پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-بیان اینکه (لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین ) جبر مطلق و تفویض مطلق را نفی می کند نه مطلق جبر و مطلق تفویض. ۲-اشاره به اینکه اختیار مطلق و صد در صد تنها برای خداست. ۳-اشاره به ابعاد سه گانه که مُثبِت ظلم بودن جبر است. ۴-اشاره به اینکه آیات «فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُ‏ مَنْ يَشاءيَهْدي مَنْ يَشاءُ» مُثبِت جبر نیست. ۵-بیان منظور از (امر بین الامرین) در حدیث (لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین)

جلسه چهارصد و شصت و چهارم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

جبر و تفویض و امر بین امرین

جبر و تفویض و امر بین امرین

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِينَ».

روایت، روایت مشهوره و مقبوله‌ای در بُعد جبر و تفویض و امر بین امرین است. «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».[1] در جلسه قبل ابعاد و تقسیماتی را راجع به جبر و تفویض و امر بین امرین عرض کردیم. امروز دو بحث داریم: یک بحث در لفظ روایت و کشش دلالی روایت، بحث دوم در تفسیر و توضیح بیشتر جبر و تفویض و امر بین امرین.

امّا بحث اوّل، اینکه می‌فرماید: «لَا جَبْرَ» چه جبری را سلب می‌کند؟ «وَ لَا تَفْوِيضَ» چه تفویضی را سلب می‌کند؟ «بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» چه امر بین امرین که بین جبر و تفویض است اثبات می‌کند؟ «لَا جَبْرَ» هم مطلق جبر را و هم جبر مطلق را طبعاً سلب می‌کند. «وَ لَا تَفْوِيضَ» هم مطلق تفویض را و هم تفویض مطلق را، ولکن بین مطلق جبر و جبر مطلق، مطلق تفویض و تفویض مطلق فرق است. فرق است که یکی کلیت دارد و دیگری جزئیت دارد. اگر «لَا جَبْرَ»، مطلق جبر را سلب کند نه جبر مطلق را، مطلق جبر با امر بین امرین می‌سازد. چون امر بین امرین جبر هم دارد. «وَ لَا تَفْوِيضَ» هم اگر مطلق تفویض را، چه تفویض صد درصد و چه تفویض صد درصد را سلب کند، این هم دروغ است. برای اینکه امر بین امرین تفویضٌ مّا دارد. جبرٌ مّا دارد. مخلوطی از جبر و تفویض است. امر بین امرین دو بُعدی است. یک بُعد آن جبر غیر مطلق، غیر صد درصد و یک بُعد آن هم تفویض غیر مطلق و غیر صد درصد است.

بنابراین امر بین امرین، مطلق جبر را و مطلق تفویض را اثبات می‌کند. چون مطلق جبر سازش دارد با جبری که صد درصد نیست و مطلق تفویض هم سازش دارد با تفویضی که صد درصد نیست. مطلق جبر چه جبری که صد درصد است و چه جبر درصد. مطلق تفویض چه تفویضی که صد درصد است و چه درصد. بنا بر این مبنا «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ» مطلبی است، «بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» مطلب دیگر. چون «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» بین جبر و تفویض جمع است، جبری که صد درصد نیست و تفویضی که صد درصد نیست، بلکه درصدی از اختیار جبر است و درصدی از اختیار تفویض است، بنابراین «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ» مطلق جبر و تفویض را سلب نمی‌کند، بلکه جبر مطلق و تفویض مطلق. جبر مطلق یعنی جبر صد درصد. «لَا جَبْرَ» هرگز جبر صد درصد در افعال تکلیفی وجود ندارد، صد درصد، نه اینکه درصد هم نداشته باشد، چون درصد هم از نظر لغت مشمول جبر است. «وَ لَا تَفْوِيضَ» یعنی تفویض صد درصد در افعال مکلّفین وجود ندارد.

بنابراین «لَا جَبْرَ» جبر مطلق است نه مطلق جبر. جبر مطلق جبر یک بُعدی است که صد درصد است. «وَ لَا تَفْوِيضَ» تفویض مطلق است که تفویض صد درصد است. امّا اگر «لَا جَبْرَ» مطلق جبر باشد، شامل امر بین امرین هم هست. «وَ لَا تَفْوِيضَ» هم اگر مطلق تفویض باشد، شامل امر بین امرین است. چرا؟ برای اینکه هم جبر دو بُعد دارد و هم تفویض دو بُعد دارد: یک بُعد جبر، جبر صد درصد است، بُعد دیگر درصد. یک بُعد تفویض، تفویض صد درصد است و بعد دیگر آن درصد. بُعد دوم جبر که جبر درصد است، غیر مطلق است و بُعد دوم تفویض که تفویض درصد است، خود این امر بین امرین است و حال آنکه روایت سه بُعد دارد. «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».

امّا امر بین امرین چه وضعی دارد؟ وضع امر بین امرین نتیجه حاصله از نفی جبر صد درصد است و تفویض صد درصد. این یک بحث است. بحث دیگر، آیا این سه که جبر مطلق و تفویض مطلق و امر بین امرین است، هر سه قائل دارد یا بعضی قائل دارد؟ بعضی قائل دارد، قائل کدام بیشتر است و قائل کدام کمتر است؟ تفویض مطلق اصلاً قائل ندارد. تفویض مطلق که صد درصد افعال اختیاری ما، صد درصد مربوط به اشخاص معصوم است. قائل نمی‌تواند داشته باشد. چه کسی در عالم وجود، ولو فرعون الفراعنه، ولو شاه شاهان، ولو ولیّ الاولیاء، ولو اقوی الانبیاء کیست که اراده خود را صد درصد نافذ بداند. حالا این تفویض که اگر تفویض مطلق حساب کنیم، معنی آن این است که نه خدا، نه خلق خدا در هیچ بُعدی از ابعاد اعمال تکلیفیه، دخالت سلبیه و دخالت ایجابیه در سلب و ایجاب انسانِ مکلّف ندارد. این انسان که اراده دارد عملی را انجام دهد، صرفاً اراده او صد درصد از برای انجام این عمل کافی و وافی است، نه اراده خدا هست یا مانع و نه اراده دیگران هست یا مانع. ممکن است هست و مانع نباشد، ممکن است نباشد.

بنابراین اراده دیگران در سلب فعلِ اختیاری تکلیفی که این شخص به عنوان تفویض انجام می‌دهد، یا اصلاً اراده دیگران نیست، مثلا ًخدا اراده ندارد و خلق دیگر هم اراده ندارند، فقط اراده عمل تکلیفی مربوط به شخص من‌ها و شماها است. این هیچ قائلی نمی‌تواند داشته باشد. چون اگر یک فرد چنین قولی داشته باشد، از خود او سؤال می‌کنند. مثلاً فرض کنیم راجع به سوفسطایی‌ها، کسانی هستند که می‌گویند عالم خیال است. اصلاً عالمی وجود ندارد. بله، این کسانی که می‌گویند عالم خیال است و عالمی وجود ندارد و عالمی صدق ندارد، واقعیت ندارد، حقیقت ندارد، از خود آن‌ها سؤال می‌کنیم. می‌گوییم آیا این حرف شما حقیقت دارد یا نه؟ اگر حرف شما حقیقت ندارد، پس این حرف باطل است. اگر حقیقت دارد، پس اینکه می‌گویید عالم حقیقت ندارد، این حقیقت نیست، مگر خود شما حقیقت دارید؟ خود شما که این حرف را می‌زنید که عالم حقیقتی دارد یا حقیقتی ندارد –حالت سوم که ندارد- یا حرف تو حقیقت ندارد، پس عالم حقیقت دارد. یعنی یک حقیقت کلّی دارد. هم نسبت به تو، هم نسبت به دیگران و اگر حرف شما حقیقت دارد، پس عالم هرگز حقیقت ندارد یعنی چه؟ مگر نمی‌گویید عالم هرگز حقیقت ندارد جز ما. خوب او هم می‌گوید، این هم می‌گوید، همه می‌گویند. من، تو، او، ما، شما، ایشان هر کسی که دارای فکر و اراده و اختیار است، حق دارد بگوید عالم وراء من حقیقت ندارد، من حقیقت دارم.

عالم حیوان، عالم انسان، عالم مَلَک، عالم جماد، همه عوالم من دارند یا من ندارند؟ این من چه در لغت مفهوم و چه در لغت غیر مفهوم، بالاخره این فکر در آن است که اگر عالم حقیقت ندارد، پس شما هم حقیقت ندارید و اگر عالم حقیقت دارد پس شما حقیقت دارید و حقیقةٌ مّا کافی است. این را مثال عرض کردم.

و اما در تفویض، یا تفویض، تفویض مطلق مراد است، یعنی هیچ اراده‌ای، نه الهی، نه خلقی، یا در برابر اراده من نیست یا هست و مفروض نیست. از دو حال خارج نیست: یا معاذ الله در عملی که این شخص مفوّض می‌خواهد با فکر مفوّضی انجام دهد، در این عمل یا خدا اراده سلب ندارد و سایر موجودات مرید یا غیر مرید اراده سلب ندارد یا واقع سلبی ندارد یا دارد. اگر واقع سلبی دارد، اراده خدا تأثیر بر سلب دارد، اراده خلق خدا تأثیر بر سلب دارد، پس این تفویض مطلق نیست.

تفویض مطلق این است که همان‌طور که حق سبحانه و تعالی […] به گونه مطلق فائض است، یعنی اراده ربّ العالمین که اراده مطلقه است، بر مبنای علم مطلق و قدرت مطلقه و مصلحت مطلقه، هیچ چیزی مانع آن نیست. اگر مانعی باشد، مؤثّر نیست. وانگهی مانعی نمی‌تواند به عنوان مانعیت در برابر اراده الهی در بُعد مصلحت امر ممکن، چه امر ممکن راجح باشد و چه امر ممکن واجب، نمی‌تواند باشد. این مربوط به خدا است.

این حالت اراده مطلقه نافذه صد درصد با شرایط آن که هیچ مانعی ندارد و هیچ مانعی مانعیت ندارد، آیا امکان دارد در غیر خدا باشد یا نه؟ حتّی اگر امکان داشته باشد نیست. اوّلاً امکان ندارد. آن حالتی که، آن وضعیتی که از برای اراده الهی به قول مطلق است، این اوّلاً امکان برای دیگری ندارد. ثانیاً اگر هم امکان داشته باشد واقعیت ندارد. امکان ندارد، آن روز بحث کردیم. آیا این از صفات مخصوصه حق سبحانه و تعالی بر مبنای علم مطلق و قدرت مطلقه و مصلحت مطلقه، از اختصاصات حق است یا نیست؟ هست. اگر از اختصاصات حق است، بنابراین واحدیت و احدیت خداوند از جمله واحدیت و احدیت خداوند در این اراده مطلقه بلامنازع است، لا رادّ لفعله، لا منازع، اراده مطلقه که هیچ چیزی نمی‌تواند مانع اراده حق شود، غیر خدا است یا نه؟ نمی‌تواند باشد. چون تعدّد نمی‌تواند داشته باشد. ادلّه آن را عرض کردیم. تعدّد در مطلق نیست. تشابه در ذات و صفات و افعال حق نیست.

بنابراین اگر کسی غیر از خدا بخواهد چنین وضعی را داشته باشد یا اعطایی است یا ذاتی است. اعطایی آن محال است، ذاتی آن محال است، چون توحید در کلّ ابعاد ثابت است و بحث آن گذشت. این در بُعد امکان که امکان ندارد.

حالا فرض کنید که امکان دارد. فرض کنید که تفویض مطلق که در مثلّث اراده‌ها، اراده این شخص موحَّد باشد. یعنی اراده خدا و اراده خلق خدا غیر از من یا نیست که مانع از انجام اراده من بشود یا هست، ولی نمی‌تواند مانع شود. چنین چیزی هم اگر ممکن باشد پلّه دوم است، اگر هم امکان داشته باشد اصلاً واقعیت ندارد. عنقا امکان دارد، عنقا وجود ندارد. امکان هزار سر و بیشتر سر امکان دارد، امّا یک نفر تاکنون شده است که در تاریخ ادّعا کند یا باشد که هزار سر باشد؟ نخیر. بر فرض امکان داریم بحث می‌کنیم. و اما تفویض، البتّه تفویض را اعم از تفوّض می­گیریم. تفوّض ذاتی، تفوّض اعطایی، تفویض غیری. هر سه مندکّ در این جریان هستند که اشخاص مکلّفین در ابعاد تکلیفی، مطلق العنان و مطلق الاراده هستند و هیچ چیز، هیچ کس، هیچ اراده غیر خود مانع نیست. مطلقاً یک نفر.

بزرگ­ترین قدرت­های تاریخ بشری و بزرگ‌ترین قدرت­های تاریخ مَلَکی، تاریخ مَلِکی، تاریخ جنّی، تاریخ هر موجود عاقل و مکلّف یا غیر عاقل و مکلّف اصلاً نشان نمی‌دهد که رادع و مانعی در برابر اراده او نباشد. نه الهی و نه خلقی. پس تفویض کنار برود. تفویضِ مطلق کنار برود. تفویض بعضی داریم، یعنی انسان‌های مکلّف در اعمال تکلیفی کارهایی که انجام می­دهند، مجبور نیستند. یعنی طوری نیست که اراده نداشته باشند. مفوّض هم نیستند. یعنی این­طور نیست که مطلق العنان باشند، بلکه «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن‏». بعضاً مجبور هستند و بعضاً لامجبور. کاری که از جبر و غیر جبر توأم باشد، این کار نه جبر مطلق است و نه تفویض مطلق است، بلکه امر بین امرین است.

بنابراین این سر تفویض را برید. سر تفویض به قول مطلق در بُعد استحاله و در بُعد امکانی که استحاله دو بُعدی دارد. استحاله اصلی در بعد اوّل، استحاله دو بُعدی در بعد دوم که اصلاً تفویضی در کار نیست، ولو نسبت به کسانی که ادّعای الوهیت کردند. «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏».[2]

امّا جبر، ببینید اصولاً تفویض مطلق و جبر مطلق اگر افرادی دارد، افراد آن در اصل تفویض مطلق و در اصل جبر مطلق باید یکسان باشند یا نه؟ مانند آب دیگر، آب شور و شیرین و گرم و سرد و تلخ و سرخ فرق می­کند. آیا می­شود بر اصل آب بودن منافات داشته باشند؟ نخیر، البته در لون آن، در مکان آن، در طبع آن، در رنگ آن، در سردی و گرمی.

حالا اگر جبر را مطلق حساب کنیم و تفویض را مطلق حساب کنیم، آیا بین افراد تفویض می‌شود تنافی در اصل تفویض وجود داشته باشد؟ نخیر، حالا به تفویض دوم برگردیم. اگر فرض کنیم این آدم مطلق العنان و مطلق الاراده است بلا أیّ مانع، این آدم هم همین­طور است. طبعاً بین این آدم و آن آدم در دو بودن اختلاف است، در دو صفت بودن اختلاف است، در دو مکان بودن اختلاف است، دو زمان بودن اختلاف است، دو فکر بودن اختلاف است. ولکن در اصل اینکه هم این کلّاً مطلق العنان است و هم آن کلّاً مطلق العنان است، فرق دارد، چون صد درصد است دیگر. آیا صد درصد با صد درصد می­تواند فرق کند؟ نه، وقتی این فرد مفوّض است و صد درصد مطلق العنان است بلا أیّ مانع و آن هم مفوّض است و صد درصد مطلق العنان است، آیا در صد درصد بودن اراده بلامانع و بلارادع، در اصل آن می­تواند اختلاف وجود داشته باشد؟ بله، اختلاف است.

صد تومان و صد قران و صد دلار، در دلار و تومان و قران فرق دارند، ولی در صد فرق ندارند. همچنین اگر تفویض مربوط به یک افراد متعدّدی باشد که بر فرض اینکه محال نیست، بر فرض اینکه ممکن است و ممکن الوقوع است، محال ذاتی نیست، محال وقوعی هم نیست، بلکه ممکن الوقوع است، فرض کنید. بر فرض که تفویض در بین افرادی باشد، آیا در اصل مطلق العنان بودنِ صد درصد در عملی که انجام می‌دهند در اصل فرق دارند؟ نخیر، بله فرق دارند، در چه چیزی فرق دارند؟ در متعلق اراده، این اراده چنین می‌کند، آن اراده چنان می­کند. در مراد فرق دارد، امّا صد درصد انجام یافتن مراد بدون أیّ مانع و رادع، این فرق دارد. این مثال را برای جبر زدم.

و اما در جبر، جبر صد درصد؛ آیا در جبر صد درصد فلانی مجبور به عصیان، فلانی مجبور به طاعت، صد درصد مجبور به عصیان، فرض می‌کنیم. صد درصد مجبور به عصیان، صد درصد هم مجبور به طاعت، آیا در صد درصد جبر به عصیان و جبر به طاعت فرق می­کنند؟ نخیر، بله در عصیان فرق می­کند. در عصیان و عصیان، طاعت و طاعت، مجموع طاعت و عصیان، در ابعاد، در موضوعات متعلّقه جبر فرق می­کند، ولی در اصل این صد درصد جبر است و آن صد درصد جبر است.

بنابراین اگر شما قائل به جبر هستید، جبر در افعال اختیاری بندگان را قائل هستید، افعال اختیاری، بحث در افعال اختیاری است دیگر؛ افعال اختیاری اشخاص یا شخص واحد نباید فرق کند. این افعالی که شما می‌گویید اختیاری است. شما به جای اختیار جبر می­گویید. این افعال شخص که کلّاً جبر است، چه در امور تکلیفی و چه در امور غیر تکلیفی، نباید فرق کند.

مثال: کسی دست خود را حرکت می­دهد، خواست حرکت می­دهد، نخواست حرکت نمی­دهد. این یک دست، ولی این دست فلج است. این دست فلج است طوری که بدون اراده حرکت می­­دهد و نمی­تواند حرکت ندهد. این دست چپ را که نمی­تواند حرکت دهد، جبر صد درصد است و این دست راست را که گاه حرکت می­دهد و گاه حرکت نمی­دهد، این هم جبر صد درصد است؟ اگر هر دو جبر صد درصد هستند، باید هر دو متحرّک باشند، هر دو باید ساکن باشند. هر دو گاه متحرّک و گاه ساکن، پس چرا یکی صد درصد متحرّک است و دیگری گاه متحرّک و گاه ساکن. هر دو جبر صد درصد است، می­شود؟ این شعر بسیار خوب است:

اینکه گویی این کنم یا آن کنم           این دلیل اختیار است ای صنم

حالا ما به این کنم و آن کنم کاری نداریم، ما واضح­تر و عمیق­تر و دقیق­تر مثال می­زنیم. کسی که با دو دست خود کار انجام می­دهد، یک دست او مرتّب حرکت می­­کند و قادر بر تسکین آن نیست و دست دیگر را گاه حرکت می­­دهد و گاه حرکت نمی­دهد. اینکه گاه حرکت می­دهد و گاه حرکت نمی­دهد، با آن که دائماً در حرکت است، آیا در جبر یکسان‌اند؟ اگر در جبر یکسان هستند، جبر صد درصد یا مقتضی حرکت هر دو است یا مقتضی سکون هر دو است. امّا این را اگر هم حرکت دهید، مثلاً جلوی آن را نتوانند بگیرند.

بنابراین فرق بین دو جبر که هر دو هم صد درصد است، این در اصل جبر بودن محال است. ما در بُعد خارجی، واقعی، در بُعد عدالت الهی، در بُعد عقلی، در بُعد دلالات کتاب، در بُعد دلالات سنّت، در بعد کلّ ادلّه­ای که می­تواند موضوعی را نفی یا اثبات کند، […] ما نسبت به دلیل عقلی، دلیل علمی، دلیل عدلی، دلیل کتابی، دلیل سنّتی، هر دلیلی از ادلّه را حساب کنیم، جبر در افعال تکلیفی محال است. از نظر حسّی که معلوم است، عقل هم تابع حس است. از نظر حسّی که این دست دائماً متحرّک و این دست احیاناً متحرّک و احیاناً ساکن، این فرق دائماً بین این دو دست است، چطور فرق است دائماً بین دستی گاه حرکت می‌کند و گاه بی‌حرکت است و دستی که دائماً در حرکت است؟ فرق می­کند در جبر بودن، در مقدار جبر است و یا در اصل جبر است؟ در مقدار جبر است، مقدار جبر در دست چپ، صد درصد است. مقدار جبر در دست راست درصد است. چون دست راست امر بین امرین است، گاه این طرف و گاه آن طرف، ولکن دست چپ جبر است.

بنابراین یکی آن مطلق جبر است و دیگری جبر مطلق است. جبر مطلق این دستی است که کلّاً حرکت دارد. مطلق جبر امر بین امرین است. یعنی با استفاده از اختیار این دست را حرکت می‌دهند. منتها حرکت دادن این دست دو بُعد دارد: یک بُعد اجباری و یک بُعد ارادی. نه اجبار صد درصد است و نه اراده صد درصد. این در بُعد عقلی و حسّی. عقل یا عقل بشری است و یا عقل ربّانی و […] به رب. در بُعد عقل بشری و حسّ بشری چنین است و در بُعد عقل ربّانی و […] به رب، آیا امکان دارد خدای عادل که نیاز به احدی ندارد، اعدل العادلین است و احکم الحاکمین است و ارحم الرّاحمین است، آیا امکان دارد که انسان را، مکلّف را مجبور به محرّمات کند، مجبور به واجبات کند و عقاب هم بکند؟ در سه بُعد محال است که آن روز عرض کردم. بعد اوّل: اجبار کند به محرّم، این ظلم است یا نه؟ حرام است یعنی بد است دیگر، آیا برای خدا بد است یا برای بنده بد است؟ حرام است…

-­ در مقابل حکم الهی، دیگر ظلم معنا ندارد.

-­ حالا عرض می­کنم. ما می­خواهیم بگوییم حکم الهی نیست. خداوند کسی را بر زنا جبر نمی‌کند. کسی را بر سم خوردن جبر نمی­کند، کسی را بر آدم کشتن جبر نمی­کند، چرا؟ برای اینکه آیا سم خوردن، آدم کشتن، زنا کردن ضرر دارد یا بی­ضرر است؟ ضرر دارد. آیا برای خدا ضرر دارد یا برای خلق دارد؟ برای خلق دارد. چیزی که برای خلق ضرر دارد، مانند بچّه­ای که نمی­فهمد. بچّه­ای که یک ماهه یا دو ماهه است، تکلیف ندارد. آیا در دهان او سم ریختن و او را کشتن، این ضرر دارد یا نه؟ این حرام است، چون ظلم است دیگر. همچنین خداوند سبحان انسان‌هایی را بر عصیان مجبور کند که عصیان نسبت به عاصی مضرّ است. عصیان نسبت به عاصی که مکلّف هم هست و نسبت به مکلّف مضرّ است. در دو بُعد مضرّ است: یکی در بعد ذاتی معیشتی و یکی در بعد عقوبتی، خوب این ظلم اوّل است که خدا معاذ الله ظلم کند نسبت به کسانی که در افعال تکلیفی آن­ها را صد درصد مجبور می­کند. یعنی کسی که هیچ اختیاری ندارد، یعنی یک درصد هم اختیار ندارد. مجبور است. حالا ابعاد جبر را عرض می­کنم. این فقط بُعد کلّی جبر است، بعد کلّی جبر که من صد درصد خالی از اختیار باشم. من، تو، او، ما، هر فرد فرد ما کلّاً از اختیار خالی باشیم و صد درصد جبر باشد. یا الهی یا خلقی یا مجموع الهی و خلقی، بعد بحث بعدی را عرض می­کنم.

این ظلم اوّل که این شخص را مجبور به گناه کند، مجبور به طاعت بحث دیگری است. مجبور به گناه کند، این ظلم اوّل که اضرار کند. دوم، عقوبت هم بکند. عقوبت کردن بر ظلم اوّل، ظلم را تو وادار می­کنی و بر ظلمی که تو وادار می­کنی، این شخص مظلوم را عقاب می­کنی. باید خود را عقاب کنی. این ظلم دوم است. ظلم سوم: امتیاز قائل شدن بین بندگان، سلمان­ها و ابوذرها را مجبور به طاعت کردن، یزیدها و شمرها و معاویه­ها را مجبور به معصیت کردن، هیچ کدام مقصّر نیستند، هر دو قاصر هستند. هم شمر­ها و یزیدها و معاویه­ها در اعمال بد اختیار ندارند و هم سلمان­ها و ابوذرها و عمّارها این حُسنی برای آن­ها نیست که اجباراً اطاعت کردند. چرا بین بندگان امتیاز قائل هستید؟ این ظلم سوم است. بنابراین آیاتی که «أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ»،[3] «ظَلاَّمٍ» می­گوید، ظالم نمی­گوید. چرا؟ ظلمِ یک بُعدی نیست. ظلم یک بعدی، دو بعدی، سه بعدی، سه بعد ظلم در اجبار است. این هم در بعد عدل الهی.

در بُعد کتاب همچنین، در بُعد سنّت همچنین. البته نسبت به آیاتی از قرآن آدم خیال می­کند که این­ها جبر است و روایاتی را انسان خیال می­کند جبر است. مثلاً آیاتی از قرآن که بعد بحث خواهیم کرد. «فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»؛[4] «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ» یعنی هر کسی را مشیت خداوند تعلق بگیرد، اضلال می­کند، پس صد درصد اضلال از طرف خدا است. و هر کسی را مشیت او تعلق بگیرد، هدایت می‌کند. هدایت پس صد درصد از طرف خدا است. این­طور نمودار است. ولیکن دو جواب دارد: یک جواب آیات دیگری است که اضلال ضال را نتیجه غوایت او می­داند. «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ»[5] کسی که خود راه غلط را می­رود، خدا کمک نمی­کند که راه درست برود، بلکه خدا او را هل می‌دهد که غلط­تر شود، این جزاء او است. کسی که راه را درست می­رود «الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً»،[6] کسانی که راه درست را به اختیار و مصلحت خود می­روند، خداوند آن­ها را کمک می­کند که هدایت آن­ها زیادتر شود. بنابراین این قضیه جزاء است.

یک اضلال و هدایت ابتدایی داریم و یک اضلال و هدایت جزایی داریم. اضلال و هدایت ابتدایی باطل، اضلال و هدایت جزایی درست، یکی واجب و یکی حرام، یکی ممتنع من الله است و یکی واجب من الله است. اضلال و هدایتی که جزای دنیوی باشد، این مانند جزای اخروی واجب است. عقوبت به اندازه گناه واجب است. ولی اضلال و هدایت بدون مقدّمه، بدون مقدّمه کسی که نه ضالّ است، نه مهتدی است، نه راه درست رفته است، نه راه غلط رفته است و هیچ کدام را نمی­خواهد، خداوند این را به ضلالت اجبار کند. یا اجبار به هدایت کند، این هم غلط است.

وانگهی در آیاتی، ده یا پانزده آیه است که «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ» یا این بیان در صدر یا ذیل آیه است که اضلال «بِما كَسَبُوا»، هدایت «بِما كَسَبُوا» یا در صدر یا ذیل آیه است یا در آیات دیگر یا فرض کنید آیه‌ای است که نه در صدر آن و نه در ذیل آن و نه در آیات دیگر، این را تفسیر نمی­کند، بلکه می‌گوید: «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ»، «مَنْ يَشاءُ» چیست؟ «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ» این فاعل «یَشاء» چه کسی است؟ «یَشاء» دو فاعل دارد. «يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ الضّلالة»، «يَهْدي مَنْ يَشاءُ الهُدی». کسی که ضلالت را بخواهد، خدا هم پشت بند ضلالت او را می­خواهد. کسی که هدایت را بخواهد، خدا هم پشت بند او هدایت می­خواهد. کسی که در راه ضلالت اصرار دارد، با چشم باز و فهم و شعور و اراده و اختیار راه ضلالت را می‌رود، خدا او را به هدایت وادارد؟ نخیر، این اجبار به هدایت است. بلکه «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». کسی که غلط می­رود، او را در راه غلط رفتن آزاد کردن، این اضلال است. کسی که راه صحیح می­رود، او را در راه صحیح هموار کردن و راهوار کردن، این جزاء او است.  

جزاء یا در دنیا است که بعضاً است یا در آخرت است که کلّاً است یا در بزرخ است که برزخ بین الدنیا و الآخرة. بنابراین ما به این ادلّه اعم از ادلّه عقلیه، علمیه، حسیه، بر مبنای عدل الهی، بر مبنای آیات کتاب، بر مبنای سنّت، هر قدر مراجعه دقیق و عمیق می‌کنیم «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ بَلْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ».[7]  

وقتی که نفی جبر صد درصد و نفی تفویض صد درصد شد که مجبّره داریم، مفوّضه نداریم، این­جا امر بین الامرین است. امر بین الامرین چیست؟ البتّه این بحث را از یاد بردم که عرض کنم. در این «لَا جَبْرَ» جبر نیست، یعنی اشخاص در افعال اختیاری خود صد درصد بلااراده نیستند. حالا صد درصد بلااراده نبودن چطور است؟ یا در بُعد اثباتی است، اگر جبر باشد یا خدا جبر می­کند یا تاریخ جبر می­کند، محیط جبر می­کند، اشخاص جبر می­کنند، هر کسی که انسان فکر کند شخص مکلّف را بر فعل تکلیفی صد درصد جبر می­کند، چه الهی باشد، چه ربّانی باشد، چه مزدوج، هر سه محال است. چون سه بُعد دارد: یا إله جبر می­کند، یا خلق صد درصد جبر می‌کند، یا إله و خلق هر دو در مجبور کردن کمک می­کنند.

مجبور بودن انسان در افعال تکلیفی محال است، محال است ذاتاً، محال است عدلاً، محال است عقلاً، منتها استحاله­ها با هم فرق می­کند. اگر از طرف خداوند باشد که سه بعدی ظلم است، اگر از طرف خلق باشد وادار کردن خلق به جبر ظلم است. بنابراین در سه بُعد جبر محال است. جبر در افعال تکلیفی که سلب صد درصد اختیار باشد، چه صد درصد جبر الهی، چه صد درصد جبر خلقی، چه درصد جبر مزدوج بین إلهی و خلقی. یعنی خدا و خلق با هم شریک باشند، برای اینکه من را و شما را سلباً و ایجاباً، وجوباً یا قربتاً مجبور به اعمال تکلیفی کنند. هر سه بعد ادلّه نافیه را عرض می‌کنم.

امّا امر بین امرین، امر بین امرین به این معنا است که دو نیرو سلباً و ایجاباً بر ما در افعال تکلیفی حاکم است. می­خواهم نماز بخوانم، می­خواهم کار بد کنم، می­خواهم کار خوب کنم، در ابعاد تکلیفی دو نیرو بر ما حاکم است. یک نیرو، نیروی خودی است و یک نیرو، نیروی غیری است. نیروی خودی یعنی خداوند به ما اختیار داده است و خود اختیار اضطراری است. همان‌گونه که جبر اضطراری است و تفویض هم اضطراری است، اختیار هم اضطراری است. ما نمی­توانیم مختار نباشیم. کما اینکه در بُعد جبر اگر به جبر قائل شویم، کسانی که مجبور هستند اعمال تکلیفی را انجام دهند، نمی­توانند مجبور نباشند، چون تکوینی است. یا تکوّنی است یا تکوینی است. همچنین تفویض، کسانی که می­خواهند قائل به تفویض باشند، اگر باشند، کسی که به طور مطلق، صد درصد در کلّ امور خود مفوّض است، نمی­تواند مفوّض نباشد.

کذلک اختیار، خداوند به ما اختیار دهد «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ»،[8] از جمله آیات است. «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ» اصولاً مشیت در کجا است؟ آیا در جبر مشیت است؟ تفویض که غلط است، مطلقاً هیچ کسی قائل نیست. آیا در جبر مشیت است؟ جبر، مشیت کشتن است. یعنی بلامشیت، با مشیت دیگران من حرکت می‌کنم. خود هیچ مشیتی ندارم. اگر خود مشیتی داشته باشم، مخلوط با مشیت دیگران، بنابراین جبر مطلق نیست. بنابراین معنای امر بین امرین چه خواهد بود؟ چند بُعد داریم: یا امر بین امرین است که از من اراده‌ای و از خدا هم، از من اراده­ای و از خلق هم، از من اراده­ای و از خلق و خدا هم. مثلاً کسانی هستند که قائل به جبر هستند و می­گویند: تاریخ انسان را جبر می­کند، محیط، مکان، اشخاص، معاشرین، اجتماع، انسان را مجبور می­کند. می‌گوییم چطور مجبور می‌کند؟ آیا خدا و یا محیط انسان را مجبور می­کند، یعنی صد درصد منهای اختیار انسان این عمل را انجام می­دهد و یا درصد است؟

یعنی خدا، محیط، انسان، این سه -اگر لفظ درست باشد- در انجام اعمال تکلیفی شریک هستند. اگر این سه که خدا و خلق خدا و من و من­ها، من، خالق، خلق، هر سه در اراده مزدوج شریک هستیم، در اعمال تکلیفی، اگر این است پس جبر در کار نیست. چون جبر باید صد درصد باشد. به این معنا که اگر من اراده نکنم، خدا هم اراده نمی­کند. بین اراده خدا در عمل تکلیفی و اراده محیط و اراده من فرق است. اصل کدام است؟ اصل، در بُعد اصل اراده، اراده خدا است. اگر محیط اراده کند، من اراده کنم، عالم اراده کند و خدا اراده نکند، می­شود؟ نخیر، اگر من اراده نکنم، محیط اراده نکند و عالم اراده کند و خدا اراده کند، می‌شود؟ پس اراده خدا فوق است. ما اراده مستقل را بحث نمی­کنیم. اراده بعدی را بحث می­کنیم. یا اراده، اراده مستقلّه است. اراده مستقلّه الله نافذ است و هیچ اراده­ای از اراده­ها نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد.

بحث این است که جای اراده خدا در اعمال تکلیفی کجا است؟ جای اراده خلق کجا است؟ جای اراده شخص مختار کجا است؟ اراده الله بعد از دو اراده دیگر است. درست است، از نظر قدرت نفوذ اراده صد درصد اراده خدا نافذ است. ولکن اراده بعدی را داریم بحث می‌کنیم. یعنی اگر محیط مقتضی شد، من هم اراده کردم، آیا با اراده و اقتضای محیط و اراده و اقتضای من، من آنچه قدرت دارم، در انجام اراده خود مصرف می­کنم. محیط هم موافق با من، هر چه قدرت دارد با من انجام می­دهد. مثل قضیه نمرود، نمرود آتش ایجاد کرد، محیط او آتش ایجاد کردند، ولکن اراده خدا نبود. اراده خدا نبود، نه تنها آتش ابراهیم را نسوزاند، بلکه «بَرْداً وَ سَلاماً»[9] و این نکته‌ای در «بَرْداً وَ سَلاماً» است. در این­جا یک مرتبه عدم اراده خدا است و یک مرتبه اراده وجود است. خداوند اراده نکرد این آتش بسوزاند. آتش نباید بسوزاند. در این­جا نکته بسیار لطیفی است. آتش نباید بسوزاند و نباید سرد کند دیگر. آتش لاآتش است دیگر. آتش منهای آتش نه می­سوزاند، نه سرد می­کند.

ولکن «يا نارُ كُوني‏» اوّل لااراده است و بعد اراده. خداوند اراده نکرد آتش بسوزاند، پس آتش نسوزاند، نسوزاند. اراده کرد آتش سرد کند، پس سرد کرد. از این‌جا استفاده می‌کنیم که خداوند در هیچ بُعدی از ابعاد لااراده نیست. هر فعلی از افعال که انجام می­شود خداوند اراده تحقیقی و اراده تکوینی بر آن دارد. بنابراین نفرمود «یا نارُ لا تُحرِقی». «لا تُحرِقی» این تکوین نمی‌خواهد. «لا تُحرِقی» عمل زیادی نمی­خواهد. همین‌قدر که خدا اراده نکند که نار احراق کند، نار احراق نمی­کند. نار که از ناریت افتاد نه احراق است و نه تبرید است. بنابراین آنچه که اراده می‌خواهد چیست؟ «كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ».

این آیه یک نوع است در این مطلب که هر عملی که انجام می­شود خدا باید اراده کند. اگر اراده نکند، اگر تمام عالم، تمام قدرت­ها، تمام نیروها، تمام فکرها، تمام فعّالیت­ها پشت به پشت هم بدهند، امکان ندارد انجام بشود. پس اراده خدا است که در مرحله اخیره نافذ است. در عمل اختیاری انسان جای اراده خدا کجاست؟ اوّل خدا اراده می­کند، بعد اجتماع، بعد من، فایده ندارد. برای اینکه اگر اوّل خدا اراده کند اراده اجتماع معنی ندارد. اگر اوّل خدا از من اراده صلاة کند، دیگر اراده من معنی ندارد، اراده شما معنی ندارد. پس اراده خدا در بُعدی اوّلیت دارد و در بعدی ندارد. اوّلیت در بُعد نفوذ دارد، اوّلیت در بُعد مرتبه ندارد. مرتبه اوّل اراده من است یا اراده اجتماع است یا اراده هر دو.

بنابراین مکان اراده­ها، این اراده­ای که در انجام عمل اختیاری احیاناً دو بُعد دارد و احیاناً سه بُعد دارد. احیاناً دو بعد دارد، اراده من و من‌ها و اراده­ خدا. اجتماع در کار نیست. احیاناً سه بُعد دارد: اراده من و اراده و اقتضای اجتماع با اراده خدا. مکان اراده خدا کجا است؟ مکان اراده­ اجتماع کجا است؟ مکان اراده من کجا است؟ مکان اراده خدا نه قبل از اجتماع است و نه قبل از من.

برای اینکه اگرخدا اراده کند صلاة از من انجام بگیرد، دیگر اراده من معنی ندارد. اراده اجتماع معنی ندارد. بنابراین اراده خدا بعد از هر دو است. یعنی بعد از اینکه من اراده کردم، چه احتیاجی به اراده اجتماع باشد، چه احتیاجی نباشد. اگر کلّ اراده­های خلقی که باید انجام شود در یک عملی انجام شد، در این­جا چه می­ماند؟ اراده خدا. اراده خدا بعد از مشیت مختار است و این­جا دقیق‌ترین، ظریف‌ترین و باریک­ترین مباحث امر بین امرین است که باید إن­شاءالله فردا عرض کنیم.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. التوحید (للصدوق)، ص 206.

[2]. نازعات، آیه 24.

[3]. آل عمران، آیه 182.

[4]. فاطر، آیه 8.

[5]. صف، آیه 5.

[6]. محمد، آیه 17.

[7]. التوحيد، ص 206.

[8]. کهف، آیه 29.

[9]. انبیاء، آیه 69.