بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین و صل الله علی محمد و علی آله الطاهرین
دنباله ای از عرایض دیروز که آخرین مطلب چهار بُعد بودن طهارات ثلاث است. مخصوصاً وضو و غسل. باز هم عرض می کنیم که مخصوصاً طهارت وضو که داریم راجع بهش بحث می کنیم، دارای چهار بُعده از تطهیر است. تطهیر از خبث، تطهر از نجس، تطهیر از حدث، تطهیر روح.
البته اگر روح را اشارات وضو تطهیر نکند، بلکه احیاناً روح خبیث تر هم شود، ولکن ارکان ظاهری وضو و شرایط صحت وضو درست باشد وضو درسته، نمازم درسته، ولی قبول نیست، اسقاط تکلیفه.
بنابراین در این چهار پایه و چهار رکنی که از برای وضو هست، سه رکنش ضروری ست، همگانی ست، در توان همگان هست مگر کسانی که نتوانند آب استعمال کنند یا آب مباحی در دسترسشون نباشد. این ها واجبه. تحصیل طهارت از خبث و طهارت از حدث عرض می شود که و طهارت از نجس، این ها سه واجبه که (يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ) [مائده: آیه ۶] (مَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ) [مائده: آیه ۶].
خدا نمی خواد شما رو به زحمت بندازه در وضو گرفتن، غسل کردن، تیمم کردن، مخصوصاً وضو و غسل. ولکن (يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ) [مائده: آیه ۶] بعدش چیه؟ (وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ) [مائده: آیه ۶] اتمام نعمت، اتمام نعمت پاک کردن روح است، تطهیر و تنزیه روح است با اشاراتی که هم در وضوست و هم در غسل است و هم کمتر در تیمم.
ولکن سه بُعد اول که فقط آقایون در دو بُعدش یا در یک بُعدش بحث می کنند، بحثی که آقایون دارند در طهارتی که به وسیله وضو یا غسل یا تیمم حاصل میشه، طهارت از حدث است میگن. خبث رو کاری ندارن، نجسم کاری ندارن. بله طهارت از نجس را شرط صحت صلاة و شرط صحت وضو می دانند اما از آیه درمیاد، کاری به این مطلب ندارند.
اینکه خداوند می فرماید وضو بگیرید وضو با آبه. آب هم مطهر از خبث است، هم مطهر از نجس است هم مطهر از حدث است.
تطهیر از حدث را آقایون محور بحث فقهی قرار میدن ولکن تطهیر از نجس را کم و زیاد و تطهیر از خبث را هیچ، یعنی اگر کسی با آب چرکین، دست چرکین، صورت چرکین، سر چرکین، پای چرکین، ولی پاک را، وضو بگیرد میگن وضو درسته ولی غلطه.
مسأله ای بود که در حضور مرحوم آقای خویی بحث شد و بزرگانی که الان عدشون مرجع تقلید اند، بودند و من محور قرآنی داشتم و (04:11)
سوال شد از ایشون و سوال رو خوند یکی از مراجع الان که اگر کسی خاک برای تیمم دارد، آب ندارد یا معذور از آبه، خاک دارد ولی این خاک متعفن، کثیف و پر از قاذوراته، آیا جائز است تیمم؟ (قطع صدا)
ایشون فرمودن طبق قاعده جایز است برای اینکه واجب است چرا؟ برای اینکه ما خاک پاک لازم داریم، خاک هم پاک است هم مباح است. (قطع صدا)
و ایشون عرض کردن ما خاک پاک لازم نداریم (صَعِيدًا طَيِّبًا) [مائده: آیه ۶] طیب غیر از پاکه. طیب یعنی خبیث نباید باشه، اگر خبیث باشد یا خبث نجاستی که خفیف تره احیانًا.
اگر یک قطره بولی روی خاک باشد و ناپیداست یا یک قطره به خاک ریختن ناپیداست ولی خاک معطر و (قطع صدا) یا خاکی که نجاست ندارد اما انواع کثافت ها، چرک ها، قاذورات، لجن ها، درش هست، بنابراین به دلیل (فَتَيَمَّمُوا صَعِيدًا طَيِّبًا) [مائده: آیه ۶] باید طیب باشه.
دو شرط داره، یکی طهارت از نجاست و یکی طهارت از خباثت، البته بحث شد زیاد. بعضیا گفتن که آقا شما قرآن می خوانید؟ کی؟ قرآن می خوانید؟ گفتم برای یهودیا نمی خونم برای مسلمونا، شما که یهودی هستید، مسلمان نیستید.
در هر صورت اگر ما دقت کنیم و طبق دلیل قرآنی، نص قرآنی، لغت قرآنی، مفاهیم قرآن رو استفاده کنیم اختلاف زیاده زیاده زیاد خواهد بود.
برگردیم، حالا
(صحبت حضار) طیب در مقابل
خبیث
(صحبت حضار)
در مقابل نه
طیب در مقابل نجاست و خباثت هر دوست. (صَعِيدًا طَيِّبًا) [مائده: آیه ۶] طیب در مقابل نجاست فقط نیست، در مقابل خباثتم هم فقط نیست، طیب یعنی پاکیزه، پاک نیست، طیب پاکیزه است. یک پاک داریم در مقابل نجس، یک پاکیزه داریم در مقابل ناپاکیزه. ناپاکیزه یا نجس است یا خبیث است یا هر دو. (قطع صدا)
طهارت در مقابل نجاست است ولی طهارت (قطع صدا)
بنابراین و ما یتیمّم به دارد ولی خبیثه، این حرام است تیمم کردن، نه اینکه جایز است نخیر، این حرام است. اگر تیمم کند تیممش باطل است، بدعته اصلاً، چرا؟ برای اینکه قید هست که خبیث نباشد.
ثانیاً آیه ای در سوره مبارکه اعراف هست که (يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ) [الاعراف: آیه ۱۵۷] خبائث، خبائث فکری، عقلی، علمی، اخلاقی، عقیدتی، لباسی، بدنی، تجارتی، تمام خبائث حرام اند.
الخبائث جمع محلا به لامه و از جمع محلا به لام استفاده می کنیم که کل آنچه را که استقذار دارد طبع انسانیِ انسان بِما هُوَ انسان، نه بِما هُوَ مؤمن، نه بِما هوَ کافر چه افراط و تفریط و حد وسطه.
اگر اون کافری ست که کرم میخوره، سوسک میخوره، چی میخوره، فلان میخوره، قورباغه میخوره، این مناط نیست. اگر مؤمنه خیلی پاکیزه متقی ست که حتی گوشتی که در داخلش خونه و این خون پاک است و این خون حلال است برای اینکه (دَمًا) [الانعام: آیه ۱۴۵] قرآن داره، اینم مناط نیست. نه افراط مناطه، نه تفریط مناطه، حد معتدل.
انسان بِما هُوَ انسان اگر استقذار دارد طبعش از سخنی، از فکری، از عقیده ای، از تصرفی، از عملی، خوردنی، آشامیدنی، نکاح کردنی، مثلاً نکاح، اگر زنی برای انسان کریه است ازدواجش، نه زشت باشه، ازدواج این زن بر انسان چندش میشه کریهه، زندگی انسان رو ظلمانی میکنه، ولو ظلمانی کردن در بُعد خلاف شرع نیست، در بُعد ترک واجب نیست، در بُعد فلان، ولیکن این زندگی انسان را خبیث میکنه، بد میکنه، این ازدواج حرام است. چون این دو قاعده کلی ست (وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ) [الاعراف: آیه ۱۵۷].
بنابراین انسان لباس خبیث داشته باشد، بتوند پاک کند، راه رفتن با این لباس خبیث حرامه تا چه رسد با لباس خبیث نماز بخواند.
(صحبت حضار)
یک زمان و مکان داریم، یک عموم داریم، نسبت به
(صحبت حضار)
بله بله. یک زمان و مکان داریم، مثلاً در قبیله ای از قبائل، فرض کنید که پنیر خبیثه، درسته، اگر از پنیر بدشون میاد، طبعاً این پنیر حرام میشه.
منتها خبیث دو بُعد داره. یک خبث کلی همگانی همه زمانی همه مکانی، خب معلومه، یک خبث جزئی. هم خبث کلی هم خبث جزئی، منتها در خبیث طیب توضیحاتی هست.
مثلاً فرض کنید ما می دانیم اشخاص عادی (قطع صدا)
یک لیوان خون سر بکشید، خبیث میکنه، درسته؟ بله، ولکن قرآن اینو استثنا کرده، بله (وَالدَّمَ) (إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ) [بقره: آیه ۱۷۳] این (الدَّمَ) ولکن (دَمًا مَسْفُوحًا) [الانعام: آیه ۱۴۵] در آیه مکیه داریم.
بله؟ عرض می شود که
(صحبت حضار)
(مُحَرَّمًا عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَمًا مَسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنْزِيرٍ) [الانعام: آیه ۱۴۵] الی آخر.
ببینید این (دَمًا مَسْفُوحًا) [الانعام: آیه ۱۴۵] در میان چهار مرتبه که دم که استعمال کرده قرآن، سه مرتبه (الدَّمَ) است در سوره های مدنی و یک مرتبه (دَمًا مَسْفُوحًا) [الانعام: آیه ۱۴۵] است در سوره های مکی.
اون (الدَّمَ) ها، الف لام عهد ذکر است یعنی (دَمًا مَسْفُوحًا).
حالا این گوسفند رو که میکشتید، مقداری از خونش به طبیعت الحال میاد بیرون، مقداری میمونه. اون مقداری که میموند اگر یک لیوان از اون خونی که در شکم این حیوان مونده بخورید، از نظر معمول خبیثه، ولی قرآن میگه که حرام نیست، پس استثناست.
ببینید خبیث به طور کلی حرامه، طیب به طور کلی حلاله، إلّا بعضی از طیبات رو قرآن منع کرده، بعضی از خبائث رو انسان تجویز کرده، خدا تجویز کرده.
پس بنابراین (دَمًا مَسْفُوحًا) [الانعام: آیه ۱۴۵] که حرامه، هم نجسه هم عرض می شود که خبیثه، ولکن دمی که در باطن انسان میموند، این دم هم پاک است و هم حلاله، چون استثنا راجع به (دَمًا مَسْفُوحًا) [الانعام: آیه ۱۴۵] خورده.
حالا
(صحبت حضار)
جای دیگه حلاله، بله
پس دو بُعد داریم، یک طیب خبیث در بُعد همه زمانی و همه مکانی و همگانی، این معلومه، ولکن یک بُعد است که در طبیعت خاصی و طایفه خاصی این پنیر عرض می شود که خبیثه.
چیزی را، کاری را، سخنی را، فکری را که انسان استقذار می کند و شرع هم حلال نکرده است یا اگر حتی در بُعد اصلی حلال کرده است، در بُعد فرعی استقذار می کند، شرع مستقذر و خبیث را حرام کرده، البته بُعد دوم محتاج به بحثه، بُعد اول محوره.
(صحبت حضار) حاج آقا می توان گفت عقل انسان یا انسان بما هو انسان، فطرتش تا حدی می تواند طیبات و خبائث را مشخص کند
بله بله شکی نیست
(صحبت حضار) و بالاتر از اون حد رو نمیتونه
بله شکی نیست
(صحبت حضار) پس این مطلب که اگر چیزی به واقع طیب باشد و ما نتوانیم آن را طیب تشخیص بدهیم
این نه، من اینو نگفتم
ببینید اصولاً طیبات و خبائث دارای دو بُعده. یکی طیبات و خبائث در بُعد عقل و فطرت و طبع انسان، یک بُعد در مبنای وحی. طیبات و خبائث بر مبنای وحی و مبنای عقل و فطرت انسان عموم و خصوص من وجهه.
بعضی چیزا طیب است در نزد ما و خبیث است در نزد خدا. خبیث است نزد ما طیب است نزد خدا، بعضی چیزا خبیث است نزد ما و خدا، طیب است نزد ما و خدا، این بحث رو مفصل ما جای دیگه کردیم ولی اینجا عرض می شود که جاشه اشاره کنیم
(صحبت حضار) این همون
بله بله چرا. همینو میخوام عرض کنم، بله
اگر چنانچه مثلاً فرض کنید یک مایع خوراکی، یک مایع خوراکی ست که از نظر خدا حلاله ولکن از نظر من خبیثه، این حرام نمیشه که. این حرام نمیشه. حرام، حرام در صورتی ست که از نظر شرع تحریم شده باشه و از نظر انسان هم خبیث بشه، خبث دو بُعدی.
(صحبت حضار)
به عنوان نصفی حرام نمی کنه مرجوح میکنه. مثلاً
(صحبت حضار)
همین که میخوام عرض کنم ببینید، همون پنیر که مثال زدیم.
پنیر فرض کنید که درجاهایی هستش که طیب است و خبیث نیست، خب این معلوم. ولکن اگر در جاهایی پنیر خبیثه، آیا حرام است یا نه؟ ما گفتیم که این تفصیل بحث جای دیگه ست ولی حالا اشاره می کنیم.
پنیری که به نظر قوم فلانی در فلان جای دنیا خبیث است، آیا از نظر شرع هم خبیث است یا نه؟ اگر از نظر شرع هم خبیث باشد، پنیر خوکه، پنیر فلانه، خب این، ولکن اگر از نظر شرع طیبه، تجویز شده، نصاً یا عموماً، ولکن از نظر مردم خاصی خبیث است، این مرجوحه و عرض می شود که مکروهه مثلاً مرجوحه، ولکن حرام نیست.
پس حرام کدامه؟ حرام اون خبیثی ست که در نظر شرع و عرف خبیثه، طیب هم اون است که از نظر شرع و عرف عرض می شود که مشتهاست.
منتها ما یک طیب خاص داریم، یک طیب أعم داریم. طیب خاص اون است که انسان دلش میخواد، خبیث خاص هم اون است که اصلاً انسان نفرت داره، بینهما، چیزی که نه دلش میخواد، نه نفرت داره چیه؟ اینم حلاله، برای اینکه خبیث حرام شده، طیب حلال شده.
خبیث، طیب فقط طیب حلاله؟ یعنی غذایی را که شما میل دارید طیبه، ولکن غذایی که میل ندارید، نفرت ندارید، اینم حلاله یا حرامه؟ حلاله، حلال بُعد دومه. بنابراین حلال بُعد اول طیبی ست که در هر جهت طیب است و طیب خاصه.
حالا ما از این بحث خودمون به این بحث افتادیم، اشکال نداره برای اینکه بحث مهمه ولو به طور اشاره ای بحث کنیم.
خب حالا، سوال آیا یکی از ابعاد حدث که حدث اصغر است یا حدث اکبر است، این حدث در روح انسان قذارت ایجاد کرده یا در جسم؟ در ظاهر جسم یا در باطن جسم؟
اگر انسان بول کند و بشورد و وضو نگیرد، آیا ظاهر جسم انسان قذر شده است؟ پلید شده است؟ نجس شده است؟ نخیر ظاهر رو شستیم. آیا باطن روح خبیث شده است؟ نه دیروز عرض کردیم، برای اینکه حدث یک چیز ضروری ست. ایجاد حدث یا واجب است یا راجح است یا لااقل مباحه.
کسی که بول دارد و نگه دارد بول را ضرر دارد، این واجب است بول کنه. آیا این معنا داره خدا حدثی را واجب کرده و این واجب موجب نقصان روح باشه؟ کاری رو واجب کرده، خدا کاری رو برای انسان، انسان عادی واجب کرده، بول و غائط ریح و نوم و جنابت، احیاناً واجب است، احیاناً راجحه، دیگه حرام نداریم، مگه در باب زناست.
اینکه خداوند واجب کرده است یا راجح کرده است، ممکن است از برای ایجاب خداوند و مستحب کردن، ممکن است اثرش نقصان روح باشه؟ نخیر، ممکن است اثرش نقصان ظاهر جسم باشه؟ نخیر. پس چیه؟ نقصان باطنه، یعنی باطن جسم انسان نقصان پیدا کرده، نقصان باطنی جسم تقصیری نیست، اصولی ست. به چه حساب؟
به حساب اینکه انسان می خواهد به محضر حق سبحانه و تعالی تشرف پیدا کند، باید همه وجودش طاهر باشه. ظاهر جسم، باطن جسم، باطن روح، به تمام معنا تا اونجایی که امکان دارد باید تطهیر بشود از قذارات. قذارات حدثی، قذارات خبثی، حتی (فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲].
ما به این آیه استدلال می کنیم برخلاف فتاوا و روایاتی که اگر انسان کفش پاشه و ضرورت نداره کفش پاشه، کفش پاشه در حال پا بودن کفش نماز حرامه، نماز باطل است. چرا؟ برای اینکه ِ(إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى) [طه: آیه ۱۲].
وادی مقدس مربوط به وادی وحیه فقط؟ نخیر، انواع وادی مقدس جنسه. وادی مقدس یعنی محضر حق تشرف یافتن. تشرف به محضر حق یافتن یا گرفتن وحی است یا سخن گفتن با حق است یا توجه به حق است، مخصوصاً در نماز.
نماز از وادی های بسیار مقدس، مقدس ترین وادی های حضور عند الله بعد از وحی چیه؟ نمازه، حتی پیغمبر که بهش وحی میشه، اگر نماز نخواند وحی منقطع میشه.
بنابراین درست است نمازها مختلفه ولکن مقدس ترین وادی ها به معنای حضور عند الله نمازه. بنابراین با لباس چرک، با لباس نجس، با لباس غصبی، با کفش، اگر کفش های خیلی تمیز پاکیزه عالیم باشد، با کفش بی ادبی ست، چنانچه اگر تو اتاق ما بیای، با کفش بیاید، بی ادبیه یا نه؟ باید کفش رو کند.
باید در جای مقدس تواضع کرد. خضوع جسمانی، خضوع روحانی، خضوع فکری، خضوع لسانی، خضوع در دیدن، خضوع در صحبت کردن، چون وادی، وادی مقدس است.
بنابراین ما می تونیم قطعاً فتوا بدیم که کسی که با کفش نماز میخواند، نمازش باطل است. مگر نتواند کفشش رو دربیاره. اگر نتواند کفشش رو دربیاره، خب بله، ولی اگه بتواند کفش رو دربیاره خطری در کار نیست، حرجی در کار نیست، عسری در کار نیست، نمازش باطله.
بنابراین نتیجه می گیریم که برای صحت نماز به عنوان مقدمه، فقط طهارت از حدث شرط نیست. خبث هم هست، عرض می شود که نجس هم هست.
حدث و نجس رو همه قبول دارن، ولی خبث رو متاسفانه قبول ندارن. یعنی یک فتوا از فتاوای شیعه و سنی ما نداریم، حتی یک فتوا، در اون کتاب هایی که پخش شده، البته کسانی از فقها هستند که این ها کتاب ندارن ولی کتاب هایی، فقهایی که صاحب رأی اند و کتاباشون پخش شده، در یک کتاب ما نداریم.
شایدم باشه البته که اگر انسان با آب چرک آلود وضو بگیرد یا بدنش چرک آلود باشد یا لباسش خبیثش باشد، لباس خبیث، مهر خبیث، مسجَد خبیث، این ها نماز باطله.
ولکن بر حسب آیاتی از قرآن که از جمله (وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ) [الاعراف: آیه ۱۵۷] حرام است این نماز. این نمازی که با لباس و گند و بو و کثافت بخونید، این حرام است.
کما اینکه اگر روح انسان پر از قذارت و گند و بو باشد، این نماز واجبه ولی در عین واجب بودن، رفعت مقامی به انسان نمی دهد، به معراج انسان نمی برد.
اون در بُعد این بود که همگان نمی توانند روح خود را تمیز کنند و نماز بخوانند، ولکن تنها می توانند جسم خود را از خبث، از نجس، از حدث تمیز کنند.
بعد اون وقت اشارت روحی ست. اشارت روحی عرض کردم که
(صحبت حضار) یک مطلبی که هست، اینکه مثلاً در زمانی که این آیات نازل شد و در زمان صدر اسلام که در مکه و عربستان آب بسیار کم بوده و به رعایت کردن نظافت به این معیاری که جنابعالی عرض فرمودید، برای آن ها امکان نداشت،
امکان نداشته بوده هیچی، امکان نداشته باشه
اگر امکان دارد، عرض می شود که (لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا) [بقره: آیه ۲۸۶] برای اینکه اولاً شریعت اسلام که شریعت اون زمان که فقط نیست، شریعت کل زمان هاست، کل زمان ها، کل مکان ها، کل مکلفین. منتها در اون زمان کمتر ممکن بوده، خب به مقدار امکان، حالا بیشتر ممکنه به مقدار امکان.
بنابراین نمی شود گفتش که چون در اون زمان آب کم بوده و نمی شده که از کل خباثت ها انسان پرهیز کنه، نه، نخیر به مقدار ممکن، چون اگر وسعش، اگر حرج باشد، اگر عسر باشد عرض می شود که لازم نیست یا در صورت عسر حرامه.
خب حالا، راجع به غسل. غسل کل بدنه دیگه، کل بدن اعضای مختلف داره، سر، پا، روی چه، روی زبان، روی دست، روی سینه.
در غسل چون جنابت مربوط است به کل جسم انسان، در غسلم که (فَاطَّهَّرُوا) [مائده: آیه ۶] تمام وجود تأکید میشه، یعنی خدایا در این جنابتی که حاصل شد، طبعاً به حلال هم حاصل شد، یک قذارتی در باطن جسم ایجاد شد، این قذارتی که در باطن جسم ایجاد شد، با تطهیر کلی، دو بُعدی من عمل می کنم. یک بُعد قذارت باطن جسمی از بین رفت که این عمله.
بُعد دیگه اشاره ست. اشاره این است که این سر و دست و پا و گوش و چشم، همه باید در برابر خداوند طاهر باشد. کما اینکه در وضو اینطوره.
در وضو که انسان وضو میگیره صورت می شوید، شستن صورت این یک حکم ظاهری دارد و یک حکم باطنی. حکم ظاهریش که بعداً بحث خواهیم کرد که چقدر از صورت است و کجای صورت است و چه جور است، کماً و کیفاً این بعد بحث میشه.
ولکن این شستن صورت، اشاره است به این که چشم که در صورت است، زبان که در صورت است، دهان که در صورت است، چشم باید پاک باشد. بینش انسان در چشم ظاهر و در چشم باطن، چون چشم ظاهر و باطن با هم باید توافق دارن.
بینش انسان در چشم ظاهر و در چشم باطن از نظر فطری و علمی و اخلاقی و عقیدتی و عملی، باید راست نگر و درست نگر و پاک نگر و صحیح نگر باشد. این تعلیم اول، زبان پاک گو و راستگو باشد، دهان پاک خور و حلال خور باشد. پس پاکی چشم در ظاهر و باطن، پاکی زبان، زبان لسان و زبان قلب، و پاکی خوردن، مصرف کردن، این مال صورته.
بعد دست ها، چون دست ها عامل کارهای ظاهری هستند، سر عامل کارهای ظاهری بعضاً هست، بعضاً نیست. دست ها چون عامل کارهای ظاهری هستند، دست به کاری نزن که مرضیّ خدا نیست، به کاری که پاک باشد، مرضیّ خدا باشد، مورد امر باشد یا رجحان باشد.
بعد مسح سر و مسح پا. سر که محور انسانیت انسان است، مرکز انسانیت انسان در بُعد اول سر است، جای عمیق فطرت سر است، جای عمیق عقل سر است، بعد از فطرت که در سر است و از عقل که در سر است، منتقل می شود به صدر، بعد منتقل می شود به قلب، بعد منتقل می شود به فؤاد.
این مراتب سبعه انسان، آغازگرش فطرت است که زیر بناست و عقل است که رو بناست. هر دو در سر اند. شما می خواید فکر کنید، پا رو فشار میدید یا سینه رو یا دل رو یا قلب رو؟ سر رو. پس مرکز نخستین انسانیت انسان در بُعد فکر و در بُعد تعقل سره.
حالا، این مسح که می کنیم به سر، بعض سر رو، کل سر نیست، چون کل سر که مغز نیست، بعض سره. مسح که به سر می کنیم یعنی خدایا من می خواهم این مغز خود را پاک کنم از آنچه نارواست.
دو بُعد داره. یک اخبار است، یک انشا است، کما اینکه در (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ) [فاتحه: آیه ۵] هم اخبار هست، هم انشا هست. هم فقط تو را می پرستیم و فقط تو را کمک می خواهیم و هم این کار رو خبر میدیم که بعداً خواهیم کرد. هم اخبار هم انشائه. به لغته اخباره ولی هم اخبار است، هم انشاء.
در اینجا هم همینطوره، این سر رو که با دستمون مسح می کنیم بعضاً، این هم اخبار یعنی اینکه خدایا مغز من پاکه، ولی همه راست نمیگن که، مغزها ناپلیدی دارن.
اخبار است که مغز من، اگر من مغز من، (قطع صدا) اگر مغز من پاکی دارد، عقل من و فطرت، روح من پاکی دارد، ولکن برای اینکه این پاکی، پاکی مطلق نیست، پاکی ناقص است، پاکی کامل نیست، این اضافه بر اخبار، انشاء است.
یعنی باید من این مغز را پاک تر کنم، کما اینکه در (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ) [فاتحه: آیه ۶] سوال می کند که آیا رسول الله صلوات الله علیه، مگه بر صراط مستقیم نبود؟ پس چرا تقاضا می کند (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ) [فاتحه: آیه ۶]؟ جواب میاد که، دو بُعد داره، یکی (ثَبَّتْنَاكَ) که این (وَلَئِنْ شِئْنَا) [الاسراء: آیه ۸۶] عرض می شود که (وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا) [الاسراء: آیه ۷۴].
اگر خداوند تثبیت نمی کرد رسول الله را بر مقام شایستگی و فعلیت وحی، عوامل بازدارنده بسیار زیاد بود و فرق رسول الله با دیگران این بود که اگر دیگران بودند که شیئا کثیراً میشد.
ولکن چون رسول الله است، عصمت بشری دارد، بر مبنای عصمت بشری اولاً و بر مبنای عصمت درونی ربانی ثانیاً، (لَقَدْ كِدْتَ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا) [الاسراء: آیه ۷۴] میشد، ولکن عصمت ربانی برونی ثالثاً به پیغمبر توجه کرد، (وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا) [الاسراء: آیه ۷۴] چون سه عصمت لازمه.
عصمت بشری که مطلق نیست، عصمت ربانیه درونی باز مطلق نیست، اختیار است. عصمت ربانی برونی باز این مطلق است. کما اینکه در یوسف هم دارد که (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ) [یوسف: آیه ۲۴].
(رَأَى) چیه؟ (رَأَى) درونه یا برونه؟ (رَأَى) برونه. یعنی تأیید عصمت ربانی از برون صادر شد و إلّا، عصمت بشری یوسف کافی نبود، حتی عصمت ربانی که در بُعد قبول رسالت است کافی نبود. اگر کافی بود که عرض می شود که چیز دیگری لازم نبود که.
(لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ) [یوسف: آیه ۲۴] (هَمَّتْ بِهِ) قید نداره، (وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ) [یوسف: آیه ۲۴] حالا این تثبیت پیغمبر بر صراط مستقیم دعا میخواد یک، دوم تسبیح کافیه؟ نخیر، ارتقاء.
(اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ) [فاتحه: آیه ۶] صراط های مستقیم در تقرب الی الله بی نهایت است، بله، صراط دارای سه بُعده. یک بُعد مادون عصمت، یک بُعد عصمت، یک بُعد درجات عصمت.
صراط مادون عصمت مربوط است به غیر معصوم. صراط در بُعد عصمت که درجاتی هم دارد مربوط است به معصومین. ولکن همین صراط در بُعد عصمت که درجات دارد، درجات طولی دارد، درجه عرضی دارد. درجات عرضی، انبیاء رو در عرضی هم قرار بدیم بعضیا عصمتشون بالاتر، بعضیا کمتره.
ولکن هر کدام انبیاء، در هر درجه ای از درجات که باشند، باز مراتب عصمت تقرب الی الله شون الی غیر النهایه است. کما اینکه (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ) [حجر: آیه ۹۹] یعنی چی مثلاً؟
(وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ) [حجر: آیه ۹۹] یعنی پیغمبر یقین نداشت؟ یا یقین موته؟ آقایون تفسیر می کنند یقین موته. در روایتم یقین موته، این غلط است برای اینکه موت موته، یقین یقینه، علم علمه، جهل جهله، ظن ظنه، شک شکه.
چرا لغتی را بگویند و معنای دیگر دلالت کند؟ یا نصف معنا یا بیشتر از معنا یا کمتر؟ مقتضای بلاغت و فصاحت عادی ولاسیما بلاغت و فصاحت اولیاء قرآن این است که لفظ صددرصد دارای معنا باشد، مفهم معنا صددرصد، نه کم نه زیاد، معنا نه زیادتر باشد و نه کمتر.
بنابراین یقین موت نیست ولی موت یقینه. مثلاً هر گردی گردو نیست ولی گردو گرده. موت یقینی نیست ولکن هر یقینی موته؟ نخیر.
یقین موت است، یقین الله است، یقین توحید است با مراتب یقین، بنابراین (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ) [حجر: آیه ۹۹] این یقین هایی ست که در آینده امکان تحصیله، یعنی معرفت الله همانطور که خدا لا نهایت است، معرفت الله هم لا نهایته.
هر قدر عبادت معرفت، این دو پایه عبادت و معرفت با هم تلازم دارند الی غیر النهایه برای اهل معرفت. البته برای اهل زمین محفوظه، چون مات خواهد مرد، خاموش شد و ارض زمین خواهند از بین رفت.
ولکن کسانی که قدم در راه معرفت الله دارند در سه نشعه، نشعه دنیا و نشعه برزخ و نشعه آخرت، هر قدر عبادت کند یقین بیشتر، هر قدر یقین بیشتر عبادت بیشتر، هر دو تأثیر در یکدیگر دارند و این نهایتش در دنیا نیست که.
آیا پیغمبر اکرم وفات کرد، بعد وفاتش نشسته نگاه میکنه، عبادت نمیکنه؟ آیا اگر کسی عاشق یک محبوبی بود و فعالیت می کند که به این محبوب با راه طول و دراز، عرض می شود طویل و عریضش، با زحماتش معشوق رو ببینه، اگر با زحماتی به معشوق رسید، چشمش هم بذاره معشوق رو نمی بینه؟ نمی بوسد معشوق رو؟ این نهایت حماقته، چون در مقدمه فداکاری می کرد، حالا که به معشوق رسیده نه؟
حالا، پیغمبر که عبادت میکرد عبادت دارای ابعادی بود که بُعد أعمقش معرفت بیشتر خدا بود. آیا وقتی که از دنیا رفت و از (31:10) اونجا عبادت نکنه؟ اگر به پیغمبر در برزخ خدا بگوید عبادت نکن، عذابه.
کما اینکه امیرالمؤمنین می فرماید که، خدایا اگر مرا در نار ببری ولکن ازم راضی باشی من خوشحالم. اگر در جنت ببری از من راضی نباشی من بدحالم. جنت اونجا جنت معرفت است و نار، نار بی معرفتی ست. درست است جنت معرفتی مربوط به روح است و جنت جسم مربوط به جسم است، ولکن روح مقدم است از جسم در کل جهات.
بنابراین این (وَاعْبُدْ رَبَّكَ) [حجر: آیه ۹۹] خطاب به پیغمبره، خطاب به همه نیست (وَاعْبُدْ رَبَّكَ) [حجر: آیه ۹۹]. درست است در دنیا تکلیف است، ولکن بعضیا تکلیف با تکلف دارند، بعضیا تکلیف بی تکلف. آیا تکلیفات پیغمبر با تکلف بود؟ نخیر، دلباخته بود. (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ) [بقره: آیه ۴۵] اگر به دلباخته بگویند دل مباز، تکلیف است؟
اگر به کسی که بچش تو چاه افتاده، بگن تو چاه نیوفت، درنیار، این مرگ است از براش. دلباخته، بنابراین بر دلباخته تکلیف نیست. اگر برای دلباختگان حق بگن نماز نه، روزه نه، جهاد نه، این عذاب است.
بنابراین این صدمات، این زحمات، که بر روح انسان، بر جسم انسان وارد میشه، برای وصول معرفت حق، این لذت است. و لذا این جمله رو می تونیم بگیم که امام حسین در وقت شهادت دو بُعد داشت. یک بُعد روحی و یک بُعد جسمی.
جسم درد داشت، جسم نهایت درد رو داشت، ولی روح نهایت لذت داشت. نهایت لذت داشت که در راه خدا جان می دهد، در بُعد روحی. جنت حسین علیه السلام در بُعد لذت روحی بود که در راه خدا جان می دهد. ولکن جسم مخفیه.
من یادمه در کربلا بودیم، عرض می شود که البته این تشویق کلی نیست، روز عاشورا بود، آتشی افزوخته بودن زیاد، نزدیک نیم متر عمق، گروهی اومدن ایستادن مقداری حسین حسین گفتن و با جوراب، نایلون، پای لخت رفتن و نسوختن، حتی جوراب یکیشون که شیخ عبدالله (33:28) نسوخته بود.
معنیش چیه؟ روح غلبه بر جسم داره، اگر روح بسیار قوی باشد و غفلت از جسم باشد، غفلت کلی از جسم با قوت روح چیکار میکنه؟ جسم اصلاً تأثری حاصل نمیکنه، جسم فرع است در کل ابعاد.
بنابراین (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ) [حجر: آیه ۹۹] اگر خداوند به رسول بگوید حتی در عالم تکلیف این تکالیف رو انجام نده، این تکلف است تا چه رسد در برزخ که بُعد وسطی و بُعد برزخ معرفت است.
بنابراین الی غیر النهایه رسول الله در حال طاعت است، منتها طاعت در دنیا مزاحمت داره، طاعت در برزخ مزاحمت ندارد. طاعت در برزخ که شیطانی در اونجا قدرت نداره.
طاعت در دنیا که مزاحمت داره، دو بُعد دارد. یک بُعد تکلیف اصل اطاعت، یک بُعد تکلیفت مزاحمت. برای پیغمبر تکلیف اصل طاعت نیست و تکلف نیست.
بُعد مزاحمت، هر قدر مزاحمت باشد، هر قدر اذیت باشد، هر قدر نگرانی باشد، ولکن چون پیغمبر با این زحمت ها، با این اذیت ها، با این رنج ها، به سوی خدا تقرب دارد، مطلبی نیست.
یه جمله عرض کنم از آقای خمینی، ایشون وقتی که نجف بودیم باهم، در یک جای خصوصی گفتند که مرا زندان کردند در زندان اوین و توی یک اتاقی بردند یک روزنه فقط داشت که از اون روزنه من نفس می کشیدم، اومدند از من سوال کردند، جواب ندادم. بعد درو باز کردند یک سیلی محکم به گوشم زدند، حظ کردم، راست میگه، (35:07) حالا جهات دیگر کاری نداریم.
حظ کردم که در راه خدا یک سیلی، یک مرجع تقلید خورده، واقعاً حظ داره، حظ معنوی دارد و این ناراحتی جسمانی ولو صورت بشکنه، صورت خون بیاد عرض می شود که مطلبی نیست.
امروز روز چهارشنبه بود و خب عرض می شود که بحثمون، بحث عرفانی شد در تسلسل بحث دیروز و به این مقدار ما اکتفا می کنیم و از شنبه اگر زنده موندیم عرض می شود که تکالیف جسمانی روزه رو ان شاءالله بحث خواهیم کرد.
و السلام علیکم و رحمه الله برکاته