«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
تکراراً عرض میشود که بعضی از مطالب در بین مسلمین در طول قرون اسلامی طوری جا افتاده است که حتی انسان آزاد در تفکر احیاناً کثیراً به خود اجازه نمیدهد که بر خلاف آن فکر کند. اما اگر آزادی، آزادی مطلق در تفکر باشد، چون نمونههایی به دست این شخص آزاد آمده است که بعضی از مطالبی که ضرورت دارد، در فلسفه اسلام یا فقه اسلام، یا اقتصاد اسلام، یا جهات دیگر اسلام ضرورت دارد، اما هنگامی که انسان درست کاوش میکند و کوشش میکند، بالضروره مطلب بر خلاف آن چیزی است که ضروری است.
هنگامی که انسان اینگونه برخوردهای عمیق میکند که بر مبنای کتابالله بر خلاف آنچه ضرورت است، بین گویندگان و نویسندگان و عالمان مسلمان در طول تاریخ اسلامی، برخلاف آن مطلب به دست میآید. بنابراین در بسیاری از ضروریات تا چه برسد اجماعات و شهرتها و سیرهها، انسان باید تردید کند. اینکه در مسائل اجتهاد و تقلید است که در ضروریات اجتهاد و تقلید معنا ندارد، اینجا هم باید حاشیه زد. بله، در ضروریاتی که واقعاً صددرصد ضروری است نه اجتهاد و نه تقلید معنا ندارد. اجتهاد کوشش برای یافتن حق است که خودت این کار را بکنی و تقلید: از کسی که کوشش میکند و شایسته است، پیروی کنی. اما مطلبی که «کالشّمس فی رائعة النهار» است و در آن شک ندارید و شک راه ندارد، مثلاً در اینجا اجتهاد و تقلید معنا ندارد. اینجا هم ما باید حاشیه بزنیم، چون ما مواردی را یافتهایم از نظر معرفتی، از نظر فلسفی و از نظر تاریخی و از نظر فقهی و حتی از نظر ادبی و لغوی که بر خلاف ضرورت بین متخصصین و مقلدین از متخصصین در این امور است، بر خلاف این ضرورت، از ضروریترین ضروریات مراجع اصلی اسلامی ما که قرآن است استفاده میشود.
بنابراین اگر انسان باز فکر کند و محکم کمر همت ببندد، و از نو کتابالله را درست مطالعه کند میفهمد که بسیاری از ضروریات ضروری نیست. از جمله ضرورتهای تاریخی که مفسرین نقل فرمودهاند و مورخین نقل فرمودهاند، روات نقل فرمودهاند، و علماء بر همین مبنا نظر دادهاند، گفتهاند و نوشتهاند و بین همه مسلّم شده است، عبارت است از اینکه: «وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ»[1] این «مَرَّتَيْنِ» کشتن حضرت زکریا و حضرت یحیی (ع) است که این افسادِ «فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» است. که «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً» افساد دومی است، که افساد دومی قتل یحیی است با اینکه قتل یحیی فاسدتر از قتل زکریا نیست. البته این حرف ایراد زیاد دارد، اما این حرفی که در کل تفاسیر شیعه و سنّی موجود است و احیاناً خواستند روایاتی نقل کنند و یک روایت بیشتر پیدا نکردهاند. اما این یک روایت جای خود را در فکرها و در کتابها و در گفتهها و در فهمیدهها گرفته است «لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» همان قتل زکریا و قتل یحیی است.
این مطلب بالضرورة التاریخیة در بین مردمان حتی عالمان و بزرگواران است، اما بیخود است. یک قدم که از بزرگان و علما در رد این مطلب برداشته شد، قدم مرحوم آقای خوئی (رض) بود که آن روز عرض کردم که این «مَرَّتَيْنِ» یک مرّه آن شده است، و مرّه دوم نشده است. قتل زکریا و یحیی نیست. قدم دومی که برداشته شد، قدم ما است که نخیر، این دو مرّه هیچ کدام نشده است. نه مرّه اولی از افساد ارض شده است و نه مرّه دوم.
حال چون این مطلب از مهمترین مطالب سرنوشتساز اسلامی است اولاً و اخیراً، هر قدر روی آن فکر کنیم، شایسته است. این آیات مبارکات سوره اسراء از مظلومترین آیات در نوشت سیاسی جهانشمول اسلامی قرآن شریف است. آزاد روی آن فکر کنیم. آنچه را که در افکار ما آمده است، با مطالعهها با شنیدنها و غیره، اینها را فعلاً بیرون کنیم. «لا إله» تا «إلّا اللّه» بتواند به خود نقش بگیرد. عوامل درونی و برونی، چه درونی و برونیِ علم باشد و چه درونی و برونیِ تشخیصهای ما باشد و چه درونی و برونی آنچه را ما شایسته میدانیم باشد، تمام اینها ناشایسته است. چون ما میخواهیم متصل به نور مطلق وحی گردیم. و مراد ربالعالمین را در این زمینه و سایر زمینهها بفهمیم، بنابراین که چه گفت و که چه نگفت، این از برای ما مطرح نیست. حتی از برای کسانی که مقلد در معارف قرآنی هستند نباید مطرح باشد. کسی که از یک مفسّر قرآن تقلید میکند، باید بداند که این مفسّر قرآن، قرآن را بر محور قرآن تفسیر میکند و نه بر مبنای گفته این و آن.
کما اینکه در کل تقالید اینگونه است و من صریحاً عرض کردم و عرض میکنم. تقالیدی که بر مبنای کتابالله نیست یا احیاناً هست و احیاناً نیست، این تقلیدها حرام است. آنگونه اجتهادات که محور اصلی آن کتابالله نیست اصلاً حرام است. و اینگونه تقلیدها که تقلید از مجتهدینی که بر محور کتابالله صددرصد نیستند یا درصدی هستند و درصدی نیستند، این تقلیدها حرام است. به اینجا که رسید این جمله را هم میتوانم عرض کنم. چون این ضبط میشود و پخش میشود. او زنده است و ما خواهیم مُرد، اما یک کسی این حرف را گفته باشد، اگر انسان مسلمان شیعه از یک خاخام یهودی که بر مبنای تورات فتوا میدهد، تقلید کند، بهتر است از اینکه از یک نفر عالم مسلمان تقلید کند که نه بر مبنای تورات، نه انجیل و نه قرآن فتوا نمیدهد. فتوا بر مبانی دیگر میدهد. «شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ».[2]
ما روی این آیات مقدسات سوره اسراء درست دقت کنیم و درست فکر کنیم و من هم در بحثهای تحقیقی عمیق قرآنی به فضل الهی این مبنا را ندارم که جمعیت زیاد شود، کم شود، فرار کنند، قرار کنند. هیچ فرق ندارد، چون ما که معرکه نمیخواهیم بگیریم. یک موقع به یاد دارم مرحوم آقای خوئی (رض) در بحث خلود که در نجف بحث میکردیم که جمعیت دویست نفری پنجاه نفر شد، فرار کردند. ایشان فرمودند: ما چون آینده شما را خیلی درخشان میدانیم و فعلاً هم چنین و چنان، اگر این بحثها را نفرمایید، بهتر نیست؟ گفتم من که در ابرقو بحث نمیکنم، در حوزه علمیه نجف دارم بحث میکنم. اگر این بدترین اهانتی که به ساحت مقدس ربالعالمین شده است که قضیه خلود فی النار است الی غیر النهایة، اگر برای حفظ دکان و برای حفظ جمعیت بحث نکنیم، پس چه باید کرد؟ اگر رسولالله میخواست این ملاحظات را بکند، اهل طائف میگفتند، بعد از جنگی که با اهل طائف بعد از فتح مکه شد، آمدند و گفتند: یا رسولالله، یا محمد ما به دو شرط ایمان میآوریم، یک شرط: نماز نخوانیم، شرط دوم: لات را نکشید. لات از بتها بود، فرمود: من برای لاتکشی و نماز خواندن آمدم. قضیه معرکه گرفتن و بالا و پایین و این حرفها نیست. و خدا میداند دروغ نمیگویم و اگر دروغ بگویم همین الآن نفس من را بگیرد.
آیات مبارکات سوره اسراء را کلمه به کلمه دقت کنید. آنچه را گفتیم، باز هم روی آن باید فکر کنیم و دقت کنیم. «وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ» لفظ قضی را صحبت کردیم، «قضی إلی» یعنی علم حتمیِ قطعیِ صددرصد نسبت به آینده جهان تکلیف را خداوند از «الْكِتابِ» که کل کتب آسمانی است، به بنیاسرائیل إخبار علمی کرده است. «قضی فی» نیست، «قضی علی» نیست، «قضی لِـ» نیست. «قضی بِه» نیست، «قضاه» نیست، «قضی علیه» نیست. این را گفتیم، تکرار نمیشود. «قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ».
بنیاسرائیل در کل قرآن شریف چهل مرتبه ذکر شده است. «بَني» نُه مرتبه ذکر شده است. «إِسْرائيلَ» به تنهایی سه مرتبه ذکر شده است. حساب دارد، ما نمیخواهیم عدد تحویل دهیم، اینها حساب دارند. در کل قرآن شریف «بَني» بقولٍ مطلق نداریم. یا «بَني إِسْرائيلَ» است، یا بنیآدم است، «بَنِي إِخْوانِهِنَّ»[3] «بَنِي أَخَواتِهِنَّ» و الی آخر. این بنیها، بنیاسرائیل چهل مرتبه در قرآن آمده است و حساب دارد. یکی بالا و پایین نیست، و بنیهای دیگر با اضافه، نُه مرتبه آمده است. اسرائیل به تنهایی سه مرتبه آمده است، از اسرائیل شروع میکنیم.
اسرائیل لغت عبرانی است، و معرّب از ییشرائل، ییشرائل «ئل» الله است، ییشرا عبد است، اسرائیل که معرّب از ایشرائل، یا ییشرائل که ایشرائل اصح است، یعنی عبدالله. چون عبودیت حضرت یعقوب بن اسحاق (ع) بسیار عالی و بسیار ممتاز بود. اصلاً اسم او عبدالله شد. کما اینکه در قرآن شریف خداوند در بعضی از مواقف، از خودِ رسولالله (ص) که در بالاترین قله عبودیت و معرفت است در سوره جن: «وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَداً»[4] قیام عبدالله، قیام بر مبنای عبودیت است. عبدالله، همچنین اسم اسرائیل، عبدالله است، منتها در لغت عبرانی ییشرائل «لفني موتو»[5] الی آخر که بشارت است. یکی از بشارتها که لفظ اسرائیل در تورات شریف موجود است، تورات اصلی.
پس خود اسرائیل عبدالله است، اما یهودیها که تورات را تحریف کردند و کم و زیاد کردند و مطالب غلطی را نسبت به انبیاء بزرگوار الهی دادند که خود را تبریر کنند. معمولاً غلطکارها و مجرمین برای اینکه سیلی به صورت آنها نخورد و کار خود را توجیه کنند، نسبت به بزرگترها میدهند. اسرائیل چه کرد، ابراهیم چه کرد، لوط چه کرد، نوح چه کرد، موسی چه کرد، هارون چه کرد، تمام اینها در تورات دارد و نسبتهای زنا، شرابخواری، نسبت بتپرستی، بتسازی به انبیاء خدا داده شده است. حتی به انبیاء خدا نسبت داده شده که خداوند امر کرد که فلان پیغمبر کثافت بخورد، حرف را ببینید! کثافت بخورد! چرا؟ چون گناه کرده، از این حرفها. راجع به اسرائیل هم در تورات دارد که اسرائیل عبارت است از «مَن صارَعَ الله» اینطور معنا میکنند؛ کسی که با خدا کشتی گرفت و گود زورخانهای هم که یعقوب با خدا کشتی گرفت، اسم آن را پنوئیل گذاشتند، فنوئیل در عربی، و پنوئیل در عبرانی. فنوئیل و پنوئیل یعنی گود زورخانه، در تورات این را نقل کردند.
جناب اسحاق (ع) که میخواست برای خود نایب معیّن کند، خلیفه رسالتی بعد از خود؛ در اینجا یک عیصو است و یک یعقوب. عیصو و یعقوب. در تورات دارد که جناب ابراهیم (ع)… این را در باب انبیاء گفتم ولیکن اینجا هم مناسب است. جناب یعقوب (ع) عیصو را به مقام خلافت خود مقرر کرد. مادر عیصو و یعقوب دو زن بودند، مادر یعقوب به یعقوب گفت که اسحاق چنین کرده، بنابراین تو کاری کن که این پدر پیر نابینای تو برکت نبوت را به تو بدهد. این یک حُقه. حقه دوم در همین تورات دارد: یعقوب با خدا در یک جایی شروع به کشتی گرفتن کرد و خدا را زمین زد. خدا گفت: من را رها کن، گفت: رها نمیکنم، مگر اینکه برکت نبوت را به من بدهی، به اجبار. برکت نبوت را که نبوت بیت اسرائیل است، اسرائیل آنها، یعنی یعقوب آنها خدا را زمین زد و پای خدا را گرفت، رها نکرد و خدا گفت: رهایم کن، گفت: در صورتی رها میکنم که من را نبی کنی، خدا به اجبار او را پیغمبر کرد.
ببینید دو بُعد دارد: یک بُعد اسرائیل از نظر لفظ عبدالله است که بالاترین مقام است از برای انسان که «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً * لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا»[6] درست، همه عبد هستند، منتها یک عبد کونی است، و یک عبد شرعی است. عبد شرعی هم دارای درجات است، عبد کونی تمام موجوداتی که در برابر حق خاضع هستند، جاندار یا بیجان باشند، انسان باشند، جن باشند، فرشته باشد، حیوان باشد، درخت باشد، حجر باشد، هر چه؛ ولکن در این آیه که اشرف مخلوقات را بیان کرده است: «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً». اتیان در بعدالموت، و اتیان قبلالموت، اتیان کونی است. مانند اتیان تکوینی که اتیان کونی را به دنبال دارد. همین عبد هستند، شیطان هم عبد است. از نظر ذاتی عبد است، اما ما یک عبد داریم که عبودیت دارد و یک عبد داریم که عبودیت ندارد. عبدهایی که عبودیت دارند دارای درجات هستند. بالاترین درجات عبودیت در عبادالله عبارت است از انبیاء بزرگوار الهی بر حسب درجات آنها.
حالا اسرائیل که خود یعقوب است فقط در سه جای قرآن است، ولکن بنیاسرائیل در چهل جای قرآن است. هیچ طائفهای از طوائف شرّیر، حتی مشرکین، ما نداریم که خداوند یک طائفه از طوائف مشرکین را، طائفه عاد، طائفه ثمود، طائفه فلان، این مقدار خداوند در قرآن ذکر کند و کثرت ذکر در قرآن حساب دارد. حتی در معاصی کبیره، یکی از علائم کبیره بودن معصیت شدت و تکرار ذکر در قرآن است. اگر شدیداً و مکرراً در قرآن شریف ذکر شود یا فقط شدیداً یا فقط مکرراً یا هر دو، این دلیل است برای اینکه معصیت از معاصی کبیره است.
اینکه خداوند اشخاصی را یا فرض کنید طوائفی را در قرآن ذکر میکند، این حساب دارد یا از نظر علو درجات است یا دنو درکات. یا آنقدر درجه عالی است، آنقدر درجه بالا است که خداوند مدام ذکر میکند. چقدر خطاب به رسولالله (ص) در قرآن است؟ چند مرتبه موسی در قرآن ذکر شده؟ چند مرتبه عیسی ذکر شده؟ نمیخواهم بگویم ذکر اسم دلیل بر علو است، علی در قرآن نیست، فاطمه هم نیست، حسن هم نیست، حسین هم نیست، آن حساب دیگری دارد. نه، آنهایی که بنا بوده ذکر شود از برای ذِکری و از برای تذکر یا ذکرای سلبی، یا ذکرای ایجابی که میشده و مصلحت بوده ذکر شود.
در بُعد ذکرای ایجابی نیکان را خداوند زیاد ذکر میکند، یا به اسم، یا به سِمت، یا به عنوان، یا به خصوصیات، یا در طرف مقابل، شیطان چند مرتبه در قرآن ذکر شده است، خیلی زیاد. وقتی که خداوند شیطان را یا به لفظ ابلیس، یا به لفظ شیطان در قرآن ذکر میکند، برای نشان دادن کارهای بد او است که انسان از این کارهای بد و از شیطان تعرض کند. اسم او در بُعد درکات از همه انبیاء بیشتر ذکر شده است. ولکن در بُعد درجات انبیاء بزرگوار الهی یا از نظر اسم آنها، یا از نظر اعمال آنها و دعوات آنها و ارشادات و برخوردهای آنها در قرآن شریف زیاد ذکر شده است.
اما بنیاسرائیل، این کثرت برای چیست؟ کثرت مدح است؟ به المعجم مراجعه کنید. این کثرتی که خداوند در ذکر بنیاسرائیل دارد دارای سه بُعد است: یک بُعد اینکه بنیاسرائیل چنین و چنان بودند، این زیاد نیست. بُعد دوم و سوم هر دو نوعاً چوب زدن به سر بنیاسرائیل است. بُعد دوم نعمتها، تفصیلها و رحمتهایی که خداوند به بنیاسرائیل متوجه کرده که نسبت به هیچ قومی از اقوام الّا قوم آخرین، این نعمتها نیست. «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمينَ».[7] این مقدمه است. بعد بالاترین نعمتها را که از نظر مادّی و از نظر روحی -الّا شریعت خاتمالنبیین- در کل اقوام تاریخ رسالات و در کل اقوام تاریخ تکلیف خداوند داده، به بنیاسرائیل بیشتر داده است. پس مسئولیت اینها بیشتر است، پس توجه اینها، ایمان اینها، شاکر بودن اینها باید زیادتر باشد. اما به عکس، به عکس این همه نعمت که از تمام امتهای طول تاریخ تکلیف بیشتر به بنیاسرائیل داده است، انبیاء از میان آنها چه، برای آنها چه، برای آنها آن معجزاتی که موسی (ع) داشت، چقدر زیاد بود. در تیه که بیابان است، خداوند به آنها نعمتهای مجانی داده، انتظار از اینها بیشتر است، چون مسئولیت زیادتر است، اما خطرناکترین و منحوسترین و کافرترین و مکذبترین اقوام تاریخ تکلیف به آیاتالله هستند. هیچ قومی اینگونه نداریم، بنیاسرائیل اینگونه هستند.
و در تلمود هم این مطلب آمده است، آقایان به تفسیر مراجعه میفرمایید. در تلمود نسبت به جریان بنیاسرائیل که وضع اینها چگونه است، ما در جلد 17، صفحه 34 الفرقان که جزء پانزدهم است، اینگونه یادداشت کردیم: «و الیهود الیوم هم الذین یریدون العالم کما یشاؤون» ادعا دارند، میگویند فقط ما انسان هستیم، بقیه انسان نیستند. بقیه را خداوند به صورت انسان نر و ماده درست کرده که شایسته نوکر ما بودن باشند. پس در آینده ما باید همه عالم را نوکر خود کنیم. افساد جهانشمول، تمام جهان را به عنوان غیر انسان باید نوکر خود کنیم، و قضیهای که شیطان گفت: «لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً»[8] آنها میخواهند احتناک کنند. شیطان تهدید کرد که «لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلاَّ قَليلاً»، یعنی من ذریه آدم را افسار میکنم، مگر کمی، افسار هم کرده است. حالا اینها میخواهند همه انسانهای غیر اسرائیلی را افسار کنند.
اسرائیلی که از دودمان اسرائیل، یعقوب بن اسحاق است هر که باشد، هر چه باشد، در هر وضعی باشد، این انسان است، از ابناءالله هستند، احبّاءالله هستند، اودّاءالله هستند و… جنت هم فقط برای آنها است. «وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى».[9] نصارى در ضمن، یهود در اصل که نصارای اسرائیلی هم که از بنیاسرائیل هستند این حرف را میزنند. فکر اینها این است.
«يقوم الفيلسوف منهم فيحرك العالم بما يختلقه، جاء في التلمود» تلمود بزرگترین تفسیر تورات است، به زبان عبرانی است. «جاء في التلمود و هو ملخص دين اليهود تفسيراً للتورات» نص این است: «إنّ الله فرّقنا في الأمم لأنّه يعلم أنّنا شعبه و أبناءه و أنّ العالم الانساني كلّه خدمٌ لنا» سابق نبوده، مهم نیست، ولی بالاخره باید بشود. این فکر و خیال در میان اینها است. «و الإنسان كلّه برزخٌ بيننا و بين البهائم» چرا برزخ؟ بهائم هستند. ولکن چون صورت، صورت انسان است پس «برزخٌ بيننا و بين البهائم نستعملهم للتّفاهم بيننا و بين الحيوانات» برای اینکه بفهمیم چه میگویند، برای اینکه بفهمند چه میگوییم، برای این جهت، صورت انسان و لغت انسان را دارند. «فعلينا أن نجعلهم متشاكسين متقاتلين متعادين».
یکی از برنامههای یهود که انگلیسیها هم همان برنامه را بر محور یهود دارند، آمریکاییها همان برنامه را بر محور یهود دارند، رؤسای جماهیر آمریکا نوعاً یهودی هستند، و شوروی نوعاً یهودی هستند و حتی رؤسای جماهیر و شیوخ خلیج اسماً یهودی نیستند، اما رسماً یهودی هستند و از یهود طرفداری میکنند. یکی از کارهایی که اینها دارند این است «فرّق تَسُد» تفرقه انداختن و جدایی انداختن از نظر اخلاقی، از نظر عقیدتی، از نظر اقتصادی، از نظر سیاسی، وقتی تفرقه انداختند، میتوانند بر آنها سیادت کنند.
«فعلينا أن نجعلهم متشاكسين متقاتلين متعادين و نتدخل في سياساتهم و نجعلهم في حرب و خلاف دائمين لنربحهم في ضعفهم و نزوج بناتنا لعظمائهم و نتدخل و ندخل في كل دين لنفسده على اهله» اینها راضی نیستند هیچ کس یهودی شود و لذا این خصوصیات اینها در میان کل اقوام رسالی این است، هر قومی از اقوام رسالی، رسالت غلط: مشرکین، وثنیین. رسالت صحیح: کل متشرّعین به شرایع الهی، اینها به شریعت خود دعوت میکنند، ولو هیچ چیزی نیست. بهایی با پول و مال و دختر و مقام دعوت میکند. مسیحی دعوت میکند، بتپرست دعوت میکند، زرتشتی دعوت دارند، دعوت سلب و ایجاب دارند. تنها قومی که در میان کل اقوام تاریخ تکلیف بلااستثناء دعوت به یهودیت ندارند اینها هستند. میگویند حتی اگر غیر اسرائیلی یهودی شد، او را قبول نداریم. اگر غیر اسرائیلی خاخام هم شد، او را قبول نداریم. اما اگر اسرائیلی هر کثافتکاری کند این انسان است و از ابناءالله است و اودّاءالله است و احبّاءالله، این خصوصیت را دارند. «و نتدخّل و ندخل في كل دين لنفسده على اهله و تكون لنا السيادة على هذا الإنسان الذي سخره الله لنا» مطالبی هست، بعد ملاحظه خواهید فرمود.
حالا این «وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ».[10] البته آیاتی در حاشیه این آیات از لحاظ تفسیری وجود دارد، از لحاظ اصلی که همه آن اصلی است. از لحاظ تفسیری که باید بحث کنیم و آنچه که در تفسیر نوشتیم، من نمیگویم این صددرصد درست است ولی در راه است. چون انسان در حال تکامل و ترقی است ممکن است فکرهای جدید کند و فکرهای جدید بهتر باشد. حالا شما تفسیر را ملاحظه بفرمایید و در کل تفاسیری که آقایان بحث فرمودند، تا آنجا که من به یاد دارم و دیدم و خیلی هم زیاد دیدم، تفاسیر شیعه و سنّی و خبری، این مرّتین را یحیی و زکریا و تا آخر. آنکه اینها میگویند این است: «وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ» یعنی بنیاسرائیلی که در قدس هستند، مگر فقط در قدس هستند؟ در همه عالم پخش بودند، مگر بنیاسرائیل در طول تاریخ خود الّا 45، 46 سال پیش در کل عالم پخش نبودند؟ مگر اینهایی که آمدند و دولت اسرائیل را تشکیل دادند مگر عدهای از آلمان و فرانسه و انگلستان و آمریکا و خلیج و جاهای مختلف نبودند؟ مگر همه آنها در قدس بودند؟
اینها میگویند: «وَ قَضَيْنا إِلى بَني إِسْرائيلَ فِي الْكِتابِ» یعنی بنیاسرائیلی که فقط در بیتالمقدّس بودند، این است. «لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» یعنی شما زکریا را در افساد اول و یحیی را در افساد دوم خواهید کشت. این را آن روایت میگوید. «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً» یعنی اینها توجه نکردند، ولی اینگونه میشود. «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً» یعنی در افساد دومی که برای قدس است اینها میگویند، در افساد دومی علو شما علو کبیر است. آیا علو کبیر که بالاتر از علو افسادی اول است کشتن یحیی است؟ یحیی مهمتر است یا زکریا؟ بفرمایید برابر یا زکریا بالاتر است، یحیی از نظر نبوت بالاتر از زکریا نیست. چطور قتل زکریا، افساد ارض اسرائیل به طور عادی است، اما کشتن یحیی (ع) علوّاً کبیراً است؟ این را اینگونه میگویند.
«وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً * فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما»[11] وعد در اینجا وعید است؛ چون وعد دو بُعد دارد: یک وعد وعید است، یک وعد وعده است. وعدۀ به خیر است، وعدِ وعدۀ به خیر، وعده است. وعدِ وعدۀ به شر، وعید است و در قرآن شریف وعد هم نسبت به عذاب دنیا است، هم نسبت به عذاب برزخ است و هم عذاب قیامت است. عذاب دنیا عذاب يومالرجعة باشد یا عذاب استیصال و اهلاک قبل از يومالرجعة باشد. تمام اینها وعد است، نه عذاب عمومی، نه قحط عمومی، نه زلزله عمومی و نه عذاب آسمانی، آن عذابهایی که قومی را از بین میبرد، گروهی را به حساب تکذیب آیاتالله از بین میبرد. وعد در قرآن شریف، شما مراجعه کنید، به المعجمالمفهرس باید حتماً مراجعه شود و بزرگترین خدمتی که از برای مستفسرین صحیح نسبت به قرآن شده است، این المعجم است. واقعاً اگر المعجم نباشد ما باید صدها بار به قرآن مراجعه کنیم تا آیاتی که با هم «يفسر بعضه بعضاً»[12] است، به دست بیاوریم.
حالا «لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» همان که آنها میگویند، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً * فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» یعنی عذاب، یعنی وقتی که، هنگامی که زمان تعذیب افساد اول آمد. اینها میگویند تعذیب افساد اول «فَإِذا جاءَ» یعنی وقتی که زکریا را کشتند، «فَإِذا جاءَ وَعْدُ» خدا بنا است جزاء دهد. زکریا را که کشتند، آیا همه بنیاسرائیل زکریا را کشتند؟ همه بنیاسرائیل در هر جا بودند یا بنیاسرائیلِ در قدس زکریا را کشتند؟ همه بنیاسرائیل در قدس زکریا را کشتند که این وعد نسبت به همه است؟ این حرف صدها اشکال دارد، ضرورت تاریخی است، ولی صدها اشکال دارد.
- دیگران به قتل او راضی بودند.
- فرمایش شما را میفهمم، ولکن همه بنیاسرائیل اینگونه نبودند. همه مفسدین بنیاسرائیل اینگونه نبودند.
- غالبیت بودند.
– غالبیت هم نبودند، حالا کمکم ببینیم. اینقدر اشکال دارد که این یکی در مقابل آنها چیزی نیست. «لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبيراً * فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» عذاب اول که میآید «بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا». «بَعَثْنا عِباداً لَنا»؛ «بَعَثْنا» بعث در کل قرآن شریف یا بعث تکوینی است نسبت به انسان و غیر انسان یا بعث تکوینی است نسبت به حیوان «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً».[13] سوم، همه بعث رسالتی است. یا بعث اموات است «أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»[14] بعث، انگیزش است، انگیختن از قبر و زنده شدن برای قیامت، این مربوط به بحث ما نیست. چون «بَعَثْنا» نمیخواهد بگوید ما عدهای را زنده میکنیم. یا اینکه انگیختن حیوان است که «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» این دوم. یا بعث به عنوان تکوین است که مورد آن اینجا نیست، یا بعث ربانی است، بعث ربانی است که جلوی مفسدین را گرفتن، و بر سر مفسدین زدن. خداوند که میخواهد جلوی مفسدین «فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ» را بگیرد و انتقام بکشد و بر سر مفسدین بزند، این «بَعَثْنا» این بعث ربانی بعث رسولی یا بعث رسالی است. در کل قرآن مراجعه کنید، آیات آن را هم میخوانیم. یا بعث رسولی است، یا بعث رسالی است. بعث رسولی یعنی پیغمبر را «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ»[15] ببینید انگیزش است؛ چون اگر انگیزه فساد بود، باید حالت مکافحه باشد، یعنی انگیزه اصلاح باید باشد تا انگیزه فساد را از بین ببرد.
«و لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ»[16] وقتی که انگیزه فساد در عالم شد، مخصوصاً علوّ کبیر شد و افساد بسیار بالا بود، در مقابل آن باید انگیزه اصلاح باشد، انگیزه قوی اصلاح بیشتر از انگیزه قوی افساد است که افساد را ریشهکن میکند یا انگیزه قوی اصلاح است، مثل انگیزه قوی افساد که افساد را از جهانشمول بودن کنار میبرد. درصدی برای جریان اصلاح و درصدی برای جریان افساد است. این انگیزه است، خداوند انبیاء بزرگوار را بعث میکند، بعث یعنی چه؟ انگیختن، میانگیزد؛ یعنی این پیغمبری که انگیزشی در کار نداشت، چون به او وحی نشده بود، چون مأمور به دعوت نبود، خداوند او را میانگیزد. میانگیزد که این انگیزه رحمانی باشد و انگیزه دعوت إلی الله باشد در مقابل انگیزش شیطانها، که این انگیزه آن انگیزه را یا کلاً از بین ببرد، کما اینکه در ظهور مهدی (عج) است یا اینکه درصد را از صددرصد بودن و از مقداری کمتر بودن خارج کند. یک قسمت انگیزه اصلاح است و یک قسمت انگیزه افساد است.
بعث ربانی اینگونه است، بعث ربانی برای از بین بردن کلی یا تقلیل دادن از بعث شیطانی است. در اینجا اینها میگویند: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا»، «نا» هم حساب دارد؛ «نا، جمعیّة الصفات الربانیة» است. چرا؟ چون در مقابل فساد است، در مقابل افساد مرّتین که یهود خواهند داشت، هر جا میخواهد باشد، ما به جای آن کار نداریم. در مقابل افساد مرّتین که یهود خواهند داشت، خدا میخواهد این افساد را از بین ببرد یا کلاً یا مقدار زیادی. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا».
1- «بَعَثْنا»؛
2- «عِباداً لَنا»؛
3- «أُولي بَأْسٍ شَديدٍ»؛
4- «فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارٍ»؛
5- «وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً».
همه اینها را آقایان به بختالنصر میزنند. بختالنصر که وثنی بود و دعوت به شرک میکرد. خداوند «بَعَثْنا» ما با جمعیت صفات ربانیه بختالنصر و اتباع مشرکین او را فرستادیم که یهود را از قدس بیرون کند؟ یعنی بختالنصر که حداقل دو مرتبه بیتالمقدس را خراب کرد، ویران کرد، مسجدالاقصی را از بین برد، این «بَعَثْنا». ما فرستادیم برای اینکه یهودیها زکریا و یحیی را کشتند، ما کسانی که روح توحید را هم کشتند، کسانی که با کل رسالتها و رسولها و کل خیرات مخالف هستند، ما این جهنمیِ بیشتر را فرستادیم برای آنهایی که دو پیغمبر را کشتند. این در تمام ابعاد غلط است.
ما یکییکی کلمات را حساب میکنیم. اولاً: «بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي بَأْسٍ شَديدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّيارِ وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولاً». این «بَعَثْنا» را، «لا نجد البعث في آياته إلّا بعث الرسل»[17] این است دیگر، چون بعث در مقابل شرّ است. بعث در مقابل شر است و چون مقابل افسادین مرّتین است که افساد دوم علوّاً کبیراً است، این بعث برای از بین بردن شر و به جای شر خیر را جایگزین کردن است. دو بُعد دارد: یک بعد سلب است «لَا إِلَه» یک بُعد «إلّا اللّه». آیا شر مفسدین یهود را از بین بردن و جای آن أشَر گذاشتن، اینگونه؟ خدا این کار را میکند؟ هیچ عاقلی این کار را میکند؟ هیچ عاقلی بدتر را میفرستد که بد را از بین ببرد؟ بد از بین برود، بدتر جای آن بیاید؟ این یهودیها که اهل کتاب بودند، و اینها داخل شریعت توحید توراتی بودند، ولو هر چه غلطکاری دارند، اینها چون دو پیغمبر را کشتند، افساد مرّتین، ما آنهایی که بدتر هستند و جهنمیتر هستند و مشرک هستند و مقابل شریعت اسرائیل هستند، اینها را بفرستیم که آنها را از بین ببرند و جای آنها بنشینند. یعنی خوبتر از خود را از بین ببرند، و بدتر از آنها جایشان بنشینند.
- در زمانی که حضرت یحیی را کشتند، بعد از رسالت حضرت عیسی بوده، یهودیها هم در زمره مشرکی بودند.
– مشرک نبودند.
- وقتی رسالت را قبول نکنند…
– مشرک هستند؟ نخیر اینگونه نیست، بتپرست را مشرک میگویند. منطق قرآن این است: «لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ».[18] «الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» در مقابل مشرکین است، مشرک در قرآن کسی است که […] خیر، یعنی بتپرست رسمی، کسانی که رسماً بتپرست هستند غیر از کسانی هستند که میگویند خدا و عیسی و روحالقدس یکی هستند؛ او اشتباه کرده، ولکن این از شریعت پرستش خدا خارج نیست. «ثمّ لا نجد البعث في آياته إلّا بعث الرسل» که اینجا جای آن است. بعث برای از بین بردن شر و خیر را بهجای آن گذاشتن «أو بعث الأموات فالثاني تكوينيٌّ».[19] «أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ» اینجا جای آن نیست.
- [سؤال]
– درست است ما گفتیم رسولی یا رسالی، رسالی یعنی «عِباداً لَنا»، که رسالی است، رسولی نیست. «و الأول تشريعيٌّ يعم المرسلين دون سواهم» بعث تشریعی، یعنی خداوند تشریع کند و بعث کند کسی که حامل این شریعت باشد. اینها چه کسانی هستند؟ انبیاء هستند، «اللّهمّ إلّا من ينحو منحاهم» دو بُعد دارد: کسانی که تالیتلو به مقام عصمت و رسالت هستند، بعث ربانی شامل آنها در بُعد دعوت إلی الله میشود، سلباً که ضد است، و ایجاباً که بُعد توحید است. یکی بعث پادشاهان «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً» سوره بقره، آیه 247. یکی از ملوکی که به بعث الهی مَلک است، معصوم هم نیست، فرض کنید شاید هم هست، ولی نبی نیست، که «إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ»[20] خداوند یک ملکی فرستاد، این ملک بعث الهی است؛ یعنی در بُعد اداره سیاسی جمعیت مکلفین، خداوند ملک فرستاد، همانگونه که در بُعد اداره جهات روحی و معنوی، تداخل دارند؟ بله، ولی یکی از این طرف بیشتر است، یکی از آن طرف بیشتر است. در بُعد رهبری روحانی خداوند انبیاء میفرستد، در بُعد رهبری سیاسی هم خداوند این ملک را فرستاد. «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ.».[21]
«ثم اللّهمّ إلا من يسومهم سوء العذاب دوماً و أخيراً»[22] این بُعد سوم است، بعد اول رسل، بعد دوم مبعوث ملکی ربالعالمین، بُعد سوم کسانی که دنبال این دو جریان هستند. هم میخواهند سلطه روحی را در عالم مرکّز کنند و هم میخواهند سلطه سیاسی را در عالم مرکّز کنند. پیروان درجه اول کل انبیاء که قرآن تعبیر میکند در تعبیر منقطعالنظیر: «عِباداً لَنا» که حالا در «عِباداً» بحث خواهیم کرد. «عِباداً لَنا»، نه «عِباداً». «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً»[23] شیطان هم همینطور است. اما نه «عِباداً لَنا» لام اختصاص است. بندگان اختصاصی ما، یعنی بندگان اختصاصی ما در بندگی یا بندگان اختصاصی ما در نافرمانی؟ میگوید: فرزند خاص من. اگر یک نفر آدمی که دارای مقام روحانی و معنوی است، فرزندانی دارد بعضی بد هستند، بعضی خوب هستند، بعضی خوبتر هستند، اینجا اگر بخواهد آن خوبتر را بگوید، میگوید: فرزندان خصوصی من، اما آنکه لات و قمارباز و چنین است، فرزند خصوصی نیست، اصلاً او را از فرزندی خارج میداند. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ»[24] در بُعد ارتباط حتی ارتباط جسمی را کانّه میخواهد قطع کند، برای قطع ارتباط روحی است.
در اینجا لفظ «عِباداً لَنا» ذکر شده است. بعد اگر هم در بعث غیر رسالتی تکلیفی است، بلکه بعث تکوینی است برای یک امر شرعی، در سوره مائده آیه 31 میفرماید: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ». «غُراباً يَبْحَثُ» بعث است، چون بنا نیست غراب بیاید یاد بدهد چگونه باید قبر کَند، چگونه باید دفن کرد. این یک بعث خاص است، یک بعث تکوینی است. «و ذلك البعث أياً كان، رسولياً او رسالياً» فرق بین بعث رسولی و رسالی: بعث رسولی این است کسی که مبعوث است و رسول است، بعث رسالی یعنی در حاشیه رسول است. یعنی او رسالت رسول را حمل میکند.
«و ذلك البعث أياً كان، رسولياً او رسالياً في غير الرسل يتضمن حركةً قويةً صارمةً تقضي على الحياة العارمة» زندگی لخت، زندگی بیپوشش، زندگی که همه آن عورت است. «فكما بعث الأموات يحييهم، كذلك ذلك البعث يحيى ميت البلاد، و يحرر مستضعفي العباد عن سلطان الطواغيت بصورته العامة المستمرة بـ«مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ» و الخاصة بالمرتين «عِباداً لَنا»». این برای بعث است.
اما
«عِباداً لَنا» -تکرار نمیکنیم- تعبیر فرق میکند، گاه تعبیر عبد است از نظر اینکه
مخلوق است، هر مخلوقی عبد خدا است و کوناً در برابر اراده خدا خاضع است. ولکن
تعبیر عبد حساب دارد، خلق با عبد فرق دارد. خلق، خلق شده، اما خلق که عبد است،
یعنی باید خاضع باشد، این باید خاضع باشد دارای دو بُعد است؛ یک بُعد که خضوع
تکوینی دارد که اگر خداوند اراده کند، از اراده او تخلّف نمیشود، ولو نسبت به قویترین
عباد مشرکین و مکذبین به آیاتالله…
[1]. اسراء، آیه 4.
[2]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 50.
[3]. نور، آیه 31.
[4]. جن، آیه 19
[5]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 13، ص 311.
[6]. مریم، آیات 93 و 94.
[7]. جاثیه، آیه 16.
[8]. سوره اسراء، آیه 62.
[9]. بقره، آیه 111.
[10]. اسراء، آیه 4.
[11]. همان، آیات 4 و 5.
[12]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 1، ص 17.
[13]. مائده، آیه 31.
[14]. حج، آیه 7.
[15]. بقره، آیه 213.
[16]. همان، آیه 251.
[17]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 17، ص 41.
[18]. بینه، آیه 1.
[19]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 17، ص 41.
[20]. بقره، آیه 246.
[21]. همان، آیه 247.
[22]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 17، ص 41.
[23]. مریم، آیه 93.
[24]. هود، آیه 46.