تحریف نشدن قرآن برخلاف سایر کتب آسمانی، تفسیر سوره عبس
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
همانطور که قبلا اشاره شد، در کتب منسوبه به انبیاء (ع)، اینکه میگوییم منسوبه چون محرفه است. در کتب منسوبه به انبیاء (ع)، نسبتهایی بر ضد کیان مقدس عبودیت و رسالت و معاد و احکام موجود است، که قبلاً بحث شد و در کتاب المقارنات و رسول الاسلام و عقائدنا بهطور موضوعی و در تفسیر الفرقان در جاهای مناسب و آیات مناسب خودش مفصل بحث شده است. اهل کتاب چه یهود و چه نصاری جوابی از این تصریحاتی که بر ضد الوهیت و رسالت و احکام و سایر جهات اصلی و فرعی دینی است، ندارند. یکی از راههای غلطی را که انتخاب کردهاند، این است که اعتراض به مثل کنند که اگر بر موسای ما و عیسای ما و سایر انبیای ما نسبتهایی در کتاب تورات و انجیل موجود است و احیاناً قابل تأویل نیست، در قرآن نیز نسبت به پیغمبر شما هست. یک مقدمه کوتاهی را عرض میکنیم، بعد نسبتهایی که دادهاند و یا میتوانند بدهند علیه قدسیت رسالت محمدیه (ص) که جمعاً حدود ده مورد است، عرض میکنیم.
اولاً این کتب مقدسه و به تعبیر دیگر مدنّسه که تحریف شده، این کتب یا از اقوال انبیاء صحیح النبوة است و یا از مدعیان نبوت است و یا از کسانی که آنها افتراء زدهاند، تحریف میشود. خود انبیاء که محال است بر ضد دعوت الهیه مطالبی را در کتب وحی ذکر کنند. انبیاء صادق النبوة و صادق الدعوة؛ چون لازمه رسالت و نبوت و دعوت طهارت در کل ابعاد اصلی و فرعی دیانات مقدسه الهیه است. پس اگر در تورات و انجیل مطالبی بر ضد رسالتها و دعوتهای رسالتی میبینیم، حتماً باید گفت تحریف است، چنانکه قرآن هم تصریح دارد و خود کتب مقدسه هم بر این مطلب آگاه است که تناقض در آنها موجود است و تناقض از طریق وحی طبعاً نیست، بلکه تحریف شده است. و اگر معاذ الله کسانی بودهاند که مدعی نبوت بودهاند و نبی نبودهاند، بالاخره از اشخاص جاهل نبودهاند. حتی اگر شخص جاهل ادعای بزرگی بکند، جدیت دارد که بر خلاف مدعای خودش سخنی نگوید، اشارهای نکند، مگر اینکه روی جهالت از دستش در برود و یک مطلب غلطی مثلاً بگوید. اما اگر هم احیاناً اشتباهاً مطلبی را بگوید که بر خلاف مقام رسالت است، نمیآید علیه خودش مطالبی را بگوید؛ من دروغگو هستم، من بر خلاف احکام هستم، من بر خلاف دعوت الهی هستم، این درست نیست. اگر کسی ادعا میکند من پزشکم و پزشک نیست، نمیآید بر خلاف آنچه که کل پزشکان قبول دارند حرف بزند، حداقل ساکت میشود. حتی بر فرض محال اگر کسی مدعی نبوت باشد و جاهل باشد اینگونه است تا چه رسد که طبعاً مدعی نبوت عادل باید باشد. اصولاً مبتدعین و اختراعکنندگان ادیان و مسالک عقیدتی و عملی، از علما هستند، از دانایان هستند. اگر نداند چگونه میتواند دانا و نادان را گمراه کند؟ اینها از دانایان هستند و روی دانستن و روی تفکر، تنظیماتی میکنند که با این تنظیمات شیطانی و ضدالهی راههای پیمبران بزرگوار الهی را معوج نشان میدهند. عاقلند، بلکه اعقل عقلا هستند، اعقل عقلا حداقل در دعوت رسالت و دعوت شریعت. اگر کسی عاقل هم نباشد، هیچگاه نمیآید بر خلاف مدعای خودش سخنی بگوید که مفتضح گردد تا چه رسد عاقل باشد، تا چه رسد عقل خیلی زیاد داشته باشد، تا چه رسد اعقل عقلا باشد.
بنابراین ما سؤال میکنیم از کسانی که علیه انبیاء سخنانی دارند، چه نسبت به انبیاء تورات و انجیل و چه نسبت به نبی قرآن (ص)، چه مخالف انبیاء باشند، چه ظاهراً موافق، از اینها سؤال میکنیم که مطالبی که بر خلاف رسالتها و نبوتهاست از اینها نیست ولو کاذب باشند، حتی اگر موسیها و عیسیها و محمدها (ع) حتی بر فرض محال اگر هم کاذب باشند لااقل عاقلند، بلکه اعقل عقلا هستند و نمیآیند بر خلاف هدفی که دارند، مطلبی نقیض آن بگویند، حواسشان جمع است، خیلی دقت دارند. خود را درست، صادق، صحیح، راهبر، راهرو نشان بدهند. اگر هم طبعاً چنین است که احیاناً تخلفات و اختلافاتی دارند، نمیآیند در برابر کسانی که مورد دعوتند و مورد اضلال اینها هستند، علیه شخص خودشان مطلبی را بگویند که در نطفه خفه شود دعوت آنها. این غیر ممکن است. بنابراین اگر نسبتهای دهگانه ای به رسولالله (ص) داده میشود به خیال استدلال به آیات دهگانه و نسبتهای بسیار بسیار بیشتر از این مقدار که به موسی (ع) و عیسی (ع) و مَن بینهما مِن النبیین و من قبلهما من النبیین از نوح و ابراهیم و که و که نسبتها داده شده است. اینها ولو کاذب باشند، خودشان این حرفها را علیه خودشان نمیزنند.
در این جریان فرق است بین قرآن و سایر کتب آسمانی که به عقیده ما مُحرَّف است. در تورات و انجیل از چند حال این نسبتهای ناروا خالی نیست. یا تحریف است چنانکه ما مطمئن هستیم، این «یا»ی اول درست است. یا اینکه خود انبیاء (ع) علیه خود گفتهاند. این در هر دو بُعدش محال است. حتی اگر کاذب باشند در دعوی نبوت، محال است علیه خودشان مطالبی بگویند تا چه رسد که صادقند. نبی صادق النبوة صادق الدعوة برخلاف بنیان رسالت و دعوت ربانیه مطالبی را بگوید، این از چند جهت محال است. پس از سه راه، یک راه میماند. سه راه؛ یکی کاذب است در دعوت که نه، اگر کاذب هم بود، نمیگفت، دیگر چنانکه قبول داریم صادقند در دعوت، به طریق اولی نمیگوید. سوم، صادقند در دعوت و خودشان نگفتهاند، بلکه تحریف شده «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[1]؛ «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[2] ما این را قبول داریم. اما در قرآن چه؟ در قرآن هم این سه بُعد پیاده میشود؟ هیچکدام. نه اوّلی، نه دومی و نه سومی. کاذب الدعوة که نیست بجهاتٍ شتّی که خود قرآن هم دلیل است بر اینکه صادق الدعوة است که آفتاب آمد دلیل آفتاب. اگر سایر کتب آسمانی خودشان دلالت بر رسالت رسلش و آورندگانش نمیکند، که آنها معجزات بصری و منفصله داشتهاند، اما قرآن به خودی خود دلالت است بر اینکه الهی است و ربانیة الآیات است. پس احتمال کذب بالاتر از آنچه احتمال کذب در موسیها و عیسیها نبود، درخاتمالنبیین نیز نیست. اگر در عیسیها و موسیها به حساب معجزات، دعوی کذب راه نداشت، در خاتمالنبیین (ص) علی طول الخط این راه ندارد؛ چون هر قدر دقت بیشتر در آیات مقدسات قرآن شود، تبلور زیادتری پیدا میکند این حقیقت که قرآن، ربانیة الآیات است، پس کذب نیست. صدق هست و معلوم است. حالا که صدق هست، دو بُعد دیگر از مثلثی که ترسیم کردیم در این زمینه هست.
یک بُعد: صادق است و خود گفته است، این محال است. صادق است، حتی اگر کاذب باشد خودش علیه خودش حرف نمیزند، صادق است و خود گفته است. نمیشود. صادق است و خود نگفته است، تحریف شده، قرآن که تحریف نشده، در این یک جهت در میان جهاتی قرآن شریف امتیاز دارد بر سایر کتب انبیاء. تحریف یک کلمه، یک لفظ، یک نقطه، گرچه اختلاف کردهاند مسلمانان احیاناً، اما تحریف بالزیادة حداقل نشده است. بین کل مسلمانان و کل ملل عالم تحریف به زیاده برآنچه را رسولالله (ص) بهعنوان وحی از طرف خدا در این قرآن آورده است نشده، پس چه؟ در تورات و انجیل و سایر کتب آسمانی محرَّفه ما یک راه داشتیم و آن راه این بود که علیه آنها جعل شده است. اگر هم معاذ الله آنها کاذب باشند، خودشان علیه خودشان چیزی نمیگویند تا چه رسد که صادق باشند و هستند. جعل شده، اما در قرآن جعلی وجود ندارد، پس هر سه راه بسته شد. حالا که هر سه راه بسته شد، آن نسبتهایی که به رسولالله (ص) داده شده، نسبت به خدا که مطلبی نیست، نسبت به معاد و… البته مطالبی هست که جای بحثش فعلاً نیست.
آنچه نقطه اصلی و محور مناظره است بین ما و مبلغین مسیحی، یهودیان که تبلیغ ندارند، مخربین یهودی، این است که روی چند رشته از آیات انگشت نهادهاند و پیغمبر بزرگوار اسلام (ص) را هم گناهکار میدانند. ده مرحله است، چه باید کرد؟ باید گفت همانطورکه شما میگویید همانطور است و تأویل ببریم و بگوییم منظور از «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ»[3] ذنب أمتک است. مثلاً از این حرفها بزنیم؟ یک غلط با چند توضیح، تبدیل به چند غلط میشود. یا بگوییم نمیدانیم که اکثراً نمیدانیم. اکثراً چون با قرآن ما سر و کار نداریم، نمیدانیم، پس بگوییم نمیدانیم. مرحوم حاج حسین قمی (رض) که مقارن با آقای بروجردی بعد از وفات مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی مرجع شدند، اوّلیت با آقای قمی بود، شهرت زیاد و… یادم است که در حرم مقدس امامحسین (ع) یک نفر از ایشان رفت سؤالی کرد، مسئلهای، فرمود: نمیدانم، زیاد اصرار کرد، فریاد زد: نمیدانم! آقا چرا بلند میگویی؟ گفت: من در این مسئله اجتهاد نکردم، تازه مرجع شدم. این انصاف است، آدم نمیداند، باید بگوید نمیدانم، تو که کفایه را نخواندهای، سؤال کردند بگو نمیدانم. چطور تو که قرآن را نخواندهای و اصلاً نگاه نکردهای، دقت نکردهای، همینطور بهعنوان دفاع از رسولالله (ص) و دفاع از اسلام، حرف میزنی که حرفت بدتر از نگفتن است.
و اما اگر انسان بخواهد دفاع کند، دفاع توجیهی غلط است. من از خودم چیزی روی قرآن بگذارم تا آیات را بدلالتانم، تا رد کنم آنچه را نسبت به اسلام عزیز، خدا و رسول و معاد و احکام هست. خیر، باید دقت کرد. اگر دقت کردم در آیات و فهمیدم، جواب میدهم از خود آیات، نه از خودم. اگر دقت نکردم یا دقت کردم و نفهمیدم، چون اهلش نیستم و به مطلب نرسیدم، ساکت میشوم. در روایتی از امامصادق (ع) است که فرمود: «العلم ثلاثة كتاب و سنة و لا أدري»[4] روایت بسیار لطیف است. «العلم ثلاثة كتاب و سنة و لا أدري» اگر بر محور کتاب و سنت چیزی میدانی بگو، اگر نمیدانید یا قاصراً یا مقصراً باز «لا أدری علم» است، در بعضی روایات «لا أدری نصف العلم». شما بدانید که نمیدانید و بگویید نمیدانید، این خودش علم است و اگر بدانید که میدانید و بگویید، این هم علم است، هر دو علم است. اما جهلی که عذاب دارد و خِزی دارد و خاری دارد، این است که نمیدانید و بهعنوان دانا بگویید چیزی را که وصله نارَنگی به ساحت مقدس کبریایی وحی بزنید.
بنده در اینجا بهعنوان اعتراضاتی که احیاناً به استناد به آیاتی از قرآن شریف نسبت به رسولالله (ص) شده است، ده بُعدی یادداشت کردهام. یک بعدش را بحث کردیم که نسبت ذنب بود. یک نسبت، نسبت کفر به رسولالله داده شده، یعنی فکر کردند و از آیاتی نسبت کفر درآوردند. نسبت کفر کما اینکه در سوره عبس است که میخواهیم بحث کنیم. اگر درست در آیات مقدسات سوره عبس فکر کنیم و آزادانه و بدون گفتار این و آن و بدون نوشتههای این و آن، درست در آیات دقت کنیم، میفهمیم آن کسی که خداوند با شلاقهای بسیار سخت به سر و چهره او زده این را کافر میداند اصلاً، حالا یا کفر عقیدتی است یا کفر عملی است یا هر دو، «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ»[5] همان را دارد میگوید، همان صاحب «عَبَسَ».
1- کفر.
2- الظلال: «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى»[6]؛
3- التشریع: «يا أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اَللّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ وَ اَللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»[7]؛
4- قطعاً گناه کرده چون عفو از گناه است، «عَفَا اَللّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ»[8]؛
5- «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً * إِلاّ أَنْ يَشاءَ اَللّهُ وَ اُذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ»[9]؛
6- «وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اَللّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»[10]؛
7- «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ»، «يا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»[11]؛
8- «وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً»[12]؛
9- که عرض کردم امر به استغفار «وَ اِسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ»[13] در یک آیه، «وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ»[14] در آیه دیگر است که «لِذَنْبِكَ». و مرحله بعدی: «إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»[15]؛
10- «فَإِنْ كُنْتَ في شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ»[16].
این ده مورد را یادم بود. آنچه مهمتر است اول باید بحث کنیم؛ اصولاً در مناظراتی که انجام میشود بین طرفین متخالفَین کسی که محق است، لازم است حرفهای طرف را بشنود و آن بدترینش را که بهترین برهان بر رد او دارد، او را از بین ببرد، بعد وضع بقیه روشن خواهد شد. سوره مبارکه عبس، ما در اینجا یک عَبْسی لازم است خودمان بکنیم نسبت به کسانی که فاعل عَبَسَ را رسولالله دانستند. اگر نسبت به بقال سر محله ما بد بگویند ناراحت میشویم، نسبت به سگهای محله ما بگویند خیلی درندهاند، ناراحت میشویم تا چه رسد نسبت به فرزندانمان، برادرانمان، استادانمان، نسبت به اقدس موجودات عالم امکان، دوستان بد گفتهاند، دوستان بد تا کردهاند، ما از دشمنان چه توقعی داریم؟ نمیخواهم لحن، لحن شدیدی باشد، ولی خدا اینطور برخورد میکند با کسانی که نسبت به بزرگان و پاکان نسبتهای ناروا میدهند. شما در تفاسیر شیعه و سنی مراجعه بفرمایید، شیعتاً و سنّتاً، سنّتاً و شیعتاً حتی بهترین مفسرین شیعه به نظر من، قبل از الفرقان مرحوم علامه طباطبایی (رض) –اینکه میگویم قبل، نخواستم دروغ بگویم- وقتی که به اینجا میرسد، میگوید: بله احتمال است «عَبَسَ» خودِ پیغمبر است. بعد توجیه میکند. عدهای دیگر که میگویند اصلاً خود پیغمبر است. ایشان توجیه میکند.
با صرف نظر از آنچه که فرمودهاند و میفرمایند، نوشتهاند و گفتهاند یا میگویند و مینویسند، ما به خودِ سرچشمه وحی که قرآن است، مراجعه میکنیم؛ بسم الله الرحمن الرحیم «عَبَسَ وَ تَوَلَّى». در اینجا سه فرد در کار است، محور آیات مقدسات از نظر فردی سه فرد است، چه فرد شخصی باشد و چه فرد نوعی. یک فرد شخصی است، «كِرامٍ بَرَرَة»[17] است. انبیاء پروردگار کرامند، برره هستند، سفره هستند، معلوم است، خدا تأیید میکند. در برابر این فرد رسولی (ع) دو فرد رسالتی هستند؛ یعنی مرسلٌ إلیهم، ولی متقابل، یک فرد رسالتی که عابس است، اظهار اسلام کرده است، اما عابس است، «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» و… و یک فرد رسالتی است که قدم در راه این رسالت به گونهای صحیح برداشته است و مورد عَبْس و خشم و هجوم این فرد اول گمراه قرار گرفته است. ما سه فرد بیشتر نداریم.
ملاحظه کنید. قرآن شروع میکند نسبت به آن فرد عابس «عَبَسَ وَ تَوَلَّى * أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى * وَ ما يُدْريكَ»، «يُدْريكَ» خطاب به کیست؟ به همان فاعل «عَبَسَ است دیگر، کس دیگری در اینجا نیست، حتماً فاعل عبس باید باشد، کس دیگری در اینجا وجود ندارد. برای اینکه عَبَسَ مذمّت است و تولّی مذمت است، در زمینه «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» مذمت است، «وَ ما يُدْريكَ» نیز مذمت است، مذمت نسبت به چه کسی؟ شخصی که عامل عملِ مذموم شده است، او مورد مذمت است. «وَ ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى»[18]، پس تا اینجا حق سبحانه و تعالی این فرد را مورد طعن قرار داد «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»[19] «مَنِ اسْتَغْنى» کیست؟ کسی است که مثل خودت است. گفتم: نوع، فرد. فرد اول عَبَسَ است. بعد: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»؛ مانند خودت. استغناء عن الرب و عن الرسالات دارد، «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»، چه کسی؟ عابس. «لَهُ تَصَدَّى» خیلی به او برخورد خوب داری و مهربانی میکنی و احترام میکنی و وقت داری میگذاری. «وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى * وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ»[20] فرد دوم.
– [سؤال]
– ما فعلاً داریم آیات را جمعی مطالعه میکنیم که وضع این سه فرد چیست، بعد یک به یک حساب میکنیم. مرحوم آقای بروجردی میگفتند بسم الله الرحمن الرحیم، یکی از فقها گفتند آقا! ایشان گفت: در بسم الله اعتراض دارید؟! ما هنوز شروع نکردیم.
«وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى» این کیست؟ فرد دوم. فرد دوم که ساعی إلی الحق است، مجیئش الی الحق است «وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى * وَ هُوَ يَخْشى * فَأَنْتَ» چه کسی؟ همان بالایی. «عَنْهُ تَلَهَّى * كَلاَّ»[21] باز در دهان آن بالایی میکوبد. کلا! تو عابس متولی که «ما يُدْريكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى * أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى * وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى * وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى * وَ هُوَ يَخْشى» این «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى * كَلاَّ»، بیخود خیال کردی، بیخود فکر کردی، غلط گمان کردی، راه بسیار کجی را پیمودهای. «كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ» چه کسی؟ آیات الله «تذکرة» است. اگر عَبَسَ حامل آیات الله است که رسول است، از رسول به سر رسول میزند؟ کلاّ! اشتباه میکنید! «إِنَّها تَذْكِرَةٌ»، این آیات مقدسات ربالعالمین تذکره است، چون محور بحث سلبی و ایجابی آیات است. «فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ»[22] این آیات، آیات ربانیه که تذکره است که «فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ * في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» اینها دست کیست؟ «بِأَيْدي سَفَرَةٍ»، بزرگترین سفرای الهی، محمد بن عبدالله (ص) است. آیا پای سَفَره را به مغز خود رسولالله داریم میزند؟ چه ربطی دارد؟ «كِرامٍ بَرَرَةٍ * قُتِلَ الْإِنْسانُ» چه کسی؟ چه کسی در اینجا مستحق لعن است؟ البته خدا که نفرین نمیکند. خدا خبر دارد. «قُتِلَ» کشته شده، انسانیتش، روحش، اخلاقش، عقیدهاش، معرفتش، همه کشته است، اصلاً ندارد. اخلاق انسانی و روح ایمانی اصلاً ندارد، هر که هست.
این «قُتِلَ الْإِنْسانُ» شخص چهارم است؟ خیر، همانطور که از اول سوره تا 16 آیه محور ضربات، محور نکبات، محور لعنها، محور طعنها، روی همان عابس است، همان بهطور کلی، «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» پس کفر شد، این عَبْس کفر است، تولّی کفر است. «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» کفر است، «وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى» کفر است، «وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى * وَ هُوَ يَخْشى * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» کفر است، توجه کردن به مشرکین کفر است، ادبار از مؤمنین کفر است، اعتنا نکردن به مؤمنین برای خاطر کافر، کفر است، عَبْس کردن و روی ترش کردن به شخص مؤمن فقیر ضریر که محور قضیه مؤذن رسولالله (ص) است، مؤذن دوم که کور هم بود، پیر هم بود، این کفر است.
«قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ * مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ * مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ * ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَهُ * ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ * ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ * كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»[23] هنوز بیدار نشده است. خیلی عجیب است. یک مرتبه انسان کافر میمیرد، در برزخ بیدار میشود، فایده ندارد، در برزخ بیدار میشود. بیدار که میشود میفهمد اشتباه کرده است، ایمان میآورد، به درد نمیخورد. یک مرتبه خیر، اینجا بالاتر است. «كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ»، «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ * ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» بعد النشور وقتی که یوم القیامه خداوند زندهاش میکند، «كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ» دو بُعد داشت؛ یک بعد، بعد عالم تکلیف، انجام نداده، بُعد دوم عذرخواهی در عالم برزخ، آن کار را هم نکرده است. گرچه عذرخواهی در عالم برزخ فایده ندارد، اما آن کار را هم نکرد. «كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ».
– [سؤال]
– بله، مذمت است. هنوز اوامر الهی را انجام نداده است. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»،[24] ارتباط است دیگر. اصل در آیات مقدسات قرآن، در سوره واحده، در ابعاد سوره این است که با هم نازل شدند و پشت سر هم، الا ما خرج بدلیل قاطع. اصل این است. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»، انسان واجب است به طعام خود بنگرد، بیشتر طعام روح، در اینجا بحث طعام جسم که نیست. طعام روح که فطرت سلیمه است، عقل سلیم است، شریعت ربانیه است، تأییدات خداست، انبیاء خداست، کتب الهی است، اینها طعام روح هستند، «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ»، ای عابس چرا اصلاً توجه نکردی؟ مگر تولّی و تبرّی از فروع دین نیست سلباً و ایجاباً؟ تولی دوست داشتن مؤمنین و تبری دشمن داشتن کفار است. چرا به عکس کردی ای عابس؟ «أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى * وَ هُوَ يَخْشى * فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» یک آدم پیر مؤمن ضریر فقیر که میآید و خدا ترس است، «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» اصلاً به او توجه نمیکنی، رویگردان میشوی. «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» کسی که استغنا میکند، غنی که نیست، استغنا میکند از خدا و رسالتها و احکام پروردگار، «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»، سوت میکشی، داد میکشی، احترام میکنی، تصدی یعنی چه؟ یعنی سوت کشیدن، صدا کردن، احترام کردن، چه کردن، «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى * وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى»، چیزی هم نیست. اگر آدم پاکی نیست، نجس باشد، کثیف باشد، کافر باشد، تو مؤمن را اینطور طرد میکنی، اما برای شخص کافر آنقدر اهمیت قائل میشوی. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» الی آخر.
این یک سیر اجمالی در کل سوره، اشخاصی که در این سوره یا شخصاً یا شخصیتاً مورد بحث هستند سه دستهاند: یک دسته بسیار عالی، «كِرامٍ بَرَرَةٍ»، سَفَره، اینها سُفرای ربالعالمین هستند؛ کرامند؛ برره هستند. کریم بودن -برره از برّ است- وسیع بودن، آنقدر سینهشان باز باشد و آنقدر حوصلهشان زیاد باشد که حتی در مقابل کفار و منکرین هم باید صبر داشته باشند. «وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ في ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ»[25] اینطور باید باشند. اینها درجه اول از مکلفین عالم هستی هستند که رُسل هستند که در بالاترین مرحلهاش خاتمالنبیین (ص) است. مرحله دوم: کسانی که با فقرشان، با پیریشان، با کوریشان و نداریشان، دارای ایمان سالم هستند.
مرحله سوم: اینکه از اول سوره نسبت به آن دارد بحث میکند. «عَبَسَ وَ تَولَّی»، «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ * مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ». آیا کدام آدم باانصافی، ولو لاتترین الوات باشد، دیوانهترین دیوانهها باشد، این چوبها را، این شلاقها را، این مذمتها را، این تعییرها را، این تعییبها را به رسولالله وارد میکند، بعد توجیه میکند که چنین بود، چنان بود. آیا این جز این است که ما توجه به اصل آیات مقدسات نمیکنیم و حرفهای این و آن و دیگران برای ما اصالت پیدا میکند و اصالت دلالت قرآنی را از دست میدهیم و با اصالتی که از افکار دیگران میگیریم، میگوییم قال فلان قال فلان قال فلان، مجمع البیان اینطور است. با وجود احترامی که به شیخ طبرسی (رض) داریم، مجمع البیان تفسیر قرآن نیست، نقل نیست. «قال قتادة، قال ضحاک، قال فلان» لغت دارد، روایت دارد، قال دارد، حال دارد، اما خودش هم اعتراف کرده در اول مجمع که این تفسیر از خودم نیست. من تبیان مرحوم شیخ طوسی (رض) را تنظیم کردم، به تعبیر امروزی، کلاسیک کردم. از خودش نیست. حالا چه شیخ بزرگوار طوسی و چه شیخ طبرسی، اینها نقل میفرمایند، اما چقدر خوب بود که آن مطالبی را که نقل میفرمایند و غلط بود، چه از شیعه نقل میکنند و چه از سنی، درست بایستند و بر محور آیات مقدسات قرآن جوابگو باشند.
ما از اول «عَبَسَ» را میخواهیم پیدا کنیم. منزل اول قرآن کجاست و منزل دوم کجاست؟ فرودگاه آیات مقدسات قرآن در مرحله اولی در بُعد تکلیفی، مگر نه این است که خود رسولالله (ص) است؟ بعد رسول بهعنوان رسالت برای مرسلٌ إلیهم باید نقل کند. پس «قُتِلَ» پیغمبر نباید باشد، «عَبَسَ» پیغمبر نمیتواند باشد. «عَبَسَ»، خدا با که دارد حرف میزند؟ مثل اینکه فرض کنید شما با فرزندت صحبت میکنی، یک کاری کرده، میخواهی بگویی چرا این کار را کردی، میگویی تقی چنان کرد، خودت تقی هستی دیگر. اینکه خلاف فصاحت است، خلاف بلاغت است، خلاف سخن گفتن است، خلاف تعذیب است، خلاف توبیخ و سرزنش است که چنین کرد. یعنی چه چنین کرد؟ این که هست. «عَبَسَ»، خدا به پیغمبر میگوید. پس این غیر از پیغمبر است. از نظر لفظی بحث میکنیم، از نظر معنوی مطلب دیگری است. از نظر لفظی داریم بحث میکنیم، اول از نظر لفظی و لغوی، بعد از نظر معنوی در خود این آیات، بعد از نظر معنوی در کل آیات مقدسات قرآن، که مقام رسولالله را در بالاترین قله معرفت و عبودیت و کمال و کل فضائل ممکنه ذکر کرده است. این از نظر لفظی، «عَبَسَ».
سؤال: چرا خداوند غایب ذکر کرد؟ از اول نفرمود «عَبَستَ»؟ «عَبَستَ»، مگر خداوند با کفار صحبت نمیکند؟ مگر خداوند با شیطان صحبت نکرد چرا این کار را میکنی؟ مگر در قیامت با کفار صحبت نمیکند؟ چرا اینجا از اول نفرمود «عَبَستَ یا فلان»؟ جواب دارد. فعلاً یک جواب این است که آنقدر این نامرد نامردی کرده، آنقدر بعید است، آنقدر دور است که خداوند که همه چیز برای او حاضر است، او را آنقدر دور معرفی کرده که قابل این نیست که بگوید «عَبَستَ» تو. 1- «عَبَسَ» 2- «وَ تَوَلَّى» 3- «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى»، مقتضای بلاغت این است. وقتی کسی را اول دور نشان دادند، چون عملش بسیار دور است و بسیار رکیک است و غلط است، با کسی که درباره او سخن میگویند، آن وقت خطاب به او میکنند. این خطاب چیست؟ خطاب لعنٌ بعد لعن است. لعن اول دارای دو بُعد است؛ «عَبَسَ وَ تَوَلَّى * أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى». بعد دوم: او را غایب حساب کرده و حال آنکه حاضر بود. پیغمبر بزرگوار احضر الحاضرین است، عثمان اموی هم حاضر بود، بقیه هم حاضر بودند و در محضر جمع آیات مقدسات قرآن بر قلب نازنین رسول (ص) نازل میشد. بعد انتقال پیدا میکند از غیاب به حضور، چرا؟ نه چون یک آدمی است که قابل این است که خدا به او خطاب کند، خیر، بلکه این تشدید در خطاب و تشدید در عتاب است. «عَبَسَ وَ تَوَلَّى». عبس یعنی روی ترش کرد، از که؟ از آن شخصی که آمد، ابن ام مکتوم. «وَ تَوَلَّى»، اعراض کرد، چون دو مرحله است؛ یک مرحله این است که اگر کسی به کسی بخواهد بیاعتنایی کند، به او خشم میکند، یک مرتبه نه، به این اکتفا نمیکند؛ خشم میکند و رویگردان میشود، بدتر. خشم میکند که مرحله اولای اعراض است، مرحله دوم: «تَوَلَّی»، رویگردانی است. چرا؟ «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى». یک آدم کور آمده، کورِ پیرِ فقیرِ مسن که ابن ام مکتوم، مؤذن رسولالله (ص) و از بهترین مؤمنین در رسالت اسلام است. اول ضربه اولی «عَبَسَ»، دوم «وَ تَوَلَّی» زمینه «أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى» که زمینه هم خودش ضربه است. اگر آدم چشمدار و پولداری و نامؤمنی میآمد و بیاعتنایی میکردی، بد بود، اما در یک بُعد بد بود، در اینجا در دو بُعد بد است. این آدم کور است، فقیر است، به زحمت دارد میآید و مؤمن است. «وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى»، تو چه میدانی؟ شاید این آدم «یزّکّی»، میخواهد پاکتر گردد، چون که پاک هست، خداوند تعریف کرده، خداوند مگر تعریف نکرده؟ اینکه نیامده ایمان بیاورد، ایمان دارد. در روایت دارد: «جاءه يستقرأه آياً من الذكر الحكيم» اصلاً نیامده پول بگیرد از پیغمبر، نیامده کمک بگیرد این کورِ فقیرِ مسنّ، آمده چند آیه از آیات قرآن از پیغمبر بگیرد، معنایش را بفهمد، برگردد با رحمت اضافه، برای این آمده است. «وَ ما يُدْرِيكَ»، چه به تو فهماند؟ «لَعَلَّهُ يَزَّكّى»، اگر تو نمیدانی، احتمال بده که آمده برای اینکه پاکتر گردد.
– این «أَنْ جاءَهُ اَلْأَعْمى» احتمال است که به عبس برمیگردد.
– «جاءَهُ»، جاء عابس را، جاء به سوی عابس.
– محوریت آن عابس چیست؟
– محوریت در مذمت.
– نه، کسی که به طرف او میرود، این اعمی که به طرف آن عابس میرود…
– به طرف رفتن دو بُعد دارد، طرف رفتن این ابن ام مکتوم که رفت طرف به عثمان، این دو طرف رفتن است؛ یکی چون عثمان را محور میدانست، استقراء آیاتی از قرآن را از او میخواست بکند، این یک بُعد است که قبول نداریم. دوم، خیر، این آمد رفت طرف پیغمبر که «يستقرأه آياً من الذكر الحكيم» عثمان کنار پیغمبر نشسته بود. پیغمبر به عثمان فرمود: بلند شو، ایشان باید بنشیند. چون گفت بلند شو او میخواهد بنشیند. این کجا رفت؟ این نرفت که جای پیغمبر بنشیند، رفت جای عثمان بنشیند. عثمان جایش را به او نداد، اوقاتش تلخ شد، «عَبَسَ وَ تَوَلَّى * أَنْ جاءَهُ» پس چرا «جاءَهُ»؟ چون «جاءَهُ» دو بُعد است؛ یک «جاءَهُ» که میخواهد از او سؤال کند، یک «جاءَهُ» که آمده به جای او بنشیند. آمده به جای عثمانِ گردنکلفتِ پولدار اموی به دستور پیغمبر بنشیند «أَنْ جاءَهُ اَلْأَعْمى».
– آن «مَنْ جاءَكَ يَسْعى» […]
– این از غیبت به خطاب انتقال پیدا میکند.
– میدانم، یسعی یعنی به طرف آن عابس سعی میکردند.
– همینطور هم هست. «مَنْ جاءَكَ» مجیئ که معلوم است؛ «جاءَكَ» یعنی رفت به طرف عثمان، چرا؟ چون پیغمبر فرمود که تو برو کنار، این بنشیند. یسعی، یسعی فی سبیل الله. چون پیغمبر فرمود بیاید، میآید، چون مرضی خاطر رسالت است و آمده سؤال کند. پس یسعی به سوی او اگر هم هست، یسعی به سوی آن بدناً که برود جای او بنشیند و یسعی به سوی استقراء «آياً من الذكر الحكيم» از رسولالله. اینها توجیه نیست، احتمالات است. اینکه این شخص عابس اگر آدم خیلی بدی است، پس چرا رفت سراغ او؟ میگوییم چون پیغمبر فرمود بروند سراغ او. اگر هم هیچ قرینهای نبود، خود آیات قرینه است. خود آیات که این عابس را مذمت میکند و ساعی را مدح میکند و بعد «كِرامٍ بَرَرَةٍ» را مدح فوق المدح میکند، خود این آیات قرینه است.
«وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكّى» این چهارم. «أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى * أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»، تو اینچنین هستی عابس، «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى»؛ کسی که مستغنی است، تو هم میدانی که اعتنا ندارد، فقط نشسته برای مصلحت روزگار، مستغنی است از رسالات الهیه و از تذکرات ربانیه. «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى»، تصدی له نیست، تقدم جار و مجرور دلیل بر انحصار است. فقط به او توجه میکنیم. فقط به او احترام میکنیم، فقط صیت و صوت برای او داریم، تصدّی.
– تصدی کردن منع کردن نیست؟
– نه، تصدی عنه نیست، تصدّی له است.
– تصدّی له یعنی «مَنَعَهُ».
– خیر، چون اگر «مَنَعَهُ» بود، در اینجا جایش نبود که بیاید، چرا؟ برای اینکه در حال مذمت است. اگر چنانچه این عابس علیه این کافر تصدی میکرد که این مدح بود، اینجا مرتب مشغول ذم است.
«فَأَنْتَ لَهُ تَصَدّى»، تصدی از تصود است، احترام کردن، جدیت کردن، یا احترام علیه است که اخترام است یا احترام له است. «وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى». برای «ما» چند احتمال وجود دارد؛ هم مای نافیه میتوانیم بگیریم، هم مای موصوله. مای نافیه؛ و نیست چیزی بر تو که او به سوی پاکی میآید کأنه تو اصلاً بیتفاوتی و اصلاً تفاوتی برای تو نیست که این آدمی که «اسْتَغْنى * فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى»، این آدمی که کافر است و اصلاً روح ایمانی ندارد، اصلاً برای تو تفاوتی ندارد که او دنبال پاک شدن و دنبال طهارت نمیرود. «وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى»
– شخص چهارم اینجا کیست؟
– چهارم نداریم، سوم است.
– «لَهُ تَصَدَّى» یعنی برای او…
– این کیست؟ «جاءَهُ اَلْأَعْمى»، تصدی همان شخص سوم است که عثمان باشد. اینجا سه شخص است: عثمان است و…
– «فَأَنْتَ» مگر أنت به عثمان نمیخورد؟
– بله، «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى» مربوط به عثمان است. خود رسولالله که در «كِرامٍ بَرَرَةٍ» است، خود رسولالله که در قمّه «كِرامٍ بَرَرَةٍ» است، چه کسی میماند؟ عثمان میماند و ابن ام مکتوم. دیگر شخص چهارمی نداریم.
– [سؤال]
– «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» عام است. عرض کردم یا شخص یا شخصیت. شخص «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» فلان.
– [سؤال]
– گفتم بوجهٍ عام. شما چهارم حساب کنید. دو دسته مورد مذمت هستند؛ یک شخص است که عابس است که عثمان است و یک شخص کسی که «لا يَزَّكّى» و این حرفها.
– «وَ ما عَلَيْكَ أَلاّ يَزَّكّى»، یعنی به عهده تو نیست.
– بیتفاوت هستی…
[1]. بقره، آیه 79.
[2]. آلعمران، آیه 78.
[3]. فتح، آیه 2.
[4]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 8، ص 388.
[5]. عبس، آیه 17.
[6]. ضحی، آیه 7.
[7]. تحریم، آیه 1.
[8]. توبه، آیه 43.
[9]. کهف، آیات 23 و 24.
[10]. احزاب، آیه 37.
[11]. مائده، آیه 67.
[12]. اسراء، آیه 74.
[13]. غافر، آیه 55.
[14]. محمد، آیه 19.
[15]. فتح، آیات 1 و 2.
[16]. یونس، آیه 94.
[17]. عبس، آیه 16.
[19]. همان، آیه 5.
[20]. همان، آیات 7 و 8.
[21]. همان، آیات 10 و 11.
[22]. همان، آیه 12.
[23]. همان، آیات 17 تا 23.
[24]. همان، آیه 24.
[25]. نحل، آیه 127.