واضع الفاظ کیست؟
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».
برای اینکه به وجه عام در دلالات سهگانه الفاظ که […] مطلبی را با اضافاتی تکرار میکنیم. واضع الفاظ چه کسی است و مخصوصاً الفاظ عربی. آیا واضع الفاظ، خدا است مانند سایر خلایق یا واضع الفاظ موحدین هستند یا مشرکین هستند یا ملحدین هستند؟ در هر چهار صورت در وضع الفاظ سه بُعد از نظر دلالات قرآنی منظور است. اگر واضع الفاظ الله باشد، آیا خداوند در سخنانی که با مکلّفان میفرماید، فقط خود او منظور است که الفاظی که خاص دلالت بر خود او باشد، ذاتاً یا صفاتاً یا افعالاً؟ یا خلایق منظور هستند که الفاظ مخصوص در دلالت خلایق باشند یا هر دو منظور هستند؟ طبعاً هر دو منظور هستند، چون خدا است که با مکلّفان صحبت میکند و خدا که با مکلّفان صحبت میکند، صحبت او دو بُعدی است. یک بُعد معرّفی خودش تا آنجایی که ممکن است و یک بُعد معرّفی مخاطب و هشدار دادن به مخاطبان و تکلیف مخاطبان. بنابراین این جریان دو بُعد دلالتی لابدّ منه است. الفاظی که از اسماء و یا صفات و یا افعال باشد، مربوط به خود خدا است که در اختصاص او است که استعمال آنها چه حقیقتاً و چه مجازاً در غیر خدا غلط است و همچنین الفاظی که مربوط به خلایق است، مکلّفین یا غیر مکلّفین که استعمال آنها در الله، چه حقیقتاً و چه مجازاً غلط است و بُعد سوم مثلث دلالی الفاظ، الفاظی است که استعمال آنها هم مجازاً، هم حقیقتاً، یا مجازاً، یا حقیقتاً، هم در خالق صحیح است و هم در خلق.
حال اگر واضع الفاظ خدا باشد که این مثلث دلالی معلوم است، الفاظی چه اسماء و چه صفات و چه افعال که در اختصاص حق است و الفاظی که در اختصاص خلق است و الفاظی که مشترک الاستعمال است در خلق و خالق. این لابدّ منه است در کتاب هدایت، در کتاب دلالت، در تمام مخاطبات، در تمام سخنها اگر شخصی با خود سخن میگوید، باید دلالت برای خود داشته باشد، اگر کسی فقط با دیگری صحبت میگوید منهای خود، باید دلالت مربوط به دیگری باشد، امّا اگر کسی با دیگران صحبت میکند و صحبت با دیگران هم معرفی خود است و هم معرفی دیگران، هم دلالت بر خود است و هم دلالت بر دیگران، در اینجا مثلث دلالی الفاظش لابدّ منه است، یا در اختصاص خود، یا در اختصاص دیگران یا مشترک بین خود و دیگران. خالق و مخلوق باشد، مخلوق و مخلوق باشد و هر چه باشد.
بنابراین در مربع احتمالات واضع الفاظ، مخصوصاً الفاظ عربی که مورد بحث ما است، احتمال اوّل آن: واضع خدا باشد، اگر واضع خدا است، کما اینکه خالق خلایق خدا است، واضع لغات و الفاظ هم خدا باشد، ناگزیر است مثلّث دلالی الفاظ کتاب در اصل و سنّت در فرع. و همچنین هم اگر واضع الفاظ موحدین باشند، مخصوصاً در نسل اخیر که فرد آغازین نسل اخیر آدم صفی الله است و اوّلین موحد است، این اوّلین موحد اگر واضع الفاظ باشد، این مثلّث دلالی را منظور دارد […] به عنوان انسان یا به عنوان رسول و داعی الی الله دارد، لابدّ منه است سه بُعد استعمال، چون قائل به تحقق هر دو است، هم خالق و هم مخلوق. بنابراین اگر واضع الفاظ موحدین باشند که اوّلین موحد آدم صفی الله است، همانند آن است که واضع الله باشد در لابدّ منه بودن مثلّث دلالی. و اگر واضع مشرکین باشند که نیستند، اگر واضع مشرکین باشند، باز هم ملحق به دو بُعد اوّل است. چون مشرک خدا را قبول دارد و خلق را هم قبول دارد، پس الفاظی که استعمال میکند یا مخصوص خدا است یا مخصوص خلق است، یا مشترکٌ بینهما است. بُعد چهارمی که ابعد ابعاد واضع الفاظ باشد، ملحدین هستند. بر فرض محال واضع الفاظ و الفاظ عربی که مورد بحث ما است، ملحدین باشند. ملحد لفظی را که وضع میکند، لفظی را وضع میکند که مربوط به خلق است، مربوط به عالم مادّه و مادّی است، امّا لفظی وضع کند که مخصوص یا مشترک یا مربوط به عالم ماوراء مادّه باشد، نیست. چون ماوراء مادّه را قبول ندارد. کسی که ماوراء مادّه را قبول ندارد و منکر ماوراء مادّه است، حالات او، افکار او، افعال او، الفاظ او، اثبات او، نفی او، تمام بر محور مادّه و مادّی است. اینجا هم ما حرف داریم. اگر بر فرض محال در محال، مشرک یک محال است، ملحد محال در محال است، الله واضع باشد بیّن است، موحد واضع باشد بیّن است، ولکن محال اوّل که یک بُعدی است که مشرک واضع الفاظ باشد، فرد اول که مشرک نبود. محال دوم که در دو بُعد استحاله دارد این است که مُلحد واضع الفاظ باشد، اینجا گیر میشود.
– [سؤال]
- ما زبان عربی را بحث میکنیم، چون قرآن را بحث میکنیم. در قرآن که لفظ نور است، لفظ ید است، بله. بحث کلّی در کل لغات است، این بحث در کل لغات نیست. ولکن بحث ما فقط در لغات عربی است. در کل لغات این تقسیمات که عرض کردم میآید، حق با شما است، ولکن بحث خصوصی ما در دلالات لفظ عربی است و ما قیاس میکنیم بر دلالات لفظ عربی سایر الفاظ را، چه خالق، چه مخلوق، چه کافر، چه موحد، ملحد، مشرک و هر کسی وضع کرده باشد داریم بحث میکنیم.
- [سؤال]
- نمیگوییم به عربی صحبت میکنیم. واضع الفاظ، الفاظ آدم سریانی است، درست است؟ الفاظ بعد لغات دیگر است، الفاظ بعد عربی است. اینکه عرض کردم آدم، یعنی واضع الفاظ چه عربی باشد، چه سریانی باشد، چه سوریت باشد، چه کلدانی باشد، چه عبرانی باشد، هر چه باشد.
جواب سؤال شما این است که اصولاً واضع الفاظ چه کسی است؟ و ما داریم در بحث عربی بحث میکنیم. واضع الفاظ عربی یعرب بن قحطان است؟ الله است، موحد است؟ مشرک است؟ ملحد است؟ این تقسیمات در همه اینها میآید. واضع الفاظ در بُعد عمومی این چهار قسم است و در بُعد خصوصی این چهار قسم است، در بُعد خصوصی الفاظ که الفاظ عربی مراد باشد، آدم مستثنی است، چون آدم به زبان سریانی بحث شد.
– «كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً»[1] این کدام است؟
- «أُمَّةً واحِدَةً» بحث دیگری است. «أُمَّةً واحِدَةً» کاری به بحث وضع الفاظ ندارد، ما در وضع الفاظ بحث میکنیم. در هر صورت چه وضع عمومی الفاظ، چه وضع خصوصی الفاظ عربی، از سه بُعد اوّل گذشت، ملحد، شخص ملحدی این سریانی را وضع کرده است، فرض کنید، شخص ملحدی این عربی را وضع کرده است که ما در لفظ عربی داریم بحث میکنیم، در دلالات عربی داریم بحث میکنیم. اگر شخص ملحدی بر فرض محال فی المحال الفاظ و لغات عربی را شخص وضع کرده است، یا نوع ملحد، اینجا بحث است، آیا واضع الفاظ اگر غیر از خدا باشد، شخص است؟ نوع است؟ عُرف است؟ هر کدام باشد. شخص باشد، نوع باشد، عُرف باشد، شخص یا نوع یا عُرف وضع الفاظ کلاً یا وضع الفاظ عربی، نوع مردم هستند؟ یا عُرف مردم هستند یا شخص است؟ در هر صورت فرض میکنیم که شخص ملحد یا عُرف ملحد یا نوع ملحد که خدا را قبول ندارد، وضع کرده است الفاظ را کلاً و الفاظ عربی را خصوصاً.
آیا در اینجا میتوانیم ما این سه قسم دلالت را بگیریم، بگوییم بعضی از الفاظی که نوع ملحد یا عُرف ملحد یا شخص ملحد وضع کرده است، بعضی دال بر ماوراء الطبیعة است، بعضی دال بر طبیعت است، بعضی دال بر هر دو. کسی ممکن است بگوید نه، چرا؟ برای اینکه کسی که این لفظ را وضع کرده است، ملحد است. اصلاً ماوراء الطبیعة را قبول ندارد، چون ماوراء الطبیعة را قبول ندارد، بنابراین الفاظی که وضع میکند، وضع میکند بر معانی که قبول دارد و معانی که شخص ملحد و منکر خدا برای الفاظ قبول دارد، معانی مادّه و مادّی است. اینجا گیر میکنیم ولی جواب دارد، دو جواب دارد. یک جواب این است که مگر شخص ملحد اگر لفظ نور را برای نور مادّی، ید را برای ید مادّی، مجیء را برای حرکت مادّی وضع کند، ما نوکر او هستیم که همان معنا را اراده کنیم؟ نوکر او نیستیم.
- تمام این الفاظ که یک مرتبه وضع نشده است.
- بله، عرض کردم یا تدریج است یا یک مرتبه. یا به تدریج وضع شده است، یا یک مرتبه وضع شده است، حالا به ما رسیده است. این لفظ نور یا به تدریج یا یک مرتبه، یا عرفاً یا عموماً یا شخصاً، الآن به ما رسیده است. حالا آن کسی یا کسانی که وضع کردهاند، از چهار حال خارج نیست. حال چهارم. در حال چهارم داریم بحث میکنیم. حال چهارم، آن کس یا کسانی که لفظ نور را، لفظ ید را وضع کردند، فرض ابعد ابعد این است که ملحد است، منکر ماوراء الطبیعة است. ولکن مگر ما هم همان معنایی که او اراده کرد، باید اراده کنیم؟ مگر ما مقلد لغوی هستیم؟ ما مقلد لغوی نیستم. ما توسعه میدهیم، تضییق میدهیم، در معانی الفاظ، بلکه ما هم وضع میکنیم. چه کسی گفته است شخص یا اشخاص مخصوصی باید الفاظ را وضع کنند، نخیر، ما هم وضع میکنیم. یا جدیداً وضع میکنیم ابداعاً و ابتداعاً، کما اینکه هست. یا نخیر، همان الفاظ را میگیریم، معنا را توسعه میدهیم، معنا را تضیق میکنیم. فهم ما که نباید تقلید از فهمهای نافهمان باشد، یا فهمهای کسانی که فهم آنها محدود باشد. الفاظ، الفاظ است، معانی در اختیار وضع است، یا وضع قبلی یا وضع بعدی یا مخلوط وضعین، این اوّلاً که اگر لفظ نور را بر فرض محال فی محال ملحد وضع کرده است و نور مادّه یا نور مادّی مراد او است، ما میگوییم: خیر، و نور معنوی هم و نور مافوق القعل هم، این جواب اوّل. جواب دوم این است که ما داریم تفسیر قرآن میکنیم و تفسیر قرآن و بحث قرآن و بحث در مطالب قرآن با کسی است که موحد است و مسلمان است و قرآن را قبول دارد، بنابراین به جای اوّل برگشتیم. یا واضع الله است یا واضع موحد است یا موحدِ مسلمان است. الله باشد و یا موحد موحدین باشد، یا موحدِ موحدین مسلمان باشد، بالاخره هر دو معنا را اراده دارند که اگر هم اراده نداشته باشند، ما از الفاظ معانی عامه را اراده میکنیم.
نتیجه: نتیجه کل این احتمالات این است که الفاظ دارای معانی عامّه هستند، منتها این الفاظ که دارای معانی عامّه هستند، نه معنایی که من فقط میفهمم، چون انس به مادّه دارم، انس به مادّی دارم، انس به ماوراء مادّه دارم. مثلاً کسی که تمام انس او به ماوراء مادّه است، هر لفظی بگوید ماوراء اراده میکند، این غلط است. کسی که انس او به مادّه و مادّیات است، هر لفظی بگوید ،رزق و ید و نور همه مادّی است، این هم غلط است. بلکه انس باید داشت با کلّ وجود، کلّ وجود دو بخش است: یک بخش مادّه و مادّی، یک بخش ماوراء مادّه و ماوراء مادّی. چون ما در عالمی زندگی میکنیم که دو سنخ وجود است، دو نوع وجود است، با هر دو نوع وجود برخورد داریم. در گفتارهای خود، در تحقیقات خود، در سخنان خود، در تمام نفی و اثباتهای خود با هر دو وجود برخورد داریم، بنابراین الفاظ ما باید مثلثی از دلالت داشته باشند.
1- الفاظی که خاص به خدا است، نه حقیقتاً و نه مجازاً در غیر خدا استعمال نمیشود، در صورتی که بخواهیم فقط از خدا صحبت کنیم.
2- الفاظی که خاص به خلق است، ما میخواهیم از خلق صحبت کنیم، نه حقیقتاً و نه مجازاً در خدا استعمال نمیشود.
البتّه این دو اقلیت دارند، الفاظی که خاصّ به خدا هستند در مثلث الفاظ اقل هستند، الفاظی که خاص به خلق است در مثلث الفاظ مقداری بیشتر است، ولکن الفاظی که مشترک الاستعمال است در خلق و خالق از هر دو بیشتر است، پلّه اوّل الفاظی که منحصر به خالق است، قلیل است. الفاظی که منحصر به خلق است بیشتر است، چون تعداد دارد، الفاظی که مشترک الاستعمال است بین الخالق و الخلق بیشتر است از بُعد دوم و بخش دوم آن.
حالا نمونه الفاظی که از نظر موحدین، حتّی از نظر مشرکین نه، ما از نظر موحدین را بحث میکنیم، چون ما موحد هستیم و داریم قرآن موحد را بحث کنیم. الفاظی که از نظره توحیدیه در انحصار حق است صد درصد، نه مجازاً، نه حقیقتاً، نه مجازاً، استعمال در هیچ خلقی از خلایق ولو بالاترین خلایق نمیشود، این الفاظ انحصار به خدا دارد و ممکن است. مثلاً «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»،[2] «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ»[3] سرمدی، ازلی، ابدی، حتّی لفظ الله؛ عجیب است، حتّی لفظ الله در مشرکین هم دو ندارد. در مشرکین هم حتّی لفظ الله بدیل ندارد، یعنی مشرکین هم لفظ الله را بر بتها و بر طواغیت اطلاق نمیکنند، چرا؟ برای اینکه مشرک میگوید: آلهه متعدد هستند، ولکن اسمِ اله الآلهة و خالق الآلهة الله است و الله بر دیگران اطلاق نمیشود. پس لفظ الله «إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحيطٍ»،[4] «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» و از این قبیل الفاظ که دلالت صد درصدِ مستقیمِ بلاشریک، لاحقیقتاً و لا مجازاً، در خصوص الله دلالت دارد، اینها محکم در الله است.
بُعد دوم: الفاظی که استعمال بر خلق میشود و صد درصد بر مخلوقات است و یک درصد، یک در هزار، و یک در بینهایت هم در خالق، نه حقیقتاً و نه مجازاً، استعمال نمیشود، اینها محکم است […] ضاحک میّت، فقیر، جسم، جسمانی، محدود، معدوم بوده است، معدوم خواهد شد، از اینگونه چیزها. نسبت به الله نمیشود ضاحک را استعمال کرد نه مجازاً و نه حقیقتاً. نمیشود باکی استعمال کرد، نمیشود در الله جوعٌ استعمال کرد، عطشان استعمال کرد، فقیر استعمال کرد، محدود استعمال کرد، معدوم استعمال کرد، الفاظی که خاص است به خلق. اصولاً بین حق و خلق تباین کلّی است و بین الفاظ خاصّ به حق و الفاظ خاصّ به خلق هم تباین کلّی است، یعنی هیچ لفظی، هیچ اسمی، هیچ صفتی، هیچ فعلی که مخصوص به خدا است، در خلق، نه حقیقتاً و نه مجازاً استعمال نمیشود و بالعکس هم همینطور است. و هیچ اسم یا فعل یا صفتی که مخصوص خلق است صد درصد، در الله نه حقیقتاً استعمال میشود و نه مجازاً.
بُعد سوم: الفاظی که حقیقتاً، مجازاً یا هم حقیقتاً و هم مجازاً در هر دو استعمال میشود، وجود، علم، حیات، قدرت، ید، عرش، جاء، مشیّت و از این قبیل. این الفاظی که اکثریت دارد نسبت به بُعد دوم و بُعد اوّل، که مشترک الاستعمال است در حق و در خلق. این الفاظ مشترک الاستعمال بین الحقّ و الخلق در کتابی مانند قرآن که افصح کتب و ابلغ کتب است، آیا همینطور رها است؟ نخیر. قرینه متصله و قرینه منفصله در هر دو بُعد موجود است. اگر لفظ وجود در الله استعمال شود، قرینه متصله نفیِ وجودِ حادث، خود الله است. اگر الله «عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»[5] عرش استعمال شود، عرش هم در عرش مادّی است و هم در عرش غیر مادّی است. عرش مادّی تختهای مادّی است، در دو بُعد محسوس و غیرمحسوس. کرسی در بُعد محسوس و در بُعد غیرمحسوس. کرسی استادی، یک مقام محدود خاصّ به استاد است، کرسی که زیر آن منقل است، آدم گرم میشود، این مربوط است به اینکه انسان گرم شود. امّا کرسی مربوط به خدا مجرّد است از معنای خلقی، ولذا «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ»[6] را «وَسِعَ علم» میدانیم، «كُرْسِيُّهُ»: «عِلمُهُ». چون اگر کسی بخواهد اشراق پیدا کند بر محیط وسیعتری، بر کرسی، بر بلندی، قرار میگیرد. اینجا مجازاً لفظ کرسی یا حقیقتاً. هم حقیقتاً درست است و هم مجازاً. «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ». سماوات و ارض خلایق خدا هستند، کرسی خدا خلق خدا نیست، چون خلق الله در انحصار سماوات و ارض هستند، پس «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ» از صفات حق است، از صفات فعل حق و از صفات ذات حق. از صفات فعل حق است، چون نسبت به سماوات و ارض داده شده است، یعنی علم و تدبیر اله که سیطره دارد بر کل سماوات و ارض. بنابراین در بُعد سوم دلالی، قرائن قطعیه متصلّه و منفصلّه داریم بر تجرید، اگر این لفظ مشترک الاستعمال در خالق استعمال شود، قرینه الوهیّت متصل و قرائن منفصله آیات دیگر که ناظر به الوهیّت است، این را از معنی خلقی تجرید میکند و همچنین اگر در خلق استعمال شود که «إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ»[7] خالق که مشترک الاستعمال بین حقّ و خلق است، درست است حقیقت خالقٌ برای الله است، ولکن مجازاً خالق نسبت به غیر الله استعمال میشود.
این «أَخْلُقُ» که خالق بودن است در خلق استعمال شده است، حتّی اگر حقیقتاً باشد چه برسد مجازاً. مجازاً در خلق استعمال شود، قرینه قاطع مجازیت این است که خلق است، خلق نمیتواند خالق باشد. بنابراین قرائن قطعیه متصله و قرائن قطعیه…
- [سؤال]
- قبول دارم، زیاد هم قبول دارم. «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ»[8] بله، قبول دارم، زیاد هم قبول دارم. صدها بار تکرار کردیم. حالا منظور از این مقدمات چیست؟ مثلاً لفظ نور که در این آیه است، کسی نمیتواند لفظ نور منحصر به مادّی و مادّه کند، نخیر، لفظ نور سه بُعدی است: مادّی محسوس، مادّی معقول، غیر مادّه و غیر مادّی که فوق المعقول است. پس نباید چون ما جسمانی هستیم، وقتی میگوییم نور یعنی جسمانی، نخیر لفظ نور از الفاظ اخیره است، از الفاظ مشترک الاستعمال بین الخالق و المخلوق است.
این لفظ نور اگر در شمس استعمال شود، نور محسوس است. اگر در هدایت و معرفت و علم استعمال شود، نور غیر محسوس است، معقول است. اگر در ذات و یا صفات و یا افعال خدا استعمال شود، نور است، ولکن نور فوق العقل است. آیا نور فوق العقل و فوق المعقول نور نیست، امّا نور جسمانی نور است؟ آیا وجود حق وجود نیست، وجود مادّه و مادّی وجود است؟ کسی بگوید وجود، ما از وجود یک معنا میفهمیم، چون یک معنا میفهمیم بنابراین این یک معنا مشترک است بین الحق و الخلق، مراتب وجود، میگوییم این غلط است، نخیر. آیا از لفظ وجود که وجود خلق را میفهمیم، وجود خالق را که اصل وجود است، نمیفهمیم؟ این کمال نفهمی است. بنابراین لفظ وجود و علم و حیات و قدرت و ید و عرش و جاء، این الفاظی که نه اختصاص به حق دارد و نه اختصاص به خلق دارد، اینها در قرآن استعمال نشده است و مقتضای کتاب هدایت همین است؛ کتاب هدایت و هر کتابی، اصولاً هر کتابی نمیتواند الفاظ دلالی را منحصر کند به جهت خاص، وجود خاص. نخیر، گاه وجود خاص است، خالق، گاه وجود خاص است، مخلوق، گاه مشترک الاستعمال است. اصلاً تفهیم و تفهّم و تفاهم اصولاً مبتنی بر سه بُعد بیشتر نیست. بله، ابتناء بر دلالت خاص اوّلی دارد، خدا، ابتناء بر دلالت خاص دوم دارد، خلق، ولکن ابتناء بیشتر و تفهیم و تفاهم و تفهّم بر الفاظی است که مشترک الاستعمال است. اگر مثلاً قدرت خدا و علم خدا را و تصّرفات خالقیت خدا را بخواهیم با الفاظ حقیقیه تعبیر کنیم، اوّلاً تفصیل لازم دارند، عبارت لازم دارند، ولکن «يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ»[9] اگر به جای ید الله، قدرة الله بود، اوّلاً لفظ بیشتر بود و ثانیاً محدود بود، برای اینکه ید الله، ید علم است، ید قدرت است، ید مشیّت است، ید رحمت و رحمانیت است، ایادی مختلف است، بنابراین الیق استعمالات این است که این لفظ را ولو مجازاً، ما مجازاً را قبول نداریم، حقیقت است. یعنی ید خدا، ید حقیقی است، چون حقیقت ید نیرو است، اصلاً چرا به ید، ید میگویند؟ به سر چرا ید نمیگویند؟ به ید، ید میگویند چون ظهور قدرت مادّی انسان به ید انسان است، در گذاشتن و برداشتن و نوشتن و خوردن و آشامیدن و همه چیز. بنابراین حتّی اگر ید مجازاً هم استعمال شود، در قدرت و علم و مشیّت خدا این مجازی است که ارجح بر حقیقت است. اصلاً استعمال صحیح مجازی ارجح از حقیقت است. مثلاً رجلی را میخواهد بگوید خیلی شجاع است، اگر بگویند این مرد بسیار بسیار بسیار شجاع است بهتر است یا بگویند شیر است؟ بگویند شیر است، بهتر است. اصلاً مجاز یعنی محل جواز حقیقت.
لفظ یا به حقیقت میرسد یا از حقیقت میگذرد، بالاتر اراده میشود. اگر از لفظ معنای بالاتر از حقیقت اراده شود، حقیقت را میشود استعمال کرد؟ نخیر. اگر از لفظ شجاع معنای شجاعت مانند شیر استعمال شد، باید لفظ شجاع را استعمال کرد یا لفظ اسد را در معنای شجاع استعمال کرد؟ نخیر. لفظ اسد در معنای شجاع استعمال نمیشود، ولکن از معنای رجل شجاع تجاوز میکند، علو میکند، به اسد میرسد تا معنای بالاتر از حقیقت را برساند. پس معنای مجازی معنایی است که تجاوز میکند لفظ از معنای حقیقی به معنای مجازی که معنای مجازی بالاتر است.
ما سه نوع استعمال داریم: یا مادون حقیقت، یا حقیقت یا مافوق حقیقت. اگر لفظی را استعمال کنیم و مادون حقیقت اراده کنیم، قرینه میخواهد، مثلاً رجل. رجل را در کسی استعمال کنیم که اصلاً رجولیت ندارد. این مادون حقیقت است. قرینه، اگر در فوق رجولیّت که رجولیّت اعلی است، استعمال کنیم، باز قرینه میخواهد مجاز است و امّا اگر رجل را در صرف رجولیّت آلت و مردانگی استعمال کنیم، این قرینه نمیخواهد. بنابراین ما دو بُعد استعمال مجازی داریم و یک بُعد استعمال حقیقی، اینها را باید بدانید. یک بُعد استعمال حقیقی این است که لفظ صد درصد بر معنای حقیقی دلالت کند، ولکن اگر درصد لفظ کم شود، در رجلی استعمال شود که رجولیّت ندارد و مراد مردانگی است. مراد از رجل مردانگی است، اگر مراد از رجل مردانگی است، در رجلی استعمال شود که رجولیّت جسمانی او زیاد است، ولکن مردانگی او خیلی کم است، این مجاز ادنی است، مجاز است، ولی ادنی است. ولکن مجاز اعلی آن است که آن معنایی که از رجولیّت و قدرت اراده میشود آن حد اعلی و حد اقوی و حد الیق مراد باشد، اینجا لفظ تجاوز میکند از حقیقت. بنابراین اگر لفظ به حقیقت نرسد، مادون حقیقت باشد، مجاز است با قرینه. اگر لفظ به حقیقت برسد و در حقیقت توقف کند، حقیقت است. اگر لفظ به حقیقت برسد، از حقیقت تجاوز کند، به معنی اعلی مجاز است. پس دو مجاز داریم، مجاز قبلی: ادنی، مجاز بعدی: اعلی و حقیقت حد اِستواست.
بنابراین استعمالات مجازیه در کتاب فصیح و افصح و در کتاب بلیغ و ابلغ از استعمال حقیقیه خیلی بهتر است. اینکه میگویند مجاز در قرآن یعنی چه؟ مرحوم سید شریف رضی یک کتابی نوشته است به نام المجازات القرآن. این قسمت را قبول داریم، مجاز است، ولکن مجاز قرآن از حقیقت حقیقتیتر است. البته بعضی مجازها واقعاً از حقیقت پایینتر هستند. ولی بعضی از مجازها از حقیقت، حقیقیتر هستند. اگر به رجل شجاع بگویم اسد، تبلور و دلالت این از حقیقت بالاتر است، چون بالاتر از رجولیت مرد و رجل را دلالت دارد.
بنابراین لفظ نور که داریم در مورد آن بحث میکنیم، این مرحله ادنی دارد، مرحله متوسط دارد، مرحله اعلی دارد. مرحله ادنای نور، نوری است که یک چراغ خیلی کمسوی کمسو که اطراف را نمیشود دید، این هم نور است، ولکن از نظر مادی. ولکن نور شمس، از نور شمس ما منورتر در مواد عالم نمیبینیم. ولکن انور از نور شمس، انور از نور شمس در بُعد مادی ما نداریم، یا داریم و نمیبینیم یا اینکه انور از نور شمس در بُعد معنوی که مافوق العقل است، نور الله است. بنابراین ما اگر این تحقیق لغوی را داشته باشیم و این توجهات لغوی را داشته باشیم و فصاحتی و بلاغتی، گم نمیشویم. یعنی آیات متشبهات در نزد ما اصلاً وجود ندارد، ولو یک دانه.
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[10] این نورانیّت در مربعی است که اشاره کردیم. نورانیّت ذات، «نورٌ إنّي أراه» که روایت آن را میخوانیم. نورانیت صفات ذات، نورانیت صفات فعل و نورانیت نتیجه صفات فعل. نتیجه صفت فعل خالقیت چیست؟ مخلوق است، رازقیت چیست؟ مرزوق است، عالمیت چیست؟ معلوم است. عفو کردن چیست؟ معفوّ است. مرحوم شدن چیست؟ راحم است. بنابراین در این مربع خداوند تمام نور است. ولکن «أین نور من نور» مثلاً در بُعد اوّلی، روایتی که دیروز عرض کردیم و توضیح ندادیم. در درّالمنثور است که «عن أبي ذر قال: سألت رسول الله (ص) هل رأيت ربّك؟ فقال: نور إنّي أراه»[11] این رؤیت، رؤیت الله است یا رؤیت ربّ است؟ رؤیت رب است. رؤیت رب باید رؤیت صفات رب باشد، صفات رب هم صفات فعل رب است نه صفات ذات رب. چون یا رؤیت الله است، ذات الله است، ولو رؤیت با بصیرت، نمیشود. «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ»[12] رویت ذات الله نه با بصر ممکن است و نه با بصیرت.
ربوبیّت، بُعد اوّل ربوبیّت صفات ذات است، ولکن صفات ذات حق که سه صفت است که حیات و علم و قدرت است. حیات و علم و قدرت قبل از خلق بوده است یا نه؟ بله پس این باز متوغل در ربوبیّت نیست، شأنیت ربوبیّت. صفات فعل متوغل است در ربوبیّت، یعنی وقتی که مخلوق است، مرزوق است، منعَم است و… از خلق الله پی میبریم به اینکه خدایی دارای این ذات و دارای این صفات موجود است. بنابراین رؤیت ربّ در چه بُعد است؟ رؤیت ربّ در بُعد اوّل که ذات است، نه با بصر است و نه با بصیرت. رؤیت رب که در بُعد دوم که صفات ذات است، نه با بصر است و نه با بصیرت. رؤیت رب در بُعد سوم که صفت افعال است، نه در بصر است، نه در بصیرت.
حقیقت خالقیت رب، حقیقت رازقیت، غافریت، منعمیت را در هیچ کس جز الله نمیداند. پس منتقل شد به بُعد چهارم، بُعد چهارم: از مرزوقها، مخلوقها، محسوسها، مادّهها، مادّیها، پی میبریم مستقیماً به وجود رب. منتها این پی بردن مراتبی دارد. هر قدر ما آشناتر به فقر جهان گردیم، آشنایی ما به غنای خالق بیشتر است. معرفت ما معرفت سلبی است، معرفت ایجابی نداریم. معرفت ایجابی نسبت به حق، احدی حتّی خاتمالنبیین ندارد که در عقل خود، در فکر خود، در فطرت خود، در قلب خود، در فؤاد خود حق جا بگیرد، نه ذاتاً، نه صفات ذات و نه صفات افعال، بلکه با تجرید و با عمق فقر هر قدر ادراک ما به فقر جهان بیشتر باشد، ادراک ما به غنای آفریدگار جهان بیشتراست.
«نورٌ إنّی اراه» چیست؟ «نُورٌ» در چه بُعد؟ «نُورٌ» در بُعد ذات؟ بله، ولی «اراه» نیست، «نورٌ» در بُعد صفات ذات؟ برای کسی پیدا نیست. «نورٌ» در بُعد افعال ذات؟ برای کسی پیدا نیست، «نورٌ» در بُعد مفعولات صفات ذات، یعنی ما با دوربین خلایق، حق را مینگریم در بُعد سلبی، نه در بُعد ایجابی. هر قدر بُعد سلبی ما و نسخ ما و تجرید ما بیشتر باشد، دوربین جهت اثبات ما بیشتر است و لذا در روایت دارد، در روایت دوم که «وَ قَدْ خُرِقَ لَهُ فِي الْحُجُبِ» روایت دوم است که در درّالمنثور است، جلد پنجم، صفحه 47: «وَ قَدْ خُرِقَ لَهُ فِي الْحُجُبِ». «حُجُب» خدا که حجاب نیست، این حجاب ذات حق، حجاب ذات است برای همه و این حجاب، خلاصه خدا بیحجاب نمیشود، خدا نه در ذات و نه در صفات ذات و نه در افعال ذات بیحجاب نمیشود. بیحجابی در چیست؟ «وَ قَدْ خُرِقَ لَهُ فِي الْحُجُبِ مِثْلُ سَمِّ الْإِبْرَةِ فَرَأَی مِنْ نُورِ الْعَظَمَةِ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَرَى» چطور است؟ حجب را کنار زد. حجب یا ظلمانی است یا نورانی.
از آن دیدن که غفلت حاصلش بود دلش در چشم و چشمش در دلش بود
نفی کرد معرفتاً کل حجب را. حجاب جهان خارج، حجاب جهان داخل. از خود بیخود شد و تمام دیده بود. چه دید؟ دید در بُعد سلب ایجاب را؛ نه در بُعد ایجاب سلب را، نه در بُعد ایجاب، ایجاب را، بلکه در بُعد سلب ایجاب را. وقتی که تمام حجب را کنار زد، از نظر بصیرت، از نظر بصر، از نظر معرفت و دانست که همه چیز هیچ است، هیچِ صفر است، هیچِ معنی حرفی است، هیچ به معنایی است که معنا ندارد، بنابراین معرفت ایجابیاش با دوربین سلبی پدیدار میشود. و هر قدر اطلاع ما به فقر عالم بیشتر باشد، به غنای حق بیشتر است، ولکن در بُعد غنا مطلب ادراکی نیست «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ».
باز در بحث نور آیات دیگری است که باید بحث کنیم. آیاتی که راجع به نور بحث کرده 44 آیه در نور کتاب و هدایت و معرفت است و در «مَثَلُ نُورِهِ» ما ابحاثی داریم که من فکر کردم باید بحث کنیم، بعد إنشاءالله به خود مثال برسیم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ
السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. بقره، آیه 213.
[2]. انعام، آیه 103.
[3]. شوری، آیه 11.
[4]. فصلت، آیه 54.
[5]. طه، آیه 5.
[6]. بقره، آیه 255.
[7]. مائده، آیه 110.
[8]. بقره، آیه 125.
[9]. فتح، آیه 10.
[10]. نور، آیه 35.
[11]. الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 6، ص 125.
[12]. انعام، آیه 103.