جلسه سیصد و شصت و پنجم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خلود در جهنم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

در قیامت کبری کسانی که بنا است جزا یا ثواب ببینند و البته اضافه بر کسانی که مستحق عذاب نیستند و ثواب خواهند دید یا طبعاً جنت است و یا نار است. نار دارای دو بخش و هفت بخش است و ظاهراً جنت دارای هشت بخش است. گرچه در قرآن شریف تصریحی به هشت باب بودن جنت نداریم، اما در سنّت مبارکه اسلامیه چنین مطلبی هست و راجع به نار «لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»ٌ[1] که هفت طبقه است و هر طبقه‌ای مربوط به دسته خاصی از اهل نار و اهل عذاب است. اما ظاهراً این هفت طبقه در دو بُعدی بودن مشترک هستند. یک بُعد اکثری نار است و یک بُعدی که اقلّیت دارد زمهریر است.

و قرآن شریف فقط یک آیه راجع به زمهریر دارد، آن هم جهت سلبی نسبت به اهل جنت است که «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً»[2] اگر آن‌جا شمس و زمهریر وجود نداشته باشد «لا يَرَوْنَ» معنا ندارد. اینکه از امتیازات و رحمت‌های خاصه اهل جنت این است که «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً» یعنی نور شدید خورشید و گرمای خورشید به آن‌ها نمی‌رسد، پس خورشید باید باشد، اگر نباشد که نمی‌رسد معنا ندارد. زمهریر هم که سرمای بسیار زیاد است باید باشد، اما به اهل جنت نمی‌رسد. هنگامی که شمس و زمهریر که شمس در تابش شدید، نمونه حرارت و ناراحت‌کننده است و زمهریر که به طور معاکس سرمای شدید است از برای اهل جنت نبود، طبعاً از برای اهل نار است. اما بودن زمهریر از برای اهل نار کلّیت ندارد. یک درصد مختصری است که قرآن هم با این اشاره در این آیه که مربوط به اهل جنت است ذکر فرموده است. این یک مرحله است.

مرحله دیگر این است که همان‌طور که اهل جنت درجاتی دارند، خود جنت نیز با طبقات هشت‌گانه یا هرچه، طبعاً درجاتی دارد. درجات هم در بُعد معنوی و معرفتی و هم در بُعد جسمانی و ظاهری طبعاً هست. نار هم دارای درکاتی است و هر درکی از درکات آن نیز درکاتی دارد. بر حسب نص این آیه مبارکه که «لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»‏ این هشت درْک است «إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»[3] منافقین در پست‌ترین درْک‌های جهنم هستند که آن زندان اختصاصی برای بدترین کسانی است که اهل عذاب هستند. در هر درْکی از درْک‌های هفت‌گانه جهنم «جُزْءٌ مَقْسُومٌ»‏ وجود دارند. این‌طور نیست که تمام جهنمی‌ها در مراحل گوناگون آن‌ها کم بمانند، زیاد بمانند، ابدِ عمری بمانند، ابدِ ناری بمانند. که عرض کردیم چهار، پنج مرحله دارد و عرض خواهیم کرد. این‌گونه نیست که همه در یک درْک باشند، بعضی در درْک اول، ثانی، ثالث، رابع، خامس، سادس و سابع هستند و زمان‌های این درْک‌ها هم با هم اختلاف دارد. این‌گونه نیست که کسانی که در درْک اول هستند، همه این‌ها ابد ناری داشته باشند، یا همه آن‌ها ابد عمری داشته باشند. اما کسانی که در درْک اسفل هستند همه این‌ها قبل از ابد عمری، ابد ناری دارند.

کسانی که وارد نار می‌شوند که مقتضای عدل فاضلانه الهی است نه عدل خاص، عدل خاص این است که به اندازه استحقاق خود تعذیب شوند. اما نه، اگر برخلاف عدل نبود و ظلم به دیگران نبود، خداوند اصلاً عذاب نمی‌کرد و آن‌ها را زنده نمی‌کرد. زنده نمی‌کرد، به خدا که ضرر نزدند. بله، چون به دیگران ظلم کردند، ظلم عقیدتی، ظلم معرفتی، ظلم عملی، ظلم چه و ظلم چه، مقتضای عدل الهی این است که ظلم‌های آنان را جبران کند. این جبران تا آن‌جایی است که ترک آن، ظلم به مظلومین نباشد. به مقتضای بعضی از آیات مقدسات قرآن که از جمله: «وَ رَحْمَتي‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ»[4] مگر جهنمی‌ها، حتی آن‌هایی که در درْک اسفل من النار هستند، شیء نیستند؟ «قالَ عَذابي‏ أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» عذاب کلیت ندارد، رحمت کلیت دارد، این رحمت که کلیت دارد نسبت به معذّبین و مستحقین عذاب هم این رحمت وجود دارد. چگونه است؟ مقتضای عدل الهی این است که به مقدار کفر و ظلم و تعدّی و تکذیب به آیات‌الله که در آن بدترین مرحله است که اشقی باشند، به آن مقدار، اما مقتضای «وَ رَحْمَتي‏ وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» این است که کمتر از آن مقدار، مقداری کمتر که ظلم نسبت به مظلومین نباشد، اگر ظلمی نسبت به مظلومین نباشد طبعاً این عذاب کمتر از مقدار مستحق خواهد بود.

درست به عکس ثواب که ثواب بیشتر است از مقدار استحقاق هم مادّه‌ای و هم مُدّه‌ای و هم کیفیتی. کیفیت رحمت پروردگار در جنت إلی غیر النهایة الحقیقیة است، چنانکه ما بحث کردیم، اما در نار اگر کسی بگوید که متأسفانه اکثراً هم می‌گویند که بدترین فحش هرزه به خدا است. اگر بگویند خدا نیست، فحش است، شریک برای خدا قرار دادن فحش است. بدتر از هر دو فحش این است که خداوند ظلم بی‌نهایت کند و ظلم بی‌نهایت این است که کسانی که مخلّدین ابدی در نار هستند، ابد را ابد ربانی معنا کنند که این کسانی که گناه محدود در زمان محدود کردند و اثر محدود، این‌ها را إلی غیر النهایة [عذاب کند] زماناً و هم از نظر مادّۀ عذاب و کیفیت عذاب آن‌طوری که اصلاً انسان تصور نمی‌کند، این ظلم بی‌نهایت است. نسبت دادن ظلم بی‌حد به خداوند یعنی خدا را معاذ الله از شیطان شیطان‌تر کردن. زور شیطان نمی‌رسد ظلم بی‌نهایت کند. هر چه ظلم کند ولو تصمیم داشته باشد نمی‌تواند. خدا را از شیطان شیطان‌تر کردن، از الحاد و از شرک بدتر است و با کمال تأسف قائل زیاد دارد. ادلّه‌ای هم ذکر می‌کنند، یا فلسفی، یا عرفانی، یا چه، یا چه، ذکر می‌کنند که برخلاف فطرت است، برخلاف عقل است، برخلاف حس است، برخلاف کتاب است، برخلاف همه چیز است که ابدیت إلی غیر النهایۀ ربانیه از برای اهل ناری که به جنت نخواهند رفت. این بحث‌ها در نجف، در قم و جای دیگر شده است و پیامدهایی هم داشته که مطلبی نیست.

حالا کسانی که در نار خواهند بود. این بحث آخری که ما روز آخر بحث می‌کردیم، به این‌جا رسید، با برداشت از کل آنچه عرض کردیم. کسانی که در نار خواهند بود، چه کسانی هستند؟ برحسب آیاتی که بحث خواهد شد و برحسب روایاتی که باز بحث خواهد شد، از جمله اینکه: «إِنَّمَا شَفَاعَتِي»[5] یا «ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي‏»[6] اهل کبائر اگر از امت باشد. کسی که مسلمان مرده است اما کبائری انجام داده است که این کبائر را نه توبه کرده است، نه تکفیر کرده است که جبران کرده باشد، نه در برزخ جبران شده است، چون شفاعت برای آخرت است، برای برزخ نیست. روایات و آیات زیادی داریم که اگر شفاعت در کار است، مربوط به قیامت است، در برزخ شفاعت نیست، در برزخ انسان است و عمل خودش، اگر توبه است و قبول است که بسم الله، اگر تکفیر سیّئات به حسنات است و ترک کبائر سیّئات، بسم الله. اگر کسی مستحق عذابی است و نه توبه‌ای است و نه تکفیری است و نه چیزی است در جهنم برزخی عذاب خود را می‌بیند، البته مادون عدل، آن مقداری که ظلم به دیگران نشود، ولی وقتی که جهنم برزخی تمام شد و قیامت کبری شد، اگر هنوز کسانی که در جهنم برزخ بوده‌اند، ولو مسلمان، ولو شیعه، ولو هرچه، کسانی که در جهنم برزخ بوده‌اند، هنوز کبائری از آن‌ها باقی مانده چقدر باید آن کبائر بزرگ باشد. هنوز کبائری از آن‌ها باقی مانده است که نه توبه و نه تکفیرِ این کبائر و نه شفاعت که نبوده و نه بخشش که جا نداشته است، در این‌جا «ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لِأَهْلِ الْكَبَائِرِ مِنْ أُمَّتِي‏» که چه؟ که به جهنم نروند، به جهنم نروند. پس حتی‌المقدور امت اسلام به جهنم نخواهند رفت، ولو عذاب‌هایی در دنیا، در برزخ، در کجا، در کجا، شامل حال آن‌ها بشود با خصوصیاتی که در جای خود مفصلاً، کتاباً و سنتاً هست.

در نار چه کسانی وارد می‌شوند؟ کسانی که این‌ها اصلاً استحقاق جنت ندارند؟ خیر، استحقاق جنت دارد، اما آن‌قدر کبائر بالا است که زور شفاعت هم نمی‌رسد. معنی این روایت از رسول‌الله (ص) که شفاعت من مدخّر شده است و برای اهل الکبائر اندوخته شده است، نه همه اهل کبائر و الّا اگر برای همه اهل کبائر است که هیچ مسلمانی به جهنم نمی‌رود، شاه هم نمی‌رود، یزید هم نمی‌رود، معاویه هم نمی‌رود. شمر هم نمی‌رود، عمر هم نمی‌رود، اینکه نیست. البته همه این‌ها دلیل دارد. یعنی کسانی که اهل صغائر بودند، خوب صغائر آن‌ها بخشیده شده است، «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ»[7] و إلی آخر. و کسانی که اهل کبائر بودند سه بُعدی هستند، یک بُعد کبائری است که در نار برزخی برطرف شده است و استحقاق نار اخروی را از بین برده است. یک بُعد کبائری است که با نار برزخی از بین نرفته است و نیاز به نار آخرت هم نیست، این‌جا، جای شفاعت است. شفاعت برای اهل کبائر مدخّر شده است. بُعد سوم آن‌قدر کبائر بالا است، آن‌قدر بالا است، مثل آنکه امام رضا (ع) می‌فرماید. «لَا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏»[8] حضرت بیان بسیار عالی دارد «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏» یعنی: «لِمَنِ ارْتَضَى اللَّهُ دِينَهُ وَ هُوَ مَنْ سَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ وَ حَسَّنَتْهُ حَسَنَتُهُ»[9] حرف بسیار جالب است. از آیه می‌فهمیم، ولکن فهم معصوم، معصوم روی معصوم است. «لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏» چند بُعد دارد:

1- «لِمَنِ ارْتَضى» شافع مرضیّ حق باشد؛

2- «لِمَنِ ارْتَضى» مشفّع مرضی حق باشد؛

3- «لِمَنِ ارْتَضى» عمل، عملی باشد که خدا راضی از شفاعت باشد.

یکی را امام فرمودند. لِمَنِ ارْتَضى را به شخص زدند، آن شخص مشفّع اگر مرضی حق باشد، مرضی حق بودن مراتب دارد. آخرین مرتبه‌، پایین‌ترین مرتبه مرضی حق بودن این است که ایمان دارد، اگر هم گناه کبیره‌ای کرده است «سَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ». بعد: «حَسَّنَتْهُ حَسَنَتُهُ» این یک بخشی از توبه است، ولو توبه با آن شرایطی که ذکر شده است و باید توبه کند، نکرده است، اما همین‌قدر که او به گناه مبتلا شد و بدش آمد «غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا»[10] نه به معنایی که اهل نار می‌گویند. اگر از گناه خود بدش آمد می‌فهمد آخرتی هم وجود دارد، می‌فهمد کار بد را نباید بکند. اگر از کار خوب خود خوشش آمد، باز می‌فهمد که جنتی در کار است و باید کار خوب انجام داد، این کمترین مرحله است. حالا کسانی که کبائر سیّئات را انجام دادند، در برزخ جبران نشد و لزومی ندارد به جهنم هم بروند، چرا؟ برای اینکه «حَسَّنَتْهُ حَسَنَتُهُ» و «سَاءَتْهُ سَيِّئَتُهُ» توبه هم نکرده، نار برزخ هم کافی نبوده است، حالا که این‌گونه بوده، این‌جا جای شفاعت است. «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏» و آیات دیگر که إن‌شاءالله در باب شفاعت هم بحث خواهد شد. تبلوراتی در باب شفاعت است، گرچه ما در تفسیر مفصّلاً بحث کردیم.

در این مرز که شفاعت هم کاربرد ندارد. این کس مسلمان باشد، یهودی باشد، نصرانی باشد، چون یهودی هم بهشت می‌رود، نصرانی هم بهشت می‌رود، سنّی هم می‌رود، شیعه هم می‌رود، همه می‌روند، چرا؟ برای اینکه اصل ایمان بالله و الیوم الآخر است، در قرآن سه آیه دارد، آیه بقره: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ»[11] «مِنْهُمْ» ندارد، چندتا را ذکر می‌کند: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا» مسلمان‌ها، «وَ الَّذينَ هادُوا» یهودی‌ها، «وَ النَّصارى» نصرانی‌ها «وَ الصَّابِئينَ» التقاطی‌ها «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏» برخلاف کل اکثر عقاید می‌شود یهودی باشد و به بهشت هم برود، معاند نیست، مکذّب به آیات‌الله نیست. کما اینکه شمای شیعه مرتضی‌علی بدون تحقیق شیعه هستید، او هم بدون تحقیق بر یهودیت خود مانده است، معاند به حق هم نیست. به حق نرسیده یا تنبلی کرده است، مکذّب نیست، اشقی نیست. و به اعمالی هم که در تورات است، تا آن‌جایی که توانسته برسد، عمل کرده است.

حالا کسانی که از این گروه‌ها -البته بدتر از آن‌ها که ملحدین و مشرکین و این‌‌ها هستند- اهل نار هستند، چند دسته هستند؟ بعضی در نار وارد می‌شوند، مقداری هستند و جبران می‌شود و بعد به جنت می‌روند. چون ایمان داشته‌اند و ایمان بالله و الیوم الآخر داشته‌اند «مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ‏» مقداری می‌مانند، بعضی خلود دارند، ابدی نه، خلود دارند. «یقال للأثافی خوالد» به اجاق‌های آهنی یا اجاق‌های سنگی خوالد می‌گویند. یعنی چه؟ یعنی إلی غیر النهایة هستند؟ نه، زیاد عمر می‌کنند. آنکه می‌ماند و ماندنی است، می‌گویند: زید چقدر در قم خواهد بود؟ می‌گوید: ماندنی است. ده ساله هم ماندنی است، خوب پنج ساله ماندنی هم است. پنجاه ساله هم ماندنی است. زید می‌خواهد برود، خوب ده روز می‌ماند، بیست روز می‌ماند، یک سال می‌ماند. ماندنی صرف ماندنی است.

پس مرحله دوم دخول در نار عبارت است از خالدین که ما در قرآن شریف آیات خلود بسیار زیاد داریم، ما آیات ابد کمتر داریم، سه آیه از آیات ابد برای خلود ابدی در نار است و بقیه آن که هشت، نه آیه است که عرض کردیم و عرض خواهیم کرد، مربوط به خلود در جنت است که خلود در جنت ابدی إلی غیر النهایة است و خلود در نار یا خلود عادی است یا خلود ابدی عمری است، یا خلود ابدی ناری است که عرض کردیم و باز اشاره می‌کنیم.

کسانی که در نار خواهند بود چهار مرحله‌ هستند:

1- مرحله اولی مقداری می‌ماند و خلود نیست، مقداری که نشده است که جبران سیّئات و کبائر او بشود.

2- «خالِدينَ فيها»[12] می‌ماند، اما می‌ماند دیگر ابداً ندارد، اگر مقدار زیادی هم بماند، ابداً نیست.

3- «خالِدينَ فيها أَبَداً» ابداً دو ابد است: یک ابد، ابد عمر است. مادامی که مقتضا است زنده بماند، مقتضی است زنده بماند که عذاب ببیند، زنده می‌ماند و عذاب می‌بیند و چون استحقاق جنت ندارد، از این طرف هم استحقاق ابدیت نار مادامت النار ندارد، همین‌جا در نار می‌میرد. این حرفی است که ما اخیراً داریم می‌فهمیم و عرض می‌کنیم. با تبلوراتی که در باب خلود داریم، حرفی است که ما اخیراً می‌فهمیم و داریم عرض می‌کنیم. «کالمسك كلّما كرّرته يتضوّع» هر قدر انسان در آیات قرآن بیشتر دقت کند، بیشتر می‌تواند بفهمد.

4- کسانی که مادام‌العمر، عمر تا چه حد است؟ تا آن مقداری که خداوند صلاح بداند زنده باشد، تا چه موقع؟ تا آن وقتی که «جَزاءً وِفاقاً»[13] تحقق پیدا کند، اگر صد سال است، اگر بیست سال است، اگر پنج سال است، اگر هرچه هست، قبل از اینکه نار خاموش شود، چون نار با أشقَون خاموش می‌شود. «لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى‏»[14] صلی اشقی است، گیرانه آتش اشقی است، وقتی که اشقی مُرد، گیرانه آتش مُرد، پس آتش می‌میرد، این خلود ابدی ناری است، اما قبل از خلود ابدی ناری کسانی که این‌ها صلی نیستند، «وَقُودُ النَّارِ»[15] نیستند، «حَصَبُ جَهَنَّمَ»[16] نیستند، «حطب جهنّم»[17] نیستند. گیرانه جهنم نیستند، بلکه با آتش آن آتش‌افروزان اصلی می‌سوزند، پس عذاب آن‌ها کمتر است، مدت آن‌ کمتر است، کیفیت آن کمتر است، مادّه آن کمتر است. در هر جهت به مقتضای عدل الهی و لا سیّما اضافه بر فضل این کمتر خواهد بود. این‌گونه نیست که آن کسی که اشقی است و درجه اول عناد و تکذیب است، بماند تا نار هست، آن کسی هم که کمتر است بماند، از نظر زمان ظلم است. از نظر طولانی بودن زمان ظلم است، یک زندانی که باید ده سال بماند، زندانی دیگر هم که کمتر از او گناه کرده، ده سال بماند، چرا؟ ولو او را کاری هم نکنند. این از نظر طول زمان، اصلاً خود زندان بودن گرفتاری و ناراحتی است.

بنابراین عده‌ای از اهل نار که دسته سوم هستند که خلود ابدی دارند. این خلود ابدی در نار که در سه آیه قرآن شریف است، در هر سه آیه ما این مطلب را دریافت می‌کنیم که یک قسمت اشقی هستند که خلود ابدی ناری دارند مادامت النار. یک دسته مادون الاشقی هستند که این‌ها خلود ابدی عمری دارند، حد عمری هم آن بر میزان عدل است. یعنی خداوند آن مقدار عمر می‌دهد به این‌هایی که اصلاً استحقاق جنت ندارند و هیچ روزنه جنت برای این‌ها وجود ندارد. آن مقدار عمر می‌دهد که در آن مقدار عمر عذاب مستحق را ببینند. بعضی کمتر، بعضی بیشتر، پنجاه سال، صد سال، دویست سال، بسته به بُعد اول، عمری که در گناه کرده‌اند و بُعد دوم اثری که گناهان آن‌ها داشته است. اگر کسی باب ضلالتی را فتح کند، مادامی که زنده است مردم ضلال هستند. وقتی هم مرد، مادامی که گروهی به ضلالت او گمراه می‌شوند، وزر کسانی که این گناهان را کردند، برای خود آن‌ها است، مقداری که برای آن‌ها است، برای این‌ها هم هست. روایت مشهور است که تکرار نمی‌کنیم.

بنابراین یک دسته سوم هستند که عمر زیاد، عمر کم، عمر متوسط، هرچه هست، این‌ها اهل بهشت نخواهند بود، اصلاً بهشتی نخواهند بود، ولکن چون سیّئات آن‌ها کمتر است، هیچ حسناتی ندارند. چون سیّئات کمتر است و گناه آن‌ها کمتر است، این‌ها مقداری در نار می‌مانند و عمر عذاب آن‌ها که تمام شد می‌میرند و در جهنم خاکستر می‌شوند. دسته چهارم کسانی هستند که خیر، این‌ها چون «وَقُودُ النَّارِ» هستند، «حَصَبُ جَهَنَّمَ» هستند، «حطب جهنّم» هستند، چهار تعبیری که در قرآن شریف است، این‌ها همین‌طور می‌مانند و می‌مانند تا آن مقداری که مقتضای عدل الهی است که وقود باشند، تا آن‌جا که مقتضای عدل الهی است که وقود باشند هستند. بعد وقتی که این‌ها مُردند، آتش هم که این‌ها وقود آن هستند می‌میرد، پس آتش در این چهار مرحله آخر دارد.

سؤال: ما آیاتی در قرآن شریف داریم که از این آیات استفاده می‌کنیم کسانی که اهل جهنم هستند و استحقاق جنت ندارند، در نار نمی‌میرند. این دوازده آیه است که ما در سوره اسراء جواب دادیم، حالا یک به یک بررسی می‌کنیم. در سوره نساء آیه 56: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً» که آن روز آخرِ بحث مقداری بحث کردم. کسانی به این آیات استدلال کنند، می‌گویند: «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» این «كُلَّما» تا هنگامی که این وقود هست شامل است. اگر وقود از بین رفت که این‌ها می‌میرند، البته خوب نار هم از بین خواهد رفت. پس این حرف شما چیست؟ که می‌گویید بعضی از جهنمی‌ها هستند که وقود هست، نار دوزخ هست، مع‌ ذلک می‌میرند.

جواب: این آیه مربوط است به کسانی که ابدیت ناری دارند، نه ابدیت عمری. «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا» یعنی کل آیات، به تمام نشانه‌های حق کفر ورزیدند. کلّاً، تمام نشانه‌های حق، درونی، برونی، معصوم، غیر معصوم. «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»[18]‏ تمام نشانه‌های حق را، این‌ها چشم خود را روی هم گذاشتند و عناد کردند و ندیدند، این کفر اعلی است. «سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً» ما آیات صلی را یادداشت کردیم، عرض خواهیم کرد که تمام آیات صلی دلالت دارند بر اینکه این‌ها وقود النار هستند، این‌ها اشقی هستند، اکفر هستند، نه هر اهل ناری، هر اهل ناری صلی نیست. آقایان مفسّران و مترجمان قرآن و دیگران، صلی را برخلاف معنی لغوی و برخلاف دلالت خود آیات به معنی ورود کردند. مثلاً آن صلیی که راجع به حضرت موسی (ع) است: «لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»[19] یعنی وارد آتش شوید؟ نه، «تَستَوقِدُونَ»، استیقاد است. یعنی وقودی از نار این‌جا بیاوریم که در سرمای بیابان سوریه شما یخ نزنید و خشک نشوید. صلی از خود لغت و از خود آیات، چون قرآن در هر جهتی خودکفا است، حتی از نظر لغت، یعنی ما لغتی در قرآن نداریم که نیازمند باشیم در فهم معنای این لغت به کتب لغت مراجعه کنیم. در خود قرآن که تکرار شده است. فقط یک لغت در قرآن شریف است که تکرار نشده و معنای آن واضح است و اصلاً نیازمند به کتاب لغت نیست. «تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضيزى‏»[20] معلوم است، ضیزی را همه می‌دانند، قسمت ظالمه خیلی ظالمه. اما بقیه لغاتی که در قرآن است و تکرار شده، خود آیاتی که شامل این لغات است، این لغات را معنا می‌کند.

حالا «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً» یعنی «نُوقِدُهُم ناراً» أصلَی. این که مفعول‌گیر نیست. 1- مفعول «هِم»، 2- «ناراً» یعنی «نُوقِدُهُم ناراً» چون در این‌جا ایقاد است، ایقاد به همین معنا است که این اشخاصی که کفر مطلق دارند، به تمام وجود خود از نظر روح و از نظر جسم ناری هستند، نوری نیستند، اصلاً نور در وجود آن‌ها وجود ندارد. منتها این ناری بودن دارای دو مرحله است، البته مرحله اول هم که مربوط به اعمال آن‌ها است. مرحله اولای «وَقُودُ النَّارِ» بودن و نار بودن در واقعِ این کفار یوم‌الدنیا است. نار آن‌ها در یوم‌الدنیا ظهور ندارد، ظهور ندارد، بدن آن‌ها مانند بدن‌های دیگر است، بلکه نرم‌تر و غذای آن‌ها بهتر و زندگی آن‌ها بهتر، ظهور ندارد مانند بمب ساعتی است، از بمب ساعتی آتش درنمی‌آید، داغ هم نیست، یخ هم هست، در یخ هم گذاشتند، ولکن سر ساعت منفجر می‌شود.

این کسانی که اهل نار هستند مانند بمب ساعتی هستند، در ساعتِ دنیا این بمب منفجر نمی‌شود، اما در ساعت آخرت این بمب منفجر می‌شود، این وقود است، در مرحله اولای وقود بودن سرد است و ظهور آتشی ندارد، چون ملکوت بارز نمی‌شود، چون عالم جزا نیست. ولکن یوم القیامة الکبری «سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً» یعنی «یُوقِدُهُم ناراً» بقیه‌ به نار این‌ها استیقاد می‌کنند، این‌ها خودِ نار هستند، چون رئوس‌الضلالة و اصول‌الضلالة هستند، دیگران که از آن‌ها تبعیت کردند از نار این‌ها می‌سوزند، اما سوزش خود او کجا و سوزش آن‌ها کجا. اگر خود نار شعور داشته باشد، خودش با حرارت خود بیشتر می‌سوزد یا دیگران؟ خودش بیشتر می‌سوزد. اگر یخ شعورِ سرما، شعورِ درد داشته باشد، خود یخ بیشتر یخ می‌زند یا دیگران که کنار یخ هستند، بیشتر یخ می‌زنند؟

«إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ ناراً» چگونه؟ «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» تعبیر آیه بسیار لطیف است، یعنی ما بگوییم لطیف است که… «كُلَّما»، «جُلُودُهُمْ» چیست؟ «هُمْ» کیست؟ «هُمْ» سه بُعد دارد: یک بُعد «هُمْ» اصلی، ارواح، ارواح ذوی‌العقول هستند، اجساد که ذوی‌العقول نیستند. این «هُمْ» اصلی است. یک بُعد «هُمْ» جمعی است، روح با جسم، یک بُعد «هُمْ» فردی است، جسم. به جسم هم «هُمْ» می‌گویند، چرا؟ برای اینکه روح در این جسم قرار می‌گیرد و روح در این جسم بوده است. مثل بدنی که این‌جا است، می‌گوییم این آیت‌الله فلان است، ما آیت‌الله را از جسم او نمی‌فهمیم، جسم او مرجع نبوده، روح او مرجع بوده است. این مجازی است. ما یک حقیقت و دو مجاز داریم. یک حقیقت در «هُمْ» خود آنکه صددرصد ذی‌العقل است، روح. مرحله سوم که مجاز مطلق است، این است که «هُمْ» فقط به جسم برگردد، به حساب علاقه مشارفه روح می‌آید یا علاقه سابقه: روح بوده است. یا الآن هم روح است، الآن که روح است، اگر گفتیم من و مراد از من این جسم باشد، این مجاز است و «بینهما». «بینهما» این است که بگویید «هُمْ» هم روح را شامل باشد هم جسم را، روح را در بُعد حقیقت و جسم را در بُعد مجاز، هر سه استعمال در این آیه است، چگونه؟ «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» «هُمْ» را یک فرد بگیریم. جلدُ یزید، جلد یزید، چه چیزی از او است؟ اصل یزید چیست؟ آن که مقصر است کدام است؟ روح است. روح یزید جلد دارد، جلد روح یزید کل جسم است. کل این جسم، درون و برون آن، جسم برزخی آن، جسم ظاهری آن، آن جسمی که یوم القیامة الکبری محشور می‌شود، آن جلد است. نفرمود که جلد الجسم، اگر جلد الجسم می‌فرمود، یعنی نار جهنم آن‌قدر ضعیف است که فقط پوست‌ها را می‌سوزاند، به گوشت کار ندارد. و حال آنکه «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتي‏ تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»[21] جگر را می‌سوزاند، قلب را می‌سوزاند. این ناری که برحسب آیات متعدده‌ای تمام بدن را می‌سوزاند، بریان می‌کند، درون را، برون را، همه را بریان می‌کند، «جُلُودُهُمْ» برای این‌جا است «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ» یعنی «أبدانُهُم». بهترین تعبیر همین «جُلُودُهُمْ» است.

و نکته دیگر این است که چرا نفرمود «أبدانُهُم»؟ چون ابدان… در شبهه آکل و مأکول بحث کردیم. بدن‌های ما مهمان‌های همیشگی دارند، مهمان‌های بعضی دارند. آیا این بدن‌های ما با تمام اجزایی که در طول عمر تکلیف زندگی می‌کنیم، محشور می‌شوند؟ نه، «جُلُودُهُمْ» بدنی که خاص به این روح است، بدنی که حداقل در کل بُعد تکلیف با این روح بوده است؛ یعنی مقداری از اجزای آن بدن که تحول‌پذیر نیست، از بین‌ رفتنی نیست. بر خلاف آنچه علم خیال کرده است، تمام اجزای بدن نمی‌رود اجزای دیگر بیاید. بدن یک اجزای اصلی دارد که این اجزای اصلی می‌ماند و با آن اجزای اصلی محشور می‌شود. «جُلُودُهُمْ» این است. اما اگر از بدن دیگری جزئی در بدن من بود یا از غذای دیگری جزئی در بدن من بود که بعد جای دیگر رفت، آن «جُلُودُهُمْ» نیست و لذا «أبدانُهُم» نفرمود، چون اگر «أبدانُهُم» می‌فرمود شامل همه بود، ولکن «جُلُودُهُمْ» یعنی بدن‌های خاص خودشان «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ»، بعد: «بَدَّلْناهُمْ» «جُلُودُهُمْ» که بود؟ بدن، «بَدَّلْناهُمْ» کیست؟ «هُمْ» مجاز است، یعنی بدن‌ها، در این‌جا چون بحث، بحث عذاب بدن است. عذاب روح را بحث نمی‌کنیم. بحث، بحث عذاب بدن است. «بَدَّلْناهُمْ» یعنی «بَدَّلْنا جُلُودُهُمْ» چون «جُلُودُهُمْ» که «أبدانُهُم» است، می‌شود «هُمْ» به عنوان مجاز به آن‌ها برگشت کند، چرا؟ برای اینکه محل روح است.

«جُلُوداً غَيْرَها» به قول امام صادق (ع) فرمود: «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا»[22] کسی سؤال کرد که اگر «جُلُوداً غَيْرَها» خوب این بدن خودش سوخت، چرا این بدن که سوخت، خدا بدن دیگر بیاورد «فما ذنب غیره»، گناه را بدن دیگری کرده است. فرمود: «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا» در مادّه‌ این بدن همان بدن است، اما در صورت فرق می‌کند. سوخت، دوباره درست می‌کند، سوخت، می‌رویاند. بعد «أَخَذَ لَبِنَةً» یک خشتی را حضرت گرفتند شکستند، بعد وصل کردند، گفتند: «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا».

– [سؤال]

– بله «غَيْرُهَا»، «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ».

– [سؤال]

– ایجاد نه، ببینید آن اجزاء که از بین نرفته، مادّه این جسم که از بین نرفته است. آن را برمی‌گرداند و تازه می‌کند، مانند مثل کسانی که پلاستیک‌های کهنه را می‌گیرند، دوباره پلاستیک‌های نو می‌سازند. این همان پلاستیک است.

– صحبت از بدّل جلود است.

– ما هم همین را عرض می‌کنیم. «بَدَّلْناهُمْ» «هُمْ» به جلود برمی‌گردد. به اعتبار اینکه مکان ارواح است.

– جلد تبدیل می‌شود؟

– تبدیل می‌شود، نه اینکه جلد از بین برود، جلد دیگری بیاید. می‌گوید: «بدّلتُ الحطب ناراً» یعنی حطب را سوزاندم، نار شد. این همان است. «هِيَ هِيَ وَ هِيَ غَيْرُهَا» این هم همان است. «بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها» چرا؟ «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ». برای اینکه این آدمی که این‌قدر ظلم کرده که رأس فساد و سرسلسله فساد بوده، در طول عمر خود که بوده و بعداً هم این باب ضلالت را به روی دیگران باز کرده، او یک مرتبه بسوزد، یک دقیقه تمام بشود؟ خیر، آن مادّه و آن مدّت و آن کیفیتی که گناه کرده، باید به آن مقدار بسوزد. «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزيزاً حَكيماً»

پس آیه دلالت بر این مطلب ندارد، مگر بدلالتانیم و این بدترین گناه است که انسان بدلالتاند. یک کتابی به نام مکتب تفکیک نوشته شده است، ما از نویسندگان آن تشکر می‌کنیم که این قدم اول را برداشتند، ما قدم‌های آخر را داریم برمی‌داریم. که آقا، چرا شما فلسفه و عرفان و قرآن و فقه و اصول و منطق و کشف و شهود را قاطی می‌کنید؟ چرا غیر معصوم مخطئ را با معصوم قاطی می‌کنید و چرا فقط از این طرفی است؟ شما در فلسفه خود، در عرفان، در منطق، در فقه، در اصول، در علم خود، در هرچه، مطلبی را اتخاذ می‌کنید، اتخاذ شما معصوم نیست. بعضی به قرآن نمی‌رسید یا اگر رسیدید آیه را طبق نظر فلسفی خود [تأویل می‌کنید.] مثل «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»[23]‏ «مِنْ أَمْرِ رَبِّي» می‌گویند: عالم خلق داریم، عالم امر داریم. عالم خلق، خلق مادّیات است، عالم امر، خلق مجرّدات است. شما برخلاف لغت حرف می‌زنید، بر خلاف قرآن حرف می‌زنید. امر، اصلاً صحبت از ایجاد مجرد نیست، برای اینکه ایجاد مجرد محال است.

مرحوم آقای حاج سیدابوالحسن رفیعی قزوینی (رض) که اعلم علمای فلسفه در زمان خود بودند، تهران اسفار می‌فرمودند، خوب ما هم می‌رفتیم که ببینیم این‌ها چه می گویند. حضور ایشان عرض کردم که: این فلاسفه چقدر ظالم هستند، آخر این‌ها با قرآن حرف خود را تأویل نمی‌کنند، ولیکن با فلسفه، قرآن را تأویل می‌کنند. ایشان گفت: بله، بسیار ظالم هستند، صحیح است، صحیح است. خدا پدر او را بیامرزد که اعتراف کرد.

چرا شما علم غیر معصوم بشری را که این‌قدر خطا دارد بر قرآن تحمیل می‌کنید؟ قرآن که «بَيانٌ لِلنَّاسِ‏»[24] است و «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[25] است و از نظر فصاحت و بلاغت بهترین تعبیر است، از نظر عمق معنا معصوم است. چرا این را خراب می‌کنید؟ یا کاری با آن نداشته باشید و یا اگر کاری دارید به عکس کنید. با آنچه از قرآن دریافت می‌شود و فهمیده می‌شود، بیایید مطالب دیگر را تأویل کنید. شما یک فرع را بر سر اصل می‌زنید، خوب با آن کاری نداشته باشید، دنبال فرع بروید یا اصل را بردارید و با محک و با محور آن‌هایی که […] مانند آدمی که به بازار می‌رود، محک هم به دست دارد، می‌خواهد طلا بخرد. محک را به چیزهایی که زرد است می‌زند. این جنس‌هایی که زرد است، این فلزهایی که زرد است که نمی‌دانید طلا است یا نه، آن را باید به محک بزنید، محک را که به آن نمی‌زنند. اگر این‌ها دنبال محک بروند، محک را به این‌ها می‌زنند.

این مکتب تفکیک را خدا پدر او را رحمت کند و خدا خودش را موفق کند، فرد نیست، افرادی هستند که از مرحوم استاد اعظم ما در معارف الهیه که پنجاه سال پیش فوت کردند، شروع شده است. مرحوم آقا میرزامهدی اصفهانی (رض) که مکتب تفکیک داشت. با اینکه مراحل علمی را خوب طی کرده بود، درس آقای نائینی، درس فلانی، درس فلانی، شاگرد اول، شاگرد اول، فرد اول، فرد اول، فرد اول. من به یاد دارم در مشهد که مشرّف می‌شدیم […] ما درس ایشان می‌رفتیم، هم درس معارف، هم درس فقه ایشان. یادم است در حج ایشان آیات می‌خواند، کاری به روایت نداشت. ولی نتوانست عمق پیدا کند. از بس معارضه کردند، از بس اذیت کردند این نتوانست ادامه پیدا کند.

اگر ما این راه مکتب تفکیک را… اولاً مکتب اول، همان فلسفه، همان عرفان، همان خرفان، همان که می‌خوانی برو. کاری به این‌جا نداشته باش. مرحله دوم، اصلاً آن را نخوان، کاری به آن‌ها نداریم، وقتی معصوم هست کاری به غیر معصوم نداریم. مرحله سوم این است که آن را تطبیق کن، یعنی بر کتاب‌الله عرض کن. حضرت عبدالعظیم حسنی (رض) بر امام دهم عرضه کرد «عَرَضْتَ دِينَكَ عَلَى إِمَامِ زَمَانِكَ»[26] ایشان مقام والایی از علم و معرفت دارند. وقتی معصوم دوم وجود دارد، معصوم اول که قرآن است. دین خود را بر معصوم دوم عرض کرد، من این‌گونه فکر کردم، شما در بُعد ثِقل اصغر، در بُعد عصمت دوم این را می‌پسندید یا نه؟ عرض دین، ما باید تمام مطالب علمی و افکار علمی خود را در کل ابعاد به کتاب‌الله عرض کنیم و اگر کتاب‌الله پیش بیاید، چنانکه آن برادر عزیز ما در تفسیر فرمودند، خیلی‌ها از عرش پایین می‌آیند. از عرش فلسفه، از عرش فقاهت، از عرش عرفان، از عرش منطق، از عرش چه، سقوط خواهند کرد. خداوندا، یا آن‌ها را سقوط بده یا آن‌ها را آدم کن!

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. حجر، آیه 44.

[2]. انسان، آیه 13.

[3]. نساء، آیه 145.

[4]. اعراف، آیه 156.

[5]. من لا یحضره الفقیه، ج ‏3، ص 574.

[6]. بحار الأنوار، ج 8، ص 30.

[7]. نساء، آیه 31.

[8]. انبیاء، آیه 28.

[9]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏1، ص 400.

[10]. مؤمنون، آیه 106.

[11]. بقره، آیه 62.

[12]. نساء، آیه 57.

[13]. نبأ، آیه 26.

[14]. لیل، آیه 15.

[15]. آل‌عمران، آیه 10.

[16]. انبیاء، آیه 98.

[17]. «لِجَهَنَّمَ حَطَباً» جن، آیه 15.

[18]. فصلت، آیه 53.

[19]. نمل، آیه 7.

[20]. نجم، آیه 22.

[21]. همزه، آیات 6 و 7.

[22]. الإحتجاج، (للطبرسی) ج ‏2، ص 354.

[23]. اسراء آیه 85.

[24]. آل‌عمران، آیه 138.

[25]. نحل، آیه 89.

[26]. زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 549.