جلسه دویست و سی و هفتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

اذن رسول الله «ص» به منافقین برای شرکت در جنگ تبوک

توضیحاتی درباره واژه عفو در قرآن

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

با عرض تسلیت و تسلیت‌ها به محضر مقدس ولی امر (عج) به مناسبت وفات امام معصوم (ع) امام نهم، ما بحثمان را ادامه می‌دهیم، اما بین الهلالین یک عرایضی داریم. چرا ما با اصول مسلمه علمیه و احکامیه خودمان عملاً مخالفت می‌کنیم؟ چرا باید ما در روزهای وفیات و روزهای اعیاد درس‌هایمان را تعطیل کنیم؟ بله، بعضی از درس‌ها هست که همیشه باید تعطیل باشد. آن درس‌ها و تحقیقات و تفکرات و مطالعات و نوشتن‌ها که به نفع اسلام نیست، بلکه به ضرر اسلام است، کلاً حرام است. یا مرجوح است. باید کلاً ترک بشود. اما اگر درس‌ها اسلامی است و مورد امر الهی است، چه به‌عنوان وجوب عینی و یا وجوب کفایی و یا استحباب علی الاطلاق، آیا می‌تواند واجبی، مستحبی را مبتلای به ترک کند، اگر معارضه‌ای در کار نباشد؟ اگر انسان بتواند بین واجب و مستحبی جمع کند، چون وقت این دو با هم معارضت ندارد. آیا بهتر نیست انسان هم واجب را انجام بدهد و هم مستحب را انجام بدهد؟ البته اگر وقت یک وقت است و ما بین یک امر واجب و یک امر مستحبی در این وقت هستیم، البته واجب مقدم است. دقایقی به غسق اللیل داریم و نماز عشا را نخوانده‌ایم. آیا ما در این موقع نمازهای مستحبی بخوانیم بهتر است؟ قرآن بخوانیم بهتر است؟ کارهای مستحبی دیگر انجام بدهیم بهتر است یا نماز واجب را بخوانیم؟ معلوم است نماز واجب را، اما در جایی که امکان جمع است به هیچ وجهی من الوجوه، فطرتاً، عقلاً، شرعاً، کتاباً و سنتاً، مستحب یا بالاتر از مستحب؛ واجب مبتلای به ترک نمی‌شود.

انجام شعائر عزاداری و سوگواری برای رسول‌الله (ص) و ائمه (ع) امری است قطعاً مستحب. وجوب که ندارد، امری مستحب است و پیگیری در تحصیل معارف الهیه کتاباً و سنتاً مستحب‌تر است. چون ما تا معارف کتاب و سنت را به دست نیاوریم، نمی‌توانیم رسول‌الله و ائمه (ع) را بشناسیم، نمی‌توانیم در اصل خدا را بشناسیم. برای شناختن خدا و خداییان و شناساندن خدا و خداییان که رسولان و امامان (ع) باشند، ما به‌عنوان اینکه بتوانیم شرع‌مدار بشویم، درحوزه‌های اسلامیه وارد می‌شویم و درس‌های ما از این دو اگر خارج نیست، یا درس‌هایی است که معاذالله حرام است، چنانکه خیلی‌ها اینطور است و یا درس‌هایی است که واجب است و یا حداقل راجح است. خواندن درس و تفکر در آیات مقدسات قرآن، که قرآن شریف امام الرسول و امام الائمه است، که ثقل اکبر است. استحباب آن قوی‌تر است و حتی اگر استحباب عزاداری قوی‌تر باشد، جمع آن چطور است؟

مثلاً در باب نماز جمعه، در باب کار کردن روز جمعه، بعضی‌ها اعتراض می‌کنند که چرا بعضی از مغازه‌ها روز جمعه باز است؟ چرا کسانی روز جمعه دنبال کار می‌روند؟ این اعتراض وارد نیست. حتی در ضمن مناسک حج، چرا در ضمن انجام مناسک حج و عمره کسانی هستند که تجارت می‌کنند؟ کارهای دیگر می‌کنند. اشکال وارد نیست. نص قرآن است که اشکال وارد نیست، نسبت به هر دو و کلاً، نسبت به نماز جمعه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ»[1] این واجب است. برحسب آنچه از این آیه و روایات بسیار از طریق فریقین، از رسول‌الله (ص) و ائمه دین (ع) استفاده می‌شود، حضور در نماز جمعه برای کسانی که بتوانند واجب است. «وَ ذَرُوا الْبَيْعَ» اگر بین بیع و سایر کارها با صلاة جمعه معارضه شد، صلاة جمعه مقدم است. «وَ ذَرُوا الْبَيْعَ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ» برویم بخوابیم؟ خیر، «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» مزاحمت که نیست. در آنجایی که در وقت استماع خطبه جمعه و خواندن نماز جمعه مزاحمت است، حتی نماز ظهر هم باطل است. کارهای دیگر حرام است. بیع هم حرام است. اجاره هم حرام است. نوشتن هم حرام است. تدریس و تدرس حرام است. نهار خوردن حرام است. اگر نماز جمعه واجب است. چون وقتش مضیق است. و اما وقتی که «فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» در ارض منتشر شوید و انتشار در ارض برای استراحت و خوابیدن و نشستن و فقط صحبت کردن نیست. کارهای هر روزه را ادامه بدهید. در روزهای دیگر وجوب مضیق نداشت، بله، وجوب داشت که انسان نماز را در جماعت بخواند، بسم الله، ولی وجوب مضیق نداشت. اما روز جمعه وجوب مضیق دارد. پس روز جمعه تعطیل است، یعنی چه؟

یا فرض کنید که راجع به مناسک حج و عمره نصوص آیات مقدسات قرآن درباره مناسک است که هیچ منافاتی ندارد که شما مناسک را انجام بدهید و از فضل و برکت پروردگار عالم در بُعد اقتصادی استفاده کنید. این اجتماع جهان‌شمول حج که از مسلمان‌های مستطیع در ابعاد عقلی و فکری و مالی و بدنی و… است. این تشکیل یک مملکتی است. یک مملکت زنده متحرک، یک مملکتی که وقت معیّن دارد، در آن ایامی که حج تمتع انجام می‌شود، یا حج قران و افراد که زمانش همان چند روزه معیّن ذی‌الحجه است. «لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ»[2] حضور در کل منافع است. سیاسیین تبادل افکار سیاسی کنند. اقتصادیین تبادل افکار اقتصادی کنند. علما و شرع‌مداران سنی و شیعه و غیره تبادل افکار فقهی و معارف الهیه بکنند. نیروهای اسلامی از نزدیک با هم درآمیزد و از یکدیگر استفاده کنند و تبلور بسیار عالی و جهان‌شمول پیدا کند «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ»[3] تجارت هم بکنند، چه اشکال دارد؟

این مقدمه برای این بود که اگر ما امروز صحبت می‌کنیم، یا بعضی از روزها اگر زنده ماندیم و در ایام وفات صحبت کردیم. این اعتراض وارد نشود که این آقا مثلاً چنین است، چنان است. مثلاً درس گفت، نمی‌خواهم از خودم دفاع کنم، دفاع از حق است. ما اگر از امام نهم (ع) سؤال کنیم که امروز که وفات شما است، امروز که روز سی‌ام ماه است و وفات شما است. آیا ما فقط بنشینیم و روضه بخوانیم و روضه بشنویم و گریه کنیم و بگریانیم فقط؟ بعد هم دیگر کاری نکنیم. نه درسی، نه کاسبی‌ای، نه کتابتی، نه کار دیگری، این شریعت اسلام است؟ شریعت تنبلی است؟ چه مزاحمت و منافاتی است بین اینکه ما برای وفات امام معصوم دقایقی چند دلسوزی کنیم و بعد دنبال کارهای علمی خودمان باشیم؟ آن هم کارهای علمی که کلاً در طول تاریخ اسلام غریب است.

اگر ما در شبانه روز صد ساعت هم وقت داشتیم و می‌شد نخوابیم، باید روی معارف قرآن فکر کنیم و دقت کنیم. این آیات مقدساتی که در طول تاریخ رسالت‌ها بی‌نظیر است و متکفل و مهیمن کل رسالت‌ها و کتاب‌های وحی است و از برای کل زمین‌ها و زمان‌ها حجت بالغه الهیه است، اما ما شرع‌مداران و کسانی که قدم در راه شرع‌مداری برداشته‌ایم، آیا چند درصد اوقات تفکر ما، تأملات ما، دقت‌های ما، شورهای ما و نوشته‌های ما در تفهم آیات مقدسات قرآن مصرف می‌شود؟ دو بُعدی؛ یک بعد سلب و نفی اعتراضاتی که دیگران بر قرآن می‌کنند، خودی‌ها هم که بله. دیگر اینکه بر محور معارف نورانی قرآن شریف، دل‌های ما روشن‌تر گردد. فطرت‌های ما براق‌تر شود. عقل‌های ما دریافت قوی‌تری داشته باشد. ایمان علمی و ایمان معرفتی ما و ایمان عملی ما بالاتر رو. و معنای «هُدىً لِلْمُتَّقينَ»[4] هم همین است و الا «هُدىً لِلنَّاسِ»[5] است. کسانی که تقوا دارند «من إذا وقیته اتقی» کسانی که اگر آنها را از نازیبایی‌ها و بدی‌ها و زشتی‌ها چه درونی و چه برونی باز داری، این بازداری را قبول می‌کنند. قرآن برای اینها «هُدیً» است. کسانی که وقتی این مطلب برایشان روشن شد که قرآن تمامْ علم ممکن رب‌العالمین است که برای کل مکلفان نازل گردیده است، پس سایر علوم چیزی نیست. مقتضای تقوا پرهیز از غیر قرآن است و اقبال به قرآن است. «هُدىً لِلْمُتَّقينَ».

اگر بین معارف قرآنیه و خیالات من و این و آن دوران امر شد، در اینجای مقتضای «هُدىً لِلْمُتَّقينَ» پرهیز از کوچکتر و توجه به بزرگتر است. یا پرهیز از بد است و توجه به خوب مطلق. حداقل این است که روی معارف قرآنیه درست، آنطوری که خدا خواسته است، بحث نشده است. اگر هم شده، در این مسائلی که شما در حوزه‌ها بحث می‌فرمایید، اصولاً و فقهاً و منطقاً و فلسفتاً و عرفاناً و… چقدر مطالب نوشته‌اند و گفته‌اند و بحث کرده‌اند و شما ناقل حرف‌های آنها هستید. اما نسبت به آیات مقدسات قرآن که زاد و توشه کل نبیین در عمق تاریخ رسالات است و مناط فضیلت رسول‌الله، فضیلت علیای رسول‌الله (ص) در عالم تکلیف و در برزخ و در قیامت است. این قرآن شریف زاد و راحله کل مؤمنین بالله است که «اقرأ و ارقأ» این بعد از مرگ است. در حال زندگی تکلیف مطلب معیّن است.

این چقدر مصیبت‌بار است و خجلت‌آور است و شرم‌آور است که مبشرین مسیحی به دعوت‌های غلط مسیحیت خود اکتفا نکنند و بر آیات مقدسات قرآن اعتراض کنند. نه جواب آن در تفاسیر هست، نه در حوزه‌ها جواب آن است. نه در کتاب‌ها جواب آن است. مطلب به قدری روشن است که روشن‌ها خوب دریافت می‌کنند و تاریک‌ها را اگر بخواهند روشن شوند، آنها را هم روشن می‌کند. راه تفهم مرادات حضرت حق سبحانه و تعالی بسیار باز است، بسیار روشن است، گیر و گوری ندارد. نه از نظر درونی و نه از نظر برونی، نه از فطری و نه عقلی و نه تفکری، نه علمی و نه عملی، صراط مستقیم است. همان‌طور که صراط‌الله، صراط مستقیم در بُعد اصلی است. در بعد مقدماتی هم این صراط المستقیمی که باید با قد‌م‌های فطرت و عقل و قدم‌های فکر و قدم‌های عمل، قدم‌های فردی و اجتماعی این راه را طی کنیم، مقدمه‌اش علم است. علمی است که خداوند در کتاب و سنت بیان فرموده است. ما مجدداً نمی‌خواهیم عرض کنیم که با عرض معذرت از ساحت مقدس امام نهم بحث می‌کنیم. نخیر، اگر خود حضرت تشریف داشتند، خود حضرت چه می‌کردند؟ علمشان، عبادتشان، معرفتشان، بر محور کتاب‌الله است. این تنها وسیله‌ای که از طرف حق سبحانه و تعالی برای رشد دادن کل مکلفین و کل سالکین فی سبیل ‌الله است.

روز چهارشنبه بحثمان در این آیه مبارکه بود، سوره توبه. ما در تفسیر صفحه 109 جلد 13 این را بحث کردیم. «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ»[6] یک مرتبه است انسان یک مطلبی را که طرف به‌عنوان اعتراض می‌گوید، نص است و ظاهر مستقر است، اما بر خلاف ایمان ما است و بر خلاف قداست شریعت ما است، بر خلاف قداست خاتم‌النبیین (ص) است. انسان می‌آید به زحمت دست و پا می‌کند، این‌طرف، آن‌طرف، بالا، پایین، احتمالات، دقت‌ها و غیره، تا برطرف کند. غلط است. مگر قرآن گدا است؟ مگر خدا معاذالله گدا است؟ مگر بلد نیست حرف بزند؟ مگر خدا مرادات خودش را نمی‌تواند با آن بیانی که بهترین بیان است، که «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[7] است بیان کند؟ که ما بیاییم به خدا کمک کنیم، بیاییم عذرخواهی کنیم. نه آقای کشیش، نه آقای قدیس، نه آقای اسقف، نخیر، اینجا اینطور است. نه مطلب این نیست. قضیه به عکس است. همان‌طور که حجت رب‌العالمین، حجت بالغه است، ما هم باید بلوغ داشته باشیم، نمی‌شود حجت بالغه را با عدم بلوغ دریافت کرد. تقصیر حجت بالغه نیست. تقصیر عدم بلوغ است. ما حتی بلوغ لغوی هم پیدا نمی‌کنیم. بلوغ ادبی هم پیدا نمی‌کنیم، تا چه رسد به بلوغ معنوی، بلوغ تقوی، بلوغ معرفت در ابعاد گوناگون، اگر روزنامه باشد، آدم نگاه می‌کند چون پول داده است. یک مقداری پول داده است. چه می‌خواهد صاحب روزنامه بگوید، ولو هر چه غلط باشد. کتاب‌الله که برای هر کلمه‌اش سیل‌های خون در طول تاریخ اسلام جاری شده است. حسین‌ها کشته شده‌اند. علی‌ها کشته شده‌اند، پیغمبر بزرگوار که در رأس همه است و نقطه اولای هندسه رسالت است چه صدماتی دیده است. ما باید فکر کنیم، افکارمان را جمع کنیم و درست نگاه کنیم. درست دقت کنیم و از راه صحیح وارد شویم.

اینجا در آیه مبارکه صرف اینکه «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» فوری مبشر مسیحی می‌آید و می‌گوید: بله، پیغمبر شما گناه کرده است، خدا هم او را بخشیده است. آن هم چه گناه بزرگی، به منافقین اجازه داد که در این جنگی که بسیج عمومی است نروند و چنین می‌شود و چنان می‌شود و از این حرف‌ها و خدا می‌فرماید: «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» عفا در چند جای قرآن آمده است. عفو یعنی صرف نظر، عفو دارای پنج معنا است. یک معنا: صرف نظر. صرف نظر کردن و نادیده گرفتن آنچه که بوده است. این صرف نظر کردن دارای چند بُعد است. مثلاً در سوره مبارکه بقره آیه 187 که آن روز مقداری اشاره کردیم. «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ»، اول، همانطوری که در روز رمضان خوردن و آشامیدن و عمل جنسی حرام بود، در شب هم حرام بود و فقط افطار می‌کردند و تا سحر روزه بودند. «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ» بعضی‌ها کارهایی کردند. در روایات فریقین دارد که جلالة الخلیفة عمر، مبتلای به یک کارهای جنسی شد که روزه را باطل می‌کند و غیره «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ» علم هم علم حادث نیست، یک ابتلائی بوده است، امتحانی بود. در این امتحان عده‌ای توزرد درآمدند. «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ» یعنی چه؟ یعنی «رجع علیکم بتحلیل» چیزهایی که در روز رمضان حرام بود، در شب جایز است.

«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ» مطلب سر عفو است، «وَ عَفا عَنْكُمْ» این «تابَ عَلَيْكُمْ» و «عَفا عَنْكُمْ» هر دو بر یک محور هستند. «تابَ عَلَيْكُمْ» از گناه است؟ نه، خدا «تابَ». ما که «تابَ» نیستیم، خدا «تابَ». «تابَ علینا الله وَ عَفا عَنْكُمْ» خدا به رحمت زائده بر ما برگشت و ما را بخشید. یعنی این حرمت را برداشت. حرمت آشامیدن و خوردن و عمل جنسی که در روز بوده و در شب هم بوده است، در شب را برداشت. حالا که در شب را برداشت، حالا باز حرام است؟ نه، پس «عَفا عَنْكُمْ» اصل حرمت را برمی‌دارد.

– [سؤال]

– «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ» تأیید عرض ما است که قبلاً «بَاشِرُوهُنَّ» در شب جایز نبود. حالا جایز است.

– خود «عَفا» در مورد آن خیانتی است که بوده.

– «عَفا» گذشته است دیگر.

– شما بگذارید، این «فَالْآنَ» تفریع است، تفریع هست یا نه؟ پس بنابراین «عَفا» دارای دو بُعد است. یک بعد این است که آن خیانتی که قبلاً بوده است خدا گذشت.

– خدا گذشت و برای مؤمنین حلال کرد.

– با چه حلال کرد؟ «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ» فاء تفریع است، پس «عَفا عَنْكُمْ» یک تفریع دارد، «فَالْآنَ» بر «عَفا عَنْكُمْ» مفرع است. پس «عَفا عَنْكُمْ» باید دو بُعد باشد.

– قبل از این آیه حرام بود یا نه؟

– حالا می‌خواهم عرض کنم.

– «عَفا» از آن حرام است.

– «عَفا» دارای دو بُعد است؛ یک بعد این است که آنچه قبلاً حرام بود خداوند «عَفا»، قبول کرد. دوم: آیا حرام ماند؟ نخیر، «عفا عن الحرمة» پس «عَفا» در اصل برطرف کردن حرمت… ما این را می‌خواهیم عرض کنیم، نمی‌خواهیم که نفی بکنیم! عفا دارای دو بُعد است.

– به هر حال معمولاً عفو در برابر یا خطا یا گناه یا هر چه…

– یا نه، قبلاً گناه کرده است، چون حرام بوده است. خداوند بخشید، بعد چه؟ باز گناه است؟ خیر، «وَ عَفا عَنْكُمْ» اصل محور حرمت را برداشت که دیگر گناه نباشد، گناه قبلی را برداشت و بعد اصل حرمت را برداشت. «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ» پس عفو دارای دو بُعد است. منظور من این بود که این عفو رفته و حرمت را از بین برده است. این عفوی که حرمت را از بین برده است، پس این حرمةٌ معفوة است.

– «عَفا عَنْكُمْ» […]

– می‌دانم، «عَفا عَنْكُمْ» چه چیزی را؟

– از شما به خاطر ارتکاب این گناه.

– این یکی است، دوم چیست؟ «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ» این تفریع دو بُعد دارد. یک بعد همین است که شما فرمودید، بعد دیگر این است که این حرمت اگر استمرار پیدا می‌کرد، بله، قبلی را بخشید، ولکن، حرمت هنوز باقی است؟ نه، حرمت را هم برد، هم در حالی که حرام بود قبلی را بخشید و هم حرمت را برد.

– حرمت را که با کلمه «عَفا» نبرده است.

– با چه چیزی برده است؟   

– [سؤال]

– تفریع است دیگر، این فاء تفریع تثبیت می‌کند.

– این عفو در برابر چیست؟ در برابر همان ارتکاب گناه است.

 – آیه را ملاحظه کنید. «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ». «كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ». من نخواستم این را وارد شوم, حالا وارد می‌شوم. این «كُنْتُمْ» خطاب به چه کسی است؟ به کل مسلمین هست یا نه؟ آیا کل مسلمین تخلف کرده‌اند که «عَفا عَنْكُمْ» همه را بگیرد؟ نه، پس این دومی تثبیت می‌شود. اولاً «عَلِمَ اَللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ» نفرمود که «علم الله أنکم اختنتم أنفسکم» نه، «أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ» شما خیانت می‌کردید، همه شما؟ یعنی کل مسلمین صددرصد خیانت می‌کردند و حرام انجام می‌دادند؟ نه، در میان شما کسانی بودند که این کار را می‌کردند. پس «فَتابَ عَلَيْكُمْ» کل است، مگر کل گناه کردند؟ «عَفا عَنْكُمْ» کل است، مگر کل گناه کردند؟ جهت دوم؛ «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ» این تفریع است. از تفریع استفاده می‌کنیم که بُعد دوم بسیار اصالت دارد. یعنی چه؟ یعنی آن کسانی که خیانت کردند، خداوند به آنها برگشت و آنها را بخشید و حرمت را هم از بین برد که دیگر گناه نباشد که نیازمند به بخشایش باشد. «عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ».

– آن مرحله دومی، اصلاً بیشتر همین است. […] شما از این کارها دارید می‌کنید، اینها برای شما سنگین است، مشقت دارد و به حرج می‌افتید.

– شاهد این قوتش هم «کُنْتُمْ تَخْتانُونَ» است که عرض کردم، «كُنْتُمْ تَخْتانُونَ» که کل است دیگر، مگر همه‌شان خیانت می‌کردند؟ پس قدر مسلم دومی هست، حالا اوّلی باشد یا نباشد عرض ما این است.

– [سؤال]

– نه، «عَفا»ی قبلی که بعد را نمی‌گیرد، «عَفا»ی قبلی مربوط به قبل است، نه مربوط به بعد.

– بعد که حلال شد.

– بعد که حلال شد موضوع خیانت در کار نیست. بعد که حلال شد که در شب خوردن و آشامیدن و اعمال جنسی… دیگر خیانت در کار نیست. خیانت در چه بود؟ خیانت در تخلف از اینکه این محرمات لیلة الصیام را انجام می‌دادند. «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُمْ»[8] «أُحِلَّ» حرام نیست. این «أُحِلَّ»، «فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ».

– [سؤال]

– از قضا جمیعاً است. برای اینکه بر مسلمین حرام بود. بر کل حلال شد. «عَفا عَنْكُمْ» شد. آیه دوم سوره نساء، آیه 46.

– در خود اسلام حرمت داشته است؟

– بله، پس چه؟ بله دیگر، صحبت سر همین است.

– کجای قرآن است؟

– همین‌جا است. «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ» یعنی حرام بود یا حلال بود؟ حلال بود و حلال شد؟

– [سؤال]

– «أُحِلَّ» یعنی حلال بود، حلال کرد، یا حرام بود، حلال کرد؟ حرام را حلال می‌کنند یا حلال را حلال می‌کنند؟

– [سؤال]

– آن ‌هم یکی.

– پس آمد به نفع همه کار کرد.

– آیه 43 سوره نساء، چون دو آیه در قرآن شریف راجع به طهارات ثلاث داریم. مفصل‌ترش سوره مائده است، مختصرترش سوره نساء است. «إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً» آخرش «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً» چه چیزی را؟ اینجا چه کسی گناه کرده است؟ اینکه خداوند می‌فرماید اگر شما گیر داشتید، آب نداشتید. معذور بودید، شما را به حرج نمی‌اندازم، شما را به عسر نمی‌اندازم، «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا» این از حکم است. یعنی خداوند چشم‌پوشی کرده است، حکم وضو را در حد حرج و در حد عسر قرار نداده است، اگر حرجی بود، تا چه رسد بالاتر؛ عسر بود. اینجا «فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً». «عَفُوًّا» در اینجا موضوع وضو را از بین برد. اینکه واجب است وضو در هر حالی، ولو عسر باشد، ولو زحمت باشد، ولو چه، مگر نمی‌‌شد خدا این کار را بکند؟ خدا دستور می‌دهد ما برویم و در جنگ و کشته هم بشویم. مگر نمی‌شد در باب وضو آنقدر سخت بگیرند بر ما که در هر صورت باید آب پیدا کنید، با زحمت، با حرج، با عسر؟ می‌گوید: خیر، «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً». «عَفُوًّا» از موضوع وجوب، «غَفُوراً» بخشایشگر نسبت به کسی که واجب را ترک کرده؟ خیر، وجوب را اصلاً نیاورده است. اصل وجوب را نیاورده است.

– [سؤال]

– غفر: پوشش.

– وجوب را نیاورده است […]

– همین دیگر، غفر قبلی، یعنی از اول این وجوب جایش بود بیاید، پوشش گذاشت که وجوب نیاید. «عَفُوًّا غَفُوراً»، غفوراً؛ پوشش روی وجوب وضو نباشد، اگر وجوب بود، باید کسی که این واجب را ترک کند، ببخشند. بنابراین موضوع وقتی که از بین رفت، پس عفواً. آن وقت «عَفُوًّا غَفُوراً» اینجا جهت چیست؟ جهت سلبی نیست. یعنی اینطور نیست که گناهی در ترک وضو و در فعل تیمم بوده است و خداوند عفو می‌کند و غفور است. نخیر، تعلیل است. «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً» که اصل وجوب را در بُعد حرج و در بعد بالاتر، عسر وضو که طهات مائی است، اینجا اصلاً نیاورده است. و همچنین آیات دیگر، مثلاً «لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ» سوره 9 (توبه) آیه 117، «لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ» یعنی چه؟ در آن حالی که حالت عسر بود، حالت خطر بود، جمعیت دشمن بسیار بود، جمعیت خودی کم بود. خطر از هر جا متوجه بود، گناهی در کار نبوده، رفتند جنگ، «تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ» یک عنایت خاصه‌ای کرد که اینها شکست نخورند، خطر به اینها توجه نکند. پس اینجا گناهی در کار نبوده است.

یا اینکه در سوره مزمل آیه 20: «عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ‏». راجع به نماز شب «عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ» خدا دانست که شما نمی‌توانید ساعات شب را تحت کنترل قرار بدهید که دو ثلث شب یا نصف شب یا ثلثی از شب را نماز بخوانید. خدا دانست. «فَتابَ عَلَيْكُمْ» یعنی وجوب را در اینجا نیاورد. اگر وجوب بود برداشت. پس «تابَ عَلَيْكُمْ» صحبت گناه در کار نیست. یا در سوره 46 (احقاف) آیه 15: «إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمينَ» موسی. و همچنین در باب ازدواج کردن با امه، آیا مادامی که انسان می‌تواند با حره ازدواج کند، با امه و مملوکه می‌شود ازدواج کند؟ طبق نصوص آیات نساء نخیر، حرام است. «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ»[9] بعد: «يُريدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ»[10] بعد: «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[11] در اینجا «تُوبُوا» دو شق پیدا می‌کند؛ یک شق، شق سلب است، آنچه را از گناه بوده است، یک شق نه، کارهایی انجام بشود که خداوند آنچه را مقتضای حرام بودن است، حلال کرده است. در اینجا هم «مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلاً أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ».

– [سؤال]

– هم عفو و هم توبه.

– این چند آیه‌ای که در مورد عفو فرمودید، زمینه‌ همه اینها قرینه داشت که گناهی نبوده، سلبی نبوده است.

– بنابراین پس می‌شود جایی عفو باشد. عفو از گناه نباشد. عفو از موضوع باشد.

– [سؤال]

– اینجا هم هست، اینجا ده‌ها قرینه است. اگر قرینه هم نباشد، وقتی که مثل ذنب دو بُعدی بود. ذنب چه بود؟ ذنب قرینه می‌خواست دیگر، ذنب یعنی چه؟ «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»[12] ذنب «ما یستوخم عقباه» است که قبلاً بحث کردیم. عقبای دنیا، عقبای آخرت، «ما یستوخم عقباه فی الآخره» این گناه بسیار بزرگی است. «ما یستوخم عقباه فی الدنیا» در برابر اهل دنیا، این ثواب بسیار بزرگی است. ذنب قرینه نمی‌خواهد، عفو هم همین‌طور است. توبه هم همین‌طور است.

– در عفو بالاخره یک کار خلافی است، یا به هر حال یک کار مرجوحی است، کاری که خلاف اخلاق یا ترک اولایی است…

– اصلاً نکردند. نه، این یک بُعدش است. دو بعد دارد.

– چشم‌پوشی در مورد چیست؟

– می‌گویم این دو بُعد دارد. یکی اینکه «فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ» که تجویز کرد و حرمت را از بین برد. اینجا در «فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ» «عَفا عَنْكُمْ» یعنی چه؟ یعنی موضوع حرمت را از بین برد. موضوع حرمت را که از بین برد، حکم از بین رفته است. حکم که از بین رفت دیگر اینجا «تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ» وجود ندارد.

– موضوع حکم از بین رفت، حکم هم از بین رفت. به هر حال آن آقا چون خیانت کرده بود، مورد سرزنش بود یا نه؟

– آن آقا بله، ولی دیگران چه؟ دیگران که برایشان…

– به هر حال این «لِمَ أَذِنْتَ»…

– حالا می‌خواهیم صحبت کنیم. مؤمنین دو دسته بودند، یک دسته خیانت کردند، یک دسته نکردند، ولی «عَفا عَنْكُمْ» برای همه بود. بر آنهایی که خیانت کردند دو عفو است؛ یکی اینکه گناهشان را خداوند بخشید. دیگر اینکه موضوع حرمت از بین رفت. اما نسبت به کسانی که اکثر بودند و خیانت نکردند «عَفا عَنْكُمْ» است. «فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ». پس «عَفا عَنْهُ» دارای دو بُعد است. یک بعد این است که گناهی محقق، بعد خدا پوشش می‌گذارد، یکی دیگر اینکه نه، آن چیزی که می‌شد حرام باشد، خداوند حرام نکرد. حالا که حرام نکرد. «عَفا عَنْكُمْ» خداوند این را صرف نظر کرد، بر شما حرام نکرد که شما مبتلا به حرام بشوید. این هم «عَفا عَنْكُمْ» است. پس «فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ» دارای دو بُعد است. قرینه هم برای هیچ کدام نمی‌خواهیم. البته اگر بخواهید بگویید که عفو از گناهی است که موجود است. دلیل می‌خواهد، اگر بخواهید بگویید عفو از گناه موجود نیست، بلکه گناه را برداشته، حرمت را برداشته است. این هم دلیل می‌خواهد، تعیّن دلیل می‌خواهد، ولکن اگر هیچ کدام دلیل نداشته باشد ما شاک هستیم. ما الآن فرض کنید شاک هستیم. در این آیه مورد بحث «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ»…

– […] این «عفا عنک» ناظر بر همین اختیار داشتن است. من به شما اختیار دادم، ولی چرا شما این کار را کردید؟

 – همین را می‌خواهیم صحبت کنیم.

– [سؤال]

– نه، می‌شود از اختیار استفاده کرد…

– مگر بنا نبود استفاده کنند؟

– [سؤال]

– مگر «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ»[13] نبود؟ پس چرا ندارد دیگر، مگر قرآن نمی‌فرماید «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ»؟ پیغمبر مأذون است که اجازه بدهد به هر کسی که استجازه می‌خواهد.

– [سؤال]

– کلاً عرض می‌کنم. مگر خداوند به پیغمبر بزرگوار اختیار نداد که به هر کس می‌خواهی اجازه بده؟

– [سؤال]

– این هم یکی است.

– [سؤال]

– عجب حرفی است.

– این مؤید اصل مطلب است.

– چه می‌خواهید بفرمایید؟

– می‌خواهم عرض کنم که این «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» می‌گوید چرا از اختیارتان استفاده نکردید؟ شما اختیار داشتید که اجازه بدهید یا اجازه ندهید.

– چرا استفاده کردید؟

– می‌گوید چرا استفاده کردی؟ لااقل آنها را می‌شناختید.

– باید استفاده کنم دیگر، چرا استفاده کردم چیست؟ باید استفاده کنم، پس شما اعتراض دارید.

– نه، این «عفا عنک» ناظر به اختیارش است.

– پیغمبر بزرگوار اختیار داشت.

– [سؤال]

– اولاً اگر کسی گناه… حالا فرض کنید قرینه‌ای نه برای این‌طرف است و نه برای آن‌طرف. اگر کسی گناهی کرده است، خداوند بدون استغفار و بدون توبه می‌بخشد؟ نه دیگر، باید اول استغفار کند و بعد خداوند او را ببخشد. اینجا اول «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» است، بعد «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ». پس این عفا بخشش گناه نباید باشد. چون اگر گناه باشد، باید کسی توبه کند تا…

– برای همین یک ترک اولایی باید در کار باشد.

– به آن هم می‌رسیم، به ترک اولی هم می‌رسیم. پله اول این است که این گناه نبوده است. چون اگر گناه باشد مثل «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ» اگر گناه بوده است، باید پیغمبر بگوید «استغفر الله ربی» بعد بگوید «عفا الله» هیچ چیزی نیست، اینجا اول می‌گوید: «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» این اولاً. ثانیاً، نمی‌خواهم تعداد زیاد کنم. شما روی این تعداد تفکر بفرمایید که روی کدام می‌توانیم بحث کنیم. چون اگر انسان ده جواب بیاورد و هر ده‌تا توزرد باشد، همه خراب و بیخود است. اگر یک جواب بدهد راست و حسینی و حسابی، این کافی است. این حرف اول، ثم «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» این «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» اصلاً به چه حساب در اینجا آمده است؟ «عَفا» مگر ماضی نیست؟ پس قبلاً خدا بخشیده است. اگر هم گناه بود، فرض کنید گناه بوده است. اول که عرض کردیم گناه نه. فرض کنید گناهی بوده است. اگر گناهی بوده است و با لفظ صریح «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» خدا بخشیده است. پس «لِمَ» دیگر چیست؟ اگر کسی گناهی کرد و او را بخشیدند «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ»[14] الآن بی‌گناه است. چه چیزی را مذمت می‌کند؟ بخشیده است دیگر، تمام شد و رفت دیگر. پس این بُعد دوم…

– معمول سرزنش بعد از بخشیدن است.

– خیر، سرزنش قبل است.

– معمول هم هست، می‌گوید: من از خطایت گذشتم، ولی چرا این کار کردی؟

– غلط است، چرا؟ برای اینکه اگر خطا را گذشت، تمام شد.

– عرف هم همین‌طور است.

– عرف غلط است. این بر خلاف ادب انسانی و اسلامی است. اگر شما از من پولی طلب داشتید. بعد بخشیدید، بعد منت بگذارید، بله، من بخشیدم، بعداً سرت منت می‌گذارم، اینکه بدتر شد.

– [سؤال]

– «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» خود این عفو مقدمات دارد. باید طلب عفو بکند. خودش را درست بکند. اصلاح بکند. اشکالاتی که بود برطرف بشود. سلب انجام بشود. ایجاب انجام بشود. سرزنش بشود، همه بشود تا عفو بیاید. عفو چه زمانی می‌آید؟ بیخود که نمی‌آید. عفو موقعی می‌آید که تمام مقدمات انجام شده است. اگر بناست او را تنبیه کند، تنبیه کرده است. اگر بخواهد حبسش کند، کرده است. هر کاری می‌خواهد بکند کرده است. بعد می‌گوید «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» بعد «لِمَ» دیگر چیست؟ پس خود «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» که بعد از آن «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» است، دلیل بر این است که خیر، این سرزنش نیست. بالاتر است. «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ»[15] اینجا هم همین‌طور است، سرزنش ندارد. می‌خواهد بگوید آنقدر مقام این بزرگوار بالا است، آنقدر بالا است که خیرف لزومی ندارد این کار را بکند. مثلاً، «طه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏» آن هم همین‌طور است. حالا در اینجا، می‌گوییم که در بُعد دوم چون «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ» قبل است. پس «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» نمی‌تواند سرزنش باشد.

سوم، مگر در قرآن شریف نص نداریم که «فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ»؟ آیا دارد که «فأذن لمن شئتم» دانه دانه سؤال کن اجازه دارند یا نه، پس این «فأذن» نیست، این امر ولایتی است. این اجازه‌ای است که خداوند به پیغمبر بزرگوار داده است که شما از اختیار ریاست کل قوا استفاده کن، اذن در باب حرب سلباً و ایجاباً بده، دیگر سؤال کن که ما نداریم. اینجا هم اذن دارد دیگر. اینجا هم که اذن داده است، به اذن الهی اذن داده است. کسی بیاید بگوید: پیغمبر همه کارش باید به وحی باشد. کلاً، جزئاً، هرچه. اینجا مقداری توقف می‌کنیم. پیغمبر بزرگوار کلاً باید کارهایش به وحی باشد. «ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏ * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى»[16] در بُعد احکامی بله، در بعد احکامی غیر ممکن است که پیغمبر اکرم در کوچک‌ترین حکم خطا کند، تماماً به وحی است. اما در بُعد اعمالی که رسول‌الله انجام می‌دهد، که حرمت هم ندارد، از واقع هم آگاه نیست که اگر آگاه بود موضوع مرجوحیت درست می‌شد، در این صورت چطور است که خداوند احیاناً رسول را به حالت خودش واگذارد که اشتباهکی بشود؟

– [سؤال]

– موضوع، اینجا اولاً کار شخصی پیغمبر است. در کار شخصی پیغمبر، پیغمبر مأذون است که اذن بدهد، دیگران مأذون نیستند. این پیغمبر که مأذون است اذن بدهد، اولاً در زمینه‌ای که ظاهر حال مقتضی است که این اذن را بدهد، اذن داده است که روز چهارشنبه عرض کردیم. این شخص آمده، مسلمان است و ظاهراً هم باید قبولش کرد، نفاقش معلوم نیست. اگر هم مشکوک باشد نمی‌شود حمل بر مشکوک به جهت سلبی کرد. در اینجا که آمده از پیغمبر اذن می‌خواهد، پیغمبر چرا از اذن کلی که خدا به او داده استفاده نکند؟ اگر اذن ندهد به چه حساب؟

– [سؤال]

– می‌فهمم، نخیر، در باب مسئله حرب بوده است و واقعش هم این بود که نباید اذن بدهد. خود آیات صریح است که واقعاً هم اینجا نباید اذن رفتن جنگ بدهد، بلکه، اگر این اشخاص و این منافقینی که اذن خواستند که نروند، اگر اصرار هم داشتند بروند و پیغمبر می‌دانست وضع آنها چگونه است، باید جلوی آن را بگیرد، چون بعد دارد: اگر اینها داخل شما بیایند «ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ»[17] خطرات رفتن اینها به جنگ بسیار زیاد است. پس واقع مطلب این است که اذن پیغمبر با نرفتن اینها به جنگ با واقع صددرصد مناسبت دارد که اگر اینها به جنگ می‌رفتند، برای اسلام خطر بود.

– [سؤال]

– حالا عرض می‌کنم. علتش را خود آیه می‌گوید: «عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ» فقط برای علم است. «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ» برای چه این اذن را اگر بعداً می‌داد بهتر بود؟ برای اینکه صبر کن، صبر کن، صبر کن، خودش معلوم می‌شود که راستگو است یا دروغگو است. حالا معلوم نشود. من نمی‌دانم، پیغمبر بزرگوار نمی‌داند که این آدم راستگو است یا دروغگو است. حالا که نمی‌داند این آدم راستگو است یا دروغگو است، صبر کند تا بفهمد راستگو یا دروغگو است؟ نمی‌داند، اگر شما مطلبی را به من فرمودید، بنده صبر کنم تا بفهمم راست می‌گویید یا دروغ؟ ظاهر حال شما این است که مطلب راست می‌گویید. من نمی‌توانم شما را تکذیب کنم. اگر هم صبر کنم یعنی تشکیک می‌کنم. بنابراین «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ».

فقط یک نقطه در اینجا است. این نقطه این است که خوب بود صبر می‌کردید، اجازه نمی‌دادید، تا معلوم بشود کسانی که سؤال می‌کنند، اینها راست می‌گویند یا دروغ می‌گویند. این معلوم نشده بود. اینکه معلوم نشده بود، تقصیر پیغمبر است یا قصور؟ قصور است. چون «لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ»[18] تو منافقین را نمی‌شناسی، ما می‌شناسیم. پس تقصیر پیغمبر نبود، قصور است. قصور در موضوع است. قصور در موضوع، ما روی این نقطه تکیه داریم. قصور در بعضی از موضوعات که در واقع هم اجازه دادن که به جنگ نرود، مناسب و صلاح است. قصور در چنین موضوعاتی باید از رسول‌الله تحقق پیدا کند که معلوم شود ایشان عصمت مطلقه ندارند. معلوم بشود عصمت مطلقه ندارند. اگر پیغمبر بزرگوار در موضوعات هم هیچ وقت قصور نمی‌کرد، آن هم موضوعی که قصور در آن موضوع برای رسالت ضرر ندارد، ضرر برای حرب ندارد. اگر بعداً هم معلوم شد که این دروغ می‌گوید، باید پیغمبر بگوید اینجا بتمرگ و نرو جنگ، قصوری که در اینجا بسیار بسیار کم رنگ است، این قصور در اینجا ثابت می‌کند، برای اثبات اینکه این رسل الهی…


[1]. جمعه، آیه 9.

[2]. حج، آیه 28.

[3]. شوری، آیه 38.

[4]. بقره، آیه 2.

[5]. همان، آیه 185.

[6]. توبه، آیه 43.

[7]. نحل، آیه 89.

[8]. بقره، آیه 187.

[9]. نساء، آیه 25.

[10]. همان، آیه 26.

[11]. نور، آیه 31.

[12]. فتح، آیه 2.

[13]. نور، آیه 62.

[14]. الكافی، ج ‏2، ص 435.

[15]. تحریم، آیه 1.

[16]. نجم، آیات 3 تا 5.

[17]. توبه، آیه 47.

[18]. همان، آیه 101.