افضلیت خاتمالنبیین (ص) بر سایر پیامبران
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
بحث بسیار دقیق و رقیق است. و ما باید با تمام قوای لغوی و فکری و تأملی و تعقلی اضافه بر قوای تقویالله که خداوند وعده داده است، روی این آیات بیّنات که بحث موضوعی هم هست و بسیار مشکل است، فکر کنیم. و هر قدر ما فکر کنیم شخصاً و بهطور شورا با یکدیگر تفکر کنیم، مطلب بهتر از برای ما روشن میشود. و جریان تفهّم مفاهیم قرآن و مرادات الله غیر از مفاهیم غیر قرآن و مرادات غیر الله است. چون غیر الله قصور دارند، تقصیر دارند، کمال دارند، اکمل دارند، در هر صورت مطلق نیستند، اگر هم معضلی از معضلات کلمات یا افکار دیگران را که معصوم نیستند، ما هر قدر فکر کنیم احیاناً به مقصود نمیرسیم و اگر هم به مقصود برسیم، احیاناً میفهمیم غلط است. غلط است کلاً، یا ناقص است، یا اکمل از او ممکن است. اما در آیات مقدسات قرآن اگر درست فکر کنیم، و همانطور که امامصادق (ع) بر حسب نقل حدیث مسلم الصدور فرمودهاند که قارئ قرآن را باید آدابی را در نظر بگیرد، فکر خالی از همه افکار، قلب خالی از همه مطالب با کمال ادب، «متخلیاً عما سوی الله متحلیاً بالإتجاه الی الله»، عبارات اینها نیست، ولی معنا این است. زمانی که خسته نیست، مکانی که خالی از اغیار است، در قله و محور افکار خود در بهترین زمانها و بهترین مکانها و بهترین حالها باید بهترین کتاب که قرآن شریف است، انسان روی آن فکر کند. همانطور که عبادت چنین است، معرفت هم نیز، چنین است که معرفت مقدمه عبادت است و عبادت نیز تکمله معرفت است و این دو بال طائر انسانی و کل مکلفین هستند که «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ»[1].
اصل حیات ما، غایت اصلیه آن معرفة الله و عبادة الله است. سایر معرفتهایی را که از نظر اداره امور مادیه ما لازم داریم، اینها ضمنیه هستند، در حاشیه هستند. ما بدن را برای روح میخواهیم. و روح را از برای تکامل معرفت و تکامل عبودیت و تکامل در ابتلای بر مرادات الله در این نامه اخیری که به وسیله پیامبر اخیر فرستاده است، ما داریم. نمیخواهم اخلاق بحث کنم. میخواهیم خودمان را آماده کنیم از برای تفکر در آیات ربانیه، هر قدر ما صحیح فکر کنیم و در صراط مستقیم تفکر از آیات مقدسات قرآنیه قرار بگیریم، اگر صحیح فکر کنیم و درست قدم برداریم، ما بهتر میفهمیم. روی این اصول است که ما نباید افکار عالی خود را در اوقات عالیه و مکانهای خوب، زمانهای خوب، حالتهای خوب به سایر امور بدهیم، و هر گاه خسته شدیم مثلاً احیاناً قرآن را بخوانیم، آن هم خواندن، نه فکر کردن و تدبر کردن. ابن عباس از رسولالله (ص) سؤال میکند که معنای «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً»[2] چیست؟ اگر از ما سؤال کنند ظاهربینها و ظاهردانها و لغتیها و لغویها، میگوییم: ترتیل، ترتیل لفظ است. الفاظ را آرام خواندن، نه به سرعت خواندن. اما اصل قرآن که الفاظ نیست، مقصود از الفاظ معانی است. آن معانیای که هر چه را خداوند بایسته و شایسته است، از برای کل مکلفین، از زمان نزول وحی بر خاتمالنبیین (ص) الی یوم القیامة و یا قیاماتی اگر در کار است، آنچه لازم بوده است و شایسته بوده است بیان کرده است.
بنابراین ما باید بهترین اوقات را، بهترین افکار را، بهترین حالات را، بهترین زمانها و مکانها را در اختصاص معرفة الله و عبادة الله و شناخت مرادات حق سبحانه و تعالی از این نامه خاص آسمانی قرار بدهیم. سؤالی که ابن عباس از رسولالله (ص) کرد، عرض کرد: «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» یعنی چه؟ فرمود «وَ حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ»[3] قرآن برای قالبها نیست، برای گوشت نیست، برای زبان نیست، برای نوشتن نیست. این نوشتن برای دیدن است. این خواندن برای گوش کردن است. خواندن و گوش کردن برای فهمیدن است. فهمیدن برای تفکر کردن و تعقل کردن است. و بعداً به مرحله صدر، صدر انسان و سینه روح را منشرح کردن است. و بعداً در قلب وارد شدن است. و آنچه منافی است با تفهم قرآن و آنچه ظلمت است از قلب بیرون کردن، که قلبِ روح مراد است و نه قلب جسم. قلب بعضی از حیوانات خیلی از ما بزرگتر است. قلب روح مراد است، کما اینکه عقل، عقل روح است و فکر، فکر روح است. و صدر، صدر روح است. قلب، قلب روح است. و مرحله عالیتر این است که قلب ما فؤاد گردد، فؤاد یعنی شعلهور گردد. گاه شعلهور به نار است، مانند کافران، گاه شعلهور به نور است مانند کسانی که تمام وجود آنها را معرفة الله و عبادة الله و معرفت کتاب الله گرفته است. «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»[4] قلب پیغمبر فؤاد است، چون در رؤیت معرفتی و در عبودیت و در شناخت احکام الله در بالاترین قله ممکن قرار گرفته است. و در لیله معراج نه تنها پای بر فرق کل کائنات مادی نهاد، بلکه پای روحش نیز بر فرق کل کائنات معنوی قرار گرفت. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[5] آنوقت «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»؟ الفؤاد، فؤاده نیست. گاه گفته میشود: فؤاده، قلب مشتعل به نور او، قلبهای فروزندۀ به نور هست، انبیای خدا، رسل الهی، ملائکه کروبیین، مخلَصین، مخلِصین بر حسب درجات گوناگونی که دارند، قلبهای آنها بر حسب درجات این متفئد به نور است، شعله نور معرفة الله تمام این قلب روح را فرا گرفته است. به جز الله در آنجا جایی ندارد. به جز معرفة الله، حتی خود را هم گم میکند. «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى».
«ما كَذَبَ الْفُؤادُ»، نه «فؤاده»، چرا «فؤاده» نفرمود؟ «الفؤاد»، کأنه یک قلب مشتعل به نور در کل عالم هستی بیشتر نیست. قلب ابراهیمها و نوحها و موسیها و عیسیها و ملائکة الله؛ جبرئیلها و میکائیلها و که و که، قلوب کل نیرین و کل مقربین و کل معصومین علی درجاتهم یک سو و قلب رسولالله (ص) یک سو. «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» این بالاترین رؤیت معرفتی است. اینها را میگوییم، اما نمیفهمیم. اما گفتنش خوب است تا یک مقداری به دنبال برویم. دنبال رسولالله رفتن فرق دارد. گاه دنبال متصل است و گاه دنبال منفصل است و گاه دنبال نیست. دنبال متصل، علیها و فاطمهها و حسنها و حسینها و ولی امر دنبال متصل هستند. چون «وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[6] در آخرین آیه سوره مبارکه فتح: «اعوذ بالله من الشیطان الرحیم» «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ» با او، با او یعنی در سلک او، دنبال او، چون آن نقطه اصلیه و نقطه مرکزیه است و نقطه اولای دعوت الی الله است. «وَ الَّذينَ مَعَهُ» با او، نه با او در حسب او، در نسب او، در لغت او، در وطن او، در شهر او، در شکل او، در رنگ او، نه! «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» خداوند متعال وقتی محمد نازنین (ص) را معرفی میکند، نمیگوید ابن عبدالله، عبدالله کیست؟ عبدالله نوکر پیغمبر است، عبدالله در مقابل پیغمبر چیزی نیست. اگر هاشم جد پیغمبر است، سیادت از پیغمبر است برای هاشم، نه اینکه از هاشم است برای پیغمبر. محور اوست. محور کل کائنات مخلوقه محمد بن عبدالله (ص) است. و لذا معرفی میکند محمد الامی نیست، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» محمد المکی نیست، محمد المدنی نیست، ابن عبدالله نیست، ابن هاشم نیست. اینها چیست؟ این ماها هستیم که باید به خودمان اضافه کنیم تا چیزی بشویم. آیتاللهالعظمی، بالا و بالاتر.
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» این رسالت الهیه که آخرین و بالاترین و مهمترین و معصومترین رسالات ربانیه است که حتی از برای مرسلٌ الیهم عادی نیست، حتی نسبت به کل رسل، رسوه است. آلعمران: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ»[7] «جاءَكُمْ» در مسجدالنبی من اجازه گرفته بودم درس بدهم، سال اول که رفتیم بمانیم. بحث کردیم. نزدیک ضریح پیغمبر بزرگوار بحث کردیم، خیلی هم جمع شدند. بعد ما را احضار کردند که چرا اینطوری میگویید؟ باید مطابق تفسیر فلان و فلان بگویید. «جاءَكُمْ»، «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ»؛ «النَّبِيِّينَ»، نه «المرسلین» چون نبی بالاتر از رسول است. «لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ»، خود کتاب داشتن دلیل است بر اینکه نبی بالاتر از رسول است. هر رسولی که کتاب ندارد. 124 هزار یا 140 هزار رسول است. نبی آن است که نبوه دارد، مقام عالی در میان رسل دارد، کما اینکه مرجع تقلید در میان مجتهدین مقام عالی دارد، هم برای خود مجتهد است، هم برای دیگران. «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ» جمع محلی به لام، از نوح میگیرد تا مسیح و من بینهما، از آنهایی که صاحب کتاب هستند که 113 نفر بودند، بقیهشان صاحب کتاب نبودند، تابع وحی بودند بدون کتاب، از نظر لفظ و الهام و وحی.
«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ» همه آنها «مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ» هنگامی که به شما نوح، به شما ابراهیم، شما موسی، شما عیسی، بعد شما سلیمان، شما داود، شما اشعیاء، شما یرمیاه، شما حبقوق نبی، شما یوسف، شما اسحاق و آنها که صاحب کتاب هستند. «لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ»، پس از همه شما آمد به سوی شما، نه به سوی غیر مرسلین، «ثُمَّ جاءَكُمْ» پس از همه شما انبیای صاحب کتاب که پیامبران مهم در میان کل رسل هستید، «ثُمَّ جاءَكُمْ» آمد شما را «أَوَّلِ النَّبِيِّينَ مِيثاقاً وَ آخِرِهِمْ مَبْعَثاً»[8] روایت همین را میگوید. اتخاذ از آیه است. از نظر میثاق اول النبیین است، از نظر خلقت و بعثت آخر النبیین است. این پیامبر کسی است که تمام مکلفین گذشته، از رسل، از پیامبران، اولوالعزم و غیر اولوالعزم، زیر شعاع دعوت رسالتی محمد بن عبدالله (ص) هستند. چطور؟ ما نمیفهمیم. آیه را میخوانیم. «ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ» همه شما باید به این محمد ایمان بیاورید، هنوز نیامده است. ما هیچ کجای قرآن نداریم که پیغمبری به پیغمبر دیگر ایمان بیاورد. «آمن له» داریم، «آمن معه» داریم، «آمن به» نداریم. «آمن به» یعنی خود را در پناه محمد قرار دادن، هنوز نیامده است، اما روح محمدیت و رسالت علیای محمد (ص) بر تمام کائنات ملائکی و بشری و جنی و غیر سیطره دارد.
«ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ». اگر پیغمبری تصدیق نکند خاتمالنبیین را، اصلاً پیغمبر نیست. اصلاً خدا به او وحی نمیرساند، به او کتاب نمیدهد. این مقدمات که عرض میکنم، قبلاً هم فتراتی و شطراتی عرض کردم، اما چون بحث ما بسیار بسیار مهم است در ابعاد گوناگون معاد و من عرض میکنم که هم خودم و هم برادران زیاد فکر بکنید. بهترین زمانها را، بهترین زمانها چه وقتی است؟ نصف شب که برای نماز شب بیدار میشویم یا بالاخره بیدار میشویم، وضو بگیریم بنشینیم یک رکعت نماز وتر کافی است، بعد روی این آیات فکر کنیم. چون موقعی است که ارواح خبیثه خواب هستند. موقعی است که انسان دیگر مبتلای به افکار دیگر نیست. شروع کند دقت کردن در آیات مقدسات قرآن. بله «ما كَذَبَ الْفُؤادُ»، فقط فؤاد همین است، همین یکی است. رسالت هم کأنه همین یکی است.
در سوره شوری خداوند چهار وصیت میگوید و یک وحی. مگر خداوند به نوح وحی نکرده است؟ اولین وحی اولوالعزم است، بعد به ابراهیم، مرتبه بالاتر وحی اولوالعزم است. موسی مرتبه بالاتر یا مثل آن، عیسی مرتبه بالاتر یا مثل آن، وحی الی اولوالعزم است. ولکن قرآن شریف وقتی پنج وحی را ذکر میکند بر پنج پیغمبر اولوالعزم که تمام اینها دارای امامت بر کل نبیین زمان خود و مرسلین زمان خود تا نبی ولیّ عزم بعدی هستند، خداوند در سوره شوری چه میفرماید؟ آیه را بخوانید. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ»[9] لکم کیست؟ همه مکلفین، چون «ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» همه را دارد. این پنج شریعت را که شعبههای متتابع و متکاملی هستند از دین الله که شریعة الله است و طاعة الله است، «شَرَعَ لَكُمْ» همه شما، از انس و جن و ملائکه، آنجا که با آنها مناسب است، باب نکاح و طلاق که با ملائکه مناسب نیست. در معرفیات، «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» چرا «أوحی» نگفت؟ چرا؟ سفارش کرد به او نوح را، «وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» به جای «ما»، «الذی» آمد. «زیادة المبانی تدل علی زیادة المعانی». «ما» یعنی آنچه، «الذی» هم یعنی آنچه، ولی «الذی» آنچهتر است!
1- «وَ الَّذي»؛ 2- «أَوْحَيْنا» وحی نا، یعنی به جمعیت صفات، بجمعیة الصفات الرحیمیة. تمام رحمتهای خاصه رحیمیه ما گنجانده شده در این وحیای که بر محمد بن عبدالله (ص) شده است. همه بر نوح نیست، بر ابراهیم نیست، بر موسی نیست، بر عیسی نیست. در قسمی از زمان است. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً»، «وَصَّی» هم فعل غایب است و هم مفرد است و هم وصیت است، وحی آغازین. «ما وَصَّى بِهِ نُوحاً». بَعد بینهایت؛ «وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» وحی است، حاضر است «أَوْحَيْنا»، جمع است، این سه بُعد را «وَصَّی» ندارد. وصی غایب است، وصیت است، جمع نیست. «أَوْحَيْنا» حاضر است، وحی است، جمع است. در سه بُعد نورانی خاص بر وحیای که مختص به خاتمالنبیین (ص) است در اینجا ذکر شده است. اوّلی، آخری.
«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً»، بعد: «وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» این «الذی» قرآن است. «ما وَصَّى بِهِ نُوحاً» کتاب نوح است، بعد در این بین سهتاست. «وَ ما وَصَّيْنا». «وَصَّيْنا» چند بُعد دارد که «وَصَّی» ندارد. «وصی» غایب بود، «وصینا» حاضر است. «وصی» مفرد بود، «وصینا» جمع است. پس دوتا اضافه دارد. در یکی شرکت است؛ در وصیت، وحی نیست. وحی هست؛ اما در مقابل او وحی نیست. آقا فاضل هستند، در مقابل امیرالمؤمنین هیچ چیزی بلد نیستند. نسبت را باید سنجید. برای جناب نوح (ع) این سه بُعد نیست؛ حضور نیست، وحی نیست، جمع نیست، اما وحی است. وحی است نسبت به خودش، نسبت به کسانی که مادون او هستند یا اگر مثل او پیدا بشود، این وحی است. اما نسبت به آنچه بر خاتمالنبیین نازل شده است، این وحی نیست. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً»، بعد: «وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ». حضرت نوح سه چیز ندارد. با اشتراکی که در وحی است، اشتراک در وحی هر پنجتا دارند. حضرت نوح سه چیز ندارد، این سه را رسولالله (ص) دارد. «و من بینهما» سه نفر دیگر که ابراهیم و موسی و عیسی هستند، دوتا دارند و یکی ندارند. یکی که ندارند لفظ وحی است، واو و حاء و یاء، این را ندارند. اما جمع را دارند، حضور هم دارند. «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ» بلکه یکی دیگر «وَ ما وَصَّيْنا» آنجا «الذی» بود. «ما وَصَّيْنا»، «وَصَّيْنا» جمع است، حضور است، اما وحی نیست، و «ما» است، الذی نیست. بنابراین مراتب و درجات وحی بر خاتمالنبیین بسیار بسیار عالیتر و بالاتر است. در اینجا وحی را در اختصاص خاتمالنبیین، نه اینکه لفظ رسول، رسل داریم، الرسول داریم، الرسل داریم، اما رسالت خاصه را در کل قرآن شریف خداوند نسبت به خاتمالنبیین میگوید.
پس «ما كَذَبَ الْفُؤادُ»، آن قلب، آن وقت همین «الْفُؤادُ» وقتی ابن عباس سؤال میکند که «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتيلاً» یعنی چه؟ «قالَ وَ حَرِّكُوا بِهِ الْقُلُوبَ»، دلها را حرکت بدهید. دلها را از گِلها بیرون ببرید، به گُلهای معرفت برسانید. دلها را از ظلمات بیرون ببرید به نور برسانید. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[10] برای حرکت دادن دلها است. این مرحله اخیر است. مرحله ماقبل الاخیر است. حرکت دادن این قلبها که قلوب است، فؤاد گردد، تمام قلب مشحون بشود از نور معرفة الله و خضوع لله و عبادة الله و معرفت آیات مقدسات قرآن که این آخرین و مهمترین نامه ربانی است که به وسیله این شخصیت بزرگوارِ اولین و آخرین، از برای امت اخیره مکلفه که در کل جهان هستند، خداوند این را فرستاده است.
این مقدمات را عرض کردم هم خودم بیشتر فکر کنم هم برادران. بحث دیروز؛ ما در معاد داریم بحث میکنیم. ما از موت و حیات باید صحبت کنیم. بحثی که دیروز داشتیم و سؤالی که عرض کردم تکرار میکنم. بعد مقدمه مؤخرهای برای این سؤال که مقدمه آن تقویت سؤال است و مؤخره آن جواب سؤال است، آنچه بنده فکر کردم. خداوند ماده اوّلی را که آفرید، ملازم با این ماده اولیه چهار چیز آفرید. سهتا را در بحث فلسفی حوار بحث کردیم و یکی را در بحث معرفتی عرض میکنیم. این چهار چیزی که آفرید یا پنج چیز، چهار چیز در بحث فلسفی حوار، و یک چیز را در بحث معرفتی عرض میکنیم. آن چهار چیز که ملازم ماده است، از لوازم لاینفک ماده است، غیر ممکن است ماده از اینها جدا بشود. جدا شدن از این چهار یا سه یا دو یا حتی یکی از اینها یعنی لاماده بودن و معدوم بودن. ماده اولیه که هر چه هست و ما نمیفهمیم، ثانیه هم باشد نمیفهمیم، ثالث هم باشد نمیفهمیم. یعنی این وضع موجود ماده را به تمام معنا نمیفهمیم. از دور یک چیزهایی را میفهمیم. این ماده اولیه که خداوند خلق کرده است، این ماده اولیه چهار لازمه لاینفکی که مخلوق با ماده است، خداوند قرار داده است.
ترکّب؛ ماده بدون ترکّب نمیشود. ترکّب، حرکت، تغیّر، زمان. این مربوط به ماده است. بنیه ماده، بنیه مادی ماده این چهار خصوصیت را در عمق ذات و در نفس ذات دارد. بحثش مفصل است و در باب توحید عرض کردیم در حوار و جاهای دیگر است. اما پنجم، پنجمین خصوصیت «یُسَبِّحُ». این ماده که دارای یک بُعد اصلی وجودی است و چهار بُعد ملازم ضروری که ماده بدون ترکیب نمیشود و بدون حرکت نمیشود، بدون زمان نمیشود، بدون تغیّر نمیشود، سکونِ در ماده نیست، تجردِ در ماده نیست، عدم تغیّر در ماده نیست. این جهات مادی، نگهبان مادیت ماده این چهار خصوصیت است که ملازمت ذاتی دارد، حتی بعضیها بالا رفتند، گفتند حرکت یعنی ماده؛ انیشتین، دیگری بالاتر رفته و چیز دیگری گفته است. مرحله پنجمی که خداوند خلق فرموده است، هنگامی که ماده اولیه را آفریده است، چیست؟ «یُسِبِّحُ»، اینها با تمام وجود تسبیح بالحمد دارند. ما خیال میکنیم فقط ماها هستیم که تسبیح زبانی، تسبیح فکری، تسبیح قلبی، تسبیح عملی، تسبیح سلبی و ایجابی، خیر، اینطور نیست. تمام موجودات عالم در بُعد اول و در بُعد دوم، در بُعد اول که ماده اولیه است، «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»[11] آن هنگامی که سماوات و ارض نبود، خمیرمایه جهان وجود را خداوند خلق کرد که از آن تعبیر به ماء میکند. این ماء است. این ماء بعد از چهار خصوصیت مادی که اصل مادیت ماده بر آن چهار استوار است؛ «یُسِبِّحُ».
من یکی از آیات را خواندم و مقداری بحث کردیم و سؤال کردیم. حالا کل آیاتی که مربوط به تسبیح کائنات است. معنای این تسبیح کائنات واقعاً این است که اگر انسان نگاه کند به این موجود، با نگاه به این موجود میفهمد که خالقی دارد و آن خالق کامل است، آن خالق ناقص نیست. همین است؟ اینکه نیست. آیه میگوید: «لا تَفْقَهُونَ»[12] شما تسبیح اینها را نمیفهمید. ما که واجب است بفهمیم تسبیح تکوینی را. تسبیح تکوینی که علامه بزرگوار طباطبایی مفسر بزرگ عالَم اسلامی و استاد عظیمالشأن ما فرمودهاند، البته ما این فرمایش را قبول نداریم. تسبیح تکوینی فقط، «لا تَفْقَهُونَ» برای چیست؟
مرحوم میرزا مهدی آشتیانی که بزرگترین فیلسوف شرق و غرب بودند و استاد الاساتید در فلسفه الهیه بودند، یادم است که در صحن کوچک قم نشسته بودند طرف فیضیه، من هم طلبه پانزده شانزده ساله بودم که درس آقای شاهآبادی میرفتم، البته یک مقداری دیر فهمیده بودم. به ایشان عرض کردم: این آیه مبارکه «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»[13] یعنی چه؟ فرمودند تکوینی. عرض کردم: تکوینی که «لا تَفْقَهُونَ» ندارد. فرمود: بعد باید بگویم، بعد باید صحبت کنیم. چون مبنای فلسفه و عرفان و اینها قرآن نیست. ولی روی قرآن انسان دقت کند «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» این تسبیحی است که شما نمیتوانید بفهمید. اگر چنانچه مراد تسبیح تکوینی است که نمیتوانید چیست؟ میتوانید و واجب است بفهمید، برای اینکه خداوند در صدها آیه قرآن به ما امر کرده است که باید نظر کنید به جهان خلقت، از جهان خلقت شما آن معرفت را پیدا کنید که حادث است و محدث او و خالق او کامل است، مسبَّح است، منزه است، محمود است. اینکه نمیشود، این تناقض میشود.
این یک آیه در سوره مبارکه اسراء بود. آیات دیگر، سوره رعد، آیه 13: «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ» این اجزای جهان را میگوید. آیه 44، سوره اسراء، کل جهان خلقت را مشمول این جریان دانست که «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ»، «مَنْ فيهِنَّ» را هم فرمود که کسی خیال نکند سماوات یعنی جو، ارض یعنی زمین، اینها که وسط هستند نه، خیر «وَ مَنْ فيهِنَّ». ما را کاملاً آهوفهم کرده است! «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ». بعدش کلی است: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً». این کلی است. اما آیات دیگر که ابعاد عالم را ذکر کرده که اینها مسبح هستند. آیه محوری همان آیه اسراء است.
– [سؤال]
– «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ» دیروز بحث کردیم. «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ» خود سماوات و ارض «من» نیستند. «وَ مَنْ فيهِنَّ»، «مَنْ فيهِنَّ» ما را هم میگیرد. چرا؟ چون «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ» ما هم شیء است. یعنی آنچه به نظر ما ذویالعقول نیست، شیء یا لاشیء است. این «مَن» را اول فرمود که «مَن»ها حواسشان جمع باشد که بله شماها باید و شاید و اینطور هست که تسبیح میکنید. ولکن «ما»ها چطور؟ چیزها چطور؟ کسها بله، کسها تسبیح میکنند، ناکسها هم نمیکنند. اما چیزها چطور؟ درها، درختها، زمینها، کوهها. «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ» این استغراق در کل موجودات است. «إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» شما توجه به تسبیح اینها نمیتوانید داشته باشید. البته الا انبیاء الله بر حسب آیاتی که میخوانیم. «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ»[14] الی آخر. «مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ»[15] آن مطلب دیگری است.
از باب وحی ربانی معلوم است. کما اینکه رسالت هم همینطور است. وحی رسالتی را ما نمیتوانیم بدون وحی خدا بفهمیم. خدا وحی میکند و رسل میفهمند. کذلک، وحی ربانی بر اینکه مورچه چه میگوید «قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ»[16] این را نمیتوانیم بفهمیم، باید خدا به سلیمان وحی کند، بفهمد تا ما بفهمیم. یا تسبیح رعد یا تسبیح جبال «أَوِّبي مَعَهُ»[17] یا غیره، این را خداوند تعلیم میکند. اما بطبیعة الحال هر قدر علم ما بالاتر برود و تجربه و دقت و عقل و فکر ما، نمیتوانیم منهای وحی این مطلب را بفهمیم.
آیهای که عرض کردم سوره رعد آیه 13: «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» این برقهایی که در اثر اصطکاک ابرها و یا جریانات دیگر مادی که مربوط به شناختن این جهات مادی بهطور کلی است. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ»، این رعد: 1- صدا میکند؛ 2- یک نور میدهد؛ 3- جمع میشود. در اثر برخورد شدید این ابرها، خود این برخورد شدید «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ»، صدایی که میشنویم «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است و همچنین برقی که میدهد «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است. همه شیء هستند. این برخورد شیء است. «إِنْ مِنْ شَيْءٍ». برخورد شدید شیء است. و همچنین رعد و صدایی که ایجاد میگردد، شیء است. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ»، «الرَّعْدُ» هر سه بُعد را در بر دارد. «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ»، آن هم تسبیح کامل، تسبیح سلبِ فقط نیست. «خَارِجٌ مِنَ الْحَدَّيْنِ حَدِّ الْإِبْطَالِ وَ حَدِّ التَّشْبِيهِ»[18] خیر. «يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ».
بعد: «وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ» ملائکه از خوف خدا تسبیح میگویند. اینجا هم یک جملهای به علامه طباطبایی داریم که ایشان میفرمایند ملائکه معصوم هستند و نمیتوانند عصیان کنند. بهطور اتوماتیکی اینها معصوم هستند و نمیتوانند عصیان کنند. چندین جواب دارد. یک جواب همان جایی که خداوند فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[19] اینها چیز دیگری گفتند. این چیز دیگر مطابق اراده الهی بود یا تخلف بود؟ تخلف بود، خدا بعداً بخشید. اینجا هم «وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ» مکلف نیستند که خوف دارند؟ نمیتوانند تسبیح نکنند؟ دائماً تسبیح میکنند. مگر معصومین ما که بالاتر از ملائکه هستند، مکلف نیستند؟ علامه بزرگوار میفرمایند چون ملائکه شهوت ندارند و خداوند این ماده تخلف را که شهوت مادی است در آنها خلق نکرده و بلکه عقل صرفاند. عصیان نمیتوانند داشته باشند.
جواب: میتوانند عصیان بالاتر داشته باشند. چون عصیان جسمی مهمتر است یا عصیان عقلی؟ اگر علم انسان، عقل انسان، عقیده انسان تخلف کند، این بدتر است یا جسم انسان اشتباه برود؟ انسان دو بُعد دارد: یک بُعد محوری است که بُعد روح است، دوم: بُعد حاشیه که بُعد جسم است. خداوند بر ملائکه شهوت جسم و نکاح و خور و خواب و خشم و شهوت در بُعد جسمی قرار نداده است، چون جسمهای آنها نیازمند به این چیزها نیست. اما روح آنها و عقل آنها قابل تخلف نیست؟ مگر عقلایی که با هم دعوا دارند، علمایی که با هم اختلاف دارند، متقینی که با هم اختلاف دارند در بُعد خور و خواب و خشم و شهوت است؟ در بُعد أنا و انت و انت است؟ این در بُعد جهت عقلانی و جهت علمی است. حتی متقین و پرهیزگاران که احیاناً با هم تسابق دارند. تقوای من از تو بیشتر است، تقوای تو کمتر است. این در باب خور و خواب و خشم و شهوت نیست. تخلفی که در بُعد عقلی و در بُعد روح منهای شهوات جسمانی است، مهمتر است. و شهوات در اثر شرایط جسمی نیست. شهوت جسمی مربوط به جسم است. اما موجوداتی که دارای این جسم نیستند، جسم نورانی دارند که ملائکه هستند. جن هم جسم ناری دارند. ملائکه که جسم نورانی دارند، این جسم نورانی مقتضی شهوات جسمانی نیست. اما آن عقل مقتضی شهوات عقلی است و لذا چنانکه انسانها و جن مکلف به شریعت قرآن هستند، ملائکه هم مکلف به شریعت قرآن هستند. «وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِهِ».
در اینجا معنای «يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» این است که مثلاً این سروصدایی که برق میکند، این ابرهایی که به هم میخورند، صدایی که میآید و برقی که میآید، این تسبیح انفصالی است. یعنی ما که نگاه کنیم میفهمیم که خالقی دارند و خالق منزه است و خالق «له الحمد» است. اگر این باشد اولاً و ثانیاً. اولاً، چرا فعل را به آن نسبت داد؟ فعل را که نسبت به او نمیدهند، این فاعل نیست، من فاعل هستم. اگر خدا فاعل است که اینها را اینطور خلق کرده است و من و منها فاعل هستیم که نظر به اینها میکنیم و میفهمیم که اینها حادث هستند. پس خدا در اصل فاعل است و ما فاعل در فرع هستیم که میفهمیم، خود این رعد که ارادهای ندارد. شعوری ندارد، چرا «یُسُبِّحُ» خطاب به آن شد؟ نسبت به آن داده شد؟ و حال اینکه در آیه قبل که آیه محوری است، «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ».
آیه دیگر سوره 24 سوره نور، آیه 41: «أَ لَمْ تَرَ». این «أَ لَمْ تَرَ» دو بُعد دارد: یک «أَ لَمْ تَرَ» که سرزنش است که آیا ندیدید، پس نیافتید، در کل، دوم: آیا ندیدید پس نیافتید در جزء. آیا ندیدید پس نیافتید در جزء، مربوط به رسولالله است. رسولالله میبیند، میداند، میفهمد، میشنود که این موجودات تسبیح میکنند. «أَ لَمْ تَرَ» اینجا استفهام انکاری نیست، بلکه تأکید است. اما نسبت به کل مکلفین، آیا کل مکلفین «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خیر، ما ندیدیم. چه را ندیدیم؟ یعنی تسبیحی که آسمان و زمین و «ما فیهنّ» و جمادات و نباتات میکنند، ما رؤیت نداریم، نه رؤیت بصری است، نه رؤیت بصیرتی است، نه میشنویم نه میفهمیم. پس کدام در اینجا مراد است؟ در اینجا نسبت به رسولالله (ص) «أَ لَمْ تَرَ» تسبیح اختیاری و شعوری است که این «أَ لَمْ تَرَ» استفهام انکاری نیست، بلکه استفهام تأکیدی است. ولی نسبت به ماها که اطلاع نداریم «وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» تسبیح دیگری است. یعنی آیا ندیدی ای مکلف وقتی نظر میکنی به آسمان و آسمانها و زمین و زمینیها و زمینها، آیا نمیبینی اینها حادث هستند؟ پس خالق دارند. میبینی که در بُعد خلقت کامل هستند.
«فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ»[20] باید دقت کرد و حدقه چشم عقل را باز کرد، وقتی به جهانیان مینگریم «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا»[21] باشد، «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا» نباشد. وقتی در اعماق موجودات از نظر فکری و علوم تجربی دقت کنیم و با هر وسیلهای از وسایل که برای ما هست یا تحصیل میکنیم، بیشتر میفهمیم، علم بیشتر میفهمد، حتی علوم تجربی. بیشتر میفهمد که این کائنات حادث هستند و خودکفا و خودپا نیستند و اینها مربوط به غیر هستند.
این «أَ لَمْ تَرَ» در بُعد عمومی مربوط به تسبیح تکوینی منفصل است. ولکن «أَ لَمْ تَرَ» در بُعد متصل که رسولالله (ص) و محمدیون من آله باشد که ائمه (ع) و فاطمه (س) رؤیت اینها رؤیت رسولالله است، آنچه رسولالله به وحی دارد، اینها هم به الهام و تعلّم نزد رسولالله دارند، اینها هم رؤیت میکنند. امیرالمؤمنین در قبرستان راه میرفت و با اموات صحبت میکرد. آنها هم با او صحبت میکردند. ما که آنها را نمیبینیم، نه صدای آنها را میشنویم و نه آنها را میبینیم. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، این یک «وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ»، پرندگان که صف اندر صف اینها طیران دارند. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ» اینها نه مجتهد هستند، نه مقلد هستند. خدا به آنها صلاة و تسبیح یاد داده، نه احتیاج به اجتهاد دارند که پنجاه سال در حوزه بمانند، نه احتیاج به تقلید دارند که گیر کنند از چه کسی تقلید کنند. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ» میگویند در نماز چهار هزار مسئله است. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»، صلاة بالاتر از تسبیح است. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ».
در اینجا از «مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که وجه عام دارد، هم ذویالعقول را شامل است، هم غیر ذویالعقول را، به دلیل آیه اسراء، در اینجا «وَ الطَّيْرُ» که از ذویالعقول نیست. این پرندگان پرواز که میکنند، میروند و میآیند، با هم سخن میگویند با اشارات، این «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ»، هم صلاتشان را، لزومی ندارد صلاة مثل ما باشد، سجده کنند و وضو بگیرند و غسل جنابت کنند و این حرفها. نه، صلاة خضوع لله است یعنی بهگونهای که برای هر موجودی مناسبت دارد. «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ». اینها میدانند، ولی ما نمیدانیم که آنها میدانند. و ما نمیدانیم که آنها صلاة دارند و تسبیح دارند. آنها عارف هستند و آشنا هستند. ما عارف و آشنا به این جریان نیستیم الا به واسطه وحی.
آیه
دیگر سوره 59 (حشر) آیه 24: «يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ»، آنجا «مَن» بود،
اینجا «ما» است. «ما» میخواهد بگوید هردوانه است. «يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ
وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ». آیه بعدی سوره جمعه است. آیه 1: «يُسَبِّحُ
لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ»
این ملک، این قدوس، این عزیز، این حکیم؛ ملکیت او، قدوسیت او، عزت او، حکمت او، شامل
است تکویناً و شامل است اختیاراً بر کل موجودات جهان. آیه دیگر سوره انبیاء، سوره
21، آیه 79: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» چطور «سَخَّرْنا مَعَ»؟ خداوند تسخیر
کرد با داود کوهها را، یعنی کوهها را بردارد و جایشان را عوض کند، کم و زیاد کند؟
نه، این تسخیر، تسخیر تسبیحی است. «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» که چه کار
میکنند؟ تسخیر در چه بُعدی است؟ آیا تسخیر اینکه داود کاری میکند جبال تسبیح بگویند؟
نه، تسبیح جبال مانند تسبیح کل کائنات خِلقی است. خداوند که موجودات را خلق کرد، در
بُعد پنجم خلق کرد حالت تسبیحی عن شعورٍ و عن اختیارٍ را برای موجودات. پس «سَخَّرْنا
مَعَ داوُدَ» این را نمیخواهد بگوید. نه، «سَخَّرْنا» به این معنا که اگر به داود
این قدرت تفهم را نمیدادیم، تسبیح جبال را نمیفهمید. ولکن «سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ»،
لداود نیست. «سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ»؛ یک معیتی ما قرار دادیم بین تسبیح جبال با داود
که حداقل داود صدای تسبیح جبال را بشنود. چنانکه در بُعد بالاتر برای رسولالله، سنگریزه
در کف ایشان تسبیح میگفت. ما نمیشنویم، ما نمیفهمیم، او میفهمد. «وَ سَخَّرْنا
مَعَ داوُدَ الْجِبالَ» چه کار میکنند؟ «يُسَبِّحْنَ»، تسبیح میکنند. «وَ الطَّيْرَ»،
طیر هم همینطور، هم جبال هم طیر، هم جمادات…
[1]. انشقاق، آیه 6.
[2]. مزمل، آیه 4.
[3]. بحار الأنوار، ج 89، ص 215.
[4]. نجم، آیه 11.
[5]. همان، آیات 8 و 9.
[6]. فتح، آیه 29.
[7]. آلعمران، آیه 81.
[8]. إقبال الأعمال، ج 2، ص 606.
[9]. شوری، آیه 13.
[10]. بقره، آیه 257.
[11]. هود، آیه 7.
[12]. اسراء، آیه 44.
[13]. همان.
[14]. انبیاء، آیه 79.
[15]. ص، آیه 18.
[16]. نمل، آیه 18.
[17]. سبأ، آیه 10.
[18]. الأمالی (للصدوق)، ص 339.
[19]. بقره، آیه 30.
[20]. ملک، آیات 3 و 4.
[21]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 106.