تفسیر آیات 42 سوره زمر و 60 سوره انعام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
در باب توفی که بهعنوان مفهوم توفی و مصادیق گوناگون توفی بود، عرایضی را حضور برادران عرض کردیم. این دو آیه که توفی را اعم از موت و نوم میگیرد، مخصوصاً آیه زمر، روی آن مقدار دیگری غور میکنیم و دقت میکنیم. و بعد آیه انعام که فقط توفی راجع به نوم است. آیه 42 سوره زمر: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» توفی انفس، توفی انفس انسانیه است چون آن ارواحی که مورد بحث است، بهعنوان اثبات و انکار، ارواح حیوانیه نیست. انسان بهعنوان أنه حیوان مورد بحث نیست که روح حیوانی میماند یا نمیماند. به طریق اولی مراد روح نباتی نیست که آیا بعد الموت میماند یا نمیماند؟ آن روحی که مدار بحث است، نسبت به بقاء و لابقائش و حساب و لاحسابش، روح انسانی است که ضلع سوم هندسه ارواح انسانیت است. این یک بُعد است. یک جهت است. جهت دیگر این است که توفی انفس را بین موت و بین نوم در یک بُعد مشترک دانسته است. و حال اینکه در حال نوم روح حیوانی انسان از بدن خارج نمیگردد و الا موت بود. بلکه تنها روح انسانی انسان خارج میشود. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»، از نظر ادبی امروز مقداری دقت کنیم. چون کلید فهم آیات مقدسات قرآن و سایر عبارات درست این است که از نظر لغت و از نظر ادب انسان درست دقت کند، کلید را درست بیندازد تا بتواند در را باز کند و مطالب و مرادات را بفهمد.
«اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» بیّن، انفس در اینجا بگویید اعم از انفس انسانیه و انفس حیوانیه است، بهعنوان اینکه جمع محلای به لام است. ولکن «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِه»، این «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» در احتمالات سهگانهای که از نظر تعلق ادبی عرض میکنیم، که «في مَنامِها» به کجا متعلق است، در هر سه بُعدش این مطلب را اثبات میکند که محور بحث درباره توفی، توفی روح انسانی است. روح حیوانی هم توفی بشود؛ چنانکه در حالت إماته است، یا توفی نشود؛ چنانکه در حال نوم است. در حالت نوم انسان بمیرد که توفی روح حیوانی به دنبال انسانی شود. یا در حال نوم نمیرد، بیدار شود که روح حیوانی ملحق به انسانی نمیشود، بلکه روح انسانی منجذب میشود به روح حیوانی انسان و بیدار میشود. سه احتمال. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»، «وَ الَّتي» یعنی «وَ الْأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، «في مَنامِها» به کجا میخورد؟ یک احتمال این است که به «لَمْ تَمُتْ» بخورد. اقرب هم هست. یعنی «وَ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، آن جانهای انسانی که در حال خواب نمردهاند، جانهای انسانی که وقت مرگشان است، چه در حال خواب چه در غیر حال خواب که وضع عمومی را قرآن مطرح میکند. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» بهعنوان ضابطه، کاری به خواب و غیر خواب و غشوه و این حرفها نیست. بهعنوان ضابطه کلی «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»، آن هنگامی که باید بمیرد، در موت، موت نیست، بلکه در موت توفی است که ارواح انسانی را خداوند وافیاً اخذ میکند.
بعد: «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ» یعنی «وَ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ». در تعلق «في مَنامِها» سه احتمال است. دو احتمال فردی و یک احتمال جمعی که احتمال جمعی درستتر است. احتمال فردی که دو احتمال است، یکی اینکه «في مَنامِها» متعلق به «لَمْ تَمُتْ» باشد. یعنی «و یتوفی الانفس التی لم تمت حالة منامها»، در حالی که انسان مرده است، یا خدا در همان حالت میمیراند، یا در آن حالت نمیمیراند. این یک احتمال، احتمال دوم این است که «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ في مَنامِها» در حال منام هم توفی میکند. منتها توفی فی حین الموت، هم روح انسانی را که مرکز است و هم روح حیوانی را میگیرد. اما توفی که خداوند میکند انسان را در حالت منام، این توفی نومی است، توفی بعضاً مّا است، یعنی فقط توفی روح انسانی است، توفی روح حیوانی نیست. این هم احتمال دوم.
سوم: «في مَنامِها» به هر دو برگردد، چه اشکال دارد؟ «في مَنامِها» هم متعلق به «يَتَوَفَّى» باشد، هم متعلق به «لَمْ تَمُتْ»، هم متعلق به مثبت باشد؛ «يَتَوَفَّى»، هم متعلق به منفی باشد؛ «لَمْ تَمُتْ» هر دو هم درست است و وسعت دلالتی قرآن طوری است که تا آنجا که از نظر لغوی و ادبی امکان عنایت معانی هست، ما نباید تقیید کنیم، ما چرا تقیید کنیم؟ ما نه حق داریم نصوص و ظواهر را توسعه بدهیم، مگر به مراحل بالاتر، برابر قیاس است. و نه میتوانیم آن لغتی که معنای وسیع دارد، یا عبارت ادبی و جمله ادبی که معنای وسیع دارد، ما نمیتوانیم تقیید کنیم. اگر نظر ما مقیّد است، فکر ما مقیّد است، علم ما مقیّد است، تقلید ما و اجتهاد ما مقیّد است، لغات تقیید میکنند، حق ندارند تقیید کنند. آن معنای لغوی و آن معنای ادبی وسیع را باید بگوییم اراده شده است. زیرا اگر ما تقییدی از جانب خودمان اجتهاداً یا تقلیداً یا بهعنوان یک قیود درونی یا قیود برونی تقیید کنیم که در قرآن نیست، معنایش این است که قرآن فصیح نیست. چون معنای فصاحت عادی، تا چه رسد فصاحت علیا، این است که لفظ با معنا صددرصد برابر باشد. نه لفظ از معنا اوسع باشد و نه معنا از لفظ اوسع باشد. زیرا دلالت صددرصد تامه در جایی که قرینه نیست. دلالت صددرصد تامه در صورتی که لفظ برابر با معنا صددرصد مطابق است. نه زیاد نه کم، و معنای مراد مطابق با لفظ باشد صددرصد، نه زیاد نه کم. اگر چنانچه لغتی در قرآن بیاید و یک معنای واسعی دارد و بدون قرینه معنای مضیّق مراد باشد، این خلاف فصیحت است. و بالعکس اگر معنا اضیق از لفظ است، معنا چه اوسع از لفظ باشد، چه اضیق از لفظ باشد، قرینهای در کار نباشد، در این صورت این لفظ فصیح نخواهد بود. تا چه رسد مقام عالی علیای فصاحت که ما کل مسلمین نسبت به قرآن عقیده داریم.
در اینجا «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»، توفی متعلق به انفس انسانیه است حین الموت. «وَ الَّتي» یعنی یتوفیٰ، عطف است. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ يَتَوَفَّى في مَنامِها»، «لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» هر دو درست است. هر دو مراد است. «يَتَوَفَّى في مَنامِها» که آیه انعام نص در این مطلب است. تأیید نه، «یفسر بعضه بعضاً». «يَتَوَفَّى في مَنامِها»، این «في مَنامِها» دو مرحله دارد؛ یک «في مَنامِها» در ضمن منام است. یک «في مَنامِها» در آغاز منام است. اینطور نیست؟ چون «فی» ظرف است، هر دو را شامل است. آن آنِ اول که انسان بین النوم و الیقظه است، آنِ اول «في مَنامِها» است یا نه؟ و مراحل وسطی تا آخر تا بیدار نشود، باز این مراحل «في مَنامِها» است. در این دو تعلق، یک تعلق مربوط به «في مَنامِها» در خود نوم است. و یک تعلق به «في مَنامِها» در آغاز نوم مربوط است. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» اگر «في مَنامِها» را به «اللَّهُ يَتَوَفَّى» بگیریم اینطور میشود: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، یعنی آغاز، در آغاز نوم خداوند روح انسانی را توفی میکند. اما اگر «في مَنامِها» متعلق به «لَمْ تَمُتْ» باشد، یعنی «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، خواب است، در عمق خواب است. آغاز نیست، در حال بیداری نیست، بلکه در عمق خواب است. در اینجا ترکیز «فی» بیشتر است. و اگر مراد از «فی» فقط حالت آغازین بود، عند منامها میفرمود و اگر حالت وسط بود، «في مَنامِها» در تعلق اختصاص به «لَمْ تَمُتْ» پیدا میکرد. اما، چون «في مَنامِها» اختصاص به «لَمْ تَمُتْ» ندارد، بلکه «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الْأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ»، «في مَنامِها لَمْ تَمُتْ» یا «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ في مَنامِها»؟ هر دو حال را میگیرد. هم در حال آغازین خواب، خداوند چه کار میکند؟ اول آن لحظه اولایی که انسان میخواهد بخوابد، بین یوم و یقظه است، خدا چه میکند که یقظه میرود و نوم میآید؟ «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ»، روح انسانی را از این بدن میگیرد و در حالی که خواب متحقق است، اینجا هم دو مرحله است. یکی اینکه بنا است بخوابد و بعد بیدار شود، این یک بُعد، بنا است در خواب خداوند امساک کند روح انسانی را و انسان موتش تحقق پیدا کند. تمام این مراحل را این آیه مبارکه بیان میکند.
و از اختصاصات قرآن شریف این است، چون خداوند احاطه علمی دارد به کل مرادات و به کل دلالات و به کل لغات، این است که در بیان کردن معنای زیاد با لفظ کم نمیماند. ما اگر در معانی زیاد با لفظ زیاد هم میمانیم، اما خداوند که عالم به کل شیء است، و قادر به کل شیء است، برای ابراز معانی زیاد با لفظ کم، با مرحله علیای فصاحت هرگز ماندگی و درماندگی ندارد. اینکه ما مأمور هستیم که در آیات مقدس قرآن فکر کنیم، یک قسمت زیادی از این افکار جهت سلبی است و جهت دیگر جهت ایجابی است. جهت سلبی که معنی تفسیر همین است. تفسیر قرآن یعنی ما خودهایمان را تفسیر کنیم. ما آن تاریکیها و غبارها و قیود و خصوصیاتی که خود بر چهره الفاظ نهادهایم، آنها را برداریم. اگر من خود را تفسیر کردم و آزاد شدم و از قیودی که اجتهاداً یا تقلیداً به دست آوردم رها شدم. قرآن روشن است، بیّن است، خورشید است. «کالشمس فی رایعة النهار» نمیشود قرآن را گفت، از شمس شمشتر و روشنتر است. خورشید در حجاب میرود، اما قرآن هیچ وقت در حجاب نمیرود. اگر ما باید تفسیرکنیم، این بحث مفصل و مهمی است که برای یک عده از مفسرین بحث کردیم. این تفسیر که میکنیم، یعنی خود را تفسیر میکنیم. این غشاوهها و غطاءها را از عقل خود، از فکر خود، از فطرت خود، از لغت خود، از ادب خود، از فقه خود، از اصول خود، از فلسفه و منطق خود برداریم، خود را آزاد کنیم از گفته و شنیدهها و آنچه فکر کردیم. چون ما معصوم نیستیم. آنچه در غیر بُعد عصمت ما شنیدهایم و گفتهایم و فهمیدهایم، این صددرصد نیست، درصد است. برای اینکه ما به مراحل صددرصد معانی ربانیه برسیم، باید تفسیر کنیم. خود را آزاد کنیم. تفسیر، فسر؛ آن غشاءها و موانع را برداشتن. وقتی ما از کل خصوصیاتی که در غیر بُعد عصمت ما تقید داریم برهنه شدیم چه اجتهاداً چه تقلیداً، ما آیات را به خوبی میفهمیم. حرّم، حرّم است، نه اینکه چون فقها فرمودند: مکروه است، پس مکروه است. آیات مقدسات قرآن در خود هیچ گیری در دلالت ندارد، گیر در ما است. ما گیرها را از خود برطرف کنیم، این تفسیر است. بعد از اینکه گیرها را از خود برطرف کردیم، جنبه سلبی دارد. جنبه سلبی مهمتر است. آیا در «لا اله الا الله»، «لا اله» مهمتر است یا «الا الله»؟ «لا اله» مهمتر است. «لا اله» یعنی از بیخ تمام معبودها و الهها را ما انکار کنیم. حوض را از همه لجنها و کثافتها خالی کنید، آفتاب بخورد تمیز بشود، آب وارد آن بشود. اینکه زحمتی ندارد.
در اینجا هم ما خود را فسر کنیم و خود را آزاد کنیم از آنچه را دریافتهایم و فهمیدیم در غیر منطق وحی و از غیر بُعد وحی، وقتی آزاد کردیم، این آبهای مخلوط به لجن یا لجنهای صرف و کثافات و غلطها و ظلمات را از خود تفسیر کردیم و دور کردیم، «فوق الشمس فی رایعة النهار» است. ما عبارت ظاهر قرآن را عرض میکنیم. حتی بطون قرآن، اشارات و لطائف و غیره که اینها تسلسل دلالی دارند، لفظ بر معنا، معنا بر معنا. مگر در دو مورد است که علمش اختصاص به رسولالله (ص) و رسولیین دارد. حروف مقطعه قرآن است که اینها حروف رمزی است، تلگرافی است. در دهتا احتمال، این احتمال صحیح است. برحسب فرموده امیرالمؤمنین (ع) که «إنها مفاتيح كنوز القرآن»[1] که بیش از آنچه از قرآن در عبارتش، در اشارهاش، در تأویلش حتی میفهمیم، این مرحله اولی است. آنچه در قرآن است. مرحله دوم حقایق است. یعنی آن معانی که ما از الفاظ و از اشارات و از لطائف نمیتوانیم به دست بیاوریم. خداوند در قلب رسولالله (ص) حکمت این حکم را ایداع کرده است. پس پیغمبر میتواند بر مبنای بیان سنتی، ما را توجیه کند به جهاتی که ما از قرآن نمیفهمیم. ولکن «بینهما متوسطات»، آن مراحل فهمی قرآن که در عبارت است و اشاره است و لطایف است. ما در بُعد اول «لا اله»، آنچه منافی با فهم است کنار میزنیم. بعد در بُعد اثباتی؛ دقت در لغت، دقت در عبارت، در بُعد ظاهر و در بُعد باطن «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً»[2] تقویالله نور میآورد و کتاب الله هم که نور است. نورٌ علی نور میشود. بعداً خطا یا نخواهد بود، یا بسیار بسیار خطا کمرنگ خواهد بود و لذا فتاوایی که بهطور آزاد از قرآن درمیآید، ممکن است ده بیست سال یک مرتبه یکی از آنها بالا و پایین بشود. اما مرتب اقوی بشود احوط، احوط بشود چه، سلب و ایجاب در کار بیاید، این روی فقه سنتی است یا فقه پویا یا فقه تشریعی است، سایر فقههایی که مبنای صحیح از کتاب و سنت ندارند. «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»، بعد چه؟ «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ».
– […] «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» همان انفسی است که در خواب میمیرد.
– «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها» که حین موت را میگوید. ولکن «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ» این حین منام را میگوید. در حین منام و حین موت، آن انفسی که توفی میشود و مشترک است، روح انسانی است. اما وقتی که… چون بعضی وقتها فاصله میافتد، یک مرتبه است که خواب نیست، میمیراند، دوتایی با هم، روح انسانی و حیوانی با هم توفی میشوند. گاهی اوقات خواب است و نمیمیرد، فقط روح انسانی توفی شده تا زنده بشود. گاه اوقات در خواب میمیرد، اینجا فاصله است، در خواب که میمیرد، وقتی خواست بخوابد، روح انسانی توفی شد. وقتی که در خواب خواست بمیرد، روح حیوانی هم ملحق به روح انسانی شد «و هنا یتم الموت». چنانکه در خود آیه این مطلب را گفته است. «وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» چه «في مَنامِها» به «يَتَوَفَّى» بخورد، چه «لَمْ تَمُتْ»، هر دو درست است. و جمع درست است. «الجمع اجمع».
«فَيُمْسِكُ» در این حال منام انسان دو حال دارد؛ یا بناست از خواب بیدار شود یا بناست در خواب بمیرد و برود. هر دو را میگوید. «فَيُمْسِكُ الَّتي»، «فیمسک النفس التی او الانفس التی قضی علیه الموت»، خداوند حکم کرده است که در حال خواب یکسره بمیرد. خواب اول به خواب دوم متصل گردد و روح حیوانی هم به روح انسانی متصل شود. اینجا «يُمْسِكُ» است. «يُمْسِكُ» دلیل است بر اینکه بین روح انسان و روح حیوان تجاذب است. اگر تجاذب بین روح انسان و حیوان نبود، «يُمْسِكُ» نمیخواست. خداوند نگه میدارد روح انسانی شخص خواب را که الآن میخواهد موت تحقق پیدا کند. وقتی روح انسانی را نگه داشت، چه میشود؟ میشود روح حیوانی در انسان بماند و انسان حیوان بماند؟ اینکه نیست. یا اینکه این روح انسانی را اگر خداوند امساک نکند، روح انسانی جای خود میماند، روح حیوانی جای خودش میماند؟ نه، پس این روح انسانی را باید نگه دارد تا به روح حیوانی برنگردد و لذا «فَيُمْسِكُ» فرمود. «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ».
– اینکه میفرمایید روح حیوانی و روح انسانی، دو روح دارد یا اینکه دو…
– دو روح است. منتها دو روحی که وحدت حقیقی نیست. چون اگر وحدت حقیقی بود، نمیشد جدا بشود.
– یعنی مستقل از هم هستند؟
– نه، با هم هستند.
– این دو عمل از یک روح است.
– خیر، روح انسانی بعبارةٌ اخری فطرت است و عقل است و قلب است و این مراحل، و روح حیوانی اینها را ندارد. مثلاً روح اسب اینها را ندارد. نه فطرت دارد، نه عقل دارد، نه قلب دارد. اینها که مربوط به انسان است ندارد. در حقیقت روح اینطور نیست که روح یک موجودی است که دارای جنباتی است. خیر. اگر بگوییم مجموعه روح حیوانی و انسانی یک روح است و دارای دو جنبه است، این غلط است. چون اگر مجموع یک روح بود دارای دو جنبه، نمیشود دو جنبه از هم جدا شوند. یک روح است و دارای دو جنبه است. نمیشود این دو جنبه از هم جدا بشوند. ولکن در اینجا میگوید: «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ»، آن روحی که خداوند توفی کرده است و گرفته است «في مَنامِها»، این روح انسانی، روح حیوانی در بدن انسان است.
– میفرمایید در خواب روح حیوانی خارج نمیشود؟
– نه.
– پس آن لذات حیوانی که در خواب حاصل میشود…
– دنباله بحث ما همین است، این مقدمه را برای همین عرض میکنم. این تعدد روح حرکت و روح شعور، روح شعور و ادارک انسانی در حال خواب «تَوَفَّی»، ولکن روح حرکت، روح حیوانی بقولٍ مطلق که منهای انسان است، این در بدن انسان مانده است. زیرا اگر هر دو روح از بدن انسان خارج بشود، انسان فقط یک نباتی است.
– یعنی خروج کامل است؟
– این مرحله دوم بحث است. پس روح حیوانی نمیشود از بدن کلاً خارج شده باشد. بله، روح حیوانی در بدن است، گاه در بدن خواب است، گاه در بدن بیدار است، این را بعد بحث میکنیم. چون بعضی میخوابند و اصلاً خواب نمیبینند. کسی که میخوابد و خواب نمیبیند، روح حیوانی او هم در بدن خواب است. ولی اگر خواب است و خواب ببیند، روح حیوانی بیدار است در بدن در برزخ، در دنیا نه. این بحثهایی است که باید تفصیلش را بعداً عرض کنیم.
– یعنی روح به جایی منتقل میشود و شهوات حیوانی را میبیند…
– همین را میخواهیم عرض کنیم. این در حال موت معلوم است که انسان، آن قدرت شعور و حرکت تجزئه شده است. یک جزء که خارج بدن است، و لذا شخص خواب نمیشنود، نمیبیند، نمیخورد، فکر در نشئه دنیا نمیکند، مگر کسی که خواب باشد، خواب ببیند و در خواب بداند که خواب است. آن مطلب دیگری است. که فروع آن را عرض میکنیم. وقتی انسان خواب است، در حال خواب مکلف هم نیست، در برزخٌ مّا قرار گرفته است. ولو چشم باز باشد نمیبیند. گوش هم باز باشد نمیشنود. حس هم هست، حس نمیکند، مگر طوری به او دست بزنی که بیدار بشود، این مطلب دیگری است. در حال خواب نه حس دارد، نه بصر دارد، نه سمع دارد، نه فکر مربوط به نشئه دنیا بوجهٍ عام دارد. اما این بدن حرکت دارد، نمو را کار نداریم. حرکت دارد، هضم غذا دارد، نفس دارد، اینها را دارد که این بُعد حیوانی است. پس بُعد حیوانی اصالتاً در بدن انسانِ خواب هست. اما بُعد انسانی بهطور کلی از این بدن ولو بهطور موقت خارج شده است.
بین این دو روح باید تجاذب بشود. اگر تجاذب بین این دو روح نباشد، خوب روح انسانی کنار رفت. در انسان همینطور روح حیوانی باشد و باشد و باشد، اینطور نیست. نمیتواند روح حیوانی بدون روح انسانی زندگی کند. روح انسانی هم در این وضعی که هست که وضع منام است، بدون اتصال به روح حیوانی نمیتواند زندگی کند. و لذا «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ»، نگه میدارد که نرود. روح را خداوند در خارج از بدن که در روایت دارد که علی الهواء است و الهواء علی الریح است که بعد روایتش را میخوانیم. در تفسیر سوره زمر در الفرقان موجود است. این روح را خداوند نگه میدارد. وقتی نگه داشت، دیگر لزوم ندارد که روح حیوانی را بگیرد و بیاورد. توفی دوم نیست. فقط یک توفی است. شخصی که در حال منام یک توفی نسبت به روحش شده که روح انسانی است. دیگر توفی دوم در کار نیست. توفی دوم اتوماتیکی است. توفی اول به اراده مستقیمه رب است، ولی توفی دوم اتوماتیکی است. چطور؟ وقتی این آهنربا را آوردید اینجا، خود آهن دنبالش میآید. آهنی که با یک فاصلهای است که میشود دنبال آهنربا بیاید، اگر این آهنربا را بکشید، آهن دنبالش میآید، مگر فاصله زیاد باشد.
در اینجا روح انسانی را که خداوند در حال نوم امساک کرد چه میشود؟ «فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ»، قضاء الموت فقط به امساک تحقق پیدا میکند، نه توفی دوم، یعنی روح انسانی امساک شد، بعد روح حیوانی منجذب میشود به روح انسانی «یتحقق کامل الموت» این در صورت موت است. «وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى»[3] اگر بناست زندگی این آدم استمرار پیدا کند که بیدار شود و بعد الی اجلٍ مسمی زنده بماند «يُرْسِلُ»، «يُرْسِلُ» در مقابل «يُمْسِكُ» چیست؟ «يُمْسِكُ» نگه میدارد. اگر نگه ندارد چیست؟ «يُرْسِلُ» است، بهطور اتوماتیکی خودش منجذب میشود.
– [سؤال]
– در مقابل «يُمْسِكُ» است.
– [سؤال]
– در صورتی است که واقعاً در مقابلش باشد.
– در مقابل است دیگر. مگر امر بعد از نهی تجویز نیست؟ اینجا هم «يُمْسِكُ» اگر احتیاج به امساک نیست، چرا «يُمْسِكُ»؟ «يُمْسِكُ»: نگه میدارد. پس این مثل فنر است. اگر نگه نداشته نشود، برگشت به بدن میشود، متصل به روح حیوانی میشود، «فَيُمْسِكُ». بعد: «يُرْسِلُ» سه حال است: یا «يُمْسِكُ» فعل است، یا «يُرْسِلُ» فعل است، یا هیچکدام. هیچکدام که غلط است. خدا بیتفاوت است؟ نه. فقط این مطلب است که «يُمْسِكُ» در صورتی که بناست این بیدار بشود. بعد هم اگر امساک نشد، چطور؟ اگر امساک نشد، آیا محتاج به فعل دیگری در کار است که خداوند توفی دوم کند؟ خیر، بهترین تعبیر «يُرْسِلُ» است. میفرستد، یعنی خدا مانع نمیشود. «يُرْسِلُ» یعنی امساک نیست.
– [سؤال]
– به این معنا؛ رها کردن به اینکه جلویش را نمیگیرد. وقتی جلوی روح انسانی گرفته نشد، بهطور اتوماتیکی روح انسانی به بدن برمیگردد. پس در اینجا یک فعل لازم است. در مرحله دوم، در مرحله اول که یتوفی، یتوفی که روح انسانی را گرفت. بعد اگر بخواهد موت تحقق پیدا کند، «يُمْسِكُ»، اگر نخواهد موت تحقق پیدا کند در اینجا فعل دومی لازم نیست، بلکه بهطور اتوماتیکی روح انسانی به روح حیوانی منجذب میشود. پس دو بُعد است؛ اگر روح انسانی را امساک کند، جاذبه روح انسانی، روح حیوانی را به خود جذب میکند. اگر روح انسانی را امساک نکند، جاذبه روح حیوانی، روح انسانی را جذب میکند. پس تجاذب بین روحین است. این یک بحث است. «وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ».
منتقل میشویم به سوره انعام، آیه 60: «وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ» اینجا توفی مختص به توفی نوم است. شب توفی میکند. چرا شب فرمود؟ چون شب نوعاً انسان میخوابد. آیات متعددهای داریم که شب برای استراحت است و روز از برای کار است. بعضیها معاکس میکنند، مطلب دیگری است. امکان دارد، ولکن شب برای استراحت بهتر از روز است و روز برای کار بهتر از شب است. «وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ» چون به وجه عام صحبت میکند. «وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ». دیروز بهطور تفصیل عرض کردیم که «جَرَحْتُمْ» روی احتمالاتی که هست، این احتمال صحیح است و منجّز است. «جَرَحْتُمْ» یعنی جرح میکنید، تعدی میکنید. جارحه را که میگویند جارحه چون تعدی دارد، و الا اگر اعضای بدن انسان تعدی ندارد، چرا جارحه است؟ لفظ جارحه از جرح است، جرح زخم زدن است. مگر کارهای خوب زخم زدن است؟ کارهای بد زخم زدن است.
پس «وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ» هم از نظر لغت، یعنی آن کارهایی که جرح ایجاد میکند، چه جرح درونی چه جرح برونی، تخلف فطری، تخلف عقلی، تخلف قلبی، تخلف علمی جرح درونی است. چه جرح مستقیم برای خودش باشد، چه جرح متعدی به دیگران. و تخلفات برونی هم دو جرح است. یک جرح خود زنا میکند، خود چنین میکند، خود چنان میکند، خود مال حرام میخورد. این جرح برونی و حرمت برونی غیر متعدی است. گاه جرحی است که متعدی به غیر است. این دو نوع جرح که درونی و برونی است و هر کدامش جرح لازم و جرح متعدی است، این چهار جرح را میگیرد. اینجا میخواهد تنبه بدهد، اضافه بر این معنایی که از لغت میفهمیم. «ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ» بعث چیست؟
– [سؤال]
– نه، خیر «جَرَحْتُمْ» نیست. خیر جرح نیست.
– بالاخره از جهاتی جرح است.
– نشد، آن فی الله است. ما یک اجتراح و جرح فی الله داریم. آن خوب است. ما تعدیها را میگوییم. این «جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ»، «جَرَحْتُمْ» بهطور کلی، مگر همه دارند جهاد میکنند و همه در راه خدا کشته میشوند؟
– بالاخره میتواند یکی از مواردش باشد.
– اینجا «وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ» بوجهٍ عام. «وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ» یعنی شما مجموعه مکلفان را خداوند توفی میکند در لیل و در حالی که میداند شما جرحهایی در نهار دارید، این انتقاد است. و الا اگر کسی در راه خدا کار کند، این آیه برای او مورد ندارد، متنبه خودش است. میخواهد تنبه بدهد. به وسیله اینکه نوم اخ الموت است، میخواهد در اینجا در حقیقت تنبه بدهد.
«وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ» وقتی انسان از خواب بیدار میشود، این بعث است، چرا؟ یک مرتبه بعث از موت کامل است، یک مرتبه بعث از موت غیر کامل است. اگر انسان بیدار باشد از عوامل موت احیاناً فرار کند. یا بتواند فرار کند یا نه، ماشین دارد زیرش میگیرد فرار میکند، اما اگر خواب باشد چطور؟ در حال بیداری انسان بهتر از عوامل موت فرار میکند یا در حال خواب؟ در حال خواب که اصلاً نمیتواند. در حال خواب هر صدمهای به انسان بزنند، این دیگر اختیاری ندارد. بنابراین بعث بعد النوم بسیار بسیار اهمیت دارد. در حالی که انسان بیدار است و فعالیت دارد و قدرت دارد، احیاناً میتواند از عوامل موت فرار کند، احیاناً هم نمیتواند فرار کند. ولکن در حال نوم هیچ، پس اختیاری که انسان برای جلوگیری از مرگ در بیداری دارد، بیشتر است از اختیاری که در حال نوم برای جلوگیری از مرگ دارد. «ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ» این ثم تراخی است. یعنی بعد از اینکه نوم تمام شد. بعد از اینکه نوم تمام شد، بناست بیدار بشود، در اینجا بعث است. «ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ»[4] داریم.
– [سؤال]
– اینجا هم برزخ است و هم… «ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ»، بعد: چرا؟ «لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى»، کسانی که اجل مسمای آنها در خواب بوده، تمام شد. کما اینکه در آیه قبلی خواندیم: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضى»، قضی آن اجل مسمی است. اگر این قضی و اجل مسمی در خواب است که معلوم است. اما اگر «قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ» در خواب نیست، بلکه اجل مسمایی است که باید بیدار شود و مقداری بماند، در اینجا «لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى»، اجل مسمایی است که نباید در خواب بمیرد، بلکه باید از خواب بیدار بشود، تا حد معینی زندگی کند. «ثُمَّ»، ثم فاصله است. «ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ» یعنی در طول زمان تکلیف تا اجل مسمی شما زنده هستید، بعد «إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ». در «إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ» مرجع دو بُعد است. یک بُعد مرجع برزخی است که مرجع موقت است و حیات موقته است. و یک بُعد مرجع معاد است که مرجع علی طول الخط است. «ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».
«ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ» در مرجع اول مگر انباء نیست؟ وقتی انسان میمیرد، «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»[5] مگر اینطور نیست؟ این مربوط به بعد از مرگ است. بعد از مرگ بلافاصله استمرار حیات است، و کسانی که گناه کردهاند، به آنها اینطور گفته میشود: «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا»، تو از این جریانات غافل بودی. از اینکه اعمال تو این واقعیات را دارد غافل بودی. از اینکه بعد الموت حیات هست غافل بودی، غافل بودی. منتها تغافل روی تقصیر بوده و نه روی قصور. ولکن «فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ»، امروز چشم تو تیزبین است. حدید نه آهن، چشم آهن نمیشود. چشم تو تیزبین میگردد. آنجا چشم تو تیزبین نبود و کوتهنگری تو در عالم دنیا از نظر تقصیر، اینجا مبدل میشود به تیزنگری تو در عالم برزخ.
سؤال این بود که «ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ» مگر در مرجع اول ما، مرجع آغازین که حیات برزخی است، انباء نیست؟ پس چرا میفرماید «ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؟ جواب: انباء دو مرحله دارد و هر دو مرحله همدو مرحله دارد. یک مرحله انباء، انباء برزخی است، خداوند نشان میدهد چه کردی، بعد جزا هم میدهد. این دو مرحله، یک مرحله دیگر که آن هم دو مرحله است، انباء اخروی است. در انباء اخروی اولاً «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[6] اعمال را نشان میدهد. بعداً خود اعمال تبدیل به جزا میشود، ثواباً او عقاباً. چون اینطور است، در مقابل انباء اخروی در دو بُعدش، انباء اخروی که تمام اعمال انسان آشکار میشود و تمام اعمال انسان تبدیل به ملکوتش میشود که جزا باشد، ثواباً و عقاباً، انباء اخروی کجا و انباء برزخی کجا. در مقابل انباء اخروی کأن انباء برزخی انبائی نیست. حالت موقت دارد.
– انباء برزخی همه چیز نیست.
– بله، انباء برزخی کلیت ندارد، برزخی متوسط است. که در بحث برزخی صحبت میکنیم.
– [سؤال]
– «ثم یبعثکم فی النهار»، «فیه» فی النهار است.
– پس چرا «ثُمَّ» آورد؟
– برای اینکه فاصله است. «ثُمَّ» فاصله است، منتها فاصله گاهی اوقات خیلی است، گاهی اوقات کم است.
– [سؤال]
– نه دیگر، انسان «يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ»، حالا که «يَتَوَفَّاكُمْ» در شب خوابیدیم، ده ساعت، هشت ساعت خوابیدیم.
– صحبت زمان نیست.
– پس چیست؟ هم زمان است، هم ترتب است. هم زمان گذشته و هم مقدار یک دقیقه و دو دقیقه و این حرفها نیست. «ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ»، بعد از اینکه خوابتان در شب تمام شد، حالت بعث است. از این دو آیه این مطلب را معصومین (ع) استفاده کردند که آن نقطه بسیار بیّن و نقطه آغازین آن: «النَّوْمَ أَخُ الْمَوْتِ»[7] که این خودش یک اعتباری برای ما است. که وقتی میخوابیم، بیدار میشویم، دستور داریم که به سجده بیفتید و بگویید: «الحمد لله الذی بعثنی بعد موتی» چون من اینجا هیچ اختیاری نداشتم. از عوامل موت اختیار نداشتم، حالت لااختیار بود، درست تسلیم اراده رب بودم و خداوند لطف کرد و من را بیدار کرد.
ما یک بحث در نوم داریم که بحث مقدم است که برزخٌ مّا است و بحث بعدی در برزخ است و بحث سوم در معاد است، چه قیامة الإماتة باشد و چه قیامة الإحیاء. پس چهار بحث داریم. بحث اول که نوم است. در نوم که معلوم است ما زنده هستیم. مرده نیستیم، معلوم است که زنده هستیم، یک زندگی برون از بدن و یک زندگی درون است. در زندگی درون که زندگی حیوانی است که ما کار انسانی نمیتوانیم بکنیم. فکر انسانی، دید انسانی، شنید انسانی، عمل انسانی، امور انسانی را ما در بُعد آن حیات درونی که در حال نوم حیات حیوانی است، ما کاری نمیتوانیم بکنیم. آیا در حیات برونی که حیات انسانی است، میتوانیم کار منفرد بکنیم یا کار مجموع؟ آیا روح منسلخ از حیات حیوانی بدن و از خود ماده بدن، میتواند کارهای مادی انجام بدهد؟ دید مادی، شنید مادی، گفت مادی، ازدواج که مادی است، ازدواج، خوردن، خوابیدن، دویدن، این کارها را میتواند روح در خارج از بدن انجام بدهد یا نه؟ اگر بگویید نمیتواند، پس این خواب دیدنها یعنی چه؟ مخصوصاً رؤیاهای صادقه و همه شما رؤیاهای صادقه داشتید.
در خواب در صورتی که اتصال به ملکوت باشد، یک وقت اتصال ملکوت نیست، خیالاتی است، ناراحتیهایی است که این خیالات و ناراحتیها استمرار دارد و به دنبالش در خواب میآید. گاه اوقات ملکوتی است. این ملکوتیها را منها و شماها زیاد دریافت کردیم. در نوشتن کتاب ستارگان اینطور بود و بعداً هم در بقیه کتابها مخصوصاً تفسیر اینطور بود که وقتی در آیه غور میکردم و کاملاً تفکر میکردم، بعداً که میخوابیدم در خواب عمق بیشتری پیدا میکرد و بیدار میشدم و یادداشت میکردم. این از رؤیاهای ملکوتی است. یعنی طوری است که انسان از حالت مُلک به حالت ملکوت اتصال پیدا میکند و تجرد زیادتری پیدا میکند. چون هر قدر روح انسان تجرد بیشتر پیدا بکند و تعلقاتش به این مظاهر مادی و شهوانی کمتر باشد، نورانیت بیشتری است و بهتر میتواند نور را دریافت بکند. بوجهٍ عام، رؤیاهای صادقه در کار هست. و من لزوم ندارد از خودم یا دیگران بگویم، شما همه میدانید. همه رؤیاهای صادقه دارید. فلان مطلب را خواب میبینم. این مطلبی که در خواب میبینم؛ 1- در گذشته بوده است. 2- الآن هست و من خوابم. 3- بعداً خواهد شد. در مثلث از زمان رؤیاهای صادقه هست که اتصال به ملکوت است. و لزوم ندارد کسی که خواب درست میبیند مسلمان هم باشد، کافر هم میشود. مگر آن کافرهایی که با یوسف در زندان بودند «إِنِّي أَراني أَعْصِرُ خَمْراً»[8] اینها نبود؟ خواب بود، منتها واقع این خواب را نفهمیدند، یوسف تعبیر کرد که یکی از شما به دار آویخته میشد و دیگری میرود در دربار چنین و چنان میشود.
بنابراین اتصال به ملکوت البته از برای مؤمن رحمت است. رحمت فوق الرحمة است، ولی از برای کافر رحمت نیست. بلکه این انباء است و تذکر دادن است و متوجه کردن به این است که اینطور نیست شما وقتی خوابیدید، دیگر هیچ چیزی در کار نیست. روح میتواند در خواب کارهایی را انجام بدهد و شما در حال بیداری آن کارها را نمیتوانستید انجام بدهید. یک کشفی از ملکوت است و یک اتصالی به ملکوت است. اشخاصی هستند که مثلاً کسی گفت: من پدرم را خواب دیدم. پدرم گفت: فلانی من به فلان بقال، فلان مقدار بدهکار هستم و شما نمیدانید این پول کجا است. در فلان اتاق، زیر فلان رختخواب در فلان صندوق، این مقدار پول است، این مقدارش را بدهکار به فلان بقال هستم، بقیهاش ارث است. رفتیم و دیدیم و پیدا کردیم. به بقال گفتیم. بقال گفت از کجا میدانستید؟ گفتیم ما پدر را خواب دیدیم.
اگر شیئاً مّا واقع شود که واقع میشود. در حالت خواب که روح از بدن فاصله دارد، چیزهایی را بشنود، مطالبی را خودش با کسانی صحبت کند، با انبیاء صحبت کند، با ائمه صحبت کند، مطالبی را بشنود، اینها را در بُعد اتصال به ملکوت ما زیاد داریم. از جمله نظرم است که ما درس مرحوم آقای بروجردی (رض) استادنا الاعظم علی الاطلاق در فقه سنتی که قبولش ندارم. ایشان اتجاه قرآنی داشت، ولی نه خیلی، ایشان در باب اربعه ملفقه سفر بحث میکردند. در اربعه ملفقه سفر ایشان نظری داشتند که مطابق نظرات اطباق قدما بود و متأخرین مخالف بودند. ایشان اصرار داشت که آن درست است و دلیلش این بود که میگفت این روایاتی که از دست قدما به ما رسیده است، به این روایت عمل نکردند، پس قبول ندارند. به آن روایت دیگر که به نظر شما ضعیف است و کمتر است عمل کردند، پس قبول دارند. قبول و لاقبول آنها برای ما حجیت دارد، به آن بیان مفصلی که ایشان میکردند. در صحن بزرگ حضرت معصومه -آن قسمت خیابانی- بحث میکردند. زیاد به ایشان اعتراض میشد. ایشان فرمود بزرگی بزرگان مانع از فهم انسان نمیتواند باشد. اگر بزرگان مطلبی را همهشان ولو فرمودند، بزرگی بزرگان محفوظ، اما اگر ما از کتابی که بزرگان را بزرگ کرده که اسمش قرآن است -این را بنده عرض میکنم- و از کتابی که بزرگان را بزرگ کرده که روایت است -ایشان فرمودند- از آن ما استدلال کردیم و به وضوح یا به طریق اقوی و احوط فهمیدیم که مطلب این است. این بزرگتر از بزرگی بزرگان است.
این گذشت، من شب محقق حلی را خواب دیدم، محقق حلی فرمود: میدانید که من هم از قدما هستم. بین القدماء و متأخرین هستم. گفتم بله میدانم. فرمود این جریان چیست؟ این روایاتی که از دست ما به شما رسیده است. ما فتوا دادیم و اعتماد کردیم که اینطور است. روایات دیگر را اصلاً فتوا ندادیم، اطباق علیه است و به دست شما رسیده است. شما میگویید عن فلان عن فلان، سند صحیح است و قبول میکنید. جریان چیست؟ گفتم من مقصر نیستم، استادمان هم مقصر نیست. گفت بله، اکثراً مقصر هستند. این اتصال به ملکوت است. این مربوط به تبصره علامه حلی است که تبصرة الفقهاء نوشته شد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 1، ص 157.
[2]. انفال، آیه 29.
[3]. زمر، آیه 42.
[4]. بقره، آیه 56.
[5]. ق، آیه 22.
[6]. جاثیه، آیه 29.
[7]. بحار الأنوار، ج 73، ص 189.
[8]. یوسف، آیه 36.