بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد
کتاب الفراق و فیه فراق فصول. الفصل الاول فی الطلاق. فرا اعم است از طلاق. طلاق فعل است و فراق اعم است از فعل و انفعال. طلاق یا از طرف مرد است که باز کردن عُلقه زوجیّت و یا از طرف زن است و یا از طرف هردو و یا اگر زمینه وجوبی بود و هیچ کدام راضی به طلاق نبودن، حاکم شرع حق دارد، وجوبا یا رجحانا، مهم وجوبا است، وجوبا در اونجایی که خوف این میشود که حدود الله از بین برود در استدامه و استمرار این زوجیّت، و لو زوجین راضی نباشند، حاکم شرع حق دارد، طلاق بده. این طلاق از فعله. این فعلی که یا از طرفین است، یا از احد الطرفین است یا از طرف سوم است که حاکم شرع باشد، این طلاقه. اما فراق اعمه. با ارتداد زوج، طلاق حاصل میشه. اینجا اراده نمیخواد. با ارتداد زوجه، طلاق حاصل میشه، با عوامل فسخ، انفساخ حاصل میشه. عوامل فسخ دو جوره. یا انفساخ است، یا فسخ است که قبلا ما مفصلا بحث کردیم. بنابراین جدا شدن زن و مرد از جریان زوجیّت در انحصار طلاق نیست و خوب عنوان فرمود علامه بزرگوار کتاب الفراق و چند فصل دارد کتاب الفراق. فصل اولش فراق طلاق است که این فعل است. اما احیانا فراق، انفعال است. اگر جریانی حاصل شد، بدون خواست و نخواست اَحَدی، این انفصال حاصل میشه که نمونه بسیار روشنش ارتداد احد الزوجَین است. ارتداد زوج به هر مذهب دیگر یا حالا هر لامذهبی و … اما اگر کتابیه بشود، این نه ابتداش اشکال دارد نکاح با کتابیه و نه استمرارش. حالا، ما بحثمون فعلا در فراق طلاقی است که فعل است. فعلی انجام میشود از احد الزوجین و یا هر دو و یا شخص ثالثی که فراق بین زوجین حاصل میگردد و این فراق طلاقی است. ما یک فراقی هم داریم که فعل است و طلاق نیست و انفعال هم نیست. بگید آقایون، یک فراق بین زوجین داریم که فعل است، فعلی باید انجام بشه تا طلاق حاصل بشه. انفعال نیست و طلاق هم نیست. بخشیدن تتمه مدت زوجه موقته است. بخشیدن مدت تتمه مدت زوجه موقته در اون جایی که صحیح است اسمش طلاق نیست و فراق انفعالی هم بدون فعل کسی نیست، بلکه با فعل زوج است یا زوجه است و یا هردو است و یا فرض کنید شخص ثالثی. این هم یه حاشیه مطلب.
حالا، اصولا ما یک مقارنهای بین نکاح و طلاق داشته باشیم. آنچه اصالت دارد در کل زندگی مسلمانها، وحدت است، موافقت است، محبت است، به هم نزدیکتر شدن و نزدیکتر شدن است، تا اونجایی که شرع الهی اجازه میدهد، از هم دور نشدن است تا اونجایی که شرع الهی اجازه میدهد و این نزدیک و نزدیکتر شدن و دور یا دورتر نشدن، دارای ابعادی است. گاه در بین اقربا و انسبا است. کسانی که ارتباط نَسَبی دارند، ارتباط سَبَبی دارند و یا ارتباط رضاعی دارند، در این ارتباطات سهگانه، بیشتر باید مراقبت کرد که ارتباط بیشتر بشه و نزدیکتر بشه. دو برادر و خواهر، پدر و مادر، پدر و فرزند و و و و که اینها ارتباطی دارند، یا از نظر ولادتی که قَرابت ولادتی است که نَسَبی است و یا از نظر سَبَبی که دامادشه، عروسشه، کی هست و الی غیر ذلک و یا ارتباط رضاعی است که ﴿وَأُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ﴾ [النساء: 23] این ارتباط دومی است که خداوند مقرر کرده. ارتباط اول ﴿إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾ [الحجرات: 13] این ارتباط اول. اصل معارفه ولا سیما در بین مسلمانها. معارفه دوم و محبت و نزدیک شدن و نزدیکتر شدن دوم، این هم باز به جعل الهی است که سَبَبا یا نسبا یا رضاعا و مرحله سوم ارتباط، ارتباط زوجیتی است. البته ارتباطات دیگر هست که ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ﴾ [التوبة: 71] همکاری دارند با هم، به هم رسیدگی میکنند، این وضع کلی است، ما در وضعهای جزئی خصوصی عرض میکنیم. مرحله سومی که ارتباط ایجاد میکند، عبارت است از زوجیّت. ولذا … اخلاقی و اجتماعی و هم از لحاظ {06:48} نسل، ما در روایاتی داریم، طب هم همین رو تصدیق می کند که شما اگر ازدواج میکنید، بهتر است که از غریبهها ازدواج کنید، از نزدیک نباشه، البته استثناء در میان ائمه خورده. چون نسل برتر باید که بین الطرفین باشه. این مطلب دیگریست. … با دختر عموش، امام با دختر داییش، امام با دختر خالهاش و و و و، اینجا استثناء میکند چون نسل برتر است و باید بین النورین، نور همینطور به طور استمرار. اما در وضع عام و در وضع کلی، اگر شما مثلا ازدواج کنید، بهتر این است که از خویشاوندان سببی و نسبی نباشد. طب هم همین رو تصدیق دارد که مقداری گیر پیدا میکنه احیانا از نظر {07:37} از غریبه. این هم بُعد نسلی دارد و هم بُعد وحدتی دارد. کسانی که با انسان سببا یا نسبا یا رضاعا ارتباط دارند، ارتباط بیشتر درباره آنها رجحان دارد اما {07:59} اما کسانی که با انسان ارتباط سببی یا نسبی یا رضاعی ندارند، غریبه هستند یا ناشناس هستند، اگر به وسیله ارتباط زوجیت، شناسایی حاصل بشود، یک بُعد از ابعاد دور بودن برطرف میشه و کسانی که اینها ناآشنا هستند، با هم آشنا خواهند شد. پس باب نکاح سومین مرحلهای است مخصوصا در بُعد دومش. بله، در بُعد اولش هم همینطوره. در بُعد اول هم اگر کسی دختر عموی انسان است، درست است خویشاونده، خویشاونده، ارتباط سببی موجب است که نزدیک به هم باشند، اما نزدیکتر شدن با ازدواج، زنش بشه. ولکن اگر با غریبه ازدواج کند، مرد با زن غریبه، زن با مرد غریبه ازدواج کند، اون فاصله و بُعدی که هست، تکوینا حاصل نشده است، نه سببا، نه نسبا، نه رضاعا، یک قُرب بسیار بسیار زیادی ایجاد میشه که از تمام قُربها این نزدیکتره. پدر و مادر انسان به انسان اونقدر نزدیک نیستند. بله قابل انفصال هست، ولی مادامی که اتصال زوجیّت در کار است، هیچ کسی به انسان نزدیکتر از زن انسان و شوهر انسان عرض می شود که نیست. و بعضا مراحل دیگری که فرزندان اند و خواهر و برادراند و عمو و خاله و دایی و عمه و این حرفا خواهند بود. این باب ازدواج، باب ازدواج دارای چند بُعد است. یک، ارتباط دادن بین دو نفر که با هم ارتباط اینجوری نداشتهاند. چه ارتباطی داشتهاند نسبا یا سببا یا رضاعا، یا نداشتهاند که بهتر، ارتباط پیدا کردن است. یعنی وحدت بیشتری و التیام بیشتری را در میان اجتماع ایجاد کردهاند، این یک بعد. دوم تناسل، تناسلی که حاصل میشود، تشدید خانه و خانوادگی میشود و تناسلی که حاصل میگردد، با ازدواج حاصل میشه و با غیر ازدواج که نمیشه. انسان بُته که نیستش که، از بته مثلا چیزی دربیاد. یا تخمی رو بکارند مثلا فرزند دربیاد. این با ارتباط ازدواجی است که تناسل در اینجا عرض می شود که حاصل میشه، با شرایطی البته. این باب نکاح و ازدواج یا تمتع یا به هر ترتیبی که بگید. در باب عرض می شود کنیز هم اینجا شرط رضا است که قبلا ما عرض کردیم. در هر بُعدی از ابعاد سه گانه ازدواج که ارتباط زوجیت است، شرایطی هست و با اون شرایط بُرد ایجاد میشه.
حالا در مقابلش طلاق. طلاق در زمینههایی که حاصل میشه، آیا بر چه مبنا باید باشه؟ مگر ازدواج بر مبنای محبت نیست؟ محبتی که از نظر روحی با هم دارند یا ندارند یا کم دارند، این محبت از نظر روحی نزدیک میشه و از نظر جسمی هم. مذکر و مونثی که هر قدر ارتباط روحی و معنوی بر مبنای ایمان، بر مبنای دوستی، بر مبنای عرض می شود که قرابت سببی یا نسبی یا رضاعی دارند، به وسیله ازدواج این ارتباط روحی و حُب {11:31} و اضافه بر این، دو جسم هم با هم گره میخورند. تمام وجود انسان، به تمام وجود انسان دیگر، گِره میخورد. من نظرم هست در سمینار یک ماهه رامسر که سال اول انقلاب رفتیم، شاید حدود هزارتا دانشجوی پسر و دختر داشتیم از دو استان و در رامسر از ما خواهش کردند که نماز جمعه بخونید. قرار بود نماز جمعه ها شروع بشه در کل مملکت. من گفتم اینجا همیشه بارون میاد که، چه باید کرد؟ گفتن حالا شما بمانید حالا ان شاء الله دعا میکنیم که بارون نیاد، از قضا ما در هتل رامسر نماز جمعه خوندیم و بارون هم نیامد. هفته اول، هفته دوم، هفته سوم و چهارم بود، من در زوجیت، در ازدواج، صحبت کردم. در ازدواج و مقارنه ازدواج و طلاق، گفتن ازدواج. به من عصرش خبر دادن که حدود هزار ازدواج در دو استان شده. اگر جریان ازدواج را درست انسان بر مبنای اسلامی، بدون اون قید و بندهای افراطی و تفریطی که جاهلیت قدیم و جدید درست بشه، ازدواج مانند غذا خوردن است، لباس پوشیدن است، مسکن است و چه هست و این حرفا. این قید و بندها اگر برود کنار که نباید باشه و قید و بندهایی که باید باشه، انسان مقرر کنه. این در باب ازدواج که تبعا محبت آوره که گِره میزند بین دو جسم که نبوده و گِره بیشتر میزند یا اصل گره و وحدت بین دو روح که اون مقدار نبوده. اگر هم بوده حالا بیشتر میشه. دختر عموشه، حالا زنشه. هم زنشه و هم دختر عموشه. یا اگر غریبه است، غریبه بوده، گِره ایمانی داشته که مومنین باید نسبت به هم علاقه داشته باشند، ولکن چقدر فرق است بین اینکه شما نسبت به یک دختر مسلمانی، چون مسلمان است، علاقه دارید، علاقه جنسی نیست، علاقه ایمانیه، ولی زنتون شد، علاقه جنسی هم اضافه بر علاقه ایمانی میشود بر مبنای ایمان. این مال بابِ ازدواج.
اما باب طلاق چیست؟ آیا طلاقی که حاصل میشود، هر دو جدایی را در ذهن دارند؟ در باب ازدواج، گِره خوردن دو جسم بود و دو روح. آیا در باب طلاق، هر دو باید جدا بشه؟ هم دو روح از هم جدا بشن، با عِناد و دشمنی که خطرش بسیار بسیار زیادتر است از اون هنگامی که عقد انجام نشده؟ یا اینکه نخیر؟ باید کاملا مراعات گردد که فقط دو جسم از هم جدا شدند، نه دو روح. مانند دو نفر شریک. اگر دو نفر بر مبنای اسلامی شرکت کردند در یک تجارتی، در یک زراعتی، در یک چه، این همونطوری که اصل شرکت باید بر مبنای ایمان باشد، جدا شدنش هم جدا شدن مال است، نه جدا شدن حال. جدا شدن از منزل است، از مزرعه است، از تجارت است، از شغل است، نه اینکه با هم دشمن گردند. این جدا شدن نباید موجب دشمنی شود، بلکه باید بیشتر مراعات بشه که حُب و دوستی برقرار باشد. اگر نمیتوانند با هم استمرار بدهند این شرکت را که اگر استمرار بدهند یا بر خلاف حکم خداست یا هر دو ناراحتتر میشن. برای مراعات این دو جهت، اینها از هم جدا شوند در شرکت مالی، و نه در شرکت حالی. در باب طلاق هم اینطوره. در باب طلاق در اونجایی که رُجحان دارد که حَرَجی در کاره و در اونجایی که وجوب دارد که حَرَج در کار نیست، عُسر است در کار، عسر است در کار به این معنا که ﴿إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ﴾ [البقرة: 229] که این رو بحث کردیم و حالا هم بحث محوری و اصلی خواهد بود در باب فراق و طلاق. در اینجا اگر نمیتوانید با هم زندگی کنید، خب دو جسم جدا، اما دو روح نباید جدا بشه و لِذا خداوند مقرر کرده که اگر شما زن را طلاق دادید قبل از دخول، ﴿فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾ [البقرة: 237] هست، اما نصف دیگر را هم بدهید بهتر است. به زن هم میگوید شما نصف را میتوانید بگیرید، اما این نصف را هم نگیرید، بهتر است. ببینید، میخواد عُلقه محبتی که بین این دو زن و مرد بود، پاره نشه، سُست نشه، اگر میشه خیلی کم و اون کم، عبارت است از جدا شدن به جسم. اون گِرهای که دو جسم و دو روح به هم خوردند که محور اصلی گِره دو روح است و در حاشیه و زیر سایه گِره دو روح، گِره دو جسم است، این فقط گِره دو جسم از هم باز بشه و گِره دو روح بماند و اگر امکان دارد محکمتر، فرض کنید که محکمتر بشه
{صحبت حضار} روحی هم در بُعد زناشویی است. اگر زناشویی نباشد، چرا دشمن باشند؟ این مرد چنینه، خب چنینه. وقتی که این مرد زن ایشون نبود، چنین اون، ضرری هم نداشته. خب شما هم همون کاری رو بکنید که اون چنینش برای شما ضرری نداشته باشه، پس دشمنی {17:06} بله، اگر این مرد کار منکر انجام میدهد، چه شوهر این خانم باشد و چه نباشد. ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ [التوبة: 71] و لو اگر شوهرش باشد، این نزدیکتر است، بهتر باید که نهی و امر کنه. من این مقارنه رو عرض میکنم، شما در کتاب ملاحظه خواهید فرمود. من به طور مبسوطتر و عمیقتر میخوام بحث کنم. سوال، آیا اگر مردی با زنی ازدواج نکند، ضررش بیشتر است فَردا و اجتماعا؟ یا اگر ازدواج کرد و طلاق حاصل شد ضررش بیشتر است؟ معلوم است، طلاق ضررش بیشتره. چرا؟ برای اینکه در نکاح، دو خانواده به هم نزدیک یا نزدیکتر میشوند، مگه اینطور نیست؟ یا نزدیک میشوند، اگر باهم خویشاوندی نداشته باشند. یا نزدیکتر میشوند که دختر عمو، زنش هم میشه، پسر عمو شوهرش میشه. خب، پس این نکاح که عامل نزدیک یا نزدیکتر شدن است، محبت را زیادتر میکند. اما اگر چنین مطلبی حاصل نمیشد که اون محبت زیادتر نبود. محبتی که بر مبنای ازدواج یک دختر و پسر بود، اون محبت نبود، ولکن اصل محبت ایمانی و اخوت ایمانی، بین مردم است، زن و زن، مرد و زن، اینها عرض می شود که، اما در طلاق چی میشه؟ در طلاق این محبتی که ایجاد شد، با محبت قبلی، هر دو از بین میره … قبل از اینکه دختر عمو رو بگیرد یا دختر همسایه را بگیرد یا چه، قبل از اینکه ازدواج کند، عادی بود. برمبنای اصل شرعی باید که مومنین به هم علاقه داشته باشند. اگر این محبت نیومد، جوری هم نمیشد چندان. بله، این دختر عزب میموند، این پسر عزب میموند، این خانواده زن و مرد عرض می شود که با هم این ارتباط رو نداشتند، ولی دشمن هم نبودند. اما در جایی که طلاق حاصل میشود، به طور اتوماتیکی و خواهی نخواهی، جریان اینه که نه تنها زن و مرد از هم جدان، خانوادههاشون از هم جدا میشن، بستگان از هم جدا میشن، نبستگان از هم جدا میشن، دوستان جدا میشن، ایجاد جدایی می شود که خطر جدایی به طور عادی بسیار بسیار زیادتر است و نقش بسیار بسیار بدتری دارد نسبت به سَلب اصل نکاح و لذا {صحبت حضار} میفهمم، ولکن در این جامعه ما داریم بحث میکنیم. به طور وضع موجود جامعه تا بخواد او رو درست کنید، باید که همه رو سلمان کنید. به طور وضع موجود جامعه، نکاح اهمیتش بیشتره یا طلاق؟ اهمیت طلاق بیشتره. چون طلاق است که فاصلههای بسیار بسیار زیادی رو ایجاد میکند بین دو خانواده. بین دو خانواده، بین تمام مرتبطین به این خانوادهها و ما داریم، نمونهاش رو ما داریم که قابل گفتن نیست که یک پسر عمو، دختر عمو با هم ازدواج کردند، بعد هم طلاق حاصل شد، قوم و خویش هم هستند با ما، طلاق حاصل شد، من با من به ولایت شرعیه با پدر اون دختر طلاق دادیم دختر رو چون قابل ادامه نبود، اما بین دو خانواده کلا فاصله افتاد به طور اتوماتیک. نه اینکه محبت نباشه، خب عمقا هست، ولی به طور کلی این فاصله حاصل شد. چرا؟ برای اینکه عیب در اون طرف بود. عیب در طرف داماد بود که اگر طلاق یافت یا از طرف عروس بود که اگر طلاق یافتی، چرا شما اینقدر با هم فاصله درست کردید و فاصله در بین دو خانواده ایجاد کردید؟ این یک وضع عادی و اتوماتیکی است در میان عرض می شود که مجتمعات، ولو مجتمعاتی که ساخته شده. هر قدر مجتمعات ساخته بشه، ولی این ونگ تاریک در بُعد طلاق عرض می شود که وجود داره. خب حالا، پس اون شرایطی را که، خصوصیاتی را که، موانعی را که، عوائقی را که نسبت به طلاق، اسلام مقرر کرده است بیشتر از باب نکاحه. چون دوران بین اهم و مهمه دیگه. در باب نکاح خب شرایط هست، باید کفو باشند، بشناسند، هی قلادة تعلقها فانظر الی ما تقلدها، زنی که میگیرید، یک گردنبندی است به گردنتون، ببینید چکار دارید میکنید، مس نباشد، طلا باشه، نقره باشه اقلا. خر مهره نباشه، چیزی نباشد که نتونی باهاش زندگی کنی، خب این اول مطلبه. بله؟ {صحبت حضار}
ولکن در باب طلاق، در باب طلاق این وفاقی که با نکاح حاصل شد، الان میخاد منتهی به جدایی بشه. در این جدایی خداوند مقرراتی مقرر کرده است. مقررات متصله، مقررات منفصله. مثلا از جمله مقررات مالی که قرآن مقرر کرده ﴿مَتِّعُوهُنَّ﴾ [البقرة: 236] مال کجاست؟ مال طلاقه. اگر زن را طلاق دادند قبل از عمل جنسی، اون نصف رو بدید، و نصف دیگر را هم شوهر بده. این مال چیه؟ مال باب طلاقه. محبتی که بعد از طلاق از نظر مالی نسبت به زن میشود از طرف شوهر در باب {22:34} اضافه عرض می شود که بر مهریه و همچنین عرض می شود که اون نیمه مَهر رو که شما باید بدی اگر عمل جنسی نشده، ولی کل مَهر رو اگر بدید بهتر است و خیلی هم تاکید شده، برای چیه؟ برای اینکه این فراقی که بین دو جسم حاصل میشود، ایجاد فراق و شکاف بین دو روح نکند. یعنی از هم، از هم راضی جدا شوند، نه اینکه با داد و قال و فریاد و فحش بود فحشتر، موقعی که زنش بود فحش، حالاها که زنش نیست مثلا فحشتر. مثلا به هم نگاه نکنند و پشت سر هم بد بگند و از این حرفا و لذا باب طلاق، باب بسیار بسیار مشکلی است و ما متحیّریم این حکمی که فقها فرمودند که با اینکه عقد، عقد نکاح عقد لازم است، حالا در نکاح دائم بحث میکنیم، با اینکه عقد نکاح، عقد لازم است، آخه چطور میشود که از طرف زن لازمه، از طرف مرد لازم نیست. مرد هر وقت بخواد اراده کند، بدون هیچ سببی، یه زن خوشگلترگیرش اومده، یا فرض کنید که … چرا این فتوا رو فقها میدن؟ این فتوا برخلاف فطرت است، برخلاف عقل است، برخلاف نص ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ [المائدة: 1] است، برخلاف لزوم عقد است. عقد یا لازم الطرفین است یا جائز الطرفینه. ما دیگه نداریم یه جا لازم باشه از طرفی، جائز از طرفی دیگر. مگر اونجایی که خیار در کار باشد. اگر احد الطرفین در باب عقد و معامله ایف چه نکاح و چه غیر نکاح، اگر یکیشون خیار دارد و دیگری ندارد، از طرف اون کسی که خیار دارد، لزوم ندارد. میتواند خیار را اعمال کند. ولی از طرفی که خیار ندارد، از طرف او لزوم دارد. ما دیگه عقد رابعی در اسلام نداریم که در اینجا لازم باشه، اما برای احد الطرفین لازم، زن تا بمیری گیست سفید شه، طلاقت نمیدم. محاکم شرعی هم که هیچ، علما هم که متاسفانه هیچ، نه سال، ده سال، پونزده سال و شده من طلاق به ولایت شرعی دادم. طلاق به ولایت شرعی در حضور برادران، نوشتیم، مهر هم کردیم، امضا کردیم، دولت بپذیرد، نپذیرد، از نظر حکم شرعی. چرا باید که این زن ده سال، پونزده سال، بیشتر، بماند، جوانیش بماند، برای اینکه این مرد میخواد حماقت کند، میخواد جهالت کند و بگوید که بله الطلاق لمن اخذ بالساق … من اگر اراده کردم، اگر اراده نکردم، حتی خدا هم مثلا نمیتونه اراده کنه. این یه حرفهایی است که این نقش از جاهلیت پیشین دارد و این جاهلیت پیشین استمرار پیدا کرده است در میان ما و جاهلیت فتوا و جاهلیت عمل در ما ایجاد کرده. حتی در بعضی موارد جاهلیت فتوا نیست، فتوا هم هست، اما عمل نمیکنه. فتوا هست … اگر زنی، مردش چنین کرد، چنان کرد، چنان کرد، چنان کرد، حاکم شرع میتواند طلاق بده، با مراجعه زن و ثبوت این مطلب که این زندگی استمرارش عُسر دارد یا حَرَج دارد و قابل ادامه نیست، بعضی ها میگن ما احتیاط میکنیم طلاقش بدیم. خب این احتیاط شما، خلاف احتیاط است. یعنی کسی را برخلاف نص قرآن که ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [الحج: 78] یا ﴿يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ﴾ [البقرة: 185] شما همینطور معطّل گذاشتید و این احتیاط نسبت به شرع هم، اینکه شرعا من احتیاط میکنم، نخیر شرعا احتیاط شما خلاف احتیاطه.
در باب طلاق خصوصیاتی مقرر است که این خصوصیات مربع است. در یکی از این اضلاع، طلاق یا جائز است و یا واجب. یا از طرف زن یا از طرف مرد یا از طرف هردو یا خارج. اگر عدم امکان استمرار زوجیت از طرف زن است، حَرَج. اگر به حد خطر و ضرر است، عُسر. و اگر مربوط به زندگی زناشویی فقط نیست، بلکه استمرار زوجیّت؛ ﴿إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ﴾ [البقرة: 229] است، از طرف زن است یا از طرف مرد است یا از طرف هردو، در اینجور موارد، چه زن و مرد راضی بشوند و چه نشوند، وقتی مراجعه به حاکم شرع بشه، حاکم شرع یا راجح است طلاق بدهد و یا واجب است. راجح است در بُعد حَرَج و واجب است در بُعد عُسر. چون سه بُعده. یا حرج است یا عسر است یا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ است، در این سه بُعد طلاق واجب میشه و در صورت حرج، طلاق جائزه. اگر زن مطالبه طلاق کرد، طلاق. مرد مطالبه طلاق کرد، طلاق. اگر هردو مطالبه کردند، طلاق است. ولی اگر صبر کنند البته بهتر است که شاید مثلا بعدا وفاقی بین اینها حاصل بشه.
بنابراین ببینید طلاق اسلامی بین افراط و تفریط جاهلیته، کم روی و زیاده روی. اگر ما در نکاح اسلام، شرایط اسلامی رو درست مراعات کنیم و در نظر بگیریم، اینقدر نابسامانی نمیشود نکاحها و اینقدر جلوی نکاحها گرفته نمیشود. چقدر دختران هستند و چقدر پسران هستند که ازدواج نمیکنند، چون قیود و بند و بیلهای بیخودی را بر حسب عادات … قومی عرض می شود که ایجاد کردهاند و همچنین در باب طلاق، طلاقهایی که زیاد حاصل میشود، روی ندانم بکاری و عدم توجه است. یا در بُعد اصل ازدواج که غلط بوده یا در بُعد اینکه نخیر، اصل ازدواج هم درست، اما یک گیرهای مختصری، نقطه سیاه کمی میاد بعد ﴿بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾ [البقرة: 81] اون نقطه، دو نقطه، سه نقطه، تمام وجود رو نقطه میگیرد و عرض می شود که موجب طلاق میشه.
ما در باب طلاق البته تفصیلاتی بر مبنای چهارده آیه قرآن داریم، در کل قرآن شریف چهارده آیه در باب طلاق هست. هم اصل طلاق، هم شروط طلاق، هم تعدد طلاق … داریم که در چهارده آیه ما مفصلا به طور عرض می شود که تحقیق عمیق و وسیعتر از کتاب، صحبت میکنیم ان شاء الله.
اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم ووفقنا لما تحبه و ترضی و جنبنا ان ما لا تحبه و لا ترضی
والسلام علیکم
اللهم صل علی محمد و آل محمد