پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه سیصد و بیست و یکم درس خارج فقه

اقتصاد اسلامی (خمس)

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صلی علی محمد و آل محمد

ما به وجوه گوناگون با برادران دیگر فقیه بحث داریم که حداقل دو چهره و دو وجهیست. یک وجه که در مسائل فقهیّه آیاتی که مربوط به اون مسائل است بحث می‌کنیم و استفاده می‌کنیم مطالب فقهی را از نصوص و ظواهر بلکه از اشارات آیات، بعد عرض می‌کنیم فقهای دیگری که جور دیگر فرموده‌اند به وجهٍ عام چه شیعه و سنی فرمایشاتشون رو قبول نداریم، این وجه عامه. یک دفعه هم نه فتاوا را می‌خوانیم و بحث می‌کنیم، حالا ما در مرحله دوم هستیم فعلاً چون مباحث خمس را از نظر آیه خمس در متن و از نظر روایات خمس در حاشیه، اون مقداری که لازم بود ما بحث کردیم.

البته بحث برادران دیگر فقیه در روایات و أقوال و نظرات و فتاوا بسیار ولکن ما به عکس بحثمون روی آیات فقهیّه قرآن است که ضوابط و حتی جزئیّات رو ما از آیات استفاده می‌کنیم. ما تتمّه‌ای از بحث خمس بر حسب مسائلی که در عُروه الوثقی عنوان شده است، بحث می‌کنیم و بعد از چند روز ظاهراً به بحث حج خواهیم رسید برحسب ترتیبی که در تفسرهُ الفقها داریم.

عرض می‌شود که مسئله سومه قسمت خمس در عُروه الوثقی اینه مُسْتَحَقُّ الخُمْس مَنِ انْتَسَبَ إلَی هاشِمْ بِالاُبُوَّه، اینجا رو ما زیاد بحث کردیم که انتساب الی هاشم یعنی چه اولاً و انتساب بالاُبُوَّه یعنی چه. این سیادت اگر مکانتی داشته باشد در بعد معنوی یا در بعد مادی در هر دوش هاشم و غیر هاشم مدخلیّتی ندارد. و اینکه سیادت اگر می‌خواد معنویت بدهد، هاشم مهم‌تر است یا رسول الله (ص)؟ شما به هاشم چسبیدید، اگر پیغمبر سیّد است چون منتسب به هاشم است؟ نخیر، حتی اگر ابراهیم عظمت دارد چون از اولادش رسول الله (ص) هست، اینو چند مرتبه با برادران بحث کردیم، می‌خوایم ریشه‌یابی کنیم. در ریشه‌یابی بحث سیادت میگیم اولاً و اخیراً و در هر بعدی از ابعاد که آقایون اصرار دارند که سیادت از این راه است فقط و چنین است فقط در تمام این خطوات ما بحث داریم. در خطبه اولا اگر دلیل حدیثی دارند یا ندارند که ندارند، میگن سیادت انتساب به هاشم است. کسانی که به هاشم که از اجداد رسول الله (ص) منتسب هستند، اونم از نظر پدر، این‌ها سیّدند. میگیم چی می‌خواید بگید شما؟ می‌خواید یک دسته‌ای از امت اسلام را به نام سیّد معرفی کنید که از نظر معنوی برتری دارند؟ اینکه انتساب به هاشم نمی‌خواد، انتساب به رسول الله است. می‌خواید بگید از نظر مادی برتری دارند؟ اگرم می‌خواید بگید از نظر مادی برتری دارند، باید به حساب ذی القُربی باشد. أقرب أشخاص به رسول الله باشند از نظر نسبی، هاشم باز چکاره است؟ هاشم هیچ‌کاره است. هاشم و غیر هاشم از اجداد دور و نزدیک رسول الله (ص) در اینکه امتیاز معنوی بدهند به اولادشون مطرح میشه. امتیاز مادی هم بدهند مطرح نیست، چون اگر امتیاز مادی و اجر مادی در اسلام در کار باشد، رسول الله است که{قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا}……، پس نه از لحاظ امتیاز معنوی و نه از لحاظ امتیاز مادی هاشم کاره‌ای نیست، این یک.

دوم، میگید انتساب به پدر، این خلاف نصّ قرآنه. قرآن شریف که مسیح را از اولاد داوود می‌داند، از طریق مادر است، پدر که نیست ، قرآن شریف که در آیه {أبنائُنا} حسنین رو از فرزندان پیغمبر می‌داند، از طریق مادرند، از طریق پدر نیست. انتساب از طریق پدر یک فکر جاهلی بود که رفت، از بین رفت. فکری که برخلاف عقل و برخلاف علم و برخلاف طبّ و برخلاف فیزیولوژی حیوانی و برخلاف همه مراحل بود که به‌طور کلّی رفت و قبلاً هم ما عرض کردیم که این دو دلیل دارد که هر دو علیل‌اند، یکی شعر جاهلی که بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهن ابناء الرُّجال الاباعدی، دیگری هم روایتی که در وسائل شیعه است که خیلی مفصل است، همین یک روایت رو داره هم سندش ضعیفه هم متنش ضعیفه و ضعیف‌ترین مراحل متنش اینه، این است که کسانی که منسوب هستند به هاشم از طریق مادر فَقد قَالَ الله اُدعوهُم لِآبَائِهِمْ، این{اُدعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ} در سوره عرض می‌شود که احزاب مال أدعایه. یعنی اینا بچه شماها نیستند، اینا مال باباهاشونن، معنی این هست که حسنین هم جزء أدعیا هستند، اینا دگه ما تکرار نمی‌کنیم.

بنابراین در این دو نقطه فعلا ما عرض می‌شود این حرفو متوقف می‌کنیم که ایشون می‌فرماید چنانکه دیگران می فرمایند مستحَقُّ الخُمس مَنِ انْتَسَبَ إلیَ هاشم، نه، بالاُبُّوَه، نه، فَإنِ انْتَسَبَ إلَیْهِ بِالاُمّ لَمْ یَحِّلَ لَهُ الخُمسْ وَ تَحِلُّ لَهُ الزَّکاه، بعد می‌گوید وَلاَ فَرقَ بینَ أنْ یَکونْ عَلوّیاً أوْ عَقیلیّاً أوْ عَباسیّاً، عرض می‌کنیم چرا این سه تا رو شما فرمودین؟ علوی باشد، عقیلی باشد، عباسی باشد، بولهبی باشد، مگه اینا منتسب به هاشم نیستند؟ خب همه رو بگید شما، و لذا آقای گلپایگانی اینجا نوشتن أوْ غَیرِهِمْ إذَا وُجِدْ کَا النوفَلی وَ اللَّحْمی وَ الجَعفری وَ ال حالا هرچی، بعد می‌گوید وَ یَنْبَغی تَقدیمُ الاتَّمِ عُلقَهً بِنَبیِّ (ص)، کسانی که از طریق پیغمبر به هاشم منتسبند، الاتَّمُ علقَهً به نبی هستند، کسانی که از غیر طریق پیغمبر به هاشم منتسبند، اینا عُلقِی به نبی ندارند مگر به حساب جدّشون هاشم، ایشون می‌گوید که وَ یَنْبَغی تَقدیمُ الاتَّمِ عُلقَهً بِنَبیِّ (ص) عَلَی غِیْرِهْ، خب میگیم کسانی که أولاد دختری پیغمبر هستند به پیغمبر، سواله دیگه، در همین فتوا، کسانی که اولاد دختری پیغمبر هستند به پیغمبر نزدیک‌ترند یا کسانی که نه اولاد پسری پیغمبر نه دختری بلکه أولاد پسری هاشم‌اند؟ بفرمایید؟ مگه ایشون قبلاً نفرمود که کسی که منتسب به أب است به هاشم، منتسب مِنْ طریق أب است به هاشم، این دیگه دو شقّه، یا از راه پیغمبر عبور کند به هاشم متصل شود یا از راه غیر پیغمبر عبور کند، پس شما چرا آخر اینطور می‌فرمایید که وَ یَنْبَغی تَقدیمُ الاتَّمِ عُلقَهً بِنَبیِّ (ص) عَلَی غِیْرِهْ بعد می‌گوید أوْ تُوفیرِهْ اینجا بیشتر بهش بدین، کَالفَاطِمیّنْ، بفرمایید بینم فاطمیّن کیا هستن؟ فاطمیّن کسانی هستند که از طریق پدر به فاطمه منتسبند؟ که از طریق مادر نه؟ اگر از طریق پدر، مادر کسی به فاطمه منتسب است، از اولاد فاطمه نیست؟ با فاطمه محرم نیست؟ این همان حرفیست که عرض می‌شود که قبلاً عرض کردیم. وانگهی مخ قضیه و عمق قضیه این است که انتساب به رسول الله (ص) محور است و مدار است و اگر انتساب به رسول الله از نظر نسب‌، مدار باشد در سیادت، چه سیادت روحانی و چه سیادت جسمانی که هیچکدوم قبول نداریم که اینا بحث شد، اگر سیادتی باشد و این سیادت از طریق روحانی و جسمانی انتساب به رسول الله باشد، بنابراین یا اصلاً سیّد نداریم یا خیلی داریم. سیّد خیلی داریم تمام اولاد فاطمه چه از طریق پدر باشد یا مادر، سیّد اصلاً نداریم چون حسنین هم سیّد نیستن دیگه، چون حسنین هم از طریق پدر به پیغمبر انتساب ندارند، بلکه حسنین از طریق مادر به پیغمبر انتساب دارند یا اصلاً سیّد نداریم یا داریم و خیلی زیاد داریم، به قول اون آقا گفته بود که اگر ما انتساب از طریق مادر رو هم سیادت بگیم، یعنی پس سیّد زیاد داریم، خب به توچه سیّد زیاد داریم. چیزی خدا گفته سیّد زیاد داریم، وانگهی سهم سیّدها که هرچی حساب کنی بیشتر از شیخ‌هاست که، این سیّد رو شما هرچی هم زیادش کنی باز معلوم می‌شود، سهمشون بیشتر از شیخ‌هاست.

مسئله چهار، لاَ یُصَّدَقُ مَنِ ادْعیَ النَّسَبْ إلاّ بِالبَیِّنَه، همه مسائل میره کنار، ادعا می‌کند سیّده، خب قبول کن، نکن، یقین کن سیّده، یقین کن دروغ میگه، خب چه فرق کرد؟ بنابراین که انتساب به خود شخص پیغمبر هم از طریق پدر و مادر هم یا از طریق پدر که نیست، انتساب واقعی عرض می‌شود پیغمبر از نظر ولادت سیادت آوره، خب سیادت چکار میکنه؟ مال زیادتر؟ نه، احترام زیادتر؟ نه، نه از نظر معنوی این‌ها رجحان دارد و نه از نظر مادی.

از نظر مادی رجحان ندارند چون{قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا}بله، از نظر معنوی هم إِنَّ وَلِيَّ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ إِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَ إِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه وآله) مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ إِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ. و آیات قرآن از این موضوع زیاد دارد. آیاتی که انتساب رو به ‌طور کلی زده است کنار. اونی که اهمیت دارد{إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ} که ما تکرار نمی‌کنیم، این به عنوان یک اشاره است فقط. پس بنابراین سیادت اصلاً از بیخ یعنی چه؟ اصلاً از بیخ یعنی چه؟ آقا پسر پیغمبرید، شما نسل آخره، یعنی اون نسب آخر به پیغمبر می خوره، خب بِسمِ الله، شما پیغمبری هست اخلاقت، عقیدت، علمت، معرفتت، کارت یا نیست؟ اگر هست خب به شما بیشتر احترام می‌کنیم. اگر نیست به شما بیشتر اهانت می‌کنیم اصلاً. کما اینکه راجع به نساءُ النبِیّ مطلب اینطوره. بنابراین فروعی که بعداً ذکر می‌فرمایند راجع به سیّد هست، سیّد نیست، شک داریم، اگر شک داریم نه خمس بدیم، نه زکات بدیم، اگر سید هست خمس بدیم، اگر فلان، این حرف‌ها همه میره کنار، بنابراین اینجا ما حاشیه‌ای که در عرض می‌شود که در وسیله النجّاه نوشتیم، نوشتیم که تمام این مسائل رو زیاد کنید بر این مطلب که سیادت اصلاً معنا ندارد، موضوع هیچ حکمی از احکام چه از نظر معنوی و چه از نظر مادی سیادت عرض می‌شود نیست.

(صحبت حضار)

-دروغه، آها

عرض می‌شود که احادیث، حدیثی است که نقل می‌کنند که پیغمبر فرمود که الصالِحونَ لِلّه وَ الطالحونَ لِی، دروغه، پیغمبر با طالحون چکار داره اصلاً؟ اصلاً پیغمبر با طالحین چیکار دارد؟ پیغمبر با طالح اصلاً رفاقت ندارد، با صالح، یعنی حساب جدا شد، خوبا مال خدا بدا مال من، نفهمیدیم، بابا تو رسول اللهی، رسول الله که همه نظرش، همه عطفش، همه محبتش، همه علاقش، نسبت به اون چیزیست که خدا علاقه داره، پس اینم جعله، اینم بعضی از سیدها و غیر سیدها جعل کردند، برای اینکه بر خلاف نصّ آیات مقدسات قرآن که، مثلاً{یَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ} عرض می‌شود که

(صحبت حضار)

{أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ}پس بگوید الصَّالِحونَ لِلّه، اون بچه‌های خوب نوح رو برای خدا دوست، بچه‌های بدش که کافر بودند و غرق شد، شما نخیر برید زیارتش کنید و امامزادست، دخیلم ببندید، چرا؟ الطالِحونَ لی، این‌ حرف‌ها مزخرف است جعل کردند. من یک حرف خوبی از آقای خوئی نقل کردم براتون می‌خونم باز نقل می‌کنم، یک موقعی من در آیه مبارکه سوره‌ی نساء{وَابتلِوا الیَتامَی} اینجا سه چهار فرعی استفاده کردم در درس در نجف، با آقای خوئی رفت و آمد زیاد داشتیم، رفتم خدمتشون، کسی هم نبود، عرض کردم اینطوری، فرمودند چون کسی نیست من میگم یواشکی درگوشتون که اصلاً روایات حکم أکلِ مَیته داره، از بس توش جعله، گفتم چرا تو درس نمیگید شما؟ چرا بیرون نمیگید؟ گفت تقیّه می‌کنیم. قضیه روایت اینه، اونقدر مزخرفات در روایات، مثلاً نه اینکه دشمنان دین، نه دوستان، دوستی خاله خرسه چجوره؟ دوستی خاله خرسه عرض می‌شود این خرسه خواست این رفیقش که زیر درخت است مگس رو صورتش نباشه، این یک سنگ بزرگ زد تو مغز این مگسه، مغز یارو شکافت مثلاً. خیلی از روایات دوستی خاله خرسه است بسیا، مقداری دشمنیست، مقداری مشتبهه، بنابراین ما اگر چنانچه بخوایم منبر بریم یا درس بدیم یا چه، حق نداریم قاَلَ الصادق بخونیم، ازکجا میگی قَالَ الصادق؟ در صورتی از اینهمه گند و کثافت‌ها، از اینهمه لجن‌ها، از اینهمه آشغال‌ها، شما یک دونه دربیاری که عَنْ فلان، عَنْ فلان، عَنْ فلان، بابا همه این‌ها سلمان فارسی ولکن وقتی خلاف نصّ قرآن است خب دروغه، مگر سر آدم‌های خوب نمیشه کلاه گذاشت؟ سر آدم‌های بد کمتر میشه کلاه گذاشت، سر آدم‌های خوب مگه نمیشه کلاه گذاشت؟ طرف بیاد صف اول و نماز شب و نماز روز و نماز فلان بعد جعل کنه، یک یهودییست یا مسیحیست یا….. جعل کنه. ما مبتلا هستیم. اشخاصی که نزدیک‌ترین افراد به انسان‌ها بودند، بدترین افراد و دشمنی‌ترین افراد بودند. بنابراین اگر ما بخوایم خدمت به اسلام و خدمت به خودمون بکنیم باید که قرآن رو محور قرار بدیم متاسفانه.

عرض می‌شود که لاَ یُصَّدَقُ مَنِ ادْعیَ، مسئله چهارم، لاَ یُصَّدَقُ مَنِ ادْعیَ النَّسَبْ إلاّ بِالبَیِّنَه أوِ الشِیاعِ الْمُفیدَ لِلْعِلمْ وَ یَکفی الشِیاعْ وَ الاشْتِهَارْ فی بَلَدِهْ، چرا؟ شما در شهر قم که دارید زندگی می‌کنید، پنجاه سالم زندگی دارید می‌کنید، اینجا بلد شماست یا نه؟ خب دلیل شیاع نداره سیّدی، ولکن در اون شهر یا دهی که متولد شدید، بیست سالم اونجا بودید اونجا شیاع داره، اونجا چرا کافی نیست، اینجا کافیه؟ بلدِه کجا رو میگید شما؟ آیا بلده، بلدی که متولد شدید میگید؟ آقا اینجا متولد شد فردا بردنش قم، در قم هشتاد سال زندگی کرد، بلده کجاست؟ اونجا که متولد شد؟ آیا بلده اونجاییست که زندگی می‌کند؟ خب در جای دیگر مقداری، پس بلده نباید بگید شما. بلکه بگید اونجایی که می‌شود او را بشناسند، چه بلد خودش باشد، بلد غیر باشد، جای دیگر باشد، هرچه میخواد باشد.

بعدش می‌گوید نَعَمْ یُمْکِنُ الاحْتیالْ، این خیلی حرفه، نَعَمْ یُمْکِنُ الاحْتیالْ، آقا در شهر ما حیله نیست اصلاً، شما در باب ربا حیله میارید، در باب زکات حیله میارید، در باب خمس حیله میارید، کلاه سر کی می‌خواید بذارید؟ بابا شرع ما همش صدقه، درش حیله نیست، آخه حیله شخص عاجز و شخص جاهل و شخص جانی و شخص خیانت‌کار است که حیله می‌زند، مثلاً به ما بگویند که خوردن مال یتیم حرام، آقا یعنی از اینور حرام، از اونور حلال، بابا خب چه فرق کرد؟ حیله اصولاً حیله و حقه بازی و کلاهگذاری و کلاهبرداری که همش یک معنا رو می‌خواد برسونه، این مربوط به آدمیست جاهل، عاجز، غافل، ظالم، حالا حیله رو ایشون اینجا مصرف کرده، می‌گوید که نَعَمْ یُمْکِنُ الاحْتیالْ، یعنی چه؟ یعنی سیادت ثابت می‌شود با شهرت، با بیّنه، با شیاع، اگه نه شهرت بود، نه بیّنه، نه شیاع، یک آقایی اومده بود عمامه سیاه و گفت من سیّدم، دلیل اثباتی هم نداریم، میگه ممکنه اینجا حیله بزنه، چیکار کنیم؟ میگه نَعَمْ یُمْکِنُ الاحْتیالْ فی الدَفعْ إلیَ مَجْهولِ الحَالْ، چجوری؟ بَعدَ مَعْرِفَتِ عِدالَتِهِ، بعد از اینکه بفهمیم عادله، میگیم آقا جان شما میگید عادله؟ عادل که میگه من سیّدم حرفش قبول نیست؟ چطور شد؟ چطور منکه خودم عادلم حرف من قبول نیست، اما اگر دیگری بگه حرف این آدم درسته، درسته؟ بابا اگر من عادلم و سیادت موضوع حکمی از احکام است یا موضوع احکام نیست، منکه عادلم میگم سیدم، چطور حرف عادل خودشو قبول نمی‌کنید؟ اما دیگران اگه گفتند این سیّده قبول می‌کنید؟ این اولاً.

ثانیاً، حالا اگه از این حرف چشم‌پوشی کردیم، کسی که مجهول العادل است، من نمی‌دونم چقدر تناقضه اینجا، نَعَمْ یُمْکِنُ الاحْتیالْ فی الدَفعْ إلیَ مَجْهولِ الحَالْ بَعدَ مَعرفتِ عدالَتِه، خوبه اینو بردارم، اینو نذارم، إلیَ مَجْهولِ الحَالْ، کسی که مجهول الحاله، نه عادل است که حرفشو قبول کنیم، نه بیّنه است، نه شهرت، نه شیاعه، نمی‌دونیم سیّده یا غیر سیّد، حالا به این خمسی که مربوط به سید است بدیم یا نه؟ می‌گوید بِالْتُوْکیلْ عَلیَ الایصَالْ إلَی مُستَحقّهْ عَلَى وَجْهِ يَنْدَرِجُ فيهِ الأخِذْ لِنَفْسِهِ أيْضَاً، این حیله داریم میزنیم، چیکار؟ ما میدونیم عادله، وکیلش می‌کنیم، وکیل که میشه عادل‌تره، عادل که میشه وکیل کرد، شخصی که عادل است ما وکیل می‌کنیم که این خمس را به اهلش برسان. ولی مراد از عدلش این است که چه شما اهلش باشید، چه غیر. حالا، اگر این خودش واقعاً سیده، خودش باید بره، اگه خودش به غیر بده، میگیم چی شد حالا؟ چه این چه……که شما دارید می‌زنید؟ اگر این خود خویشتن را سیّد می‌داند که خودش گفته است و عادله خب از اول بهش بده، اگر خود خویشتن را سیّد می‌داند این شرعاً قابل قبول نیست با وکالتم قبول نیست، چه با وکالت، چه با اصالت، بابا این مال رو من باید بدم به دست کسی که فقیر است، یا به دست خود فقیر بدهم، یا به دست کسی که به فقیر می‌رساند، اما کسی که ادعای فقر می‌کند و من نمی‌تونم قبول کنم فقیر است، به دست او بدم، شما وکیلید که این مال رو به فقیر برسانید، خب اگه خودش فقیره خودش، بابا اگه خودشو قبول دارید خب از اول به خودش بده، ما نفهمیدیم این حرف‌ها یعنی چه اصلاً؟ شما سوال کنید دیگه، از حوزه فقه، از حوزه اجتهاد، از حوزه اجتهاد سوال کنید این حرف‌ها یعنی چه اصلاً. وَلَكِنَّ الأوْلَى بَلْ الأحْوَطْ عَدَمُ الاحْتيالِ المَذكورْ، چه عرض کنم. از اول نبود.

(صحبت حضار)

-صبر کنید، صبر کنید، چرا به اون‌ها وکالت داد؟

(صحبت حضار)

-صبر کنید، او رو مورد قبول میدونه کارش رو؟

(صحبت حضار)

-خب، پس اینکه گفت من سیدم چرا قبولش نکرد؟

(صحبت حضار)

-نفهمیدم، نشد، آخه….. بابا جان،

(صحبت حضار)

-عزیزم، اگر من عادلم، هم پشت سر من میشه نماز خوند، هم حرف منو قبول کرد، اگه من عادلم، اگه هم فاسقم هم عادلم یا در بعضی چیزا عادلم، در بعضی چیزا معلوم نیست، این دیگه عادل نیست.

(صحبت حضار)

-عزیزم وقتی عادله چی میگه؟ اگر شخصی خودش عادل است، بهتر از خودش دیگری میفهمه یعنی؟ یا اینکه ببینید، این آدم

(صحبت حضار)

-بله؟ موثوق باید باشه بله. اگر موثوق نباشد چطور میده مال مردم رو؟ آقا من مال فلانی رو میدم دست شما، برید به دستش برسونید، اگر شما موثوق نباشید چرا میدم؟ اگر موثوق نباشید بدم و از بین بره من ضامنم اصلاً.

-موثوق بودن پایین تر از عدالته؟

-موثوق، حالا، ماهم پایین‌ترش رو قبول می‌کنیم.

آقا این آدم موثوقه، ایشون میگه عدالت، ایشون میاد میگه عدالت، حدّ بالا رو گرفته، میگه این شخص عادل است، حالا که عادل است، منکه نمی‌دونم این عادل که میگه سیّدم راست میگه یا نه، آخه غیر از این میشه گفت؟ این عادل میگه من سیّدم و تظاهر به سیادت میکنه، شیاع نیست، بیّنه نیست، شهرت نیست ولکن خود این آدم

(صحبت حضار)

-اثبات شرعی به چی میشه؟

-شرعاً می‌گوید دو شاهد یا شیاع

-صبر کنید، اگر یک نفر آدم که آیت الله بروجردیست، فرمود آقای فلانی سیّده، شما یقین می‌کنید یا نه؟ بیشتر نمی‌خواید بگید.

من یادمه در نجف که بودیم، بعضی وقتا می‌نوشتم به آقای خمینی که فلانی فلان احتیاج رو داره، ایشون می‌فرمودند که شهادت ایشون به حساب دو نفر و چندنفر میاد. این منظور چیه؟ منظور این است که، مراد از شهادت چیه؟ در امور جنسی کاری نداریم ها، در امور جنسی بحث نداریم، ولکن مگر مراد یقین نیست؟ اگر مراد یقینه یا با یک نفر یا با دو نفر یا با سه نفر یا شیاع یا غیر شیاع، نزدیک‌ترینش که عدالته، آقاجون شما یا این را صادق می‌دانید یا کاذب می‌دانید یا هیچکدوم، اگر صادق میدونید که خودتونم دارید میگید عادله، خب

(صحبت حضار)

-عزیزم اینجا دلیل داره، ببینید، در باب امور جنایی و در باب امور جنسی، اونجا دلیل داره ولکن در اینجا که ما فقط علم می‌خوایم. آقا می‌خوایم بفهمیم فلان کس پسر فلانیه علم از کجا حاصل میشه؟ فقط علم می‌خوایم ما، علم طریقه نمیخوایم، علم عرض می‌شود که ببخشید علم موضوعی نمی‌خوایم، علم طریقه می‌خوایم. می‌خوام بفهمم فلانی پسر فلانیه، اگر عادل است و گفت پسر فلانیه قبول کنم یا باید شهادت عدلین باشه؟ یا باید شیاع باشه؟ اینجا از اون جاهاییست که ما علم لازم داریم، علم به سیادت، ببینید، قرآن که فرمود {وَ الیَتامَی وَ المَساکینْ وَ ابنِ السَبیلْ} اگر مراد از یتامی و مساکین و ابن السبیل سادات اند پس باید بدانم سیّدند، بدانم سیّدند دیگه نزدیک‌ترینش این است که عادل باشد راست‌گو باشه دیگه، پس میدانم سیّده. اگر شما نمی‌دانید سیّده و این میگوید سیّدم و ثابت نمیشه سیّد بودن، پس ما این آدمو راستگو نمیدانیم و اگر راستگو می‌دونیم باید قبول کنیم. اگر اطمینان بهش داری صددرصد، خب به خودش بدیم، اگر اطمینان صددرصد نداری بهش وکالتم نده، ببینید شما نمی‌تونید اینا رو با هم جمع کنید. اگر صددرصد به این آدم اطمینان دارید، به خودش بدید، به عنوان اینکه ادعا داره سیّدم، اگر اطمینان صددرصد ندارید، وثوق ندارید چرا بهش میدید؟ چون ممکن است روی ادعایی که داره بره خودش مصرف کنه و همینطورم هست. خودش میره و اینو مصرف میکنه.

مسئله پنجم، فی جَوازِ دَفعِ الخُمسْ إلی مَنْ یَجِبُ عَلَیهْ نَفَقَتُهُ إشکَالُ خُصوصاً فی الزّوجَهْ فَالأحْوَطْ عَدَمُ دَفعِ خُمسِهِ إلَیهمْ بِمَعنی إنفاقَ عَلیهِمْ مُحْتَسِباً مِمَّا عَلیْهِ مِنَ الخُمسْ أمَّا دَفْعُهُ إليْهِمْ لِغَيْرِ النَفَقَةِ الوَاجِبَهْ مِمَّا یَحتاجونَ إلَیْه مِمَّا لاَ يَكونَ واجِباً عِلَيْه كَنَفَقَهِ مِنْ يَعولونَ وَ نَحْوُ ذَلِكْ فَلاَ بَأسَ بِهْ كَمَا لاَ بَأسَ بِدَفْعِ خُمْسِ غَيْرِهْ إلَيْهِمْ وَ لَوْ لِلْإنفَاقِ مَعَ فَقْرِهْ حَتَّى الزّوُجَهَ إذَا لَمْ يَقْدِرْ عَلَى إنْفَاقِهَا.  باز پنج شش تا اینجا حرف داریم، ما نمی‌خوایم امروز درازی کنیم، نمونه عرض می‌کنیم که آقایون وحشت نکنید که اگر ما حرفی می‌زنیم برخلاف مثلاً عدّه ای از فقها حالا تنهایی آدم این حرفو زد، بقیه، نه دیگه ما غلام دلیلیم به قول آقای بروجردی ما بچه دلیلیم.

 ایشون می‌گوید که فی جَوازِ دَفعِ الخُمسْ إلی مَنْ یَجِبُ عَلَیهْ نَفَقَتُهُ إشکَالْ، خب من خمس برام تعلق گرفته، 200 هزار تومن خمس باید بدم، به حساب مبنای آقایون 40 هزار تومن، چرا؟ مثال داریم می‌زنیم، بنده یک میلیون درآمد سالم بود، سر سال حساب کردم 800 تومن خرج شد، 200 تومن مونده، از 200 تومن 40 تومن باید خمس بدم، به حساب آقایون دیگه، ایشون می‌گوید که در اینکه آیا به واجبُ النفقتون، فرزندتون یا عیالتون که واجبُ النفقه شماست یا أبوین، به واجبُ النفقه‌ها می‌تونید از خمس بدید یا نمیدید؟ می‌گوید إشکالْ، خب چرا اشکال؟ شما که واجبُ النفقه دارید، قبل از اینکه نفقه او رو بدید بهش خمس، به شما خمس تعلق می‌گیره؟ عزیزم شما اگر حساب فقط خودتون رو بکنید، غیر واجبُ النفقه، 800 تومن خرجتونه، اگر حساب واجبُ النفقه رو بکنید، یک میلیون خرجتونه، زیاد نمیارید، هیچی زیاد نمیارید، خب در اینصورت به شما خمس تعلق می‌گیره؟ که در اینجا بحث کنیم. تو، خب حالا منکه خرج خودمو حساب کردم ولی خرج زن و بچه و اینا رو حساب نکردم و به اون‌هام ندادم، آیا این بقیه که 200 تومن مونده من 40 تومنشو خمس بدم و به این زن و بچه‌ای که واجبُ النفقه است بدم؟ یا نه، میگیم اصلاً زمینه این حرف نیست اصلاً، چرا؟ برای اینکه آیا واجب النفقه شما جزو مؤونه سنه شما هست یا نه؟ واجبُ النفقه شما جزو مؤونه واجبه سنه است، چطور اگر شما مدیون باشید، خمس بهتون تعلق نمی‌گیره نسبت به این؟ چطور نسبت به مؤونه سنه خمس تعلق نمی‌گیره؟ مگر این واجبُ النفقه‌های شما چه نفقه رو داده باشید چه نه، مگر این‌ها مستثنای از خمس نیست؟ وقتی مستثنای از خمسه چرا شما اشکال دارید می‌کنید که آیا می‌شود  ما از خمس بدیم؟ از خمس نیست که بدید شما. بابا اگر نفقه این‌ها رو دادید، که این مسئله بحثیست که بدیم یا نه، اگر نفقه این‌ها رو ندادید که خمس جاش نیست. شما از هر طرف حساب کنید این حرف جا نداره اصلاً. پس بنابراین فی إشکالِهِ إشکالْ. می‌فرماید فی جَوازِ دَفعِ الخُمسْ إلی مَنْ یَجِبُ عَلَیهْ نَفَقَتُهُ إشکَالُ خُصوصاً فی الزّوجَهْ، اصلاً این اشکال جا ندارد، برای اینکه اگر شما خمس دارید، عرض می‌شود نفقه این‌ها رو داده‌اید که دیگه خمس چی بدید؟ اگر نفقه این‌ها رو ندادید، خمس تعلق نمی‌گیره. اینجا یک حاشیه دارد، حاشیه عرض می‌شود که ششم است مال آقای شریعت‌مداری، می‌گوید بَلْ مَنْعُ جِدّاً ، این خوبه مَنْعُ جِدّاً، اشکالُ إشکال داره، مَنْعُ جِدّاً باید القوِّیُ قولاً واحداً به جای این باید گفت القَوّیُ قولاً واحداً این است که اصلاً نمیشه داد به‌طور کلّی، حرف خوبیست، بقیه حاشیه نزدن.

خُصوصاً فی الزّوجَهْ فَالأحْوَطْ عَدَمُ دَفعِ خُمسِهِ إلَیهمْ، تازه أحوط، بِمَعنی إنفاقَ عَلیهِمْ مُحْتَسِباً مِمَّا عَلیْهِ ، الی آخر. بله یک کار میشه کرد، ببینید، این واجبُ النفقه است، این واجبُ النفقه رو اون مقداری که نفقش واجب است ما دادیم، اما زیارت فلان جا بره از واجبات نیستش که، یا لباس فلانی واجبات نیست، بر من واجب نیست. حالا که بر من واجب نیست، خب من می‌تونم بدم خودم. اگر من دادم باز جزء مؤونه حساب میشه ولو واجب نیست و راجحه، اما اگر اینو ندادم، اینجا مسئله فرق میکنه، اگر من فرض کنید این مقداری که دادم، به مقدار وجوب نفقه دادم و بعداً هم مقداری خمس تعلق گرفت، این مقداری که خمس تعلق گرفت، می‌توانم به عنوان زیادی بر وجوب نفقه به این‌ها بدم یا نه؟ خب بله می‌تونم چرا نتونم؟

(صحبت حضار)

-خلاط دو خلاط ما داریم. ببینید، اگر فرض کنیم که

-اگر قبل از خمس بدید، داده باشیم جزو مؤونه حساب میشه اگه ندادی بعد خمس………

-حالا، عرض می‌کنم.

ببینید من قبلاً ندادم چون واجب نبود بدم. بنده 800 تومن خرج کردم، واجبات زندگی رو خرج کردم، بله، خب، این آدم می‌خواد بره یک دونه تفسیر فلان بخره طلبه است، جزو ضروریات نفقه هم نیست، میتونه بره کتابخونه مطالعه کنه، ولی میخواد بره اینو بخره که دم دستش مطالعه کنه، این از وجوب نفقه خارجه، خب حالا که از وجوب نفقه خارجه، پس بنابراین در اینجا که من این نفقه رو ندادم ها، نه اینکه دادم و، ندادم و سرسال شده، سر سال الان بنده 100 هزار تومن باید خمس بدم. این 100 هزار تومن رو به کی باید بدم؟ به مستحقینش کیه؟ مستحقینش کسانی هستند که اینا در سبیل الله مصرف می‌کنند.

-جزو مؤونه‌شون حساب میشه

-صبر کنید شما

(صحبت حضار)

-صبر کنید، نه ندادم آخه هنوز شما اینو حساب کنید

(صحبت حضار)

-ببینید، توجه کنید

آقا امروز روز آخر ساله، امروزم گذشت، فردا روزیست که این صدهزار تومن را من باید خمس بدم، اون سال پروندش بسته شد تموم، اون که دادم، دادم، ندادم دیگه چی؟ ندادم که نباید بدم دیگه، ندادم که نباید بدم ….

حالا، امروز که سال قبل گذشته است من 100 هزار تومن خمس باید بدم، نفقه خودم و واجبُ النفقم همه رو دادم و اونی که ندادم دیگه نباید بدم دیگه، یعنی اگر از خمس بخوام به عنوان نفقه این‌ها بدم دیگه تمام شد دیگه، چون واجبش رو دادم، مستحبشم تمام شد.

حالا این 100 هزار تومن که روز بعد از سال، روزای بعد از سال دست منه، من باید به کسانی که مستحق خمسند بدم دیگه، از جمله اصرافات خمس این است که در راه دعوت الی الله مصرف میشه. این فرزند من طلبه است در راه دعوت الی الله می‌خواد مقداری اون تفسیر و اون تفسیر و اون تفسیر رو به عنوان راجح بخره، این چرا مورد خمس نباشه؟ هست دیگه.

(صحبت حضار)

-همینو داریم عرض می‌کنیم دیگه.

(صحبت حضار)

-نه ببینید، نه، موردای شکمی رو ما عرض نمی‌کنیم، در موردای شکمی اگر چنانچه اینها از شکمشون کسره، خب خمس به من تعلق نمی‌گیره. اگر، همون حرف قبلی میشه دیگه. اگر کسر نیست که هیچی.

(صحبت حضار)

-در وقت خمس چرا، در وقت خمس منتها با شرط، در صورتی که یک واجب دیگری در کار نباشه، اینو بحث کردیم که جلوی مستحب رو نگیره.

(صحبت حضار)

-هم میشه، هم نمیشه. اینجا بچه خودم و غیر خودم فرق نمیکنه، به غیر.

-هرکس باشه

-چه فرق میکنه؟ هیچ فرق نمیکنه، چرا؟ برای اینکه نفقه های واجبشو من دادم دیگه، نفقه های مستحب رو ندادم، حالا دیگه نمی‌تونم بدم، به عنوان نفقه نمی‌تونم بدم. ولی به عنوان خمس، حالا، به عنوان خمس دیگه بچه من و غیر من فرق نمیکنه، اگر به عنوان خمس موردشه چه بچه من باشد چه غیر من، میدم، اگر موردش نیست نه به بچه خودم میدم نه به غیر، چه فرق میکنه؟ در این بعد دوم فرقی نمیکنه.

-اگر دعوت الی الله باشه باید بره

-اون مسئله دیگه‌ای شد بله

(صحبت حضار)

-به اونم همینطوره. بله میدم، اگه این میره مشهد اونجا سخنرانی میکنه، یک عده سنی رو شیعه میکنه، یک عده فلان چنین میکنه، مطلبی نیستش که.

خب مسئله شش، لاَ یَجوزُ دَفعُ الزائِد المَؤونَهِ السَّنه لِمُسْتَحَقٍّ وَاحِدْ وَ لَوْ دَفَعَهُ عَلَیَ الأحْوَطْ، وَ لَو دَفْعَهً عَلَیَ الأحْوَطْ، مسئله رو ملاحظه کنید تکرار لاَ یَجوزُ دَفعُ الزائِد المَؤونَهِ السَّنه لِمُسْتَحَقٍّ وَاحِدْ، این کدوم خمس رو داره میگه؟ خمس دو بخشه دیگه، یک بخش سهم الامام صحبت مؤونه، صحبت فقر شکمی نیست. بخش دوم عرض می‌شود که یَتامی و المساکین و ابن السبیله، اینجا دومی رو باید بگه دیگه، به یَتامی و المساکین و ابن السبیل مخصوصاً عرض می‌شود که مساکین، به مسکین باید مؤونه سنه بدیم، چون مادامی که مؤونه سنه نداره فقیره، حالا سنه هم رو حسابایی که قبلا عرض کردیم. حالا کسی که حساب سنه داره، یعنی حساب مؤونش سنه هست، ایشون می‌گوید لاَ یَجوزُ دَفعُ الزائِد المَؤونَهِ السَّنه لِمُسْتَحَقٍّ وَاحِدْ وَ لَو دَفْعَهً عَلَیَ الأحْوَطْ، اولاً مُسْتَحَقٍّ وَاحِدْ شما چرا گفتید؟ مستحق یکی باشد، چندتا باشد، ما زائد از مؤونه سنه رو خب نمی‌تونیم بهش بدیم، چرا به واحد شما مقیّد کردی؟ در اینجا آقا ابوالحسن اصفهانی در وسیلهُ النجّاه می‌گوید که یَجوزْ، مرحوم علام حلّی هم می‌گوید یَجوز که ما در تفسرهُ الفقها جواب دادیم، ایشون می‌گوید لاَیَجوز، ما میگیم یجوزش رو حرف داریم، وَلا یَجوزشم حرف داریم، نسبت به لاَیَجوز ایشون مقیّد می‌کند که ُمسْتَحَقٍّ وَاحِدْ، اگر مستحق یک نفر باشد، ما بیش از مؤونه سنه به او نمیدیم، اگر مستحق چند نفر باشد، مثلاً 10 تا مستحق‌اند، این 10 تا مستحق رو ما بیش از مؤونه سنه به این‌ها بدیم، خب چرا میدید؟ برای اینکه این باید به فقیر داده بشه دیگه، فقیر کسی است که مؤونه سنه نداره. اما کسی که شما این 100 هزار تومن رو بهش دادید، این 100 هزار تومن 50 هزار تومن مؤونه سنه هست، 50 هزار دیگه رو به کی دادید؟ به غنی دادید، به غنی که نمیتونید بدید. پس فرمایش مرحوم آقا سید ابوالحسن در اینجا درست نیست. فرمایش ایشون هم نسبت به اونجایی که متعدد باشه درست نیست که زائد از.

وانگهی، در صورتی که فقرای زیاد هستند، مستحقین زیاد هستند، به چه حسابی شما می‌تونی به یک نفر حقّ مؤونه سنه بدی؟ آدمی که مؤونه ماه رو نداره، مؤونه هفته رو نداره، شما مؤونه سنه رو به یک نفر بدی که بقیه همینطور سماق بمکن نمیشه.

-حاج آقا ملاک غنی بودن اینه که مؤونه سنه رو داشته باشیم؟

-نه اونو قبول نداریم. حالا اگه قبول کردیم، ملاک غنی بودن مؤونه سنه، اگر من مؤونه سنه را و زیاده دادم به یک فقیر، اون زیادی به چه حساب دادم؟

-ولی سنه ملاک نباشه اون زیادی اشکال نداره داده

-چرا؟

-مثلاً برای دو سال

-چرا اشکال داره. چرا اشکال داره.

(صحبت حضار)

-حالا عرض میکنم.

در هر دو مورد اشکال داره ببینید، اون حدّ اعلایی که حساب میکنن آقایون مؤونه هست که اگه مؤونه سنه رو داشته باشد غنیه. میگیم در این بعد که معلوم است بیشتر نمیشه داد.

دوم، اگر نه سنه منات نیست، میگیم خرج عادی. خرج عادی این آدم باید داده بشه، خب چطور خرج عادی این آدم رو بیش از یکسال، دو سال، سه سال تا آخر عمر بدیم، بقیه برای یک روز و دو روز و پنج روز مستحق اند؟ بله، اگه این مطالب نباشه حرفی نیست، اگه اینا نباشن حرفی نیست. به یک نفر آدم مثلاً یک جایی که به قول عمر بن عبدالعزیز گفت ما میگردیم فقیر پیدا کنیم، اگر وضع چنین شد، اگر وضع چنین شد مؤونه سنه یعنی چی؟ پس سنه منات نیست. نه کمترش، نه بیشترش، نه خودش، بلکه مخارج زندگی کسی رو که این زندگی خودش اداره بشه یا زندگی روزانه یا هفتگانه یا ماهانه یا فصلی یا سالی یا عمری یا هرچی، به همون ترتیبی که دیروز عرض کردیم.

(صحبت حضار)

-آها، ببینید، جوابش اینه، جوابش این است که فقر دو جوره، یک فقر معنویست که اون سه قسمت قبلیست و یک فقر مادی و چون این 6 تا که به طور مساوی تقسیم نمیشه که و علی طولِ الخط، در کلّ ادوار اسلامیّه فقر معنوی در کاره، در بین مسلمین در غیر مسلمین، بنابراین اگر هیچ اصلاً یتیم و مسکین و ابن السبیل اصلاً در کار نباشه، تمام این خمس صرف در دعوت اسلامی میشه. اینجور نیست که به یک نفر بدیم و این مثلاً، عمرهایی رو بتونه مصرف کنه و زیاد بیاد، نخیر، هیچ وقت زیاد نمیدیم.

بعد ایشون در مسئله ششم می‌فرمایند که أن نصفُ مِنَ الخُمس الّذی لِلْإمَامِ (ع) أمرُهُ فی، این نصف اولش، نصف اولی که مال امامه، أمْرِهُ فی زَمانِ الغیبَه رَاجِعُ الی نَایِبِه وَ هُوَ المُجْتَهِدُ الجَامِعْ بِالشَرائطْ.

(صحبت حضار)

-می‌خوایم همینو عرض کنیم دیگه.

یک اشکالی که به مرحوم آقا سید ابولحسن داشتیم و در عرض می‌شود که تفسرهُ الوسیله داشتیم این حرفیست که ایشون اشاره فرمودند، النصفُ مِنَ الخُمسْ، نصف یعنی چه؟ نصف نیست، بلکه بخش اول خمس.

بخش اول سه جوره، بخش دوم سه جوره. ممکنه بخش اول سه جوره یک میلیون بگیره، بخش دوم سه جوره صد تومن بگیره. پس نصف در اینجا منات نیست. حرف اول ما، حاشیه اول اینه، النصف درست نیست، باید بگیم که اون سهم و اون نصیب اول که مربوط است به امام که {لِلّهِ وَ لِرَّسول و ذی القُربی} ایشون می‌گوید که أن نصفُ مِنَ الخُمس الّذی لِلْإمَامِ (ع) أمرُهُ فی، این نصف اولش، نصف اولی که مال امامه، أمْرِهُ فی زَمانِ الغیبَه رَاجِعُ الی نَایِبِه وَ هُوَ المُجْتَهِدُ، خب چه نیابتیست در اینجا؟ نیابت خاص که نیست، نیابت عامّه. نیابت عام در چیه؟ اولاً نیابت عام مال یک مجتهده؟ آیا در هر زمانی یک نائب دارد امام زمان یا هر کسی مجتهده؟ به هر مرتبه‌ای از مراتب نائبه؟ آیا کسانی که درجه اول مجتهدین هستند ولو یکی باشد، اون نایبه؟ نه. این عرض می‌شود که مجتهدین و شرع‌مداران اسلام که دارای تقوا و دارای علم و اجتهاد هستند، اینا همه نیابت دارند از ولیّ امر (ص) در چه؟ در جهت علمی و تربیتی و تعلیمی و چه و در جهت اداره کردن امور امت اسلام از نظر معنوی و از نظر مادی. به یک نفر خاص بدید چرا؟ اونم مرجع شما باشه، اونم هرجا می‌خواد بره، خب چرا؟ ایشون دلیل نداره. نه مرجع بودن، نه اصل مرجع بودن شرطه، نه مرجع شما بودن شرطه، نه یک نفر بودن شرطه، چیه؟ دو بخش است این خمس، یک بخش است که مردم بهتر می‌فهمند، یک بخش است که علما بهتر می‌فهمند. اون بخشی که مردم بهتر میفهمند یتامی، مساکین، ابنُ السبیل، یتامی و مساکین و ابنُ السبیل محله و شهر رو، آقای آیت الله بروجردی که تو خونش نشسته و یا  میاد درس میده میره بهتر میفهمه که اگر بخواد بفهمه با اطرافیان باید بفهمه یا شما که با مردم تماس دارید؟ شما که با مردم تماس دارید و خمس بهتون تعلق گرفته و می‌خواید در اون راهی که ولیّ امر (ص) راضیست بدید، شما بهتر میشناسید یا آقا بهتر میشناسه؟ خب شما. پس این قسمت دوم که یتامی و مساکین و ابنُ السبیل هست، این شما، کسی اگر احتیاط کند به مجتهد بدید، احتیاط، خلاف احتیاطه. از جمله کسانی که احتیاط کرده آقای خمینی هستند و آقای حکیم هستند ظاهراً که اینا میگن که احتیاط مطلق این است که به دست مجتهد، نخیر این حرفا نیست، اولاً سیّد درکار نیست، ثانیاً عرض می‌شود که یتامی و مساکین و ابنُ السبیل هم مردم بهتر میشناسن. چون ببینید، این مالی که مال امام عصر است (ص) که غایب است، دسته دوم دسته کیه؟ دست دوم دستی است که به مصرفی که امام عصر میرسانده است، حتی المقدور برساند. مگه اینطور نیست؟ دست خاصیه؟ به اون مصرفی که حتی المقدور باید برساند و نزدیک به مصرف امام زمان باشه در بخش یتامی و مساکین و ابن السبیل، مردم بهتر می‌فهمند. اما در بخش اول چی؟ علما بهتر میفهمن. ولی کدوم علما؟ فقط بنده که مرجع شما هستم بهتر میفهمم؟ مرجع آقا نمیفهمه؟ مرجع دیگری نمیفهمه؟ اون مرجعی که گرسنگی میمیرد، می‌میرد از گرسنگی هلاک میشه اون نمیفهمه. من یادم هست یکی از مراجع تقلید که مجتهد بود مرجع نبود البته، ایشون ما رفت و آمد باهاش زیاد داشتیم. اسمشو نمیبرم از آقازاده‌هاش اینجا هستن، این از گرسنگی مرد. من خونش میرفتم، خونش اینقدر، عیالش وسط حیاط رخت میشست و یک دونه اتاق داشت فلان، بهش گفتم آقا شما رساله چرا نوشتی؟ گفت چه خاکی به سرم بریزم؟ شما که قبول دارید که من اهل اجتهاد هستم، گفتم بله، گفتم شما که مقلد نداری، گفت والا من رساله بنویسم به عنوان طلبه که نیستم شهریه بدن، به عنوان مرجع نیستم سهم امام بدن، پس باید از گرسنگی بمیرم؟ ما اینو فقط نوشتیم که تو دهات ما در فرض کنید که آذربایجان یک کشکی، دوغی، ماستی، نونی برای ما مثلاً بفرستن.

مثل شیخ جواد بلاغی که اینقدر آثار علمی داشت در مقابل یهود و نصاری، ایشون گرسنگی مرد. گرسنگی ایشون مرد، چرا؟ نه طلبه بود که سهم طلبگی بدن، نه مبلّغ آقا بود که سهم مبلغ آقا بدن، نه عرض می‌شود که فرض کنید مرجع اونطوری بود که به عنوان مرجع بدن، من نمونش رو از علامه امینی هم براتون نقل کردم.

اگر بنا شد که سهم امام که مربوط به دعوت الی الله است، منحصر به مرجع من باشد یا اهلم باشد، یا چه باشد نه، بابا علمایی که عادلن، عالمن، شرع مدارن، شرع ندار نیستن، کسانی که شرع‌مدارند و این مال رو در اون راهی که خدا می‌خواد مصرف می‌کنند، معنیش چیه؟ معنیش این است که بنده همه رو بگیرم صرف بچه و نوه و نتیجه و نبیره و ندیده و تا الی یوم القیامه خانه، این مصرف در راه خدا شد؟ یا نه، شما اگر خودتون آدمی هستید که میفهمید که چی میتوند در راه خدا اینو مصرف کند و در چه راهی هست، خب چرا به مرجع بدید اصلاً؟ به مرجع دادن به چه حسابه؟ به مرجع دادن وکالته. اصولاً وقتی امری متوجه انسان می‌شود خودش باید انجام بده. بله، نباید به دیگری بده.

مثلاً در باب تقلید، در چه صورت ما میتونیم تقلید کنیم؟ در صورتی که نتونیم اجتهاد کنیم. اگر ما نتوانیم اجتهاد کنیم و حرجی عرض می‌شود که باشد اجتهاد و چه و چه و چه، اونوقت است که ما وکیل می‌گیریم. وکیل ما چیه کیه؟ وکیل ما أعلم أتقاست.

در باب فرض کنید نماز طواف مثلاً، یا نماز طواف که آقایون وکیل می‌گرفتن که غلطه، در باب حج اگر انسان خودش بتوانه بره حج، می‌تواند که نایب بگیره؟ نه.

حالا در این باب، من این سهم امام که دستم میاد که بخشی از این بخش هاش، سه بخش از بخش های شش گانه، مربوط به دعوت الی الله است، اگر من خودم عاجزم که در راهی که دعوت الی الله است و مصرف فی سبیل الله است، مصرف کنم اگر من عاجزم، اون وقت است نوبت می‌رسد به کسانی که در راه خدا مصرف می‌کنند، اونم منحصر به مرجع شما و أعلم شما و اهل شهر شما نیست. پس به اونجاها خیلی کم میرسه. پس ما ادعا کنیم در رساله‌هامون که حتما باید به مرجع تقلید خودت، مگه مرجع تقلید دیگر مسلمان نیستند؟ مگر فقط شما میفهمید مصلحت شرع رو؟ مگر مبلغین شمان فقط شرع رو میفهمند؟ مبلغین شما که برای شما، مقلد میخوان درست کنن. مگر برای شما مقلد درست کردن این متن شرع است. شما مسلمان درست کردن و تقویت عقاید اسلامی، تربیت عمل و اخلاق و معارف اسلامی، این محور است نه اینکه أنَا محورم و أنتَ محوری و أنتم محور است و أنتنَّ محور است.

(صحبت حضار)

-صبر کنید. قول أحسن به این معنا، اگر این مرجع بنده که أحسنُ قولاً هست گفت باید به من بدهید، درسته؟ همین‌جا من دست به یقه این‌ها خواهم کرد، چرا؟ دلیلت چیه؟ همین

-نه باید نگفت مثلاً

-پس چی؟ میگن باید آخه.

ببینید، این مرجع من، من زمانی که مقلد آق سید ابوالحسن بودم، یک مقدار مختصری البته بعد دیگه ترک…….. کردیم کلاً حدود  40 سال پیش، ایشون میگفتن به من باید بدید، بنده هرچی تحقیق کردم دلیل پیدا نکردم، گفتم من دیگه تقلید از ایشون نمیکنم. عادله ایشون ولی من تقلید نمیکنم. چرا؟ شما که ادعا می‌کنید مطلبی رو و فرض می‌کنید و واجب می‌کنید و هیچ دلیل ندارید در کتاب و سنت، چرا، اگر مطلب مصلحتیست خب مصلحت فقط در مرجع أناست؟ مگه مرجع شما مسلمان نیست؟

عرض می‌شود که به مرحوم آقای شاه آبادی رضوان الله علیه که استاد مرحوم امام بود، ما خدمتشون زیاد رفته بودیم و مبادأ معارف الهی ما از اونجا شروع شد، خب ایشون به قول آقای خمینی میگفتن أعلم مَنْ فی الارضه، حالا ما کاری به اون جهات نداریم، ایشون سبب سکتش همین شد که در مسجد جامع اونجا نماز جماعت میخوند ایشون، مقداری پول براش برده بودند و بعد بعضی از پیش نمازا گفته بود ایشون وکیل آقا سید ابوالحسن نیست، آخه این چیه، خودش از مجتهدین خیلی طراز بود، میگفت این مستراح تهران منو نجس کرده. عرض می‌شود که بعد رفت اون شخص، گفت من چکارکنم، گفت پولتو پس بگیر، رفتن پولو از آقا پس گرفتن و ایشون چیز شد. یا فرض کنید بعضی دیگر از مراجع، آقا این پولی که تو بردی دادی برو پس بگیر، در قم مرحوم شد اون مرجع بزرگوار، برو پس بگیر چون باید فلا جا بدی. بابا مگه این یهودیه، مگه این نصرانیه، مگه این بت پرست است، مگه این مصرف در چی میکنه؟ اینم نون طلبه ها رو میده مثلاً.

اگر این ها عادلن همشون، خب به این عادل باید بدی، به اون عادل ندید که اگر به این عادل دادید ازش پس بگیرید به اون بدید که این سکته کنه مثلاً.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا. والسلام علیکم و رحمه الله.
اللهم صل علی محمد و آل محمد

(صحبت حضار)

-جوابش این است که ما اصلاً آیات متشابه نداریم در قرآن، چرا؟ برای اینکه این سوال در جایی میاد که خود آیه از نظر دلالت نقصان داشته باشه، اما آیه از نظر دلالت نقصان نداره. ولکن سعه معرفتی من و سعه علمی من جوریست که من نمیتونم دریافت کنم مصداق رو، ولکن دلالت، مثلاً {عَلَی الْعَرشِ اسْتَوی} عرش معلوم، استوی معلوم، چیزهایی برای من معلومه، چیزهایی مجهوله، از جمله چیزهایی که مجهوله، من اینو درست، برای خودم درست نکردم که، بابا خدا مجرد است و لاَ مکان است و لاَ زمان، پس عرش من مناسب باید با او باشه و لذا من گیر میکنم.گیر سر کیه؟ سر دلالته؟ نه. بنابراین، مثلاً فرض کنید، کتاب مکاسب که نوشتم هر عربی میتونه بفهمه؟ نه. ولی این کتاب گنگ نوشتم؟ نه. این از نظر دلالت که بد نیستش که ولی مدلول جوریست که بعضی وقتا از عقل و فهم من بالاتره. درسته؟ و قرآن غیر اینجور نمیشه باشه اصلاً، چرا؟ برای اینکه کلّ معارف را خداوند الی یوم القیامه بیان کرده، آیا هرکسی این بلوغ را دارد که مرادات خداوند را به عنوان مصادیق و مطلوب ها دریافت کنه؟ نه. پس تشابه رو این حسابه و إلا در دلالت لفظی که نیست. مثلاً{وَ مِمَّا رَزَقناهُمْ یُنفِقونْ} متشابه واقعاً چرا؟ برای اینکه شکموها میگن انفاق یعنی نون و مال و پول و فلان، کسانی که اهل معرفتند میگن که عرض می‌شود که رزق، رزق علمی و رزق مالی، خب این تشابه داره ولی در دلالت که ندارد که، لفظ دلالتش بر معنا در بالاترین قله فصاحت و بلاغته، منتها اون شخصی که باید بفهمه خودشو باید درست کنه. قرآن بلوغ دارد در دلالت. ما هم باید بلوغ داشته باشیم و به مقداری که ما بلوغ داریم به اون مقدار میفهمیم. اونوقت برای کسانی که این بلوغ رو ندارند مقرر کرده که متشابه را به محکم ارجاع کنید. بله؟{مِنهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ} خب بعضی ها هست که.