پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-تتمه ی بحث حول آیه ی «وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ ۖ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ۚ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَٰكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» که بیانگر علت تعدد شرایع می باشد. ۲-بیان اینکه قرآن در بالاترین مرحله ی وحی است به طوری که در اعداد کلمات نیز حساب شده است. ۳-نقد این عقیده که قرآن کتاب احکام نیست. ۴-بیاناتی حول مطلق اسلام و اسلام مطلق که در آیات مختلف حول اسلام آمده است.

جلسه چهارصد و هفتاد و نهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

تفسیر آیه ۴۸ سوره مائده؛ اسلام آوردنِ مؤمنین به دیگر ادیان

تفسیر آیه 48 سوره مائده؛ اسلام آوردنِ مؤمنین به دیگر ادیان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

تتمه بحث در آیه 48 سوره مائده: «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ»،[1] «آتاکُم» اتیان شریعتهاست در ابعادی چند: یکی اتیان اصل هر شریعتی از برای هر امت مکلّف و متشرّعی. و از نظر بعدی این «لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ» چنانکه عرض کردیم، امتحاناتی است درونی و برونی نسبت به این شرایع گوناگون. «لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ» اصولاً تمام تکالیف از برای امتحان و تکامل است و یا تخلّف. اگر موافق شریعت عمل گردد تساوی هدف است. اگر موافق شریعت متکامل عمل گردد که بیش از تکلیف همگانی، مورد نظر، تعقّل، تفکّر و عمل قرار بگیرد، تبلوری است در امتحان. و اگر عقب‌نشینی از شریعت باشد یا تقصیراً و یا عناداً، نتیجۀ این امتحان سلب است. بنابراین این امتحانات راجع به کلّ تکالیف با اینکه در عمق وحدت دارند، کلّ تکالیف عقلانی و عملی، سلبی و ایجابی از برای کلّ مکلّفان نقش «لا إله إلّا الله» را دارد. که خداییها را توجّه کردن و غیرخداییها را بی‌توجّه بودن، مگر آنکه در راه خدا و سبیل سلوک شایسته الی الله باشند. «فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا».

مطلب دیگر که اشاره کردیم این است که این شریعتهایی که از اصل دین و از اصل طاعة الله و اصل سلوک الی الله منشعب گشتهاند، همان‌طور که اصل دین ربّانی است، انشعابات آن نیز ربّانی است، تغییرهای صوری بعضی از احکام هم ربّانی است، موقّت بودن شرایع چهارگانه قبل از خاتم، ربّانی است، ابدی بودن شریعت آخرین هم ربّانی است. و در پاسخ به این پرسش که اخیراً نوگرایان به عنوان اسلام مطرح کردهاند و با بیانات گوناگون خاتمیت اسلام را زیر سؤال بردهاند، باید گفت: «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» اگر بر مبنای دو «لَو» تکویناً و تشریعاً خدا میخواست همگان را پیرو یک دین، پیرو همان دین بدون تعدّد شرایع وحدت برای اینها قائل میشد از آغاز تکلیف تا انجام تکلیف. چون خدا هم عالم است، قادر است، حکیم است، گذشتهها و فعلیها و آیندهها را یکسان میداند. بنابراین نیازهای کلّ مکلّفان جهان را از آغاز آفرینش مکلّفان تا انقراض جهان میداند، بنابراین همین قرآن را با همین وضع بر آدم نازل میکرد، بر نوح نازل میکرد، بر ابراهیم و موسی و عیسی، چنانکه بر خاتم الانبیاء نازل میکرد. و چنانکه کلّ انبیاء وحدت دعوت دارند، وحدت مدعوّ دارند، وحدت شریعت دعوت هم میداشتند، ولی این کار را خدا نکرد. نه از برای عجز، از برای ندانستن حکمت، از برای ندانستن حاجات، بلکه «لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُمْ»، «لِيَبْلُوَكُمْ» در بُعد تعدّد تشریع، شریعتهای گوناگون و در بُعد عدم تکلیف اجباری به عمل کردن به شریعةالله و دین‌الله.

و بالاخره این شریعت خاتم النبیّین (ص) که در هشت لفظ و هشت معنا که جمعاً یک معناست که خاتمیت کلّ دین است در شریعت اسلام الی یوم القیامة، بیانگر این مطلب است که خدا در قرآن کلّاً و در سنت در حاشیه قرآن، آنچه مورد نیاز کلّ مکلّفان زمینی و آسمانی در کلّ زمان و در همه مکانات است، تبیین فرموده است. روایت است که «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَدَعْ شَيْئاً تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ إِلَّا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ حَدّاً وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلًا يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ عَلَى مَنْ تَعَدَّى الْحَدَّ حَدّاً»[2] تمام احکامی که از نظر احکام ربّانی شامل کلّ جهات، کلّ موضوعات، کلّ حاجات، کلّ زمانها، کلّ زمینهها، کلّ مکانهاست خدا در قرآن تبیین فرموده است. بارها عرض کردم خیلی کم است که در سنت رسالتی حکمی از احکام باشد که در قرآن نه نفی شده و نه اثبات. اگر هم مثلاً مانند رکعات نماز، نه نفی است و نه اثبات، باز اثبات کلّی آن از باب «وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ»[3] کافی است.

اصولاً قرآن شریف که آخرین سخن وحیانی ربّانی حضرت حقّ است که «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»[4] که از جمله آیات هشت بُعدی بود که یک بُعد تمامیت کلمة ربّ است. «رَبِّكَ» ربّ خاتم النبیّین، ربّ خاتم النبیّین کلّ ربوبیتهای ممکنه برای کلّ مکلّفان را باید تبیین کرده باشد. چون «ربّکم» نیست، «ربّک» است، «ربّک» حساب خاصّ دارد، «ربّکم» حساب عامّ دارد، «ربّ العالمین» حساب اعمّ دارد. تمام نکات لفظی، دارای معانی یا صریح یا اشاره یا رمزی و سرّی است. «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ»، ربّ خاتم النبیّین که بر حسب آیاتی چند افضل است، اعلم است، اتقی است، اقوی است، ادوم است از کلّ مکلّفان سراسر جهان تکلیف از آغاز تا انجام، این «رَبِّكَ» کلّ ربوبیتهای وحیانی را در این قرآن تمام کرده است. «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا». همه کلمات ربّ صدق است، همه کلمات ربّ عدل است، ولکن عدل مطلق داریم و یا مطلق عدل داریم. مطلق صدق و مطلق عدل که محدود است به زمانهای خاصّی، چهار شریعت قبل از شریعت قرآن است. ولیکن «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ» در این قرآن کلمه ربّانی وحیانی حضرت حقّ سبحانه و تعالی در بالاترین درجاتش، در بالاترین معراج وحیانیاش به وسیله قرآن تمام شده است «صِدْقًا وَعَدْلًا». بنابراین بعد از این یا ناقص است یا برابر یا برتر. ناقص که بعد از کامل غلط است، برابر هم برای چه بیاید؟ بالاتر هم که به طریق اولی نباید بیاید. چون «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا».

اصولاً قرآن در کلّ جهات صد درصد حساب‌شدۀ آخرین مرحله وحیانیِ ممکن النزولِ ربّ است، حتی در اعداد. الله چندتاست، ربّ چندتاست، اله چندتاست، ناس چندتاست. مثلاً راجع به استضعاف و استکبار، مستکبر با لغات مختلف و صیغ مختلف هشت‌تاست، مستضعف هم هشت‌تاست. مستضعف و مستکبر هشت‌تا هستند. یا فرض کنید انسان، درست است که غیر انسان، فرشتگان، جنّیان، انسانهای زمین، انسانهای آسمانی همه مکلّفند، ولکن سرلوحه مرکزی فرودگاه وحیهای خدا، مخصوصاً وحی قرآنی انسان است. انسان که گفته شد، چون که صد آمد نود هم پیش ماست. وقتی انسان مکلّف به این قرآن است که بالاترین مراحل است، جنّ هم همچنین، البتّه «يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ»[5] هم در قرآن داریم، ولکن اگر موجودات دیگر مکلّفی غیرانسان و غیر جنّ باشند، اینها هم مکلّفند به تکلیف ربّانی.

مثلاً راجع به ناس و رسالت، ناس در قرآن شریف 241 مرتبه، انسان 65 مرتبه، انس هجده مرتبه، اُناس پنج مرتبه، اناسی یک مرتبه، انسیّاً یک مرتبه، بشر 26 مرتبه، بشراً ده مرتبه، بشرٍ یک مرتبه، جمعش 368 مرتبه. آن وقت رسل هم همین‌طور است، رسل، رسالات، رسول، رسولان و… 368 مرتبه. پس 368 مرتبه انسان که محور تکلیف است و 368 مرتبه هم رسالت. پس رسالتها تطابق دارد با انسانها در جمع مادّه و مدّه و عدد. و از همین قبیل است سایر اعداد که کتابی هم یک نفر محقّق قرآنی لبنانی نوشته که معجزه عددیه قرآن. در معجزه عددیه قرآن تا آنجایی که توانسته اعدادی که با هم توافق دارند، وفق دارند، ذکر کرده و این وفق اعداد دلیل است بر وفق معدودات و وفق مطالب و وفق مدالیل. دلالت، عدد فلان و مدلول در عدد فلان.

– خودِ اعجاز عددی قرآن چه نکاتی را در بردارد؟

– یعنی توازن دارد. مثلاً انسان و شریعت توازن دارند. هر مقدار شریعت است، به همان مقدار انسان. هر مقدار انسان است، به همان مقدار شریعت.

– مثلاً میگویند: دنیا و آخرت در قرآن به یک اندازه آمده است. این دنیا و آخرت آیا قابل مقایسه است؟ چون آخرت برتر است.

– برای اینکه در دنیا آن‌گونه باید تحصیل کمال کرد که در آخرت هم همان کمالات منتج باشد. هر مقدار در دنیاست، همان مقدار در آخرت است عدلاً و در آخرت از نظر فضل بیشتر است. بر مبنای عدل هر مقداری در دنیا کوشش و کاوش در سلوک فی سبیل الله بشود، همان مقدار حدّ عدلش و حداقلش در آخرت است. در سوره بقره دارد که «كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقًا قَالُواْ هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ»[6] یکی از معانی‌اش این است که آنچه در دنیا خدا رزق داد به مؤمنان، این رزق مؤمنان در راه ایمانی مصرف شد و همین مقدار از نظر عدل و برابری در آخرت است. البته «وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ»[7] هم هست. بنابراین دنیا و آخرت ناهمسانند و یکسانند. ناهمسانند، دنیا کجا آخرت کجا، دنیا موقت است مخلوط با شهوات و انحرافات است و آخرت این‌طور نیست. دنیا دار تکلیف است و آخرت نیست. ولکن از نظر نتیجه، نتیجه اعمالی که در دنیا چه خیر چه شرّ است، همان را در آخرت میبیند، شرّ است شرّ، خیر است خیر. منتها شرّ به اندازه خودش یا کمتر و خیر هم عدلش به اندازه خودش و بیشتر هم که «وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ» است. بنابراین این اعداد هم حساب دارد. مثلاً لفظ «الله» در قرآن خیلی زیادتر از کلّ الفاظ است، چرا؟ برای اینکه محور «الله» است. یا لفظ رسالت خیلی بیشتر از نبوّت است. لفظ ولایت عزم خیلی کمتر از نبوّت است، بنابراین ترتیب است. نبوئت، رسالت، نبوّت و ولایت عزم. هر کدام الفاظش کمتر است، احیاناً مقام کمتری است. و هر کدام الفاظش بیشتر است یعنی مقام بیشتری است و رسالت همین‌طور است. ما خیلی رسل داریم، ولی در میان خیلی رسل، انبیاء کمی هستند که صاحب کتابند. و در میان انبیاء که کمتر از رسلاند، ولیّ عزم خیلی کم داریم که پنج نفر هستند، طبق آیاتی از قبیل «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا».[8]

– زیاد ذکر شدن دلیل بر عظمت است؟

– احیاناً زیاد ذکر شدن دلیل بر عظمت است و احیاناً دلیل بر کثرت است. یا کثرت عددی است یا کثرت معنوی. اینجا کثرت عددی است. عدد رسل بیشتر از انبیاء، عدد انبیاء بیشتر از اولوالعزم، عدد اولوالعزم کمتر. ولکن در همین پنج آیه، در همین چند آیهای که اولوالعزم ذکر شدهاند، مقامات عالیه بسیار بسیار رفیع این اولوالعزم طوری ذکر شده که هر کدامشان در مقابل کلّ انبیاء هستند. یا فرض کنید نسبت به خاتم النبیّین (ص) آیاتی که مخصوص خاتم النبیّین است کمتر از آیات کلّ رسالات است، کمتر از آیات نبوّات است. ولکن حتّی یک آیهاش که آیه آل‌عمران باشد، این آیه تبیین میکند که پیغمبر بزرگوار از کلّ رسل، از کلّ انبیاء، از کلّ فرشتگان، از کلّ حمله وحی مقدمّ است، بنابراین صرف عدد کافی نیست. بعضی وقتها کثرت عدد برای دو کثرت است و بعضی وقتها برای یک کثرت است. دو کثرت است «الله»، هم کثرت عددی «الله» بیشتر است هم کثرت معنوی و مقامی، ولکن گاهی یک کثرت است، کثرت عددی، کثرت عددی رسل بیشتر از انبیاء، انبیاء بیشتر از اولیاء عزم، ولکن برای اینکه خیال نشود که این کثرت عددی در رسل و بعد در انبیاء دلیل بر اهمیت است نخیر، آن آیاتی که مربوط به اولوالعزم من الرسل است، آن آیات تبیین کرده که این اولوالعزم ائمه انبیاء هستند. خاتم النبیّین امام الائمة است.

بعضیها گمان میکنند که در قرآن شریف آیات احکام خیلی کم است، پانصدتاست. بعضی از پانصدتا هم پایینتر آمدند. شنیدم یکی از کسانی که تفسیر نوشتهاند و مجلّداتش هم خیلی زیاد است، در تفسیرش نوشته است که قرآن فقط پانزده درصد از احکام را بیان کرده است. این را چه باید بیان کرد؟ چگونه باید معنی کرد؟ این مفسّر است؟ این ترجمه قرآن را هم نمیداند. اگر ترجمه خالی قرآن را بداند، پانزده یعنی چه؟ از 99 بیشتر است، این خیلی عجیب است. شما یک حکم واجب، یک حکم حرام، یک وجوب، یک حرمت، از نظر عقیدتی، عملی، علمی، فکری، فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، عرفانی، فلسفی پیدا کنید که در قرآن نباشد. ما هر چه میگردیم جز این هفده رکعت پیدا نمیکنیم، اگر هم باشد یکی، دوتا. بنابراین تقریباً صد درصد قرآن به عنوان محوری، بیان نصّی یا ظاهری یا اشارهای قرآن را کرده است.

مثلاً من یادم است در نجف اشرف بحث میکردیم، در تفسیر عربی بود ظاهراً در مقبره سید ابوالحسن اصفهانی در صحن شریف در این آیه «وَابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّىَ إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ»،[9] من 23 حکم درآوردم، 23 حکم. بعد با مرحوم آقای خویی خیلی رفاقت و آشنایی داشتیم، خدمتشان میرسیدیم، رفتم خدمت ایشان، کسی نبود. عرض کردم در این یک آیه 23 حکم استفاده کردیم. فرمودند: بله، حتّی اشارات قرآن از نصوص روایات متواتره مقدّم است. گفتم پس چرا افتاء نمیدهید، فتوا نمیدهید؟ فرمودند که ما تقیه میکنیم از مجتهدان و مقلّدان.

در هر صورت، ما هر قدر تعمّق از نظر دلالی، دلالی فردی یا دلالی جمعی، دلالی تفکّری، دلالی علمی، دلالی تدبّری که تدبّر، آیات را پشت هم قرار دادن. یعنی فلان مطلب چند آیه دارد، این آیات را اگر یکی‌یکی در نظر بگیریم معلومات و مجهولاتی خواهیم داشت. تازه آن معلوماتی که داریم قابل تبلور است. اگر آن مجهولات را بخواهیم به دست بیاوریم و تبلور معلوماتی از این آیه بخواهیم به دست بیاوریم، آیات دیگر جبران میکند. «یفسّر بعضه بعضاً و ینطق بعضه علی بعض».[10] هر قدر سؤالها جدیدتر، افکار جدیدتر، عقول قویتر، علوم پیشرفتهتر گردد، باز قرآن امام است. هیچ وقت برابر نمیشود. هیچ وقت عقب نمیماند. و اینکه قرآن مدام دستور می‌دهد که تذکّر کنید، تفکّر کنید، تدبّر کنید، دقّت کنید، «أَفَلَا يَشْكُرُونَ»،[11] «أَفَلَا تَعْقِلُونَ»،[12] «أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ»،[13] به این حساب است که قرآن کتاب روزنامه نیست که فقط معنای مطابقی لفظی داشته باشد. نخیر، معنای مطابقی لفظی «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِ‏ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ».[14]

ما این بحث خاتمیت را امروز تقریباً تمام میکنیم. مطلب اصلی چند چیز است که عرض کردم از جمله آیاتی از قبیل «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ»[15] چه میخواهد بگوید؟ دو بُعد است: یکی اسلام مطلق است، یکی مطلق اسلام. مثلاً «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»، سوره آل‌عمران، آیه 85. چه میخواهد بگوید؟ «الاسلام» مطلق اسلام است یا اسلام مطلق است؟ می‌گوییم هر دو مراد است. مطلق اسلام است، اسلام شریعتِ اوّلی، نوح، بعد ابراهیم، بعد موسی، بعد عیسی، بعد خاتم النبیّین، ولکن این مطلق اسلام. اسلام مطلق یعنی کلّ اسلام، کلّ تسلیم، کلّ احکام، کلّ طاعات، کلّ دعوات، کلّ هدایت در این اسلام اخیر است. و لذا چرا دین اخیر به نام اسلام نامیده شده و دینهای دیگر نه؟ به چند جهت: یکی اینکه اگر کسانی از اهل کتاب به این دین اخیر ایمان نیاورند، اسلام ندارند. یعنی تسلیم در برابر دین اخیر نشدهاند. دوم اینکه، این اسلام اخیر کلّ دین است، کلّ اسلام است، آنچه را کتابهای دیگر دارند قرآن هم دارد با زیادترش که رمز خلود است.

ما یک بررسی میکنیم به طور اجمال در آیات اسلام، مثلاً «فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْأُمِّيِّينَ أَ أَسْلَمْتُمْ»[16] اینها قبلاً اسلام داشتند، ابراهیم مسلم بود، تابعین ابراهیم مسلم بودند، ولکن «أَ أَسْلَمْتُمْ» اسلام اخیر است. برای اینکه یهودیها اسلام یهودی داشتند، نصرانیها همچنین، نوحیها و ابراهیمی‌ها، ولیکن «أَ أَسْلَمْتُمْ»، نمیفرماید «أ قبلتم شریعة الاخیرة» نخیر، «أَ أَسْلَمْتُمْ» یعنی لفظ خاصّ اسلام مخصوص شریعت اخیره شده است. «أَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ»، پس این اسلام، مطلقِ اسلام است یا اسلام مطلق؟ مطلق اسلام نیست، مطلق اسلام داشتند، یهودی بودند، نصرانی بودند. اسلام صد درصد که شامل و نسبت به کلّ دین شامل است. «وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ» سوره آل عمران آیه 20 یا فرض کنید که همان آیهای که قبلاً خواندیم «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِيناً» این اسلام مراد است؟ چه اسلامی؟

در زمان نزول این آیه، اسلام اخیر مراد است و قبل از نزول قرآن، قبل از شریعت اسلام اسلامهای قبلی هم درست است. اسلامهای شرایع چهارگانه در زمان خودش قبل از منسوخ شدن درست است، ولکن بعد از اینکه اسلام اخیر آمد، آن اسلامها کفر است. گرچه شریعت «الله» است، ولیکن همان «الله» که آن شریعت را نازل کرده، فرموده این شریعتها موقّت بود، بعد این شریعت اخیر جایگزین کلّ شرایع است الی یوم القیامة.

-این شریعت قبلی هم که میگویید اسلام بوده، از این «كانَ حَنيفاً مُسْلِماً»[17] است.

– بله، ابراهیم حنیف مسلم بود، انبیاء همه مسلم بودند، آیات زیادی داریم که همه انبیاء و همه متعهدین به شرایع الهی مسلم بودند، منتها اسلامها فرق دارد. «وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ» یا سوره نساء آیه 125: «وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ» این احسنیت مراتب دارد: یک احسنیت محدود است، یک احسنیت مطلق. احسنیت محدود راجع به شرایع قبلی است. احسنیت مطلق راجع به شریعت اخیره است. یا سوره بقره، آیه 112 «بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ» یا سوره 31 (لقمان) آیه 22: «وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى» یا سوره 6 (انعام) آیه 14: «قُلْ إِنِّيَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ»، اوّلیتِ زمانی است؟ نخیر، اوّلیت از نظر موقعیت است. پیغمبر مأمور شده است که اوّل «مَن أسلم» باشد. اوّل زمانی که آدمها و نوحها و ابراهیمها بودند. پس اوّل از نظر مقامی. بنابراین این اسلام اخیر محمّدی اوّل است بقولٍ مطلق در تسلیم نسبت به ربّ العالمین. یا آیه 67 سوره آل‌عمران «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلاَ نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُّسْلِمًا»، از آیاتی است که ما اشاره کردیم که ابراهیم حنیف و مسلم بود، ولکن اسلامش اسلام زمان خودش تا شریعت تورات بود.

– یک نکته دیگر هم میشود اضافه کرد و آن اینکه جزئی از شرایط مسلمان بودن آنها ایمان به شریعت اخیر است؟

– این را در آیه آل‌عمران مفصّل بحث کردیم، در آیه آل‌عمران بحث کردیم که حتی انبیاء اولوالعزم تا چه رسد غیر اولوالعزم، شرط نزول کتاب برای آن‌ها «وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّيْنَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِّنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءكُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذَلِكُمْ إِصْرِي قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُواْ وَأَنَاْ مَعَكُمْ مِّنَ الشَّاهِدِينَ».[18] که در پنج مرحله آن روز عرض کردیم، در پنج مرحله اینها ایمان و نصرت به رسول الله باید داشته باشند. مرحله قبل از رسالت پیغمبر در کتابهای آسمانی، مرحله بعد از رسالت در ایمان برزخی و ایمان دنیوی مثل ایمان حضرت مسیح به پیغمبر اسلام که پیغمبری او سلب شد و از اتباع پیغمبر شد. مرحله سوم در رجعت، مرحله چهارم در برزخ، مرحله پنجم در قیامت. که در این پنج مرحله، اینها ایمان و نصرت را در ابعاد تکلیفی و غیر تکلیفی عمل کردهاند.

– «لَتَنْصُرُنَّهُ» راجع به رجعت است؟

– یکی رجعت است. «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ»، اینها هم ایمان آوردند، هم نصرت. قبل از پیغمبر اسلام مبعوث شوند، در کتابهای آسمانی حدود شصت بشارت که مانده، در بشارات عهدین آمده، حدود شصت بشارت انبیاء الهی چه اولوالعزم چه غیر اولوالعزم دارند. هم ایمان است، هم نصرت است. هم گفتند ما ایمان آوردیم به پیغمبر آخر و مکانش، حتّی زمانش، مکانش، خصوصیاتش حتّی کوه حراء، مَهَر پاران، کوه حراء. و هم دعوت کردند مردم را که ایمان بیاورید. و از جمله سوره مائده آیه 111: «وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي قَالُوَاْ آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ»، این دو آیه مانند آیات دیگر، اسلام مطلق و مطلق اسلام را تبیین میکند. جمع این آیات بعضی اسلام مطلق است، بعضی مطلق اسلام است و بعضی هر دو.

– «بِرَسُولِی» یعنی چه؟

– «آمِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي» به من ایمان بیاورید «وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُواْ بی» «الله» است «بِرَسُولِی» رسول است. یعنی به «الله» در الوهیت و به رسول در رسالت.

– مراد از رسول مسیح است یا نه؟

– «رَسُولیی» مسیح است دیگر، «رَسُولِی» در اینجا مسیح است.

– اینجا هم تعبیر، تعبیر خاصّی است؟

– «بِرَسُولِی» با «رَسُولُنَا» و «رَسُولِی» فرق دارد. «برسولی» با «رسولنا» و «رسولی» که مختصّ خاتم الانبیاء است، اینها با هم فرق دارند.

بحثی که تتمه این بحث ماست، این است که آیا قرآن که آخرین کلام وحیانی است، نیازی به عقلانیت عقلاء در جعل احکام دارد یا نه؟ اخیراً این حرف…


[1]. مائده، آیه 48.

[2]. الكافی، ج ‏7، ص 176.

[3]. تغابن، آیه 12.

[4]. انعام، آیه 115.

[5]. همان، آیه 130.

[6]. بقره، آیه 25.

[7]. ق، آیه 35.

[8]. شوری، آیه 13.

[9]. نساء، آیه 6.

[10]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج ‏30، ص 5.

[11]. یس، آیه 73.

[12]. مومنون، آیه 80.

[13]. نساء، آیه 82.

[14]. بحار الأنوار، ج 75، ص 278.

[15]. آل عمران، آیه 19.

[16]. همان، آیه 20.

[17]. همان، آیه 67.

[18]. همان، آیه 81.