جلسه چهارصد و چهل و ششم درس خارج فقه

تجارت و بیع (خیارات)

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
ٱللَّهُم صل علی محمَّد و آل محمَّد

«السادس خیار الرؤیة»

و من اشتری موصوف غیر مشاهد کان للمشتری خیار الفسخ اذا وجده دون الوصف.

علامه بزرگوار و دیگر فقهاء نوعا در خیار رویت شرط می­کنند که یک وصف غیر مشاهدی در کار باشد. موصوف، و من اشتری موصوف غیر مشاهد من که جنسی می­خوام از شما بخرم مثلا فرشی، این فرش را من ندیده­ام اما برای من توصیف کرده­اید اگر بعدا برخلاف آن وصف درآمد در اینجا خیار رویت است یعنی خیار تخلف از نظر دیگر، خیار رویت به این معنا.

خب یه مطلب آقایون قید می­فرمایند در خیار رویت که اون جنسی که شما خریده­اید یا ثمنی که به دست شما رسیده است این غائب باشد، غیرمرئی باشد اما اگر حاضر باشد درش خیار رویت نیست. عرض می­کنیم چرا؟ بله چیزایی هست که اگر حاضر باشد انسان تمام اوصاف رو دریافت می­کند اوصاف هندسیش، اوصاف فیزیکیش، اوصاف رنگش، اوصاف چه دریافت می­کند. بعضی اشیا اینطوره.

 ولکن بعضی از اشیا است حاضره اما یک صفات خفیه‌ای دارد که شما نمی­بینید یا وارد نیستید. فرض کنید شما یه حیوانی رو می­خرید شما نمی­دونید که در باطن این حیوان چه وضعی است، مرض است نیست، خوبم میدوهه یه حماری انسان خرید نشادر بهش کردن میدوهه از حیوان عادی هم بهتر میدوهه. اما این حاضر است برای شما حیوان، طرفم وصف کرده است که در باطن گیری ندارد، قدرت راه رفتن دارد ولی شما باطن او رو که نمی­بینید که.

پس این سوال پیش میاد چرا آقایون فقهاء بزرگوار قید می­فرمایند که این موصوف باید غائب باشد اگر موصوف غائب بود اوصافی از برای این موصوف بایع یا مشتری ذکر کرد و از این اوصاف تخلف شد، خیار تخلف وصف هست. میگیم چه حاضر باشد چه غائب باشد. بله مگر در اجناسی که اگر حاضر باشد همه چیزش معلومه. میگیم نخیر اجناس دیگری داریم که اگرم حاضر باشد همه چیزش معلوم نیست. کسی که وارد در فرش نیست چه می­فهمد فرش کرمانی 120 رگه یا 90 رگه یا 80 رگه فرقش چیه؟ متوجه نیست. طرف می­گوید این فرشی که انداختم اینجا 120 رگه است. بعدا میره به خبیر نشون میده معلوم میشه 90 رگه است، حاضره. پس این اشکال به برادران بزرگوار فقیه وارده.

و قاعده کلی اینه که اولا ثانیا (رویت خارج از این بحثه…) خارج نیست داخله داخله در بحثه. رویت جسم، اونکه خود موصوف رو، اینجا وصف رو نمیگه، موصوف رو. آقا این موصوف هست اما بعضی چیزاش غایبه. این میگه خود موصوف باید غایب باشه.

ما اینجا دو بحث داریم. یک بحث در اصل صحت بیع داریم که باید من جنسی را که می­خرم معلوم باشد. اگر معلوم نباشد مجهول باشد غرر در اینجا هست چون جهالت موجب غرر است پس از بیخ این معامله باطل است. این مرحله اولی.

مرحله ثانی اینکه بنده که دارم این فرش رو می­فروشم چه فرش حاضر است چه غایب است اوصافی را ذکر کردم یا معامله مبنی بر اوصافیه. خب دو جوره دیگه. یه مرتبه است من عبایی رو که می­فروشم شما دارید می­بینید قید می­کنم چنین باشد چنان باشد چنان باشد چنان باشد. یه مرتبه نه، عبایی که می­فروشم فروش اینجور عبا مبنی بر این است که چنان باشد چنان باشد چنان باشد. خریدار بر این مبنا می­خرد ولو توصیف ذکر هم نشده. هر دو بحثه چه وصف ذکر شود محتاج به ذکر بوده مثلا یا هر چه یا نه وصف ذکر نشده است اما اصل معامله در عرف و عادت معمولی مردم مبنی بر این اوصاف است.

حالا در این مرحله دوم که یا اوصاف ذکر میشد یا مبنی بر اوصافه، حالا اوصاف ذکر میشد رو بحث می­کنیم تا روشن بشه. جنسی حاضر است یا غایبه، شخص فروشنده می­گوید که این جنسی که می­خوام بفروشم چنین است چنین است چنین است چنین است و شخص خریدار هم با این اوصاف قبول می­کند و بر مبنای این اوصاف می­خرد. حالا یا فروشنده اوصافی را که می­گوید راست می­گوید واقعا چنینه خب بحثی نیست. اوصافی رو قید کرد و همون اوصافی رو که قید کرد و طرفین قبول کردند بود اینکه خیار معنا نداره. خیار کجاست؟ بعد از این مرحله است. اوصافی را که این شخص فروشنده یا خریدار، هر کس، یا مثمن یا ثمن، حالا راجع به مثمن بحث می­کنیم، اوصافی را که شخص فروشنده از برای این فرش ذکر می­کند تخلف شد. این تخلف چند جوره سه جوره.

یک: این آدم فروشنده واقعا نظرش این بود که این اوصاف هست بعد معلوم شد نیست. اینجا گناه که نکرده و بگه خیار هست چون تِجَارَةً عَنْ تَرَاض نیست، چون لا ضرر نفی می­کنه، چون الی آخر.

یه مرتبه نه این آدم دروغی اوصافی رو گفت، دروغی، اوصافی که در این جنس نیست این اوصاف رو گفت. پس معین شد مبیع چیست غرر دیگه نیستا، معین شد که مبیع چیست غرر در اصل اونچه را که طرف می­خرد و این می­فروشد نیست. اما بعدا دید که نخیر اوصافی که او گفته است وجود ندارد. در اینجا خیار تخلف وصف هست منتها در چه صورت؟ در صورتی که تعدد مطلوب باشد نه وحدت مطلوب. این یادتون نره­ آقایون، تعدد. یعنی من می­خواهم این فرش را بخرم خواست است و می­خواهم کرمانی چنین باشد. خواست اول انجام شده اما خواست دوم که شرایطی شده است انجام  نشده و طرف عمدا اینجا خیانت کرده است و این دروغ گفته. معاملا اصلا صحیح است چون اصل فرش رو می­خواستم ولکن فرعا دارای خیاره چون اگر من که فرش به دستم آمد ملزم باشم این فرشی که خصوصیات درش باید باشه و نباشه به من ضرر خورده است و من رضای کامل ندارم این بعد دوم.

سوم: سوم اینکه من این جنسی که دارم به شما می­فروشم اوصافی رو گفتم و این اوصاف رو الان دارید، الان دارید ولکن بعد از اینکه معامله شد و شما مبیعتون رو ورداشتید بردید این اوصاف از بین رفت. در اینجا آیا خیار تخلف وصف هست یا نیست؟ احیانا هست احیانا نیست، تا وصف چجوری باشه. اگر وصف اینجور است که من از شما می­خرم به شرط اینکه تا فلان وقت چنین باشد یک ماه، یک هفته، دو روز، چه و قبل از اینکه به این زمان برسه تخلف شد خیاره. اما اگر نه من وصف محدد نمی­کنم من این جنس را می­خرم که همیشه این جنس در این اوصاف باشه با این قید. این جنس را می­خرم آقا این فرش را از شما می­خرم نه اینکه یک ماهه رنگش نره نخیر، اصلا رنگش تا وقتی که این فرش هست از بین نره من اینطوری، چون فرشا بعضیا رنگش میره خب، رنگش رنگ ثابت نیست حالا آفتاب می­خوره یا می­گیره رنگش میره. بله این فرش رو من می­خرم مادامی که تو آفتاب نیست، زمستون هست، کاریش نکردم این رنگ باقیه، وصف موجوده اما اگر من راضی به این وصف موقت نیستم میگم آقا این فرش رو می­خرم به شرط اینکه رنگش رنگ ثابت باشه یعنی چه؟ یعنی همیشه این فرش تا فرش هست دارای این رنگ باشه. اگر این فرش پهلوی من بود بعد از یک سال این رنگ شروع شد به عوض شدن، خیار تخلف وصف هست یا نه؟ خب بله هست چرا؟ برای اینکه اون شرطی که کردیم این شرط انجام نشد. این­ها مراحل خیار تخلف وصف است.

حالا این وصفی که تخلف شده یا تخلف روی عصیان است که عرض کردیم، شخصی که اوصاف رو ذکر کرده می­داند اوصاف نیست دروغی گفت خب این هم خیار است هم این طرف کار گناه کرده. آیات نفی غرر، آیات نفی ضرر، آیات چه این هم حرام است و هم طرف گناه کرده. البته این بحث خیار عرض کردم در جایی است که تعدد مطلوب باشه یه مرتبه اینه.

یه مرتبه نه، طرف نمی­دانه، خودشم اینجوری خریده مثلا یا هرجور. نمی­داند روی نادانستگی به ظاهر نگاه کرده و اوصافی به نظرش آمده و گفت این اوصاف را دارد این … و بعدا تخلف شد. خب در اینجا چی؟ در اینجا باز خیار هست. چون خیار فقط در انحصار این مطلب نیست که شخصی که اوصاف رو گفته گناه کرده نخیر گناه هم نکرده. یک جنسی که دارای فلان وصف که هزار تومن اضافه می­ارزد نیست، هزار تومن اضافه گرفت به عنوان این وصف (سلام) علیک سلام، بعد معلوم شد که این وصف وجود ندارد. در صورتی که این وصف وجود ندارد من دارای تعدد مطلوبم، اصل این جنس را خریدم، دو به شرط اینکه این جنس چنین باشد اینم یه بحث.

بحث دیگر، اینم آقایون دارن که اگر اوصافی شرط شد، قید شد یا اینکه بر محور و مبنای این اوصاف من این شرط را فروختم و در حین قبول کردم اما بعدا که طرف خرید و دستش آمد دید نه اون اوصاف نیست اوصاف دیگری هست. آیا کلا خیار هست؟

سه جوره در اینجا. درست دقت کنید آقایون سه جور… یه مرتبه هست این فرشی که من فروختم و اوصافی ذکر کردم و اوصاف دیگری به جای این اوصاف آمد، وصف دیگری به جای این وصف آمد یا این دو فرش قیمتشون یکسان است یا اوصافی که بود ذکر کردم و نیست اون قیمتش بیشتره یا اوصافی که هست برخلاف شرط این قیمت بیشتره.

این فرشی که من فروختم با هزار تومن با وصف چنین و چنین و چنان بعد تخلف وصف شد اگر در تخلف وصف این فرش گران­تر درآمد میگیم خب خریدار چرا خیار داشته باشه خب گرون­تر براش اومده، اگر ارزون­تر دراومد بگیم خیار داشته باشه چون ارزون­تره لا ضرر و اما اگر برابر دراومد چی؟ اگر وصفی را که بایع قید کرده است و مشتری قبول کرده، اون وصف سبز رنگی فرش نبود بلکه وصف لاکی رنگی فرش بود و فرشی که رنگ لاکی دارد با فرشی که رنگ سبز دارد قیمتش در بازار مساوی است یک قرش تفاوت ندارد اینجا باید چه کرد چیکار کرد؟ باید گفت خیار هست یا خیار نیست؟ آقایون نوعا میگن خیار نیست عرض می­کنم چرا خیار نیست؟ ببینید (دیگه کاری به قیمت نداره خواستش…) احسنت بله. آقا من یه فرشی می­خوام کادو بدم برای عروس دوماد که این سبز باشه شما به من قرمز دادی قیمتش زیادتر، باز من خیار دارم. آقا من قیمت زیادتر، من این فرش رو می­خوام. پس آقایون بزرگوار که می­فرمایند چون اینجا خیار چون لا ضرر نمیاد میگیم آقا لا ضرر نمیاد بسم الله، ولی تِجَارَةً عَنْ تَرَاض چی؟ آقا رضایت من در صورتیه که این فرش وابسته به سبز باشد وقتی وصفش سبز نبود وصفش لاکی رنگ بود گرچه لاکی رنگ در نوع هم مرغوب­تر باشد.

(خب در قیمت بالاترم پیدا کرد) که چی؟ (یعنی اگر قیمتش معلوم با این اوصاف قیمتش بالاتر از اون اوصافی است که می­خواستیم) اونم همینطوره بله. آقا من قیمت بالاتر نمی­خوام. در میگه قیمت بالاتره دو تا خیاره ببینید دوتا خیاره. شخص بایع فرشی را با اوصافی می­فروشد به ده هزار تومن بعد معلوم شد اوصاف دیگر داره دوازده هزار تومنه در اینجا هم بایع خیار دارد هم احیانا مشتری. مشتری احیانا حساب داره­ها چون که مشتری بگد خب نه من قبول دارم فلان، بایع هم قبول کنه خب مطلب دیگری است گیر دیگه­ای نداشته باشد مطلب دیگری است (سلام) علیکم السلام اما شخص بایع داره می­بینه کلاه رفته سرش یا نه. روی نادانی فرشی که دوازده هزار تومن می­ارزه ده هزار تومن فروخته یا به حساب تخلف وصف یا به حساب هر چه در اینجا شخص بایع خیار داره.

بعد سوال: آیا شخص مشتری هم خیار دارد یا نه؟ میگیم خب چرا نداشته باشد؟ بله اگر برای این (یعنی اگر خودش دید ندیده باشه خیار داره دیگه، خودش دیده باشه فروخته باشه که خیار نداره) صحبت دیدن که نیست وصف رو عرض کردم شما یادتون نره. اوصافی ذکر شده دیده یا ندیده، اوصاف ذکر شده اگر که این مشتری (حالا اگه بایع دیده اوصافم دیده وقتی فروخته حالا دوازده هزار تومن می­ارزه ده تومن فروخته…) آخه سرش کلاه رفته اون خیار غبنه (نه دیگه اون یه مربوط به این خیار رویته که خودش وصفی می­کنه ولی خودش ندیده…) اشتباه کرده آخه، دیده ولی اشتباه کرده خیالش 90 گره رو خیال کرده 120 گره (نظر) عجب حرفیه عجب حرفیه. غبن ما بحث نمی­کنیم، خیار رویت.

حالا در اینجایی که من جنس رو فروختم آقا من اوصاف را طرفین ذکر کردم، جنس هم یا غایب است یا حاضر ولی اوصاف ذکر شد و بر مبنای این اوصاف من فرش کرمانی به شرط به قید 120 جفت چه چه رنگ فلان گوش کنید فروختم. بعدا معلوم شد که نه اوصاف اوصاف دیگریه گران­تر دراومد. اگر گران­تر دراومد و فرض کنیم بگیم بایع خیار نداره یا فرض کنید بگیم بایع خیار دارد اما اعمال خیار نکرد چرا شما میگید مشتری خیار نداره؟ آقا این مشتری فرش اینجوری می­خواد غیر اینا اصن فرش نمی­خواد گرون­ترم باشه باشه. اگر چند برابرم باشه صحبت پول نیست بابا این فرش با این وصف می­خواد برای یه منظور خاص. اینجا تعدد مطلوب است یا نه؟ مطلوب اول فرش بخرد، مطلوب دوم که این فرش چنین باشد اگر چنین نباشد اصن این فرش رو نمی­خواد یا اگرم بخواد خواست درستی نیست. اگر اینجا خیار نباشد اولا اضرار کرده است به طرف اگرم لا ضرر در کار نباشد از نظر مالی لا ضرر از نظر اصل معامله هست. اگر لا ضرر از نظر اصل معامله هم نباشد تِجَارَةً عَنْ تَرَاض خب تراضی حاصل نشده. خب این شخصی که خریده اینو بابا این فرش رو نمیخواد اصن، باید بره بفروشه و این قیمتم ازش نمی­خرن یا نه نمی­خواد بفروشه.

پس محور کار ما چیه؟ محور این است که تِجَارَةً عَنْ تَرَاض منکم پایین­تر باشد، بالاتر باشد­، مساوی باشد، فرق نکند، در نظر دیگران فرق نکند. بله یه مطلب هست که اگر این فرشی که خریده طرف بایع قید، شرط گفته است که این فرش آبی رنگه طرف مشتری هم که شنید که این فرش آبی رنگه بر مبنای آبی رنگ خرید ولکن برای مشتری اصلا نه قیمتا نه از نظر مصرف­گرایی هیچ فرق نمی­کند که آبی باشد یا لاکی باشد اصلا فرق نمی­کنه. اینجا باز خیار داره؟ خب چرا؟ رضایت صد در صد هست دیگه. اگر بیاد بگه با اینکه این با اون فرق ندارد در هیچ جهتی از جهات مع ذلک خیاره خیار چی مثلا؟ چی شده خیار؟ خیار اصولا برای این است که رضای کامل حاصل نیست. خب آقا چرا رضای کامل حاصل نیست مگه برای شما فرق می­کند اگه لاکی باشه یا اینجا سبز داشته باشد؟ هیچی، از نظر قیمت نه، از نظر مصرف نه. …  هم هست در اونجایی که از نظر مصرف بهتر هم باشه برای شما. فرض کنید قیمت یکسان، قیمت یکسان ولکن از نظر مصرف برای شما بهتر باشد شما اگه بگید راضی نیستم بهتون کتک می­زنن چرا راضی نیستی؟ چرا؟ به چه حساب؟ این سفاهت است، این دیوانگی است، این غلطه در اینجا قبول داریم. ولکن این سه بعد وصف خواهیم کرد.

یک: تخلف وصفی که موجب تخلف قیمت است، قیمت پایین­تر.

دو: تخلف وصفی که قیمت رو کاری نداریم ولکن اون منظوری که من دارم انجام نشده دو اینجا خیار هست در هر دو.

سه: تخلف وصفی که نه قیمت را کم می­کند کوناً، نه فرش را کیاناً. یعنی قیمت همان است و اون مقصدی که من دارم با این انجام میشه و احیانا بهترم انجام میشه. در اینجا خیار باشه است یعنی چه؟ خیار در اینجا نیست. (خیار رویت در اینجا یا کل خیارات نیست؟) بله؟ (هیچ خیاری موجود نیست؟ اصن خیار مجلسم نیست درش؟) اونا بحثای دیگره ما خیار رویت داریم بحث می­کنیم. ببینید شما بچسبید به رویت حالا خیارای دیگه، غبن هست نیست، حیوان هست نیست، مجلس هست یا نیست، خیار نمیدونم، ما خیار رویت داریم بحث می­کنیم. یعنی اینکه شرط است که یا ذکر کنند اوصاف رو یا چه.

 الان در مکاسب مراجعه بفرمایید. روایات صحیحه السندی داریم بعضی موافق این حرفاست بعضی مخالف این حرفاست بعضی محتمل الامرین است. روایت رو مراجعه بفرمایید آقایون. می­خواید هم براتون بخونیم. خودتون مراجعه بفرمایید. ولکن اصل مطلب دست ما هست. وقتی اصل مطلب دست ما هست روایت چه موافق باشد، مخالف باشد عرض می­شود که مطالعات باشد چه باشد، ما قبل از اینکه روایت رو ببینیم میگیم مطلب این است تِجَارَةً عَنْ تَرَاض منکم.

خب بحث بعدی مسقط خیار رویت چیست؟ مثل بقیه مسقطات. شما تصرفی بکنید با علم به اینکه وصفی که شما مقرر کردید ندارد. تصرفم می­کنید و این تصرف شما با علم به اینکه اون وصف نیست سفاهتم نیست که آقایون نمیگن و الّا اگر اون وصف نیست هم قیمتش کمتر است هم به درد نمی­خورد مع ذلک تصرف می­کنم در حال عادی این تصرف دوبله غلط است، دوبله سفاهت است. یک: چرا پول گران­تر داره قیمت ارزون، چرا جنس ارزون­تر خریدید؟ یک. دو: به درد کارتون نمی­خوره. یک جهت یا دو جهت یا چند جهت در اینجا سفاهت است و اصلا خود این تصرف درست نیست. مگر اینکه تصرف رو ضرورت باشه. اگر لحافی خریده اگر این لحاف رو روش نندازه تا صبح یخ می­کنه و چه میشه و فلان میشه و راه دیگر ندارد اینجا مال دزدی هم باشه می­تونه این کارو بکنه تا چه برسه مالی که خریده. این مالی که خریده علم پیدا کرد که این نصف اون قیمتی که قرار است می­ارزد و به درد خودشم برای نگه داشتن نمی­خورد قیمتم کمتر است اینجا چرا خیار ساقط شه؟ خیار در صورتی ساقط میشه که تصرفی بکند که دلیل بر رضاست. اینکه داد داره میزنه ای وای نمی­خوام و اگر دزدی هم بود روم مینداختم نمیرم.

 پس رکن مطلب این است که تصرفی که دلیل بر رضای صد در صد است اون تصرف مثل مسقط خیاره. بله اگر چنانکه تصرف اضطراری کرد و این تصرف اضطراری … الثمن بود بعدا این خیاری که داره برگردونه باید وقتی که دسترسی پیدا کرد به بایع و توانست این جنس رو برگردونه و اون مقدار ارش را بپردازد. چرا نمی­پردازه؟ (سلام) علیکم السلام برای اینکه این مال که برگشت معنیش چیه آقایون؟ فسخه دیگه. این یعنی برگشت کند به حالت اولی، مثل طلاق نیست که نکاح بوده بعد از بین ببره نخیر یعنی به حالت اولی برمی­گردونه کان لم یکن مستورا. کان لم یکن شما اگر در مال کان لم یکن تصرفی کردید خب مجازم بودید بسم الله، مجاز بودید به حساب ضرر به حساب چه هرچه، در این مال که تصرف کردید و این تصرف قیمت دارد خب ارش را باید به صاحب مال طبعا برگردونید.

و خب مطالب دیگری هست که قبلا عرض کردیم. حالا کتاب رو آقایون باز بفرمایید صفحه 383 السادس خیار الرویه

(… خیار رویت شرطی قرار معموله بین مردم که یک چیز رو می­خره خیار شرط خیار) ما شرط بحث نمی­کنیم رویت بحث می­کنیم (می­دونم خیار رویت شرطی، ولی خیار اینکه بعضیا می­گویند خیار رویت طبیعیه، بهش میگه من فلان ماشین رو می­خرم به شرط اینکه یه نگاهی بهش بندازم یا فلان فرش رو بخرم یا مثلا این شرطیه یعنی اینکه اینجا من) چی می­خواید بگید شما؟ می­خواید چی بگید شما؟ می­خواید چیکار کنید؟ (…. می­خواد بگد بین مردم هست) بله؟ (این الان بین مردم معموله) که چی؟ (که خیار رویت رو شرطی می­ذارن این خیار رویتی که اینجا هست طبیعیشه یعنی که شرط رو بذارن چه شرط رو نذارن این هست) آخه دو بعد بود آخه، دو جور بود. یه جورش این بود که من می­بینم و شرایطی که ذکر کردی درش می­بینم (نه نه اونو نه اصن ندیده) یه مرتبه نه بنا بر این حالا قاعده، بنا بر این خصوصیاته اگر قید کنه ببینم خب البته باید ببینه. ببینید جنسی که انسان می­خره باید خب ببینه یا باید مانند دیدن باشد یا ببیند تا اوصاف بفهمه یا اوصافی ذکر کنند که مانند دیدن باشه که این داخل همون خیار رویته دیگه. این غیر از خیار رویت چیز دیگه­ای نیستش که.

خب السادس خیار الرویه

(نظر) بله؟ چرا … بله؟ حالا ملاحظه کنید.

السادس خیار الرویه

 فمن اشتری موصوفا غیر مشاهد میگیم چرا غیر مشاهد میگید؟ ولو مشاهد باشه، مشاهده، موصوفه، بعضی از اوصاف خفیه. این یک اشکال ما.

کان للمشتری خیار الفسخ اذا وجده دون الوصف دون الوصف چیه؟ دون الوصف یا اینکه غیر اون وصف است قیمت بالاست، غیر اون وصف است قیمت پایین، غیر اون وصف است مساوی، این سه تا یا غیر اون وصف است قیمت مساوی هم باشه من نمی­خوام یا غیر اون وصف است قیمت مساوی باشه من می­خوام. همه این مراتبی که عرض کردیم و لذا ما میگیم مطلقا. دون از مطلقا معنیش اینه­ها. دون، دون قیمت، دون وصف ممکنه دون وصف باشه فوق قیمت باشه، ممکنه قیمت برابر، همه رو می­گیره.

 الّا اذا لم یختلف عنده صاحب الوصف و سوا ثمنا و لا سوا اون حرف آخر. من عرض می­شود که با وصف آبی فرش رو خریدم اما فرش لاکی دراومد. نه قیمتش فرق می­کنه نه از نظر من برای مصرف فرق می­کنه در اینجا فلا وجه اذا لخیاره چرا؟ چون تِجَارَةً عَنْ تَرَاض شد دیگه. چرا خیار باشه؟

و قد تلمه دون الوصف بما هو دونه فی الثمنه ایضا بدون ثمن باشد چه دون غیر وصف. چون غیر وصف یعنی قیمتش ازون کمتره یا وصفش غیر اونه ولو بالاتر بشه.

ولکنه ان کان الا سوا فی الثمن و هو یحتاج الی وصفه الخاص سقط الخیار و عدم الرضا اینجا اختلاف داریم با برادران غیر فقیه. خب آقا قیمت یکیه خب چرا خیار داشته باشیم بر قیمت یکیه اما اینو نمی­خواد خب. حق نداره انسان نخواد؟ بابا قیمت این بیشترم هست، خب من نمی­خوام. پس اینجا تِجَارَةً عَنْ تَرَاض حاصل نشد.

ولو لم یشاهده البائع و باعه بالوصف فظهر اجود کان الخیار للبائع اینم یکی. من خودم که فروختم ندیدم، توی انبارم هست میگم فلان جنس رو فروختم اما ندیدم نمی­دونم کدوم یکی چیه، خصوصیت چیه. ولکن باعه بالوصف اگر باعه بالوصف نباشه که بیع باطله اصلا ولکن میگم من فلان فرشی که در انبار است فلان جاست، با این وصف و این وصف و این وصف و این وصف فروختم ولکن بعد معلوم شد که نخیر جاش عوض شده یا اینکه اون وصف در کار نیست. اصل معامله صحیحه ولکن خیار چطور؟ فظهر اجود معلوم شد که نخیر این فرشی که من به حساب نظرم کرمانیه 90 گره بود این 120 گره دراومد بیشتر دراومد. فظهر اجود کان الخیار للبائع این شکی ندارد بایع اینجا باید خیار داشته باشد چون سرش کلاه رفته. اینطور نیست که خیار فقط برای مشتری باشه اگه بایع سرش کلاه رفته بایع مشتری منتها صحبت کلاه نیستا، اینجا صحبت وصفه. اگر تخلف وصف بود در بعضی از مراحل خیار هست که خیلی از مراحله و در بعضی از مراحل اصلا خیار نیست در صورتی که نه قیمت فرق کرده وصف فرق کرده، نه قیمت فرق کرده نه آنچه را که مشتری یا بایع رغبت دارد فرق کرده. هیچی درش صد در صد یکسانه اون وقت خیار بشه برای چی؟

(در اینجا لا ضرر هست؟) بله؟ (طبق لا ضرر هست) در اونجا که قیمت فرق کنه بله، قیمت فرق نکنه چی؟ (در اینجا اجود باشه و خیار برای بایع است) رضا هم نیست لا ضررم هست همه اینا هست. بعضی وقتا چند دلیل داریم بعضی وقتا، اون دلیلی که همیشه زنده است و نمی­میرد تِجَارَةً عَنْ تَرَاضه … نیستش.

«السابع خیار العیب وصیتی و الخیار موروث» این بحثه.

خبار موروث

کسی بیاد اینجا اشکال کنه بگه آقا خیار که مال نیستش که. اون مال است که باید می­شود به ارث برسه ماترک کسی اینطور خیال کنه ماترک مال است و مال است که می­شود به ارث برسه. اگر مال نباشد چرا منتقل بشه. همانطوری که علم انسان، تقوا انسان، فکر انسان و و و اینا قابل انتقال نیست چون مالی که قابل انتقال باشد نیست همونطورم اگر من خیاری از خیارات دارم، هرگونه از خیارات من مردم و دارای خیارم این خیار چرا منتقل شد به دیگری؟ میگیم خب دو جوره. یه مرتبه است این خیار مالی است، یه مرتبه خیار مالی نیست. اگر انسان اختیاری داشته باشد و این خیار مالیست و ارزش اقتصادی دارد چرا منتقل نشه؟ مگر در قرآن فرمود که ماترک مالاً عینیاً ؟ نفرمود که، ماترک آنچه را انسان رفت و گزارد، اونچه را با خودش نمی­تونه ببره. با خودش خیار رو ببره؟ نه خیار رو می­بره با خودش نه بادنجان هیچی با خودش نمی­بره. چون که انسان می­میره تقوا و فقوا را می­برد اما مال را با خود نمی­برد عرض می­شود که خانه را نمی­برد.

 اما اموری که مالیست می­گذارد یا عین مال است می­گذارد یا حق مالیست می­گذارد، حق مالی ارزش مالی داره یا نداره؟ خب داره بنابراین اگر کسی یک خانه­ای خرید به ده میلیون تومن خیارم دارد و این خیار خیاریست که اگر اعمال کند خب مقادیری فرق می­کند با پولی که داده یک میلیون کمتر بیشتر این باید پس بگیره. این یک میلیون که می­تواند پس بگیرد به وسیله خیار این توانستن پس گرفتن یک میلیون، میلیون مقابل آیا این مالیات داره یا نه؟ بنابراین الخیار موروث.

 بله بعضی از خیارات موروث نیست اون خیاراتی که مالی اصلا نیست نه عنوان مالی بالفعل دارد و نه عنوان مالی بعدا دارد اون خیارات قابل ارث نیست. و اما آنچه را که انسان می­میرد و با خود نمی­برد و نمی­شود ببرد و به درد بعد نمی­خورد و لاسیّما رنگ عنوان مالی دارد چه عین مالی باشد و چه نتیجه مالی داشته باشد این خیار ارث میشه.

حالا انسان مرد و چند نفر وارث داره بعضیا صغیرن بعضیا کبیرن. در اینجا آیا می­شود کبیرها اعمال خیار کنند و اعمال خیار کنند به طوری که اون معامله برگردد؟ چه معامله بیع باشد یا اجاره باشد یا چه؟ میگیم خب این خیار وحدت داره دیگه، خیار کثرت که نداره. این خیار وحدت دارد منتها جمعی این اختیار فسق رو دارند.

بله اگر این صغیر ولی­ای دارد و این ولی به غبطه و مصلحت و رعایت عرض می­شود که اقتصادی این طفل صغیر می­خواد خیاری اعمال کند مطلبی نیست اما اگر ولایتی در کار نیست یا اگر ولایت در کاره این به غبطه و مصرف و مصلحت اقتصادی این بچه نیست در اینجا این نمی­توند که یه نفر خیار رو بعضی خیار رو اعمال کند بعضی نکند. مگر اینطور بشه تبعض بشه یعنی این خانه­ای که ده میلیون فروخته شده و الان شخص فرض کنید که خریدار، این مرده و منتقل شده است این خیار چه خیار رویت است، خیار عیب است، خیار غبن است، خیار هرچه هست منتقل شد خیار به ورثه او. خب این ورثه اون بعضیاشون که کبیرند و می­تواند اعمال خیار کنند، اعمال کنند به سهم خودشون برگرده. بعضی دیگر که نمی­توانند اعمال خیار کنند چون صغیرند سهم اینا باقی می­ماند. در این چی میشه؟ در اینجا این خیار هست اما منتقل می­شود باز خیار دیگری به بایع، بایع خیار تبعض صفقه خواهد داشت. بله؟ این خیاری که منقسم شد بین ورثه بعضی اعمال کردند و بعضی اعمال نکردند پس قسمتی از این خانه برگشت و قسمت دیگری از این خانه برنگشت. پس شخص بایع که اول خانه مال او بود و بعد مشتری که بعدا خانه مال او شد در بعد در مرحله ثالثه که ورثه­ای که ارث خیار بردند بعضی اعمال خیار کردند که این خانه به سهم اون­ها برگشت و بعضی اعمال خیار نکردند که صغارند و به حساب آن­ها موند تا وقتی که بزرگ شوند و بالغ شوند اعمال خیار کنند یا نکنند اینجا تبعض صفقه حاصل میشه. در این تبعض صفقه ما مراجعه به بایع می­کنیم بایع قبول داره اینجا یا نه؟ اگر بایع قبول دارد بسم الله، نسبت به اون مقدار برگشت، نسبت به بقیه صبر کند اگر حاضر است صبر کند، صبر کند تا صغار بزرگ و بالغ شند و اعمال خیار بکنند یا نکنند.

 و اما اگر (خب… انجام شدنی نمیشه) چرا؟ (بالاخره یه خانه هست یا باید پس بده یا باید این خونه رو ) نصف به نصفه، تبعض معنیش اینه، اصن معنی تبعض اینه. مثل اینکه من یه خانه­ای رو نصف مال منه نصف مال شماست بنده فروختم طرفم نمی­دونه که همش مال من نیست. بعدا فهمید نصف مال منه نصف مال شما و شما راضی نیستید آیا اینجا اجبارش کنیم که نصف فقط مال تو باشه؟ نه این خیار تبعض صفقه داره چون مبنای این معامله این بود که همه خونه مال منه و همه منتقل به او میشه. اینجا هم همینطوره دیگه در اینجا هم که اگر بعضی اعمال خیار کردند و بعضی نکردند درسته، قبوله، این بعضی اعمال خیار کردند در مقداری که مربوط به خودشونه قبول، پس این خیار تبعض پیدا می­کنه از لحاظ توجه کنید از لحاظ اعمال. اما اگر این­ها اعمال خیار نکردند مطلبی نیست و اما اگر اون­هایی که بالغ هستند اعمال خیار کردند شخص بایع براش تبعض خواهد شد دیگه. این خانه­ که فروخت مقداریش برگشت مقداریشم مال این صغاره و مخصوصا مال صغار بودنم که مصیبت داره. تصرف در اون چیزی که وجه مشترک دارد بین مالک و بین صغار در اینجا چرا خیار نداشته باشه؟ هم اینجا تِجَارَةً عَنْ تَرَاض نیست، هم لا ضرر شامل اینه بنابراین به این حساب­ها خیار از برای بایع خواهد بود می­تواند معامله رو از بیخ بهم بزنه اگر اینطور شد.

و اگر بخواد معامله بهم نخوره باید که این کسانی که اعمال خیار می­خوان بکنند اعمال خیار نکنند باشد باشد باشد بعد من کبیر شدم، هر وقت کبیر شدم اگر جای اعمال خیار بود خب بسم الله، اگر جای اعمال خیار رفت و نبود اینجا ارش را می­تواند شخص بایع بگیره. (….حاج آقا که عملا در خارج بخواد اینا محقق بشه اصن فکرشو نمی­تونیم بکنیم) تا حدودی میشه (و حتی فرض کنید اینا اون بایعی که اینو فروخته فرداش میریم پیشش میگیم اینجوره میگد من دیگه فروختم چه برسه به اینکه بخواد یک سال و دو سال و چند سال…)  نشد نشد نشد ببین ما یه بحث خارجی داریم یه حکم خدا رو داریم حکم خدا اینه. یه کسی سوال کرد که میشه با مادرزن کاری کرد یا نه؟ گفتند نمیشه گفت من کردم و شد. اونو ما اصلا بحث نمی­کنیم. آقا حکم خدا رو داریم عرض می­کنیم. حکم خدا تا اونجایی که اضطرار نباشد و حرج نباشد و امکان داشته باشد ما اونجا رو داریم عرض می­کنیم.

(سال به سال وضع خونه تغییرات پیدا می­کنه) خب جوابتون رو عرض کردم دیگه ( بارون میاد برف میاد) جوابتون رو عرض کردم (… حساب کرد که) جوابتون رو عرض کردم. عرض می­شود که این هم مال این مقدار.

(سوالی که در رابطه با اصل ارث خیار هست اینکه خیار رو علی الخیار ناشی میشه از رضایت و عدم رضایت در رضایتم مثل تقوا و عدالت یه امر قلبیه یعنی … ضرر بشود این چی می­فرمایید دربارش؟ همچنان که عدل، عدالت و تقوا منتقل نمیشه چون یه امر قلبیه رضایتم یه امر قلبیه که با خود مجلس میره) ما صحبت رضایت نداریم که، خیار رو ما بحث می­کردیم شما رضایت رو از چه (…. خیار رضایت و عدم رضایته دیگه) می­فهمم ولکن این رضایت مطلقه در شخص بایع بود؟ نبود. بله؟ اینکه در شخص بایع نبود این رضایت مطلق که این نبود یعنی خیار بود. این خیار ارزش مالی دارد یا نه؟ بله خب منتقل میشه دیگه. چون ارزش مالی داره جزء ماترک نیست؟ خب ماترکه دیگه. ببینید رضای مالک بعدالموت صنار به درد جایی نمی­خورد ولکن الان که مرد اون رضای معامله او یا از بین میرد کلا یا با خودش می­بره یا منتقل میشه. سه حالت داره توجه کنید. یا رضای معامله رو با خودش می­بره به درد نمی­خوره، فایده ندارد یا نه رضا اینجا دیگه ساقط میشه و عرض می­شود جزء ماترک نیست ورثه هم هیچی. میگیم این از بین رفتن یک خیاری است که این موجب بالا و پایین مالی است. پس مرحله سومه یعنی همانطوری که اگر مالی رو گذاشت خودش مال رو همراهش نبرد و مالک مال نیست بلکه ورثه این ماترک رو می­برند کذلک حقوق مالی هم همینطوره. چه عیون مالیه باشد و چه حقوق مالیه این هم منتقل می­شود منتهی انتقالش به این ترتیبه که عرض کردم.

(در صورتی که مثل این بایع یا مشتری که خیار داره خودش رضایت داره رضای نداره ولی بعد از مردنش ورثه رضایت پیدا کنند چطوره) اعمال خیار شد دیگه. اسقاط خیار شد. بله ببینید همانطور که خود این شخص عرض می­شود که رضایت نداشت درسته؟ پس خیار بود این خیار حالا منتقل میشه به ورثه. اگر ورثه رضایت کامل حاصل کردند پس اسقاط خیار شد اگر نکردند خیار رو اعمال می­کند.

(برعکس باشه چطور؟) برعکس چطور؟ (یعنی خود اون که به اصطلاح چیز…) اون که هیچی خیار نیست اصلا. اونکه اگه، اینکه مرد رضایت کامل داشته خب خیار نداشته که منتقل بشه (نه مثلا در مجلس هستو پسرش هست در اونجا) اون مطلب دیگری شد آها ببینید اگر در مجلس بیعی هست بله؟ ما احراز کردیم وقتی که مرد رضای کامل حاصل کرد اگر احراز کردیم خیار دیگه نیست و اما اگر احراز رضای کامل نشد چی میشه؟ اگه ورثه در مجلس­اند خیار مجلس هست اگر در مجلس هیچکس نیست ولکن احراز رضای کامل نشد و اماره­ای علامتی بر رضای کامل نبود پس خیار مجلس چرا از بین بره؟ از بین نمی­ره. پس محور قضیه ما همون رضای کامله بقیشم …

(….در خیاری که فرمودید مالیت نداره) چی؟ (در خیاری که فرمودید مالیت نداره مثلا در رنگ فرش که خریده مثلا از رنگ قرمز خوشش نمیاد حالا می­خواد فسخ کنه از دنیا رفت. وارث میاد اتفاقا از رنگ قرمز خوشش میاد اینجا خیاری که مالیت نداره پس برای…) چرا مالیت داره چون مالیت دو جوره نه مالیت، یک مالیت عینی است یک مالیت تفاوت قیمته، یک مالیت تفاوت رغباته اینم مالیته دیگه پس چیه؟ اینم ببینید شخص مالک که مرد این خیار رو داشت چون تخلف وصف بود بله؟ خب وقتی که مالک مرد این شخصی که وارث است می­گوید که بله این وصفی که الان نیست با اون وصفی که هست از نظر قیمت فرق نمی­کنه ولی به درد این وارث نمی­خوره همانطور که خود مالک در صورتی که تفاوت قیمت نداشت اما نمی­خواست اینو رضا کامل نبود و خیار بود عین همین منتقل میشد به وارث، وارثم همون کار رو می­تونه بکنه.

(اینجا حاج آقا ولایت صغار برای مثلا اون ورثه­ای که باشه به عهده یکی از اونا قرار نمی­گیره مثلا که ولایت بچه­ها بالاخره) نه جواب دادم اینو. گفتم ولایت اگر ولایتی بود که به مصلحت بچه می­خواست حاصل بشه و اعمال شد بسم الله، اما اگر چنین ولایتی نبود یا ولایتی بود به ضرر بچه بود و به نفع بچه نبود این اعمال نمیشه بکند که.

 (چه به ضرر الان وقتی که بزرگتره اون بچه است …) نه شخص ولی می­دونه خودش که اگر اعمال این خیار بشود برای بچه هم، این مال بعدا گرون­تر خواهد بود و بچه به مال بیشتری دسترسی خواهد داشت یا به منفعت زیادتره. در اینجا بر خلاف غبطه است حتی شخص بزرگ برای خودشم نمی­تونه این کارو بکنه اگر خودش این عمل عمل سفیهانه باشد برای خودشم نمی­تونه انجام بده، برای بچه که مطلب بالاتر است و دقت زیادتری باید بشه.

(وقتی که الان اعمال خیار می­کند برای خودش نفع خودشو در نظر می­گیره که مثلا خیار …) اگه نفع صغیر رو در نظر بگیره و نفع داشته باشه قبوله اما اگر نفع صغیر را در نظر نگیرد بلکه ضرر برای صغیره ممکن است برای این آقایون نفع داره برای این صغیر نفع نداره چون بحث صغیر می­کنه با کبیر. اگر (…خیار باید اسقاط بشه یعنی چه) جوابتون رو دادم جوابتون رو دادم من دیگه عزیزم (روشن نشد) عزیزم این مالی که خریده شد برای کبیر نفع داره می­خواد بیاد بشینه توش جا نداره، برای صغیر نفع نداره صغیر جای مستقل نمی­خواد برای صغیر ضرر داره. اگر برای کبیر نفع دارد اعمال خیار می­کند و اما برای صغیر ضرر دارد و اعمال خیار نباید بکنه حق ندارد ولی علیه صغیر این خیار رو عرض می­شود که جوری کند که به ضرر صغیر باشه. (پس اگر کسی که می­خواد مثلا چند سال صبر کنه که اینا به مثلا چیز برسن سن بلوغ برسن این… نمی­تونه) اون بحث حرج میشه اون بحث حرج میشه اونجا بحث حرجه که باید دنبالش صحبت کنیم انشاءالله.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا. و السلام علیکم ٱللَّهُم صل علی محمَّد و آل محمَّد