جلسه سیصد و هشتاد و دوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

لقاء الله

مراتب لقاء و رسیدن به معرفت خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

بوجهٍ عام لقاء به معنای یافتن و به معنای حضور است از طرفین؛ حضور خدا و حضور خلق. حضور خدا چنانکه عرض کردیم در بُعد علم و قدرت و رحمت رحمانیه قابل درخواست نیست؛ چون موجود است، این حضور خلق است در ابعاد گوناگون درونی و برونی که مطلوب است. البته همان‌طور که عرض کردیم در لقاءالله سلباً، چه تندیداً و ایجاباً، چه امراً آیاتی است. در نُه آیه قرآن که امروز باذن الله تعالی بحث خواهیم کرد، خداوند توبیخ می‌کند کسانی را که تکذیب به «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» و «لِقائِهِ» دارند و در پنج آیه که سه آیه آن را روز گذشته عرض کردیم محوری است و دو آیه آن غیر محوری است. در پنج آیه وسیله لقاء الله را مقرّر فرمودند. وسیله کَدح، وسیله عمل صالح، وسیله تقوا «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ‏»[1] که اهمّ و اعم آیات است. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[2] عمل صالح است.

آیه سوم تقوا است، کدح، تقوا، عمل صالح به درجات و مراتبی که دارند از برای لقاء مقدّمه است. لقاء الله هر معرفتی نیست. معرفت، معرفة الله که نتیجه عبادة الله است و عبادة الله که نتیجه معرفة الله است، هر یک مقدّمه دیگری است و نتیجه دیگری است، این‌ها دارای مراتبی است. مرتبه لقاء الله مرتبه خاص است، مرتبه عام نیست. مگر اینکه در لقاء توسعه بدهیم. اگر در لقاء توسعه بدهیم، مراتب لقاء الله با مراتب معرفة الله یکسان می‌شود. اما اگر لقاء به معنای یافتن است، یافتن با ظن درست نمی‌شود، با شک درست نمی‌شود، با احتمال درست نمی‌شود. اگر معنای یافتن مطلق است، یافتن در حضور، یافتن در غیاب، یافتن در باطن، یافتن در ظاهر، یافتن در مراحلی که اشاره کردیم و اشاره خواهیم کرد.

حالا دنباله مطلب روز گذشته؛ قبل از اینکه آیات نه‌گانه‌ای که توبیخ می‌کند کسانی را که تکذیب به «لِقاءَ اللَّهِ» و «لِقاءَنا» لقاء الرب و «لِقائِهِ» دارند. مرحله اولای لقاء مرحله فطری است و مرحله ثانیه آن مرحله عقلی است که مناط تکلیف است. مرحله ثالثه آن مرحله شرعی است که عقل به میزان شرع از فطرت بگیرد و به مراحل دیگر تحویل بدهد.

پس این سه مرتبه. مرتبه اولی مرتبه لقاء فطری است، حضور فطری به هر مرتبه‌ای که از مراتب آن باشد، ولکن حضور فطری کافی نیست، باید تبلور یابد، حضور فطری، حضور فطری از جانب حق که هست، درک حضور فطری از جانب خلق تبلور یابد با عقل، که مناط اوّل و نقطه اولای تکلیف است. حضور فطری و حضور عقلی کافی نیست، مطلق نیست، مگر اینکه به وسیله شرع باشد. عقل به وسیله شرع، تنظیم و تنزیه فطرت به میزان شرع، دریافت عقل به میزان شرع، تا کوتاهی فطرت و کوتاهی عقل با لسان شرع و ارشاد شرع تکمیل گردد.

بُعد سوم حضور با دعوت و هدایت شرع است. بُعد سوم لبّ است، بُعد چهارم صدر است، بُعد پنجم قلب است، بُعد ششم فؤاد است و با تمام این ابعاد که عرض کردیم، حضور هم درونی است و هم حضور برونی است، لقاء: لقاءالله فطری درونی از نظر فکر فطرت و درونی از نظر عمل فطرت. بُعد دوم: لقاءالله عقلی از نظر درون عقل و از نظر مظاهر عملی عقل. لقاء الله در بُعد سوم، از نظر درونی اتخاذ از شرع و از نظر برونی عملی اتخاذ از شرع. لقاء الله در لبّ هم از نظر برونی و هم از نظر درونی. لقاء الله صدر و لقاء الله قلب و لقاء الله فؤاد، تمام ظاهر و باطن لقاء را شامل است. یعنی شخص ملاقی در ظاهر ملاقی است، در عمل…

-‌ دریافت‌های لبّ با دریافت‌های عقلی فرق می‌کند؟

-‌ لبّ خالص است. این دریافت‌ها که ترجمه لقاءالله است، حضور در محضر خداوند و یافتن خداوند با مراتبی که دارد، حضور در دو بُعد فطری است، عقلی، شرعی، لبّی، صدری، قلبی، فؤادی. هفت مرحله لقاء، هفت مرحله حضور و در هر هفت مرحله، دو مرحله ظاهر و باطن است.

این‌طور نیست که فطرت انسان حاضر و خاضع و مطیع رب باشد، نه عملاً و این‌طور نیست که در درجه دوم و قدم دوم سالک إلی الله حضور عقلی باشد اما حضور عملی نباشد. لبّ، شرع، شرع حکم در ظاهر بکند و در باطن نکند. باطن حضور را القاء کند و ظاهر حضور را القاء نکند. با دو بال باطن و ظاهر سالک إلی الله در مراتب لقاء الله باید سیر بکند و همچنین این‌طور نیست که در مرحله صدر وقتی به مرحله چهارم که مرحله صدر است، رسید و قوی‌تر شد از قوی اوّل و قوی دوم و قوی سوم، این‌طور نیست که صدر حضور، لقاء، وجدان باشد، اما در ظاهر نباشد و همچنین در قلب و همچنین در فؤاد.

 این لقاء و حضور معرِفی در ابعاد درونی خود و حضور معرِفی در ابعاد برونی خود به مرحله قلب که رسید، تازه مراتب دارد. البته در فطرت مراتب دارد، فطرت محمّد بن عبدالله (ص) کجا، فطرت من و شما کجا؟! در دریافت و حضور فطری و لقاء فطری و در دریافت‌‌های بعد از فطرت که تلقی عقلی، تلقی شرع باشد، او به وحی است، ما به وحی نیست و تلّقی لبّ باشد، لبّ عقل او فوق کل عقول است بلکه فوق کل الباب است و صدر او و قلب او و فؤاد او مراتب دارد.

این مراتب مابین ظن است و علم الیقین است و عین الیقین است و حق الیقین و لا سیّما در مرتبه قلب. اگر فطرت حضور عند الرب را شعور دارد و دریافت وجدان رب را می‌کند، این وجدان یا ظن است، احتمال که وجدان نیست، شک که وجدان نیست، احتمال مرجوح است یا ظن است در نقطه اولی یا علم است؛ علم است یا علم الیقین است یا عین الیقین است یا حقّ الیقین است.

با این چهار مرحله از فطرت آغاز می‌شود و به قلب و فؤاد می‌انجامد. پس در تمام این مراحل لقاء و در تمام مراحل حضور و در تمام مراحل دریافت حق که ما مأمور به آن هستیم، هم حکم درونی است و هم حکم برونی است. پذیرش فطری است و عملی و پذیرش عقلی است و عملی و پذیرش شرعی است در ظاهر و باطن عملی و پذیرش لبّ است و پذیرش صدر است و پذیرش قلب است و پذیرش فؤاد است که «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏»[3] تمام این مراتب، مراتب لقاءالله است.

دو مرتبه از مراتب لقاءالله را امام صادق (ع) در یک جمله مختصری بیان کردند: «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»[4] عبادت عابد و سالک إلی الله به وسیله عبادت در کل ابعاد آن در نقطه اولی و نقطه مرکزی و نقطه محوری این است که «كَأَنَّكَ تَرَاهُ». اگر تو او را با چشم سر و یا حتی با چشم سِرّ می‌دیدی و احاطه در این رؤیت سر و سِر پیدا می‌کردی، آن وقت عبادت تو چطور بود؟ عبادت در عالی‌ترین مراتب درک عبودی. این مرتبه اولی است.

 مرتبه ثانیه «فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ» اگر چشم سرّ تو آن بینایی را ندارد که حضور معرفتی حق را توجه کنی، «فَإِنَّهُ يَرَاكَ» او تو را می‌بیند، اگر من او را نمی‌بینم در بصیرت من کلال است، در معرفت من نقصان است، در لقاء من و وجدان من و یافتن حق را نقصان است، اما می‌دانم که او مرا می‌بیند. می‌دانم که می‌شنود مرا، می‌داند مرا، می‌بیند مرا و از من به من نزدیک‌تر است، بُعد سوم ندارد. عبادت یا بعد اوّل است یا بعد دوم. بقیه آن ضلالت است، عبادت نیست. عبادتی که عبادت حساب می‌شود یا بُعد اوّل است «اعْبُدِ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ» اگر انسان بر فرض محال رؤیت بصری یا عمیق‌تر رؤیت بصیرتی و احاطه‌ای به حق داشت، عبادت او چطور بود؟ همه حالات او و قالات او و آلات او، سلوب او و ایجابات او در محضر حق بود. مگر می‌شود در محضر حق عصیان کرد؟ اگر شما از کسی رودربایستی دارید و در حضور شما نشسته است، آیا در مقابل او، بر خلاف میل او عملی انجام می‌دهید؟ «كَأَنَّكَ تَرَاهُ» یا او را نمی‌بینید، اما او شما را می‌بیند. او دوربین دارد، شما را می‌بیند یا از روزنه‌ای شما را می‌بیند و شما او را نمی‌بینید. همین‌قدر که می‌دانید او شما را می‌بیند و برای او احترام قائل هستید، آیا عملی بر خلاف میل او می‌کنید یا نه؟ بُعد اوّل بُعد عصمت معرفت و عصمت لقاء است و بعد دوم بعد عدالت و مادون عدالت است.

بُعد سوم بعید از عبادت است که انسان عبادت کند. نه «كَأَنَّكَ تَرَاهُ» است، نه «فَإِنَّهُ يَرَاكَ». نه من او را می‌بینم و نه او مرا می‌بیند. اگر نه من او را می‌بینم و نه او مرا می‌بیند، پس عبادت یعنی چه؟ برای چه کسی؟ مثل عبادت بت. بت حضور ندارد نه علماً، نه قدرتاً. عابد وثن چه او را عبادت بکند و چه نکند فرقی نمی‌کند. اگر عبادة الله هم نقطه اولای درخشانش که «كَأَنَّكَ تَرَاهُ» است نبود و نقطه ثانیه آن که اصل عبادت است، با مراتب نبود دیگر چه خواهد بود؟

یکی از عرفای بالله واقعی -که مرحوم شد- می‌گفت: آقای فلانی مگر می‌شود گناه کرد؟ خدا ما را مثل همّام نکند. در نقطه دوم که خداوند را ناظر می‌دانید و شما در محضر حق هستید. مگر می‌شود گناه کرد؟ اصلاً گناه امکان ندارد، امکان ندارد بر خلاف اراده او، بر خلاف امر او و بر خلاف نهی او. پس ما هم از نقطه اولی بیرون هستیم و هم از نقطه ثانیه. تمام حجاب‌ها، گناه‌ها، تخلّف‌ها، بیراهه‌ها، کج‌راهه‌ها و بدراهه‌ها تمام برای این است که لقاء حاصل نیست. لقاء در مرحله اولی مرحله عصمت است که حاصل نیست و لقاء در مرحله ثانیه که «فَإِنَّهُ يَرَاكَ».

حالا ما با صدر آشناتر هستیم. ما از صدر شروع می‌کنیم. نه آیه خداوند تندید می‌کند و توبیخ می‌کند کسانی را که تکذیب به لقاء الله دارند. صفحه 199 قرآن، آیه 77: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» چه کسانی را؟ کسانی که دل به دلدار نداده‌اند و دل به دیگران داده‌اند، از جمله جزاهای دنیوی آن‌ها «فَأَعْقَبَهُمْ»، «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ‏ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ» پیامد دلباختگی به دیگران و عدم توجّه به حق «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ». «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» دو بُعد دارد: یکی لقاء الله در وفات است، یکی لقاء الله است در معاد.

البته در ضمیر مفرد مذکّر «يَلْقَوْنَهُ» دو احتمال است: یک احتمال ظاهر و یک احتمال باطن. احتمال ظاهر «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ»، فاعل «فَأَعْقَبَهُمْ» الله است. «نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» یعنی لقاءالله. «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» این مرحله ظاهری است، ولکن مرحله باطنی «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَ الله» چرا؟ چون فاعل چه کسی بود؟ الله. «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ» چه کسی؟ خدا. «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَ الله» این بُعد دوم.

-‌ [سؤال]

-‌ عرض کردم. اوّل «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» این یوم است، این احتمال اول است. «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» یومِ، روزی که -اضافه است- روزی که «يَلْقَوْنَهُ» آن روز را لقاء کند و لقاء یوم الآخر در بُعد سوم لقاءالله است. این یک احتمال.

احتمال دوم این است که به ضمیر مرکزی برگردد. «فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» مُعقِب را، عاقب را؛ خدا را. برای اینکه در دنیا لقاءالله برای آن‌ها حاصل نشد. لقاءالله، معرفة الله، حضور در محضر الله در هر بُعدی از ابعادش نبود. ولکن اینکه لقاء الله با کدّ و سعی و تقوا، عمل صالح برای آن‌ها حاصل نشد تقصیراً، «يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» من یوم الوفات إلی یوم القیامة در این دو بُعد مترتباً لقاء حاصل می‌شود، دیگر فایده ندارد. تقصیراً نمی‌دانستند خدایی هست، نمی‌دانستند واحد است، نمی‌دانستند حاضر است، نمی‌دانستند صاحب وحی است، نمی‌دانستند صاحب یوم الآخر است، نمی‌دانستن در مخمّس اضلاع، نمی‌دانستند ولی تقصیراً. این نمی‌دانم‌ها تبدیل به می‌دانم شد «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَ الله» ولی یلقون فایده‌ای ندارد. چنانکه در آیاتی این مطلب بیّن است که انسان به وسیله موت و لا سیّما به وسیله یوم القیامة الکبری که حشر عام است، آنچه از حقایق ناپیدا بود، برای او ارائه داده خواهد شد و پیدا خواهد شد.

احتمال سوم «إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» «يَلْقَوْنَ» کل واحد من المراتب را، «نِفاقاً في‏ قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ» الله را، یوم الله را، دل‌های آن‌ها را که خیال می‌کردند دل‌های سالم است، نفاق را که خیال می‌کردند وفاق است، تمام مراحل گذشته «يَلْقَوْنَهُ»، «بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ» چرا؟ برای اینکه إخلاف کردند، مخالفت کردند با آنچه به خدا وعده دادند. وعده دادند بر فطرت، وعده دادند بر عقل، وعده داده شد بر شرع. مواعید مختلفه آفاقی و انفسی که از طرف این مکلّفین منافق بود، با نفاق این مواعید را ترک کردند، به حساب ترک این مواعید «وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ» کذب لقاء الله، تکذیب لقاء الله، کذب یوم الله، کذب شریعةالله، کذب حقایقی که آن حقایق موجب و مقدمه از برای لقاءالله است.

آیه دوم: صفحه 209، سوره یونس، آیه هفتم: «إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ * أُولئِكَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» ‏رجاء لقاء شرط است و اصولاً رجاء در چه میزانی؟ آیا در انکار قبلی رجاء است؟ نه. در احتمال رجاء است؟ خیر. در شک رجاء است؟ خیر. در ظن رجاء است؟ از احتمال راجح رجاء است تا یقین، علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین، مرحله علیای لقاء الله که «فَتَدَلَّى‏» است. پس رجاء از نقطه اولی و ثانیه و ثالثه شروع نمی‌شود، از نقطه انکار رجاء نیست، کسی که منکر است شما پول دارید، رجاء است؟ احتمال نیست، شک نیست. چون رجاء رجحان است. اگر رجاء وجود و رجاء عدم یکسان است، رجاء نیست، اگر رجاء رحمت و رجاء عدم رحمت باشد، رجاء نیست. رجاء حالت رجحان دارد، رجحان از پنجاه درصد بالاتر است. این رجاء «لِقاءَنا» در هر بُعدی از ابعاد لقاء، فطریاً، عقلیاً، شرعیاً، صدریاً، لبیّاً، قلبیاً، فؤادیاً با اضافه اعمال صالحه و تقوا و با اضافه کدح، این رجاء محور است، منتها چرا رجاء می‌گوید؟ اگر رجاء نمی‌فرمود و یقین می‌فرمود، خیلی‌ها خارج بودند، کما اینکه «وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعينَ * الَّذينَ يَظُنُّونَ‏»‌‌‌‌[5] رجاء، ظنّ قلب است. ظنّ عقلی فایده ندارد. البته ظنّ فطری مقدّمه ظنّ عقلی است، ظنّ عقلی مقدّمه، مقدّمه تا برسد به ظنّ قلبی. «الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ‏َ».

«إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ»[6] ظن ندارد حتی فطرتاً، حتی عقلاً. در فطرت خود لقاء حق را احتمال راجح نمی‌دهد. لقاء اصل وجود، لقاء توحید، لقاء… مراتب مختلف لقاء، نقطه اولای لقاء اصل وجود حق را ظن ندارد، توحید حق را ظن ندارد، وحی حق را ظن ندارد. امکان معرفت او را ظن ندارد. امکان و جواز عبادت را ظن ندارد. این مراتبی را که عرض کردم تکرار می‌کنم که اصولاً رجاءِ لقای خدا در افعال گوناگون. امید به اینکه خدایی باشد که به دنبال او بروم، اگر امید نباشد و احتمال ندهم به دنبال او نمی‌روم. با ظنّ به اینکه خدایی هست، در هر بُعدی از ابعاد به دنبال او بروم. وقتی که فهمیدم خدایی هست، لقاء اوّل حاصل می‌شود.

لقاء دوم امید وحدت. وقتی که عقیده توحید حاصل شد، باز ظنّ لقاء بعد است. ظنّ لقاء بعد وقتی که الله موجود است و واحد است، مقتضی رحمت رحیمیه شرع است که به دنبال شرع بگردم. دنبال شرع گشتن باز رجاء بعدی است که به لبّ برسد، به صدر برسد، به قلب برسد، به فؤاد برسد و در تمام مراحل مخلوط و موازات با عمل باشد. «إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا» چه بُعد اوّل، دوم، سوم هر چه، چون کفر درکاتی دارد، چنانکه ایمان دارای درجاتی است. آیه 7، صفحه 209: «إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا» چطور «لا يَرْجُونَ لِقاءَنا»؟ چون «وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا» چون به حیات دنیا راضی شدند، رضایت آن‌ها، مقصود آن‌ها، مقصد آن‌ها، کدح آن‌ها، سعی آن‌ها، جدیت آن‌ها، همه فعالیت‌های آن‌ها حیات دنیا است، دیگر به ماورای حیات دنیا توجه ندارند. «وَ اطْمَأَنُّوا بِها» گاهی انسان راضی به حیات دنیا است، ولی اطمینان ندارد. از فلانی راضی است، به او اطمینان ندارد، ولکن رضایت عالیه بالحیاة الدنیا «وَ اطْمَأَنُّوا بِها» تکیه بر دنیا، متکئی جز دنیا ندارد. خور و خواب و شهوت و ریاست و مقام و… فقط تکیه‌گاه او این‌ها است. و لذا می‌گوید: من خودم باید باشم و خود من محور هستم. خدای من، پیغمبر من، کتاب من، در همه آن‌ها من محور است، ولی آن‌های دیگر آن‌ها حرف است و طرف است و جانبی است.

اطمینان دو اطمینان است؛ یک اطمینان به حیات دنیا است، یک اطمینان به حیات علیا است. «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي * وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏».[7] اطمینان دو اطمینان است. یک اطمینان بالحیاة الدنیا است، اطمینانی که بالحیاة الدنیا است، مادامی که انسان زنده است و مادامی که در حیات تکلیف است قابل برگشت است. کسی که «رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا» است و در بُعد بَعدیِ صددرصد آن «وَ اطْمَأَنُّوا بِها» است و بعداً «وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ» از حق غفلت دارد، مادامی که نمرده است قابل برگشت است. «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ» قبل از موت.

«ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ» دو بُعد دارد: یک بُعد قبل از مرگ دارد، یک بُعد بَعد از مرگ دارد. بُعد قبل از مرگ آن هم راجع به مؤمنین است و هم راجع به کفّار است. راجع به کفّار است که از کفر خود، از شهوات و حیات دنیا إلی الله رجوع کنند. راجع به مؤمنین است که درجات را عالی‌تر کنند. انسان در هر حالی از حالات و در هر مقامی از مقامات ایمان باشد باز رجوع إلی الرّب جا دارد، معرفت زیادتر، لقاء بیشتر، عبودت خدا بیشتر. حتی در عالم برزخ و عالم قیامت هم هست، ولکن آنچه مورد تکلیف است، این است که «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ» رجوع إلی الرّب، رجوع إلی الرّب مثلّثی است که دو ضلع آن مربوط به عالم تکلیف است، یک ضلع آن مربوط به بعد از عالم تکلیف. دو ضلع عالم تکلیف هم کفّار را شامل است، هم مؤمنین را. آیه کفار این است: ‏«إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا»، «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ بِالْحَياةِ الدُّنْيا ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ» رجوع کن از کفر خود، از اطمئنان إلی الحیاة الدّنیا برگرد و اطمئنان إلی الرّب و إلی الحیاة العلیا پیدا کن. این یک بُعد آن در کفّار.

البته آن هم مراحل دارد، هر مرحله‌ای از مراحل کفر در عالم تکلیف زمینه رجوع إلی الله است و همچنین ایمان؛ چون مراتب ایمان و مراتب معرفة الله و لقاء الله حرفی ندارد. بنابراین انسان در هر درجه‌ای از درجات عبادت و معرفت و لقاءالله باشد، اطمینان به آن مرحله است؟ اکتفا به آن مرحله است؟ اگر اطمینان و توقّف و درجا زدن در این مرحله ایمان است ظاهراً و باطناً «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ» برگردد، تعالی پیدا کن، تکامل پیدا کن. حد ندارد. این دو ضلع دنیوی، ضلع اخروی در انحصار مؤمنین است، کدام مؤمنین؟ «راضِيَةً مَرْضِيَّةً». مؤمنینی که راضیةً عن الله، مرضیةً عندالله هستند، مخلَصین هستند، مخلِصین هستند. نسبت به مخلَصین در درجه اولی و نسبت به مخلِصین در درجه ثانیه «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ». «ارْجِعي» نسبت به مؤمنین دو معنا می‌دهد: مؤمنینی که در بُعد اعلای ایمان هستند یا در بُعد بَعدی ایمان هستند و «راضِيَةً مَرْضِيَّةً» به محضر حق مشرّف شدند، از عالم تکلیف به عالم موت در نقطه اولی منتقل شده‌اند و از عالم برزخ به عالم قیامت در نقطه ثانیه که اوضح است و اشرح است و نهایت ندارد «ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ». در کل ابعاد معرفت بیشتر، ثوابی که خداوند عنایت داده است.

منتها این ثواب دو ثواب است؛ یک ثواب مادی است و یک ثواب معنوی و جنّت دو جنّت است «وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ‏»[8] جنّت جسم است و جنّت روح است. «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ»[9] «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» که جنّت روحی است و جنّت جسمی که فرع است در آن‌جا البته بالاتر از نعم رحمانیه و رحیمیه دنیای خداوند است. «إِنَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلُونَ‏ََََ»[10] آیه 11 همین سوره: «وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ» تمام ابعاد آ را بحث نمی‌کنیم. «فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ‏َ» طغیان از چه کسی است؟ طغیان از کسی است که رجاء لقاء رب ندارد، در هیچ بُعدی از ابعاد که مرحله بالا است. اسفل السّافلین، اسفل السّافلین عدم رجاء لقاء رب چیست؟ انکار رب است، بعد انکار توحید رب، بعد انکار شریعت رب، بعد انکار محبّت رب، بعد انکار عبادت رب، بعد امکان حضور رب، بعد انکار برزخ، بعد انکار قیامت، تمام این‌ها لقاء الله است، وجدان‌الله است، وجدان ذات است، وجدان در سایر مراحل است.

«فَنَذَرُ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا في‏ طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ‏َ» این طغیان نتیجه «لا يَرْجُونَ» است. «يَعْمَهُونَ‏» که با کوری در طغیان زندگی می‌کنند «وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً».[11]

مطلبی بود که باید روی آن ترکیز بکنیم و در بین آیات بیاوریم، دیروز عرض کردیم این رجاء لقاء الله در بعضی ابعاد مورد بحث است و مورد اضلال است و گمراهی که دیروز آخر بحث، همین عرض بود. کسانی هستند که وجود خدا را قبول دارند، وحدت خدا را قبول دارند، الوهیت خدا را حتی در کل مراحل عقلی و فلسفی و حتی فطری قبول دارند، اما می‌گویند عبادت خدا درست نیست و معرفت خدا هم درست نیست. معبود بودن و معروف بودن خدا از برای خلق مکلّف درست نیست. چرا؟ برای اینکه خدا آن‌قدر عظیم است، آن‌قدر رفیع است، آن‌قدر ‌بی‌نهایت است که قابل شناخت نیست، نمی‌شود شناخت. پس جلوی معرفة الله را می‌گیرند. و همچنین اراده را؛ ما آن‌قدر ضعف هستیم، آن‌قدر کوچک هستیم، آن‌قدر ناچیز هستیم که عبادت ما اهانت به مقام مقدس ربوبیت است و لذا منکر وحی هستند. دیروز نقل کردم، اسم نبردم. می‌گفت: من مؤمن بالله هستم، چنین و چنان، ولی عبادت خدا یعنی چه؟ ما چه کسی هستیم که خدا را عبادت کنیم؟ این اهانت است. اهانت است نسبت به مقام مقدس ربوبیت که این بنده ضعیفِ جاهلِ فقیرِ ناچیز و… او را عبادت کند. گفتم: امر داریم. گفت: ما قابل هستیم که خدا اصلاً با ما صحبت بکند؟ گفتم: قرآن. او قرآن را کلام الله نمی‌دانست. مگر بندگان خدا و مکلّفین قابلیت دارند که خدا با آن‌ها صحبت کند؟

بندگان قابلیتی ندارند، ولکن آن‌ها را از عدم قابلیت به قابلیت رساندن، رحمت است یا نه؟ از عدم خطاب آن‌ها را مخاطب قرار دادن، رحمت است یا نه؟ از عدم عبودیت که با معرفت وجود حق، عدم عبودیت –که اهانت است- به عبودیت رساندن، آیا این کرامت است یا نه؟ خدا کریم است یا نه؟ خدا رحمان است یا نه؟ خدا رحیم است یا نه؟ بلکه هر قدر مقام کسی بالاتر باشد به ناکسان بیشتر باید برسد. هر قدر علم و قدرت و رحمت و عنایت و اخلاق و کمال کسی بالاتر باشد، باید بیشتر به ناکسان برسد، تعلیم او، رزق او، مال او، مقام او، عنایت او، در باز کردن، راه دادن، صحبت کردن، پس شما منکر خدا هستید. آن خدایی که شما قبول دارید بخیل است، جاهل است، ضعیف است، ندارد. شما تناقض می‌گویید که در نهایت کمال است و نهایت علم است و قدرت است و عظمت، بنابراین نمی‌شود او را شناخت اوّلاً –ولو شناخت ظاهری- و نمی‌توان او را عبادت کرد ثانیاً. می‌گوییم: باید او را عبادت کرد اگر هم امر نمی‌کرد، چون مقتضای فطری انسان است. و اما معرفت: آن معرفتی که شما می‌گویید می‌شود معرفت کنه ذات است، معرفت کنه ذات محال است. بصری محال است، بصیرتی محال است، عقلی محال است، در هر بُعدی از ابعاد عالیه معرفت و علم که انسان برسد، معرفت خدا به‌طور مطلق محال است، این مطلوب نیست، آن مقداری امکان دارد. همان‌طور که شما معرفت دارید، مگر شما معرفت ندارید که الله هست و واحد است، همین معرفت کافی است. منتها این معرفت با عبودیت تبلور و تعالی پیدا می‌کند. «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ‏».[12]

آیه پانزدهم سوره یونس، صفحه 210: «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ» چه کسانی؟ کفّار «قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى‏ إِلَيَّ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ‏ٌ» کفّار کلافه می‌شدند، پیغمبر که آیات را می‌خواند بسیاری از این آیات برخلاف هوس‌ها و شهوت‌ها و میول آن‌ها بود. گفتند: یک قرآنی غیر از این قرآن بیاور یا آن را عوض بکن، یا کلاً قرآن را عوض بکن یا مقداری از آن را حذف بکن. در جمع آن مقداری که بر خلاف میل ما و هوس ما و شهوت ما و حرّیت حیوانی ما است، این‌ها را عوض بکن. این را چه کسی می‌گوید؟ کسی که منکر وجود خدا است، منکر توحید خدا است، منکر وحی خدا است. اگر وحی خدا را قبول دارد و این وحی است، چرا می‌گوید: «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ»؟ این را کفّار می‌گفتند. متأسّفانه مؤمنین هم می‌گویند، متأسّفانه حوزه‌های ما هم می‌گویند. قرآنی غیر هذا، اجماع، شهرت، اجماع منقول، اتباع، قال الشّیخ، قال السّید، این‌ها وجود دارد، قال فقط قال لفظی نیست. قال الشّیخ کذا باید لفظاً گفته باشد، شما شنیدید؟ نخیر، رأیش این است.

رأی عملی حوزه‌های علمیه ما شیعه و سنی «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ» است و لذا بر خلاف نصّ قرآن فتوا می‌دهند. اصلاً حوزه‌های ما ریشه دلالتی قرآن را زدند که قرآن ظنی‌الدلاله است «فقولک أنّ القرآن ظنّی الدلالة قطعی الضلالة، قطعی الحماقة». «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا» در هر بُعد سلب رجاء، ابعاد مختلف دارد. «ائْتِ بِقُرْآنٍ» حالا که رها نمی‌کنی یک قرآن دیگر بیاور تا قبول کنیم. «أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي‏ أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏» این آیه از آیاتی است که نسخ قرآن به سنت را نفی کرده است. من تبدیل کنم «مِنْ تِلْقاءِ» نفس خود؟ اگر من قرآن را تبدیل بکنم، قرآن را نسخ کرد در بُعد محمّد بودن.

-‌ [سؤال]

-‌ در بُعد رسول بودن، بُعد سنّت چه وضعی نسبت به کتاب دارد؟ وضع سنّت در حاشیه کتاب است یا مستقل از کتاب است؟ از نظر آیات متعدّده‌ای استفاده می‌کنیم که در حاشیه کتاب است، حاشیه‌ای که از خود متن است، متن را از بین نمی‌برد.

-‌ [سؤال]

-‌ این «مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏» نیست، برای چه؟ برای اینکه اگر پیغمبر «مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِهِ کَمُحمَّدٍ» نسخ کند، ممکن است، اگر «مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي‏» کرسولٍ نسخ کند، محال است، چون رسول است. آیا می‌شود رسول رسالت اصلی را، وحی اصلی را سلب کند و آیا ا مکان دارد دو وحی بر رسول بشود؛ یکی وحی، وحی اصلی کتاب و یک وحی، وحی فرعی که وحی فرعی، وحی اصلی را از بین ببرد. ضعیف‌تر قوی را از بین ببرد، حاشیه منه متن را از بین ببرد؟

-‌ [سؤال]

-‌ تلقاء نفس، نفس رسالتی است، تلقاء نفس اگر نفس رسول منهای رسالت است که قبول نیست، اگر نفس رسول با رسالت است، نفس رسول با رسالت در متن کتاب الله است و در حاشیه و شرح، به خلاف کتاب الله نمی‌شود. کما اینکه آیات زیادی بر این مطلب دلالت دارد و بحث کردیم. «وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً»[13] ملتحد اصلی الله است در بُعد الوهیت و کتاب الله است در بُعد کتاب الله.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. انشقاق، آیه 6.

[2]. کهف، آیه 110.

[3]. نجم، آیه 11.

[4]. مصباح الشریعة، ص 8.

[5]. بقره، آیات 45 و 46.

[6]. یونس، آیه 7.

[7]. فجر، آیات 27 تا 30.

[8]. الرحمن، آیه 54.

[9]. توبه، آیه 72.

[10]. یونس، آیه 7.

[11]. کهف، آیه 104.

[12]. حجر، آیه 99.

[13]. کهف، آیه 27.