جلسه هفتصد و هشتاد و ششم درس خارج فقه

قصاص

795

بسم ‌الله ‌الرّحمن‌ الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین
ٱللَّهُم صل علی محمَّد و آل محمَّد

عرض می­شود که همونطوری که در سوره الرحمان فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان تکرار میشه برای اینکه فراموش نشه و در سوره دیگر وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ تکرار میشه که فراموش نشه ما هم باید این جمله رو در این بحث تکرار کنیم که شخصی که قاتل است عمدا لزوم ندارد یا جایز نیست کشتنش مگر با شرایطی. اینو باید قید کنیم در صورتی که در کشتنش احیا باشد و حیات باشد. سه صورته: یا کشتن شخصی که قاتل است عمدا احیایی در کار دارد یا اماته­ای در کار دارد یا نه احیا در کار دارد و نه اماته در کار دارد.

وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَاب یک ضلع از این مثلث را لَكُمْ حساب کرده. اونم در قصاص ایجابی. در قصاص ایجابی که بعد اولش همیشه ایجابی است و بعد دوم و سومش گاه ایجابی است گاه سلبی است یعنی قاتل را کشتن یا قاتل را نکشتن.

کشتن قاتل با شرایطی که همه می­دانیم اضافه بر اون شرایط در صورتی است که در کشتن قاتل حیاتی باشد. و در نکشتنش اگر حیاتی باشد نکشتن واجب میشه. اگر در کشتنش حیات است کشتن واجب میشه مناط حیاته. منتها این حیات و احیا احیای شخص مقتول که نیست. آیا قاتل مقتول رو بکشند مقتول احیا میشه؟ نخیر بلکه احیا در ابعادی خودی و غیرخودی است. بعد اول احیا که بعد خودی است یعنی کسی که وارث دم است این قلبش محزون است، نگران است، ناراحت است، ممات از نظر سیاهی قلب و کدورت خاطر دارد. البته ممات اعم است و حیات اعم است از عفو یا از سلب.

بنابراین اگر این شخص قاتل به قتل عمدی را نکشد این ورثه قاتل چه متعدد باشند چه واحد باشد این­ها در غصه و غم و ناراحتی باید بسوزند و بسازند، این خودش مماتی است. و برای اینکه حیاتی حاصل گردد این قاتل رو بکشید، این یک حیات.

حیات دوم: حیات دوم اگر این قاتل کشته نشود ایجاد لاامن می­کند، ایجاد خوف می­کند. بنابراین در بعد دوم قاتل رو بکشید که امن ایجاد گردد.

سوم: اگر قاتل را نکشند ممکن است دیگران را نیز بکشد بنابراین خطر کشتن دیگران هم با کشتن او از بین می­رود.

یک بعد یا دو بعد یا سه بعد حیات است وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ.

اما در صورتی که در کشتن قاتل ممات است حتی در بعد اول، در بعد اول کسی که ضرورت اعدام ندارد قاتل است عمدا اما جبران کرده است و جبران می­کند و ضرورت اعدام ندارد آیا شایسته است از او عفو کردن یا نه؟ بله.

 آیا عفو کردن از مجرمی که عفو اجرام او را اضافه نمی­کند بلکه عفو او را تنبیه می­کند این خوب است در شریعت اسلام یا بد است؟ خوب است.

خب انتقام هم خوب است که این قلب ولی دم که جریحه­دار است از بین بره ولکن بین این دو حیات کدوم حیات اهم است؟ آیا حیات انتقام ولو جایز باشد اهم است از نظر اسلام؟ یا حیات عفو؟ وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ و اون آیاتی که اون روز خوندیم. عفو در صورتی که ضرورت مالی باشد واجب است و در صورتی که ضرورت حیاتی باشد اوجب است.

اصولا باید این مطلب رو توجه کنیم که اعدام شخص که قاتل است عمدا این دارای چند بعد است. یا ایجاد حیات می­کند یا ایجاد ممات می­کند یا نه ایجاد حیات می­کند و نه ایجاد ممات. در صورتی که اعدام کردن ایجاد حیات بکند یا هم اعدام ایجاد حیات می­کند یا و هم بخشش ایجاد حیات می­کند. اعدام ایجاد حیات می­کند که خاطره رنجور و ناراحت ولی دم جبران میشد.

عدم اعدام ایجاد حیات می­کند هم در بعد شخصی و هم در بعد نوعی. در بعد شخصی درست است خاطره ولی دم با بقا قاتل عمدی جریحه­دار است اما مهمتر میشه صبر کند و عفو کند و روح انتقام را بکشد و روح عفو را زنده کند. هم خودش در خودش روح عفو را زنده کند و هم به دیگران تعلیم بدهد. در جایی که کشتن شخص قاتل واجب نیست در این صورت عفو کند و انتقام نکشد. این بعد اول رجحان حیات.

در دوران امر بین دو حیات یکی اینکه خاطره شخص ولی دم جبران گردد احیا یا به عکسش خاطره شخص ولی دم جبران نمی­شود اما انتقام نمی­کشد که روح عفو کردن، روح بخشش، روح مسامحه قوی گردد. این دو با هم تعارض دارند، فرض کنید تهاتر دارند که تهاترم ندارند برای اینکه يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ عفو مال و عفو جانی است. به مال من احتیاج دارم اما احتیاج ضروری ندارم ولکن طرف به این مال احتیاج ضروری دارد، در اینجا ضرورت است که این مال رو به او بدهم.

همچنین جان شخص که هدر نیست، شرعا هدر صد در صد نیست اگر شخص ولی دم صبر کند انتقام نکشد، این روح عدم انتقام و روح مسامحه و روح عفو که واجب هم هست يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ انجام داده. و اما اگر مطالبه اعدام کند فقط احیای از نظر خاطره شخصی شده است ولکن اگر بعد اول تعارض دارد ولکن بعد دوم و بعد سوم تعارض ندارد.

بعد دوم: اینجور نیست که این شخصی که می­خوان اعدام کنند اگر اعدام نکنند جو لاامن ایجاد بشود، به عکس و اینجور نیست که این شخص باید اعدام کند بلکه به عکس جو لاامن ایجاد نمی­کند بلکه جو امن­تر ایجاد می­کند هم از نظر خودش و هم از نظر دیگران. و همچنین خوف فوت نفس عمدا در کار نیست. جان­های دیگران در خطر نیستند بلکه به عکس منع می­کند قاتلین دیگر را، منع می­کند متعدیان دیگر را از تعدی به جان مردم کردن، در اینجا دو رجحان از برای بقای این شخص هست پس دو حیات هست.

وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ یا در صورت تعارض یا در صورت عدم تعارض. اگر تعارض کند حیاتی با حیاتی، با کشتنش حیاتی ایجاد می­شود استمرار می­گردد، با نکشتنش حیاتی. باید دید حیات کشتن اقوی است یا حیات نکشتن؟ اگر حیات نکشتن اقوی است بنابراین حیات نکشتن در سه ضلع قوت دارد، حیات کشتن در یک ضلع. حیات کشتن در مفروض مساله در یک ضلع قوت دارد که خاطره رنجور ولی دم برطرف شود رنجوریش. ولکن حیات نکشتن هم در سه ضلع: ضلع اول که روح انتقام را عقب زدن، عفو کردن و عفو را به دیگران یاد دادن اولا و ثانیا ایجاد امن کردن اضافه بر اینکه خودش تعدی نمی­کند دیگران را از تعدی بازداشتن و ایجاد حفظ جان دیگران کردن اضافه بر اینکه خودش تعدی به جان­­های دیگران نمی­کند یا او را وادار کنند.

بنابراین وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ مقتضاش وجوب عفو است و وجوب بخشش است. الّا، الّا در موردی که عفو در بعد اول، در بعد دوم، در بعد سوم مناط است. بعد اول مناط است و معارضه­ای ندارد برای اینکه در بعد اول که به این رنجوری اکتفا کند و این شخص را نکشد جبرانش به بخشش نیست چون در بخشش دراز کردن دست قاتل است که ایجاد جو لاامن را استمرار دهد و جان­های مردمان در خطر باشند از او.

بنابراین با یک تقسیم مختصر باید گفتش که اعدام یا واجب است یا حرام. مستحب و مباح و مکروه نداره. اعدام شخص یا واجب است یا حرامه. اگر واجب است لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ وجوب رو می­گیرد، اگر حرام است لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ عرض می­شود که حرمت رو می­گیرد. گاه اعدام شخص قاتل عمدی واجب است و گاه اعدام شخص قاتل عمدی حرام است. و این توضیحشو قبلا دادیم و دیگر ما تکرار نمی­کنیم.

حالا این شخصی که قاتل است عمدا باید حساب کرد… باید بگیریم. آیا شخصی که مسلمانی را عمدا می­کشد، چون کشتن چهار بعد دارد. یا یقتل مومنا لایمانه که ارتداده مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ الی آخر. این بعد اول.

بعد دوم: یقتل مومنا لا لایمانه. اوقاتش تلخه از دست او دعوا دارند چه دارند، برای اینکه مومن است نیست برای چیز دیگر است برای چیز دیگه است. این بعد دوم.

سوم: قتل خطا شبیه به عمد که بحث خواهیم کرد.

چهارم: قتل خطا محض.

آنچه ثابت است علی ای حال دیه است. و اما آیا شخص قاتل را باید کشت و نباید کشت فقط در بعد اول است که صحبت باید است، در بعد دوم است که صحبت کمتری است، در بعد سوم صحبت نیست. در جایی که قتل عمد قتل خطا شبیه به عمد باشد اعدام نیست. قتل خطا محض باشد اعدام نیست. مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا باشد اعدام هست. کسی که مومنی را می­کشد برای خاطر ایمانش اعدام هست بی­برو برگرد ولو شخصی که ولی دم است ببخشه. چرا؟ برای اینکه از مصادیق جلیه محاربه با الله و رسول است. بله إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ که بحثش قبلا شد. پس اونی که از چهار ضلع قتل مورد بحث است و مورد نفی و اثبات است اون است که کسی کسی را عمدا کشته است لا لایمانه.

حالا رو این نقطه ترکیز می­کنیم کسی که مسلمانی را عمدا کشته است لا لایمانه آیا درصد اینکه او را نکشید حیات است چقدره؟ خیلی کمه خیلی کمه. اشخاصی که مومنند مومن­تر شدنشون وقت می­گیره، اشخاصی که عادلند عادل­تر شدنشون وقت می­گیره تا چه رسد شخصی که اونقدر نحس و نجس و بی­معرفت و بی­شعور باشد که یک شخص مومنی را عمدا بکشه. تمام عرض می­شود که عواطف انسانی و اسلامی و ایمانی و بشری و حیوانی را حتی باید زیر پا بگذارد و یک شخص مومن بری رو لا لایمانا یک شخص مومنی بکشد. حالا این شخص قاتل درصد عفوش چقدره؟ خیلی کمه. مخصوصا در صورتی که کسی رو کشت و فوری معلوم شد. یه ساعت پیش کسی رو کشته و یک ساعت بعد معلوم شد و گرفتنش. این در عرض یک ساعت خود را اصلاح می­کند؟ جوری که جو لاامن را از بین می­برد، دیگر کسی را نمی­کشد، توبه می­کند، چه می­کند تمام اصلاحات را انجام می­دهد و جبران می­کند فسادی که انجام شد؟ درصد جبران کردن فساد قتل عمدی از برای کسی که قاتل عمد است بسیار کم است. ما در اون درصد کم بحث می­کنیم. در اون درصد کم بحث می­کنیم که اگر چنین شد که در قتل شخص قاتل عمدی احیا نیست، حیات نیست بلکه اماته است. اماته است در بعد دوم و سوم. و در بعد اول دوران امر بین احیا و اماته است.  توجه داشته باشید آقایون در بعد اول دوران امر بین احیا و اماته است و در بعد دوم و سوم دوران نیست فقط احیا است. در بعد دوم جو لاامن نخواهد بود و در بعد سوم تصمیم قتل دیگران نخواهد بود. پس این چیه؟ احیا است و اماته نیست. بلکه اگر جوی لاامن باشد نسبت به غیر خودش اون هم برطرف می­کند. اگر تهدید قتلی است از طرف غیر خودش اون رو هم برطرف می­کند. این در بعد دوم و سوم.

بعد اول: در بعد اول دوران امر است بین حیاتین. یکی حیات و زنده بودن ضمیر خودش که بله ما نمی­تونیم ببینیم شخص قاتل، قاتل پدر، قاتل مادر، قاتل فرزند، قاتل چی زنده است. بنابراین احیا روح رنجور و کدر شده و ناراحت.  ولکن در مقابل این احیا روح رنجور و کدر شده احیا عفو است، احیا بخشش است. حالا کدوم واجب است؟ آیا روحی که رنجور است که قاتل را زنده ببینید احیا این روح اوجب است؟ و اصن نصی نداریم نه کتابا نه سنتا نه شرفا نه عقلا نه فطرتا یا نه احیا روح عفو؟ عفو کردن ولاسیما که امر شده است يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ … بنابراین در اینجا سه بعد حیات است یک بعد ممات است. یک بعد ممات معارض است به اقوی، دو بعد دیگر حیات معارضه نه به قوی است نه به اقوی.

بنابراین فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ در سه بعد در این زمینه شاذ پیاده میشه. در این زمینه شاذ که شخص قاتل نادم است، جبران­کننده است، جو لاامن را نسبت به خودش و دیگران و جو خطر جانی را نسبت به خودش و دیگران برطرف می­کند در سه بعد حیات است. حتی در بعد اول اگر بعد دوم نباشد بعد سوم نباشد مطلبی نیست مثل اعدام. اما در بعد اول که معارضه دو حیات است یکی حیات رفع خاطره رنجور شخص ولی دم که لزوم نداره برطرف بشه برای اینکه اغماض کردن، عفو کردن، اعراض کردن از آنچه انسان طلب دارد این رجحان دارد. و در مقابلش عفو است که واجب است حتی در بعد مالی ضروری تا چه رسد در بعد جانی ضروری. از باب فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ که تکرار شده است در سوره الرحمن و از باب وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ما تکرار می­کنیم و تکرار می­کنیم که اعدام شخص قاتل عمدی در درصد بسیار کمرنگش حرام است و در درصد پررنگش واجب است. دیگه مواجب باشد معنا نداریم، مستحب است کسی رو کشتن، مباح است، مرجوح است این معنی نداره اصلا. مستحب است کسی را از گرسنگی گشتن، مستحب است کسی رو از سیری کشتن بخوره بترکه، نداریم. (نظر) نداره بله.

بنابراین عرض می­شود در بعد ضرورت، ضرورت عقلی، ضرورت عقیدتی، ضرورت مالی، ضرورت جانی، ضرورت عرضی، در کل ضرورات که در قمنه و قله این ضرورت­ها ضرورت جان مسلمان است که عقل مسلمان و حیات مسلمان از بین رفت کشتن شخص مسلمان با شرط احیا اول که معارضه و احیا دوم و احیا سوم و فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ چی میگه؟ میگد پیروی کن، دنبال­گیری کن اگر حیات است در کشتن بکش، اگر ممات است در کشتن نکش، اگر معارضه است بین حیات و ممات ببین کدوم اقوی است آیا حیات اقوی است یا ممات اقوی است؟ این عرضی که ما می­زنیم می­کنیم و مکرر می­کنیم منتها باید که سوءاستفاده ازش نشه. مثل این شخص نادر که ملا زمانشون یادم نیست اسمش داشت مساله می­گفت گفت یک درهم خوردن ربا بدتر است از 33 زنا با مادر در بیت الله و اون نادر است …. نادر رو. نادر اعتراض کرد به آقا. آقا گفتش که بابا کسی که ….. باید بفهمن چی میگن، من گفتم نادر است یعنی کم است کم است کسی که 33 بار با مادرش بیت الله حرام زنا کند. عرض می­شود که حالا این بحث اولمون.

سوال: عرض می­شود که وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا در سوره اسراء وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ ، از اسراف فی القتل منع کرده. کسی که مقتول است مظلوما ولی سلطان دارد یعنی سلطه دارد. سلطه دارد که انتقام بکشد با شرایطش از شخص قاتل.

 سلطه انتقام در دو بعده: یک بعد جانی، یک بعد مالی. بعد اول بعد جانی است. بله چی تجویز شده است و چه منع شده است؟ آنچه تجویز شده است فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا است. خب آنچه منع شده است فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ، اسراف فی القتل کماً کیفاً. میگه به جای یک مقتول چند نفر را نکشد، به جای کشتن خاص بدتر نکشد اما اصلا نکشد ندارد که. آیا اگر ولی دم با شرایط البته، اگر ولی دم تقاضای اعدام شخص قاتل را کرد همانطور که شخص قاتل او را کشته است همانجور بکشند عددا یک به یک و کیفتاً هم به همون کیفیت اسراف فی القتله؟ این سوال پیش میاد.

جواب: اسراف فی القتل دو بعد ندارد سه بعد دارد: یک اسراف در اصل کشتن است که نباید کشت، یک اسراف در کیفیت کشتن است و یک اسراف در تعداد است.

اسراف در تعداد و اسراف کیفیت فقط مناط نیست. اسراف در اصل کشتن، اگر کشتن شخصی واجب نیست مثلا فرض کنید که برای غذای ما یک کیلوگرم نان کافی است، اگر یک کیلوگرم بیشتر بخورید اسرافه یا نه؟ بله دیگه اسرافه باید …. بله…

حالا این شخصی که اعدامش وجوب ندارد چون اگر شرعا صد در صد وجوب داشت عفو معنا نداشت، این شخصی که اعدامش وجوب ندارد بلکه از نظر عفو، از نظر اصلاح، از نظر چه، از نظر حیات­ها و زندگی­ها و روشنی­هایی که این شخص قاتل ایجاد می­کند در اون درصدی که بسیار کم است این بیشتر است. آیا کشتن چنین شخصی اسراف فی القتل هست یا نه؟ خب بله. اسراف فی القتل یعنی زیاده­روی در کشتن یا زیاده­روی در اصل کشتن، نمی­شود نکشه و لازمه بکشه یا زیاده­روی در تعداد کشتن، به جای یه نفر چند نفر رو بکشه یا زیاده­روی در کیفیت کشتن. پس فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ …

و اما آیه عرض می­شود که مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ اون قتل عمدی است و بعد اول است قتل عمدی به حساب ایمان است. قتل عمدی به حساب ایمان نه تنها محکوم به اعدام است این شخص که مرتد است بلکه فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ و چهار عذاب خداوند برای اون مقرر کرده است نسبت به کسی که قتل کند بکشد کسی رو عمدا لایمانه.

و اما وَكَتَبْنَا … فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ درسته. أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ به حساب قاعده است ولکن آیا نفس قاتل را به نفس مقتول واجب است بکشند؟ گاه واجب است، گاه حرام است رجحان دیگه نداریم. مستحب است، مرجوح است، مباح است راجع به نفس اصلا ما نداریم.

خب ما چند بحث در اینجا تتمه داریم که در این چند روزه تمام خواهد شد انشاءالله. بحث اول که تقریبا تمام شد قتل عمدی و در قتل عمدی شرایط … شرط عقل است عاقل باشد شخص و عرض می­شود که خطا در کار نباشد، مجنون نباشد که عاقل باشد همونه عاقل باشد یعنی مجنون نباشد دیگه، ولی سفیه باشد اگر سفیه باشد دیوانه نیست اگر سفیه باشد و قتل عمدی انجام بدهد جزاش یا قتل است با شرایط و یا عرض می­شود دیه است. فقط جنون است و صغر است که مانع از انتقام جانی است، انتقام مالی نه­ها، انتقام جانی. اگر شخص قاتل دیوانه باشد یا صغیر باشد بعد اول قصاص که کشتن قاتل باشد در کار نیست بلکه بعد دوم که دیه است. دیه را از مال مجنون اگر دارد، اگر ندارد از ابوینش، از ولیش، اگر ندارد از بیت­المال برای اینکه دم المسلم لا یهدر. بنابراین بعد اول که اساس بحث است تمامه.

حالا چند بعد دیگر در کاره. یکی دیه النفس است عرض می­شود که قصاص النفس است. قصاص النفس یا با اعدام یا با دیه که مقدار مختصری عرض کردیم، دوم دیه الاعضا است، سوم دیه الجراحات است، چهارم دیه الضربات است. ممکن است ضربه­ای وارد بشد درد بیاره اما زخم نکرده ضربه­ای وارد بشد کبود کنه اما زخم نکرده. بنابراین چهار بعده. یا کشتن آدم است یا اعضایی از اعضای انسان عضوی از اعضای انسان رو قطع کردن است یا جراحت وارد کردن است یا ضرب است.

حالا در بعد دوم دیه الاعضا: اولا این مقدمه­ای که بارها عرض کردم بازم عرض می­کنم. ما که شرع را قبول می­کنیم، کتاب و سنت را قبول می­کنیم با چه وسیله قبول می­کنیم؟ به وسیله روشن شدن فطرت و دید عقل و دید حفظ قطعی و با وجه فطرت که وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا، فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا که فطرت الله رو قبلا عرض کردم مرحوم استاد من اعظم آقای شعیبی می­فرمود فطرت الله منسوب به اعمی است نخیر منسوب به اعمی نیست فطرت الله بدله. وَجْهَكَ فطرته. چون وجه یا وجه فطرت است یا وجه عقل است، وجه صدر است، وجه قلب است، وجه فواد است، وجه ظاهر است، وجه حس است وجوه ظاهر و باطن را شامل است.  

ولکن وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا، فِطْرَتَ اللَّهِ با چه وجهی، با چه عینکی، با چه دیدی به دین حنیف باید نظر کرد؟ چون دین حنیف معصوم است به عصمت مطلقه. آیا دین حنیف که معصوم است به عصمت مطلقه رو باید با دید معصوم دید یا با دید خطاکار؟ با دید معصوم باید دید. و دید معصوم در انسان به وجه الکلی دید فطرت است. دید فطرت که غبارهایی نداشته باشد، گرفتاری­ها و تاریکی نداشته باشد و لذا حَنِيفًا لِلدِّينِ حَنِيفًا ، فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي. وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ، فِطْرَتَ اللَّهِ هم دین حَنِيفًا، هم فطرت الله حَنِيفًا. … دین بدون قاطی، دینی که خالص صد در صد است شریعت الله. و فطرت فطرتی که بدون حجاب است و بدون عرض می­شود که موانع است.

 با وجه فطرت، با دید فطرت که هرگز خطا نمی­کند حتی فطرت مجنون خطا نمی­کند، فطرت کافر، فطرت ملحد که فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ فطرت وقتی که تبلور کند و ظهور کند چه اختیاری چه اتوماتیکی چه خودآگاه چه ناخودآگاه فطرت غلط نخواهد کرد حتی بچه.

خب بنابراین وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا اولین وجهی که ما با دین مواجه می­شویم با این وجه وجه فطرته، بعد عقل بر مبنای فطرت، بعد حس بر مبنای عقل و فطرت. اگر که فطرت صد در صد حکم می­کند و بر مبنای فطرت عقل حکم می­کند و بر مبنای عقل حس حکم می­کند در این مثلث که حکم قطعی و بطی است و بطی الهی است می­شود با این دید چیزی را به عنوان دین قبول کرد بر خلاف فطرت است؟ بر خلاف عقل است؟ عقل مسلّم­ها. چیزی که بر خلاف فطرت است یا بر خلاف عقل مسلّم است بر مبنای فطرت یا بر خلاف حس مسلّم است، بر خلاف حساب مسلّم است، بر خلاف وزن مسلّم است حسیات دیگه، حسیات وزن است، مثل است عرض می­شود که …. . اونچه که بر خلاف حس مسلّم یا فطرت مسلّمه یا عقل مسلّم است … قبول کنیم؟ قبول نمی­کنیم.

و متاسفانه در دینیات ما که به حساب دین گذاشته شده از این قبیل متعدد است. از جمله، از جمله تکرار کردیم بارها دیه اعضای زن یک انگشت زن یک دهم مرده، دو انگشت دو دهم مرده، سه انگشت سه دهم مرده، چهار انگشت نصف میشه. یک انگشت یک عرض می­شود که یک دهم از هزار مثقال ده مثقال، دو انگشت بیست مثقال، سه انگشت سی (نظر) بله؟ صد مثقال، دو انگشت دویست مثقال، سه انگشت سیصد مثقال، چهار انگشت چی؟ چهار انگشت(نظر) بله. یعنی چهار از سه کمتر است. خب این اگر در کتاب الله بود می­گفتیم تحریف شده چون ما با چشم کور که به دین نگاه نمی­کنیم که. ما ضاد داریم و راحله داریم ضاد و راحله ما در … به توجه به وجه دین حنیفا در درون فطرت است و عقل در مبنای فطرت و در برون حس است. اگر روایات اومد گفت دو من بیشتر از عرض می­شود که صد من است قبول کنیم؟ این تعبد است؟ تعبد تحمق است، تعبد نیست تحمق است. اگر اومدند گفتند روایت عن فلان عن فلان عن فلان صد مثل بیشتر است از هزار مثل قبول کنیم؟ یا در باب ربویات اگر گفتند سه کیلوگرم روغن خالص کرمونشاهی را اگر با سه کیلوگرم یه چند گرم بیشتر دوغ معامله کنیم رباست یعنی سه کیلوگرم روغن خالص کرمونشاهی از سه کیلوگرم خورده­ای دوغ ارزون­تر است کمتر است اینو قبول کنیم؟

در کل ابواب فقه در کل ابواب فقه آنچه مخالف است با ضروریات فطریه، ضروریات عقلیه و ضروریات حسیه حس حساب باشد، حس … باشد، حس زمان باشد، حس هندسی باشد، حس فیزیکی باشد، هر حسی که مسلّم است حیوان حتی این حس رو قبول دارد ما باید بپذیریم؟

حالا اگر در روایات بسیار زیادی ما داریم که من تعداد کم حدود بیستا، حدود بیست مورد است که این شخص زنده است و بیست برابر دیه خون­بها او باید داده بشود. مثلا دیه الاعضا، اعضایی که یک عضو است دیه کامل است، بینی انسان دیه کامله، زبان انسان دیه کامله. مثلا مرد رو حساب کنید، اگر بینی یک مردی را کلا ببرند زنده استا بینی یک مرد رو کلا ببرند هزار مثقال طلا، اگر عرض می­شود که زبانشو ببرند هزار مثقال طلا، عورتشو ببرند هزار مثقال طلا یا تمام …. حتی حشفه و راس الحشفه رو ببرند هزار مثقال طلاست فتوا یا روایتا. اونایی که یکیه هزار مثقال طلا برای یکی. اونایی که دوتان، دو ابرو را از بین ببرند هزار مثقال طلا، دو حدقه چشم هزار مثقال طلا، دو پلک چهار پلک چشم هزار مثقال طلا، موهای مژگان که همه از بین برود هزار مثقال طلا، بزنن به سر کسی عقل از بین برد دیوانه بشد هزار مثقال طلا، دو پا را قطع کنند هزار مثقال طلا، دو دست را قطع کنند هزار مثقال طلا، ریش را از ته بتراشند هزار مثقال طلا، همش نصه­ها، سر را از ته بتراشند هزار مثقال طلا، سر را از ته بتراشند هزار مثقال طلا، دو تا گوش رو درآرن من حساب کردم میشد هزار مثقال طلا میشد بیست هزار مثقال طلا. بیست هزار مثقال طلا یعنی بیست برابر خون­بها این مرد رو باید بدن مرد هم زنده است هنوز ولو کره، کوره، لاله، عورت نداره فلان. این زیادی فرع به اصله. کدام فطرت، کدام عقل، کدام حس، کدام مثل آخه کی می­پذیره اینو؟ کدام حیوان می­پذیرد تا ما انسان­ها بپذیریم؟ کدام حیوان دیوانه می­پذیرد تا ما انسان­های عاقل فقیه بپذیریم؟

 آیا این جواب است که بله این نص است و تعبد است. آقا تعبد بعد خاص دارد. یا مطلبی بر خلاف موازین درونی و برونی ماست صد در صد این تعبد نیست تعبد تحمق است این حماقت است. میگه با ابزارهای معصومی را که خداوند قرار داده است برای ما که فطرت است، که عقل بر مبنای فطرت است، که حس صد در صد است با این ابزارهای معصوم ما بگیم که نسبت به خودمون مطلبی رو که بر خلاف این ابزارهاست. … است در حقیقت. این یک بعد.

بعد دوم این است که نه خوب می­فهمه. مطلبی را که عقل باور می­کند، حس باور می­کند، فطرت باور می­کند، احاطه دارد می­فهمد ولی صد در صد قبول …

مطلب سوم، مطلب سوم چیزی است که عقل مخالف ندارد احاطه هم ندارد. عقل مخالفت ندارد برای اینکه مخالفت عقل در صورتیه که دریافت کند صد در صد جریان این رو. اگر دریافت نکنید صد در صد جریان سه رکعت بودن نماز حکمت سه رکعت بودن نماز مغرب رو، دو رکعت بودن نماز صبح رو اگر ما به حکمت احاطه نداریم نمیشه گفت خلاف عقل است. نماز صبح که ثوابش زیادتر است طبق نص قرآن دو رکعته و نماز ظهر و عصر که ثوابش کمتر است چهار رکعته. نه اینجا باید بنا بر حکمته بنا بر عدد نیست.

بنابراین ما گاهی مطلبی رو عقلا می­پذیریم چون خلاف عقل نیست. تعبد چیه؟ تعبد اون مقداری است که کشف نکرده یعنی در اصل مطلب چون شارع مقدس فرموده است نماز صبح دو رکعت است می­­پذیریم ولی در این لحظه بر خلاف حکمت ما نداریم بین بین یا مطلبی رو به خوبی می­پذیریم و صد در صد قبول می­کنیم مثل مسواک، مسواک کردن که شرع اینقدر براش عرض می­شود که روایات دارد اینقدر دستور داده است ما … اسنان حتی خفت ان … پیغمبر بزرگوار می­فرماید که من اونقدر مسواک می­زنم که می­ترسیدیم این دندونام بریزه یا لثه­هام بریزه. این …

و اما مطلبی بیست برابر خون­بهای این شخص رو باید بدهید چون این آدم رو چشماشو، دستشو، عورتشو، پاشو من یادداشت کردم اینجا بینی، دو چشم، پلک­های دو چشم، موهای دو چشم، ابروها، موی سر، موی ریش، گوش، عرض می­شود که عورت چه زن باشد چه مرد … عورت، پاها، دست­ها، گردن شکستن گردن کسی رو میشکنه گردن شکسته شده باید دیه رو بده …. گردن شکستن، چانه این چانه رو جوری می­کنن فلج بشه، کمر، پستان­های زن، حشفه مرد، افضاء زن با زن کاری می­کنند که این عرض می­شود که عورتش با اون یکی یکی میشه یه جا میشه و ابتزاز ابتزاز … با انگشت عرض می­شود که … رو کاری می­کنند که ابتزاز بشه و همچنین و همچنین که حد اقلش بیست تاست یعنی این آدم که اصل خود وجودش که بکشنش وقتی کشتن چشم و دست و پا و عورت و بینی و مینی و مو و همه از بین رفته هزار مثقاله ولکن فرعش بیست هزار مثقاله. اگر شما یه عاقلی پیدا کردید روی کره زمین که قبول کنه این حرف رو. با تمام عقل­ها، با تمام حس­ها، با تمام وجدان­ها، با تمام فطرت­ها مخالف است این.

(سوال) نه مخالف نیست این (سوال) بله مخالفه بله بله مخالفه مخالف با نصه، مخالف با کتاب است، مخالف با سنت است. اعتدای به مثل نیست اصلا. اگر تمام جان انسان قیمتش هزار مثقاله بعضشم هزار مثقاله؟ اگر این خانه ده میلیونه نصفشم ده میلیونه؟ نه بیشتر خانه­ایست که پنج شش تا اتاق داره عرض می­شود که تمام خانه ده میلیون ولی این اتاق ده میلیون، اون اتاق ده میلیون، اون اتاق، صد میلیون پس صد میلیون من می­گیرم خانه رو خراب کنیم زمینش باشه بعد ساختمان می­کنم. این درسته؟

 ما در این جمع قرار داریم. از روز شنبه تا چهارشنبه اگه زنده موندیم در این سه بعد بحث داریم: دیه اعضا، دیه زخم زدن­ها و دیه ضرر زدن­ها. حالا باید چه کنیم؟ اگر این مطلب رو نفی کنیم که چنین نیست نیست نیست روایتا و عرض می­شود  فطا غلط است چه کنیم؟ باید بحث کنیم. همانطوری که اگر این خانه ده میلیون می­ارزه باید نسبت به هر مثلی، نسبت به هر آجری بخش کنیم کذلک هزار مثقال طلا رو تقسیم می­کنیم بر اعضا رئیسی. به دو چشم چقدر میرسه، به دماغ دو چشم میرسه، به عورت، به سر، به مو که خودش درمیاد عورت که درنمیاد. موی سری که درمیاد، موی ریشی که درمیاد، موی سر زن که درمیاد، موی سر مرد که بعضیا موی سر نمی­خوان، موی سر مرد که درمیاد دوباره این عرض می­شود عورت که در نمیاد که، پا درنمیاد. اینو باید حساب کنیم انشاءالله.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوا و ترضا و جنبنا ان ما لا تحبوا و لا ترضا. و السلام علیکم