پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

جلسه دویست و هشتاد و یکم درس خارج فقه

اقتصاد اسلامی (زکات)

… شریف و مطلب دوم راجع به سومین آیه ای است که در سوره مبارکه حدید است. کسانی که در خدمت قرآن هستید و یا تفسیر دستتون هست، سوره مبارکه حدید آیه هفتم. أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَیطانِ الرَّجیمْ ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ  فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَأَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ﴾ [الحديد: 7]  اما بحث اول. با یک مثالی ما جلو می رویم، راجع به بهداشت جسم و روح ما انسان ها، شرایطی در پزشک هست. قدم اول عمومی، جسم های ما است که مبتلای به یک بیماری هایی می شوند و تبعاً اگر انسان خودش نتواند او رو معالجه کند و ساده و عادی نباشد، نیازمند به پزشک است. این پزشکی که میخواهد شما را معالجه کند، از چند حال خارج نیست. یا فقط اون چشم درد، اون پادرد،اون گوش درد، اون گلو درد، اون سینه درد خاصی که شما دارید، فقط راجع اون کسالتی که وارد است. راجع به بقیه کسالت ها وارد نیست. اون طبیب به درد نمیخوره. ممکن است دارویی برای چشم شما بدهد که برای معده بد باشه. برای معده بدهد که از برای اعصاب بد باشه. چون آدم احاطه علمی بر تمام جهات جسمی انسان از نظر بهداشتی ندارد. پس به اون پزشکی باید مخصوصاً در بیماری های مهم، مراجعه کرد که اطلاعات عمومی داشته باشد. یا اگر بیماری بسیار مهم است، باید در شورای پزشکان قرار بگیره. چون یک پزشک که بخواهد تخصص در کل بیماری ها داشته باشد، یا نداریم یا کم داریم. شورای پزشکی برای چیست؟ برای این است که اگر فرض کنیم کسی قلبش ناراحت است و پزشک مخصوص بیماری قلب دارو می دهد، این دارو اثبات داشته باشد و نفی نداشته باشد. خب این فرق می کنه. ممکن است این دارو برای قلب سودمند باشه، اما از برای چیزای دیگر بد. و لذا پزشکان دیگر هم باید نظر بدن روی این دارو که این دارو،  از برای قلب خوب و از برای چیزهای دیگر بد نیست. این مربوط به جسم.

حالا، پله سوم. اگر چنانچه پزشکی است، شخص یا شورا.  شخص پزشک یا شورای پزشکی، اگر در کل بیماری های انسان ها، تخصص دارد، آیا کافی است، پرهیزی بدهد؟ دارویی بدهد؟ نفی و اثباتی کند برای کل وجود انسان؟ نه. ممکن است داروهایی برای روح انسان بد باشه. خَمْر است. ممکنه تجویز کنه، اما برای روح انسان بد است و همچنین بعضی از چیزها مثل گوشت خوک است. خیلی قوه دارند، اما از برای روح غیرتمند انسان بد است و انسان یک مرکبی است از روح و جسم که اگر بهداشت جسمی لازم است، باید مضر به روح نباشد و اگر بهداشت روحی لازم است، مضر به جسم نباشد. بنابراین اون بهداشتی و اون پزشکی که اون دارویی و اون نفی و اثباتی از برای تنظیم بهداشت روح و جسم انسان خوب است که این پزشک احاطه کلی داشته باشد. حالا قرآن اینه. ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقرآن مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ  وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا﴾ [الإسراء: 82] لَیْسَت الآیاتُ القرآنیهَ فَی أوامِرِها وَ نَوَاحیها و حَکَمِها وَ اداتها وَ بَیَاناتها وَ دَعایاتها خاصّهً بالارواح و لا خاصه بالاجسام و لِلآیاتٌ قرآنیهَ بامتها شِفاءٌ و دَواءٌ و موعظَهٌ لکل الجسمِ و الروح للجسم کَما یّریدُ رَبُنا سُبْحانَهُ و تَعَالی و کذلک للروح.  قاعده شرع مقدس الهی همینه، در کل شراع.  مخصوصا در قرآن شریف. قرآن شریف، کتاب بهداشت است و کتاب طب است، هم از نظر جسم و هم از نظر روح. البته روح حالت محوری دارد و جسم در حاشیه. برخلاف انسان هایی که حیوان اند و جسم را سوار روح کرده اند، باید روح سوار جسم شود. مهم انسان، روح انسان است. فطرت و عقل انسان است. علم و عقیده و اخلاق انسان است. معرفت انسان است. انسانیت انسان، بر مبنای وحی الهی است. قرآن مقدس ملاحظه تمام این جهات را کرده و  ﴿وَلَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا ﴾ [الكهف: 1] قرآن عوج نداره لا من لهذا الدلالیه و للمدلول و للفطه وللعقل و للشخص و للاجتماع. در کل ابعاد زندگی انسان ها علی طول الخط،آیات مقدسات قرآنی ناظر به دو جهت است. یک جهت لَا اله، نفی آنچه ناشایسته است و یک جهت إلَا الله، اثبات آنچه که شایسته و بایسته است. اگر قرآن شریف می فرماید و کذلک ﴿جَعَلْنَاهُ قرآنا عَرَبِيًّا﴾ [الزخرف: 3]  این قرآن را کتاب عربی قرار دادیم، لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ. حکما عربی، ببخشید. وَكَذَلِكَ انا جعلناه حُكْمًا عَرَبِيًّا لعلکم تعقلون، این عربیاً یعنی چه؟ لغت مراد نیست.  این قرآن در تمام جهات و در تمام محورها، لفظی اش معنوی اش، فصاحتش، بلاغتش، درونی اش با انسان، برونی اش، فردی اش، اجتماعی اش، جسمی اش، نفسی اش، از نظر سیاسی، اقتصادی، ثقافی، اخلاقی، از تمام نظرها این عربیاً هست. یعنی گیر ندارد. گیر و گور ندارد. این یک صراط مستقیمی است که حق سُبحَانَهُ وَ تَعَالی عَلَی ضوع این آیات بینات مقرر فرموده است که ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ [هود: 56]  معلوم و ما را هم به صراط مستقیم دعوت فرموده است. گیر و گور ندارد، تاریکی ندارد. نه در بعد دلالت، نه در موافقت با فطرت، نه موافقت با عقل، موافقت با احتیاجات انسانی انسان ها، احتیاجات فردی و نوعی انسان ها، در تمام ابعاد اینطوریه. {08:09} نری الآیات البینات القرآنیه اذا تتحدث عن الطهاره لا تعنی الطاهره ظاهریه فقط اذا تتحدث عن الحجک ذلک عن التجاره و البیع کذلک فی کل الحقل من الحقول القرآنیه نجد لفظا خاصه و معنا عامه اللفظ الخاص الطلاق الحیض الولاده النکاح الکذا الکذا ولکن کل هذه الموارد الخاصه مرتبطه بتمام معنی الکلمه مع کل ما ارادالله سبحانه و تعالی منا.

بی ربط کسانی میگویند که خیال می کنند آیات قرآن با هم ارتباط ندارد. نقش لَااِلَهَ إلَاّ الله، در کل آیات قرآن در تمام جهات نیاز انسان ها از نظر جسمی و روحی و درونی و برونی و فردی و اجتماعی، وجود دارد و لذا اگر تمام علمای عالم، عقلای عالم، حسابگرهای عالم، دقیق ها و عمیق های عالم، در طول و عرض عالم جمع شوند، یک تضاد در قرآن پیدا نمی کنند و این معلوم است که الهی است. اگر الهی نبود حُقّه اله که احاطه کلی ندارد که. اگر فرض کنید کسی مهندس ساختمان است که پزشکی بلد نیست. اگر پزشک است که مهندسی ساختمان بلد نیست. اگر چشم پزشک است که قلب پزشک نیست. اگر قلب پزشک است که پا پزشک نیستش که. قرآن شریف، این یک دارالشفایی است که تمام مرض های انسان ها را در مثلث زمان و در کل ابعاد نیازهای انسان ها برطرف کرده.

این مقدمه را برای چی عرض کردم؟ ما از این حرف ها زیاد زدیم، اما این جهت خاص؟ برای اینکه ما داریم فقه میخونیم. آقا شما دارید فقه میگید، به توحید چکار دارید؟ چرا با شرک صحبت می کنید؟ به اقتصاد چکار دارید؟ به سیاست چکار دارید؟ یعنی چه؟ فقهی که قرآن گفته اینجوره. خداوند وقتی که امر دارد، نهی دارد، همه را به هم ارتباط داده. یعنی اون آیه ای که راجع به حیض بحث می کند، این ارتباط دارد با حج. حج ارتباط دارد با صلاه. صلاه ارتباط دارد با زکات. زکات ارتباط دارد با چه. تمام با هم ارتباط دارند . نامربوط منم که با یک عینک نگاه کنم. آقا شما فقیه اید، فقط فقه. بابا اگه شما فقیه اید، هندسه بلد نباشید، حساب بلد نباشید، میشه؟ حساب بلد نیستی، اگر فقیه هستید، حساب بلد نیست، اونوقت سر از چی چی ها در میاد؟ خیلی از فتاوایی که ملاحظه میفرمایید، بر خلاف حساب است.  نمیخوام بگم که باید متخصص باشیم در هندسه و در فیزیک و در حساب و در جغرافی و در تاریخ و، نه، اون مقداری که قرآن ما را وارد کرده است و خواسته است ما وارد باشیم. ما باید یک معارف عامه قرآنی باید داشته باشیم. و این، کما اینکه در پزشک ها هم اینطوره. پزشک ها یک مقداری تحصیل میکنند، اطلاعات عمومی پزشکی دارند، بعد تخصص پیدا میکنند. ما هم باید اطلاعات عمومی قرآن داشته باشیم. کاملا قرآن را دوره کنیم از نظر معارف، ارتباطات و {11:47} و اتصالات وتمام جهات رو در نظر بگیریم که اگر فقیه است، این عقیدش خراب نباشه. اگر فعل فیلسوف اسلامی است، فقهش خراب نباشد. اگر عارف است منطق قرآنی داشته باشد. اگر منطقی است، معرفت داشته باشد. تمام این ها با هم ارتباط دارد. نمی شود گفتش که نخیر، ما داریم فقه میخونیم، چکار داریم به اینکه باب خلافه الارض که امروز داریم بحث میکنیم، چیه؟ خداوند که خلیفه قرار داد آدم رو، یا آیه ای که الان مورد بحثه، آیه هفتم سوره حدید ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ [الحديد: 7] باید بفهمیم، مُسْتَخْلَفِین یعنی چه؟ معنی خلافت چیه؟ وضع مال در دست ماها چیست؟ ارتباطش با ماها چیست در مثلث زمان. این رو باید بدونیم، تا معنی زکات رو، معنی انفاق واجب رو از این آیه بفهمیم. اگر خشک خشک، ما نظر کنیم خب نمیشه. این آیه جهات مختلفی را در نظر دارد. ما باید جهات، فلذا تفسیر تسلسلی غیرموضوعی به درد نمیخورد. کما اینکه خود قرآن هم موضوعی است. خود قرآن موضوعی است. تفسیر تسلسلی غیر موضوعی، فایده  نداره. باید هر آیه ای که مورد بحث قرار می گیره، با کل آیاتی که مربوط به این بحث است و نظر به این بحث دارد، به اون ها نظر بشه. بعد از اینکه تفسیر تسلسلی را انسان، دونه دونه آیات رو روش بحث کرد، باتوجه به آیات دیگر، بعد اون وقت برود سراغ تفسیر موضوعی.

حالا ببینید، سومین آیه ای که استدلال میشد به این آیه بر اینکه زکات به کل اموال تعلق دارد، این آیه هفتم سوره مبارکه حدیدِ، آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِه، مخاطب به ایمان کیا هستند؟ آیا مخاطب به ایمان بالله و رسوله، کفار اند فقط؟ اگه فقط کفّار اند و مومنین نیستند، چون مومنین ایمان دارند، تحصیل حاصل میشه. اگر فقط کفار اند، بابا کافر اصلا اصل خدا رو قبول ندارد، توحید را قبول ندارند، پیغمبر را قبول ندارند، اون وقت بگیم پول بدین؟ نفهمیدیم. این یک ایرادی ممکن است در نظر گرفته بشه. یا بگیم نه، آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ الخطاب مُوَجه الی المومنین و لأنَّ الایمان دَرَجات و کما یَقولُ رَبُّنا سُبحَانهُ وَ تعالی یَا أیّهَاالذَّینَ امِنُوا، آمنوا ازدادو ایمانا. صرف ایمان بالله کافی نیست که انسان از جانش، از مالش، از وضعش، در راه خدا، بگذره. قدم اول ایمان، پیوند با حق است و این پیوند باید هی قوی بشه تا به جای فانی کردن مال در راه خدا، حتی فانی کردن جان در راه خدا برسه. بنابراین خطاب به مومنین باشد؟ یا نه، هم خطاب به مومنین است، هم کافرین. این درسته. در این مثلث احتمال، اَلمُخَاطبونَ هنا هُم کَافه المُکلفین آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِه. الکُفّار چطور؟ {14:57} کفار ایمان ندارند تا چه رسد مال بدن؟ میگه بله. کفار ایمان ندارند، ولی مأمورند به ایمان یا نه؟ بله. به چی؟ به ادلّه. ادلّه ای که قرآن شریف بیان می کند. ادلّه فطریه، عقلیه، ادلّه آفاقیه و انفسیّه در اختیار این ها هست یا نه؟ بله. اگر دنبال این ادلیه نمی روند، پس مقصرند؟ بله. همانطوری که کفار برای عقیده شرکشون، انکار معادشون، انکار نبوتشون در قیامت معذب اند، برای ترک صلاه هم همینطوره ﴿قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ، وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ، وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ﴾ [المدثر: 43-45]  الی آخر. که صلاه هم در اینجا آمده. درست است، اونی که دم دست است، عقیده به خدا و پیغمبر و معاده، ولکن از دم دست و آخر دست، تمام مورد تکلیف است از برای کل مکلفین. پس آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ، هَذا الخطاب العتاب موجه  الی کافّه المکلّفین وَلکنْ المُکَلِفین الاقرب فالاقرب هم المُومِنونْ وَلکِنْ ایُّ المومِنینْ، المومِنُون الّذینَ لَیْسَ الدَرَجات ایمانهم لصورتٍ أتوماتیکی یدفعون اموالهم فی سبیل الی الله مثلا ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى﴾ [النساء: 43]  چیه؟ مومنه ولی عرق میخوره. پس اینجوری نیست که ایمان ملازمت داشته باشه، با کل درجات. نه. این الّذینَ آمَنُوا، پله اول ایمان رو میگیره، ممکنه پله دوم را نداره، ایجاد کنه. سوم را نداره، ایجاد کند و همچنین کل مراتب و حتی رسول الله صلوات الله علیه ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ﴾ [الحجر: 99]  لا نَهایه للیقین و هو علی طول {16:47} یومَ الدُنْیاو یُومَ البرزخ و یومَ القیامه کبری علی طول الخط علی غیر النهایه.

حالا، ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ [الحديد: 7] ببینید در قرآن شریف پنج شش عنوان از برای انفاق داریم. انفاق، إیتاء، زکات و از این قبیل. مثلاً یک عنوان عام داریم که واقع مطلب، بقیه هم واقعه، ولی واقع حقیقی ریشه ای مطلب اینه ﴿وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ [النور: 33] به کیا؟ بنده های زر خرید. میگه بنده زر خرید رو شما اگر آزاد باید بکنید، آزاد بکنید، پول هم بهش بدید. از کدوم پول؟ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ  فَهُنا یقرر ربنا سُبحانهُ و تعالی فی هذا الآیه أنَّ کُلَّ الاموال لله لیسَت {17:48} لا اصلیا و لا حتی عرضیا. عرضیش هم درست نیست تازه. من از شما کت تون رو خریدم، مال من شد، عرضی مال منه؟ بله. شما تصرفی نمی تونید بکنید. ولی خداوند اموالی که ما داد دیگه تصرفی در این اموال نمیتونه بکنه؟ خب، اصلا و ذاتاً که مال خداست. ما مالک عرضی هستیم. نخیر، از مالک عرضی هم یک پله پایین تریم.

حالا، ببینید عناوینی در قرآن شریف هست و اینجاست که از نظر معرفتی و از نظر اخلاقی، اگر انسان ذوب شود از خجالت در محضر رب، حق است. چطور؟ ببینید، ما خودهامون، جان هامون، جسم هامون، افعالمون، اراده هامون،  حرکاتمون، اموالمون، مال کیه؟ ما خودمون مال کی هستیم؟ مال خدا. پس ما چیزی نداریم. لَا نَمْلِکُ لَا أنْفُسِنا ولا أمْوالِنا و لا أحْوَالِنا ولَا علومنا ولا حُلومِنا و لَا کذلک. حق مطلب را از نظر توحیدی ما در نظر می گیریم، ما که مالک چیزی نیستیم، بله. و لذا این آیه داره، وانفقوا، ببخشید ﴿وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾ [النور: 33]  از مال خدا. بابا یک کسی تو بانک پول گذاشته، مال خودشه، به اسم خودشه، تو بانک گذاشته، حالا چک میشه، نمیدی؟ نخیر. پول پهلو ماست. آقا مال اینه. آقا پول مال اینه، گذاشته اونجا امانت که هر وقت حواله داد، بدید. و اگه ندید، شما را بیرون می کنند. شما کارمند خائنی هستید. حالا مثال بانک وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ، بابا این مالی که نزد ماست، این رو خدا به ما داده، تملیک واقعی نشدیم ما. چون تملیک واقعی محاله. چون مِلک واقعی مِلْکُ لَا یَزولْ رَبُنّا سُبْحُانَهُ وَ تَعَالی مَالِکُ کُلِّ شیء و مِلکِهُ لَا یَزولْ. مادام که این مال هست، مال خداست. خدا که همیشه هست. خب، پس وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُم،  این مطلب را درست کرده، از اول روشن کرد. تمام اموال مال خداست. بابا این مالی که مال خداست، چطور میشه ها دستور میدهد بدید، نمیدید؟  اگر خدا میخواست خودش می داد. بابا این هم مال خداست، به شما داده است امتحاناً. اجازه هم داده بخور، بیاشام، زن بگیر، بنشین، فلان، مجانی این کارها را بکن و به عیال خدا هم  و به بندگان دیگر خدا که نیازمندند و فقیرند، به آنها هم بده. این یک عنوان.

 عنوانی دیگر، و ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ﴾ [البقرة: 254]  همون شد، منتها به تعبیری دیگر. مَالِ اللَّه، رَزَقْنَاكُم.  رزقناکم، من به شما داده ام، روزی را من داده ام، شما خودتون از کجا میتونید تحصیل کنید؟ اگر اراده خدا نباشد، زمین خدا، آب خدا، جسم شما، روح شما، همه چیز این عالم. پس رزق الله است. این پله دوم است. رزق الهی که پله دوم است، میگه ﴿أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ﴾ [البقرة: 254]، ﴿وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ [البقرة: 3]  منتها، مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونْ، أعّمه. مال أخصّه. مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونْ، أعّمه. مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونْ مِنْ عُقولِکُمْ علومکم قوَّاتِکُمْ أفْکَارِکُم طاعاتکُم.  اینکه اگه مال بهش اطلاق بشه مطلبی است، ولی صورت مال این است که اونی که منفصله. ولکن در أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ و مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونْ، انفاق است که واجب است و مربوط به رزقه. کل آنچه را که ما داریم، رزق الهی است. پایین تر، پایین تر عرض می شود که آیه مبارکه ای که قبلاً بحث کردیم که خداوند دو بخش کرد اموال رو،   ﴿مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الارض﴾ [البقرة: 267].  ﴿أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا كَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ﴾ [البقرة: 267] دو تاش کرده. این ترحمه، این لطفه. می خواسته بگه شما هم داخل آدمید، شما هم دخالت دارید، شما هم زحمت کشیدید، شما هم کَسَبْتُمْ. ولی تُمْ مال خداست، کسبتون مال خداست، مکسوب مال خداست، فعل مال خداست، اراده مال خداست. ولی این خداوند داره لطف میکنه چقدر؟ بابا پولی که من گذاشتم تو بانک، همش مال منه. میگم آقا از اون پولتون به فلانی هم بدید، خیلی محبت است. از خجالت باید انسان آب بشه. بابا این پول مال توست، خود منم مال شمام، بانک هم مال شماست، بگید از اون پول خودتون بدید. ﴿مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ [الحديد: 11]  خیلی دیگه مطلب بالاست. دیگه آخر {22:38} خب، مِمَّا کَسَبْتُمْ، آنچه کسب کردید وَ مَا أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ، أَخْرَجْنَا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ خب مال خدا همش معلومه. صورتی و باطنی و ظاهری. ولی  مَا کَسَبْتُمْ کانه شما چیزی هستی، کسب میکنی. خداوند به ما یک چیزی داده، یک عنوانی داده، مثلاً کسی هستیم، چیزی هستیم که کسب کردیم. یک مقداری دهاتی وار با ما بخواهند صحبت کنند، اینطوری میگن، اونی که خودت به دست آوردی. ولی عمق مطلب چیه؟ مِمَّا لِلّه الذی آتکُمْ ، مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونْ  وَ مَا الی ذلک. این کَسَبْتُمْ.

آیه دیگر، این آیه 7 سوره مبارکه حدید ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ [الحديد: 7]   این پله چهارمه. پنجم، ﴿مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا﴾ [الحديد: 11]،  عجیب. من که قرض از شما می گیرم، مال خودمو قرض می گیرم؟ اگر شما صد تومن دارید، یک تومنش هم مال منه. من میخوام یک تومنش رو قرض بگیرم، مال کی رو قرض کردم؟ قرض نیست. مِنْ عَبْدِ رَبِنا سُبحانه و تعالی {23:46} مَنْ ذَا الَّذِي، گدایی داری میکنی مثلاً  مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا، قرض بدین به خدا. مال خدا را به خدا قرض بدین. قرض هم که دادید، ﴿فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً﴾ [البقرة: 245]  زیاد تر میده. بابا اولش مال خداست، آخرش مال خداست، زیادش مال اوست، کمش مال اوست، اینطور داره با ما حیوانات رفتار میکنه خداوند که اینقدر بخل نکنیم، خیال می کنید بنده با کد یمین و عرق جبین کار کردم، زحمت کشیدم، حالا خمس بدم؟ زکات بدم؟ نمیدونم چی بدم؟ چی چی مال کسی نیست. تو بانکی. بانک هم مال اوست، خودت مال اوست، کسب مال اوست، تازه اگر شما حساب رو جدا کنید، درصد به دست آوردن اموال، درصد فعالیت مال خداست. اگر حساب رو جدا کنیم ها. من کار کردم، خدا لطف کرده. خب درصد لطف خدا که بیشتر است. من که با شما شریکم، در یک میلیون، این یک میلیون، صد تومنش مال من است، نهصد تومنش مال شما، در این مال الشرکه، آقایی که صاحب نهصد تومنه، میگه بده یک 20 تومنی به فلانی. چرا بدم؟ آقا نهصد تومنش مال اونه، فرض کن تو صد تومن داری. ما که هیچی هم که نداریم.

خب، حالا در این آیه که پله چهاره آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ، از آیاتی که نص است، بر اینکه زکات به کل اموال تعلق می گیره. کما اینکه مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونْ همین طور بود دیگه. مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونْ، اگر مراد دارد که از نه چیز از ارزاق خداوند انفاق کنید، مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ نیست، مِنْ بَعْضِ مَا رَزَقْنَاهُمْه. مثل آیه ای که قبلاً خوندیم. مِنْ بَعْضِ مَا رَزَقْنَاهُمْ، مِمَّا نیستش که. خب، حالا در اینجا، اینجا نص بالاتره. وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ مَاهی الخلافه؟ هَل نحنُ خلفاء الله سُبحَانهُ و تَعالی کَما یَتَزَلْزَلُونَ و یَتَقَبَّلون خُلَفَاء الله تعالی فی أرضهِ آدم خلیفه الله و بنی نوع الانسانْ خُلَفاء الله فی ذاته فی صِفاتهِ فی ابعادهِ فی عُلویّتهِ فی ربوبیتهِ و الی ذلک.  این بحث رو به سوره بقره مراجعه کنید. ما در کل آیات خلافت، یک اشاره هم به این مطلب نداریم. اگر هم داشتیم که می گفتیم یعنی چی مثلا؟ اینکه قرآن نمیتونه باشه که بشر خلیفه خدا باشد، مَا هیِ معنی الخلافهِ. الخلیفه {26:25} میگه سه زاویه است. اون چیزی که در اون خلافت است. کسی که خلیفه است و کسی که از طرف او خلافت هست، مثل امامت جماعت. امامت جماعت، ماده انجام جریان است. یک اصل داریم امام جماعت، یک خلیفه داریم، آقا که نیست، این آقا جاش. سه مطلب داریم. الخلیفه والمستخلف عنه وَ ما فیه الخلافه. ما سه تا چیز بیشتر نداریم. حالا این اَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ، در راجع به ماله، راجع به خودمون. ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [البقرة: 30]  خلیفی نفرمود. اگر هم خلیفتی می فرمود، معنا داشت. مثل بیتی. خلیفتی نفرمود.  إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً  یعنی مَن ْ یَخْلُقُ الانْصَارِ سَابِقه {27:27} ما یک مثلثی در باب خلافت داریم. گاه مُستخلف عنه أقواست در ماده خلافت. گاه خلیفه اقواست در ماده خلافت. رسول الله خلیفه عیسی است، در ماده خلافت که رسالت است، اقواست. این یک. نایب امام جماعت که از نظر علم و تقوا پایین تره، این خلیفه است، از نظر ماده خلافت أضعفه. اگر یک مرجع تقلیدی به جای مرجع تقلید دیگر، اومد و مقلد واقع شد، علمش و سوادش و تقواش برابر بود، اینجا مستنخلف عنه و خلیفه در ماده خلافت واحد هستند. پس ببینید، یک ماده خلافت باید درکار باشد. ماده خلافت اونی است که مستتخلف عنه انجام میداده است و خلیفه باید انجام بده. یا مستخلف عنه بیشتر یا خلیفه بیشتر یا هر دو برابر. ولکن ماده خلافت مشترکه. مادَه الخِلَافه قَضیه لُغَتَ الخلافه خَلافه مَا یأتی .. یاتی مَنْ خلف الاخَر وَ یشْتَغَلِ شُغْلَه. این رو میگه، معنی خلافت اینه دیگه. و در آیات خلافت که ما مراجعه می کنیم، مطلب هم ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ﴾ [ص: 26]  یعنی أنْتَ تخْلُف {28:47} کان له رساله و داوود علیه السلام خلیفه. سلیمان خلیفه مثلاً داوود علیه السلام. یعنی یَخْلُفه فی ماده النبوه {29:03} این سه مرحله با هم، عرض می شود که از این جهت فرق می کنه. ماده خلافت رو در نظربگیرید.

حالا، آیا خداوند که فرمود ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ [البقرة: 30]  اگر انسان خلیفه خود خود خود خدا است، یعنی چه؟ ماده خلافت چیه؟ ماده خلافت، الوهیت است؟ بشر نداره. ماده خلافت بشریت است؟ خدا نداره. ماده خلافت نه الوهیت است، نه معلولیت است؟ معلوم …. . چیه ماده خلافت؟ اون ماده خلافتی که مشترک است بین الخالق و المخلوق، خداوند می فرماید  إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً  در هر سه بعدش در نظر بگیریم، غلطه. اگر بگیم ماده خلافت، خداوند الوهیتش رو گذاشت کنار داد به بشر که محاله، خداوند بشریت داشت و داد به بشر؟ غلطه. خداوند نه الوهیت را، نه بشریت را داد. یعنی نه خالقیت، نه مخلوقیت. نه خالق و نه مخلوق که هیچی نیست. پس هیچی، خلافت معنی نداره. {صحبت حضار} عرض می شود که خداوند خلیفه قرار میده. کسی که مستخلف عنه هست، در چه صورت خلیفه قرار می گیره؟ در اینکه خودش نابود بشه. یا عزلش کنن. یا منعزل بشه. یا ضعیف بشه. خدا نه نابود میشه. نه عزلش میکنن. نه ممعزل میشه. نه ضعیف میشه. و  تشریع از مقامات ربوبیه. { صحبت حضار}

روحی که من خلق کردم، این مخلوق منه، درسته؟ خلیفه من میشه باشه؟ نایب من، خلیفه من، وکیل من، مساعد من، کمک من، معاون من، همه غلطه. لفظه المُسَاعد والشریک، مثل شریک، لفظه المُسَاعد النایب الوکیل المعاون و مَا علی ذلک کل غلط انما عبدالله او رسوله فوق العبودیه الرساله. شما این الفاظ رو دنبال معانیش بریم ما. ببینید، کسی که مستخلف عنه است، حق سبحانه و تعالی. این مستخلف عنه، جانشین قرار داد، خلیفه اینه دیگه. مَنْ یَنومُ منابع، ینوم منابع یعنی لَیسَ هنالک الجمع. اگر هر دو باشد که خلیفه یعنی چه؟ {صحبت حضار} این مطالب قبلا گذشته ولی یه تبلوراتی ما داریم در بحثی که مربوط به این آیه است. ببینید، پس این خلیفه الله بودن که دارای دو معناست. یک معناش صحیح، یک معنا غلط. معنای صحیح الله جَعَلُهُ خلیفه لِمَن سلف من سِنخِه من ذوی نوعه من ذوی شغله المشارک فی ماده الخلافه، بسم الله. این نسل موجود بشر رو خداوند إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً، این رو جانشین اون نسل منقرض قرار داده که بهتر هم هست. این عرض شود که خلیفه.

اما، خداوند خلیفه خودش قرار بده، معنی غلط محال. یعنی خودش بره کنار، او بیاد. یا ذاتش بره کنار یا از کار بندازنش، ضعیف بشه، عاجز بشه، پیر بشه، محتاجه و لِذا اللهُ وکیلٌ عن غیرهِ وَ لَیْسَ لَهُ وکیل عن نفسه. موکل خدا هستیم، نه وکیلیم، نه نائبیم، نه خلیفه ایم. عبدیم. عبودیت وقتی رقی پیدا کند، مطلب بالا برود، رسول. یعنی عبودیت اونقدر بالا رفت که شایستگی دارد که خداوند تشریع که می کند به او بگد که او بگد. چون خداوند وحی رو به همه کس نمی کند. خب، لَیْسَ ذواتنا و أفْعالُنا لِکوننا و کیاننا خلیفه عن ربنا لا ذاتیه و لا صفاتیه و لا أفعالیاً هو خلم مِنْ خلقِهِ و خلقُهُ خلم منه لَا هو فی خلقِهِ و لَا خلقُهُ فیه. قول مسیحی ها است که میگن که عرض می شود که أبَاناَ الّذی فی السماء لیأت مَلَکوتک الی الارض کما فی السماء. این حرف اوناست. {صحبت حضار} شما اگه کسی رو میفرستید نزد کسی، این خلیفه شما نیست، این رسوله، نامه رسانه. نامه رسان غیر خلیفه است. خلیفه نخست وزیر نسبت به فرض کنید فرمانده کل میگن خلیفه. اما کسی که نامه می برد از طرف فرمانده کل برای یک کسی، این خلیفه است؟ این نامه رسانه. ما به این میگیم نامه رسان. الرَسُولْ عبارتٌ عَنِ الّذی یَحْمِلُ رِسَاله مُرسل فقط لا تتخلف الرساله لَا زِیادَ و لا نقیص ولا کذا إلّا مَا بَیِنُّهُ هَذا المُرسِلْ.  

ببینید ما در الفاظ که بحث نداریم که. {صحبت حضار} مثلا اینکه میگد ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾ [ص: 72]، این مجاز نیست، حقیقته. چرا؟ برای اینکه خدا ارواحی رو خلق کرده، بهترین ارواح، روح انسانه. بهترین ارواح روح آدمه، روح عرض می شود که حضرت مسیحه. اینکه مجاز نیست. ما بحثمون در مجازه. ببینید، مجاز در صورتی می تواند جایز باشد که اولاً حسن داشته باشد، ثانیا حقیقتش ممکن باشه. اما اگر حقیقت ممکن نباشد، مجاز هم ممکن نیست. خلافت واقعی ممکن نیست، مجازی هم ممکن نیست. چون الخلافه الواقعه تعنی أنَّ لَا یَموتْ {36:13} عن کونه عن کیانه الاولوهیه عن کذا. این اصله عرض می شود که این معنا در مستخلف عنه که مستحیله. بنابراین خلافت مجازی هم مستحیله، چنانکه خلافت حقیقی هم در اینجا مستحیله. {صحبت حضار} معنی خلافت چیه؟ یعنی خداوند شما رو وادار کرده که زمین را آباد کنید. به نیابت از خدا؟{36:47} نیابت نیست. بلکه وظیفه قرار داده که شما  ﴿وَأَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى﴾ [النجم: 39]  شما سعی کنید تا اینکه  از سعی خود، احتیاج…

اینجا اصلا شما در کل نصوص اسلامی مراجعه کنید مخصوصا در قرآن. در قرآن شریف {37:02}النیابت و الوِکالتِ وَ الاعانتِ و الخِلافتِ وَ مَا الی ذَلِک منقطعه عن کُّلِ الخَلق أنّما العبودیه و الرساله عبودیه، تتراوح الکیانات بنسبه الخلق بین العبودیه و الرساله. رساله چیه؟ ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ﴾ [آل عمران: 128]. هیچ کاره ای. نه ربوبیت تکوین داری و نه ربوبیت تشریع داری، اینا رو اصلا نداری، نمیتونی داشته باشی و اصلا امکان ندارد که ربوبیت تکوین منتقل به کسی بشه و إلّا معنیش این است که ربوبیت هم شریک برداره، چه در بعد تکوین چه در بعد تشریع. این قسمت اول. قسمت مال ﴿وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ [الحديد: 7]  ماذا یعنی؟ هنا مسلط من المعنا وَأنْفِقُوا من مال، من المال الّذی جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ یعنی کَانَ لِلّه وَسْتَخْلَفَکُمْ فیه هَذا محال من نواحی العلم. خب،این مال، مال خدا بود ذاتاً. این مال رو از ذاتیتش منفصل کرد، مال ما شد، دیگه خدا مال ندارد؟ خلافت به این معنا که غلطه. یا این مال مجازاً مال خدا بود، مجازش رو منتقل به ما کرد، مجازاً مال خدا نیستش که. این مال ذاتاً اتصال به حق دارد. ملک حقیقی حق است. خداوند ملک حقیقی خودش رو از خودش منفصل می کند، خودش مالک نباشد؟ از مالکیت و الوهیت بیفتد؟ این که خب نمیشه. پس استخلاف در این معنا، یا نه خداوند مالکیت مجازی نسبت به این اموال داشته، این مالکیت مجازی رو منتقل کرده است به ما، نخیر نداشته، کما اینکه خداوند فقر ندارد، زوال ندارد، عرض می شود که این ها رو ندارد، نداشتن چیزهایی که فقره. و اذا البُعدُ الاول الصحیح أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ عَنْه. یعنی خداوند، مدتی روی این اموال کار میکرده و زراعت میکرده و گوسفند و گاو و فلان و این حرف ها، حالا ول کرد، داده به شما. این محاله. هم در بعد حقیقیش محال استف هم در بعد مجازی.

الزاویه الثانی وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ یعنی أنْتُمْ خُلَفَاء لِمَنْ سَبَقَکُمْ لِکُّلِ قَرْنٍ مِلْکْ فَلَمّا یَنْقَضی هَذَا القرنینتقل الاملاک الی قرن الآخر. کی هست در عالم وجود غیر از حق سبحانه و تعالی که همیشه باشد که همیشه اموال مال او باشد؟ این اموال در حال تنقّله. مثل سیل. سیلی که همینطور میره، از باغ میره تو بیابون میره ،تو خانه میره، تو خیابون میره، تو کوچه میره، کجا میره، کجا میره، همینطوری میره. اموال همینطوره. اینجا میخواد موعظه کند ما رو. بابا این مالی که من دادم، مال الله است، رَزَقَکُمْ الله است، و چه است و چه است، تازه موندنی هم نیست. قبل مال دیگری بوده، حالا دست شماست، بعد دست دیگری است. این مالی که در مثلث انتقال است، چطور اینقدر بهش چهار دست و پا چسبیدید و میگید که من از عرق جبین و کد یمینم به این نون بدم، نخیر. وأَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ. مُسْتَخْلَفِینَ دو بعد داره. هر دو بع، استخلافه جَعَلَکُمْ خُلَفَاء نیست ها. مِمَّا جَعَلَکُمْ خُلَفَاء نیست. جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ یعنی طُلِبَ خِلَافَتکُمْ فیه. طُلِبَ خِلَافَتکُمْ، خِلَافَتکُمْ  امنْ سلف فَأنْتُمْ ترسون أموالَهُمْ أو تَخْلُفونَهُمْ فی أموالِهِمْ. یا ارثه یا نخیر ارث نیست. روی اون زمین اون کار میکرده، حالا شما داری کار میکنی. این بعد اولشه.

دوم، جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ، یعنی أنْتُمْ تَموتون ثُمَّ یَخْلُفُکُمْ قوماً آخرون. پس هر کسی در وقتی مال داره، قبلش و بعدش و حالش، عاریه است. قبلش مال دیگری بود، حالا دست این آمد، عاریه است، بعدا هم مال دیگری خواهد شد. این مالی که در مثلث احوال، این طرف اون طرف میره، و مال هیچکس نیست حقیقتاً حتی مجازاً هم مال کسی نیست، ﴿وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ﴾ [الحديد: 7]  هَذا الآیه مُبارَکه نَصٌ فی ان الزکات فی ان الأنفاقات الواجبه تحلق علی الکافه الاموال. چرا؟ برای اینکه ما مالی داریم که مستخلف نباشه؟ ما خودمون مستخلفیم. هر مالی هر کس داره، یک موقع دست دیگری بوده، حالا دست اینه، بعد دست دیگری.  پس کل اموال. عن التسعه الشهیره {41:45} مستخلفین فیه امن داخرات و السیارات و الکذا والکذا والکذا لم یجعل مستخلفین فیه. خداوند در این عرض می شود که، مورچه خودش چیه که کله پاچش چی چیه؟ در این نه مالی که اون هم اینقدر وبال و بدبختی دارد، جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فی الغلات اربع و الانعام ثلاث و النقدین و السکوکین، بقیه چی؟ بقیه مستخلف شیطانه؟ پس این وَ أَنْفِقُوا که امر است. امری است که لازمه ایمانه. آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ  و من قضایی الایمان بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فی تَبُلْوُرِه {42:26} وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ لَوْ لم تنفقوا فأنْتُم لَسْتُن بمومنین. اگر ایمان مستحب است، مطلبی است. اون وقت امره. ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ﴾ [الحديد: 7]  که چند بعدیه در اینجا. یکی آمِنُوا است. یکی أَنْفِقُوا است. یکی مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ.  مِمّا جَعَلَکُمْ، این جعل هم تکوینی است، هم تشریعی است. به جلد 27 الفرقان خواستید مراجعه بفرماید، اونجا بحث کردیم.

مِمّا جَعَلَ، أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ، جَعَلَکُمْ تکوینیاً وَ جَعَلَکُمْ تَشریعیاً. تکوینیاً، کونا این مال رو به وسایلی به دست میاریم. تشریعیاً از قبل ارث بردی، به بعض ارث بدهید. به اونایی که ارث داده میشه. یا نه از قبل ارث بردید، نه از بعد ارث میبرید، ولکن شما اون مواد شغل و مواد مال آور که به دست دیگران بود، حالا به دست شماست. کارگر کارخونه بود، حالا کارگر شماست، بعد کارگر جای دیگه و همچنین زمینی دست کسی بود، حالا دست شماست، بعد دست دیگریه. وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیه من الآیات الناصح الراصح المحلق علی کافّه الاموال لنا کافه الاموال نحن مُسْتَخلفون فیها تتنقل ممن قبل الینا و منا الی من بعد. و این أَنْفِقُوا خطاب به کله. یعنی کل، مگر یک بعدش نسبت به اون آخری ها نیست. بعد اول که محال بود، بعد دوم که از دست دیگری {44:02}، بعد سوم هم برای همه هست، ولی برای کسانی که در نفخه صور اخیر میمیرند. اونا دیگه برای کی میذارندش؟اینجا دیگه الله خلیفه علیکم میشه. بنابراین این اموال که به طور کلی حالت استخلاف دارند، استخلافا تکوینیا، استخلافا تشریعیاً انفقوا فواجب الانفاق ثابت بالنسبته الکافه الاموال ننتقل الی غایات الاخری باذن الله تعالی. اللهم الشرح صدورنا بنور العلم و الایمان و معارف القرآن العظیم و وفقنا لما تحبوه و ترضی.

این رو به تفسیر مراجعه کنید آقایون. همین یازده و،  ده و یازده، توبه. در اینجا مواردی رو راجع به ادله ای که ما داریم، برای اینکه زکات به کل اشیاء تعلق میگیره، داریم و قبلا هم تذکراتی ما دادیم که مقارن بودن صلاه با زکات رو بیشتر آیات و مکی بودن و از این حرفاست که آقایون مطالعه بفرمایید، ان شاء الله بحث بکینم. والسلام علیکم و رحمت الله.