پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-اشاره به یکسان نبودن فهم مکلفین نسبت به آیات رسالتی (معجزات) ۲-اشاره به امکان تبدیل عصا به مار از نظر علمی برای اثبات یکسان نبودن فهم انسانهای زمان موسی (ع) و زمان کنونی نسبت به معجزه ی موسی (ع). ۳-ادامه ی بحث حول افساد یاجوج و ماجوج در آخر الزمان با محوریت آیه ی «وَحَرَامٌ عَلَىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ-حَتَّىٰ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» ۴-ادامه ی بحث حول داستان ذوالقرنین و برخوردش با یاجوج و ماجوج با محوریت آیات ۹۳ الی ۹۸ سوره ی کهف

جلسه سیصد و شانزدهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

افساد یاجوج و ماجوج

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

معارف قرآنیه در کل ابعاد دارای درجاتی است. همان‌طور که مکلفین و مخاطبین به قرآن شریف دارای درجات و مراتبی هستند چه در یک زمان و چه در زمان‌های متتابع. در زمانی که قرآن شریف نازل شد این‌گونه نبود که تمام مکلفان از نظر فهم و ادراک و دقت، قابلیت و فاعلیت، یکسان باشند. این از نظر عرضی و از نظر طولی هم همان‌ کسانی که دارای استعدادها و فاعلیت‌ها و قابلیت‌های بالا بودند، در اثر گذشت زمان، ترقی علم، ترقی عقل، باز شدن چشم‌های علم و عقل انسان‌ها بیشتر، قابلیت ترقی معارف و علوم زیادتری را دارند. چه درجات عرضی در زمان نزول قرآن مقدس و چه درجات طولی در اثر گذشت زمان، تمام این‌ها زیر پوشش آیات مقدسات قرآن است. این‌گونه نیست که قرآن شریف با مکلفین خاصی صحبت کرده باشد.

تمام مکلفین از آغاز نزول قرآن إلی یوم القیامة الکبری در هر عالمی از عوالم و در هر کره‌ای از کرات باشند، این‌ها مورد خطابات و توجیهات قرآن شریف هستند. قرآن شریف که دارای درجات و مراتب و مراحل معرفتی است؛ یک بُعدی از ابعاد آن همگانی است و ابعاد دیگر آن همگانی نیست، بلکه بر حسب درجات بالاتر از درجه نخستین است که این درجه نخستین زمینه دریافت ربانی بودن آیات قرآن است.

مثلاً عصای موسی (ع) که به امر الهی القاء شد و اژدها شد، فهم انقلاب عصا به اژدها برای همگان یکسان نیست. کسانی که از نظر علمی قوی و نیرومند هستند، اضافه بر جریان بصری، جریان علمی و بصیرتی هم دارند. جریان بصری آن همگانی است. هر کس چشم دارد و می‌بیند، می‌بیند که عصا یک چوب خشک بی‌جان است که جان نباتی هم ندارد، با القای موسی (ع) که موسی هم ترسید، در مرحله اولی «فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى»[1]‏ شد، بعد در برابر فرعون و فرعونیان «ثُعْبانٌ مُبينٌ»[2]‏ شد.

از نظر بصری همه کسانی که دارای بصر و ادراک ظاهری بصری هستند، یکسان است. نمی‌شود کسانی که چشم دارند و با چشم می‌نگرند و مکلف هستند، مرحله اولای این اعجاز را دریافت نکنند که ظهور و نمایانگر انقلاب عصا به اژدها است. اما مراتب دیگری دارد که هم همان هنگام امکان داشت و هم در هنگام‌های بعدی و زمان‌های بعدی که عقل و علم بشر ترقی می‌کند، امکان دارد مطلب اضافه‌ای هم بفهمد.

امروز علم این مطلب را ثابت کرده است که تمام عناصر گوناگون عالم به مرحله قبلی برگشت می‌کند. فعلاً جریان نخستین که بشر کشف کرده است اتم است، بعد مولکول است، بعد عنصر است و… علم نه به طریق تخیل و فرضیه، بلکه به طریق عمل و دریافت خارجی حقیقی اثبات کرده است که مثلاً این انگشتری که در دست شما است، همان اجزایی را دارد که فیل دارد. همان اجزایی که فیل از نظر جسمانی دارد، همان اجزا را این زیلو دارد.

فرق این عناصر با یکدیگر در اثر قرب و بُعد الکترون‌ها و پروتون‌ها است و زیاده و کمی الکترون‌ها و پروتون‌ها است و اختلاف ترکیب اتم‌ها و مولکول‌ها و عنصرها است. این مطلب را علم ثابت کرده است و بسیار روشن است. در زمانی که عصای موسی (ع) به القای موسی برگشت «حَيَّةٌ تَسْعى» شد یا ‏«ثُعْبانٌ مُبينٌ»‏ شد، کسانی که بودند و باید اعجاز این جریان را صددرصد دریافت کنند، مرحله بعدی را که نمی‌فهمیدند. اما الآن مرحله بعدی را می‌فهمیم که از نظر علم هم امکان دارد، بر خلاف آنچه برخی گمان ‌کردند معجزه این نیست که خداوند محال را درست کند، محال که درست نمی‌شود. ما دو نوع محال داریم؛ یک محال ذاتی داریم و یک محال در حکمت داریم. مرحله سومی از محال داریم که نه ذاتاً محال است و نه در حکمت محال است، بلکه علم و قدرت ما کوتاه است، نمی‌تواند آن را انجام بدهد، این سه مرحله.

مرحله چهارم امکان تحققی در غیر بُعد اعجاز است. محال ذاتی که معلوم است ذاتاً محال است، اصلاً لاشیء مطلق است و لفظ شیء هم به آن اطلاق نمی‌شود، این معلوم است. محال در حکمت، می‌شد خداوند متعال برای هر انسانی صدها سر قرار بدهد، هزارها پا قرار بدهد، انسان هزارپا شود، صدسر شود. اما در حکمت محال است. این مرحله دوم است.

مرحله سوم کارهایی است که خداوند همیشه کرده است و می‌کند. این عصا که برگشت و در مرحله اولی «حَيَّةٌ تَسْعى» شد و بعداً در آن اعجاز بسیار روشن رسمی در برابر فرعون و فرعونیان‏ «ثُعْبانٌ مُبينٌ»‏ شد، علم می‌تواند این مطلب را بفهمد که تمام اجزایی که در این عصا بود، همان مواد اولیه و ثانویه احیاناً در ثعبان مبین است. در این‌جا دو جهت است:

جهت اول این عصا که برگشت و ثعبان مبین شد، عصا از ثعبان مبین کوچک‌تر است. بنابراین باید از مواد خارجی اضافاتی به این عصا بشود تا از نظر جسم چند برابر شود و از نظر جسم ثعبان مبین شود.

مطلب دوم: همان اجزای اتمی و اجزای مولکولی که در عصا است، همان هم در ثعبان مبین است. منتها تبدیل کردن عصای با این اجزا با آن فواصل، با آن تعدادهای اتمی و مولکولی و با آن ترکیب‌ها، این عصا یک ترکیب خاصی دارد. اگر این ترکیب بخواهد با بودن خود این مواد که «حَيَّةٌ تَسْعى» آن بیّن است، «حَيَّةٌ تَسْعى» به اندازه عصا است، حالا در این‌جا بحث می‌کنیم. این عصا که به اندازه خودش «حَيَّةٌ تَسْعى» شد، تمام اجزایی که در عصا است، از نظر جسمی در «حَيَّةٌ تَسْعى» است و تمام اجزایی که در «حَيَّةٌ تَسْعى» است در عصا است. روح مطلب دیگری است، روی جسم بحث می‌کنیم.

جسم عصا که انقلاب پیدا کرد و جسم «حَيَّةٌ تَسْعى» شد، بعد خداوند در آن روح دمید، آن مطلب دیگری است. هر دو جسم از نظر چهره فرق دارند، از نظر شکل فرق دارند، از نظر ظاهر حالت مادّی فرق دارند، آن چوب است، این گوشت است، جسم آن را عرض می‌کنیم.

ولکن علم این مطلب را ثابت کرده است که تمام اجزایی که در این عصا است، در «حَيَّةٌ تَسْعى» است. فرق در چیست؟ فرق این است که اگر عصا بخواهد با این ترکیب اتمی خاص از نظر کیفیت و کمّیت و با این وضع خاص از نظر تعداد اتم‌ها و مولکول‌ها و از نظر کیفیت فواصل بین اتم‌ها و فواصل بین مولکول‌ها و فواصل بین عناصر، اگر آناً تبدیل شود، اعجاز است، اما امکان دارد این عصا بماند بعد از هزارها سال، صدها هزار سال، میلیون‌ها سال در اثر توافقاتی، جسم عصا با مراحل تخم‌گذاری و بزرگ شدن و… جسمِ «حَيَّةٌ تَسْعى» شود.

اما درنوردیدن زمان و با سرعت منقطع‌النظیری که هیچ کسی جز رب‌العالمین بر آن قدرت ندارد، به سرعت کامل مثل اینکه نطفه، نطفه است، این نطفه آناً کن فیکون انسان می‌شود و می‌تواند راه برود. همین نطفه است که انسان شده است منتها با طی مراحلی.

این نطفه که با طی مراحل انسان شده است، با تغیّر اجزاء، با تغیّر فواصل، با اضافه اجزای ملائمه، فرض کنید بیست سال طول کشیده تا انسان بیست ساله شده است، این مطلب از نظر علمی ثابت است که اگر قدرت ربانیه به این نطفه تعلق بگیرد، آناً این نطفه انسان می‌شود. چنانکه خداوند با آدم اول همین کار را کرد. آدم اول از خاک درست شد، آناً دو چیز بر خاک اضافه شد:

1- اینکه این خاک از نظر بدن، بدن انسانی شد

2- «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي».[3]

تفاصیل دیگر مربوط به جای خودش است. این مقدمات را برای قضیه ذوالقرنین و برای ردم و سد و یأجوج و مأجوج بحث می‌کنیم.

بنابراین این اعجاز انقلاب عصا و «حَيَّةٌ تَسْعى» برای همگان و همه مکلفین یک بروزی دارد، یک مرحله بعدی دارد که با علم و عقل و تعقل و تفکر امکان علمی آن را ثابت می‌کند. امکان خارجی که معلوم است. دلیل بر امکان خارجی اینکه عصا اژدها شود وقوع آن است، اما امکان علمی -نه اینکه راه علمی- بر این مطلب را علم ثابت می‌کند که امکان دارد، چون اجزای اتم‌ها و مولکول‌ها و عناصر تشابه دارند فقط اختلاف اشکال و اختلاف وضع‌ها و اختلاف حجم‌ها از نظر فیزیکی و از نظر هندسی بر حسب اختلاف کمّ اجزا است، بر حسب اختلاف کیف ترکیب اجزا است، بر حسب اختلاف فواصل است. یکی از علما نوشته است: اگر یک قدرت لانهایتی به کره زمین متوجه شود و کره زمین را فشار بدهد، کره زمین به اندازه گلابی می‌شود.

دیگری گفته است: اگر یک انسانی را تحت یک قدرت خارق‌العاده‌ای فشار دهند، آن‌قدر ریز می‌شود که دیدن او با میکروسکوپ مشکل است. یعنی فواصل زیاد است. نه تنها فواصل بین الکترون‌ها و پروتون‌ها است؛ الکترون گردنده است و سیار است و پروتون در داخل و محور است. فاصله بین الکترون و پروتون ده برابر فاصله کره زمین تا خورشید است. فاصله‌ای که بین زمین و خورشید است چندها هزار کیلومتر است، فاصله بین هر الکترون و پروتون پنجاه هزار برابر است.

اگر این پنجاه هزار برابر فاصله‌ای که انسان تا حالا فهمیده است برطرف کنند، این چه خواهد شد؟ خود الکترون هم جسم است، خود پروتون هم جسم است، خود الکترون هم در وجودش فواصل دارد، خود پروتون هم همچنین، اصولاً ماده این‌طور است، مادّه منهای فاصله ممکن نیست. مادّه‌ای که اجوف نباشد اصلاً امکان ندارد.

از مطالبی که ما از صمد می‌فهمیم «اللَّهُ الصَّمَدُ»[4] صمد یعنی توخالی نیست، پس جسم نیست. چون جسم توخالی است. جسم از نظر بُعد فیزیکی و از نظر بُعد هندسی توخالی است، گرچه ما داخل آن را نفهمیم، گرچه نتوانیم اجزا را بیشتر به هم مربوط کنیم و متصل کنیم. نمی‌خواهیم این بحث را تفصیل کنم، ولیکن مقدمه جریان است و خود آن هم بحثی است که در جای خودش گذشته است.

اژدها شدن این عصا از نظر تفهم دو بُعد دارد: یک بُعد تفهم همگانی است، یک بُعد تفهم بالاتر، عقلی و علمی و تجربه‌ای و اختراعی است. قرآن این‌طور است، قرآن شریف برای یک زمان و یک زمین و یک رشته خاصی از معرفت نیست. هر قدر معرفت بالا برود، اگر علم بشر، عقل بشر، قدرت بشر، حکمت بشر، تدبر و فهم بشر فرض کنید تمام عالم هستی را بگیرد، باز قرآن امام است. خداوند به حد فهم آن کسانی که زمان نزول قرآن بودند، قرآن نازل نکرده است و الّا ما باید به آن‌ها ارتجاع کنیم.

[…] همان‌طور که هر کسی به عصای اژدها‌شده موسی می‌نگریست، می‌فهمید ربانی است –بیشتر لزومی ندارد- همان‌طور هم هر کسی زبان قرآن را بفهمد یا درست برای او ترجمه کنند، بفهمد این ربانی است. بقیه چطور؟ حتماً باید تمام نکات ریز قرآن را بفهمد؟ مرحله بالاتر است. حتماً باید تمام متشابهات را دریافت کند؟ مرحله بالاتر است. «إنّ للقرآن آياتٌ متشابهاتٌ يفسّرها الزّمن»[5] تشابه علمی است. گاه تشابه عقلی و فهمی است، تشابه مدلولی است و گاه تشابه علمی است. همان‌طور که هر قدر تدبر انسان، عقل انسان، فکر انسان جلو رود بهتر می‌تواند معارف قرآن را در کل ابعاد و در بعضی از ابعاد دریافت کند، همان‌طور ترقی علم و ترقی علوم تجریبی است که بهتر و خوب می‌تواند به انسان کمک کند.

در جریان یأجوج و مأجوج قرآن شریف گزارشی در این‌جا دارد. مقدمه دوم را عرض می‌کنم. در ارتباط بین افسادین عالمیین بنی‌اسرائیل بر حسب آیات اولای سوره مبارکه بنی‌اسرائیل و همچنین مرّتین افسادین یأجوج و مأجوج که این را نگفته بودم. دو مرتبه بنی‌اسرائیل افساد جهان‌شمول می‌کنند و دو مرتبه نیز یأجوج و مأجوج افساد جهان‌شمول می‌کنند. آیا این دو افساد در هم ادغام است یا آن دو و این دو چهار است؟ وضع چگونه است؟ ما از خود آیات می‌فهمیم.

مطالبی است که ما بالفعل بحث می‌کنیم و دقت می‌کنیم، از آیات می‌فهمیم. ولکن بعضی مطالب است که یا نمی‌فهمیم یا مقداری می‌فهمیم یا باید صبر کنیم که فهمندگان بفهمند. سد یأجوج و مأجوج که ذوالقرنین ردمی بر آن مقرر کرد، این کجا است؟ آیا دمیر گاپوی ترکی است که سد باب‌الحدید است که در شرق اوسط است؟ یا دیوار چین است که دروغ است؟ یا سد باب‌الحدید است که آن هم دروغ است، کدام یک از این‌ها است؟ هنوز نفهمیدیم. بسیاری از مفسرین نفهمیدند. بسیاری از کسانی که روی این آیات بحث کردند یا بدتر اینکه بحث نکردند، نفهمیدند.

یا فرض کنید یأجوج و مأجوج مقداری مشکل‌تر است. یأجوج و مأجوج چه کسانی هستند؟ آیا یأجوج و مأجوج از «أجَّ، یَئِجُّ» با همزه است که تأجیج نیران است؟ کسانی که نار افساد را در جهان شعله می‌زنند، دو مرحله‌ای هستند که در این دو مرحله بین دو مرحله افساد جهان‌شمول بنی‌اسرائیل ادغام است و با این دو مرحله افساد جهان‌شمول بنی‌اسرائیل، یأجوج و مأجوج هم هستند، مطلب این است؟ یا یأجوج و مأجوج، گوگ و ماگوگ هستند یا یاگوگ و ماگوگ هستند، یا گوگ و منگوگ هستند، تعبیرات عبرانی و یا تعبیرات دیگر. فرض کنید ما نفهمیدیم، اگر توانستیم بفهمیم بسم الله، اگر نتوانستیم نقصان در دلالت قرآنی نیست، چون بنا نیست که آنچه را قرآن شریف می‌فرماید در یک زمان فهمیده شود. آن بُعد اول است.

بُعد اول دارای دو جهت است: یک جهت، جهتِ احکام است. جهت احکامی قرآن آیات محکمات بیّنات است و در آن اجمال نیست، تشابه نیست. از خود آیات می‌فهمیم و از کل روایاتی که در باب متشابهات است که «الْمُحْكَمُ الْوَاجِبُ الْعَمَلِ بِهِ»[6] یا «واجب العلم به» واجب‌العلم که وجوب عقیدتی است، عقایدی که مکلف باید در مرحله آغازین داشته باشد، اگر زبان قرآن را بداند و بفهمد، از قرآن دریافت می‌کند.

مرحله دوم، مرحله احکامی است، اما بعد از این دو مرحله نخستین که یک مرحله آن هم نخستین است و هم تا آخرین است که مراحل خود احکام است. واجب است، حرام است و…

مرحله دیگر عبارت است از مطالب علمی، مطالب معرفتی، مطالب عقیدتی که با فهم لغت قرآن و البته تدبر -هر چه تدبر بیشتر باشد انسان بیشتر می‌فهمد- ولکن با فهم لغت قرآن حتی اگر تدبر نکند، اگر ابوجهل بشنود، اگر ابولهب بشنود، اگر عناد نداشته باشد، تنها با شنیدن لغت قرآن و آیات قرآن در مرحله اولی و برخورد نخستین و آغازین می‌فهمد که این آیات ربانیه است و از طرف پروردگار عالم صادر شده است.

اما مطالب بعدی یا با تدبر، کسانی که در همان زمان هستند یا نه، ترقی عقل و ترقی علم و ترقی اختراعات و اکتشافات کمک می‌کند. ظلماتی در کار است تقصیر ما است، اما اگر نورافکن انداختیم، این ظلمات برطرف می‌شود و آنچه هست پیدا می‌شود. وجود دارد، اما برای ما پیدا نیست. در این‌جا ما اول می‌خواهیم مرحله اولی را بحث کنیم. در مرحله اولی ما از آیات افسادین و علوّین عالمیین مطالبی را بحث کردیم و فهمیدیم. سؤال: آیا این قضیه یأجوج و مأجوج که در زمین افساد می‌کردند و بعد جلوی افساد آن‌ها گرفته شد، بعد جلوی افساد باز می‌شود، بعد وسیع‌تر می‌شود چه می‌فهمیم؟ این چهار مرحله را عرض می‌کنم، بعد تطبیق می‌کنیم.

مرحله اولی: کسانی به نام یأجوج و مأجوج بودند و پشت دو کوه مرتفع بودند که وسط آن باز بود، بعد از این وسط می‌آمدند و افساد می‌کردند. افساد طبعاً کلّی و جهانی نبوده است. این مرحله اولی است.

مرحله دوم: که به طور بیّن می‌فهمیم، این است که ذوالقرنینی در آن‌جا حضور یافت و مردمی که «قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»[7] در آن‌جا بودند و از ذوالقرنین تقاضا کردند که بین این دو کوه را ببندد تا یأجوج و مأجوج نیایند. این مرحله دوم است.

مرحله سوم و چهارم را از آیات کهف و از آیات انبیاء به خوبی می‌فهمیم. مرحله سوم و چهارم با مرّتین افسادین عالمیین بنی‌اسرائیل انطباق دارد. بنی‌اسرائیل در طول تاریخ منحوس خود مفسد هستند، اما آن‌ها فقط دو افساد جهان‌شمول دارند، کذلک یأجوج و مأجوج هر که هستند و هر چه هستند و هر جا هستند، آن‌ها مفسد هستند، اما دو مرحله افساد جهان‌شمول دارند. افساد جهان‌شمول نخستین افساد اوّلی بنی‌اسرائیل است که آن‌ها اصل هستند، این‌ها فرع هستند و افساد جهان‌شمول دوم مرحله دوم افساد جهان‌شمول بنی‌اسرائیل است که آن‌ها اصل هستند و این‌ها فرع هستند.

ما این دو مرحله را از انضمام آیات انبیاء و آیات کهف به خوبی می‌فهمیم. سوره انبیاء. آیات 95 تا 97. ما مکرر آیات را خواندیم، ولی باید مکرر فکر کنیم تا مطالب جدیدی استفاده کنیم. «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ» از رجوع نکردن محروم هستند. تا چه موقع؟ «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ * حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» پس یأجوج و مأجوج مسدود شده بودند، طبق آیات سوره کهف.

طبق آیات سوره کهف «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ»[8] در آن زمین خاص افساد می‌کردند. جناب ذوالقرنین سدی و ردمی در این‌جا معیّن کرد، درست کرد که جلوی آن‌ها گرفته شد. آیه می‌فرماید: مرحله آغازین امکان رجوع «قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها» که رجعت «مَنْ مَحَضَ الْكُفْرَ مَحْضاً»[9] است، چه موقع است؟ «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ»؛ «فُتِحَتْ» چیست؟ آیا «فُتِحَتْ» همان است که خداوند در سوره کهف فرمود: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا * وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في‏ بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً»[10]؟ تصور می‌کنیم این‌طور است، خیر، این‌طور نیست. چرا؟ در سوره کهف فرمود: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» اقتراب نیست. نفخ فی الصور بعد از آن است که خداوند این سد یأجوج و مأجوج را نابود کرد، منفجر کرد، این سد منفجر شد. انفجار این سد چه زمانی است؟ «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ»، بعد از آن «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» است، نه در همان زمان. پس اول انفجار این سد است، بعد «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً».

این «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً»، «وَ اقْتَرَبَ»[11] نیست، نزدیک است. ولی نزدیک به گونه‌ای است که از لفظ «اقْتَرَبَ» نمی‌آید. ولکن در سوره انبیاء فرمود: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ * وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» این «نُفِخَ فِي الصُّورِ» نیست. «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ» قبل از «نُفِخَ» است.

اشراط ساعت چند چیز است. «من أشراط الساعة بعثة رسول اللّه»،[12] «من أشراط الساعة» افساد اوّلی بنی‌اسرائیل است، «من أشراط الساعة» افساد دومی بنی‌اسرائیل است، «من أشراط الساعة» افساد جهانی یأجوج و مأجوج اول است. «و من أشراط الساعة» دومی است، همه از اشراط‌ ساعت هستند. «و من أشراط الساعة» ظهور ولیّ امر (عج) است.

آنچه را من بر مبنای آیات ترتیب دادم عرض می‌کنم، بعد فرمایش آقایان را استماع می‌کنم. نسبت به سد یأجوج و مأجوج دو مرحله است، لفظ فرق می‌کند، قرائن آن هم فرق می‌کند. مرحله اولی: «وَ حَرامٌ عَلى‏ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ * حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ»‏ یأجوج و مأجوج پشت این سد آهنی هستند. «فُتِحَتْ» یعنی سد بشکند؟ نه، «فُتِحَتْ يَأْجُوجُ» «فُتِحَتْ» فعل نسبت به چه چیزی است؟ و این فتح یأجوج و مأجوج چگونه است؟ «وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» یعنی حدب‌ها مانع نیست، سد مانع نیست. این سد که خودش حدب ارضی است، مانع نیست. یعنی بالای سد می‌روند، با طیاره می‌روند. پس این «وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» یعنی «ینزلون»، لزومی ندارد که این سد را سوراخ کنند و به جلو بروند و لزومی ندارد که این سد تخریب شود؛ خیر، سد سوراخ نشده، سد تخریب نشده، بر حسب آیه شریفه که فرمود: «جَعَلَهُ دَكَّاءَ» دکاء نمی‌خواهد، «جَعَلَهُ دَكَّاءَ» یعنی خود سد تخریب می‌شود. نخیر، اگر سد تخریب شود که در این‌جا «مِنْ كُلِّ حَدَبٍ» یعنی چه؟ سد خودش حدب است. پس اگر سد از بین برود خوب از زمین می‌روند، دیگر حدب نمی‌خواهد. پس ما در این‌جا قرائن متعدده داریم که جریان سد دو مرحله است، مرحله اخیره البته.

مرحله‌ای که ذوالقرنین آمد سدی نبود، ذوالقرنین سد درست کرد. ما مرحله سوم و چهارم را بحث می‌کنیم. مرحله سوم این است که سد موجود است، اما «وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ». یأجوج و مأجوج قدرت پیدا می‌کنند. هر که هستند و از هر بلندی، بلندی جوّی، بلندی برّی، بلندی بحری، هیچ بلندی مانع «يَنْسِلُونَ» آن‌ها و افساد آن‌ها نخواهد شد. آن‌ها به قدری قدرت پیدا می‌کنند که می‌توانند از هر مرتفعی از مرتفعات ظاهری و غیر ظاهری که درست شده است، گذر کنند و افساد کنند پس سد مانع نیست. این مرحله اولی است.

اما مرحله دوم در سوره کهف است. «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي» جناب ذوالقرنین مرحله دوم را می‌گوید. «جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» این وعد اخیر در یوم‌الدنیا است که مرحله ثانیه افساد جهان‌شمول بنی‌اسرائیل است و مرحله ثانیه انفجار و افساد یأجوج و مأجوج است «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في‏ بَعْضٍ» تمام مردمان با هم موج می‌زنند و ایجاد افساد جهان‌شمول می‌شود «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ» این‌جا عبارت روی حساب است. «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً».

و اما در سوره انبیاء «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» پس بین آیتین تنافی نیست «وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ» و سد موجود است، مطلبی نیست. «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا في‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمينَ» سرجمع این نتیجه را می‌گیریم: که در کل قرآن شریف راجع به افساد مفسدین آیات زیادی داریم. این طایفه، آن طایفه، فرعونی‌ها، نمرودی‌ها، افراد و جمعیت‌ها، ولیکن افسادها جهان‌شمول نبوده است. در دو جای قرآن دو افساد جهان‌شمول به چشم می‌خورد و سومی ندارد. یک جا که آیات بنی‌اسرائیل است و یک جا آیات یأجوج و مأجوج است. از آیات بنی‌اسرائیل به صراحت و بیّن استفاده می‌شود که دو افساد است، با هم فرق دارند و افساد دوم قوی‌تر است.

و از آیات یأجوج و مأجوج هم که در سوره انبیاء و سوره کهف است فهمیدیم که یک مرتبه این سد است، اما «وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ» افساد می‌کنند. ولی مرتبه دوم سد هم نابود خواهد شد «وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ في‏ بَعْضٍ» هیچ منافاتی ندارد رأس‌الزاویه پس این دو افساد بنی‌اسرائیل باشند؛ چنانکه از آیات بنی‌اسرائیل استفاده می‌شود و کسانی که کمک هستند، طایفه‌ای به نام یأجوج و مأجوج هستند.

بنی‌اسرائیل دارای دو بُعد است؛ یک بُعد خاصِ صرف بنی‌اسرائیل بودن است، بُعد دوم اعمال کسانی که اعمال مفسده بنی‌اسرائیلی است به آن‌ها ملحق می‌شوند. مسیحی باشند، زرتشتی باشند، لامذهب باشند، هر چه باشند، کسانی که اعمال افسادی آن‌ها اعمال بنی‌اسرائیلی است و ملحق به آن‌ها هستند، آن‌ها هم جزء بنی‌اسرائیل می‌آیند. چنانکه نمونه داریم.

شیطان که از فرشتگان خدا نبود، بر حسب روایاتی شش هزار سال در بین فرشتگان بود و کارهای آن‌ها را صورتاً انجام می‌داد. قرآن می‌گوید: «كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»[13] شش هزار سال ملائکه را فریب داد که گمان می‌کردند او از آن‌ها است. لذا به ملائکه امر شد که: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» فقط خطاب به ملائکه نبود، به شیطان هم خطاب بود و ما دو دلیل داریم که شیطان به حساب ملائکه آمد. یکی اینکه خطاب به ملائکه، شیطان را هم گرفت و مطلب بعدی این است که «إِذْ أَمَرْتُكَ»[14] در یک آیه دارد. «إِذْ أَمَرْتُكَ» امر به شیطان هم شده است یا در ضمن ملائکه یا اضافه بر آن خصوصی. پس شیطان هم به حساب ملائکه در مرحله ظاهر آمد. البته این‌جا مثال می‌زنیم، نه اینکه انطباق صددرصد است.

کسانی که از بنی‌اسرائیل و مفسدین هستند، مرحله اولی و رأس‌الزاویه آن خود بنی‌اسرائیل و مفسدین هستند که افساد آن‌ها برای همه معلوم است. مرحله دوم کسانی مثل آمریکایی‌ها، انگلیسی‌ها، روس‌ها و شیوخ خلیجی‌ها و شاهنشاهی‌ها و صدام‌هایی که عمل آن‌ها عمل بنی‌اسرائیل است و منضم به بنی‌اسرائیل هستند، پس جزء آن‌ها حساب می‌شوند.

پس آن جمله‌ای که قرآن شریف در بُعد دوم ذکر کرده است، عبارت از یأجوج و مأجوج است. یأجوج و مأجوج دو طایفه هستند، هر که هستند، هر چه هستند، هر جا هستند و سد هر جا است. اگر هم نفهمیم، اهمیتی ندارد. سد هر جا است، چه موقع ساخته شده است؟ ندانیم، یأجوج و مأجوج چه کسانی هستند؟ نمی‌دانیم. ولکن کسانی که با بنی‌اسرائیل و مفسدین فی الأرض معیت تنگاتنگ دارند، آن‌ها در جهان دو افساد خواهند کرد که در افساد دوم شر آن‌ها به طور کلّی کنده می‌شود و قیام صاحب‌الامر (عج) خواهد بود.

این مرحله اولی است که ما می‌فهمیم و تنافی بین آیات نیست. نه اینکه ما زحمت این تنافی را برطرف کنیم، نه، تنافی نیست، ما تنافی داشتیم. ما از نظر فهم فاصله داشتیم، ولیکن وقتی آیات را با هم در نظر می‌گیریم از خصوصیات خود آیات این مطلب به دست می‌آید.

مطلب دوم: این سد کجا است؟ کجا بوده است؟ ذوالقرنین چه کسی بوده است، آن بحث جدایی است. در چه زمانی بوده است؟ مکان سد کجا است؟ الآن سد باب‌الحدید وجود دارد که به ترکی دمیر گاپو می‌گویند؟ من به عربی دمیر قاپو نوشتم. دمیر گاپو یعنی سد باب‌الحدید. الآن دو سد باب‌الحدید در عالم وجود دارد. آن سومی که تصور می‌کنند دیوار چین است، آن دروغ است. برای اینکه دیوار چین هزار کیلومتر است. سازنده و درست‌کننده آن اولاً ذوالقرنین نبوده است. ثانیاً آهن نیست، ثالثاً اگر آهن باشد، هزار کیلومتر طول، در نه متر عرض که بخواهند آهنین کنند باید همه آهن‌های عالم را جمع کنند و از کل جهات صددرصد این مطلب روشن است که دیوار چین سد باب‌الحدید نیست و چینی‌ها هم این‌طور نیست که یأجوج و مأجوج باشند.

ما در این بحث در تفسیر به طور تفصیل بحث کردیم، البته برای یافتن به این طرف و آن طرف زیاد رفتیم. گاهی اوقات انسان به این طرف و آن طرف می‌رود تا خود را گمراه کند و خود را گم کند و نمی‌تواند بفهمد. گاه نه، این احتمال، آن احتمال برای اینکه ما می‌خواهیم بیابیم آنچه را که خداوند اراده فرموده است. اگر توانستیم بیابیم که یافتیم و اگر نتوانستیم مطلب دیگری است که مربوط به بعد است.

«أين‏ ردم ذي‏ القرنين؟‏ لان ذلك الردم بدكه و فتح يأجوج و مأجوج هما شرط من أشراط الساعة «اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ…» فلنحاول في الحصول على معرفة عنها قدر المستطاع على ضوء القرآن و ما يلائمه او يثبت من السنة و التأريخ الجغرافي و سواه فهل إن ذلك الردم هو جدار الصين؟»[15] جواب: «و ليس سدّاً» دیوار که سد نیست، ما یک دیوار داریم، یک سد داریم. سد باید بین‌الجبلین باشد، دیوار که سد نیست. «و لا ردما!» ردم یعنی بین‌المرتفعین را پوشاندن، این بین‌المرتفعین نیست. «و ليس حديدياً» آهنی نیست، خاک است و گِل است و سنگ است. «و ذلك الردم حديد بقطر!» قطر بسیار زیاد «و ليس بين جبلين بل بين سهول و جبال عدة و الردم بين جبلين! و قد بناه ذو القرنين و جدار الصين بناه «شين هوانك»» شین هوانک غیر از ذوالقرنین است، یک کلمه از آن در این نیست. «في طول ألف كيلو متراً و عرض تسعة امتار» هزار کیلومتر و نه متر «و ارتفاع خمسة عشر متراً بالأحجار و هو قاطن الصين دون سفر إليه لبناء جداره و ذلك بنى ردمه في سفرة بعيدة» ایشان که دیوار چین را ساخت چینی بود و ساکن چین بود، جناب ذوالقرنین در سفر سوم که سفر بین الشرق و الغرب بود.

«ثم و بناء سد في حجم 135000000 متراً» تا آن اشخاصی که «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً»[16] 135 میلیون متر زبرالحدید بیاورند و قِطر بیاورند. «بحاجةٍ الى ملايين الأطنان من خليط القطر و الحديد فأين سد من جدار و بان من بان؟ فهل هو بعد سد باب الحديد في عمالة بلخ وراء جيحون بمقربة من مدينة ترمذ كما جاء في بعض المؤلفات‏؟»[17] جواب آن: «و لم يتضح لنا بعد وجود هجمات تصدّ بذلك السد و هو خلاف اسمه» هم اسم آن فرق می‌کند، سد باب‌الحدید است و هم هجمات آن فرق می‌کند. «ليس فيه حديد و قد بناه كسرى انوشروان» همان‌طور که دیوار چین را چینی ساخت، این سد را هم کسری نوشروان ساخت. این چه ربطی به ذوالقرنین دارد؟ «ام سد ثان في مضيق جبال قفقاز الممتدة من بحر الخزر الى البحر الأسود المسمى بمضيق داريال‏ بين بلدة تفليس و ولادي كيوكز و هذا السد المسمى باللغة المحلية «دمير قاثو» اي: باب الحديد: يقع في ذلك المضيق بين جبلين شاهقين» احتمال می‌دهیم «بين جبلين شاهقين يمتدان من جانبيه و هو الفتحة الوحيدة الرابطة بين جانبي الجنوبي و الشمالي مع ما ينضم إليها من بحر الخزر و البحر الأسود حاجز طبيعي بطول ألوف من الكيلومترات يحجز جنوب آسيا من شمالها و كان يهجم في تلك الأعصار» که مطلب بعدی است.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. طه، آیه 20.

[2]. اعراف، آیه 107.

[3]. ص، آیه 72.

[4]. اخلاص، آیه 2.

[5]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 32.

[6]. الكافی، ج ‏2، ص 630.

[7]. کهف، آیه 93.

[8]. همان، آیه 94.

[9]. تفسیر القمی، ج ‏2، ص 131.

[10]. کهف، آیات 98 و 99.

[11]. انبیاء، آیه 97.

[12]. ارشاد الاذهان الى تفسیر القرآن، ص 327.

[13]. کهف، آیه 50.

[14]. اعراف، آیه 12.

[15]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 208.

[16]. کهف، آیه 93.

[17]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏18، ص 208.