جلسه بیستم درس خارج فقه

ادلّه‌ی فقه (عصمت علمی با قرآن)

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و علی آله الطاهرین

اللهم صل علی محمد و آل محمد

چنانکه مکرارا حضور برادران یا غائبان یا حاضران عرض شده است، بحث هر قدر اهمیت داشته باشد باید مورد دقت بیشتری قرار بگیرد. بحث ما عصمت علمی غیر معصومین است درباره احکام اصلی و فرعی قرآن در بعد اصلی و سنت در بعد فرعی و چنانچه اشاره شد در روز چهارشنبه، تفصیلا باید عرض کنیم. عصمت یا عصمت مطلقه است که به وسیله وحی و القاء روح القدس بر انسانی که شایسته است حاصل می گردد که در این عصمت هرگز خطا قصورا و یا تقصیرا وجود ندارد و گاه عصمت غیر مطلقه است که بشر و یا هر مکلف دیگر بر مبنای درست نگری فطری و درست نگری عقلی و تفکر و توجه نکردن به پیش فرض های غیر درست یا مخلوط از درست و نادرست و با حذف خواسته ها و تمایلات، نگرش فطری، عقلی و فکر بر مبنای فطرت و عقل نسبت به حقایق داشته باشد این عصمت بشری است.

البته همانطوری که عصمت ربانیه دارای درجاتی ست، بر حسب درجات معصومین، از پیمبران و ائمه (ع)، عصمت بشریه هم دارای درجاتی ست. عدل و فوق عدل که مادون وحی است در مکلفین نسبت به استعدادات، فعالیت ها، مساعی، کوشش ها و کاوش ها درجاتی دارد و همین عصمت بشری که درجه علیایش زمینه است از برای وحی ربانی، خود وی ربانی هم که نازل می شود در منزل عصمت بشری، دارای درجاتی است.

پس مختصرا عصمت بشریه غیر مطلقه که ارتباط تنگاتنگ با وحی ندارد، درجات دارد و عصمت ربانیه که بر مبنای وحی است چون درجات وحی و درجات منزل و زمینه وحی اختلاف دارند یعنی مراحل دارند، عصمت ربانیه هم دارای درجات است.

مطلب دوم، عصمت چه عصمت بشری و چه عصمت ربانی در هر دو بعد یا عصمت علمی ست یا و عقیدتی و عملی ست که سه بعد در عصمت خواهد بود. عصمت علمی اولا و بر مبنای عصمت علمی عصمت عقیدتی و خلقی ثانیا و بر هر دو مبنا عصمت عملی ثالثا. گاه در کسانی که دارای عصمت بشری هستند در هر مرحله ای در مراحل عصمت بشریه گاه اضافه می شود بر عصمت بشریه در هر سه بعدش عصمت علمیه و عقیدیه و عملیه.

این مربوط به معصومین و پیامبر (ص) چه رسول باشد و چه ائمه از آل رسول (ص) باشند. گاه نه فقط عصمت علمیه است، یعنی زمینه ای که برای عصمت علمیه به وحی الله است، به کتاب الله است، به رسول الله است، زمینه اش دارای عصمت بشری ست یعنی غبارهایی که بر فطرت نشسته است و غبارهایی که بر عقل نشسته است که (اناره العقل مکسوف بطوع الهوی) این غبارها را تا حد مقدور بر طرف کردن و بینش بر مبنای نقطه اولای فطرت و نقطه ثانیه عقل و نقطه ثالثه تدبر، نگرش بسیار بسیار صحیح، بی آلایش، بی کوشش، بی غش، نگریستن به حقایق جهان.

حالا آیه ای از آیات مقدسات قرآن که مورد بحث است از امروز تا هر وقتی که خدا بخواهد، عصمت علمی ست. اولا سوال، آیا ما انسان ها و یا هر مکلفی از مکلفین طول و عرض جهان، طول زمان و عرض زمین، امکان دارد که در غیاب رسول الله (ص) و در غیاب سایر معصومین (ع) امکان دارد عصمت علمی پیدا کنیم؟ البته. عصمت عقیدتی نه، عصمت عملی نه، ولکن آیا امکان عصمت علمی داریم؟ گرچه خود عصمت علمی هم دارای درجاتی ست ولکن درجه اولای عصمت علمی یا تالی تلو درجه اولای عصمت علمی که اشتباه اصلا نیست یا اشتباه بسیار کم است و اون اشتباه بسیار کم هم با شوری حل می شد که ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ [شوری: آیه ۳۸] چنین چیزی در میان مکلفان منهای رسول و منهای ائمه این امکان دارد یا امکان ندارد؟ اگر امکان نداشته باشد مورد امر نیست. امر به محال، چه محال ذاتی و چه محال در حکمت و نسبی امر به محال از رب متعال محال است. از عاقل هم محال است تا چه رسد نسبت به حق سبحانه و تعالی که با احاطه علمی و با احاطه قدرت و با احاطه رحمت رحیمیه امر کند عاجز را به محال. کسی که توانایی ندارد امر کند به چیزی که برای او در حد توانش اصلا نیست، هرچه کوشش کند، کاوش کند، دقت کند، شور کند اگر عصمت علمی براش حاصل نمی شود، بنابراین امر به عصمت علمی امر به محال است.

قرآن ها رو باز کنید سوره آل عمران از آیه ۱۰۰، ﴿اعوذ بالله من الشیطان الرجیم يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۰ الی ۱۰۲] تا آخر آیات مبارکات.

حالا آیه ۱۰۰ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ الذین آمنوی در قرآن بدون قید و بدون حد که در این آیه نه حد است نه قید است از برای ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ شامل کل درجات ایمان زمان های ایمان، مکان های ایمان، انسان، جن، ملائکه و انسان هایی هم که در بعضی از کرات وجود دارند هست. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ اختصاص به زمان حضور معصوم اول یا معصومین بعد ندارد، اختصاص به آمنوی زمینی ندارد، اختصاص به آمنوی انسی چه زمینی چه آسمانی ندارد، بلکه شامل تمام کسانی هستند که مشمول ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هستند.

خب پس امر، خطاب، تکلیف، اختصاصی ندارد، بله اختصاص در بعد ایمان و کل مراحلش دارد ولکن ایمان مقید به ایمان خاص نیست. ایمان مرحله آغازینش ایمان به زبان است با مراتبش، مرحله بعدیش ایمان به عمل است، مرحله بعدیش ایمان به قلب است، چرا عمل رو جلو انداختیم؟ برای اینکه منافقین ایمان به زبان دارند، ایمان به قلب ندارند ولکن تظاهر به عمل دارند. پس ترتیب درسته. اول آمنوا ایمان بعضی است ایمان به زبان، برای منافقین یا کسانی که هنوز ایمان پیدا نکردن.

مرحله دوم ایمان عملی است. مرحله سوم ایمان عقیدتی است. ما لفظ اسلام داریم لفظ ایمان داریم لفظ تقوا داریم و هر کدام اینها دارای مرحله اند ولکن ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ گاه در برابر معصوم ذکر می شود، گاه در برابر منافق ذکر می شود، گاه در برابر معتقدین صحیح ذکر می شود و گاه و گاه. اما اگر ای گهگاه ها وجود ندارد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ ولو نقطه اولای ایمان باشد و پذیرفته هم نباشد مشموله.

کسانی که منافق بودند و یا منافق هستند در طول زمان تکلیف آمنوا هستند ذره ای یا نه؟ به السنتهم بله، آمنوا بالسنتهم. درست است ایمان در مقابل اسلام مربوط به قلب است ولکن ایمان مطلق، مطلق ایمان است. زبان، عقیده، عمل، کلی، جزیی، مطلق، غیر مطلق، تمام مشمول ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هستند.

پس ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ نه فقط مومنین اند که منافقین مامور نباشند، نه فقط مومنین به قلب اند که ﴿قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا﴾ [حجرات: آیه ۱۴] این اعراب ساده ای که تسلیم شدند در برابر اسلام ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ [حجرات: آیه ۱۴] ایمان هنوز داخل در قلب هاشون نشده، نه معارض با ایمانند نه موافق عقیدتی و علمی صددرصد با ایمانند، بین بین اند. نقطه اول را که اسلام لفظی است و اسلام عملی که طی کرده اند و نقطه بعدی که دخول ایمان لفظی و عملی است در قلب ﴿وَلَمَّا﴾ است ﴿وَقَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا ایمان خاصه ﴿وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾.

حالا اونا مشمول ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هستند یا نه؟ بله، برای اینکه ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ که این ها بین بین اند، معارض نیستند، منافق نیستند، نقطه آغازین ایمان را که اول با زبان و بعد با عمل دارند، هنوز مطلب لسانی و مطلب عملی داخل در قلب اون ها نشده است، جزو ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هستند، بلکه بالاتر، کسانی هم که منافق اند و محکوم به ظواهر اسلام هستند ( آمنوا بالسنتهم) هستند. آیا کسانی که آمنوا به السنتهم هستند و کفار به قلوب اند، مامورند که کفر قلبی را از بین ببرند یا نه؟

بنابراین کلا، کسانی که هنوز ایمان نیاوردند جزء کفارند که مطلبی نیست، ولکن کسانی که به نقطه اول ایمان رسیده اند که لسانی است، مامورند نقطه ثانی را که عمل است، مامورند نقطه دیگر را که قلب است، مامورند نقطه دیگر را که تقواست، مامورند نقاط دیگر را که تا حتی به عصمت علمی برسد و عدالت قلبی و عدالت عملی که تالی تلو مقام عصمت باشد.

بنابراین ﴿يَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ این کل کسانی که ایمان دارند ولو با درجات ﴿إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۰] کافرین این امر سلبی ست. طاعت کفار رسمی حرام است، نه حرام است بر کسانی که ایمان حسابی دارند، بر کسانی که ایمان کم دارند حرام است، بر کسانی که منافق هستند حرام است، منافق باید نفاق خود را از بین ببرد مسلم شود بعد مومن گردد ایمانش به درجه ای که اطاعت نسبت به کفار هرگز نداشته باشد.

البته بحثی که ما داریم می کنیم از نظر بحث محوری بحث مقدماتی است. اگر بخوایم بحث ریشه ای بکنیم مدت ها طول میکشه و لازم هم نیست. این آیه اول. آیه دوم ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] مثل اینکه خورشید روشن است، در رایئه النهار است و اشخاص چشمشون رو می بندن و در چاله می افتن، چطور تو چاله می افتی؟ چشم دارید باز کنید این روشنایی درونی، باز به نور خورشید می افتد این روشنایی برونی، با توام شدن روشنایی درونی و برونی چطور تو چاله می افتید؟

حالا بهترین، روشن ترین، قوی ترین، قانع کننده ترین ادله ای که ایمان آور است و ترکیب می کند در ایمان و طی مراحل و مراتب ایمان را در پی دارد چیه؟ ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] ﴿آيَاتُ اللَّهِ﴾ چنانچه عرض کردیم جملات نیست آیاته نشان های الله، الله خودش مرعی نیست، احاطه معرفتی و علمی به الله ممکن نیست اما بعد از احاطه علمی و معرفتی به الله که ممکن نیست بقیه اش ممکن است، یعنی ایمان بالله غائب، ایمان مطلق، ایمانی که درش کفر نباشد در هر بعدی از ابعاد ایمانی که ممزوج با هیچ کفری نباشد این مورد امر است چرا؟ چون برچیده هست.

مثلا اگر شبانه امر شود به اشخاص که نور افکن همراه خودتون ببرید برای چی؟ برای اینکه نور افکن اطراف نزدیک و دور را خوب نمایش می دهد. حالا اگر کسی با در دست داشتن نور افکن بسیار قوی که تمام افق تاریک را مانند روز روشن می کند، اگر گمراه شود، مقصر هست یا نه؟ قاصر نیست، این مقصره.

حالا برای یافتن حق و یافتن کلمات حق و یافتن حقانیت حق اصلا و فرعا، آنچنان نوری خداوند مقرر فرموده است که اگر تمسک به این نور شود با چشم باز به این نور بنگرید هیچ ظلمتی، اشتباهی، تاریکی، غلطی هر گز وجود نخواهد داشت در مرحله عصمت علمی حد ابتداییش.

خب ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ﴾ چطور کافر می شوید؟ کافر شدن دو بعد دارد. یک کافر شدن کفر رسمی ست، الحاد است، شرک است، اهل کتاب بودن با وجود قرآن است، این کفر برونی است و یک کفر درونی است. کفر درونی مسلمان است اما بین خود و این خورشید جهان افروز قرآن فاصله می افکند یا فاصله های افکنده را کما بیش می پذیرد ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ﴾ چه ستر باشد، چه کفر مطلق باشد، کفر برونی مثلث باشد، سالوس کفر برونی باشد که الحاد است و شرک است و ایمان کتابی غیر قرآنی که این سالوس کفر برونی ست و چه کفر درونی باشد، پرده جلو خود انداختن که بین او و آفتاب عالم تاب بسیار روشن مطلق معارف قرآن را بپوشاند این کفر است، این کفر علمی است، کفر معرفتی است، کفر عملی است، ما کافر علمی زیاد در مسلمان ها داریم، کافر علمی است نه اینکه کفر رسمی باشد که ملحد باشد یا مشرک باشد یا یهودی باشد یا ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ﴾ کیا؟ ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾.

﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هم باز اطلاق بیشتری میتواند داشته باشد. یه اطلاق کسی که ایمان آورده است فقط به زبانش و منافق است یا کسی که در راه ایمان است عناد ندارد، در راه ایمان است هنوز ایمان نیاورده ولکن این بهتره یا منافق؟ این بهتره. یا حتی کسی که دور است از ایمان تا اندازه ای عناد دارد ولکن در راه برطرف کردن عناد است، این نزدیک تر است به حق یا منافق؟ این نزدیک تره، منافق دورتره. منافق که مشمول ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است به عنوان صیغه ماضیه کل مکلفین که توان و امکان اهتداء دارند مشمول ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خواهند بود، اگر هم مشمول نباشد خب (ثب الارض ثم انقش) فعلا ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ مسلمون ها.

خب ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ﴾ چطور؟ ﴿وَأَنْتُمْ﴾ و حال آنکه شما ﴿تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ﴾ ﴿آيَاتُ اللَّهِ﴾ گاه آیات خواندنی و(21:32) است، گاه آیات دیدنی است. آیات دیدنی ظاهر شدنی ست. آیات و به تعبیر معروف معجزات انبیاء زائل شدنی و دیدنی است خواندنی نیست، اما قرآن آیاتش خواندنی ست. خواندن، پیروی کردن و مراحل دیگر تلاوت که دارای معانی مختلف است، قرائت نیست ﴿تُتْلَى﴾ این قرائته؟

اگر برای یه انگلیسی قرآن بخوانید تلاوت نیست، این قرائته. اما اگر قرآن را جوری بخوانید که طرف بفهمد معنای تحت اللفظی، این تلاوته. در بعد اول نشان دادن معارف سطح اول قرآن است، بعد نشان دادن معارف دیگره ﴿وَأَنْتُمْ تُتْلَى نه تقرء،﴿تُتْلَى﴾، ﴿تُتْلَى﴾ چون تلاوت یه معنیش پیرویه دیگه ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا﴾ [شمس: آیات ۱ و ۲] یعنی وقرأها؟ آیا ماه که نور از خورشید می گیرد، میگد خورشید، خورشید نور می گیرد؟ نخیر ﴿تَلَاهَا﴾ تبعیت واقعی است. چون به دنبال خورشید می رود، روی این احتمالی که فرضیه است، نور از خورشید می گیرد، ﴿إِذَا تَلَاهَا﴾ چون در سیرش در کهکشان قمر دنبال رو خورشید است ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا﴾ [شمس: آیات ۱ و ۲] اینطوره؟

خب بنابراین ﴿وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] نه تقرء، خوانده می شود و تفهیم می گردد. اگر عربی که تفهیم خودی است، اگر غیر عربی تفهیم غیر مماس است که ترجمی است، اگر نه اصل را می دانید نه ترجمه را می دانید گناه کردید. انسان یا لغت عربی را می داند این تفهم و تفهیم آیات الله است به عنوان خودی در هر مرحله ای از مراحل یا عربی نمی داند باید ترجمه صحیح و شایسته و صالح قرآن را به عنوان قرآن نه زیاد و نه کم بداند.

پس اگر نه عربی می داند که بفهمد و نه ترجمه به زبان خودش که یا فارسی است یا ترکی ست یا انگلیسی یا آلمانی می داند این از ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ خارج است. وظیفه ای که بر مبنای اصل ایمان است تا چه رسد بر مبنای ایمان متبلور، وظیفه ایمانی خود را انجام نداده است و ﴿وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ چی؟ ﴿آيَاتُ اللَّهِ﴾ قرآنه دیگه ﴿وَفِيكُمْ رَسُولُه﴾ ببینید، دو بعده. ثقل اکبر ﴿آيَاتُ اللَّهِ﴾، ثقل اصغر ﴿وَفِيكُمْ رَسُولُه﴾ ولکن ثقل اکبر که ﴿آيَاتُ اللَّهِ﴾ است تتلی اش دوام دارد، در طول زمان و عرض زمین دوام دارد. اگر دوام نداشته باشد محرف باشد یا قابل فهم نباشد، ظنی باشد، حجیت نداشته باشد فایدش چیه؟ فایده اش چیه؟ ﴿وَأَنْتُمْ تُتْلَى خب ﴿تُتْلَى﴾.

﴿تُتْلَى﴾ چیزی که صددرصد نیست، ﴿تُتْلَى﴾ چیزی که کم شده یا زیاد شده یا جاش عوض شده که در هر سه بعد معنا عوض می شود، معنای عوضی ﴿تُتْلَى﴾ یا معنا و لفظی را که خداوند تنزیل فرموده است و جمع فرموده است و بر پیغمبر بزرگوار به عنوان دعوت جهان شمول الی یوم القیامه عرض می شود که مکلف فرموده است.

﴿وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ﴾ کم همه مومنین در همه زمان ها، در همه زمینه ها هستند. بنابراین اگر قرآن جزو آیات الله، آیات غیر الله دارد ﴿تُتْلَى﴾ نیست، اگر کم دارد ﴿تُتْلَى﴾ تمام نیست، اگر زیاد دارد ﴿تُتْلَى﴾ عوضی است، اگر جابجا شده است ﴿تُتْلَى﴾ به عنوانی که خداوند جمع کرده است ﴿إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾ [قیامت: آیه ۱۷] نیست ﴿وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُه.

فرق هایی بین آیات الله و رسول هست. آیات الله مرگ ندارد، رسول مرگ دارد. آیات الله ثقل اکبر است و محور است و رسول در بعد سنتش ثقل اصغر است. سوم سنت رسول مخلوط است با اراجیف، مخلوط است با جعلیات، کتاب مخلوط نیست. در زمان رسول هم روایاتی از رسول نقل می کردند که پیغمبر بزرگوار در خطبه منا در حضور حدود ۱۰۰ هزار نفر مسلمون ها، در خطبه منا که در حجه الوداع بود فرمود (لقد کثرت علی الکذابه و ستکثر و من کذب علی متعمدا فالیتبداء مقعده من النار فما جائکم عنی من حدیث یوافق کتاب الله فانا قلت و ما جائکم یخالف کتاب الله فلم اقله) و روایات دیگر.

بنابراین سنت پیغمبر از زمان خود پیغمبر، زمان ائمه، زمان های ما، زمان های بعدی مخلوط است. سنت غیر منسوخه و سنت غیر منسوخه پیغمبر مخلوط است با جعلیات، با خرافات، با خیالات، وحی سنتی رسول با وحی شیطانی یا با وحی عقلانی غیر مطلق این مخلوط است.

﴿وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُه خب حالا این ﴿آيَاتُ اللَّهِ﴾ و رسول دوتان یا یکی؟ هم دوتاست هم یکی. یکی است آیات الله وحی اصیل است، رسول حامل وحی سنت است. وحی کتاب از الله است در بعد محوری و در بعد اصیل و وحی سنت هم وحی الله است در بعد فرعی، بنابراین یکی است.

یکی ست از نظر اصل وحی بودن، دوتاست از نظر مرحله وحی بودن. مرحله وحی بودن قرآن اول است، اعظم است، اتم است، اثقل است، اکمل است و مرحله سنت در هر چهار پنج بعد مرحله بعدی ست. پس هم دوتاست هم یکی است.

و از جمله ادله ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ [آل عمران: آیه ۱۰۰] و من یعتصم بالله و رسوله نیست، اصلا شش آیه قرآن راجع به اعتصام و عرض می شود که نگهبانی در معنی اعتصام دارد، هیچکدام راجع به غیر خدا نیست اصلا، که اشاره بکنم براتون مثل کفایت ها ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ﴾ [زمر: آیه ۳۶] کفایت یعنی حفظ صددرصد مطلق غنی غیر محتاج به غیر این در انحصار خداست، پس یا محمد یا علی اکفیانی معذرت میخوام، الیس الله بکافر عبده بله، وانصرانی درسته، علمانی ولیکن اکفیانی درست نیست.

کذلک اعتصام، اعتصام در سوره مائده آیه ۶۷ ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ﴾ [مائده: آیه ۶۷] خدا عاصمه در قضیه تبلیغ امامت و همچنین سوره نساء آیه ۱۴۶ ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللَّهِ﴾ [نساء: آیه ۱۴۶] دیگه رسول درش نیست آیه سوم باز سوره عرض می شود که نساء آیه ۱۷۵ ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فقط واحده ﴿فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ﴾ [نساء : آیه ۱۷۵] آیه دیگر سوره حج آیه ۷۸ ﴿وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَاكُمْ﴾ [حج: آیه ۷۸] آیه دیگر راجع به فرزند متخلف نوح است که جواب ﴿لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ﴾ [هود: آیه ۴۳] ﴿مَنْ رَحِمَ﴾مرحومه، عاصمش خداست و مورد رحمت هم اون کسی است که من رحمه.

بنابراین کل آیاتی که در قران راجع به عصمت بحث است، عصمت در بعد فاعلی منحصر به الله است. رسول الله معصوم است، عاصم نیست. ائمه (ع) معصوم اند عاصم نیستند، نه عاصم خودشون اند نه عاصم دیگران. عاصم در انحصار الله است. کما اینکه ذات الله منحصر به الله است، صفات الله و ذات الله و افعال الله در بعد الوهیت و در بعد ربوبیت منحصر به الله است، عاصم بودن در بعد فاعلی منحصر به الله است.

حالا در اینجا ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُه [آل عمران: آیه ۱۰۱] دوتاست ولکن و من یعتصم بهما نیست، یعتصم بالله و رسوله نیست، یعتصم به آیات الله و رسالته نیست این دو تبدیل به یک میشه برای چی؟ برای اینکه این دو در واقع یک است، دو در تعبیر است، دو در منزله است ولکن در بعد عمقی یکی هست و اون وحی الله است ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] چرا الی؟ چرا ل نیست؟ فقد هدی الصراط المستقیم نیست، فقد هدی لصراط المستقیم نیست، ﴿فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ است، چون الی شامل همه است.

(صحبت حضار)

بعدیه، آیه بعدی است، بعد میگیم، آیه بعدی ست. بلا فاصله آیه بعد است. حالا ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ﴾ چون اعتصام های بالله فرق می کند. گاه اعتصام بالله اعتصام مطلق است از برای معصوم، اعتصام در عصمت بشری مطلق و اعتصام وحی الله بطور مطلق در اینجا صراط المستقیم است. ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ [الفاتحه: آیه ۶] که شما میگین همونه که شامل رسول هم می شود. شامل از نظر ما، ما صراط المستقیمیم ما لصراط المستقیم و حداقلش الی الصراط المستقیم الی فاصله دارد، ل مماس است، بدون فاصله بدون مماس کل صراط ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [یس: آیات ۳ و ۴].

اینجام ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] الی برای اینکه شامل تمام مهدیین عرض می شود که الی الله رو برسیم. هم معصومین رو، هم تالی تلو معصومین رو، هم دیگران رو. کسانی که خارج از صراط مستقیم هستند رو کاری نداریم. کسانی که به صراط مستقیم قرآن کاری ندارند، اون ها اصلا مشمول این آیه نیستند مگر در بعد خطاب و در بعد امر.

﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] حالا باید توضیح داده بشه که اعتصام بالله به چه وسیله؟ آیا اعتصام بذات الله است؟ اعتصام به صفات الله است؟ اعتصام به افعال الله است؟ خب صراط مستقیم کدامه؟ آیا بحث صراط مستقیم تکوینی است، ما در تکوین دخالت داریم؟ تعرفا، معرفتا، تعلما، تعلیما؟ نخیر، تکوین در انحصار خداست.

پس صراط مستقیم هدایت ربانیه است. هدایتی را که خداوند مقرر کرده است از برای مکلفین این یا الصراط المستقیم است یا لصراط المستقیم است یا الی صراط مستقیم است. حداقل الی، خب پس این صراط مستقیم که صراط (من صرط الطعام الی التلف) ما یک طریق داریم یک راه داریم. صراط جمع نیست، صراط واحده، صراط شیطان واحد است صراط الرحمن هم واحد است، سبل مختلفند ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ﴾ [الانعام: آیه ۱۵۳] طرق داریم، طرائق داریم، سبل داریم صروط که نداریم، صراط چرا؟ برای اینکه طریق و سبیل گاه موصل است، گاه موصل نیست، گاه انحراف پذیر است قصورا یا تقصیرا، گاه انحراف پذیر نیست، ولکن اون راهی را که عبد به سوی رب قدم بر می دارد، اون راهی که به طور مستقیم انسان می رساند، انحرافی ندارد، کانه راه انسان را می بلعد مثل عرض می شود که خط آهن، خط آهن اگر درست باشد و چرخ های ترن دست باشد انحراف ندارد، برای اینکه این خط می بلعد چرخ را، چرخ با خط همگون اند، هماهنگ اند می بلعد چرخ را، مگر انحرافی در خط باشد که صراط نیست یا انحرافی در عرض می شود که چرخ باشد.

حالا صراط اصل لغویش (من صرط الطعام اذالتبعه) طعام تا مادامیکه که بیرون دهانه خب ممکن است نیاد تو دهان، ممکنه بعضش بیاد، ممکنه دیر بیاد ولیکن وقتی رفت تو دهان (فقد صرط الطعام اذالتبعه) بعدش رو رفت تو روده رفت تو معده وقتی که رفت دیگه.

حالا اصل صراط لغت اینطوره حالا راه یا انسان گمراه می بره قصورا یا تقصیرا یا اصلا گمراه نمیشه یا بینهما، اگر راه جوری روشن است و جوری واضح است که با چشم باز انسان نمی شود از اون منحرف گردد ولو یک درصد و یک در بیشتر اینو میگن صراط. خب خدا صراط مستقیم دارد و این صراط مستقیم دارای دو بعد است، بعد اولیِ اصلیِ متنیش که قرآن است و بعد ثانویه شرعی و حاشیه ایش رسول است. بنابراین هر دو باید معصوم باشند. قرآن فوق العصمه است و رسول هم معصوم بالقرآن.

خب ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ [آل عمران: آیه ۱۰۰] سوال، آیا اعتصام بالله که تکلیف ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است امکان دارد یا نه؟ اگر اعتصام بالله که تکلیف کل ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است بدرجاتٍ امکان ندارد که چرا امر شده؟ امکان دارد، امکان دارد و عسر هم نیست ولو زحمت دارد فلذا اعتصامه. چهارشنبه عرض کردم اعتصام با عصمت فرق دارد، عصم با اعتصام فرق دارد. عصم نگهبانی عادی است. اعتصم نگهبانی افتعالی است، یعنی با زحمت، کوشش، کاوش، فکر، با دقت، با دقت های ممکنه، زحمت های ممکنه، سعی های ممکنه، کوشش ها و کاوش های ممکنه صراط مستقیم انسان می رسد، بدون اینکه چیزی از صراط مستقیم ناقص بماند برای انسان.

حالا ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] آیا ما در صراط مستقیم مسلمون ها، ما مسلمون های شیعه و سنی، شیعه علوی، شیعه غالی، شیعه متوسط، سنی چهار مذهب، سنی پنج مذهب، سنی بیشتر شیعه در درون، سنی در درون، شیعه در برون، سنی در درون، ما در صراط مستقیمیم؟ پس چرا اینقدر اختلاف داریم؟ قصورا و تقصیرا اینقدر اختلاف داریم. آیا این اختلافات به حساب این است که صراط مستقیم خدا جلوی پای ما نکشیده؟ راه را بر صراط مستقیم مسدود کرده؟ صراط مستقیم تحریف شده؟ صراط مستقیم ظنی الدلاله است؟ صراط مستقیم مرده است؟ و و و، اگر باشه قصور و تقصیر از ناحیه ربانیت است.

بنابراین این صراط مستقیم که (یبتلئوا سالکه) وحدت را در عقیده، در علم جوری ایجاد می کند که اختلاف یا درش نیست یا بسیار کم رنگ است اون اختلاف کمرنگ هم کمرنگ تر می شود با ﴿أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ﴾ [شوری: آیه ۳۸]

بنابراین این همه اختلافات تقصیر خدا نیست، تقصیر پیغمبر نیست، تقصیر معصومین نیست، نه قصور است و نه تقصیر، تقصیر و قصور یا تقصیر زیادتر یا قصور زیادتر یا هر دو، از ما مکلفین است که هدایت رسول الله (ص) پیدا نکردیم نماز جمعه، فلان کس می گوید حرام است، فلان کس میگوید واجب است، واجب تعینی است واجب تخییری است. حرام است، مستحب است، چنین اختلاف، آیا قرآن دلالت واضحه بر حکم صلاه جمعه ندارد؟ آیا سنت قطعیه که موافق قرآن است دلالت ندارد؟ اگه قرآن دلالت ندارد و سنت دلالت ندارد پس هم واجب گفتن تو و هم حرام گفتن او هم مستحب گفتن این، همش باطله چرا؟ برای اینکه مستند به شرع نشده، اگر شرع گنگ است، اگر شرع تاریک است، اگر شرع ظنی است، اگر شرع محرف است، بنابراین ما حجت الهی نداریم و صراط مستقیم در ما مسدود شده.

﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱] (یعتصم بالله فی کتابه اولا و یعتصم به رسول الله فی سنته الجامعه غیر مفرقه ثانیا) اعتصام بالله همیشه امکان دارد نه به وحی، به کتاب چون مخاطب همه اند همه مومن، همه نبی هستند؟ همه صاحب وحی اند؟ اکثر زمان های تکلیف خالی ست از حضور صاحبان وحی، ولو غایب باشند، از حضور صاحب یا اصحاب وحی، اکثر زمان های تکلیف از زمان رسالت تا قیامت خالی ست از صاحبان وحی. بنابراین ارتباط با الله یا به وحی است که متصله رسول یا به وحی منفصله، وحی منفصل قرآن است ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۱]

بعد سوال، آیا اعتصام بالله برای چی هست اصلا؟ ما چرا اعتصام به کتاب الله کنیم؟ چرا اعتصام در بعد ثانی به سنت رسول الله بکنیم؟ برای ایجاد تقوا، چون مراحل دارد، مراحل رو عرض کنم اول کفر است در بعد اسلام لفظی است. اسلام لفظی یا دنبالش ایمان است یا دنبالش نفاق است. آنکه دنبالش ایمان است یا ایمان بعض قلب را شامل است ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ یا ایمان کل قلب را، کل فطرت را، کل عقل را، کل اسلام.

ما اسلام دوتا داریم. یک اسلام قبل از ایمان است و یک اسلام بعد از ایمان. مثلا ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ﴾ [صافات: آیات ۱۰۳ و ۱۰۴] اسلام لفظه؟ این بالاتر است از کل مراتب ایمان ابراهیمی، بالاترین قله ایمان رسالت ابراهیمی تا قبل از موسی (ع) اینه. اسلامه، اسلام چیه؟ اسلام یعنی تسلیم لفظ گذشته، تسلیم قلب گذشته، تسلیم عمل گذشته، قلب جوری تسلیم است که اصلا خیال هم نمی کند که چرا چنین است ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا﴾ ﴿یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ﴾ ما لفظ می گیم. اول ﴿أني أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ [صافات: آیه ۱۰۲] نه ابراهیم گناهکار بود، نه اسماعیل گناهکار بود، نه مصلحت ظاهری در کار بود که ابراهیم پدر اسماعیل را ذبح کند، رو چه حساب این کار رو میکنه؟ آیا اسلام ایمان کافیه؟ باید سرتاسر تسلیم باشد، هیچ چیز جلو تسلیم نبیند ولو تناقض ببینه بر فرض محال.

بعد ﴿یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾ [صافات: آیه ۱۰۲] چرا ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا، ﴿أَسْلَمَا قبلا ﴿أَسْلَمَا نبود؟ قبلا که ایمان کل قلب را گرفته بود ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا﴾ [صافات: آیات ۱۰۳ و ۱۰۴] یا اینکه ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا﴾ [بقره: آیه ۱۲۸] یعنی ابراهیم قبل از این دعا مسلم نبود؟ این مراتب است. حالا هر مرتبه ای از مراتب شش، هفت گانه اسلام نفاق، اسلام غیر نفاق، اسلام ایمان، اسلام تقوا، اسلام محض، هر مرتبه ای مراتب دارد و کل این مراتب هم نسبت به هم مراتبی دارد که در این آیه ذکر شده ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ همون ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ هستند که قبلا عرض کردیم ﴿اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ بپرهیزید خدا را، بپرهیزید از ترک واجبات که ضد خداست، بپرهیزید از فعل محرمات که ضد خداست، بپرهیزید از اشراک بالله، بپرهیزید، بپرهیزد از آنچه خدا شما رو پرهیز داده سلبا و ایجابا. سلبا از محرمات ایجابا از ترک واجبات. خب چجور؟ پرهیز کردن مراتب دارد، ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ البته در اینجا بحثی است که برای فردا باید عرض کنم که سوال عرض کنم جواب بدید.

آیا بین این آیه و آیه ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ [التغابن: آیه ۱۶] تناسخ است؟ کما اینکه در روایتی هست تناسخ است که ﴿اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نازل شد و خب حق تقوای الهی که ممکنه، حق معرفت خدا ممکنه، حق عبادت، حق معرفت، حق تقوا ممکنه؟ نخیر اونی که لیاقت دارد برای مقام اولوهیت هم معرفت هم تقوا هم عبادت ممکنه؟ نخیر، اینطور خیال کرده اند صاحبان این روایت جعلی که چون ﴿اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ محال است ممکن نیست، بنابراین آیه دوم که ﴿افَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾ [التغابن: آیه ۱۶] نسخ کرده، نسخ محال کرده؟ نسخ محال این تناسخ، تکاذب است در حقیقت، این جوابش برای فردا انشاءالله.

حالا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ [آل عمران: آیه ۱۰۲] که بخوایم وارد بحث بشیم وقتش نیست.

اللهم الشرح صدورنا بالنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا بما تحبوه و ترضا و …