«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
«وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ».[1]
این «ضَلَلْنا» که مربوط به «قالُوا» است در زمان نزول آیه مبارکه قرآن شریف، هر چه نظر آنها از «ضَلَلْنا» باشد، سؤال اختصاص ندارد به آنچه که آنها در نظر دارند. این «ضَلَلْنا» در کل ابعادی که به عنوان شبهه و سؤال شبههناک است، در طول تاریخ ضد رسالی مطرح است و رسالتها باید جوابگوی این «قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا» در کل ابعاد آن باشد. بنابراین لزوم ندارد که ما تجسس کنیم که این «قالُوا» چه کسانی بودند و مراد از «ضَلَلْنا» چه گمشدگیهایی بعد از مرگ است؟ آیا گمشدگی روح است؟ جسم است؟ جسم در بُعد اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم است؟ هر پنج مورد است؟ چهار مورد است؟
بنابراین «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» یک بُعد گذشته و یک بُعد استمراری دارد. چنانکه این دو جواب هم با هم یک مقدار فرق دارند، یکی نقضی است، یکی حلّی است یک بعد گذشته و یک بعد استمراری دارد. بنابراین هچ لزوم ندارد و رجحانی هم ندارد که ما تفحص کنیم مراد «ضَلَلْنا» از «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ»، این چه «ضَلَلی» است. ثانیاً اگر چنانچه آن «قالُوا» به طور معیّن گمشدگی در زمین را بعد از موت گفتهاند و خداوند به طور معیّن میخواهد جواب بفرماید، باید بفرماید: «وَ قالُوا» چگونه «ضَلَلْنا»؟ در جواب هم «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ» که جواب این «ضَلَلْناها» را بدهد. بنابراین سوره مبارکه سجده، آیات 10 و 12 «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ»، ما روی «نا» مقداری بحث کنیم. «نا» یک اصل و یک فرع است. اصل «نا» روح انسان است و فرع آن که مرکوب روح است، بدن انسان است. آیا مراد از «ضَلَلْنا» گم شدن روح است که قبلاً پیدا بود؟ قبلاً روح هر انسان زندهای پیدا بود در حرکات بدن او، گرچه خود روح مرئی نیست. ولکن ما میتوانیم بفهمیم فلان کس زنده است و یا مرده است. از حرکاتی و آثاری که روح انسان، در بدن انسان دارد، دریافت میکنیم که این انسان زنده است. پس ما روح را مییابیم برای کسی که زنده است و کارهای زندهها را انجام میدهد. اما هنگامی که روح از بدن انسان خارج شد و موت تحقق پیدا کرد این روح گم شد، چون این روح را در بدن او که نمیبینیم فاصله گرفته، در جای دیگر نیز نمیبینیم، در ابدان دیگر نیز نمیبینیم. بنابر عقائد رسخ و نسخ و مسخ و فسخ که قبلاً بحث کردیم که انتقال روح از این بدن به بدن حیوان یا به بدن انسان دیگر، انسان دیگر وقتی مُرد، انسان دیگر این مراحل چهارگانه رسخ و نسخ و مسخ و فسخ عرض کردیم باشد که به مناسبت اشاره کنیم.
پس این «قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» در بُعد روح مراحل دارد و در بُعد جسم هم مراحل دارد. گفته باشند، نگفته باشند؛ خواهند گفت، نخواهند گفت. تمام «قالُوا»های در گم شدن انسان، چه از نظر روح و چه از نظر جسم و چه هر دو، در اینجا به عنوان سؤال و یا ایجاد شبهه مطرح است. جواب هم در همین آیه کلاً ذکر شده است. در قرآن شریف نظیر زیاد دارد، مثلاً: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً».[2] کاری نداریم سؤال از چه جهت روح است، از هر جهتی از جهات از روح باشد. کما اینکه تفسیر آن را در سوره اسراء بحث کردیم. لذا فرمود: «وَ يَسْئَلُونَكَ»، «سَئَلُونِی» خود این یک تعبیر خاص است. یعنی این سؤال استمرار دارد. این سؤال که استمرار دارد یا آن موقع بوده یا بعداً خواهد بود یا سؤالهایی که میشود بشود و خداوند جواب داده از کل سؤالها.
یک اشارهای مرحوم استاد اعظم اعلم ما مرحوم آقای شاهآبادی (رض) میکردند در 53، 54 سال پیش که درس ایشان میرفتیم. ما آن را تبلور میدهیم. ایشان میفرمودند برخلاف آنچه را که گروهی از مفسّرین و غیر مفسّرین گمان میکنند، خدا جواب نداده است. نخیر جواب داده است. «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» برو، سؤال نکن نیست، بگو کار خدا است، منتها ما کار خدا را نمیدانیم. خیر، جواب داده است. ولکن تبلور میدهیم و به این جوابگویی سعه میدهیم بر مبنای سؤال. سؤال سعه دارد که «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» آیا روح جسم است یا مجرد است؟ حادث است یا ازلی است؟ از بدن خلق میشود و در بدن وارد میشود یا در خارج از بدن؟ مراد از روح، روح نباتی است یا حیوانی است؟ یا روح عدالت است یا روح عصمت است؟ روح متّصل است که روح عصمت باشد یا روح منفصل است که روح قرآن باشد و محور سؤال آخر است. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» محور این است و لذا «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً»[3] آن بخش مهمی که مورد سؤال است، روح القرآن است. قرآن که روحالارواح است و در حاشیه قرآن که روحالارواح است، زمینه نزول قرآن که روح قدسی عصمت است در رسولالله (ص) «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» این آیات کجا آمده است؟ این قرآن که روحالارواح است و شما میگویید روحها را زنده میکند. فطرتها و عقلها و فکرها و همه چیز انسانها را که در طریق تکامل میخواهند باشند، زنده میکند به طوری که کل روح مانند رسولالله (ص) حامل قرآن میگردد، آنها چه روح بگویند چه نگویند، قرآن میفرماید: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ». این که شما میگویید چه روح است چه روح نیست، قرآن: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» جواب است.
روح در ابعاد افراد و در ابعاد حالات آن مورد سؤال باشد، قرآن شریف جواب داده است. روح نباتی، روح حیوانی، روح انسانی، روح ایمانی، روح عدالت، روح عصمت، روحالقدس، روحالقرآن، این ارواح گوناگون که روحالارواح قرآن شریف باشد «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ». این ارواح که ارواح گوناگون است و در ابعاد گوناگون است. حالا روح انسان که در قالب انسان قرار میگیرد. «يَسْئَلُونَكَ» آیا این روح مجرد است؟ مادی است؟ حادث است؟ قدیم است؟ از بدن خلق شده است؟ از بدن نیست؟ تمام جوابها را خداوند در «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» فرموده. به شرطی که ما حساب کنیم کلام خدا است و روی آن فکر کنیم، نه اینکه همینطور دقت نکنیم یا اینکه بشنویم و به همان شنیدههای خود اکتفا کنیم.
در این آیه همینطور است: «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» چه گفتهاند، چه نگفتهاند، چه خواهند گفت، چه نخواهند گفت، آن قولی که در ضلالت فی الأرض است و این ضلالت فی الأرض دارای مراحلی است. چون قرآن مهیمن بر کل افکار است، مهیمن بر کل جوابها است، این است که به حد خاص گذشته نباید محدود کرد. این «ضَلَلْنا» یا ضلالت جسم است و یا ضلالت روح جسم است. ضلالت جسم که گمشدن جسم است. وقتی جای جسمی عوض میشود و جای آن پیدا نیست، خود جسم عوض میشود، انتقال پیدا میکند و الی آخر که پنج مرحله عرض میکنیم. این «ضَلَلْنا» است. اگر «نا»، «نای» جسم است «ضَلَلْنا» مراحل دارد. اگر «نا»، «نای» روح است که اصیل است ولی در سؤال اصیل نیست، چون معاد جسمانی، کسانی که معاد را قبول دارند، معاد جسمانی احیاناً منکر هستند. اگر «نا» روح است، «ضَلَلْنا» مراحل دارد. اگر «نا» روح و جسم هر دو است، هر دو دارای مراحل هستند و این سؤالهایی هم که میکنند سؤال استفهامِ استفهام است. نمیخواهد فقط بفهمد چیست، نه؛ اعتراض است. بعضیها هستند که سؤالی را از کسانی که شایسته جواب نیستند میکنند، یا نزد خود سؤال میکنند و خودشان هم جواب را نمیدانند. خود این سؤال را مدرک میگیرند، برای اینکه اعتراض وارد کنند.
«قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» این سؤال را از رسولالله (ص) میکنند که خیال میکنند رسولالله جواب ندارد و اگر هم از رسولالله سؤال نکنند، نزد خود این سؤال را مطرح میکنند که بله، این سؤال دلیل بر این است که این مطلب درست است. خلق جدیدی در کار نیست.
مراحله خمسه روح، آیات 10 و 11 از سوره سجده، حالا مرحله جسم را میگوییم. کسانی که یا معتقد به اصل معاد هستند که روح عود میکند و نسبت به جسم نه، یا منکر هر دو معاد هستند، این سؤال را دارند. در بعد جسم، ضلال اول که ضلال جسم گمراهی نیست، گمشدگی است. ضلالت دو گونه است: یک گمشدگی است، یک گمراهی است. «نَشَدُّ الضّالة» یعنی چه؟ اگر کسی یا چیزی گم شده است، گمراه هم نیست، مؤمن است، خیلی هم مقدس است، ولی گم شده، ضلال دو بُعد دارد: یک ضلال به معنی گمراهی است که از حق منحرف گشته است، یک ضلال گمشدگی است. نزد خود گم نشده است که ضلال گمراهی باشد، بلکه پدری دارد، مادری دارد، صاحبی دارد و این گم شده است، این میشود: «نشدّ الضّالة».
«وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ» این ضلال گمراهی نیست، چون گمراهی «فِي الْأَرْضِ» نیست، گمراهی در عالم تکلیف است. وقتی انسان گمراه میشود در عالم تکلیف است، وقتی مرد گمراهی یعنی چه؟ در برزخ گمراهی یعنی چه؟ در قیامت گمراهی یعنی چه؟ کسی که گمراه بوده است چه در برزخ و چه در قیامت جزا میبیند. این «ضَلَلْنا» در اینجا به دلیل «فِي الْأَرْضِ» و به دلیل اینکه «لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» مربوط است به حیات بعدالموت یوم القیامة الکبری که اصالت دارد، این «ضَلَلْنا» یعنی گمشدن، گمشدن بدن دارای چند مرحله است: مرحله اول اینکه بدن زیر خاک رفت. اگر هنوز بدن است، گم نشده است. پس باز معنا ندارد و کنار رفت. مرحله دوم که این بدن خاک گردد، گم گشت بدن گوشت و پوست و استخوان از این حالت فعلی و خاک شد. این گم گشتن است، یک گم گشتن مات و فات است که بحث دیگری است. یک گم گشتن تحول است، این تحول است. تحول در جایی در خود، تحول انتقالی در دیگران و تحولات دیگر که بحث میکنیم.
تحول اول: آن بدنهایی که گوشت و پوست و استخوان تمام اینها خاک میشود، خاکستر میشود، این ضلال اول است، گم شده. بدن انسانی، پیکر انسانی از نظر صورت، از نظر صورت ظاهری و از نظر ماهیت، این گم گشته است. این ضلال اول است. ضلال دوم: اگر این بدن که فعلاً خاک شده، این خاک متفرّق گردد، ضلال دوم، باز اگر متفرق نشود این نزدیکتر است به اینکه «لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» باشد. به حساب سؤال. ولکن این خاک اگر متفرق گردد، این ضلال دوم است. ضلال سوم با تفرق آن متحول به نباتات گردد. ضلال چهارم این است که داخل ابدان حیوانات گردد. ضلال پنجم داخل ابدان انسانهایی گردد. این پنج مرحله ضلال برای جسم است. عمیقتر و شدیدتر آن از نظر سؤال استشکال و سؤالی که خیال میکنند اشکال وارد است، این پنج مرحله با هم است. هم بدن خاک گردد، هم متفرق گردد، هم تبدیل به نبات گردد، کلاً یا بعضاً؟ کاری نداریم، کلاً یا بعضاً، کلاً که خیلی فرق میکند.
این بدن خاک گردد، بعد متفرق گردد، کلاً یا بعضاً، داخل نبات شود و کلاً یا بعضاً نبات گردد. داخل حیوان گردد، کلاً یا بعضاً حیوان گردد و داخل بدن انسان گردد […] این پنج مرحله ضلال اگر از برای بدن تحقق پیدا کرد «أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ». ما پنج راه را رفتیم، برگردیم به حال اول؟ مانند انسانی که مثلاً این انسان ده ساله بوده؛ این ده سال، ده سال، شد پنجاه سال، بعد پنجاه ساله برگردد ده ساله شود. اشکال و ایراد را انسان به طور مستحکم بیان کند. بعضی وقتها است که اشخاص از اشکال میترسند، اشکال را شل بیان میکنند و جواب میدهند. فایده ندارد؛ اگر اشکال را کردند، آنچه را که گفتهاند شما اضافه کنید. تا آنجا که امکان دارد، اشکال را متمرکز کنید که بعد که جواب میدهید از ریشه و از بیخ و بن این اشکال را بکَند.
این پنج مرحله ضلال که حاصل شد «أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» جدید است، چون پنج مرحله ضلال و پنج مرحله انتقال مکانی -انتقال زمانی را کار نداریم- انتقال مکانی و انتقال ماهوی، انتقال از خاک به نبات و به حیوان و به انسان، با تمام این انتقالات ارتجاع میکند. برگشت میکند و میشود همان انسانی که در عالم تکلیف زندگی میکرده است. چه زشت چه زیبا و هر چه است. این ضلال در بدن است. بر اساس تقسیمی که من میکنم.
ضلال در روح گم شدن است. آیا این روح چند گمشدگی دارد؟ گمشدگی اول: انفصال از این بدن، این اول است.گمشدگی دوم، این روح که از این بدن منفصل شد، اتصال پیدا کردن به حیوان. قاعده رسخ و مسخ و فسخ و نسخ، اتصال به حیوان، این روح داخل بدن حیوانی گردد، باز به بدن انسان وارد میشود. آن بدنی که دارای این پنج مرحله ضلال بود، اضافه بر آن سؤال مشکلی که مانند اشکال، در پنج مرحله تحول یافته است برگردد، بدن اول شود، وانگهی این روح که به عقیده گروهی انسان مسخ میشود، روح او داخل بدن حیوان میگردد. یک مرتبه شد. «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ»،[4] این «كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ» آنی بود، نه اینکه همیشگی؛ که این روح انسان، بدن او بوزینه شد. و این روح هنوز روح انسانی است چون اگر این روح، روح بوزینه شود عذابی نیست. در صورتی این روح در این جریان معذّب خواهد بود که بدن او بوزینه شود، مردم با او برخورد بوزینه داشته باشند و این روح، روح انسانی باشد. این مشکل است، این عذابی است که به انسان وارد میشود.
در بُعد «ضَلَلْنا»ی روح، مرحله اولی «ضَلَلْنا» انتقال روح از این بدن است، کاری به بدن برزخی نداریم. مرحله دوم به عقیده بعضی از قائلین به مسخ که این روح داخل بدن حیوان گردد. چگونه میشود اصلاً حیوان به انسان برگردد؟ من به یاد دارم در لبنان که بودیم در مرتفعات بیروت، ییلاقهای بیروت است جایی است به نام عَلَیْ و آنجا جای دزدیها است و در آنجا جنبلات دزد مهم آنها بود، یک موقع گفتند جنبلات داشته در خیابان راه میرفته، کسی هم سوار الاغ بوده، او را صدا میکند. چه کار داری؟ این الاغ را چند میفروشی؟ -با کمال احترام لابد حضرت الاغ- میخواهی بخری؟ هر چه میفروشی. به قیمت گزافی الاغ را خرید. بعد طرف که الاغ را فروخت آمد سوار شد، گفت سوار بابای خود شوم؟ روح بابای من در این الاغ رفته.
– چطور این را فهمیده بود؟
– نمیدانم از نفهمی چطور فهمیده بود؟ با کمال نفهمی چطور فهمیده؟ چون خودش الاغ بوده. الاغ با الاغ رفیق است.
– به او وحی شده بوده.
– این وحی شیطان است. «إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ».[5]
– […]
– پس رفیق زیاد دارند. این «ضَلَلْنا»ی اول است. «ضَلَلْنا»ی دوم: کسانی که قائل به مسخ دوم هستند، مسخ انسانی، این مسخ حیوانی بود. بعضیها به عکس هم قائل هستند، میگویند روح الاغ در بدن انسان وارد میشود و لذا خیلیها الاغی انجام میدهند. روح حیوان داخل بدن انسان میشود. بعضیها از این طرف، میگویند: روح انسان داخل بدن حیوان میشود. البته این بحثها را خواهیم کرد. چون اول هفت، هشت ماه پیش یا سال قبل بود که ما رسخ و مسخ و فسخ و نسخ؛ این چهار مرحله را بحث کردیم. اما اینجا، جای آن است که با اشاراتی بحث کنیم.
یک مرحله دیگر مسخ انسانی است، مسخ انسانی که روح انسان بعد از انفصال از بدن خود داخل بدن انسان دیگری گردد. البته تفاصیل را دادیم، اشاره خواهیم کرد. این ضلال سوم است. داخل بدن انسان دیگری شود. چهارم کسانی که کلاً قائل به فنای فی البرزخ هستند. قیامت را قبول دارد، قیامت و حیات بعدالموت یومالقیامة را قبول دارد، ولی میگوید با موت کلاً روح فانی است. اینکه از همه بدتر شد. کلاً ضلَّ؛ یعنی نابود نابود شد. «أَ إِنَّا لَفي». همان خدا ایجاد میکند. روح زید را که این روح بعد از انفصال از بدن با موت، دو موت حاصل شد، یک موت انفصال این روح از بدن است و یک موت خود این روح مُرد. نه خواب، نه صعقه، بلکه مرگ. یعنی قبل از اینکه روح گردد چه بود؟ بدن بود، حالا به بدن تبدیل شود یا نه، اصلاً افناء محض شود. این هم باز «ضَلَلْنا» است. اینها مراحل «ضَلَلْنا»ی جسم و روح است، اگر با هم جمع شود. پنج مرحله «ضَلَلْنا»ی جسم و چهار، پنج مرتبه «ضَلَلْنا»ی روح «تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَة»[6] این پنج مرحله است که برای ضلال است، اگر سؤال بیشتر از این است بفرمایید.
«وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» همه خلق جدید است، آن هم «لَفي خَلْقٍ جَديدٍ». است، یعنی یک مرتبه «إلی خَلْقٍ جَديدٍ»، «علی خَلْقٍ جَديدٍ»، «لِخَلْقٍ جَديد» تعابیر مختلف است. «لَفي خَلْقٍ جَديدٍ». تعابیر مطابق لغوی و ادبی است باید توجه کنیم «اهْدِنَا اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» با «للصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» با «إلی الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» با «عَلَی الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» فرق دارد. اینها با هم فرق دارد. «إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ»،[7] «إلی الَّتي» نیست، اینها فرق دارد. در اینجا «وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» غرق در خلق جدید است. چگونه؟ این انفصالبردار نیست، «لا حِوَلَ عَنه» غیر ممکن است یک نفر از این قانون کلی خلق جدید کنار برود. منتها خلق جدید طبق خیالی که آنها کردند یا طبق واقعیتی که قرآن بیان میکند. واقعیتی که قرآن شریف برای خلق جدید بیان میکند، خلق جدید جسم چه و خلق جدید روح چه و اتصال روح به جسم چه و جسم چه جسم باشد، همه اینها خلق جدید است و جسم هم مانند این جسم است و نه عین این جسم، همینطور اشاره کردیم و بعداً در موضوع خاص خود صحبت میکنیم.
«وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» این استعجاب. دو جواب دارد: «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» خر اینها از بیخ دُم نداشته است! کافر به رب هستند و کافر به لقاء رب هستند. و این لقاء رب مراتب دارد. آن مراتبی که اینجا مورد بحث متنی و محوری است لقاء بعد الموت است. لقاء بعد الموت یومالبرزخ که اینجا خیلی محور بحث نیست. لقاء بعد البرزخ یوم القیامة الکبری است و این لقاء الحساب است. آن لقاء معرفت هم برای اهل معرفت معلوم است. لقاءالعلم است و لقاء الحساب است و لقاء الجزاء است. چه عقاب باشد، چه ثواب باشد، تمام مراحل است. اینها منکر لقاء هستند و لقاء مراحل دارد. مثلثی از لقاء، مراحل لقاء است. اینها در بُعد اول لقاء چون منکر هستند، پس بُعد ثانی را هم و بُعد ثالث را هم.
– [سؤال]
– میخواهیم لقاء را معنی کنیم. لقاء چیست؟ یک مرتبه لقاء با بصر است، یک مرتبه لقاء با بصیرت است، یک مرتبه نه بصر و نه بصیرت است. لقاء چیزی که آن طرف باید به من بدهد. ما که همیشه داریم دعا میکنیم مگر خدا آسمان است؟ نه چون مرکز خیرات آسمان است. خدا که در آسمان نیست، ما که مسیحی نیستیم، خدا را آسمان بدانیم. «أبانا الّذي في السّماء».[8] پس ببینید لقاء مراحل دارد. اگر گفتند جناب امام (رض) به خلیج تشریف بردند، خود امام که نرفته، آن قدرت حکومت جمهوری اسلامی به آنجا رفته است. لبنان رفته است، هرزگوین رفته است، کجا رفته است، کجا رفته است. خود لزوم ندارد، با اینکه این بشر است و جسم است و شاید برود. لقاء ربّهم، لقاءالله است. بله، لقاءالله در قرآن داریم. ما نمیخواهیم راجع به لقاءالله بحث کنیم و این بحث مربوط به چهارشنبه خواهد بود که قسمتی از بحث ما در اخلاق مربوط به لقاءالله است.
حالا اشارهای عرض میکنم، «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» کسانی که زاویه اول مثلثةالزوایای لقاء رب را منکر هستند، دوم را هم منکر هستند. سوم را هم منکر هستند. زاویه اول یومالدنیا است، «یوم الدّنیا لقاء الرّب معرفیاً» شناخت حق. معترف باشیم به اینکه حق است و واحد است. وحی دارد، شریعت دارد، انبیاء دارد، بعداً قیامت دارد. پس اگر نقطه اولی را اینها کافر باشند، نقطه دوم و سوم را کافر هستند و الّا ما از آیات بسیاری این مطلب را استفاده میکنیم. مطلب عقلی هم است که اگر کسی خدای واحد را قائل است، نمیتواند منکر معاد و نبوت باشد. نمیشود و عکس؛ نمیشود کسی قائل به معاد باشد و خدا را قبول نداشته باشد. قائل به نبوت باشد، خدا را قبول نداشته باشد. اما کسی خدا را به عنوان توحید قبول داشت و به عنوان صحیح، هر چه صحیحتر، این قبول کردن و ایمان به خداوند در بعد وحدانیت و کل ابعاد ربانیت، مستلزم این است که لقاءالله استمرار دارد. «یوم البرزخ برزخاً» و «یوم القیامة الکبری» به عنوان قیامت کبری استمرار دارد. «بَلْ هُمْ» میخواهد بگوید اینها حرف بیهوده میزنند. این سؤال که میکنند، سؤال استنكار بیخود است، این دلیل که نیست، مرض جای دیگر است. اصل مطلب این است «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» عدهای که منکر اصل وجود خدا هستند یا منکر توحید هستند، کسانی که آگاه هستند، ناآگاهها هم از آنها تقلید میکنند. اینها که دلیل بر نبودن خدا ندارند. دلیل بر شرک ندارند. نه، اینها مرض دارند، میگویند اگر ما بگوییم خدا است، پس نبوت است، قیامت است. از اول میگوییم خر ما از کرهای دم نداشت. از ابتدا منکر میشویم تا راحت شویم.
مانند بعضی کسانی که میگویند ما مسائلی را بلد نیستیم، نمیرویم یاد بگیریم. سؤال نمیکنیم؛ چون اگر برویم یاد بگیریم یا سؤال کنیم، مبتلا میشویم عمل کنیم. تو دوبله گمراه هستی. یکی سؤال کردن واجب است، ترک واجب کردی. دوم چون ترک واجب کردی از نظر سؤال و معرفت، ترک واجب از نظر عمل هم کردهای، از نظر اعتقاد هم کردهای.
– [سؤال]
– «بَلْ يُريدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ»[9] هم از فجر است و هم از فجور، هر دو است. این مرض است، کسانی که سؤال میکنند یا سؤال استفهام است، میخواهد چیز یاد بگیرد، این که نیست. «أَ إِنَّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ» این استنکار است. گاه سؤال استفهامی میکنند، گاه سؤال برای مسخره کردن میکنند. منتها این سؤال برای مسخره و برای کوچک کردن جریان و کوچک کردن مطلب و القاء شبهه، این چیست؟ «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» چون اینها لقاء رب را کافر هستند. بین خود و بین رب سبحانه تعالی ستر ایجاد کردند و حال آنکه فطرت ستر ندارد، عقل ستر ندارد.
آیات آفاقیه و انفسیه برملا نشان میدهد که خدایی در کار است و واحد است. کفر ستر است، به زرّاع، کفار میگویند. کفار در بعضی آیات سوره فتح دارد که «لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ»،[10] «أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ».[11] «كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ». کفار چه کسانی هستند؟ کفار چه کسانی هستند؟ همان زرّاع هستند، چرا؟ برای اینکه روی تخم را میپوشاند. ولی یک پوشاندن خوب است، یک پوشاندن بد است. پوشاندن، پوشاندن تخم زیر خاک و آب دادن خوب است. چون نتیجه میگیریم این پوشاندن بد است. اگر انسان بین خود و حق را بپوشاند یا اصلاً بپوشاند کفر، یا فرعاً بپوشاند کفران، اوّلی که نتیجهاش «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» اگر مرحله دوم را قبول دارد این تخلفات عملی دارد و تخلّفات در سلب و ایجاب کار دارد.
«بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» ما باید لقاء رب را یومالدنیا، معرفةالله، عبادةالله، طاعةالله. سه مرحله است: تا معرفت نباشد عبادت نیست. عبادت هم بر محور طاعت است و طاعت هم بر محور عبادت است. این مراحل باید باشد. چون اینها به لقاءالله یومالدنیا و لقاء رب؛ الله که خیلی بعد است، لقاءالله مرحله بالا است. لقاءالرب، کسی که به تمام هستی آنها خداوند عنایت کرده است. از آغاز و تا انجام و در تمام حالات، این نسبت به رب کافر است. اگر یک نفر یک تومان به انسان کمک کند، دو تومان کرایه ماشین بدهد، یاد او نمیرود. سگ بسیار وفادار است، به سگ استخوان بدهی، هیچ هم ندارد، تا عمر دارد و عمر داری هر زمان که تو را میبیند دم تکان میدهد. میگوید سلام علیکم، متشکرم مرسی. هر سگی باشد، سگ انگلیسی باشد، عرب باشد هر چه میخواهد باشد.
– گوشت گران شده است، دیگر به سگ هم استخوان داده نمیشود.
– به قول شما، مگر آدمها استخوان را میخورند. حالا بعضی از اولیاءالله استخوان را میخوردند. آب میکردند میخوردند چون پول نداشتند. من آنها را میشناسم. «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ» اینها تمام مراحل ربوبیت را از نظر ظاهر و باطن و جسم و روح و فرد و اجتماع و همه و همه و همه مشاهده میکنند. کافرون؛ چون بین خود و بین رب ستر و حجاب ایجاد کردهاند، بنابراین در برزخ […] این مرحله اولی است. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ»، کدام «کُم»؟ یک کُم روح است، یک «کُم» جسم است، یک «کُم» هر دوگانه است. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ». «َتَوَفَّی» سه نوع است. «َتَوَفَّی» اول: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها»[12] و از کسانی که فقط الله نفس آنها را «َتَوَفَّی» میکند رسولالله (ص) است.
من روایت را اینجا برای شما نقل کردم که حتی شهداء البحر در روایات دارد. در یک روایت دارد که فقط خداوند روح شهداء البحر را قبض میکند. در صفحه 285، جزء 20، 21 سوره سجده، الدّر المنثور، جلد پنجم، صفحه 173: «و أخرج ابن ماجة عن أبى أمامة سمعت رسول الله (ص) يقول: إنّ الله وكّل ملك الموت بقبض الأرواح» منتها این وکیل دو کار میکند، یکی خودش، بعضی دیگر را که اکثر هستند اعوان او. منتها وزیر اماته خود ایشان هستند «الّا شهداء البحر»، شهداء البحر کسانی که به جنگ رفتند و در جنگ دریایی شهید شدند. «فإنّه يتولّى قبض أرواحهم» چه کسی؟ خود خدا. این را یک موقع عرض کرده بودم در نوشته یادم نبود. وقتی که شهداء البحر چنان هستند، محمد و محمدیون (ص) احق و اعلی هستند که خداوند بدون هیچ واسطهای قبض روح کند و اگر هم جبرئیل آمده، این تشریفات ظاهر است. و الّا جبرئیل… آخر کسی که قبض روح کسی را میکند باید روحش اقوای از او باشد. مگر اینگونه نیست؟ در نوم مغناطیسی مگر اینگونه نیست؟ در احضار ارواح مگر اینگونه نیست؟ اگر در بعضی مراحل واقعیت داشته باشد، اگر روح شما قویتر از روح آن شخص مُحضر باشد احضار میکند، قویتر نباشد چه؟ اگر روح شما از روح او قویتر باشد، شما او را میخوابانید. مطلب ساده است. در جاهایی حرام است، در جاهایی حلال است. ملکالموت، الله که نیامده این کار را بکند. ملک الموت است. آیا قدرت روح ملک الموت در قبض و بسط بیشتر است یا روح رسولالله (ص)؟ رسولالله، «رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ»[13] حدیث از رسولالله (ص) است. «رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ» این عبارت را به یاد دارم از استاد بزرگوارم در فلسفه که قبول ندارم مرحوم حاج میرزامهدی آشتیانی (رض)، حاج میرزامهدی آشتیانی که بزرگترین فیلسوف شرق و غرب بود در زمان خود و از گرسنگی هم فوت شد. موحد بود، خوب بود، از گرسنگی مریض شد، به مرجع وقت گفتند که چنین و چنان، گفت از سهم امام نمیشود. مرحوم شد.
«رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ» روحالقدس در بهشتهای کوچک، بهشت محمد کجا و بهشت جبرئیل کجا! «ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَة» از باغهای بکر ما چشیده، نه اینکه کلاً استفاده کرده، عزرائیل چه موقع میتواند یا جبرئیل یا چه یا چه یا روح که عظیمالملائکه است یا فوق کل ملائکه است، چه موقع میتواند قدرت غیر الله روح رسولالله را قبض کند؟ روح را چه کسی به او داد؟ خدا، چه کسی میتواند قبض کند؟ خدا. اما دیگران که مادون هستند، مرحله دیگری است. «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ» در این توفّی دقت کنید بحث کردیم ولکن چون بحث مرکّز متنی در اینجا است، «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ» صالح باشد، طالح باشد، هر که باشد، هر چه باشد «يَتَوَفَّاكُمْ»؛ «كُمْ» جسم، «كُمْ» روح، جسم برزخی، این جسم روح در کل ابعاد آن «يَتَوَفَّاكُمْ»؛ «يُمِيتُكُم» نیست. اصولاً «توفّی» با «موت» فرق دارد. ما موت داریم، فوت داریم، «توفّی» و وفات داریم. «توفّی» در قرآن شریف بسیار است. موت هم است، اما فوت در موت استعمال نشده، «فَلا فَوْت»؛ در یوم القیامة الکبری نفی شده است.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. سوره سجده، آیات 10 و 11.
[2]. اسراء، آیه 85.
[3]. همان، آیه 86.
[4]. بقره، آیه 65.
[5]. انعام، آیه 121.
[6]. بقره، آیه 196.
[7]. اسراء، آیه 9.
[8]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 8، ص 239.
[9]. قیامت، آیه 5.
[10]. فتح، آیه 29.
[11]. حدید، آیه 20.
[12]. زمر، آیه 42.
[13]. بحار الانوار، ج 75، ص 378.