروه بسیاری از کسانی که یا برخورد سلبی الحادی دارند، یا برخورد سلبی اشراکی دارند، یا در بُعد سلب وحی کلاً در بُعد اشراکی یا در بعد قبول وحی، ولی میگویند بر بشر نازل نمیشود، بر فرشته باید باشد، یا اگر بر بشر است، باید فرشته کمک کند. این هر سه بُعد، علت و دلیلی اثباتی و سلبی ندارد. که وحی را سلب کنند، خدا را سلب کنند، توحید را سلب کنند، یا اثبات کنند عدم وجود خدا را، عدم توحید و چه، ندارد. فقط شهوات بشر است، وقتی شهوات بر انسانها غالب شد و چهرهٔ حیوانیتهای آزاد و شهوات آزاد در کفّه میزان زندگی آنها رجحان پیدا کرد، به هر وسیلهای شده است، به هر عذر و بهانهای شده است، بهطور کلی وحی را کنار میزنند. این سه دسته.
بعداً دستههایی هستند وحی را میپذیرند، کسانی که وحی را میپذیرند و رسالت را میپذیرند، باز چند دسته از آنها شروع به خرابکاری میکنند. خرابکاری که منظور از خرابکاری این است که ما بنده خدا هستیم، اما میخواهیم در عین اینکه بنده خدا هستیم و متشرع او هستم، اما به شرع عمل نکنیم. چون آن نقطهای که بسیار مشکل است و علت بزرگ برخورد سلبی اول و دوم و سوم، با وحیها و رسالات الهی همان است، میخواهیم شهوات ما محدود نشود. منتها عدهای آنچنین، عدههای دیگر هستند، کسان دیگر هستند که صورتاً برخورد سلبی ندارند، قبول میکند، اما طوری قبول میکند و طوری برخورد میکند و طوری زیرورو میکند و تحریف میکند وحی را یا عقیدتاً یا عملاً […] آزاد آزاد.
اینجا یک حدیثی از امامرضا (ع) است، بسیار بسیار حدیث لطیفی است. در عیون اخبار الرضا ابن بابویه قمی با سندی که نقل میکند. البته نیازی به سند ندارد، متن بسیار قوی است. «مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقِيناً لَا شَكَّ فِيهِ أَشْبَهَ بِشَكٍّ لَا يَقِينَ فِيهِ مِنَ الْمَوْتِ» (من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 194) یقینی که اصلاً مو لای درز آن نمیرود و همه قبول دارند، چیست؟ موت است. اما اشبه به شک لا یقین […] کسانی که خدا را و نبوات و چه و چه را قبول ندارند، خوب موت را قبول دارند. و کسانی هم که خدا و انبیا و معاد را قبول دارند، موت را قبول دارند. پس فرق این مسلمانی که تارک واجبات است و فاعل محرمات است و دائماً در شهوات است، با کسی که اصلاً خدا و پیغمبر و معاد را قبول ندارد، چه فرقی دارد؟ «خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقِيناً لَا شَكَّ فِيهِ أَشْبَهَ بِشَكٍّ لَا يَقِينَ فِيهِ مِنَ الْمَوْتِ». البته بحثهایی دارد ولی این نکته منظور بود.
اولین برخورد ایجابی پذیرشی کسانی که نمیخواهند زیر بار وحی عملی روند، عقیدتاً تا اندازهای میپذیرند و تظاهر میکنند، کاری به موافقین نداریم. عقیدتاً میپذیرند و تظاهر میکنند به پذیرش، لکن عمل سلبی و ایجابی را نسبت به شریعت بهگونهای میکنند، با واجبات شریعت و محرمات شریعت، طوری برخورد میکنند که کأن لم تکن، چطور؟ از جمله بر اینکه هر که واجبات را در خود و فعل محرمات را در خود و هرزهدرآییهای بیحد و حساب را در خود توجیه کنند، در تورات، در انجیل، در کتابهای آسمانی خود، غیر مسلمانان و در احادیث خود مسلمانان، شیعهها، سنیها مطالبی را بیاورند اگر انسان محرمات را ترک کند، خوب مطلبی نیست. محرمات را انجام بدهد، مطلبی نیست. واجبات را ترک کند، مطلبی نیست. فقط عقیده داشته باش به که، به چه، برای امام حسین گریه کن، تمام شد، سینه بزن تمام شد. البته این منحصر به یهود و نصارا نیست، در ما هم هست. در یهود و نصارا، یهود و نصارا رسماً با تورات و انجیل کاری کردند که مجوز و مبرر از برای ترک واجبات و فعل محرمات انجام دادند. نسبت به ابراهیم، لوط، نوح، موسی، عیسی، سلیمان، داود، اشعیاء، یرمیا، حبقوق، نسبت به کل انبیا در تصریحاتی یک مزخرفاتی را نسبت دادند که لاتهای معمولی از آن فرار میکنند. و نسبت به خصوص انبیا -معذرت میخواهم- زنا، شرابخواری، بتپرستی، اشراک. نسبت به سلیمان (ع) که در تورات دارد نهصد زن گرفت که ششصدتا صیغه بودند و سیصدتا عقدی بودند و همه اینها مشرک بودند و ایشان نهصدتا مذبح و قربانگاه برای بتهای این نهصد زن درست کرد. از این کارها میکنند. چرا؟ برای اینکه وحی قبول، پیغمبر قبول، اما شرک مانعی ندارد. زنا مانع ندارد و شرب خمر مانع ندارد و…
این یک راه در برخورد ایجابی صوری نسبت به وحی. اینها چند دسته هستند؛ یا منافق است، صورتاً موافق است. اما باطناً کافر است و بدتر از کافر است. آمده است با چهره موافقت با موسی و عیسی و محمد و علی و ائمه (ع)، آمده خراب کند. اصلاً ریشه رسالتها و رسولها و شرایع مقدس الهی به چهره موافقت بکَند. طرح دوستی با شما میاندازد، تا اسرار شما را دریابد و با دریافتن اسرار شما ریشه هدف صحیح شما را بهطور کلی بکند. «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» (نساء، آیه 145) از کفار بدتر هستند. اینها برخورد ایجابی زبانی است.
دوم: برخورد ایجابی عقیدتی، یک ذره عقیدهای هم دارد. تا اندازهای عقیده دارد، بعضی از یهود، بعضی از انصارا عقیدهای هم دارند، ولکن برای اینها پولس ها ودیگر از علمای یهود و نصارا طوری تورات و انجیل را وانمود کردند که حتی انبیاء هم ذاتاً گناهکار بودند. اصلاً تمام بشرها ذاتاً گناهکار بودند. دلیلشان چیست؟ دلیل این است که آدم اول که پدر اول ما است گناه کرد. پس فرزندان او ذاتاً، کاری به غلفهاش نداریم. پس فرزندان او ذاتاً گناهکار هستند و از فرزندان او پیغمبران هستند و باید این گناهکاران که گناهکار ذاتی هستند، از گناههای ذاتی نجات پیدا کنند، خدا چارهای ندید، مگر اینکه خودش در لباس بشر یا فرزند خودش را که مسیح است، فرستاد به دار آویخته شود که به این وسیله ملعون شود، به این وسیله تحمل کند لعنات ترک ناموس را که الی آخر.
در یهودیها یک طور، در مسیحیها یک طور، در مسلمانان شیعه یک طور، سنی یک طور. منتها یهود و نصارا بر مبنای نصوص تحریف شده تورات و انجیل و شیعه و سنی بر مبنای روایات جعلشده مزخرف بر خلاف عقل، برخلاف حس، برخلاف عدل، برخلاف کتاب، برخلاف سنت قطعیه، این بلاها را از نظر چهره ایجابی بر سر شرایع مقدسه الهیه آوردند. این هم یکی است. کسانی هستند در این میان میافتند و مخصوصاً جهال را خوب گمراه میکنند.
– [سؤال]
– گروهی هستند عالم هستند، درسخوانده هستند، باسواد هستند، ولی با باسوادی خود حقهبازی میکنند و روی حقه بازی مردمی را گمراه میکنند. کما اینکه در خطبه مبارکه امیرالمومنین که هم در نهج است و هم در کافی است. یک جمله مختصری فرق دارد. که «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 88؛ الكافی، ج 1، ص 54) «فلو أن الحق خلص لم يكن للباطل حجة» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 5، ص 194) واقع مطلب این است. 999 در هزار مردم، آن یکی هم ابوجهل و ابولهب. «فلو أن الحق خلص» در بعضی عبارات دارد: «عن مزاج الباطل» قاطی اگر نمیکردند. «فلو أن الحق خلص» حق را آن طوری که خداوند بهعنوان حجت بالغه ربانی نشان داده است، اگر کتمان نمیکردند، عوضی نشان نمیدادند، قاطی نمیکردند، حق را به چهره باطل و باطل را به چهره حق نمیآورند. «فلو أن الحق خلص لم يكن للباطل حجة»، حجت باطل چیست؟ این همه اشتباه کردند، شما راست میگویید؟ حجت باطل، این همه اشتباه کردند، شما راست میگویید؟ این در کل انحرافات اینطور است. «فلو أن الحق خلص لم يكن للباطل حجة و لو أن الباطل خلص لم يكن اختلاف». باطل با چهره باطل خود را نشان بدهد، کسی دنبالش نمیرود.
«وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ» پارهای از این و پارهای از آن «فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ» اولیای شیطان چه کسانی هستند؟ بیسوادها، بیشعورها، نفهمها، عقلشان به چشمشان است. نه مقصر نیست، مقصر بودن او کمتر است. کسانی که اینها را به ضلالت هل میدهند که «حَصَبُ جَهَنَّمَ» (انبیاء، آیه 98) هستند و «وَقُودُ النَّارِ» (آلعمران، آیه 10) هستند و مشعلداران ضلالت هستند، آنها تقصیرشان بالا است. اما کسانی که در حد تکلیف هستند، غیر مکلف را ما کار نداریم. کسانی که در حد تکلیف هستند، نباید عقلشان در چشمشان باشد. نباید هر مزخرفی را از هر کسی هر شخصیتی باشد، هر عددی باشد، گوش بدهند. تقصیر اینها کمتر است. ولکن «فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ» که اینها «وَ نَجَا الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنَى» از همینهایی که فرض کنید سواد ندارند و علم ندارند و چه، اما دنبال حق هستند، گوش به حرف هر ناعقی نمیدهند، «أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ» (نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 496) اینها نیستند.
این یک دسته که برخورد ایجابی دارند بعد از وفاق، منافق نیست، التقاطی میشود، مثل مجاهدین. منافق هم نیست، چون منافق قرآن آن کسی است که باطناً کافر است، اینها کافر نبودند. آنها را به اشتباه انداختند. رجویها، اینها، آنها در بُعد ایجابی و بیعرضگی امثال ما، بیانگری نکردن م، توجه ندادن ما و فقط تیر و شمشیر گرفتن و سوراخ کردن اینها به جای اینکه آنها را روشن کنیم، مطلب را اینطوری کرده است. اینها منافق رسمی نیستند. اینها التقاطی هستند. مثل زرتشتیها، دین زرتشت نه دین آسمانی صرف است نه دین زمینی صرف، بلکه شریعت ابراهیم را، صحف ابراهیم را بالا و پایین کردند، قاطی کردند، زیاد کردند، کم کردند، مثل تورات و انجیل، منتها از تورات و انجیل بیشتر و این شدند التقاطی. و لذا قرآن شریف زرتشتیها را خارج از توحید نمیداند و اینها را خارج از اهل کتاب نمیداند. نزدیک به اهل کتاب هستند یا اهل کتاب. «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئينَ» (بقره، آیه 62) «وَ الصَّابِئينَ» اینها هستند، صَبَأ: انتَقَل، حالت انتقالی دارند. یعنی یک حالت التقاطی دارند که حق و باطل رابا هم قاطی کردند. منتها یهودیها و علمای یهود به نام الله، آیه در تورات و انجیل میآورند، یهود و نصارا، اینها نه، اینها میگویند چون ما اینطور میفهمیم، شورای مصلحت، اینطور باشد بهتر است، اینطور نباشد بهتر است. مختص به سنیها و شیعهها نیست، آنها هم دارند. آنها بدتر دارند.
این برخورد ایجابی دوم است. در برخورد ایجابی دوم افترائاتی را بر انبیاء بزرگوار میزنند […] شما چرا مال مردم را خوردید؟ آیتاللهالعظمی فرض کنید رئیس وهابیها خورد، ما هم میخوریم. یا آن شخص بزرگواری که داعی الی الله بود رسول موسی چنین کرد، ما میکنیم. عیسی عرق خورد، شراب خورد، ما میخوریم. مثلاً داود معاذ الله زنای با زن شوهردار داشت، ما با زن شوهردار زنا نمیکنیم، ما پایینتر از آن. اینها تجویز میکنند و تبریر میکنند اعمال خلاف شرع خود را به نام خدا. این بدتر است. اگر کسی خدا را قبول نکند، وحی را قبول نکند، زنا کند، این کار حرام کرده است. اما کسی که خدا و وحی را قبول دارد و به نام خدا زنا کند، به نام دین ترک واجب کند، به نام دین فعل حرام کند، به نام انقلاب ضد انقلاب اسلامی عمل کند، در هر بُعدی از ابعاد است، این خطرش از کل مشرکین و ملحدین و کسانی که آن تحریفها را نصاً در تورات و انجیل سلباً و ایجاباً کردند، این بدتر است.
شیطان دو نوع شیطنت دارد. یک نوع شیطنت صاف، یک نوع شیطنت کج. شیطنت صاف خطرش از شیطنت کج کمتر است. شیطان بهعنوان شیطان، شاه (علیه لعنة الله) بهعنوان شیطان کارهای حرام میکند، ترک واجب و غیره. اما اگر من بهعنوان ریش و عمامه و اسلام و انقلاب و خدا و پیغمبر و قرآن و سنت کار خلاف عقل و خلاف عدل و خلاف اسلام بکنم، جهنم من پایینتر است، بدتر است. درک جهنم من، هم در دنیا خطر من بیشتر است و هم در برزخ و آخرت خطر من بیشتر است. اگر بدانم که معلوم، اگر هم ندانم، تو که نمیدانی چرا وارد در مقام دانایان شدی و میخواهی رهبری کنی بهعنوان یک دانا که دیگران را رهبری کنی. در هر بُعدی از ابعاد، ولو سپور باشد، ولو معلم مدرسه باشد، ولو مبصر باشد، ولو هر کسی باشد.
– [سؤال]
– این مرحله دوم که بُعد ایجابی است. مرحله بعد: 1- بُعد ایجابی نفاقی؛ 2- بُعد ایجابی التقاطی. بُعد ایجابی التقاطی که بالا کند، عوض کند، کم کند، یا به نام خدا که بدتر یا به نام خودش، به نام خودش بگوید خطرش کمتر است. مگر اینکه به نام خودش به خودش اجازه بدهد که دارای ولایت شرعیه تشریعه مطلقه باشد و جعل کند، برای خدا شریک شد. میگوید خدا جعل میکند، من هم جعل میکنم. این بُعد دوم. سوم: صوفیه. میگوید: همه را قبول دارم، همه واجبات را قبول دارم، همه محرمات را قبول دارم. اما
ما صوفیان صفا از عالم دگریم عالم همه صورند ما واهبالصوریم
تصوف در یهودیت، تصوف در مسیحیت که خطرناکترین تصوفات دوره تاریخ رسالات در مسیحیت است. در سنیها آمده در شیعهها آمده، در علویها آمده، در اخباریها آمده، در اصولیها آمده، در همه آمده که اینها با تصوف… میگوید قبول دارم نماز واجب است. آقایم علی این نمازها را خواند، من چه کاره هستم؟ علی اللّهیها که میگویند، اینها خودشان نمازی روزهای چنینی چنانی… میگویند ما چه هستیم؟ اگر نمازهای علی بود، روزههای علی بود، صدقات علی بود، ما چه کاره هستیم؟ نمازها را آقایم علی خواند و روزهها را آقا علی گرفت. آنها که علی را خدا نمیدانند، آنها که علی را خدا میدانند بالاتر. میگویی آقا چرا نماز نمیخوانی؟ میگوید چون خدایمان علی را در مسجد در حال نماز کشتند، ما نه نماز میخوانیم نه مسجد میرویم. چرا روزه نمیگیری؟ چون در ماه رمضان ایشان را کشتند، ما روزه هم نمیگیریم. این تصوف است که شریعت که مرکّبی است از ظاهر و باطن، هم ظاهر اعمال انسانها را سلباً و ایجاباً اصلاح میکند، هم باطن را ایجاب میکند، هم عمل را و هم فکر را درست میکند، اصلاح میکند. اینها فقط زدند به باطن- ظاهری، بعضی میگویند ظاهر فقط باطنی است. این منافات دارد. بعضی میگویند باطن فقط ظاهری است. این تصوف است، بعضی میگویند بعضی وقتها ظاهر، بعضی وقتها باطن، التقاط.
این سومین بخش و سومین نقش از برخورد ایجابی صوری با شرایع مقدسه الهیه، تصوف است. تصوف در مسیحیت چه ها کرد. راجع به صلب که قرآن کریم راجع به صلیب اینقدر تأکید دارد و اینقدر تأکید دارد و تکرار دارد، و این از بدترین ظلمها نسبت به مسیح و شریعت اقدس الهی میداند […] چنانکه اینها صلیب را به یک ترتیبی آوردند که من تعبیر کردم به تصوف عارم، تصوف لخت، تصوفی که هیچ چیزی ندارد جز ادعای باطن. مثلاً نه تنها پولس شریعت ناموس را که شریعت تورات است، که شریعت عمل است، در سلب و ایجاب حرمت و وجوب گفته لازم نیست، نه میگوید اگر کسی مقید به شریعت ناموس گردد در ملکوت خدا بخشی ندارد، اصلاً جهنمی است. کسی که بر حسب تورات نماز بخواند، روزه بگیرد، زنا نکند، آدم نکشد، چه نکند، چه نکند، جهنمی است. این تهدید است. ببینید تصوفها فرق میکند. تصوف مراحل و درکات دارد. درک اول از درکات تصوف این است که نه، شما عمل هم نکردید، امامحسین نمازها را خوانده، علی خوانده است. حضرت زینب حجابها را کرده، شما بیحجاب باشید. از این حرفها، کارها را دیگران کردند مطلبی نیست. فقط شما غصه بخور که امامحسین را کشتند تمام شد. و حال آنکه خود امامحسین اگر یک رکعت نماز ترک میکرد، حساب داشت. روایت هم درست میکنند یا معنا درست نمیکنند. یا درست میکنند یا معنا درست نمیکنند. که «حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حَسَنَةٌ لَا تَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ» (مناقب آل أبی طالب (لابن شهرآشوب)، ج 3، ص 197) بد معنا میکنند. حب علی حسنهای است که هیچ سیئهای به آن ضرر نمیزند. هر غلطی میخواهد بکند، حب علی. علی خودش که حب خودش را دارد، اگر سیئه انجام میداد، ایشان هم آزاد بود؟ «ثبت العرش ثم انقش» و از این قبیل در روایات ما زیاد است. اگر این روایات ما که صدها هزار روایت شیعه و سنی دارند، اگر در غربال کتاب الله بر مبنای تفکر صحیح بیاوریم، این فرض کنید صد و چند جلد بحار الانوار، نمیدانم به سه جلد و چهار جلد یا ده جلد برسد. وارد این کار نشدم و وقت هم ندارم. فقط آن کاری که میتوانیم بکنیم آن جهت اثباتی را، آنی که قرآن میگوید درست است. آنی که نفی میکند غلط است. آنی که نه قرآن اثبات میکند، نه نفی میکند، اگر سنت ثابته نیست، آن قابل قبول هرگز نیست.
این تصوف خطرناکی است که بُعد اولش خیر، باطن مطلب است، ظاهر چیزی نیست. در ظاهر هر چه میخواهی باش. از بعضی مسلمانها میپرسی چرا نماز نمیخوانی؟ قلب باید آباد باشد. چرا زنا میکنی؟ قلب باید آباد باشد. به بعضی برادران گفتم به این شخص شما یک سیلی محکم بزنید. […] گفت: آقا چرا؟ گفت: ظاهر مطلبی نیست، قلب باید آباد باشد. من باطناً شما را دوست دارم. عملاً باید جواب داد، چون سرش نمیشود. بعضی آنقدر خر هستند یا خود را به خریت میزنند که عملاً باید جواب داد. پولس میگوید: اینکه در تورات نوشته است که عورت را باید ختنه کرد، باید عورت قلب را ختنه کرد، مراد عورت ظاهر نیست، بلکه مراد قلب است که این قلب را باید ختنه کرد. اگر میگویند زنا نباید کرد، قلب نباید زنا کند. اگر میگویند نماز باید خواند، قلب باید نماز بخواند. اگر میگویند روزه باید گرفت، قلب باید روزه بگیرد. قلب هم که پیدا نیست. هر غلطی در قلب بکنی پیدا نیست. در ظاهر زنا کند، دزدی کند، آدم بکشد، نماز نخواند، روزه نگیرد، واجبات ترک، محرمات عمل، عمل ظاهر چیزی نیست. معنی تصوف در بُعد اولش این است که این قلب باید آباد بشود، ظاهر مطلبی نیست. این بُعد اول آن است که پولس آمد و بُعد دومی که پولس آمد تحریف کرد. چه کار کرد؟ مسیحیت را به این حالت آورد که متأسفانه نفوذ در شیعه و سنی و در بعضی روایات جعلی هم کرده است.
مسیحیت را به این حالت رساند که اینها میگویند گناه اصلاً معنا ندارد. با اینکه گناه معنا ندارد، میگویند اولاً گناهان ما تمام بخشیده شد، گذشته و فعلی و آینده همه بخشیده شد با فداکاری مسیح. این اول است. میگوییم: آقایان اگر اینطور است، پس چرا شما میروید کلیسا گناهان خود را پول میدهید، از بین میبرید و ثواب میخرید؟ میگویند: میخواهیم قضیه دوبله بشود. چون مسیح که نیست، آن کشیشها جای مسیح هستند. کشیشها هم اینطور ادعا دارند. میگویند ما نان فطیر را با شراب میخوریم، این فطیر میشود جسم مسیح و شراب میشود روح مسیح، بنابراین جسم و روح مسیح در ما قرار گرفته است، بنابراین ما کار مسیح را میکنیم. همانطور که مسیح با دار آویخته شدن خود تمام گناهان را از بین برد، ما هم یک پولی میگیریم گناهان را میبخشیم. که ناپلئون بناپارت بلایی سرشان آورد. گفت: ای همه مردم فرانسه من میخواهم جهنم را بخرم، بهشت نمیخواهم. مگر جهنم خریدنی است؟ ما جهنم را یک پولی میگیریم و در مقابلش میگوییم جهنم نباشد. خریدنی که نیست. من میخواهم بخرم، جهنم را خرید. بعد که خرید اعلام کرد، گفت جهنم متعلق به من است، کسی حق ندارد در جهنم من وارد بشود. پس همه بهشتی هستند.
این مسیحیها که این مغازه را باز کرده بودند، این مغازه که فروختن بهشت، خریدن جهنم، فروختن بهشت، خریدن جهنم. که این هم لازم نبود برحسب مبدأ مسیحیت، این کار را پولس کرده است. و همین جریان متأسفانه نفوذ پیدا کرد در روایاتی شیعی و روایاتی سنی. ولایت، خدا فراموش، پیغمبر فرموش. ولایت فقط امام علی امیرالمؤمنین است، بعد که، بعد امام حسین است، بعد فقط یک قطره «من بکی أو أبکی أو تباکی فقد وجب» واجب هم است، مستحب نیست. معنی هم نمیکنند، اگر معنی کنند خوب میشود. یک روضهخوانی رفته بود منبر، دید گریه نمیکنند. به او گفتم: جیبهایت را پر از سنگ کن، بر سر مردم بزن تا گریه کنند!
ما یک بحثی را در کتاب عقائدنا داریم و به همین علل بود که این کتاب وقتی دو هزار جلد در بیروت چاپ شد، بعد از چند روز تمام شد. کشیشهای مسیحی خریدند و دریا ریختند. فکر کردند با این کار مطلب تمام میشود. کما اینکه آن کتاب متی نقصر من الصلاة که جزوه کوچکی است راجع به قصر صلاة، یک وقتی چاپ کردیم. یکی از علمایی که مُرد، او رفت چاپخانه و همه چهار هزار جلد را گرفت، به دریا ریخت. بعد به چاپخانه مراجعه کردیم که چه شد؟ گفت اینجا آب آمد و نم کشیده است. گفتم یکی از نمکشیدهها را بده! معلوم شد گرفتند ریختند در دریا. […] این کارهای احمقانه را میکنند.
اینجا ما راجع به «الصلب و الفداء في الوثنية العتيقة» (عقائدنا، ص 153) باطل بعضی وقتها باطل دوبله است، بعضی وقتها سوبله است. سوبله غلط است. بعضی وقتها یک باطل، گاهی دو باطل. گاهی اوقات انسان باطلی را خودش جعل میکند، باطل است، خودش جعل کرده است. اینقدر فهم داشته که باطل است. گاهی نه، این حرف دیگران را نشخوار میکند. چون دیگران گفتهاند پس من هم میگویم. حالا اگر دیگران اهل دیاناتی بودند که غلط رفتهاند، این هم دنبال آن متدینین به دین غلط برود… ولکن نه، وثنیین، بتپرستان، ثالوثپرستان، ابناء الآلهه و غیره، اینها تمام جریاناتی که در مسیحیت جزء عقاید اصلی است، اینها دارند. مقداری که ما فرصت داریم این را عرض میکنیم، بعد تتمه آن برای جلسه بعد باشد.
«قال القس جورج كوكس» (عقائدنا، ص 154) از بزرگان علمای مسیحی است در کتاب الدیانات القدیمة که خودشان نوشتند. «قال القس جورج كوكس: و تصف الهنود كرشنا بالبطل الوديع المملوء لاهوتاً» کرشنا که فرزند اله هنود بود. چون اینها چند دسته هستند، ولکن همه این دستهجات مختلف آنها چه برهمایی باشند، چه بودایی باشند، اینها مثلثه هستند. «و تصف الهنود كرشنا بالبطل الوديع المملوء لاهوتاً» چرا؟ چرا پر از لاهوت شده است؟ این کرشنا، این فرزند اله که میگویند این اله -مانند مسیحیان- تولید کرد از ذات خودش و کرشنا را درست کرد. این کرشنا چرا بطل ودیع شد؟ مردانگی چیست؟ «المملوء لاهوتاً» پر از لاهوت است. چرا؟ «لأنه قدّم شخصه ذبيحة» خودکشی کرد که بندگان هر چه گناه کنند، راحت باشند. یکی خودکشی کند که مردم در زنا آزاد باشند، دزدی آزاد باشد. خودکشی نمیخواهد. اگر این خدای شما خدا است، چرا این شرع را آورد؟ شرع را آورد و پای آن نشسته گریه میکند، هیچ راهی هم ندارد از برای اینکه این گناهان پاک شود، مگر اینکه خودش بیاید در جسد کرشنا، در جسد مسیح بیاید و خودکشی کند. خودکشی کند تا این شرعی که از اول بیخود آورده، این متخلفین از این شرع جهنمی نشوند.
«و يقولون: إن عمله هذا لا يقدر عليه أحد سواه» هیچکس قادر بر این کار نیست، ولذا مقداری فحش از مسیح انجیل نقل میکنند که قبلاً نقل کردم که «کل الذین جاؤا من قبلی هم سرّاق و لصوص» این صوفیت در بُعد غلیظش را میخواهند تثبیث بکنند، از مسیح نقل میکنند که تمام پیغمبرانی که قبل از اینها آمدند، همه دزد هستند. چرا؟ برای اینکه اینها خودشان را برای امت فدا نکردند، من فدا کردم. چطور فدا کردم؟ بنده خود را فدا کردم که امت هر غلطی بکنند به بهشت بروند، به جهنم نروند. من خودم به جهنم میروم.
«و قال المسيو كوينيو» در کتاب لاندی الآثار المسیحیة. بدبختها علیه خودشان نقل میکنند. «يذكر الهنود موت كرشنا بأشكالٍ متعددة أهمها: أنه مات معلقاً على شجرة سُمر بها بضربة حربة» عین مسیح. الآن که صلیب دارند و مسیح را بر دار نشان میدهند، این دست و آن دست را با میخ کوبیدند، همینطور به صلیب آویزان. این کرشنا که فرزند اله است میگویند: «مات معلقاً على شجرة سُمر بها بضربة حربة و قد صوَّر الراهب «جورجيوس»». راهب جورجیوس که از بزرگان علمای مسیحی است، اینها همه آیتاللهالعظمیهای آنها هستند که ما از آنها نقل میکنیم. گفته است: «الإله «أندرا» الذي يعبده أهالي «النيبال»» اهالی نیبال که خدا اندرا را که اندرا یکی از خداهای آنهاست، عبادت میکنند، «الذي يعبده أهالي «النيبال» مصلوباً، كما يصورونه يوم عيدهم الذي يقع في شهر آب». آب را اینجا قبول دارند. آب مسیحی شهر است، ماه است. ولکن آبی که آب و ابن و روحالقدس، اینجا نه ماه معنی میکنند که معنی نمیدهد، بلکه أب معنی میکنند.
«و جاء في ترنيمة «لبوذا»» بوذا که بودا است و یکی از خدایان هنود بتپرست است، میگوید: «عاينت الإضطهاد و الامتهان» امتهان یعنی سختی «عاينت الإضطهاد و الامتهان و السجن و الموت و القتل بصبر و حب عظيم لجلب السعادة للناس» خودم را به هر بدبختی و بیچارگی و کشته شدن و صلب و اینها انداختم، برای خاطر مردم. اگر خودکشی نکند، نمیتواند از آنها راضی باشد، همینطور بدون دلیل نمیتواند راضی باشد. «و سامحت المسيئين إليك. و يدعون بوذا: الطبيب العظيم مخلص العالم و الممسوح و المسيح المولود الوحيد» مثل اینکه لفظ مسیح را هم از او گرفتند، حتی لفظ را! «و أنه قدَّم نفسه ذبيحة ليكفِّر آثام البشر و يجعلهم ورثاء ملكوت السموات» وارث خدا «و بولادته ترك كافة مجده في العالم» هر چه مجد داشت این پسر خدا که خدا در او حلول کرده، همه را رها کرد که آنها خلاص شوند. «ليخلص الناس من الشقاء و العذاب كما نذر».
«و قال «بيل»» واقعاً بیل است. در کتاب تاریخ بودا صفحه 32: «و قال «بيل» قال «بوجانا»» بوجانا یکی از خداهای هندیها است. «سأتخذ جسداً ناسوتياً و أنزل» چون در آسمان است، یک جسد ناسوتی جسمانی میگیرم و نازل میشوم. «فأولَد بين الناس» که ولادت دوم است. «لأمنحهم السّلام و راحة الجسد» اگر من در جسد نیایم و جسدم مصلوب نشود و به جهنم نرود و نسوزد، من جسد اینها را نمیتوانم نجات بدهم. اگر بخواهم جسد این مکلفین که صاحبان جسد هستند، نجات بدهم از عذابی که در اثر خطای آنها است، باید جسد من سوخته بشود تا آنها سوخته نشوند. کأن پیغمبر باید خودش به جهنم برود تا دیگران به جهنم نروند. «و أزيل أحزان و أتراح» اتراح: ناراحتیها «العالم، و إن عملي هذا لا أبغي به اكتساب شيءٍ من الغنى و السرور» ، جواب دارد. من نمیخواهم غنی بشوم، مسرور بشوم. […]
«و قال «لبي هوك»» لبی هوک در کتاب رحله هوک. هوک از علمای بزرگ نصارا است که در رحله خودش که یک کتاب سفرنامه است، آنجا نوشته است. «إن بوذا بنظر البوذيين إنسان و إله معاً» مثل مسیح «و أنه تجسَّد بالناسوت في هذا العالم» چرا؟ «ليهدي الناس و يفديهم و يبيّن لهم طريق الإيمان». «لیهدی الناس» از نزدیک خدا را ببینند و از او بشنوند. خدا مصلوب بشود و معذب شود که عذاب آنها برطرف بشود. «و قال «مكس مولر»» مکس مولر در کتاب الآداب السنسكريتية صفحه 80 میگوید: «البوذيون يزعمون: أن بوذا قال: «دعوا كل الآثام التي ارتكبت في هذا العالم تقع عليّ لكي يخلص العالم»» بگذارید همه گناهان به گردن من بیفتد، مردم خلاص بشوند.
«و قال «دوان»» دوان از تاریخ نویسان بزرگی است که خیلی در تاریخ خودش اینها را کاملاً مفتضح کرده است. میگوید: «كان الفداء بواسطة التألم و الموت لمخلص إلهي» (عقائدنا، ص 155) این مخلصٍ الهی یا خود اله است یا الهی است که از لاهوت الوهیت به ناسوت جسد ابن تنزل کرده است. «كان الفداء بواسطة التألم و الموت لمخلص إلهي قديم العهد جداً عند الصينين» چینیها «و أن أحد كتبهم المقدسة المدعو «يبكنيك» يقول عن «تيان»» تیان پسر یکی از خداها است. «أنه القدوس الواحد، و أنه سيعيد الكون إلى البر و يعمل و يتألم كثيراً و لابد له من اجتياز تيّار عظيم» تیّار امواج عظیم است. «تدخل أمواجه إلى نفسه» این امواج به خودش برمیگردد. یک شرّ و شوری، قال و غوغایی این پسر خدا ایجاد کند که به خودش برگردد، خودکشی کند. «فالقدوس «تيان» لأجل الناس يموت لكي يخلِّص الصالح» اگر صالح است که دیگر «یخلّص» برای چیست؟ باید طالح باشد. لغت هم بلد نیستند! مثل بعضی از ما دیگر، زن یعنی مرد، مرد یعنی زن. […] «و هو واحد مع اللَّه منذ الأزل قبل كل شيءٍ و قال «موري»» موری فی کتابه الخرافات صفحه 384: «يحترم المصريون «أوزيريس»» تعبیر فارسی آن اوسیریس است. «و يعدونه أعظم مثال لتقديم النفس ذبيحة ليأنس الناس بالحياة».
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».