جلسه دویست و هفتاد و هفتم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بقا یا فنا روح پس از مرگ

ادله اثبات معاد و حیات بعد الموت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اگر با ضرورت متفقٌ علیهای عقلی مطلبی ثابت شد، که تمام عقلا یعنی تمام مکلفین این مطلب را به ضرورت عقلی گرچه با وسائط قبول دارند، دیگر نیاز مبرم یا راجحی نیست برای اینکه خود ما دلیل عقلی داشته باشیم، یا دیگران برای ما دلیل عقلی بیان کنند، یا خود صاحب حق از برای اثبات حق دلیل عقلی بیان کند، لازم نیست. چون قبول یا انکار یک حقیقتی که مخفیه است و ظاهر و ضروری نیست، این چند مرحله دارد. یا خود انسان مکلف برهانی قانع‌کننده دارد که این مطلب هست و درست است. یا دیگری برای انسان برهانی قانع‌کننده ذکر می‌کند که انسان آن برهان را می‌فهمد و می‌پذیرد، این هم معلوم است. یا نفر دیگری برهان قانع‌کننده دارد، اما من برهان او را نمی‌فهمم، ولی صددرصد می‌دانم که سخن او درست است، با دلیل ضروری عقلی باز هم کافی است. بلکه در این مراحل چهارگانه احیاناً مرحله چهارمین قوی‌تر است. چنانکه در وحی این‌گونه است. ما که در بحث معاد داریم صحبت می‌کنیم و فکر می‌کنیم، قدم اول این است که ما دلیل فطری و عقلی از برای عدم استحاله و بعد، از برای امکان و بعد، از برای رجحان و بعد، برای ضرورت معاد بعد الحیاة الدنیا داریم. حالا فرض کنید نداریم، البته فرضِ داریم که محقق است. خود ما مکلفان این ادله را به‌طور خودکفا داریم. بگویید احیاناً. اما اگر من و شما و بعضی احیاناً دلیل خودکفا، خودهایمان از برای اثبات ضرورت معاد نداریم، اگر دیگری دلیل دارد، و از برای ما استدلال می‌کند و ثابت می‌کند و ما هم باید بپذیریم، این هم دلیل است.

مرحله سوم این است که طرف دلیل قاطع دارد، آن‌گونه که من اگر دلیل قاطع داشتم. چون دلیل‌های قاطع مختلف است. دلیل قاطع رب‌العالمین با دلیل قاطع ما فرق دارد. این دیگری که عرض می‌کنم، دیگری که یک انسانی است، این انسان دلیلش در بالاترین مراحل نیست، ولی در مرحله قبول است. چنانکه اگر من دلیل عقلی داشتم و این دلیل عقلی کافی بود، در مرحله قبول بود و دوم؛ اگر کسی از برای من دلیلی می‌آورد و می‌فهمیدم، در مرحله قبول بود. سوم این است که درست است در مرحله قبول است اگر من بفهمم، اما من نمی‌فهمم. نمی‌فهمم، اما می‌دانم کسانی که این حرف را می‌زنند، دلیل قاطع دارند، چه به من بگویند، چه نگویند؛ چه بفهمم، چه نفهمم، و لا سیما در صورتی که من نفهمم یا از برای من دلیل قاطع را نگویند، قطع دارم به دلیل ضروری عقلی که این درست می‌گوید، اما معصوم نیست. همان‌طور که خود می‌توانستم با دلیل ضروری معاد را خودکفا اثبات کنم یا برای من اثبات کنند که بپذیرم. همان‌طور هم در مرحله سوم دلیل قطعی دارد یا گفته است و من نفهمیدم. یا نگفته است، اما آن‌گونه که من اگر دلیل داشتم قبول می‌کردم، همان‌گونه او مطلب را قبول دارد و از برای من نقل می‌کند. باید بپذیرم یا نه؟ بله.

مرحله چهارم، مرحله چهارم این است که نه اول است. در معاد بحث می‌کنیم، در توحید مطلب بالاتری است که اثباتش برای همه از نظر فطرت و عقل حتمی است. در معاد بحث می‌کنیم. دلیل فطری و عقلی و حسی و علمی بر معاد خفی‌تر از دلیل بر مبدأ و دلیل بر وحی و رسالت است. ما در معاد بحث می‌کنیم. اگر ما از برای معاد دلیل اول؛ خودکفا، دلیل دوم؛ که دیگران استدلال کنند و بفهمم، دلیل سوم؛ که دیگران غیر معصوم البته، غیر الله، دلیل سوم؛ که دیگران قطعاً قائل‌اند و من یقین دارم که آن‌ها درست می‌گویند و با دلیل عقلی یقین دارم. اگر این‌ها نباشد، مرحله چهارم، مرحله چهارم اقوی است. مرحله چهارم که مرحله وحی است و وحی با ادله قطعیه قانع‌کننده صددرصد برای انسان ثابت می‌کند که این شخص صاحب وحی است و متصل به ماورای عالم خلقت است، خوب دلیل او قاطع‌تر است. اگر کشش دلیل فطری ما و حسی ما و عقلی ما و علمی ما این محدود است، گرچه قانع‌کننده است. اما کشش دلیل رب‌العالمین اقوای از کل دلیل است. مگر این‌طور نیست؟ در میان علما که دارای درجاتی هستند، آن درجه پایین علم است، بالاتر علم است، بالاتر علم است، اما نمی‌شود درجه ادنای علم و اجتهاد را با درجه اعلای علم و اجتهاد مقایسه کرد. پذیرش درجه اعلی قوی‌تر است. همچنین اگر -لو می‌گذاریم- بر فرض محال ما از برای اثبات معاد ولو به‌عنوان اجمالی نه به‌عنوان تفصیلی، تفصیل که نداریم، نه در توحید، نه در نبوت، نه در معاد دلیل تفصیلی نداریم. اگر ما حتی دلیل اجمالی غیر ربانی در بُعد اول یا دوم و یا سوم از برای اثبات لزومیِ معاد نداشتیم، آیا از دلیل خالی بودیم؟ خیر، آیات بینات رب‌العالمین که از آنها تعبیر به معجزات می‌شود، این آیات بینات با مدعیان رسالت، اگر انسان آن‌ها را بنگرد، ببیند، تعقل کند، آن‌ها که تعقلی است، ببیند آن‌ها که دیدنی است. که معجزات کل انبیاء قبل از خاتم‌النبیین دیدنی است. یعنی با چشم ببیند، عصای موسی اژدها شدن، شتر از کوه بیرون آمدن، مرده زنده شدن و غیره، این‌ها دیدنی است. هر کسی که ببیند، بدون هیچ‌گونه ابهام، بدون هیچ‌گونه شک و تردیدی می‌فهمد که این خَلقی نیست، خالقی است. وقتی که خالقی است، خالق که از من بهتر می‌فهمد. دلیل او از من قوی‌تر است.

این کسی که رسالتش با ادله ضروریه عامه در میان کافه مکلفین ثابت است، آن کس به وسیله این رسول ثابت الرسالة، با آیات ربانیه رسالتی گفت معاد هست. دلیل هم نیاورد. اصلاً دلیل نیاورد. اما آیا اگر رسول ثابت الرسالة که از مبدأ وحی بدون هیچ قصور یا تقصیری مطلبی را می‌گوید، آیا او قوی‌تر است یا دلیل من در بُعد اول یا دلیل من در بُعد دوم یا دلیل من در بُعد سوم؟ از هر سه قوی‌تر است. دلیل من در بُعد اول بشری است، ولو قانع‌کننده است. دلیل من در بُعد دوم بشری و خلقی است، دیگری استدلال می‌کند و می‌فهمم، ولو قانع‌کننده است. دلیل من در بُعد سوم خلقی است، دلیل نیاورده، اما یقیناً درست می‌گوید. خلقی است، اما کسی که ثابت الرسالة است و آنچه را می‌گوید به ادله ضروریۀ متفقٌ علیهای عند کل المکلفین، بلکه عند کل العقلاء این درست می‌گوید و در سخنش معصوم است و صددرصد معصوم است، و درصد خطا اصلاً ندارد. این مرحله چهارم است. رسول‌الله (ص) آمد یا هر رسولی که ثابت الرسالة است به کل ادله قاطعه عقلیه و غیر عقلی و حسی و این حرف‌ها، گفت معاد هست، نماز هست، روزه هست، جهاد هست، زنا حرام است و… این را قوی‌تر باید پذیرفت از نظر عقل یا اول یا دوم یا سوم را؟ این را، قوی‌تر باید پذیرفت. چرا؟ برای اینکه در اینجا خطا نیست. ادله ضروریه عقلیه ثابته بدون ریبٍ و لا شکٍ اثبات کرده است که این از مصدر وحی است، از مصدر ارسال رسالت است. این قابل خطا نیست. ولو دلیل نیاورد.

پنجم این است که از مصدر وحی، رسول الهی و نبی الهی ادله قاطعه ربانیه‌ای که هم ادله درونی ما را تبلور می‌دهد، اظهار می‌کند، تبلور می‌دهد، تقویت می‌کند، تکمیل می‌کند، و هم خود ادله دیگری از برای اثبات تفاصیل معاد دارد. پنجم ما، در پنج دلیل هستیم. از برای اثبات معاد پنج نوع دلیل داریم. که اگر اول نبود، دوم هم نبود، سوم هم نبود، چهارم و پنجم که دلیل وحی است و دلیل وحی که دارای دو مرتبه است. مرتبه اول این است که کسی که صاحب وحی است، براهین رب‌العالمین را به آن جهات مختلفی که هست، به‌طور قطع از برای ما بیاورد، برای اثبات ضرورت معاد، که اگر هم نمی‌آورد چه بود؟ اگر هم ادله‌ای نمی‌آورد، چون قطعاً درست می‌گوید، این در مرحله بالاتر از بُعد اول و دوم و سوم خلقی، مطلب را اثبات می‌کرد. اما دلیل هم می‌آورد. ما در دریاها و اقیانوس‌های پر از نور پنج دلیل از برای اثبات معاد هستیم.

حالا پله اول، در پله اول از برای اثبات معاد، با وحی یا منهای وحی؟ منهای وحی. کسانی هستند که می‌گویند معاد هست، کتاب‌های آسمانی، کتاب‌های غیر آسمانی، ما که عاقل هستیم و مکلف هستیم حتی در بُعد دنیوی و در بُعد زندگی دنیای خودمان، ببینیم اینها چه می‌گویند. آیا این دلیل فطری و دلیل عقلی دلالت بر معادٌ مّا می‌کند یا نه؟ این در بُعد منهای وحی است. در بُعد اضافه به وحی، آیات مقدساتی در قرآن شریف است که این ادله عقلیه و فطریه ما را بیرون می‌کشد، پرده‌ها را از چهره این ادله برمی‌دارد، بعد تبلور می‌دهد، بعد تکامل می‌دهد، بعد تتمیم می‌کند، فرق دارد. تکامل می‌دهد؛ یعنی همان که هست تکامل می‌دهد، بعد تتمیم می‌کند، آن خصوصیاتی که راجع به حیات بعد الموت است برزخاً و معاداً، آن خصوصیات تفصیلیه‌ای که دلیل عقل و فطرت کشش ندارد و اصلاً رسائی ندارد، آن‌ها را تبدیل می‌کند. پس مرحله اولی اظهار ادله درونی و برونی ما است. مرحله دوم، تبلور است و مرحله سوم، تکمیل است. و مرحله چهارم، تتمیم است. تمام آن مراحل قبلی از برای اصل ضرورت معاد است. اما زمان معاد که مجهول است و خصوصیات معاد و وضعیت حساب و جزا و ثواب و عقاب و این حرف‌ها، این‌ها مطالبی است که وحی باید تبیین کند و محور تفصیلی فطری و عقلی ندارد. بلکه محور اجمالی دارد. از برای اثبات اصل معاد محور اجمالی دارد.

آقایان که در خدمت قرآن هستید، آیاتی که دلیل عقلی و فطری را بر معاد تأیید می‌کند. قبلاً عرض کردم انسان بالفطره و به کمون دلیل عقل، حیات بعد الموت را عاشق است. این عشق که از سه بُعد خارج نبود، بُعد سوم این بود، حتماً حیات بعد الموت هست که انسان عاشق است. اگر حتماً نباشد، عاشقِ محال است؟ اگر مشکوک است که حیات بعد الموت هست یا نیست، باز عاشق مشکوک است؟ عاشقِ حتمی است. اما این حتمیت متغافلٌ عنها است. برای کسانی که منکر معاد هستند، این حتمیت علاقه فطریه و علاقه عقلیه به به حیات بعد الموت، حساب است یا هر چه، صرف حیات بعد الموت، برای حیات بعد الموت این مغفولٌ عنها است. اما اگر هشدار دادیم، بیدار کردیم، توجه دادیم، از مادی، از ملحد، از مشرک از هر که سؤال کردیم: شما که علاقه به نام نیک بعد الموت دارید، این نام نیک بعد الموت بر مبنای دلیل عقلی در صورتی است که بعد الموت باشید و نام نیک را ادراک کنید. اگر نباشید، بعد الموت زنده نباشید، چه کسی نام نیک را ادراک می‌کند و این نام نیک چه فایده دارد؟ نه برای دنیای شما فایده دارد که شما در دنیا مادامی که هستید نام نیک دارید، اما نام نیکی که از برای بعد الموت است و شما برای استمرار نام نیک چنین کار می‌کنید، خود را به زخم و آوارگی و تبعید و کشته شدن می‌اندازید، این نام نیک بعد الموت را حالا ادراک می‌کنید یا بعد ادراک می‌کنید؟ اگر بعداً هستید که بعد ادراک می‌کنید، درست، اما حالا من ادراک می‌کنم بقای نام نیک بعد الموت را، چه فایده دارد؟ نام نیک بعد الموت باشد، نباشد، الآن برای شما چه فایده دارد؟ دلیل فطری و عقلی.

مطلب دوم: وقتی ما نظر می‌کنیم به خودهایمان، زندگی خودهایمان و شرایط درونی و برونی زندگی خودهایمان را، در انفس و در آفاق «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ».[1] «سَنُريهِمْ» حساب دارد، ارائه دائمی است. خداوند از هنگامی که مکلفان را خلق کرده است، در آن هنگامی که این‌ها مکلف می‌شوند و عقلشان عقل بالغ می‌شود، خداوند ارائه داده است به‌طور مستمر آیات و نشانه‌هایی که دلیل بر اصول معرفتی دین هست و بعداً فروع دین به دنبال آن، این هست. ولکن آیا این جمود دارد؟ یکسان است؟ یعنی با ترقی عقل و علم و فهم، ارائه قوی‌تر نمی‌شود؟ می‌شود، چون می‌شود «سَنُريهِمْ». ببینید نریهم نیست، «سَنُريهِمْ». این «سَ» مربوط به آینده است، وقتی که آینده است بالفعل باید باشد. اگر بالفعل ارائه «آياتِنا» نباشد «فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ» بعداً بر چه مبنا است؟ این استمرار در صورتی است که در نقطه اولی هست. در نقطه اولی ارائه «آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ» هست و استمرار دارد. استمرار دو بُعد دارد؛ یک استمرار همان که در مرحله آغازین بوده است، این تکامل نیست. یک استمرار این است که مرحله آغازین را تکامل می‌دهد، تتمیم می‌کند مرحله آغازین را، این دومی اصل است. «سَنُريهِمْ آياتِنا».

هر قدر عقل انسان، علم انسان، دریافت حس انسان و دریافت فکری انسان بیشتر شود. در درون انسان نیرومندتر گردد و در نگرش آیات رب‌العالمین در برون نیرومندتر گردد، هر قدر حدقه چشم حس چه مجرد و چه غیر مجرد بالاتر رود. چون انسان با چشم می‌بیند، اگر چشم مجرد باشد، باید نزدیک باشد و ببیند. اما اگر دستگاه میکروسکوپ و تلسکوپ و اکسپرسکوپ بگذارند، این مسافت‌های بعیده را می‌بیند. این «سَ» قبلاً نبوده است. چشم عقل همچنین، هر قدر که عقل انسان ترقی کند، این چشم عقل قوی‌تر معقولات را دریافت می‌کند. چشم علم همچنین، چشم حس، چشم عقل، چشم علم، بر مبنای چشم فطرت این «سَ» است. یعنی اگر آینده‌نگری نبود، «سَنُريهِمْ آياتِنا» در اینجا معنای درستی نداشت. «سَنُريهِمْ آياتِنا» هر قدر عقل و علم و فکر و حس و دقت پیش‌تر رود، آیات دالات بر رب‌العالمین و بر ربانیات قوی‌تر است. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». در کتاب حوار این بحث را داریم که علم تأیید می‌کند بر مبنای خود علم. علم فیزیک، علم شیمی، علم زمین‌شناسی، علم ستاره‌شناسی، علم جراحی و غیره، تمام علوم بر وجود خدا گواهی می‌دهد. قبل از اینکه این علوم باشد، یا تبلور و تکامل و تتمیم پیدا کند تا حدی که هست و خواهد بود، نبود؟ حس ما دلیل نبود، فطرت دلیل نبود، عقل دلیل نبود؟ بود. اما این بودها بودتر می‌شود و قوی‌تر می‌شود و هر قدر رکب علم و سیر علم و عقل قوی‌تر گردد و حتی سیر علوم تجربی که محسوسات را می‌بینیم یا بدون وسایل، یا با وسایل، این «آیاتُنا» در درون و در برون قوی‌تر می‌شود.

بر مبنای دلیل فطری و عقلی که حیات بعد الموت هست، آیاتی این ادله فطریه، ادله عقلیه را بیرون می‌آورد، تبلور می‌دهد و تقویت می‌کند. از جمله، نظر به کون، سوره آل‌عمران، آیه 191: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً». 190 که قبلش است: «إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ». «اولی العقول» نیست، عقل دارد، اما بی‌عقلی می‌کند. نه، این نیست. عقل دارد، اما چهره عقل را شهوات و هوس‌ها تقصیراً یا قصوراً گرفته است. نه، اولی الالباب، لبّ یعنی مغز، یعنی عقلی که قشرها را، «إنارة العقل مكسوفٌ بطوع الهوى» این عقل که دارای نورانیت است، احیاناً پرده روی آن است، این عقل است. اما اگر پرده را بردارند می‌شود لبّ، مغز عقل ظهور پیدا می‌کند. «لِأُولِي الْأَلْبابِ».

در خلق سماوات، اولاً مخلوق بودن سماوات و ارض که بر همه معلوم است، برای مادی هم معلوم است، برای ملحد هم معلوم است. در اینکه سماوات مخلوق هستند و ارض مخلوق است و سماوات در چهره ظاهر اختلاف دارند، ارض اختلاف دارد، ظاهر و باطنش و موجوداتش در چهره ظاهر. اختلاف عنصری دارند، اختلاف اتمی دارند، اختلاف مولکولی دارند، اختلاف فعلی دارند، اختلافات گوناگون بالفعل یا بالشأن دارند. «إِنَّ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ». پشت هم آمدن شب و روز، شب روز نیست، و روز شب نیست، و پشت هم آمدن «لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ». در جای خود که توحید است، مفصل بحث شده است. اما اشاره‌ای که اینجا هست، اینها دلیل بر این است که خالق اراده دارد.

اگر خالق علت بود، همان‌طور که فلاسفه می‌گویند، نمی‌شود که از علت چیزی جز از درون ذاتش برون آید. یکی از مبانی فلسفه است. واجد شیء است که معطی شیء است. اما می‌گویند فاقد شیء، معطی شیء نیست. می‌گویند چون خداوند واجد مخلوقات است، پس مخلوقات را در درون ذات الهی ایجاد کرده است. اما شما که دارید می‌گویید خیر، در ذات خداوند این مخلوقات نیستند، اما ایجاد می‌کند لا من شیء، قبول نداریم. چرا؟ برای اینکه می‌گویند خدا علت است و علت اگر فاقد معلول است، معلول را برون نمی‌دهد. ما می‌گوییم خداوند اولاً علت نیست، ثانیاً اگر علت دارای قدرت باشد و دارای شعور و اراده باشد، اشیای مختلف بیرون می‌دهد. ثالثاً رب‌العالمین اولاً علت نیست، با اراده لانهاییه و با علم لانهایی و با قدرت لانهاییه، لا من شیء ماده اولیه را و از همان شیء اول ماده‌های دیگر را خلق می‌کند. این خلق از درون نیست. در ماده اولیه هم خلق از برون نیست. بلکه خلق لا من شیء است. «اولی الالباب» می‌فهمند که مصدر خلقت اراده دارد، علم دارد، قدرت دارد. اگر مصدر خلقت علت بی‌شعوری بود، علت آنچه را در درون دارد یکسان می‌زایید! نمی‌شود نار که علت حرارت است، گاه نار حرارت بدهد، گاه سردی بدهد، گاه ولرمی بدهد، گاه هیچ‌کدام، نمی‌شود. چرا؟ چون شعور ندارد. اما اگر همین نار که علت است اگر شعور داشت، گاه زیاد حرارت می‌دهد، گاه کم حرارت می‌دهد، گاه ترمز می‌کند. نمی‌خواهیم در بحث فلسفی وارد شویم. بارها عرض کردیم.

«لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ» اولاً آیت است بر اینکه این خالق، این کارها را به‌طور مرتب و گونه‌گون انجام داده با اراده است. اگر علت لاشعور بود یکسان انجام می‌داد. «الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[2] چطور؟ اگر ما تفکر نکنیم در خلق سماوات و ارض، هست، آن هست ما هم هستیم. مطلبی نیست. مثل مجانین که در تیمارستان‌ها هستند فکر نمی‌کند که این مملکت چیست، خدا چیست، پیغمبر چیست، مجنون است و مکلف نیست. اما اگر عقل را به کار بیندازند و فکر را به راه بیندازند «الَّذينَ … يَتَفَكَّرُونَ في‏ خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، نتیجه فکر: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ». این خلقت هدف دارد. آیا ممکن است هدف از یک ساختمانی این است که دو نفر بیست سال در این ساختمان زندگی کنند، اما ساختمانی که هزار نفر در آن جای می‌گیرد و ده هزار سال. این غایت غلط است. این غایت عاقلانه نیست، این تبذیر است، این اسراف است. کسی که خلق کرده است، اگر اله است، کسانی که قبول دارند، و اگر اله نیست، ماده است که تطورات را روی عقل و علم انجام داده است. این باید هدف داشته باشد. مخصوصاً اگر با الهیین صحبت می‌کنیم که بحث با الهیین است. این اله کاری که می‌کند لغو نباید باشد. کاری که می‌کند باید مطابق آن هدفی که دارد باشد، اولاً باید هدف داشته باشد. ثانیاً با هدفی که دارد باید خلق کند. آیا این انسان خلق شده است، با این همه نعمی که آسمانی و زمینی و درونی و برونی و این همه وسیع و این همه عمیق و مفصل برای دو روز زندگی است، آن هم زندگی مرگبار پر از ظلم پر از ظلمت پر از جهالت پر از بدبختی پر از نکبت که ظالم‌ها بیشتر هستند و مظلومان چاره‌ای برای فرار از ظلم ندارند. این غایت جاهلانه است. اگر عالم دیگری نباشد که در عالم دیگر استمرار زندگی اولاً باشد و در عالم دیگر خالق جزای ظالمین را بدهد و جبران مظلومیت مظلومین را بکند، اگر نباشد، اگر این غایت‌ها نباشد، بنابراین این عالم یا خلقش غایت ندارد، یا غایتش غایت جاهلانه است، غایت مسرفانه است، غایت مبذرانه است. «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» این فکر ما را تبلور می‌دهد. آن فطرت انسانی که می‌گوید: یک غایتی از برای وجود ما هست. این غایت را تقویت می‌کند که اگر دقت کنید در آیات درونی و در آیات برونی در خلق سماوات و ارض، با این وسعت، با این عظمت، با این دقت تنظیم، معلوم می‌شود برای یک زندگی موقت چند روزۀ آن هم مرگبار نخواهد بود.

آیه دیگر، سوره 38 (ص)، آیه 27. آیه قبلی: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ» که معلوم است، بعد: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً» خلق باطل چیست؟ اگر کاری را یک عاقلی بکند و هدف ندارد یا هدف درستی ندارد، این باطل است. حق کدام است؟ حق دارای دو بُعد است. کاری را بکند که شخص عاقل که هدف دارد و به اندازه هدف این کار را انجام می‌دهد. این دو بُعدی است. که اگر خلق سماء و ارض و ما بینهما هدف ندارد، با اینکه انسان در احسن تقویم است و مرکز و محور و معیار کل جهان خلقت است، آن‌گونه که خود مادیین هم قبول دارند و می‌فهمند. اگر چنانچه هدفی از خلق انسان اصلاً نباشد، این خلق باطل است. خلق خود انسان باطل است. و اگر هدف باشد، اما هدف قاصر باشد، هدف فقط این زندگی چند روزه انسان در این منجلاب زندگی پر از ظلم و ظلمت باشد، این هدف است، اما هدف باطل است. کسی را انسان به خانه‌اش می‌آورد [با اینکه] احتیاج ندارد، هدف نیست. می‌آورد به خانه، ولکن کسی که می‌آورد، این آدم می‌تواند روزی پانزده ساعت کار کند، ما یک روزی یک ربع کار از او می‌خواهیم، این هدف باطل است.

خداوند جهان را با این تفصیلات خلق کرده است، اصلاً هدف ندارد، که انسان محور است، این ابطل است. اگر هدف دارد، ولکن هدف خیلی ضیّق‌تر از این موجود است. این تفصیلات که هست، باید هدف بسیار مفصل و طولانی باشد در ابعاد بسیار وسیع حیات بعد الموت. در اینجا «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كَفَرُوا»؛ کفروا چه؟ «کفروا انفسهم عن التعقل». چون کَفَرَ؛ سَتَرَ است. کسانی که فطرت‌ها و عقل‌های خود را پوشیده‌اند. نمی‌گذارند فطرت کار کند و نمی‌گذارند عقل کار کند. یا اگر فطرت‌ها و عقل‌ها را باز می‌کنند، می‌بیند، اما «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ».[3] یا «كَفَرُوا بِاللَّهِ» بعد از کل مراحل «فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ * أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[4] دلیل دیگر، «كَالْمُفْسِدينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقينَ كَالْفُجَّارِ». اگر قیامتی نباشد، پس صالح و طالح در نظر خدای عادل عالم قادر یکسان هستند. حتی در نظر ظالم نباید یکسان باشند. کسی که ظالم است، اما چندتا نوکر دارد. بعضی درستکار هستند، بعضی غلطکار، مساوی برخورد می‌کند؟ نه، تا چه رسد کسی که اعدل العادلین است و مبدأ عقل است. اگر فجار و غیر فجار برابر باشند، در دنیا که فجار جلوتر هستند. در دنیا ظالم‌ها و فجار و نیرومندها، خودخواهان و خودبینانان جلوتر هستند. اگر زندگی بعد از مرگ نباشد، اینجا نه تنها بین این‌ها تسویه شده است، نه، نسبت به بعد که تسویه است، نسبت به اینجا فجار جلوتر افتادند از کسانی که مظلوم هستند.

آیه دیگر سوره 44 (دخان)، آیه 38: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ» در دو سوره است. یکی سوره 21: 16، یکی سوره 44: 38. خداوند بازی نکرده است. چون کسی که بازی می‌کند، ما یک لهو داریم، یک لغو داریم، یک لعب داریم، باطل داریم، همه‌اش یا بی‌هدفی است. یا هدف غلط است، یا موازنه بین هدف و این عمل نیست. در هر سه صورت، بچه که می‌نشیند با گِل‌ها می‌خواهد اتاق درست کند، این بازی است. این هدف درست ندارد. هدف این است که فقط بازی کند. آیا خداوند متعال این سماوات و ارض و ما بینهما را که انسان در محور است، این را بازی خواسته بکند؟ لهو خواسته بکند؟ سوره 21 (انبیاء)، آیه 17: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلينَ» ما که لاهی نیستیم. –خدا- اگر ما لاهی بودیم، چرا آسمان و زمین را خلق کردیم که لهو کنیم؟ خودمان تنهایی لهو می‌کردیم، احتیاج نیست. کسی که خالق جهان است. مثلاً در باب اتخاذ ولد دارد: چرا خداوند اتخاذ ولد کند؟ اتخاذ ولد کند برای اینکه کمکش کند؟ خدا که کمک نمی‌خواهد. پس بنابراین اتخاذ ولد یک لهوی است، یک غلطی است. در اینجا هم خلق سماوات و ارض اگر برای بازی است، اگر ما بازیگر هستیم و لاهی هستیم، خودمان بدون اینکه خلق کنیم این کار را می‌کنیم. چون ما غنی هستیم، نیازمند به خلقی نداریم که به وسیله آن خلق لهو کنیم.

سوره انبیاء، آیه 16: «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ» بعد: «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً» که لعب و لهو مراحلی دارد. «لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا». چرا «من لدنا الخلق» باشد؟ کسی دیگری بیاوریم و چنین کنیم. خیر، ما خودمان احتیاج به کس دیگر نداریم. آیه دیگر، سوره مؤمنون آیه 115: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ» مخاطب کیست؟ کسانی که خدا را خالق می‌دانند. خدا را باور دارند و تصدیق دارند، او را را خالق می‌دانند. خدای خالق، ما را خلق کردی و این خلق عبث است. عبث یعنی بی‌هدف، هدف عاقلانه ندارد. حتی هدف مجنونی هم ندارد. چون مجنون وقتی غذا می‌خورد هدفش سیر شدن است. غذا می‌خورد، گرسنه است، غذا می‌خورد که سیر بشود. این هدف، هدفی است که حیوان هم این هدف را ندارد. حیوان هم هدف حیوانی دارد، مجنون هدف جنونی دارد، سفیه هدف سفاهت دارد. اما اگر چنانچه آسمان و زمین را با آن قدرت و با آن علم و با آن حکمت خداوند آفریده و انسان که محور است، «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً»، اگر ما برای خود حیات بعد الموت قائل نباشیم، حیات استمراری، حیات استمراری قائل نباشیم و لا سیما حیات استمراری با حساب و جزا عقاباً و ثواباً، بنابراین خلق ما عبث است.

این مرحله تبلور ادله فطریه انسان نسبت به حیات حساب. اما در مرحله دوم، ما که قائل به خالق هستیم، مادی هم عرض کردیم، شخصی که مادی و ملحد است، او هم فطرتاً و عقلاً حیات بعد الموت را قائل است، ولو عذاب و این حرف‌ها را نسبت به خدا نمی‌داند. عذاب و ثواب به همان ماده اولیه نسبت می‌دهد که تطورات ایجاد می‌کند. ما با آن‌ها زیاد کار نداریم. اگر با آن‌ها کار داشته باشیم اولاً آن‌ها الهی بشوند، بعد ساده‌تر صحبت می‌کنیم. کسانی که الهی هستند، این اله که علم کلی و قدرت کلیه و حکمت کلیه و عدل کلی است و فضل و رحمت کلیه است، این خداوند اینها را خلق کرده است. اگر عالم بعدی نبود، و فقط این عالم بود، اضافه بر لغو و لهو و عبث و باطل و غیره، ظلم و جهل و خیانت هم اضافه می‌شد. آن‌ها لهو است، لغو است، باطل است، عاطل است و غیره. ولکن در اینجا ظلم و خیانت و جهل هم می‌شد. چرا؟ این مطلبی است که همه ‌ما می‌دانیم، اما به‌طور بین‌تر و مستدل‌تر. ما با کسانی که الهی هستند، و این الهیین می‌دانند که بدی هست و خوبی هست و می‌دانند بدها زیادتر از خوب‌ها هستند، و می‌دانند بدها به خوب‌ها ظلم می‌کنند، این‌ها را می‌دانند. و خدا را قائل هستند. اگر زندگی منحصر به این عالم باشد، اضافه بر آنچه که در آیات قبلی خواندیم، این خدا یا نمی‌داند چنین شده است. یا می‌داند، قدرت ندارد. یا می‌داند و قدرت ندارد، خائن است و ظالم است. و حال آنکه ما نسبت به مخلوق، عقیده به علم و عقل و عدل، احیاناً مّا داریم. تا چه رسد نسبت به خالق کون، خالق کون با علم کلی و قدرت کلیه و رحمت کلیه و عدل کلی، اگر چنانچه همین عالم باشد که در این عالم جزا به ظالم داده نمی‌شود، فاسق‌ها با کمال آزادی فسق می‌کنند و ظالم‌ها با کمال آزادی ظلم می‌کنند و کمتر جزای آن‌ها داده می‌شود، بعضی ظلم‌ها اینطور است که جزا داده می‌شود. ولی درصد جزای ظلم‌ها و تخلف‌ها و بی‌عدالتی‌ها در اینجا بسیار بسیار کم است. اگر عالم دگری نباشد، پس این خدا معاذ الله ظالم است، جاهل است، خائن است، یا هم ظالم است، هم جاهل است، هم خائن است. از این سه بُعد ما در صورتی می‌توانیم خارج بشویم که حتماً عالمی بعد الموت باشد. اگر عالمی بعد الموت نباشد، بنابراین این محذوراتی که محقق است حاصل خواهد شد.

در قرآن شریف راجع به معاد اسمایی ذکر شده است. در المعجم المفهرس بگردید. این اسمایی که در قرآن شریف است، اسماء فارغه نیست. مثلاً لفظ یوم، در قرآن شریف حدود پانصد آیه لفظ یوم دارد. 512 آیه، یوم، یومئذ، ایام، یومان و غیره. 512 مرتبه در قرآن شریف لفظ یوم ذکر شده است. یومی که مربوط به قیامت است از کل مواردی که لفظ یوم ذکر شده بیشتر است، چه یومئذ، چه یوم، چه ایام و غیره. آن وقت قرآن شریف وضعیت یوم القیامة را از باب حساب و جزا به سه طریق بیان کرده است. یکی با لفظ، اسمایی که خداوند از برای معاد در قرآن شریف ذکر کرده است، این اسماء معنادار است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. فصلت، آیه 53.

[2]. آل‌عمران، آیه 191.

[3]. نمل، آیه 14.

[4]. ص، آیات 27 و 28.