پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیاناتی حول عبادت که هدف خلقت انسان است. ۲-اشاره به بی فایده بودن معرفت الهی بدون عبادت الله ۳-بیاناتی حول طاعت شرکی و طاعت الحادی و طاعت توحیدی ۴-بیاناتی حول لقاء الله که از متشابهات بین خلق و خالق است.

جلسه سیصد و هشتادم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

عبادت الله – لقاء الله

شرایط عبادت و لقاء الله

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

مطمئنّاً کتاباً و سنّتاً بالضرورة نماز از کل اعمال عبادی و غیر عبادی مقدّم است و محتاج به دلیل جدید نیست و قلب لفظی و معنوی نماز سوره حمد است و قلب سوره حمد اطلاع حضور است که ما اوّل حضرت حق سبحانه و تعالی را در حال غیاب توصیف می‌کنیم. از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ * الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» تا این‌جا ما حضرت حق سبحانه و تعالی را به عنوان غیاب توصیف می‌کنیم. تمام این‌ها مقدّمه است از برای حضور نقطه اولی در قلب صلاة که صلاة هم قلب عبادات است که مرضیّ حق سبحانه و تعالی است. روی این اصل می‌توانیم بگوییم که عبادت مهم‌ترین اتصال بالله است. عبادت و عبودیت در درجات و مراحل دانیه و متوسطه و عالیه که دارد، بالاترین امور مرضیّ عند الله سبحانه و تعالی است. حتی دو جمله بعد که «وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» هم مربوط به عبادت هستند. «إِيَّاكَ نَسْتَعينُ فی أن نعبدک»، «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ»، «وَ أَنِ اعْبُدُوني‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»[1]

بنابراین، قاعده اصلیه این سه جمله و این مثلّث عبادة الله است، توحید در عبادت است و اگر در آیه‌ای عبادت مقدّمۀ تقوا است و در آیه دیگر عبادت مقدّمه یقین است، خود تقوا هم عبادت است، خود یقین هم عبادت است و اگر مناقبی برای عباد الله صالحین است از جمله عدالت است، رسالت است، نبوئت است، نبوّت است، امامت است، صلاح است، وحی است، تمام این‌ها در نقطه اولی هم بر مبنای عبودیت است و هم همراه با عبودیت است. در جمله‌ای مختصر: رسالت منهای عبودیت پشیزی ارزش ندارد. بر فرض محال، اگر بر فرض محال رسالتی، نبوئتی، نبوّتی، امامتی، وحی‌ای‌ بدون عبودیت حاصل شود، اصلاً ارزش ندارد. این عبودیت است که هم نسبت به آن‌ها مقدّمه است و هم متوسطه است و هم متأخّره.

و عبادت از چند حال خارج نیست؛ گاه عبادتی مقدّمه عبادت دیگر است. عبادت فکری و روحی و عملی و لفظی که در نماز است مقدّمه عبادت دیگر است که تقوا است. مگر تقوا عبادت نیست؟ و هر دو، عبادت و تقوا مقدّمه یقین هستند که یقین هم عبادت است. مگر عبادت فقط عبادت لفظی است یا عمل جوارحی است؟ تمام اعمال جوارح انسان، جوانح انسان، لفظ انسان، عقل انسان، قبلاً فطرت انسان، بعداً محاصیل صدر انسان و قلب انسان و فؤاد انسان، دست انسان، نگاه کردن انسان، نوشتن انسان، عمل کردن انسان اگر لله باشد عبادت است و لذا در قرآن شریف هدف اعلای کل رسالت‌ها «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ»[2] هفت، هشت آیه نسبت به انبیائی که مقام عالی رسالت دارند «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ» و این عبادت در دو بخش یا در سه بخش اختصار می‌شود؛ یا خودش محور است که همیشه محور است یا ذی‌المقدمه است یا مقدمه است برای چه چیزی؟ برای خود آن عبادت. مثلاً این مناقبی که در قرآن است. عناوین موجود در قرآن که آن روز عرض کردم چهارده الی پانزده یا بیشتر است. عبادة الله که محور است، تقوی‌الله از شئون عالیه عبادت است، «الیقین بالله» از نتایج عبادت است، هم مقدّمه است، هم با عبادت است و هم نتیجه است. تا یقین بالله نباشد عبادت نیست، وقتی یقین بالله بود عبادت است و خود عبادت مقارن با یقین بالله است و خود عبادت ایجاد یقین بیشتری بالله می‌کند. «صراط الله»، «وَ أَنِ اعْبُدُوني‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ» در آیاتی و در سوره مبارکه حمد «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» و صراط مستقیم همان هدایت به صراط عبودیت است. عبودیت یا سبیل است یا صراط است. «وَ أَنَّ هذا صِراطي‏ مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ»[3] انحاء سبلِ الله، درجات آن کوتاه دارد، کوتاه‌تر دارد، بلند دارد و قوی‌تر دارد و افضل دارد و تمام این‌ها بر مبنای صراط مستقیم است که اصل است. در میان سبل إلی الله یک خط است که خط مستقیم غیر منحرف و غیر منکسر است بین نقطه عبودیت و نقطه ربوبیت که صراط مستقیم نام دارد.

هدایة الله، ما از خدا می‌خواهیم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» هدایت به سوی صراط مستقیم است، صراط مستقیم خود عبودیت است، استعانت همچنین. الإعتصام بالله، آیات اعتصام بالله زمینه از برای عبودیت است. درست است عبودیت اعتصام ایجاد می‌کند ولی اعتصام هم عبودیت بالاتر ایجاد می‌کند. دعوة الله، آیاتی که راجع به دعا است «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ»،[4] «وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي‏ سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ‏».[5] «الجهاد فی الله»، «جاهِدُوا فِي اللَّهِ»،[6] «الجهاد فی سبیل الله» آیات جهاد فی سبیل الله. سبیل الله، سبیل عبودیت است که مقدّمه معرفت است و خود معرفت هم عبودیت است که مقدّمه عبادت‌ است؛ یعنی با دو جناح سالک إلی الله طیران می‌کند: جناح عبودیت که نقطه اصلی است و جناح معرفت گرچه نتیجه است، ولی نقطه فرعی است؛ یعنی عبودیت بلامعرفت عبودیت است، معرفت بلاعبودیت هیچ چیزی نیست. عبودیت بلارسالت ولو در ادنی مراتبش، عبودیت منهای رسالت مطلوب حق است و مأمور حق است، ولی رسالت بلاعبودیت اصلاً مطرود است. مثلاً «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ»[7] شیاطین رسل هستند. رسالت وحی هم بر مبنای رقاء عبودیت است چنانکه آیات آن را می‌خوانم. «الرّجوع إلی الله» رجوع إلی الله یعنی از خود، خودی‌ها، إنّیت‌ها، أنانیت‌ها بیرون شدن و به طرف خدا توجّه کردن، چون عبودیت خالصه توحیدیه بالله است.

تأیید الله: خدا چه کسی را تأیید می‌کند و در چه راهی تأیید می‌کند؟ کسانی که قدم در راه عبودیت نهاده‌اند، آن‌ها را در راه عبودیت اقوی تأیید می‌کنند. لقاء الله: اگر لقاء الله حاصل باشد بدون عبودیة الله کافی است؟ خیر، شیطان هم لقاء الله دارد. «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ»[8] شیطان موحد بود و تمام علوم فلسفی و عرفانی و منطقی توحیدی را بلد بود و استاد عرفا و فلاسفه شیطانی است، البته شیطانی به آن معنا. بنابراین لقاء الله بدون عبودیة الله کافی نیست، معرفة الله بدون عبودیة الله کافی نیست.

طاعة الله: طاعة الله هم در بُعد عبودیت طاعت مطلقه لِلّه است. بنابراین هر عنوانی از عناوین را حساب کنید یا خود عبودیت است یا مقدّمه عبودیت است و یا اگر عبودیت مقدّمه آن است، مقدّمه‌ای است که با ذی‌المقدمه توأم است؛ یعنی تمام عناوینی که بین نقطه عبودیت و نقطه ربوبیت است، تمام عناوین مختصر می‌شود و بر عبودیت الله منحصر می‌شود.

-‌ جهاد فی الله با فی سبیل الله چه فرقی دارد؟

-‌ فرق دارد. مثلاً عبد، ما در هفت آیه داریم: «عَبْدُهُ» مفرد است، و شش آیه از این هفت آیه مربوط به رسول‌الله (ص) است، یک آیه آن مربوط به زکریا است و در تمام این آیات عنوان اسراء رسول الله «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ»[9] عنوان انزال کتاب «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْكِتابَ»[10] عنوان تنزیل کتاب «تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ»[11] عنوان بالاترین درجات قرب إلی الله «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏»[12] عنوان تنزیل آیات بیّنات، «هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ»[13] یا «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ».[14] در بالاترین عروجی که رسول‌الله کردند که نتیجه آن «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏» باشد، مناط چیست؟ موضوع چیست؟ موضوع رسالت نیست، نبوّت نیست، صلاح نیست، عمل نیست، نیت نیست، نیست، نیست، نیست، عبودیت است. عبودیت جامع تمام مراحل خضوع است.

مجدداً آیات را می‌خوانیم: «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا» که معراج را باید بحث کنیم این بحث بسیار مهم است. درست است در تفسیر نوشتیم، ولیکن باید بحث کنیم. خیلی از مدرّسین در کتاب نوشته‌اند علاوه بر آنچه در کتاب است، ولکن ما جمود نداریم «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً» «بِنَبِیِّهِ» نیست، «بِرَسُولِهِ» نیست، «بإمام» نیست، «بِوَلیّ» نیست، «بمؤمن» نیست، «بمسلم» نیست، «بعارف» نیست، «بموقن» نیست، «أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ» عبودیت است که محور است و عبودیت است که مقدمه است و عبودیت است که مؤخّره است، عبودیت است که بالاترین پرواز روح و جسم را به رسول‌الله داده است «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏» چه زمانی؟ «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏»[15] «دَنا» که «لیس بینه و بیننا أحد»، «فَتَدَلَّى» که خود را هم فراموش کرد. خود را هم در بُعد خودی فراموش کرد، در بُعد مخلوق بودن، فقیر إلی الله بودن، مفتاق الی الله بودن، محتاج الی الله بودن، چشم او باز بود. با دو چشم در آن حال می‌نگریست؛ یک چشم به خود که هم گذاشت و یک چشم به حق که باز بود.

از آن دیدن که غفلت حاصلش بود               دلش در چشم و چشمش در دلش بود

این در عالی‌ترین مراحل قرب و معرفت عنوان و محور و موضوع عبودیت است. در این دو آیه «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً» و «فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏».

یا در نزول قرآن، نزول قرآن که بر قلب است «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ * عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ * بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ»[16] این منزل موقعیت دارد، هر قدر نازل وحی و وحی نازل عالی‌تر باشد، زمینه که قلب است و مبدل به فؤاد می‌شود، باید عالی‌تر بشود. عالی‌ترین زمینه فؤاد محمدی (ص) عبد است، نه اینکه قبلاً رسول است، قبلاً انبیا است، عبد است و این‌جا سه، چهار آیه داریم. «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ»، «عبدٍ من عبیده» نیست، «عَبْدِهِ» […] الکتاب، آیه اوّل سوره کهف.

«تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً» آیه اوّل، سوره فرقان. «هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ‏»؛ سوره 57 (حدید)، آیه 9. «أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» سوره 39 که زمر است، آیه 36. بنابراین این عبویت محور المحاور است و قرار بود که در لقاء الله بحث کنیم، بحث خواهیم کرد، اما چه در لقاء الله، رجوع إلی الله، نصرة الله، دعوة الله، تقوی الله، الجهاد فی سبیل الله، هرچه از نقطه عبودیت به نقطه ربوبیت راجع است، تمام در عبودیت مندک است. هدف اصلی کل رسالت‌ها عبودیت است. البته عبودیت هم ذی‌المقدمه است و هم مقدّمه. مثلاً در تشهّدِ نماز می‌خوانیم: «وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» گاه مقدّمه در مقابل ذی‌المقدمه هیچ است، وضو در مقابل نماز هیچ است، گاه مقدّمه از ذی‌المقدمه مهم‌تر است. گاه مقدمه مانند ذی‌المقدمه است. معنی مقدّمه بودن یعنی چیزی که شرط وجوب چیز دیگر است. چیزی که شرط وجوب چیز دیگر است و جلوتر است یا اهم است، یا با او برابر است یا از او کمتر است. عبادت شرط حصول تقوا است، شرط حصول یقین است، شرط حصول‌های دیگر است، ولکن از آن‌ها اقوی است، چرا؟ برای اینکه به هر مرتبه‌ای از مراتب یقین، مراتب علم، مراتب زهد، مراتب رسالت، مراتب نبوّت، مراتب امامت برسد، آن مرتبه خودش مرتبه‌ای از عبودیت است.

پس عبودیت‌ها هستند که مترتّب هستند. عبودیتی است که مقدّمه عبودیت عدالت است، عبودیت عدالت است که مقدّمه عبودیت تالی‌تلو عصمت است، عبودیت تالی‌تلو عصمت است که مقدّمه عصمت نبوئت است. عبودیت عصمت نبوئت که تلقّی وحی است بدون ارسال، مقدمّه رسالت است. رسالت که تلقّی وحی است با ارسال، مقدّمه نبوّت است، عبودیت نبوّت مقدّمه از برای امامت است. امامت نسبت به بعضی از انبیاء است و این امامت نسبت به بعضی از انبیاء مقدّمه از برای امامت بر کل انبیاء است، چنانکه «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ»[17]

بنابراین آن آیه که می‌فرماید: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين‏»[18] خود یقین عبادت است. یقین و معرفت علیای بالله که در نتیجه عبادت حاصل شود، خودش عبادت است. عبادت است که مقدّمه عبادت است، یعنی چه؟ «يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[19] خود تقوا عبادت است، خود تقوا جنبه سلبی عبادت است. عبادت جنبه ایجابی دارد و جنبه سلبی دارد که در «لا إله إلّا الله» مختصر می‌شود. گاه سلب مقدّمه ایجاب است، گاه ایجاب مقدّمه سلب است و سرجمع سلب‌ها مقدّمه ایجاب‌ها هستند. سلب خودی‌ها و خودها و إنّیت‌ها و شهوت‌ها و خودخواهی‌ها و خودبینی‌ها و خودراهی‌ها احیاناً ایجاب می‌کند وحدت را در الله، توحید را در الله، عبادت را در الله، استعانت را در الله، هدایت را در الله، جهاد و تأیید را در الله. بنابراین در تمام مراحل، عبودیت است که نقش دارد و لذا لفظ (ع و ب و د) با صیغ فعلی و صیغ اسمی، جمع و مفرد 281 مرتبه است، ولکن تقوا که این‌قدر اهمیت دارد 225 مرتبه است.

یقین که در آیه یقین این‌قدر محور است یک مرتبه است: «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينَ» آن هم مخصوص رسول الله است و یقین رسول الله در راه عالی‌ترین مدارج عبودیت، خودش عبودیت است.

-‌ ما «یُوقِنُونَ» هم داریم.

-‌ بله، من یقین را عرض کردم.

– «یُوقِنُونَ» شامل افراد دیگر هم می‌شود؟

-‌ بله، ولی یقین منحصر به رسول‌الله است. بنابراین یقین یا «یُوقِنُونَ» یکی، دو مرتبه در قرآن ذکر شده است اما عبادت 281 مرتبه، اضافه بر این هم مقدّمه است، هم مؤخّره است، هم برابر است، هم مساوات دارد، تمام مراحل عبودیت است و این عبودیت چنانکه عرض کردیم و تکرار می‌کنیم -تکرار برای اینکه خود گوینده متوجّه بشود و دقّت کند و به معانی الفاظ برسد- عبودیت تنها در رکوع و سجود و تمام این حرف‌ها نیست، در تمام مراحل است.

-‌ علّت ارسال رسل هم عبودیت است. بعضی‌ها قائل به این هستند که برای ایجاد حکومت عدل است.

-‌ خیر، علّت مقدّمه را عرض می‌کنم، آن ذی‌المقدمه است؛ یعنی رسول نمی‌شود مگر اینکه در عبودیت کامل بشود. حالا این عبودیت گاه عبودیت توحیدی است، گاه عبودیت شرکی است، گاه عبودیت الحادی است. عبودیت الحادی، عبودیت غیر الله است. عبودیت شرکی با مراحل سه‌گانه آن: یا خدا مقدّم یا غیر خدا مقدّم یا هر دو مساوی، در عبودیت و طاعت مطلقه، این شرک است. ولکن عبودیت الله بوجهٍ موحَّده اقلّیت دارد و چطور اقلّیت دارد؟ مثلاً: ما تصوّر می‌کنیم فقط خدا دانستن غیر خدا هم شرک است، خدا دانستن فقط غیر خدا الحاد است. خیر، این‌طور نیست. در تفکّر، در تعقّل، در لفظ، در نوشتن، در عمل باید «لا إله إلّا الله» نقش پیدا کند. مثلاً این کتیبه‌ها که می‌نویسند: الله و محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین، شرک است. یعنی خدا در ردیف محمّد و فاطمه و حسن و حسین است؟ یعنی چه؟ چرا در ردیف آن‌ها باشد؟ در بسیاری از مواقع الله فراموش می‌شود. یک آقایی از علمای تهران این‌جا بودند، می‌فرمودند که من فقط به ولایت اهل‌بیت اهمیت می‌دهم. گفتم: من مفسر هستم و تفسیر می‌کنم، اهل‌بیت رسالت نه اهل‌بیت رسول. چون اگر اهل‌بیت رسول باشد یعنی ائمّه و رسول کنار رفت. کما اینکه ولایت، لفظ ولایةالله فراموش است، ولایةالرسول فراموش است، فقط ولایةالائمة. باید توحید عبودیت و توحید طاعت و توحید ولایت و توحید در آنچه از «لا إله الّا الله» اراده شده است در تمام افعال جایگزین بشود.

در درّالمنثور است که یهودی‌ها خدمت رسول‌الله (ص) رسیدند، عرض کردند: «دينك خير دين لو لا أنّ أمّتك مشركون»[20] دین تو بهترین دین است اگر امّت تو مشرک نباشند. گفت: امّت من مشرک هستند؟ گفتند: بله. می‌گویند: «لو شاء الله و شاء محمّدٌ» مشیت محمّد را در ردیف مشیت خدا قرار داده‌اند؛ چون شرک سه بُعد دارد: یا خدا را مقدّم داشتند، یا غیر خدا را مقدّم داشتند، حتی در لفظ یا هر دو را برابر کردند. اگر خدا و حضرت عبّاس بخواهد، این شرک است. ولو در نیت شرک نیست، در لفظ شرک است. مگر نیت باید توحید باشد؟ هم نیت، هم قلب، هم عمل، هم لفظ، هم نوشتن، همه باید حاکی توحید باشد. به یاد دارم استاد اعظم ما در فقه سنّتی آقای بروجردی (رض) به مشهد مشرّف شده بودند. من با ایشان بودم، به حرم رفتند. از در که وارد شدند دیدند یکی از معمّمین به سجده افتاده است. با عصا گفتند: از سجده بلند شو، بلند شو، سجده برای غیر خدا جایز نیست. بلند شد و عرض کرد: برای غیر خدا سجده نکردم، برای خدا سجده کردم. گفت: نه، مردم تصوّر می‌کنند برای امام سجده می‌کنی.

به خاک افتادن برای غیر خدا حتی از نظر صورت نه از نظر معنا، از نظر معنا واقعاً طرف قبله است و به خدا سجده کرده، ولیکن امام جلوی او است. تصوّر می‌شود که سجده به امام است. بنابراین «لا إله إلّا الله» در صبغه توحیدی که «صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»[21] باید در تمام مراحل پیاده شود. مثلاً شما کتبی دارید، قرآن را زیر بگذارید، غلط است، قرآن را با کتاب‌های دیگر بگذارید، غلط است، قرآن باید رو باشد، قرآن را همان‌طور که وحی‌الله است و الله فوق است و مقدّم است و بر تمام موجودات تقدّم دارد، کتاب‌الله همچنین است.

اگر آیات قرآن را می‌خواهید با احادیث مخلوط کنید، مخلوط نکنید. از ما سؤال می‌کردند: تفسیر الفرقان را که نوشتید، چرا روایت را در پاورقی آوردید و آیه در متن است؟ گفتم: چون خدا در متن و ائمّه و رسول در پاورقی هستند. به دو جهت در پاورقی آوردم: یکی اینکه سنّت رسول‌الله در حاشیه کتاب‌الله است و دوم این است که روایاتی که ما در الفرقان نقل می‌کنیم سه قسم است: قسمی را رد می‌کنیم، قسمی را قبول می‌کنیم، قسمی را تأویل می‌کنیم. بنابراین عبادة الله فقط محور نیتی و محور قلبی ندارد. من در قلب شما را دوست دارم، اما به او سیلی می‌زنم؛ می‌شود؟

ما صوفیان صفا از عالم دگریم                  عالم همه صور و ما واهب الصوریم

شما غلط کردید که واهب الصّور هستید! چه کسی صورت شما را ایجاد کرد؟ این‌جا است که قلب باید آباد باشد، حرفی است که معمول است، قلب که آباد بشود از کوزه برون تراود هر آنچه در اوست. اگر قلب آباد بشود مگر قلب فرمانده نیست؟ «الْعُقُولُ أَئِمَّةُ الْأَفْكَارِ وَ الْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّةُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّةُ الْأَعْضَاء»ِ[22] اگر قلب انسان که امام الائمّه است و فرمانده کل قوای درونی و برونی است، اگر در قلب واقعاً محبّت باشد و دلباختگی باشد در همه چیز دلباختگی است. و این در قلب دروغ است، من در قلب دوست دارم، ولکن در ظاهر اهانت می‌کنم.

رسول الله (ص) بعد از آن جریان به منبر رفتند و فرمودند: «لا تقولوا هكذا قولوا لو شاء اللّه فشاء محمد»[23] اگر خدا بخواهد، پس محمّد می‌خواهد «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ»[24] استقلال شرکی هم قرار ندهید. چه در مرحله عالی، چه در مرحله دانی و چه در مرحله برابر. بنابراین در لفظ، در کتابت، در عمل. مثلاً آیا رکوع به غیر الله جایز است؟ من به احترام خدا آیت‌الله بروجردی را رکوع می‌کنم؛ درست است؟ برای اینکه مشرکین به جهنّم که می‌روند، یکی از حرف‌های آن‌ها این است: «تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبينٍ * إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ»[25] تسویه در هر بعدی از ابعاد. در قلب برابر نیستی ولی در لفظ برابر هستی. «إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ» تسویه یعنی برابر قرار دادن غیر خدا را با خدا. مگر رکوع از مختصات ربوبیت نیست؟ از مختصاتی است که عبد در مقابل معبود دارد، اختصاص بالاتر سجود است. سجود به خاک افتادن است. عالی‌ترین و بالاترین مراحل خضوع ظاهری سجود است. اگر سجود برای پیغمبر، سجود برای امام معصوم باشد و غرض خدا است، غرض خالصاً و مخلصاً لوجه الله است، اما ظاهر مطلب شرک است. پس شما عمل توحیدی در قلب انجام دادید و عمل شرکی در ظاهر. بین توحید و شرک خلط کردید، منتها شرک ظاهر است. کسانی که می‌بینند تصوّر می‌کنند که این عمل ظاهر بر عقیده باطن دلالت دارد. بنابراین خیلی از کارهای ما بوی شرک می‌دهند.

-‌ رکوع خارج از نماز برای خدا چطور؟

-‌ حرام است. چون رکوع مختصّ به حالت صلاة است ولی سجود اعم از صلاة و غیر صلاة است. مثلاً آیا رمی جمرات در غیر ایّام حج جایز است یا خیر؟ جایز نیست. آیا سعی بین صفا و مروه در غیر حال احرام جایز است یا خیر؟ خیر، آیا حج در غیر از موسم ذی‌الحجه جایز است یا خیر؟ خیر.

-‌ [سؤال]

– سجده لله است، سجده اعم است. این اوامری که راجع به سجده داریم، اوامر مخصوص به صلاة نیست، ولکن رکوع «وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ».[26] «وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ» دو معنا دارد: یک معنای سطحی این است که راکعین نمازخوانان هستند، رکوع در حالت صلاة. دوم دلالت دارد بر اینکه نماز جماعت واجب است. «وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ» بنابراین رکوع کتاباً و سنّتاً عبادت خدا است، ولی عبادت خدا در نماز است. عبادت خدا را در نماز، در غیر نماز نمی‌شود انجام داد، ولکن سجود عبادت خدا است در کلّ حال، کما اینکه طواف به نیت اینکه دور حق بگردید منحصر به بیت است، اما اگر شما دور ضریح امام رضا بگردید، می‌شود؟ ولو خالصاً لله. خدایا، پول نداریم حج برویم، دور ضریح امام رضا بگردیم، آیا این درست است؟ خیر. لبّیک در انحصار خدا است. لبّیک یا حسین غلط است، لبّیک یا خمینی شرک است. لبّیک کتاباً و سنّتاً در انحصار خدا است. الفاظ و معانی و اعمال و نیّات و اعتقادات و نوشته‌ها و هرچه که در انحصار خدا است، نمی‌شود با خدا شریک قرار داد. نه شریک دائمی، نه شریک عالی و نه شریک برابر. به یاد دارم یکی از عرفا بالله به مدرسه فیضیه آمده بود، کاسب بود، درس‌نخوانده بود، ولی عارف بالله بود. ما طلبه‌های تهرانی دور او جمع شدیم، گفتیم: یک مطلبی برای ما بگو. گفت: بسیار خوب، «لا إله إلّا الله». اگر «لا إله إلّا الله» در تمام وجود ما نقش پیدا کند، درون و برون ما، فردی و اجتماعی. ظاهر و باطن ما، اصلاً وضع ما عوض می‌شود.

عبادت در وجهی دیگر از تقسیمات دو بُعد دارد: یک بُعد درونی و یک بُعد برونی. اگر در درون موحّد باشید و عابد رب باشید، سلمان باشید، علی باشید، محمّد بن عبدالله (ص) باشید، ولکن نماز نخوانید فایده ندارد. اگر درون از توحید خالی باشد و در برون شب و روز نماز بخوانید، شب و روز دعا کنید، شب و روز طواف کنید، فایده ندارد. «آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، «آمَنُوا» بُعد درونی ایمان است «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» بُعد برونی ایمان. ایمان یعنی چه؟ ایمان «آمَنَهُ»، «آمَنَ بِهِ»[27] مگر ایمان «آمَنَ» متعدّی به نفس نیست، چرا «آمَنوا بالله»؟ برای اینکه اگر بگوییم «آمَنَ بالله» کفر است. «آمَنَ بالله» یعنی خدا را در امن قرار دهیم. مگر خدا در خطر است؟ «آمَنوا مَعَهُ»، «آمَنوا بِهِ»، «آمَنوا ایّاه». ما مأمور هستیم که «آمَنوا بالله»، به وسیله معرفت الله در بُعد اوّل درونی و به وسیله عبادةالله در بُعد دوم درونی، خود را در امن از خطرات قرار بدهید. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي … بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»[28] بنابراین این‌طور نیست که ما فقط به لفظ بپردازیم، به نیت بپردازیم، به عقیده بپردازیم، مثلاً فلاسفه بسیار بسیار عالی آیا بدون عمل صالح فلسفه‌شان و معرفت‌شان بالله به درد می‌خورد؟ الله را شناخته، در بُعد عرفانی، در بُعد فلسفی، در بُعد منطقی، در بُعد شهودی، در بُعد هرچه. می‌گوید: «أنا الحق». «أنا الحق لیس فی جبّتی سوی الله» فایده آن چیست؟ بعضی از صوفیان می‌گویند عبادت برای وصول به یقین است، ما به یقین رسیدیم، پس پیغمبر نرسیده، پیغمبر به یقین نرسیده است.

لقاء الله: آیات لقاء‌الله مختلف است. «لقاء الله، لقاء الرّب، لقاء مطلق، لقاء یوم الآخر. لقاء الله با لقاء الرّب فرق دارد. کسانی هستند که «یعبدون الله و یعرفون الله لأنّه الله» اگر نعمت ندهد، بهشت ندهد، حتی جهنّم ندهد. کسانی هستند که «یعبدون الله و یعرفون الله لأنّه الرّب»، کسانی هستند که «یعبدون و یعرفون للیوم الآخر» آیات لقاء الله و لقاء الرّب و لقاء یوم الآخر را باید ترتیب بدهیم و بحث کنیم. از جمله مطالبی که ما می‌خواهیم عرض کنیم این است که اصولاً لقاء الله چیست؟ لقاء الجسم ما با الله است؟ الله جسم ندارد. لقاء روح ما با الله است؟ چه لقایی است؟ یعنی خدا در مکانی است که روح ما از این مکان به آن مکان برود و ملاقات و ملاصقه حاصل شود؟ خدا مکان دارد؟ لقاء زمان است، لقاء مکان است، لقاء اتّصال لاشیء به شیء است؟ لقاء اتّصال فقیر به غنی مطلق است؟ فقیر مطلق و غنی مطلق فرق دارند. از خود الله معنی لقاء را درمی‌آوریم. لقاء از الفاظی است که در خلق و خالق مشترک‌الاستعمال است و الفاظ مشترک‌الاستعمال در آیاتی که هست، آیات متشابهات است، ولی متشابه از نظر چه کسی؟ مردم نسبت به قرآن چند دسته هستند: اصلاً قرآن را کاری ندارند نمی‌فهمند، نمی‌خواهند بفهمند، یک دسته محکمات را می‌فهمند، متشابهات را نمی‌فهمند، یک دسته متشابهات را به وسیله محکمات را می‌فهمند. دسته آخر که إن‌شاءالله ما از آن‌ها باشیم متشابهات را با خود متشابهات می‌فهمند، یعنی الفاظی که مشترک‌الاستعمال است بین خالق و مخلوق، در خالق استعمال می‌شود، تجرید از معنای خلقی می‌شود، در خلق استعمال می‌شود، تجرید از معنای خالقی می‌شود.

حالا لقاء الله، الله ملاقا است، ملاقی که من هستم، جسم هستم و روح من هم جسم است؛ هم جسم من جسم است و هم روح من جسم است. جسم و روح من فقیر است، فقر إلی الله است، فقر إلی الغیر است. بنابراین فقیر مطلق لقاء به غنی مطلق. ما از غنای مطلق داریم که زمان نیست، مکان نیست، احاطه نیست، از بالا نگاه کردن نیست، از پایین نگاه کردن نیست، برابر هم نیست. نه پشت و رو می‌رویم خدا را نگاه کنیم، ولو با رؤیت معرفتی باشد، نه پایین که کمتر است، نه برابر که متوسط است. در مثلث رؤیت، در مثلث معرفت، هیچ کدام را لقاء الله شامل نیست؛ پس لقاء چه چیزی است؟ لقاء معرفة الله است؟ چرا از معرفة الله تعبیر به لقاء می‌شود؟ از معرفة الله، می‌گویم من با فلانی آشنا هستم، خوب او را می‌شناسم؛ چرا تعبیر به لقاء می‌شود؟ معارف مراتب دارند. گاهی معرفت با وسائط است، از دور است، از نزدیک است، گاه معرفت بلاوسائط است. معرفت بلاوسائط، یا بلاوسائط معروف را کاملاً درک می‌کنیم یا معروف را کاملاً درک نمی‌کنیم. درک فقر تو هرچه زیادتر است به مقتضی درک غنای او است، «لا إله إلّا الله». هر قدر «لا إله» قوی‌تر شود، من نیستم، عالِم نیستم، غنی نیستم، نیستم، نیستم و حال آنکه هستم، اگر آنچه را خیال می‌کنید از وجود، از استقلال وجود، از هبه وجود از خود سلب کنیم هر قدر سلب قوی‌تر باشد ایجاب هم قوی‌تر است. اگر در مقابل سلب ایجاب نباشد، سلب نیست؛ پس چیست؟ حرف بی‌خود است. هر چقدر… فلذا مثلاً علم الله چیست؟ می‌گوییم: «لیس یجهل»، وجود الله «لیس بمعدوم» قدرة الله «لیس بعاجز» سمع الله «لیس لا یستمع». تمام این الفاظ که بین خلق و خالق مشترک‌الاستعمال است، از کل معانی حدوث و عجز و فقر خلقی تجرید می‌شود، این مفهوم، علم ما مفهوم است، فقر ما مفهوم است؟ ثروت ما مفهوم است؟ وجود ما تا اندازه‌ای مفهوم است، ولکن علم خدا مفهومِ ما نیست، وجود او، علم او، قدرت او، سمع او، بصر او، اراده او، مشیت او، کون او مفهوم نیست. بنابراین تمام صفات خدا سلبیه است. در این بُعد از معرفت صفات خدا صفات ثبوتیه نیست. بله، در واقع ثبوتیه است، ولی در معرفت ما نه. در واقع صفاتی مسلوب است از خدا و صفاتی ثابت است، ولی در معرفت ما این‌طور نیست. اگر بگوییم مرکّب نیست می‌فهمیم چون معنای مرکّب معلوم است. اگر بگوییم جسم، می‌فهمیم، نه مرکب است و نه جسم، نه مرئی است، نه محل دارد، نمی‌فهمیم. ولکن عالم است می‌فهمیم؟ عالم است آیا علم خدا مدرَک ما است؟ احاطه است. یا قادر است یا موجود است یا هر چه، بلکه عالمٌ یعنی لیس یجهل؛ ما جهل را می‌فهمیم؛ جهل هم اثبات آن را و هم سلب آن را می‌فهمیم، جاهل است یا جاهل نیست هر دو را می‌فهمیم؛ چون جاهل است را می‌فهمیم، جاهل نیست را هم می‌فهمیم. قادر است، قادر نیست؛ غنی است، غنی نیست؛ سمیع است، سمیع نیست؛ بصیر است… نسبت به خدا سلب مطلق است. سلب مطلق، سلب مطلق آنچه نسبت به ما است نه سلب مطلق کلّی. خدا عالم است یعنی جاهل نیست، ما نیست را می‌فهمیم، اما هست را که عالم است نمی‌فهمیم، احاطه علمی به این حرف نداریم بنابراین صفات ثبوتیه خداوند در واقع صفات ثبوتیه است و در معرفت ما صفات سلبیه است.

لقاء الله: لقاء الله که البته یکی، دو آیه بیشتر ندارد. لقاء رب، «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ‏»[29] که همه‌اش لقاء الله را، لقاء الرب را به لقاء یوم الآخر می‌زنند و حال آنکه ما مخاطب‌ها مکلّف هستیم در عالم تکلیف به عبادة الله و معرفة الله و لقاء الله، معرفة الله که لقاء الله است در بُعدی و مقدّمه لقاء الله است در بُعد دیگر، این امر عالم تکلیف است. در آخرت لقاء ثواب خدا، در آخرت لقاء معرفت خدا بیشتر است و لقاء ثواب خدا است، ولکن مقتضی این است که ما آیات لقاء الله و لقاء الرّب را تفسیر کنیم به لقاء ثواب، خیر، لقاء خود الله است، منتها لقاء الله یا بدون هیچ حجابی الّا حجاب الذات، چون آن لقاء رسول‌الله است «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏ * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏»[30] یا با حجاب خود و هیچ حجابی نیست که…

از امام باقر (ع) سؤال کردند که: «ما تلك الغشية التي تعتري رسول اللّه (ص)»،[31] پیغمبر در حال وحی غش می‌کرد، علّت چیست؟ فرمود: «ذلك هو الوحي، ذلك إذا لم يكن بينه و بين اللّه أحد». از خود و از عالم خود خالی می‌شد کلّاً، ولی توجّه به خود داشت. از خود و خودی‌ها خالی می‌شد کلّاً و از عالم خود، آن وقت زمینه وحی بود. این بُعد اوّل که «ثُمَّ دَنا». بُعد دوم: «فَتَدَلَّى» از خود هم خالی می‌شد، از خود هم خالی می‌شد که مقام تدلّی است که إن‌شاءالله در بحث معراج بحث خواهیم کرد. إن‌شاءالله بحث لقاء الله را به یاری خدا بهتر بتوانیم عرض کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. یس، آیه 61.

[2]. مائده، آیه 117.

[3]. انعام، آیه 153.

[4]. وسائل الشیعة، ج ‏7، ص 27.

[5]. غافر، آیه 60.

[6]. حج، آیه 78.

[7]. مریم، آیه 83.

[8]. اعراف، آیه 12؛ ص، آیه 76.

[9]. اسراء، آیه 1.

[10]. کهف، آیه 1.

[11]. فرقان، آیه 1.

[12]. نجم، آیه 10.

[13]. حدید، آیه 9.

[14]. زمر، آیه 36.

[15]. نجم، آیه 8.

[16]. شعراء، آیات 193 تا 195.

[17]. آل‌عمران، آیه 81.

[18]. حجر، آیه 99.

[19]. بقره، آیه 21.

[20]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏15، ص 222 (به نقل از درّالمنثور).

[21]. بقره، آیه 138.

[22]. بحار الأنوار، ج ‏1، ص 96.

[23]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏15، ص 222 (به نقل از درّالمنثور).

[24]. انسان، آیه 30.

[25]. شعراء، آیات 97 و 98.

[26]. بقره، آیه 43.

[27]. نساء، آیه 55؛ اعراف، آیه 86.

[28]. الأمالی (للصدوق)، ص 235.

[29]. کهف، آیه 110.

[30]. نجم، آیات 8 و 9.

[31]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج ‏19، ص 46؛ التوحيد (للصدوق)، ص 115 (با اندک تفاوت).