بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾ [الأحزاب: 21] گفته های ما هم بسیار گفته است و هم هیچ نگفته است. از نظر لفظی بسیار گفته ایم و بسیار شنیده ایم، اما از نظر معنوی، جو ما دور است از معنای این گفته ها و حقیقت آنها. کلمه لا اله الا الله، در لفظ تکرار است. اما در معنا به اندازه ای بالا و والاست که در سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، خود حضرت محمد ماموریت دارد ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ [محمد: 19] چون این علم و این معرفت دارای مراحل و درجات عالیه ای است. نمازهایی که ما می خوانیم، حمدش همان حمد است و سوره هایش همان سوره های یک قرآن. ظاهرا تکرار است از نظر لفظی، اما از نظر معنا تکرار نیست. بلکه تذکار است و تکبیر است و تدرج به معارف عالیه ای که مقصود از این آیات مقدسات وحی است.
امروز که فرخنده مبعث رسول گرامی خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم است، صحیح است که بر همه مسلمانان، بلکه بر همه راستان جهان تکلیف، مبارک است. الفاظ را ما تکرار می کنیم، اما از نظر معانی تکراری در کار نیست بلکه باید خود را محمدی بسازیم. کل زمانها از برای مکلفین دو زمان است. یک زمان، ولادت و بعثت و فعالیت ربانیات که نماینده اونها انبیاء پروردگار الهی و معصومان و در زیر سایه آنان، علمای ربانی هستند. این روزها روزهای عید و روزهای خیر و جشن و سرور معنوی انسانی، در بعد انسانی و در بعد معرفتی است. در مقابل روزهای ولادت های ابولهب ها و ابو جهل ها و ابوسفیان ها و فرعون ها و نمرود ها و تمام کسانی که صف اندر صف، با تمام نیروهای بو لهبی، در برابر دعوت های الهیه، قد علم کرده اند و هر گونه فعالیتی را که در قدرت دارند، انجام می دهند. ما که در جرگه خدا پرستان هستیم و مخصوصا به آئین آخرین گرویده ایم و شریعت ما شریعت قرآن محمد و محمد قرآن است، صلوات الله و سلامه علیه، وظیفه ما وظیفه دیگری است. امت جناب نوح برای ولادت و بعثت نوح خوشوقت اند و از برای ولادت و بعثت کسانی که بر ضد دعوت نوح اند، ناراحت. اما نوح و پیمبران پیش از وی، اما مخالفان نوح و مخالفان پیش از وی، بعد از آن، وقتی شرایع اصلیه الهیه را تعداد کنیم، زمان ابراهیم است. وظیفه سلبی و ایجابی ابراهیمیان، دو چندان است. اضافه بر نوح، ابراهیم.
ایجابی نسبت به ولادت های نور باران و بعثت های در افشان نوح ها و ابراهیم ها و از نظر سلبی در برابر نمرود ها و مخالفان دعوت ربانیه. علیک السلام. بعد در زمان موسی بن عمران علیه السلام، این دو سلب و ایجاب که عید و عزاست، سه برابر است و در زمان عیسی بن مریم علیه السلام، این دو بعد، چهار برابر است و در زمان بعثت خاتم النبیین صلی الله و علیه و آله و سلم، پنج برابر است. بلکه به تعداد پیمبران فرع که میان این پیمبران اصل، دعوت کرده اند و به اندازه خود و تا مقداری که مقدورشون بود و وظیفه داشتند دعوت کردند، ایجاب اونها و سلب معارضین اونها نیز افزوده می شود. اگر120 هزار یا 124 هزار یا 140 هزار پیغمبر، نسبت به این نسل اخیر آدم و حوا و تا کنون الی یوم القیامه بوده است، ما 124 هزار عید ولادت و 124 هزار عید مبعث داریم، از نظر ایجابی. و از نظر سلبی در برابر هر یک از پیمبران الهی، چه کوچک و چه بزرگ، چه از اولوالعزم و چه ازغیر اولوالعزم و چه صاحب کتاب و چه غیر صاحب کتاب، چه کسانی که در زمانشون انبیایی دیگر بوده اند و یا نبوده اند، تمام ولادت ها و بعدا بعثت های اونها عید است. ولادت برای بعثت و بعثت برای دعوت و نقش دادن به حکم پروردگار عالم، برای ربانی ساختن انسان ها.
و در برابر کسانی که مزاحم این دعوت ها بوده اند، از معارضین زمان آدم و و یونس و نوح و انبیاء. ابراهیم و انبیاء دیگر، موسی و انبیا، بنی اسرائیل، عیسی و حوارین و حضرت خاتم النبیین صلوات الله و سلامه علیه. معارضین این دعوت های ربانیه ولادتشون عزا و دعوتشون عزای روی عزاست. این مقدمات رو برای اون عرض کردم امروز که روز مبعث رسوالله صلوات الله علیه است که تمام ولادت های پیمبران، راستان و راستگویان و راست روان، ادغام می شود در ولادت رسول الله صلوات الله و سلامه علیه. و چنانکه همه ولادت های انبیا، برای بعثت های اونها عید است، همه بعثت های انبیا خلاصه می شود در بعثت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم. پس برای ولادت خاتم النبیین صلوات الله علیه، جشن و سرور ما و فرخندگی روز ولادت اون حضرت، مجموعه ای است از کل ولادت های نور و این مقدمه است از برای بعثت اون بزرگوار که پس از چهل سال که هم از نظر معنوی که اصل است و هم از نظر ظاهری چهل سال که فرع است، بالاترین مقام رسالت الهیه را به وحی الهی گرفت و دعوت الهی را آنگونه که شاید و باید انجام داد. پس بعثت رسول الله، مجموعه کل بعثت هاست. رسالت رسول الله، مجموعه کل رسالت هاست. پس قرآن رسول الله، مجموعه کل قرآن هاست.
قرآیین وحی، کتاب های. ﴿ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا [يونس: 15] که در قرآن شریف هست و همچنین آیات دیگر، دلیل است بر اینکه کل کتاب های آسمانی، قرآن است. اما قرآن اخیر، به نام قرآن نامیده شده و سایر کتاب ها تورات است و انجیل است و صحف است و زبور است و مضامیر است و چه است و چه است و چه است. کما اینکه همه پیمبران، پیمبر و صاحب وحی اند. اما در برابر خاتم النبیین صلوات الله علیه، صاحب وصیت اند و نه صاحب وحی ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ﴾ [الشورى: 13] خداوند به همه انبیاء وحی کرده است. اما این وحی های نبوتی و رسالتی، دارای درجات است، از آدم تا خاتم. هر یک به نوبه خود وحی است، در جو خود و در وضعیت خود و در حد خود. اما اگر همه این وحی ها و صاحبان وحی را با یک نظر بنگریم، فقط صاحب وحی محمد است و دیگران صاحب وصیت. یعنی مقدمه اند. بی حساب نیست که شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا، اوحی نیست. ولقد ﴿ أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ﴾ [النساء: 163] بله. ولکن داره جمع میکنه. شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا، این هم مفرد است و هم غائب است. این پایین ترین وحی رسالتی است، به عنوان استقلال وما أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ، اوحینا متکلم مع الغیر و وحی الیک. وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ، اونجا هم وحی نیست، وصینا بالاتر از وصی است. ﴿وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ ﴾ [الشورى: 13] الی آخر. بنابراین ای حضرت ذی الجلال وجهه، از غیب درا، انا النبیون گو. انا النبیون درست است. تمام نبوت ها، تمام رسالت ها، تمام وحی ها. در کل قرآن شریف، لفظ رسولنا و رسولی، فقط بر پیغمبر خاتم استعمال شده بر دیگران نه. بقیه را رسلنا، انبیاء، ارسلنا، رسولنا، رسولی، این فقط خاتم النبیین است. چرا؟ چون کل رسالات در او جمع است.
مقدماتی است که آقایون، از نظر مفردات می دانید، از نظر جمع هم تا اندازه ای. ولی منظور است از این مقدمات. حالا، کل رسالت ها و نبوت ها و عصمت ها، با زیادترهای که امکان دارد در عالم امکان تحقق پذیرد، در شخص محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم، تحقق یافته. اما تازه پیغمبر فرعه. این محمد نازنین که جمع بین نوح ها و ابراهیم ها و موسی ها و عیسی ها و سلیمان ها و داوود ها و اشعیاها و همه انبیاء است. این محمد فرع است مأموم است، امامش قرآنه. انی مخلف فیکم الثقلین، احدهما اکبر من الآخر، اطول من الآخر، .. من الآخر، اتم من الآخر، اعظم من الاخر. اما الاکبر و الاعظم، روایت متواتره، اما الاکبر و الاعظم و الاتم و الادوم والاکمل کتاب الله و اما الاصغر فعترتی. پیمغبر بزرگوار، دو بخش است، یا سه بخش است. بخش اول، محمد منهای وحی، محمد منهای قرآن، قبل از رسالت، وحی متصل نبود، وحی منفصل بود. لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیما أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یَسْلُکُ سبیل الْمَکَارِمِ، وَ یَرشدهُ الی افضل الاخْلاَقِ الْعَالَمِ (نهج البلاغه / خطبه 192) وحی منفصل، وحی 15:8
محمد قبل از قرآن و قبل از سنت، این زاویه اولای حضرت رسول صلوات الله علیه است. زمینه است، زمینه است که دو محمد دیگر اضافه گردد. مثلثی از محمد، یک محمد صاحب الثقلین گردد. مرحله دوم عبارت است از نور قرآن، ﴿مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ﴾ [هود: 49]، ﴿مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ﴾ [الشورى: 52] و از این قبیل. این وحی، بر هیچ پیمبری قبل و نه بر تو، قبل از رسالتت، نازل نشده بود، ﴿وَلَكِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا ﴾ [الشورى: 52]. این نور الانوار است و مرکز الانوار است و خاتمه الانوار است که تمام نور به دستان، و تمام مشعل داران هدایت، باید تبعیت از این نور کنند و زیر این مشعل برن. قرآن بر اون حضرت نازل شد. اما در حاشیه قرآن سنت. قرآن ادغام در سنت نیست، اما سنت ادغام در قرآن است. امام ادغام در مأموم نیست، مأموم ادغام در امام است. پروردگار وحی مثنی بر رسول الله صلوات الله علیه، نازل کرده، یک وحی باقی الی یوم القیامه که مردنی نیست و غبار گرفتنی نیست در اصل، در فرع ممکنه. هست، همیشه هست. کم و زیاد شدنی نیست، کشتنی نیست، مردنی نیست، حبس شدنی نیست از نظر ظاهر، از نظر باطن، چه باطن هایی که دور از قرآنه. اما قرآن، حامل وحی الهی است که وحی اصل است، اما محمد صلوات الله علیه، حامل وحی فرع است، که سنته. اما این سنت، بر محور کتاب الله است. ﴿ لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ﴾ [يونس: 64]، لَا تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِهم و از این قبیل. اون خلاصه و کلاسه ای که از کل رسالت ها و کل وحی ها و کل کتاب های آسمانی، در خاتم النبیین صلوات الله علیه، خلاصه شد، این خاتم النبیین در اصل و فرعش، در قرآن خلاصه می شود و سنت در حاشیه. بنابراین بزرگترین عید از برای مکلفان جهان که عید میلاد و مبعث و دعوت کل رسالت های الهی است، عید زیر بار قرآن رفتن است. ائتمام به این امام بزرگوار کردن است. قرآن را محور و اصل قرار دادن است، در کل افکار و عقول و علوم و نظرات و اعمال و فردیات و اجتماعیات و آنچه که بشر ندارد و دارایی او، به وسیله وحی اخیر الهی است. این عیده.
اگر قرآن در چین عمل گردد، مردم چین عید می گیرند و اگر در حوزه علمیه بزرگ اسلام، مورد نظر نباشد، اینجا جهنم است. هر جا قرآن هست از نظر علم و از نظر معرفت و از نظر دقت و از نظر پشتوانه تمام افکار که ﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ﴾ [الأعراف: 170] کسانی که خود را و افکار خود را و علوم خود را و عقاید و اخلاق خود را و خودهای خود را از گزند حوادث و شیطنت ها و شیطان ها نگه می دارند، با علم قرآن علومشون را، با اخلاق قرآن اخلاقشون را، با همه چیز قرآن همه چیز خودشون را، وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ. هر جا میخواد باشه. عبرستان باشد، عجبستان باشد، انگلستان باشد، ایران باشد، کجا باشد، هرجا. و هر جا قرآن نیست عزاست. پیغمبر بزرگوار، قبل از آنکه مبعوث به رسالت گردد و قبل از اونکه گوشها را آشنای به آیات وحی اخیر، قرآن بکند، محمد امین بود، محترم بود. هم ظاهرش زیبا بود، هم عملش زیبا بود، حتی برای حجرالاسود به پیغمبر تعارف کردن، شما اینکار رو بکنید، قبل از نبوت.
از کی این محمد امین خائن شد؟ از کی این اعقل عقلا دیوانه شد؟ از کی این عالم راستگو و راست رو و راست فهم، کج شد و کج شد و کج شد؟ از کی ابوجهل ها و ابولهب ها شروع کردند معده گوسفند بر سر نازنین پیغمبر ریختن؟ از کی در شعب ابی طالب زندانی شد و خدیجه اش در اونجا مرد و کی مرد و گرسنگی خوردن؟ از کی مجبور به هجرت شد؟ جرم محمد چه بود؟ خودش جرم نبود. محمد بن عبدالله جرم نبود. امین بود، رحمت بود، امانت داشت، دزد نبود، همه بهش اطمینان داشتند. اما تا قرآن بر پیغمبر بزرگوار نازل شد، ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ﴾ [العلق: 1] دشمنی ها شروع شد. با محمدی ها چرا ابوجهل ها مخالف اند؟ محمدی ها، کل کسانی هستند که امامشون قرآن است. خود را ادغام می کنند در این امام. خود را ذوب می کند در این امام. وقتی سوال شد از ابن عباس ما کان خلق رسول الله صلی الله علیه و سلم؟ ما کان خلق بالقرآن. محمد یعنی قرآن. خود قرآن. وَمَا عَلَّمْنَاهُ الذکر و ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ ﴾ [يس: 69]، هو کیه آقایون؟ خود محمد. وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ . به ضمیر که ضمیر بر نمی گرده. وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ این ضمیر بر میگرده به کی؟ به پیغمبر که قبلا ذکر شده. ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ﴾ [يس: 69] این پیغمبر، ذکر است و قرآن است. همه وجود او را، افکار او را، علم او را، همه افکار و علم ها و خیال ها را، همه رو زده است کنار، پر از قرآن است، مملو از قرآن است، جز قرآن چیزی در پیغمبر وجود ندارد. قاطی نمی کند پیغمبر، وحی خدا را با وحی عقل خودش. با اینکه اعقل عقلای عالم است علی الاطلاق. وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنْبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِينٌ. حالا، دشمنی های ابو جهل ها و ابو لهب ها و نمرودهای، نه ریش دارند و نه عمامه و نه عرقچین دارند و نه سجاده دارند و نه نماز شب دارند و نه حوزه دارند و نه روضه دارند و نه موضع، دشمنی های با محمد، به حساب محمد قرآن بود، نه محمد منهای قرآن. محمد مادامیکه ابراز نکرد بود حقایق رو و نمیشد ابراز کنه رسول نبود، وظیفه نداشت، حکم نداشت، دستور نداشت. کارهای الهی رو به طور سری برای خودش انجام میداد، این محمد امین بود. و دشمنی از اونجا شروع شد که قال الله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ، ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ﴾ [العلق: 1-3] همه ابوجهل ها، با همه محمدهای تاریخ، مبارزه شون به حساب محمد بن عبدالله، محمد بن رضا و محمد بن تقی و محمد بن جواد نیست. نه یقه زن کسی رو گرفتن، نه از در خونش رفتن بالا، نه از پشت بام رفتن بالا، نه مالشون رو دزدیدن، نه خودشون دزدیدن، نه مالشون خوردن. این کارها رو نکردند. محمد از خانه کدام ابوجهل بالا رفته بود؟ آیا یقه زن ابولهب رو گرفته بود؟ آیا ظلم کرده بود؟ چه کرده بود این محمد که اینقدر اذیتش کردند؟ که مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ (کشف الغمه في معرفه الأئمه / جلد۲ / صفحه۵۳۷) چه کرده بود؟ جرمش همین بود. جرم بزرگ این محمد، قرآن بود. محم های بعدی هم همینطورند. هر کس در هر محیطی، علیک السلام، و متاسفانه در بزرگترین محیط حوزه اسلامی که قم است، هر کس با قرآن آشناتر شود، دشمنانش بیشتراند. استکبار اینطور خواسته. هر کس قال الله بیشتر بگوید، بیسوادتر است، دیوانه تر است، ضد انقلاب تر است، ضد حوزه تر است، ضد علم تر است. این رو کی درست کرد؟ این موفقیت ابوجهل ها و ابولهب ها است که در عمق حوزه ما، حمق لا مذهبی را ایجاد کردند. حمق ضد قرآنی رو ایجاد کردند. ما بر می گردیم به اول مطلب، مگر نه این است که بزرگترین بشارت و بزرگترین عید سعید و بزرگترین ایام فرخنده از برای مکلفان آگاه، ﴿لِيُنْذِرَ مَنْ كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ﴾ [يس: 70] .
روز بعثت محمد قرآن است صلوات الله و سلامه علیه. یعنی روز بعثت کل رجالات وحی. روز نزول کل وحی ها که در قرآن شریف اقدام می شو. خب، ما خوشوقتیم. برادران، ما توی صندوقخانه صحبت نمی کنیم. ما در قلب حوزه و لو افرادمون صورتا کم اند، اما ضبط میشه و پخش میشه. بعد از مرگمون یا در زمان حیات، ما خوشبختیم از نزول قرآن؟ استعمار خوشوقت هست از این قرآنی که در بین ما هست. از این قرآنی که در بین ما هست و اصلا هیچ حسابی از حساب ها نداره. و به اندازه ( 26:03 ) هم حساب نداره. به اندازه هیچ کتابی حساب ندارد. و تناقض در افکار ما ایجاد شده. ما معتقدیم، همه معتقدند مسلمونها که حداقل اقل اقل اعجاز والای قرآن، اعجاز در فصاحت و بلاغته. ولی ابوجهل و ابولهب و ابوسفیان و معاویه و با عرقچین و با ریش و با عمامه و عبا و قبا و لباده، میگن قرآن را نمی شود فهمید. إ، همه خاک ها بر سرت کنند. همه کثافت ها بر سرت کنند. خب، تو که معتقدی مسلمان که قرآن افصح بیان است و ابلغ بیان است. چطور شد نمی شود فهمید؟ این کار استعمار است. کار استعمار است. استعمار کاری کرده که در ضمنش استحمار است. استحمار کی میتونه بکنه؟ کسی که راست راه می ره و پالون نداره که نمیشه سوارش شد. کسی که دولا شده و پالونم داره، زین هم داره، دهنه هم داره، خب سوارش میشن ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا﴾ [الإسراء: 62] شیطان مصمم شده. لأَحْتَنِكَنَّ، نمیگه دولاشون می کنم، دولا هستن. نمیگه زین، زین هم دارن، نمیگه پالون، پالون هم دارن. افسار، لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا. افسار میکنم فرزندان آدم، مگر کمی رو. همه ما رو افسار کرده است. مگه افسار کردن شیطان چیه؟ دنبال هر کتابی برویم، هر فکری برویم، هر انقلت و قلتی، هر تاملی، هر خرت و پرتی که ما را گمراهیم، گمراهتر می کند،گیجیم، گیج تر می کند، منحرفیم، منحرف تر می کند، پنجاه سال درس می خونیم، هیچ غلطی نکردیم. ما با قرآن کاری نداریم که. کتاب اجنبی است. چون کتاب اجنبی است. من یادم هست در چهل و هفت، هشت سال پیش که درس آقای بروجردی رضوان الله علیه می رفتم، زیاد می رفتم کتابخانه مدرسه فیضیه، علوم قرآن مطالعه داشتم زیاد. طلبه ها می شنیدند میخندیدن، می گفتن این آ شیخ روضه خونه. افکار این بود، آ شیخ روضه خونه. قرآن مال روضه خون هاست. مگر اون احمق به آقای خوئی حفظ الله، نگفته بود؟ آن احمق کی بود نمی گم کی بود. یه آدمی بود که رساله نوشته بود، البته سقط شد رفت. ( 28:46) هر کی بود، کاری نداریم. آقای خوئی می فرمودن که به ایشون عرض کردم شما، چرا تفسیر رو ترک کردید؟ هفته ای چقد می گفتید؟ فرمودن هفته ای یه شب، شب پنجشنبه. چرا؟ برای اینکه خب قرآن مشکله باید کار کرد. گفتم چرا تعطیل کردید؟ گفت حالا چنین و چنان و این حرفا و کسی هم البته نبود که این حرف زده شد. اون آقای فلان، البته اسم نبرد. گفتم به ایشون چرا اسم نمی برید؟ گفتش که اگر من بگم کیه، شما با چوب سگ زنی بیرون می کنید از حوزه. قدرت ظاهری ما اینجور بود در نجف. قدرت ظاهری ما اینجور بود در نجف. با چوب سگ زنی بیرونش می کنید. هم علیه شاه بود، هم علیه رفقای شاه، از نظر علم. گفتم خب چی شد؟ گفت بله من می رفتم درس تفسیر قرآن، این آقا به من رسید، گفت آ سید ابوالقاسم کجا؟ آ سید بوالقاسم در مقابل اون یه فاضل عادی بود، اون هم یه آدم کلفتی بود. بگم؟ مدرسی نامی بود. مدرسی. رسالش هنوز هست، توش 29:43. این رسید و آ سید بوالقاسم کجا؟ می رم تفسیر. با ترس و لرز گفتم. آ سید بوالقاسم، شما پس فردا مرجع تقلیدی، مجتهدی، این کتاب روضه خون ها چیه؟ قال عیسی، قال موسی که حرف نشد که. من به آقای خویی گفتم که آقا میشه بفرمایید کی بود این؟ فرمود نه، چون با چوب سگ زنی بیرونش می کنی. اینقدر ما احمقیم. ما درس می خوانیم، می خوانیم، می خوانیم، به قول علامه طباطبایی در سوره مائده که من بیشترش 20:17 نوشتم. می خوانیم، می خوانیم، از امثله تا آخر، قلم فتوا میذاریم، فتوا می دیم، جوری است که اصلا نیازمند به قرآن نیستیم. این چه اسلام زهر ماری است؟ شیر بی راس و دم و اشکم که دید؟ این چنین شیری خدا هم نافرید. کجامون مسلمانه؟ نمیخوام سنی ها رو بر خودمون ترجیح بدیم. سنی ها نامسلمان، شیعه ها نامسلمان، عربی ها نامسلمان، ملوی ها نامسلمان، حلبی ها نامسلمان. اسلام این است که بر محور قرآن ما زندگی کنیم در کل ابعاد فکری و معرفتی و اخلاقی و عقیدتی و عملی. این فتواهای ماست. بذارید بگم من، نگفته نمیریم. کافی است برای کافرتر شدن کافرها، کافرتر شدن سیک ها، بت پرست ها، خر پرست ها، کافر تر شدن یهودی ها، مسیحی ها و هر که ها، که ما فقط فقه معمول اسلامی رو به زبان اونها نشونشون بدیم. خلاف حس، خلاف عقل، خلاف وجدان، خلاف چه، خلاف چه. فقه اسلام نیستش که. کی اسلام میگه چهارتا کمتر از سه تاست؟ آقا چهارتا کمتر از سه تاست؟ چی شد؟ اگه یه انگشت زن رو ببرید، یه دهم مثل مرد. دو انگشت، دو دهم مثل مرد. سه انگشت، سه دهم مثل مرد. چهار انگشت، بر گشت به دو دهم. چهارتا از سه کمتر، به اندازه دو است. کدوم عاقلی می گوید که دختر نه ساله روزه بگیرد حتما، اما پسر چهارده ساله و یازده ماهه روزه نگیرد؟دختر قویتره یا پسر؟ انتقاد فقهی است ها. باید فریاد کرد و این فقه را و این فلسفه را و این عرفان را و این ادب را و این اخلاق را و این عقاید را، از منجلاب افلاطون ها و از منجلاب، منجلاب این واردات افکار فلسفی و عرفانی و خرفانی و مرفانی، نجات داد. اسلام را نجات بدیم. همونطور که آقای خمینی اسلام رو نجات داد از شر شاه. بدتر از شر شاه، ما شاه ها هستیم. از شر خودمون اسلام رو نجات بدیم. از شر افکار خرافی خودمون رو نجات بدیم. بابا این احادیث شما که متناقض است. یکی میگه هفت سال، یکی میگه هشت سال، نه سال، ده سال، یازده سال، سیزده سال، پونزده سال، چهارده سال. ببینید متناقض صورتا، ولی واقعا متناقض نیست. تکلیف، بحث کردیم. تکلیف، حد بلوغ است. بلوغ، یعنی عقلش برسد. منتها عقلش برسد، بدنش هم میرسه؟ بچه دختر نه ساله، روزه بگیر، داره میمیره ها، روزه بگیر. اما برادرش، نزدیک پونزده ساله، نخیر، نه تو روزه نگیر، تو بخو .آخه این چه اجحافیه؟ این چه ظلمی است شما به نام اسلام دارید میگید؟ و از این قبیل. از باب الدیه علی العاقله. الدیه علی العاقله دیه غیر عاقله. عاقله یه آدمی است، پنجاه، شصت سالشه، داره، میلیونره، ترلیونره، چه، فلان، ایشون زد یکی رو اشتباها کشت. میگن این نباید خون بها بده، باید داییش بده، باید عموش بده. داییشم پونزده سالشه مثلا، چهارده سالشه، شونزده سالشه. اگه نداره باید سر جمع کنند یا از شرع بگیرند جمع کنند. چی شد؟ بابا ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى﴾ [فاطر: 18] کجا رفت؟ آیات خون بهای قتل خطأ که نص است. نص است در اینکه شخص قاتل باید بده. این الدیه علی العاقله کیه؟ عاقلهف این تاش، تای مبالغه است یا تای چیه؟ 34:18 یعنی کسی که عهده دار است خیلی، این غیر منضبط و پراکنده را منضبط کند. کی رو؟ پنجاه ساله رو؟ نه، یه بچه کوچیک. بچه کوچیکه باید حفظش کرد. نزنه، نکشه، چه نکنه، فلان. اگر این تقصیر کرد، این ولی، این پدر، در نگهداشت این دختر، بچه، حیوان هم همینطوره. در نگهداشت حیوان، صاحب حیوانه که تقصیر کرد حیوان رفت علف مردم رو خورد، باید پولش رو بده. این بچه هم اگه در حکم حیوان است و هنوز بالغ نیست و هنوز چی نیست، اگر این بچه، در اثر کوتاهی این ولی اش که عاقله اوست، یعنی نگهبان بسیار قوی متعهد اوست، اگر کوتاهی کرد باید خون بهاش رو بده. چرا شما رفتید جای دیگه پس؟ میگید عاقله پدر نیست، جد نست، مادر نیست، خواهر نیست. دایی، دایی زاده، عمو، عمو زاده. از کجا آوردین؟ از یک حدیث اینقدی، همش پر از متناقضات. دروغ، دروغ، دروغ، دروغ روی دروغ روی دروغ. و قص علی ذلک 35:18
این فقه مون، اون اصولیبه اصلمون، اون فلسفه زقنبوتمون که اصول اربعه اش بر خلاف عقله. اون عرفانمون، اون عقایدمون، اون تاریخمون، یارو رو منبر داره حرف میزنه، من دیگه توبه کردم منبر دیگه نمیرم اصلا. دیگه پای منبر هیچکس نخواهم رفت کلا. چون من رو متهم کردن که ایشون وهابیه، پای منبر کسی نمیره. گفتم باشه وهابی باشم. من پای منبر هیچکس نمیرم. از بس دروغ می گن. رفته بالا هی عر میزنه که حضرت یونس، خدا گفت نکن، گفت نخیر می کنم، چونش رو همچین کرد و خدا رو مسخره کرد و نفهمیدم چیکار کرد و بعضی 35:57 آ سید تو چی داری میگی؟ یونس از انبیاء بزرگ خداست و خدا در قرآن ﴿وَإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ [الصافات: 139] فلان. گفت از کتاب مدینه المعاجز نقل می کنم، گفتم مدینه المعاجز مانند تو عاجزه، این غلطا رو نکن بیا پایین. بعد به اون آقایی که صاحب خونه بود گفتم، نشستن در مجلس شما حرام، خود شما حرام، 36:18 حرام، دیگر نخواهیم آمد اینجا. بعد چیکار کرد، فرستاد، گفتم نخیر، تمام شد. 36:27
زندگی که، جوی که، اصلش حوزه است، اصل تمام این بازارها و اداره ها و کارگرها و کارمند ها و دهاتیا و مهاتیا، اصل دعوت اینها حوزه است. کی اینا رو دعوت میکنه؟ چهار مثقال روضه خون، با چندتا 36:45 و یه مشت دروغ. تازه باسواداشون برن منبر سوادشون چیه؟ سواد قرآنی که نیست. یه مشت احادیث خرت و پرت، تناقض، جعل، تقطیع، تقیه، شقیه، مقیه، اینا. بنابراین امروز روز عزاست برای ما روز عید نیست. عید کیه؟ ما اگر خوشوقتیم که این بزرگوار، مبعوث گردیده اند، خوشوقتی در صورتیه که قبول داشته باشیم که بعثت اون حضرت، رکنش قرآن است که قبول داریم. اگر رکن این بعثت، محور این بعثت، احترام این بعثت، عظمت این بعثت قرآن است، پس کو این قرآن؟ خاک بر فرق من و تعبیر من. کجای این حوزه، قرآن شریف به اندازه امثله هم ارزش دارد؟ قد امثله. 37:47 جلسه استفتائی در نجف نمی گم کی. دور هم نشسته بودن و بعضیاشون حالا ادعای مرجعیت دارن، درس دارن و فلان. درجه اول فضلا. خب، سوال می شد و اون آقا هم حرف می زد و بعد من یه آیه ای رو خوندم، آقا اوقاتش تلخ نشد خیلی، چون قرآن بود مقداری، مقداری البته صورتا نه فتوا. ولی بقیه 38:8 آقا باز قرآن خوندیم، گفتم ابولهب ها، ابوجهل ها، ابو سفیان ها، دیوانه ها، خدا بلد نی حکم خودش رو بگه تو آشغال بلدی بگی؟ تو آشغال، حکم خدا را بلدی، خدا بلد نیست؟ بعد اون آقا، ازش سوال شد که الاسلام یجب ما قبله، گفتش من تحقیق کردم، گشتم، گشتم، گشتم، رجالی هم هست، گشتم، گشتم، گشتم، گشتم، 38:38 آقای خوی دیگه، گشتم در فقه سنتی خب، ایشون اعلم فقه سنی هم هست، غیر سنتی کاری نداریم، دیدم که سند نداره. حالا آقایون چی می گن؟ این الاسلام یجب ما قبله، سند ندارد؟ من به ایشون گفتم که یه آیه داره که اونم سند داره. فرمودن چی؟ گفتم ﴿قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ﴾ [الأنفال: 38]، تامل کرد ایشون، ایشون فرمود برای هر حکمی آیه ای دارید شما. گفتم خدا داره من ندارم. همشون شاخ در آوردن. ولی شاخ چجوری؟ شاخ حیوان نه شاخ انسان. برا اینکه به آیه توجه نکردن. گفتن اگر این حدیث رفت کنار هیچی. این حدث که رفت کنار تموم شد. حدیث که رفت کنار دیگه هیچی. یکی از اسما قرآن، آقا خوندن، حدیث. آقا اربعین حدیث مینویسن. کی اربعین آیه نوشته؟ ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا﴾ [النساء: 87]، ﴿فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ﴾ [المرسلات: 50]. این بهترین حادثه معرفتی است. حدیثف حادثه است، حادثه. بهترین حادثه معرفتی، حادثه وحی قرآن است. چرا ما میریم سراغ چیزهای دیگر؟
ما عادت کردیم که در ولادت رسول الله صلوات الله علیه و بقیه انوار هدایت و بعثت رسول الله صلوات الله علیه و خلافات ائمه معصومین علیهم السلام، خلافتهاشون، خب، چطور متولد شدن؟ کجا متولد شدن؟ پدرشون کی؟ مادرشون کی؟ چند سالشون شد؟ چند سالشون؟ اینا رو میگیم. اما عمق مطلب رو ما فراموش می کنیم. تازه اینها رو هم دروغ میگیم. مثلا در ولادت امیر المومنین حضرت که متولد شدن به سجده افتادن. 40:25 هنوز پیغمبر ما پیغمبر نشده بود، بسم الله، ولی ایمان که داشت. اما ایشون تا بلند شدن، شروع کردن سوره المومنون رو خوندن. بعد تورات خوندن، بعد انجیل خوندن، بعد چه کردن. این رو عن فلان، عن فلان، عن فلان، عن فلان، مه عن عن نقل می کنیم و مقام پیغمبر بزرگوار رو میاریم پایین، میذاریم زمین، امیر المومنین رو می بریم بالا. چطور؟ باید اون احمقی که این حدیث رو جعل کرده و این احمقی که نقل کرده و این احمقی که می شنود، قبول می کند، بهش گفت آیا وقتی که امیر المومنین، دوازده سال قبل از بعثت رسول الله و قبل از نزول قرآن، قبل از نزول جمعی و کلی قرآن، علی سوره مومنون رو میخوند، از کی یاد گرفته بود؟ میگن و ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾ [مريم: 12] بله، حضرت یحیی در حالت صبابت، بهش وحی شد، نبی بود. اما به امیر المومنین وحی نبوتی شده بود؟ از کی یاد گرفته بود؟ از پیغمبر. پیغمبر هم بلد نبود. ﴿وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ﴾ [العنكبوت: 48]، ما کنت تعلمون. یک کلمه بلد نبود. بلد نبود. اگه بلد بود ﴿إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ [العنكبوت: 48] این از اصول ثابته قرآنه است. اگه نیاد تو دنده هوس های ما و شهوت های ما، به شهوت خود قرآن رو معنی کردیم. دیروز یکی میگفتش که آقا بشارت، گفتم بفرمایید، گفت تدریس قرآن در حوزه واجب شد. گفتم معذرت میخوام عزای دوم باید بگیریم. برای اینکه کدوم قرآن؟ قرآنی که مطابق شهوت انا حرف بزنه، شهوت فلسفه من، شهوت فقه من، شهوت عرفان من، شهوت مقه من، این قرآن نبودش که بهتر است که. همونکه قرآن رو جزو دروس جنبی قرار دادن، جنبی. ما در مسجد امام رضا درس می دادیم، به ما خبر دادند که قرآن جزو دروس جنبی است. گفتم کی گفته؟ گفتند هیات سر پرست ها، گفتم این ها هیات خرپرست هان. هیات خرپرستان این کار رو کردن. آدم که اینکار نمیکنه که قرآن، در دروس جنبی باشه. امثله دروس اصلی باشد، ممثله درسو اصلی باشد، قرآن دروس جنبی باشه؟
امیر المونین قرآن خوند، میخواد علی رو ببره بالا، پیغمبر رو از اون ور، دوستی خاله خرسه، میذاره زمین. بابا پیغمبر بهش وحی نشده، علی از کی یاد گرفت؟ از خدا؟ پس علی قبل از پیغمبر، پیغمبر شد. ولی از پیغمبر؟ پیغمبر که بلد نبود. و قص علی ذالک (42:51) برادران، ما اقلیت هستیم. خیلی هم اقلیت هستیم. در کل شیعه و سنی، ما اقلیتیم. یعنی کتاب اصلمون را، کتاب فرعمون ر،ا کتاب همه چیزمون را، ما معتقدیم که قرآن است و رو قرآن کار می کنیم. باور کنید انسان در جو حوزه که قرار می گیرد، خود بنده اول که وارد جو حوزه شدم، اینطور وضع مسمومی در کار بود که خداوند توفیق داد و ما مسموم نشدیم. اصلا اگه انسان بره سراغ مطالعه قرآن 43:25 تحصیلی، طلبه نی اصلا ، این بطله است. اصلا تو مخ های ما اینطور خراب کردند، اینطور کثافت تو مخ های ما کردند، و آمریکا اینطور کرده که حالا، آمریکا هر کی میخواد باشه. آمریکا و غیره آمریکا، بدتر از آمریکاییم ما. کسانی که قبول میکنن که آمریکا سوارشون شه، استعمار شوارشون شه و کتاب الله در میانشون نباشه و 43:46 این بدتر از آمریکان که ما اگر رو قرآن فکر کنیم، اصلا وقتمون تلف شده. ولی رو تعمر فلان آخوند ملا قوز فکر کنیم نخیر. عجب. رو قرآن فکر کنید، ان فی ذلک لآیات لاولی الالباب. فکر کنیم چه آیاتی و چه نشانه ای برای اولی الالبابه؟ این آدم لبش رو مصرف نمیکنه، عقلش رو مصرف نمیکنه، می ترسد که این. یکی از بزرگان تهران گفتم پسرت چی خونده؟ گفت چی خونده، چی خونده، چی خونده، گفتم قرآن؟ گفت نه. چون اگه استصحاب 44:19 بلد نباشه میگن ملا نیست. به یکی دیگه که خارج چیز میگه، همین تو قم، تو خونه اش. خارج کتاب صلاه حاج آقا رضا رو میگه، عده ای هم میرن سراغش. گفتم خب، مریض بوده رفتم دیدنش. گفتم شما افکار قرآنی رو در فقه وارد می کنید؟ گفت نه، هم وارد نیستم، هم اگه وارد بشم بگم، طلبه ها فرار میکنن. گفتم خاک بر سر تو و همه طلبه هات. افکار قرآنی رو میگه فرار میکنن. جمع کن این تشکیلات جهنمی رو. اگه آخور ببندی طلبه ها رو، بهتر از این کاریه که داری میکنی که اگر اون افکار قرآنی رو بگم، طلبه ها فرار میکنن. به جهنم که فرار کردن، به درک که فرار کردن. پیغمبر بزرگوار اگه لات و عزی و منات و ثالث ثلثها رو کاری نداشت که فرار نمی کردن از دورش. اگه لا اله الا الله نمی گفت و ناز می کرد لات و عزی رو در دل لات و عزی، خدا می اومد که فرار نمی کرد از دستش که. پیغمبر اگه قرآن رو لا سبیل میذاشت، نمی گفت که فرار نمی کردن که. پس انا برای انا است، برای هو نیست. هو در کار نیست. فقط برای من. برای اینکه من بتوانم زندگی کنم عالمانه، حجت الاسلامانه. آی من رو سگ بخوره، سگ هرز بخورد این انا را که اگه این انا بخواد ساخته شه که من ملاحظه کنم، اگر بگم قال الله، بابا یه رای هم هست، قال الله ﴿وَحُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ﴾ [النور: 3] نه این آقا منحرف شد. این آقا رفت سراغ کتاب 45:53. کتابی که قابل قبول نیست. باور کنید از کثرت آنچه ما …