اختلاف روایات مسیحیان درباره به دار آویخته شدن عیسی (ع)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث ما درباره صلیب بود که بهطور مقایسه بین قرآن و انجیل مقداری هم ادامه دارد. اصولاً در مناظرههایی که مسلمانان با سایر مردم عالم میکنند، میلیین دیگر، یک شرایطی دارد که اگر آن شرایط مراعات شود، قطعاً مسلمان موفق و غالب است. از جمله؛ اگر طرف مقابل شما مطالبی دارد، شما لازم نیست که تمام مطالب را تحت نظر و مورد انتقاد قرار بدهید، چون در بعضی از مطالب شما قوی نیستید. یا اگر هم در بعضی مطالب که قوی هستید، مطرح کنید، وقت شما تمام میشود. نمیتوانید طرف را گیر بیاورید تا راجع به نقض آن مطالب با او صحبت کنید. قاعده این است که مطالب و عقایدی که طرف دارد، آن مهمترینش را که پایه مطالب اوست و ریشه و اصل مطالب اوست که اگر آن پایه را شما ویران کردید، مطالب دیگر که متفرع بر آن پایه است، ویران میگردد، راجع به آن صحبت کنید.
حالا در میان مسیحیان چیست؟ در میان مسیحیان از نظر الله ثالوث است و از نظر مسیح چه با الوهیت، چه منهای الوهیت، چه بنوت، هر چه، صلیب است. از نظر عقیده اصلی الوهیت آنگونه انحراف دارند که ما در باب توحید بحث کردیم و از نظر عقیده به شرایع عملیه که شریعت ناموس باشد، این محور را درست کردند که صلیب و بعد دخول در جحیم و در نتیجه تمام اعمال شریعت وجوباً و حرمتاً محور شده است. ما اگر با اینها صحبت کنیم از چند راه صحبت میکنیم. حداقل دو راه است. یک راه اینکه ما از دیدگاه کل شرایع مقدسه الهیه اولاً و اخیراً بهعنوان نقل وحی با اینها بحث میکنیم که صلیب و فداء و جحیم و این حرفها معنا ندارد. این یک بحث است. در کل شرایع الهیه تا آنجا که در دسترسی ما است، حتی تحریف شده است، حتی تورات که اینقدر تحریف شده است و کتابهای دیگر چه در دسترس باشد چه نباشد، آنچه که ما از کل شرایع الهیه به دست میآوریم این است که شریعت منقسم است به شریعت عقیده و شریعت عمل. اگر هم در شریعت عقیده انحرافاتی است، ابن اللّهی است، حلولی هست و چه هست، اما درباره شریعت عمل تمام متشرعین عالم تکلیف این مطلب را قبول دارند که شریعت حق است چه کم و زیادش کنند، حق است. اما بهطور کلی شریعت عمل را کنار ببرند و آن مطالبی که مسیحیان میگویند بگویند، که در حد دشمنی با شریعت اقدس الهی قرار بگیرند و عقیده تثلیث و صلیب را وسیله قرار بدهند از برای بهطور کلی نابود کردن شریعت عمل، ما در هیچ شریعتی نداریم. این یک برخورد است.
برخورد دوم از خود انجیل و علمای انجیل و بعداً از قرآن. وقتی ما درست آیات را و مطالب را مد نظر قرار میدهیم، حداقل حتمیت و قطعیت صلیب از بین میرود. وقتی که در میان مسیحیان که دارای عقاید مختلف باطل و نیمه باطلی هستند، اگر مهمترین عقاید آنها متزلزل شد کافی است، ولو از بین نرود. اگر صلیب متزلزل شد. صلیب متزلزل شد، دخول در نار متزلزل است، فداء متزلزل است، مسیح به جای همه ملعونان لعنت شده است، متزلزل است. آنگونه شرایع از بین رفته است، متزلزل است، حداقل شک پیدا میکنند. وقتی که مورد شک قرار گرفت، دیگر قابل اعتماد نیست.
ما یک گزارشی از خود اناجیلی که اینها قبول دارند، از جمله در انجیل متّی فصل 26، آیه 31 و مرقس فصل 14، آیه 27 این جمله را از مسیح (ع) نقل میکنند در شب صلب، شب صلیب. «كلكم تشكّون فيّ في هذه الليلة» (عقائدنا، ص 168) چه موقع گفت؟ «قالها المسيح مخاطباً للحواريين ليلة الصلب». این «کلکم» محور اول کتاب در اینجا دوازده نفر حواریین هستند. اناجیلی هم که نوشته شده، مقداری را از این حواریین نوشتند، مقداری را از شاگردان حواریین نوشتند. که این چهار انجیل همهاش حواریین نیستند، همهاش هم شاگردان نیستند. مرقس از شاگردان حواریین است. اما پطرس از خود حواریین است. لوقا از شاگردان است. متّی از خودشان است. دو نفر از حواریین هستند، دو نفر از غیر هستند، بقیه هم ملحق است. مسیح در اینجا یک خط قرمز روی تمام مطالب اینها روی احتمال کشیده است. احتمال دیگر روی قضیه صلیب، ما هر دو احتمال را بحث میکنیم. احتمال اول: «كلكم تشكّون فيّ في هذه الليلة»، احتمال اول، حالا خیلی سفت هم نمیایستیم. همه شما در من شک میکنید، در مسیح شک کردن یعنی در کیان رسول، در کیان رسالت، فرمایشات او، احکام او، انجیل اصل او شاکّ هستند. کسانی که شاکّ هستند، ظن ندارند، تا چه رسد یقین، شاک هستند درباره مسیح (ع) شهادتهای آنها را قبول کنیم برای اناجیل؟ چطور میشود. کسی که در مطلبی شک دارد، ما او را بهعنوان شاهد قبول کنیم؟ شاهد هم باید علم داشته باشد، هم تقوی. اینها که نه علم دارند نه تقوا، به حساب این تعبیر، کسانی که حواریین مسیح هستند و درجه اول هستند و گام اول هستند در تربیت امت مسیحیت، وقتی از خود مسیح در دو انجیل که انجیل متّی باشد یک حواری، مرقس شاگردی از حواریین. در این دو انجیل که یکی از حواریین است، یکی از غیر حواریین است. میگوید: «كلكم تشكّون فيّ في هذه الليلة». آن مرز عمومی آن و حد عمومی آن این است که تمام مطالبی که شما در اناجیل نوشتهاید یا گفتهاید، مورد شک است. مورد تصدیق نیست. این یک مورد است.
دوم: پایینتر میآوریم. میگوییم نه، «كلكم تشكّون فيّ في هذه الليلة»، «هذه اللیلة» قرینه باشد بر اینکه در حالت مسیح در شب به دار آویخته شدن شک میکنند. چیست؟ اینکه در شب به دار آویخته شدن مسیح (ع)، در همان شب شک میکنند، یعنی در خود صلب شک میکنند. «من القضايا الّتى قياساتها معها». پس تمام اینها شاک هستند. کسانی که میگویند مسیح را دار زدند، شاک هستند. کما اینکه قرآن میگوید: «ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقيناً» (نساء، آیه 157) «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ» (نساء، آیه 157) عین همین که انجیل میگوید. «وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ … ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» اینهایی که میگویند مسیح را دار زدند، علم ندارند، بلکه مشتبه هستند، بلکه شاکّ هستند. این مرحله اولی است. مرحله بَعدی در انجیل یوحنا، یوحنا حواری دوم است. پس تا اینجا دو انجیل از دو حواری، یعنی دو انجیل دیگر که یکی را خواندیم، دیگری هم که از حواریین نیست. دو انجیل از دو حواری، وقتی دو حواری که دو انجیل نوشتند، این مطلب را بگویند، پس گروه چه خواهند گفت؟ چون شاگردان حواریین اخذ از حواریین کردند. وقتی حرفهای خود حواریین یقینآور نیست و شک است به نص کلام مسیح (ع)، ببینید بقیه چیست؟ این در انجیل یوحنا فصل 7 آیه 32 الی 34: «فأرسل الفريسيون و رؤساء الكهنة خداماً ليمسكوه» (عقائدنا، ص 168) در آن شب رؤسای فریسیون، فریسیون متقین از یهودیان هستند.
– قائل به تثلیث هم نیستند؟
– خیر، یهودی هستند، متقین از یهودیان، منتها تصلب داشتند در مقابل مسیح، میخواستند او را بکشند. فریسیون، فریسی عبارت از متقی است. ما میگوییم متقی، آنها میگویند فریسی. «فأرسل الفريسيون و رؤساء الكهنة» رؤساء الکهنه علمای بزرگ کهانت یهودی است. «خداماً ليمسكوه. فقال لهم يسوع أنا معكم زماناً يسيراً بعد ثم أمضي إلى الذي أرسلني» امضی چیست؟ «أمضي إلى الذي أرسلني» دو معنا دارد. یک معنایش این است که من را میکشند، میمیرم. یا به صلب یا به غیر صلب، دوم نه؛ «ثم أمضي إلى الذي أرسلني بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ»، یک معنایش این است. خداوند که او را نجات داد از این جمعیتی که میخواستند او را بکشند. خوب این «أمضي إلى الذي أرسلني» شد. «ستطلبونني و لا تجدونني و حيث أكون أنا لا تقدرون أنتم أن تأتوا» آنجا که من هستم، شما قدرت ندارید بیایید، این مطلب را روشنتر کرد. معنایش این نیست که من کشته شدم. اگر مصلوب شده، کشته شده، این حرف جا ندارد، که شما قدرت ندارید بیایید من را ببینید. خودشان را انتحار میکنند یا میمیرند، میروند او را ببینند. پس قدرت ندارید، یعنی در یک عالمی است که هیچوقت نمیشود در آن عالم شما بروید و آن عالم همان «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ» (نساء، آیه 158) است که خداوند مسیح را در حال زنده به عالم بالا برد.
جمله دیگر: «أن أيدي اليهود لم تمسَّه»، این هم نص همین سفری است که عرض کردم. «أن أيدي اليهود لم تمسَّه» دست یهودیها به او نخورد. آقا این یهودیها که رفتند مسیح را آوردند و بهوسیله نشان دادن و جاسوسی یهودای اسخریوطی که اصلاً یهودی بود، گرفتند و آوردند، دار زدند. اینجا میگوید: «أن أيدي اليهود لم تمسَّه» اصلاً دستشان به مسیح نخورد. پس همان حرف قرآن را تصدیق میکند که «وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ … ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» این هم یکی. سوم اینجا احتجاج سه انجیل از اناجیل اربعه بود. بعد از کتاب دانیال که از فروع تورات است. کتاب حضرت دانیال (ع) فصل 9، آیه 37 که از فروع تورات است، از انبیای بعد از موسی (ع) است. در اینجا من عبارت عبرانی را نقل کردم. «وِ أحريَ هشا بوميم ثيشيم وُوُشيمِ يكارت ماشيح» ماشیح مسیح است، از مسیح اسم برده در تورات. «أي: و بعد اثنين وستين أسبوعاً» اسبوع بر حسب اصطلاح آنها سال است، حالا هر چه. «و بعد اثنين وستين أسبوعاً و ينقطع المسيح و يختفي» مگر دار زدن اختفا است؟ مگر دار زدن انقطاع است؟ اگر کسی را کشتند چه چیزی منقطع است؟ هست دیگر. بالاتر اینکه اختفا نیست. این مربوط به اناجیل، پس اگر انجیلیها یا کلاً مسیحیها، اینکه میگویم کلاً حساب دارد. انجیلیها کسانی هستند که مقید هستند به نصوص و ظواهر انجیل، این یک دسته از مسیحیان هستند. مسیحیان غیر انجیلی کسانی هستند که میگویند کلیسا هر چه حکم کرد، ولو بر ضد انجیل باشد. اینها هم هستند. چه انجیلیها و چه مسیحیان آنچه محور است از برای همینها، عبارت از نصوص اناجیل، نصوص اناجیل راجع به مسیح (ع) اینطور گفت که ما نقل کردیم. و همچنین در کتاب دانیال (ع).
بعد از خود علمای مسیحی فرقههایی هستند که صلب مسیح را قبول ندارند. گروهی هستند که شک دارند، گروهی هستند که میگویند این ضلالت است، این گمراهی است. گمراهی است که کسی قائل باشد جناب مسیح (ع) را به دار زدند. یا روی اصل عقیده صحیح چنانکه ما میگوییم، که واقعاً دار نزدند، پسر خدا نبود، خدا نبود. یا نه، روی عقیده باطل میگویند چون خدا بود، یا پسر خدا بود که بشر قدرت ندارد خدا یا پسر خدا را دار بزند، روی این حساب. روی هر حسابی است این فِرَق مختلف مسیحیین در این جریان حرفهایی دارند. از جمله نوشتیم: «و فِرَق شتّى يُزيفون كذلك هذه الأوهام و هناك طوائف من أهل الإنجيل مَن لم يصدقوا بوجه من الوجوه أن المسيح سُمِّر» میخ زدند دستهای او را، کما اینکه عکسهایش هست، این کف و آن کف دست را میخ زدند. «سُمِّر و مات على الصليب، حتى استخفوا بالصلب و الصليب، و منهم من يذكرهم موسيهيم» موسیهیم استاد مشهوری است که در مدارس لاهوت انجیلی درس میداد. موسیهیم در اصل یهودی بوده و بعد مسیحی شده است. از علمای بزرگ مسیحی است که در مدارس بزرگ لاهوت انجیلی مدرس درجه اول بوده است. ایشان در تاریخ اینطور میگوید: اسا «الساطرينوسيون» یک دسته از مسیحیان؛ «الكاربوكراتيون» دسته دوم؛ «المركبونيون» سوم؛ «البارديسيانيون» چهارم؛ «التاتبانيسيون» پنجم؛ «المانيسيون؛ البارسكاليونيون البوليسيون، الدوسيتية، الموسيونية، الغلنطانيائية» تمام اینها از طوائف مسیحیین هستند و عبارتشان این است که میگویند اصلاً صلب و صلیب از مزخرفاتی است که درست کردند و این مزخرفات برای اهانت به ساحت قدس مسیح (ع) است و این نشخوارهای مطالبی است که گروه زیادی از بتپرستان راجع به ابناء الآلهه و صلیب و این حرفها گفتهاند.
بعد «و هناك شهادات نفر من علماء الإنجيل كما يلي: قال الموسيو اردوارسيوس إن القرآن ينقل قتل عيسى و صلبه و يقول بأنه أُلقي شبهه على غيره، فغلط اليهود فيه» (عقائدنا، ص 169) ببینید این از علمای بزرگ است. «أحد اعضاء الانسيتوري الفرنسي في باريس المشهور بمعارضة المسلمين في كتابه عقيدة المسلمينفي بعض المسائل النصرانية ص 49» کتاب بر رد مسلمین نوشته است. ایشان اینطور میگوید: «إن القرآن ينقل قتل عيسى و صلبه و يقول بأنه أُلقي شبهه على غيره، فغلط اليهود فيه و ظنوا أنهم قتلوه» ایشان هم که رد بر اسلام نوشته است، منکر صلیب است. «و ما قاله القرآن موجود عند طوائف نصرانية، منهم مباسيليديونف كانوا يعتقدون أن عيسى (و هو ذاهب لمحل الصلب) ألقي شبحه على «سيمون السرياني»» البته این میگوید سیمون سریانی، ولکن بر حسب روایات ما، بر حسب بعضی از ادلهای که ما داریم و ثابت است، یکی از کسانی که متظاهر بود که از شاگردان و حواریون دوازدهگانه مسیح است که یهودای اسخریوطی است. «تماماً و ألقى شبح سيمون عليه» مبادله شد. چهره عیسی به او افتاد، چهره او به عیسی افتاد. «ثم أخفى نفسه»، اخفی با وجودی که قرآن میگوید: «بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ».
«ليضحك على مضطهديه اليهود الغالطين و منهم السيرنثيون: فإنهم قرروا أن أحد الحواريين صلب بدل عيسى» حرفی که ما زدیم. او از حواریین نیست، احد الحواریین که تظاهر به حواریت داشت، بهودای اسخریوطی بود. «و قد عثر على فصلٍ من كتاب الحواريين و إذا كلامه نفس كلام الباسليدينيين. و منهم التاتيانوسيون: أتباع تاتيانوس تلميذ يوستينوس الشهيد» به حساب اینها. «و قال فوتيوس: إنه قرأ كتاباً يسمى: «رحلة الرسل»» ما نقل میکنیم چون شما کتاب ندارید، اینها ضبط میشود و بعداً دیگران گوش میدهند. این است که ما اینها را عرض میکنیم و شما که اصل مطلب هستید و محور بحث هستید، ما هر قدر در جنبه سلب قوی باشیم، در جنبه اثبات قویتر خواهیم بود. «فيه أخبار بطرس ويوحنا و أندراوس و توما و بولس، و مما قرر فيه» همه اینها میگویند. «أن المسيح لم يُصلب» رحلة الرسل، رسلی که حواریون مسیح (ع) هستند. «لم يُصلب ولكن صُلب غيره، و قد ضحك بذلك من صالبيه و أن مجامعهم الأولى قد حرّمت قراءة الكتب التي تخالف الأناجيل الأربعة» اصلاً در اناجیل اربعه این بیّن نیست که مسیح را دار زدند. در اناجیل اربعه، البته جعل کردند، دلالتاندند، مثل ماها که بعضی مطالب را معتقدیم و آیه و روایتی را بر این مطلب میدلالتانیم. «و أن مجامعهم الأولى قد حرّمت قراءة الكتب التي تخالف الأناجيل الأربعة و الرسائل التي اعتمدتها، فصار أتباعهم يحرقون تلك الكتب، و إننا نرى ما سلم منها كإنجيل برنابا: نراه ينكر الصلب وقفاً للقرآن». انجیل برنابایی تهیه کنید، چاپ شده به زبان فارسی. «تناقض الأناجيل في رواية الصلب».
– از حواریین بوده است؟
– از اولین حواریین بوده است. یعنی استاد گروهی از حواریین جناب قدیس برنابا بوده است. ما اینها را اینجا نقل نمیکنیم. بعد «شبهات أخرى مسيحية حول صلب المسيح: المصلوب لم يمت على الصليب» (عقائدنا، ص 171) پله بالاتر. بله، دار زدند. مطلب اول که انکار صلب است. مطلب دوم: بردند، دار زدند، اما نمرد. این هم مطلب دوم است. «يُروى عن بعض المدققين من علماء أوروبا الأحرار و كذا الذين يسَّمون «المسيحيين العقليين»» چون مسیحیها نوعاً با عقل مخالف هستند. مسیحین عقلیین میگویند خلاف عقل است. خدا و پسر خدا را بندههایش کشتند. خیر، اگر هم بردند بالای دار، ایشان نمرد، نتوانستند بکشند. اینها میگویند «أن الذي صُلب مهما كان مسيحياً أم غيره» هر دو را میگویند. چه مسیح خودش باشد که دار زدند، چه آن کسی که بدلش بود که این دو بدل را قبلاً ذکر کردیم. میگوید «لم يمت، بل أُغمي عليه و لُفَّ باللفائف و وضع في ذلك الناووس» نمرد، «أفاق و ألقى اللفائف، حتى إذا جاء الذين رفعوا الحجر لافتقاده خرج و اختفى عن الناس». در کتاب دانیال خواندیم که من بعد از 72 هفته، مسیح که ماشیح در آنجا دارد. ماشیح بعد از 72 هفته مخفی خواهد شد. اینجا میگوید. «حتى لا يعلم به أعداؤه. و من براهينهم: أن المصلوب لم يجرح منه الّا كفّاه و رجلاه» کسی را که دار میزنند، کجایش مجروح میشود؟ گردن، چه کار به دست و پاها دارد؟ معلوم میشود این کسی که دار زدند هر کس باشد، مسیح یا غیر مسیح، این فقط دست و پاهایش را مجروح کردند، پس به گردن کاری ندارد. اگر کسی دست و پایش مجروح بشود، این صلیب معنا ندارد و اگر به دار آویختند، دار بهگونهای نبوده است که با گردن او را خفه کنند، یک جایی گذاشتند و دستها و پاهایش را مجروح کردند. «و هي ليست من المقاتل و لم يمكث معلقاً إلَّا ثلاث ساعات، و كان يمكن أن يعيش على هذه الصفة عدة أيام، و أنه لما جرح بالحربة خرج منه دمٌ و ماءٌ، و الميت لا يخرج منه ذلك، بل قالوا: إن ذلك لم يكن صلباً تاماً». بعد «یهوذا» است. برنابا و صلیب را هم کنار میگذاریم. «سر الإستنكار» (عقائدنا، ص 176) بعد میرسیم سراغ آنچه که از قرآن شریف استفاده میکنیم.
ما یک بحثی در باب برزخ و معاد داریم که احیاناً مطالبش را عرض کردهایم بهطور ترتیب جای آن اینجا است. شخص مکلف، خداوند شخص مکلف را از آن حالت موجود زنده بودن در دنیا میگیرد، مراحلی دارد. گرفتن مراحلی دارد. گاه گرفتن بعضی است و گاه گرفتن کلی است. گاه گرفتن بعض انسان است و گاه گرفتن کل انسان است. در قرآن شریف چند تعبیر داریم. مثلاً ما یک لفظ فنا داریم، یک فوت داریم، یک موت داریم، یک توفی داریم. در کل قرآن شریف لفظ فنا یکی است. «کل من علیها فان» در سوره الرحمن، «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ * وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» (الرحمن، آیات 26 و 27) فقط یک آیه است. چه میخواهد بگوید؟ این «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» چه میخواهد بگوید؟ این چند بُعد دارد. یک بُعد، بُعد عرفانی و معرفتی است. یعنی آن که موجود واقعی است، ازلاً بوده است و ابداً خواهد بود و در دامن کبریای آن هرگز گردی نخواهد نشست و غنی مطلق است، اوست. بقیه در جنب او هیچ نیستند، پس این فنا است. حالا هم فنا است. قبل هم فنا بوده است، بعد هم فنا است. قبل از اینکه خداوند عالم را ایجاد کند، چیزی نبود. حالا هم که ایجاد کرده در جنب او چیزی نیستند، بعد هم که بمیرند، در جنب او چیزی نیسنتد. خودپا نیستند، خودپا و خودکفا نیستند، خودی در کار نیست. به اراده حق سبحانه و تعالی ایجاد شدند و نه اینگونه است که اگر اراده حق از استمرار ایجادی آنها منقطع گردد بمانند. خیر، اینها مانند معنی حرفی هستند. معنی حرفی در خود معنایی ندارد، در اسم و فعل معنا دارد.
همچنین «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» (فاطر، آیه 15) فقر ذاتی، نه فقر عرضی، بله، فقر عرضی فقرٌ علی فقر است. آدمی که ذاتاً فقیر است، چیزی هم ندارد. نه زور دارد نه علم دارد، نه شعور دارد نه پول دارد، این فقر روی فقر است. یک مرتبه نه، بحث سر فقر ذاتی است. کل موجودات جهان هستی، حتی بزرگترین و مهمترین و نیرومندترین موجودات جهان از نظر جسم و جان، اینها در مقابل حق سبحانه و تعالی نسبت به حق چیزی نیستند. نظایرش را ما داریم. مثلاً «قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ» (مؤمنون، آیه 112) سؤال میشود از مجرمینی که خداوند زنده میکند. «قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ * قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» اینقدر خر و خرفت هستند که در دنیا مدتی زندگی کردند، در برزخ هم سالها، هزارها سال بودند، میگویند «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» چرا؟ برای اینکه در مقابل جریان عالم آخرت که یک عالمی است که آخر ندارد، چقدر وسعت دارد، چقدر تشکیلات دارد، اینجا در مقابل آن چیزی نیست. مثل اینکه شما خانهتان چهار اتاق دارد، در مقابل قصری که چهارصد اتاق دارد، میگویید ما اصلاً چیزی نداریم. این چیزی نداریم نسبت به آن است. اگر نسبت به پایینتر حساب کنید، خیلی هم چیز داریم. نسبت به مظاهر حساب کنید هست. اما نسبت به آنی که چند صد برابر است. حالا عالم آخرت در کل ابعاد بینهایت برابر است در جنت و هزارها هزاران میلیون برابر است نسبت به نار، از نظر بقاء و از نظر شرایط ثواب و عقاب که حتی این کسانی که خداوند در نفخ صور دوم احیاء فرمود، «قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ» چند سال، «قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ». در بعضی آیات دارد که «ساعَةً مِنْ نَهارٍ». (احقاف، آیه 35) «ساعَةً مِنْ نَهارٍ» داریم، نهار داریم، «يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» داریم. «وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ في كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (روم، آیه 56) این هم مطلب دیگری است. این نسبت است. در اینجا، وقتی نسبت را بسنجیم، نسبت به ذات اقدس سبحانه و تعالی و صفات حق و افعال حق، تمام ذوات و تمام صفات و تمام افعال در مقابل او فقر محض هستند، فانی هستند، الآن فانی هستند. این یک معنا فنای مطلق است.
معنای دوم، معنای دوم با صرف نظر از این فنای مطلق در عین حال موجود بودن، این است که ما همیشه در حال تبدل هستیم از حالتی به حالتی، از حالتی به حالتی، فنای از حالت اولی به حالت ثانیه است. از زمان اول به زمان بَعد، از حال قبل به حال بعد، دائماً در حال تنقل هستیم. این یک مرحله، مرحله دوم که این در کل اجزاء زمان هست. زمان بر ما میگذرد، حالات بر ما میگذرد، افعال بر ما میگذرد و این علی طول الخط است در هر نشئهای از نشئات ثلاث که باشیم، چه در دنیا، چه برزخ، چه آخرت. این مرحله دوم است. این را هم بحث نمیکنیم.
مرحله سوم: نوم عارض ما میگردد؛ فنا است. موت عارض ما میگردد؛ فنا است. انتقال اربع از بزرخ به قیامت شامل حال ما میشود؛ فنا است. انتقال مسیح از اینجا به عالم بالا، باز فنا است. انتقال از مکانی به مکان دیگر، از مکان خوب به خوبتر، از مکان بد به خوب، از هر جایی به جایی دیگر، از هر حال به حالت دیگر، اینها تمام فنا است. پس فنا در ابعاد ثلاثه شامل کل موجودات عالم است. ما در فنا همین مقدار بحث میکنیم، این در عین حال که خود اصالت دارد، اما مقدمه برای مطالب بعدی است. مطالب بعدی: در قرآن موت دارد، توفی هم دارد. آیا موت و توفی یکی است؟ إماته و توفیه یکی است؟ خیر. در کل آیاتی که توفی ذکر شده است، غیر موت مراد است. اعم از موت یا غیر موت. یا اعم از موت یا غیر موت. و در کل آیاتی که موت ذکر شده است، همان موت مراد است. که بین موت و توفی، عمومٌ و خصوصٌ مطلق. اینطور نیست که هر کس توفی شد، مرده باشد. ولکن هر کس مُرد، توفی شده است. ولکن هر کس توفی شد، مرگ ندارد. این فرق لغوی آن است. و فرق استعمالی در قرآن شریف هم به این حساب است که خداوند لغت را استعمال میکند روی حساب است. اگر صرفاً خداوند موت میفرمود، خوب موت یعنی چه؟ یعنی روح از نظر شرعی، روح از این بدن خارج شد، بعد چه؟ ممکن است این روح گم بشود، این بدن که خاک میشود گم میشود. آیا روح ممکن است گم بشود؟ خیر. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» (سجده، آیه 10) این سؤال بود. مرحله اول را قبول کردیم. ما «ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ»، «ضَلَلْنا» یعنی در زمین گم شدیم، روح و جسم ما در زمین گم شد، دیگر اینجا پیدا نیست. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» این حرف را میزنند، برای اینکه لقاء را قبول ندارند.
«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» (سجده، آیه 11) «یمیتکم» نیست، إماته نیست. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» توفی است. اینجا إماته بود معنا نداشت. برای اینکه اماته حیات بعد الموت و احیای بعد الموت را که نمیرساند، اماته اعم است. میمیرد، بعد چه؟ اگر میراندیم، اینها گمشده هستند، چطور پیدا میشوند که بعد آنها را زنده کنیم؟ خیر میمیرانیم متوفیاً، یعنی اینهایی که میمیرانیم، همانطور که زنده بودند در محضر علم و قدرت ما بودند، وقتی هم که میمیرانیم، باز ارواح آنها و اجساد آنها گم نمیشود از علم و از قدرت خدا، فاصله نمیگیرد از علم و قدرت خدا. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ»؛ یعنی «یأخذکم وافیة». چون اخذ دو نوع است: یک مرتبه است یک کسی میزند کسی را میکشد، بدن خاک میشود روح هم میرود، توفی نیست، سلب شد. این روح کجاست؟ چه میدانند، بدن چطور؟ چه میدانند. این توفی است. این إماته نیست. یک مرتبه خیر، اماتهای است که اخذ وافیاً، یعنی اینطور نیست که این را سلب کنیم رفت، خیر، این را سلب میکنم و نزد خودم هست. همانطور که خود او را ایجاد کردم با تمام خصوصیات، همانطور هم نفی میکنم و در حال نفیام این منفیٰ در نزد من است، در علم من و قدرت من.
«قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» جواب چیست؟ «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» یکی از آیاتی که در شبهه آکل و مأکول است، همین است. «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» در صورتی خلق جدید درست است که روح ما باشد، اجسام ما باشد. جسم ما که گم شد، روح هم گم شد، پس چطور ایجاد میشود؟ «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ»، صحبت سلب نیست، سلب و ایجاب هر دو است. ملک الموت که رئیس دار الاموات است که خداوند به او وکالت داده است که شما را بمیراند، این إماته، توفی است. «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ» سه مرحلهای است. مرحله اولی دنیا، که در حاشیه علم قدرت حق است و بعد «یَتَوَفّی» میگیرد شما را وافیاً، در برزخید، در برزخ گم نمیشوید، بعداً «ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ». «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ … ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ». (زمر، آیه 68)
پس کسانی که میخواهند به ما اعتراض کنند، انجیلیها یا علمای مسیحی. میگویند: قرآن شما متناقض است. در بعضی از آیات دارد که عیسی مرد، «فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ» (مائده، آیه 117) «تَوَفَّيْتَني» چه میگوید؟ عیسی در آن وقت که صلب شد، میگوید «تَوَفَّيْتَني»، آنها معنا میکنند: یعنی مرا میراندید، پس عیسی مرده است. اما در آیه دیگر میگوید: «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً» (نساء، آیه 159) سوره نساء. پس ایشان زنده است. مسلمانها چه میگویند؟ مسلمانان میگویند، آنهایی که روی قرآن میخواهند نگاه کنند، چشمی به قرآن بیندازند، میگویند «تَوَفَّاهُمُ» (نساء، آیه 97) در قرآن داریم، «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ» (آلعمران، آیه 55) داریم. خوب این توفی فوت است، پس چه کنیم؟ میافتند در شدرسنا! شما روی لغت توفی دقت کنید. در کل آیاتی که توفی است، غیر از موت است. مثلاً «يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ» (نساء، آیه 15) داریم، موت او را توفی میکند. یعنی چه؟ موت إماته میکند! نه، این موتی که دارای این خصوصیت است که اگر او را میمیراندند، باز اجزای او، روح او جسم او در تحت علم و قدرت است که هر کار میخواهد در برزخ بکند و بعداً «ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» (انعام، آیه 38) پس این توفی است. پس موت از نظر اسلام توفی است.
ولکن موت از نظر دیگران دو شعبه دارد: یک شعبه موت و فوت است. مُرد و تمام شد. شعبه اول که قرآن مخالف است. شعبه دوم: موت است، اما حیات برزخی نیست، روح گم میشود، جسم گم میشود، پس احیاء یعنی چه؟ این را هم قرآن کنار میزند. مرحله سوم: این موت فوت نیست اولاً، فوت روح و جسم نیست، بقای روح و جسم است و روح و جسم که باقی است گم نمیشوند. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ». ما وقتی به سرجمع آیات قرآن دقت میکنیم میبینیم «القرآن يفسر بعضه بعضا و ينطق بعضه على بعض» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص 17) آیاتی که میگوید خداوند توفی کرد او را، با آیاتی که میگوید: «إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ» هیچ منافات ندارد. به این آیه دوم که نص است، ولو آیه قبلی توفی، متشابه باشد که نیست. آیات توفی متشابه نیست، اعم از موت و غیر موت است. ولکن آیات موت نص است. این آیه که نص است، اگر هم در آیات توفی شما خیال کنید تشابه است، میگوییم آیات متشابهات را به آیات محکمات ارجاع میدهیم. پس قدر مسلم بر حسب آیه نساء جناب عیسی زنده هستند، روی این آیه بحث خواهیم کرد. شما مطالعه کنید در آیه نساء «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهيداً». روی این آیه مقداری بحث میکنیم که از جمله ادله بسیار بسیار متقن و قوی و نص قرآنی است و بحث دارد. منتها بحث برای این است که ما جواب شطحات اقوال و ایرادات و خیالاتی که احیاناً هست بدهیم. نه اینکه در آیه شکی باشد.
توفی مراحلی دارد. «توفی: الأخذ وافیاً» قرآن به نوم توفی میگوید. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» (زمر، آیه 42) خواب توفی است. منتها توفی الاخذ وافیاً است. اخذها گوناگون است؛ گاه انسان میخواهد کاری بکند، درست در اختیار او نیست. بخشی در اختیار او است. چه سلبی چه ایجابی، میخواهد بنایی بسازد، درست نمیتواند. خراب کند، نمیتواند درست. در حال سلب و ایجاب، در اختیار او مطلقاً نیست. گاه خیر، هر کار بخواهد بکند در سلبش در ایجابش توفی است، یعنی یأخذ وافیاً، یأخذ وافیاً چه اخذاً سلبیاً چه اخذاً ایجابیاً. اگر سلب میکند باز در علم و قدرت او کیان و کونش وجود دارد، تحقق دارد.
توفی، گاه توفی بعضی است، گاه کلّی. توفی کلّی بیشتر ظاهر است یا بعضی؟ اگر کسی در یک منجلابی در یک خطری در یک ناراحتی بود، ما او را کلاً نجات دادیم به جای خوب بردیم، این توفی روشنتر است یا او را خواباندیم یا میراندیم، گرچه زنده است؟ طبعاً حالت اوّلی. اگر من خواستم مال شما را بگیرم، اخذ وافیاً این است که هرچه مال دارید بگیرم. اما اگر فقط مالهای منقول را بگیرم، مالهای غیر منقول را فقط بگیرم، موقت را بگیرم، این اخذ وافیاً نیست. پس قضیه به عکس شد. اگر در قرآن داریم که «اللَّهُ يَتَوَفَّى» یا «يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ» ظاهر مطلب را باید ببینیم، بدون اینکه دست به ترکیبش بخورد این اخذ کرد او را از یک جایی که مورد ناراحتی و هجوم و خطر و ضرر بود، برد به جای دیگر و وضع دیگر «اخذه وافیاً»، وافیاً یعنی هیچ عوضش نکرد.
راجع به مسیح (ع) که «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا» الی آخر، این «مُتَوَفِّيكَ» وعده خدا است، خداوند وعده داده که توفی کند، ظاهر توفی بدون هیچ قرینه دیگر. بدون هیچ قرینه دیگر ظاهر توفی این است که عیسی را از آن منجلاب بین یهود و بین نصاری و بین کسانی که میخواهند او را بکشند و اذیت کنند، او را از این جو خطرناک تاریک بیرون بیاورد و به جو دیگری ببرد. اصل توفی این است. این اولاً، ثانیاً در خود قرآن این توفی نوم است، وقتی خدا میخواهد انسان را بخواباند، این خواباندن، توفی آن چیست؟ توفی خواباندن، اخذ وافیاً، اخذ وافیاً نسبی است، یعنی روح انسانی از بدن بیرون میرود، روح حیوانی و نباتی باقی میماند. انسان نیمهمرده است و نیمهزنده. این توفی است، این یک نوع توفی است. که «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، در منام هم توفی است. پس خواب و مرگ در یک بُعد توفی شرکت دارند که روح انسانی از این بدن خارج میشود. چه بمیرد و چه خواب باشد. بمیرد که در برزخ میرود و چه خواب باشد که بعد از چند ساعت بیدار بشود، در هر دو حالت توفی است، یعنی اخذ روح الانسانی وافیاً.
اگر بنا است ایشان در خواب بمیرد، «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» این کسی که در خواب است، توفیِ اول شده است. توفی دوم هم احیاناً میشود، احیاناً نمیشود. احیاناً توفی دوم نمیشود «يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى»، آن نفسی که خداوند گرفته است، «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» این روح را گرفته است، ارسال میکند و به بدن برمیگردد. این بیدار میشود. بعد: «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ»، اما آن که بنا است بمیرد، چون تجاذب است بین روح انسانی که بیرون رفته در حال خواب و روح حیوانی که در بدن است. اینجا «يُمْسِكُ» نمیگذارد روح انسانی برگردد. چون اگر روح انسانی را رها کنند برمیگردد، تجاذب است، مثل مغناطیس است. «وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى» مربوط به آن است «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ» آن که خداوند حکم کرده بمیرد، چه کار میکند؟ روح انسانی را نگه میدارد که روح حیوانی هم به او ملحق بشود و در متن برزخ قرار بگیرد. این مرحله دوم توفی است.
مرحله سوم توفی که به یک معنا از همه اینها کاملتر است، این است «إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ». «إِلَيَّ» مگر خدا مکان دارد؟ نه، در یک مکان امنی که بدون دغدغه و بدون مصیبت باشد، من تو را رفع میکنم. این توفی کل عیسی است، نه روح انسانیِ عیسی؛ خواب، نه روح انسانی و روح حیوانی؛ إماته، بلکه روح انسانی و حیوانی و نباتی با جسم همانطور که هست، از این منجلاب و خطر خداوند نجات میدهد «وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ» الی آخر. این یک فهرستی است از آیات توفی که فردا خواهیم خواند و مطلب را اضافه بر آن جهات قبلی که از نظر سلبی ما تشکیک کردیم راجع به صلب، عدم صلیب مسیح (ع) از نظر آیات مقدسات قرآنی اثبات میشود.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».