جلسه دویست و هفتاد و یکم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بقا یا فنا روح پس از مرگ

ادله حیات بعد الموت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اموری را که در امکان یا لاامکان، امکان ذاتی یا امکان فی الحکمة، رجحان در امکان، یا وجوب تحقق ممکن و یا امتناع مورد نظر قرار می‌گیرد، همه این‌ها نیازمند به دلیل است. اصولاً انسان فرزند دلیل است. کسی که یقین یا ظن یا شک یا احتمال، سلباً یا ایجاباً نسبت به جریانی را بدون دلیل ادعا می‌کند، این فکرش علیل است. اصولاً مراتب چهارگانه‌ای که نسبت به اشیاء و حقایق پیدا و یا نهان جهان، برای انسان هست، تمام این‌ها مربوط و مرهون به دلیل صحیح و نه خیال دلیل، باید باشد. احتمال مرجوح باشد، شک باشد، که درصدش برابر است، یا رجحان باشد به تمام درجاتش تا قبل از صددرصد، یا یقین باشد که صددرصد است، چه در جنبه اثبات چیزی، چه در جنبه سلب چیزی، باید مقرون به دلیل باشد. اگر کسی چیزی را محال می‌داند، دلیل باید برای استحاله بیاورد. یا ممکن می‌داند، چه ممکن ذاتی و چه ممکن مصلحتی یا واقع می‌داند یا لازم الوجود یا راجح الوجود می‌داند، و یا مرجوح می‌داند، یا باید سخنی در نفی و یا اثبات آن‌ها نگوید، چون دلیلی بر هیچ مرحله‌ای از این مراحل ندارد. و تنها کسی می‌تواند ادعایی بکند، ادعای اثبات چیزی، ثبوت چیزی یا سلب چیزی را که دارای دلیل قانع‌کننده، اولاً برای خودش، ثانیاً برای دیگران باشد. بحث ما معاد است که حیات مکلفین بعد الموت، و این حیات مکلفین بعد الموت با مراحلی که دارد طبعاً مورد بحث است.

ما فعلاً بحث می‌کنیم در اصل بقای حیات بعد الموت. یا بقای متصل، یا بقای منفصل که مقداری تفصیلش را دیروز عرض کردیم. در اینجا، آیا ما باید اثبات کنیم که حیات بعد الموت ممکن است؟ اول امکانش باید روشن بشود و بعد لزوم تحقق آن، اگر چیزی هنوز امکانش روشن نشده است، لزوم تحققش هرگز جا ندارد. این سؤال پیش می‌آید که آیا ما از برای اثبات حیاةٌ مّای بعد الموت که حیات ارواح مکلفین است در اجساد مناسبه با بعد الموت برزخاً یا بعد البرزخ قیامتاً، آیا از برای اثبات امکان، دلیل می‌خواهیم یا از برای اثبات امتناع دلیل می‌خواهیم؟ طبعاً دومی است. برای اثبات امتناع ما نیازمند به دلیل هستیم. کسی که ادعا می‌کند، باید ادعا را ثابت کند. کسی که منکر است، یا آن امر را با دلیل انکار می‌کند، یا فرض کنیم مردد است. اما کسی که اثبات می‌کند حالتی از حالات را، این باید اثبات کند. آیا کسانی که احیاناً معاد را ممتنع می‌دانند که حیات بعد الموت باشد، این‌ها دلیلی بر امتناع دارند؟ هرگز؛ آنچه را قرآن مقدس نقل می‌فرماید از منکرین معاد و حیات بعد الموت استبعادات است. چیزی را که ندیده‌اند و ندانسته‌اند، هنگامی که به آن‌ها گزارش داده بشود: آنچه را ندیده‌اید و ندانسته‌اید تحقق خواهد یافت، به حساب آنکه ندیده‌اند و ندانسته‌اند و تفکر هم نکرده‌اند، دقت هم نکرده‌اند و پی‌جویی از دلیلِ بودن آینده آن نکرده‌اند، این‌ها روی استبعاد انکار می‌کنند. اما، آیا استبعاد نسبت به چیزی دلیل آن چیز است؟ اگر وجود چیزی را یا عدم چیزی را در بُعد رؤیتمان، در بُعد دیدمان، در بُعدی که ما تفکر سلباً و یا ایجاباً نکرده‌ایم، آیا استبعاد دلیل است؟ آن هم استبعاد از نظر قدرت خودهایمان. در نیروهای خودهایمان احیاناً نیرویی است که کاری را انجام می‌دهد. اما نوعاً چنین نیست. اگر نوعاً چنین نیست و استغراق سلب وجود ندارد، یعنی دلیلی بر سلب این جریان کلاً وجود ندارد، تنها نوعاً چنین نیست، باید بگوییم که اصلاً چنین نیست؟ نوعاً چنان است، پس اصلاً چنان است؟ در بُعد منطقی چنین است، در بُعد فلسفی چنین است، در بُعد تاریخی چنین است. در بُعد عقیدتی، در بُعد فقهی چنین است و ماها متأسفانه پیروی از عوام می‌کنیم در بسیاری از جریانات. چون نوعاً فتوا می‌دهند چنین، پس خلافش غلط. چون نوعاً فتوا می‌دهند چنان، پس خلافش غلط. این حرف عوامی بدون دلیل است. مگر نوعاً چنین است، دلیل است بر اینکه درست است؟ مگر نوعاً چنان نیست، دلیل است بر اینکه خلافش؟

– [سؤال]

– ما هم استخراج از معصومین می‌کنیم. راجع به معاد، راجع به معاد کسانی که می‌خواهند بگویند محال است، اول سخن محال را پیش می‌آورند، که به امکان، امکان ذاتی، امکان در حکمت، وجوب تحقق نرسد تا در زندگی دنیا آزاد باشند. بسیار کسانی هستند از کفار که این‌ها تجاهل می‌کنند حقایق را، تا مسئولیتی در برابر حقایق پیدا نکنند. حتی در میان ما مسلمانان کسانی هستند که می‌گویند: ما نمی‌رویم احکام را یاد بگیریم که مسئولیت در برابر احکام نداشته باشیم. کسانی که وجود خدا را انکار می‌کنند، این انکار نوعاً مصلحتی است، دلیل که ندارند. می‌گویند: اگر بگوییم خدا هست، پس رسالت هست، پس احکام هست، بایدها و نبایدها هست. از اول می‌گوییم نیست، یا نمی‌دانیم هست تا آزاد باشیم. در جریان رسالت‌ها خدا هست، اما رسالت‌ها نیست. خدایی که رسالت‌هایی نداشته باشد، مطلبی نیست قبولش می‌کنیم. چون امر و نهی‌ای و باید و نبایدی در کار نیست. پله دوم. پله سوم؛ رسالت‌هایی هستند، اما این رسالت‌ها باید به وسیله غیر بشر باشد. چهارم؛ اگر رسالت‌هایی به وسیله بشر باشد، باید آن‌گونه که ما می‌خواهیم باشد. اگر معجزاتشان که آیات دالات بر ربانیت این رسل است، مطابق میل ما نباشد ما نمی‌پذیریم. یا اینکه اگر گذشتگان از پیامبران آیات دالات بر رسالاتشان داشتند، چون آیت رسالت محمد بن عبدالله (ص) طور دیگری است، قبول می‌کنیم. همه‌اش عذر، این‌ها بر انکار خدا دلیل ندارند، بر اشراک بالله، بر عدم اصل رسالت، بر عدم رسالت بشری، بر عدم اینکه این وحی‌های ربانی از طرف خدا است. دلیل که ندارند. هرگز این‌ها برهانی، نه برهان عقلی و نه برهان حسی و نه فطری و نه کتابی ندارند. «ائْتُوني‏ بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»[1] جریان این است.

منکرین معاد اعم از کسانی که مادی و ملحد هستند، یا کسانی که مشرک هستند، یا کسانی که موحد غیر کتابی هستند. یا احیاناً کسانی که موحد کتابی هستند مانند بسیاری از یهود و نصارا، معاد آنچنانی را که حساب و جزا و این حرف‌ها است، قبول ندارند. و این عدم قبول معاد در گروه‌های گوناگون نسبت به وجود و عدم، نسبت به وحدت و شرکت، نسبت به چه خداوندی، تمام اینها عذرها است. دلیل بر این مطلب، بر نفی ندارند.

ادله‌ای که قرآن شریف از منکرین معاد نقل می‌کنند، چه منکرین مادی و ملحد، «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ»[2] دهریون؛ دهریون دلیلی بر عدم وجود خدا ندارند و دلیلی بر عدم معاد ندارند، فقط ادعا می‌کنند. گاه ادعای بدون هیچ شبه‌دلیلی و احیاناً ادعا می‌کنند با شبه‌دلیل. شبه‌دلیل استبعاد است. مگر ممکن است انسان وقتی مرد، بدنش و استخوانش خاکستر و رفات شد، مجدداً برگردد؟ استبعاد است. این استبعاد تنها به قاضی رفتن است. اگر جریان آفرینش نخستین انسان را در نظر بگیرند و جریان آفرینش دومین را «وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ»[3] می‌شود بر حسب نص قرآن. آفرینش دوم از خدا باشد یا از ماده؟ این آفرینش مجدد انسان‌ها که عبارت از معاد است که از برزخ است، الی یوم القیامة این «أَهْوَنُ عَلَيْهِ» است، شما استبعاد را بگذارید در جنب خودتان، در جنب آفریدگار چه ماده باشد، اگر مادیین هستید و چه الله باشد، اگر الهی هستید، این غلط است، در هر دو بُعد غلط است. ولکن، این‌ها اولاً عقل و دلیلش و فطرت و دلیلش و حتی حس و دلیلش را کنار می‌گذارند، و خود را دور می‌کنند از دو محور خالقیت، یک محور خالقیت حقه که الله است و یک محور خالقیت غیر حقه که ماده است. ماده است که چنین و چنان می‌کند. خود را دور می‌کند. و الا اگر مادیین نادیده نگیرند همان ماده را که خالق می‌دانند. اگر نادیده نگیرند، می‌گوییم مگر همین ماده نیست که در اثر تطوع شما انسان‌ها را آفرید؟ چرا، آیا آفرینش نخستین کار بزرگ‌تر و مهم‌تریی است یا آفرینش واپسین که بعد از آنکه مُرد، مجدد همان روح را إحیاء کند در قسمتی از این بدن. این‌ها همیشه پس معرکه ادله هستند. فی الجمله این‌ها هیچ‌گونه استدلالی ندارند، مگر ادعا یا ادعای به اینکه صدها آیه قرآن است که چطور می‌شود که «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ»[4] چیست؟ حالا این کیست، اگر مادی هستید، همان ماده، الهی هستید، همان اله. همان کسی که انشاء کرد در مره اولی، انشاء در مره ثانی برایش محال است؟ ممکن‌تر است. چون مره اولی و مره آغازین است که خیلی کار می‌برد. اما مره ثانیه قبلاً الگو دارد، قبلاً الگو نداشته است.

مقاله مادیین در قرآن شریف با چهار پنج آیه بیان شده است. و ما این ترتیب را اولاً عرض کنیم. چون قضیه معاد به دنبال قضیه توحید، نه نبوت، اول توحید است، بعد معاد است، بعد نبوت بینهما است. قضیه معاد به دنبال قضیه توحید هم ادله فطریه دارد، عقلیه دارد، حسیه دارد، علمیه دارد، و کتب وحی چه می‌کنند؟ کتب وحی که در بعُد وجود خدا و توحید خدا و در بُعد معاد بحث می‌کنند، همان را که انسان به فطرت و عقل و حس و علم فهمید، همان را تکرار می‌کنند یا نه، آن‌ها را تبلور می‌دهند. چون کتاب تکوین و کتاب تدوین شریعت هر دو از اله واحد است. همان‌طور که خداوند در فطرت‌های ما انسان‌ها، و عقول ما و حواس ما و علوم ما که اصل همان فطرت است و بعد عقل است، ادله قطعیه بسیار بیّنه قرار داده است بر وجود و وحدت خدا و بر قیامت در آینده و طبعاً بر رسالت، همان‌طور هم در کتب وحی این حقایق را بیان کرده است، لاشک.

سؤال اینجاست که آیا همان مقدار را که فطرت‌ها و عقول و علوم و چه می‌فهمند، همان مقدار را بیان کرده است؟ بدتر؛ کمتر بیان کرده است؟ بهتر؛ بیشتر بیان کرده است؟ سومی درست است. چطور؟ برای اینکه خداوند که خود خویشتن را معرفی می‌کند در کتاب وحی و معاد را معرفی می‌کند و رسالت را معرفی می‌کند، او که خالق فطرت‌ها و عقل‌ها و حس‌ها و علم‌ها است، او بهتر می‌تواند معرفی کند یا ما؟ او معصوم است، ما معصوم نیستیم. او خطا نمی‌کند، ما خطا می‌کنیم. ولکن ما در عین آنکه خطا می‌کنیم، اگر بر احکام فطرت‌ها و عقل‌هایمان درست بنگریم و صحیح بنگریم، واصل هستیم. اما وصول تمام نیست، نیازمند به تبلور است. ادله عقلیه که وجود خدا را و معاد را اثبات می‌کند و ادله فطریه و چه، این محتاج به تبلور است، محتاج به تکمیل است. تکمیل به چه وسیله؟ به وسیله وحی، پس کتب وحی تأییدکننده و تبلوردهنده و تکمیل‌کننده و صددرصدکنندۀ ادله‌ای است که در فطرت‌های ما و عقل‌های ما وجود دارد.

سؤال: مگر نه این است که احکام ثلاثه و اصول ثلاثه عقلی است. چرا با نقل؟ قرآن نقل است. جواب: ما سه نوع دلیل داریم؛ دلیلی که صرفاً عقلی است، اینکه می‌گویم عقلی، فطرت را هم می‌گیرد. دلیلی که صرفاً عقلی است، نقل پشت آن نیست. دلیلی که صرفاً نقلی است، عقل پشت آن نیست. دلیلی است که هم عقلی است و هم نقلی، کدام کامل‌تر است؟ دلیلی که عقلی است، کامل‌تر است. چرا؟ برای اینکه عقل بر مبنای فطرت و بر مبنای خودش، بر مبانی حس، بر مبنای علم، بر مبنای دیگر، مطلبی را ثابت کرده است. اما نقصان‌هایی احیاناً و کسری‌هایی احیاناً دارد. این را دلیلِ نقل مسلمِ با دلیل عقل ثابت می‌کند. قرآن دلیل نقل است. اما با دلیل عقل ثابت شده است که وحی است. مگر اینطور نیست؟ نقل تنها که نیست. اگر نقل تنها باشد، کمک نداشته باشد فایده ندارد. اگر نقل تنها دارای کمک است که حتماً از منقولٌ عنه است که الله است، که رسول است، این قابل قبول است. پس اینجا هر دو جهت در آن جمع می‌شود. و می‌شود دلیل نقل را قوی‌تر از دلیل عقل در اینجا دانست. چرا؟ برای اینکه دلیل عقل که اثبات می‌کند اصول ثلاثه را، کوتاهی‌هایی احیاناً، تخلافاتی احیاناً اگر در راه باشد کمتر دارد. اما همین عقل که با دلیل عقلی و فطری مطلبی را ثابت کرد، همین عقل ثابت کرد که قرآن شریف از طرف الله است. ثابت کرد، صددرصد. اگر ثابت کرد از طرف خدا است، پس قرآن دلیل نقل است بر محور دلیل عقل. یعنی فوق العقل است. یعنی آنچه را در عقل نقصان‌هایی هست، در این دلیل نقل وجود دارد، و لذا قرآن تکامل می‌دهد و تبلور می‌دهد و تبیین می‌کند بعضی از چیزهایی که در اثر تقصیر عقول و در اثر احیاناً قصور عقول کم می‌ماند و ناقص می‌ماند. قرآن تبیین و تکمیل می‌کند.

بنابراین ما بعد از اینکه سیر کردیم در ادله فطریه و عقلیه برای مثلاً اثبات معاد، برای تکامل این جریان باید به قرآن مراجعه کنیم. یکی از تکامل‌ها برزخ است. مگر ما دلیل عقلی صددرصد که بر معاد داریم، بر برزخ هم داریم؟ بر خصوصیات برزخ مگر داریم؟ بر خصوصیات معاد مگر داریم؟ تبلور اصل، رفع نقصان در اصل و تبیین خصوصیاتی که در حیات برزخ و در حیات معاد است، این را باید با کتاب نقلی که با بهترین و قوی‌ترین ادله عقل اثبات شده است، ما اثبات کنیم. و لذا قرآن، تکامل‌بخش در کل براهینی است که ما چه در اصول باید داشته باشیم چه در فروع.

– [سؤال]

– جواب دادیم. مطلب دیگر این است که کسانی که از ادله فطریه غافل هستند، از ادله عقلیه و حسیه و علمیه غافل هستند، قرآن را مطالعه کنند، نه به حساب اینکه با دلیل عقل ثابت شده است که ربانی النزول است، نه، [صرفاً] مطالعه کنند، مگر کتاب‌های دیگر را مطالعه نمی‌کنند؟ شاید حق در این کتاب باشد. شاید که نه، [قطعاً] هست. اطمینان بر این نیست که نباشد. اگر این کتاب را مطالعه کنند، این کتاب ادله فطریه و ادله عقلیه و ادله حسیه، ادله علمیه، ادله ربانیه را در بالاترین اوج بیان می‌کند. آفتاب آمد دلیل آفتاب. خود خویشتن را ثابت می‌کند که ربانی النزول است. وقتی ثابت شد قطعاً ربانی النزول است، پس از آنچه که عقل‌های قبل از نقل، فطرت‌های قبل از نقل، حس‌ها و علم‌های قبل از نقل وحی قرآنی دانسته‌اند و یا می‌توانستند بدانند، این قوی‌تر است. پس نگویید قرآن دلیل نقل است که فایده آن چیست؟

شخصی اسفار می‌خواند، گفتم قرآن هم فلسفه دارد. گفت: قرآن کتاب نقل است. گفتم: اسفار هم نقل است. مگر اسفار نقل از فکر ملاصدرا نیست؟ منتها قرآن نقل از وحی خدا است. وحی خدا قوی‌تر است یا فکر ملاصدرا؟ این در مغز ما رفته است که قرآن کتاب نقل است. قرآن کتاب نقلی است که هم در بُعد نقل بالاترین قطعیات است و هم در بُعد دلیل عقلی، بلکه راهنمای عقول و فطرت‌ها است. راهنمای احساس‌ها و علم‌ها است. در دو بُعد، ما حداقل نیازمند به مطالعه دقیق قرآن شریف هستیم. یک بُعد برای کسانی که بالفعل فکر کرده‌اند و بر مبانی ادله درونی و برونی، این حقایق اصلی را ثابت کرده‌اند، قرآن تکامل می‌دهد. بُعد دوم کسانی که در راه نیستند، در راه تفکر کردن، به فطرت مراجعه کردن، به دلیل عقل مراجعه کردن و این‌ها نیستند. قرآن می‌گوید بیایید نگاه کنید. اینطور نیست که صددرصد باطل است. در آن حقی هست. «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ»[5] ببینید چقدر منطق قوی است و چقدر منطق ملایم است. پیغمبر بزرگوار که حامل بالاترین رسالات ربانیه است «وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ» ما یا شما، نه حتماً ما. ما یا شما، «لَعَلى‏ هُدىً أَوْ في‏ ضَلالٍ مُبينٍ»[6] خودش را هم قاطی می‌کند. می‌گوید یکی هست. بالاخره ظلال از یکی خارج نیست. خدا از یکی خارج نیست. ما حرف‌های شما را نگاه می‌کنیم، شما حرف‌های ما را نگاه کنید. ما حرف‌های شما کمونیست‌ها را نگاه می‌کنیم، شما حرف‌های ما الهیین را نگاه کنید. ما حرف‌های آن یهودی‌ها را نگاه می‌کنیم، شما هم حرف‌های ما را که قرآن است نگاه کنید و اگر درست فکر کنیم و توجه کنیم، می‌فهمیم همه این حرف‌ها صحیح است و صحه‌گذارنده است بر آنچه ما با ادله بسیار روشن فطری و عقلی فهمیده‌ایم.

معاد مراحلی دارد. مرحله اولی ممتنع نیست. ممتنع نیست دلیل می‌خواهد؟ اگر دلیل می‌خواهد می‌آوریم، ولی دلیل که نمی‌خواهد. کسی که ادعا می‌کند ممتنع است، باید دلیل بیاورد. به قول ابوعلی سینا (رض) «كل ما قرع سمعك فذره في بقعة الامكان ما لم يذدّك عنه ساطع البرهان» حرف خوبی است. خیلی حرف جالبی است. هر چه به چشمت خورد، به گوشت خورد، به فکرت رسید، به تو گفتند یا فکر کردی، بگو ممکن است، اصل امکان است. مگر اینکه دلیل ساطع البرهانی آمد که ثابت کرد محال است. محال بودن دلیل می‌خواهد، ممکن بودن که دلیل نمی‌خواهد. ولی ما دلیل بر ممکن بودن هم داریم، ولو نیازی نیست. مرحله اول محال نیست. محال که نیست، محال ذاتی نیست. ممکن است. ممکن دو نوع است؛ ممکن یا ممکن ذاتی است، مگر هر ممکن ذاتی تحقق دارد؟ نه؛ ممکن ذاتی است، قدرت ربانیه به او تعلق می‌گیرد، اما در مصلحت این درست نیست. پله دوم: ممکن ذاتی، پله سوم: ممکن در مصلحت. ممکن در مصلحت هم دو نوع است؛ یکی ممکن در مصلحت ربانیه ملزمه، یکی راجحه. مگر در مصالح راجحه تحقق حتمیت دارد؟ بعضی جاها است، بعضی جاها نیست، بسته به ظرفش است. در اصل رجحان دارد شما میلیاردر بشوی، مگر ندارد؟ ولکن ظرف وجودی من طوری است که اگر میلیارد به من بدهند، می‌روم جایی که عرب هم بلد نیست نی بیندازد. قضیه این است. پس در مصلحت راجحه این‌طور نیست که اصل یک جریانی در نظر ربوبیت، در حکمت ربوبیت مصلحت راجحه دارد، اما نسبت به من و ظرف من و من و من‌ها نه. پس مصلحت راجحه کافی نیست. پله چهارم: مصلحت ملزمه، برای معاد هر چهارتا را داریم. 1- دلیل بر عدم امتناع؛ پس امکان. 2- امکان ذاتی، 3- امکان مصلحتی، 4- امکان مصلحتی ملزمه. هم ادله فطریه و هم عقلیه و هم حسیه و هم علمیه، ادله‌ای که در کرور ایام بر نظر ما می‌گذرد. این ادعا که اولاً باید با ادله درونی و برونی ثابت کنیم و ثانیاً بر محور آیات مقدساتی که راجع به حیات بعد الموت است، چه برزخاً و چه قیامتاً ما بحث کنیم.

ما اولین بحثی که داریم با دهریین است که منکر خدا هستند. می‌گوییم این قضیه اثبات معاد و دلیل بر وجود معاد، فوق این است که شما حتی خداشناس باشید. اگر دهری هم باشید، ما دلیل داریم، با دهری‌ها صحبت می‌کنیم. اگر با دهریین باشیم، حداقل دلیل بر امکانش، بالاترش امکان مصلحتی، بالاتر امکان ملزم مصلحتی و تحقق هم داریم. چطور؟ ما به دهریین می‌گوییم بالاخره شما مخلوق هستید یانه؟ بله. شما می‌گویید خدا خلق نکرده است، دهر خلق کرده است. دهر هر چه هست. ماده اولیه یا چیز دیگری. بالاخره ماده شما را خلق کرده است. بالاخره ما مخلوق هستیم. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونَ»[7] بهترین ادله همین چهار جمله یک آیه. «خُلِقُوا» را همه قبول دارند. ولی «خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‏ءٍ»، خالق ندارد یا دارد یا خودشان خالق هستند؟ حالا که خالق دارد، نه این است که خالق ندارد. مخلوق بدون خالق که نمی‌شود و نه اینکه خودشان خالق هستند، پس غیر خالق است. این غیر که خالق است، ما در اینجا داریم بحث می‌کنیم. در بُعد دوم. این غیر که خالق ما عقلا است، ما علما است، ما دارندگان فهم است، این خالق از ما اعقل است یا نه؟ بله، اگر ما از خالق اعقل بودیم، ما او را خلق می‌کردیم، یا نه این و نه آن. نمی‌خواهم اثبات وجود خدا را بکنم، نه، در بُعد اینکه دهری با دهری بودنش، با ماندن در حالت انکار خدا و دهریت می‌خواهیم معاد را ثابت کنیم. این را داریم عرض می‌کنیم.

می‌گوییم: شما که منکر وجود خدا هستید کلاً، آیا منکر وجود خالقٌ مّا هستید؟ نه، بالاخره یک عقلی، یک علمی که در ماده است شما دارید می‌گویید. عقل و علمی در ماده که فوق عقل و علم شما عقلا و علما است، شما روی این حساب خلق می‌کنید. نطفه انسان، انسان، شپش، شپش؛ مگس، مگس؛ مگس انسان نمی‌شود، انسان خر نمی‌شود، قاطی نمی‌شود، یک عقلی دارد کار می‌کند. عرض کردم اثبات وجود خدا را نمی‌خواهیم بکنیم. این عقلی که دارد کار می‌کند، پس از شما اعقل است، از شما اعلم است. اگر میان شما عادل است، از شما اعدل است. اینطور نیست؟ میان شما عاقل است، اعقل است، عادل است، اعدل است. فاضل است، افضل است، در همه جهات افضل است، کم و زیاد را کار نداریم. ما سؤال می‌کنیم. شما عاقل‌ها، شما که فکر می‌کنید عادل هم هستید، می‌گویید هر چیزی جای خودش باشد. از شما سؤال می‌کنیم اگر به کسی ظلم شد، و شما قدرت دارید که دفع آن ظلم را بکنید. افرادی که فرزندان شما هستند، تحت سیطره و ولایت شما هستند، می‌دانید ظلم کرده است فلان بچه به فلان بچه، می‌توانید رفع ظلم کنید. خودتان هم ظالم نیستید، آدم عادی هستید، عاقل هستید. اگر شما امروز رفع ظلم نکنید، دلیل بر چه خواهد بود؟ دلیل بر یکی از دو امر است: یا شما ندانستید که دانستید. یا ظالم هستید که ظالم نیستید. یا عاجزید که عاجز نیستید. این یک طرف، یا نه می‌دانید و قادرید و عاجز هم نیستید، بخیل هم نیستید، امروز نه، ولی فردا قطعی است. بعد از امروز قطعی است. بعد از امروز هر چه باشد قطعی است. چرا؟ به مبنای علم و قدرت و عدم خیانت و عدالت با وجود عدالت شما، مگر اینطور نیست؟ چرا.

این ماده‌ای که شما را آفریده است، این ماده که از شما اعقل است و اعلم است و افهم است و اعدل است که در میان شما عادل وجود دارد. اعدل است، این ماده می‌داند که در میان این موجودات ظلم می‌شود؟ بله، اگر نداند که از شما پایین‌تر است. پس جوّ باید مناط بهتری از برای آفرینش باشد. می‌داند و قدرت دارد؟ بله، خائن هم که نیست. شما عادل هستید، او عادل نباشد؟ نمی‌گوییم همه عادل هستند، آنی که عادل است. بالاخره آنی که عادل است در میان انسان‌ها، ولو به حساب مادی خودش، عادل است و هر چیز را به جای خود می‌گذارد، آیا آن که شما را آفریده است، از شما اعدل نیست، اقوی نیست، اقدر نیست؟ چرا، وقتی در این روز جهان که روز زندگی دنیوی است، ظالم‌ها را جزا نمی‌دهد و فصل حکومت و فصل حکم و فصل قضا در میان ظالم‌ها و مظلوم‌ها نمی‌کند، پس باید از دو حال خارج نباشد: یا جهان دیگری باید باشد که این ماده خالق شما که عالم است، که عاقل است که چه هست، آنجا جزا بدهد. یا اگر عالم دیگری از پس امروز نباشد، از پس امروز دنیا نباشد، پس باید این ماده‌ای که شما را آفریده است، جاهل باشد، ظالم باشد، عاجز باشد، این را شما قبول ندارید. همه مادیین این مطلب را قبول دارند و از همین جا هم ما به اثبات وجود خالق می‌رسیم. پس حتی بر دهری هم این مطلب اثبات می‌شود. این اول.

دوم؛ مطلبی که دیروز عرض کردم، امروز اشارتاً عرض می‌کنم. این آقایان دهریین یا کمونیست‌ها که می‌رفتند جنگ و کشته می‌شدند، فداکاری می‌کردند، مال می‌دادند، زخم می‌خوردند، زحمت می‌کشیدند، بی‌خوابی می‌کشیدند، آوارگی می‌کشیدند، کشته می‌شدند، سؤال می‌کردیم برای چه؟ می‌گفتند: نام ما بماند. برای چه کسی بماند؟ برای وقتی مردید، آجر شدید و هیچ شعوری دارید، بماند؟ این خیلی دیوانگی است. پس شما در عمق ذات، در عمق روح اقرار به این مطلب دارید که بعد از موت حیّ هستید. چون اگر بعد از موت حیاةٌ مّایی که ادراک کند این نام نیک را، ادراک کند این کار خوبی که کردید، نباشد، پس نام نیک لفظی بیش نیست. و لذا در قرآن شریف راجع به شهدا، دو آیه در دو سوره وجود دارد که این نام نیک که می‌گویند، باید زد زیرش. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحينَ»[8] می‌گویند رزق، رزق نام نیک است. نام نیک چیست؟ این رزق است؟ آدم وقتی مُرد و هیچ هیچ شد، این رزق است؟ رزق روح است؟ روح ندارد که رزق روح داشته باشد. رزق جسم است؟ جسم که خاک شد، پس چیست؟ این خود، دلیل است بر اینکه این قضیه فطری و عقلی دلیل بر این است که حیات بعد الموت هست.

مرحله دیگر: دلیل فطرت، فطرت‌های ما اگر درست کتاب فطرت را باز کنیم، و درست در این کتاب فطرت دقت کنیم، بسیار درخشان و نمایان است در کتاب فطرت که الله بوحدته موجود و قیامت هست. چطور؟ ما عشق ذاتی به حیات داریم، نه حیات قصیره. مگر نه این است که همه ما انسان‌ها عشق ذاتی داریم که باشیم و باشیم و باشیم و باشیم. به مرگ، بودِ ما از بین نرود. اگر چنانچه بعد از مرگ بودی نباشد، حیاتی نباشد، این عشق ذاتی یعنی چه؟ اگر چنانچه شما عشق داشته باشید به یک چیزی و آن چیز محال باشد. ادله‌ای بر محال بودن بیاید، یا دلیل بر وجودش بی‌پایه باشد، باز هم عشق دارید؟ مخصوصاً اینکه محال باشد. حالا حد امکانش، اگر حیات بعد الموت محال باشد، چرا این عشق ذاتی به حیات مستمره، بعد الموت موجود است؟ این عشق ذاتی فطری که با هیچ وسیله‌ای از وسایل از بین نمی‌رود، دلیل بر این است که حیات بعد الموت هست. این حکم در عمق ذوات انسان‌ها و در عمق فطرت‌ها موجود است. این را در بحث توحید عرض کردیم و در اینجا هم این اشاره‌ها را عرض کردیم.

بعد با کتابیین که صحبت می‌کنیم دلیل مضاعف است، خود کتب وحی، که با ادله عقلیه ثابت شده است این رسالت‌ها هست. این کتاب‌های تورات و انجیل و غیره تبلور می‌دهد و رفع نقصان می‌کند و غبارهایی که بر ادله درونی و برونی ما هست، از بین می‌برد و تکامل می‌بخشد. و بالاترین آن قرآن است. حالا قرآن شریف مقالات مادیین و کتابیین و موحدین غیر کتابیین و موحدین مسلمین را نقل می‌کند و حک و اصلاح می‌کند. آیاتی که درباره حرف‌های مادیین است این چند آیه است. از جمله سوره 23، مؤمنون، آیه 37: «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ» این یک آیه است. و نظیر آن آیه 24 سوره 45 (جاثیه) که در کل قرآن این دو آیه بیشتر راجع به «نَمُوتُ وَ نَحْيا» نیست. «نَمُوتُ وَ نَحْيا»، نحیا و نموت نیست، نَمُوتُ وَ نَحْيا» که می‌خواهم سؤالی مطرح کنم آقایان تا فردا فکر کنید.

آیه دوم سوره 45، آیه 24: «وَ قالُوا ما هِيَ». در سوره مؤمنون: «إِنْ هِيَ»، اینجا «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ». دهر فقط در این آیه است. هم إحیاء ما با دهر است، هم إهلاک ما با دهر است، حیات هم فقط حیات دنیا است. حیات دیگری وجود ندارد. «وَ قالُوا ما هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ» این دو آیه است. آیه دیگر سوره 44 (دخان)، آیه 34 و 35: «إِنَّ هؤُلاءِ لَيَقُولُونَ * إِنْ هِيَ إِلاَّ مَوْتَتُنَا الْأُولى‏ وَ ما نَحْنُ بِمُنْشَرينَ» این آیه سوم است. من سؤالی که عرض می‌کنم آقایان در جوابش فکر کنید. مقاله مادیین دو بُعد دارد. یک بُعد «ما هِيَ» یا «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا». این یکی. ادعای دیگر: «وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ»، ما در اوّلی بحث می‌کنیم. سؤال می‌کنیم: مقاله مادیین را که خداوند نقل کرده است در دو سوره قرآن که «ما هِيَ» یا «إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا» این اولش، بعد: «نَمُوتُ وَ نَحْيا». در نظر مادیین موت اول است یا حیات؟

– [سؤال]

– می‌فهمم، بعدش «نَمُوتُ»، «نَمُوتُ» چه موقع؟ چند احتمال داریم.

– [سؤال]

– یکی از ابعادش همین است که می‌فرمایید. یکی تناسخ است. ولی این سؤال را می‌کنیم، جواب آن را فکر کنید. «نَمُوتُ وَ نَحْيا»، این «نَمُوتُ وَ نَحْيا» اول موت است، بعد حیات است. یا اول حیات است، بعد موت است.؟ اینها دومی را می‌گویند. اینکه می‌گویند «إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا» یعنی چه؟ یعنی حیات منحصر به حیات دنیا است، بعد چه می‌شود؟ بعد می‌میرند، بعد چطور؟ بعد هیچ چیز. پس حیات را قبل از موت می‌دانند. پس چرا در تعبیر خداوند متعال به عکس نقل فرموده است؟ «نَمُوتُ وَ نَحْيا» باید بفرماید: «نحیا و نموت». نحیا؛ وقتی که در رحم مادر بودیم، خداوند حیاتی داد، ماده حیاتی ایجاد کرد، نحیا. بعد: نموت، تمام شد. نحیا همان حیات استمرار دارد در حیات دنیا، بعد نموت، بعد مات و فات و هیچ. پس چرا قرآن شریف فرمود «نَمُوتُ وَ نَحْيا»؟ می‌شود این جواب را داد که البته این جواب نیست که چون اول موت است، بعد حیات است. برای اینکه وقتی ما جنین بودیم در رحم مادر و هنوز انشاء خلقاً آخر نشده بود، میت بودیم یا نه؟ جوابش این است که «نَمُوتُ» بعد از حیات است.

– [سؤال]

– این یک جوابش است. یک جواب این است که بعضی می‌میرند، بعضی زنده می‌شوند. کسانی که می‌میرند، زنده نمی‌شوند. کسانی که زنده می‌شوند، می‌میرند، دیگر زندگی نیست. این یک جوابش است. سه چهار جواب دارد به تفسیر مراجعه کنید، من فکر کردم اضافه بر آنچه در تفسیر است، مطلب را برای فردا تصدیق می‌کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. احقاف، آیه 4.

[2]. جاثیه، آیه 24.

[3]. روم، آیه 27.

[4]. یس، آیه 78.

[5]. سبأ، آیه 24.

[6]. همان.

[7]. طور، آیات 35 و 36.

[8]. آل‌عمران، آیات 169 و 170.