جلسه صد و سوم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

خداشناسی (صفات ذات و فعل الله)

صفات و افعال مختص خداوند

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

خیلی از مطالبی که به عنوان اصل مسلّم در میان ما جا افتاده است، اولاً تبیین نشده است، اگر هم احیاناً تبیین شده است، تدوین صحیح ندارد. از جمله این حدیث قدسی است: «عبدي أطعني حتى أجعلك مَثَلي» «أنا أقول للشیء کن فیکون، أجعلک أن تقول للشیء کن فیکون». یا این حدیث قدسی تبیین نشده است یا اگر تبیین شده است، حالت انحرافی دارد، چون اصل مسلم عقیدتی در باب توحید منظور نشده است. «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»[1] «و تسلب المماثلة بصورة کلیة محلقة علی کافة المخلوقات أینما کانوا ذواتهم عن ذات ربنا و صفاتهم عن صفات ربنا و افعالهم عن افعال ربنا فلا ممثالة إطلاقاً» این یک مطلب بیّن است. خداوند نه از ذات خود به کسی می‌دهد و نه مانند او را می‌شود خلق کنید، نه از صفات خود به کسی می‌دهد و نمی‌شود آنها را خلق کنید. ازلیت است، نه از افعال خود به کسی می‌دهد و نه مانند آنها را در کسی خلق می‌کند، چون ازلیت است. «لأن ذات الله سبحانه و تعالی و صفاته الذاتیه ازلیة و افعاله الخاصة الربوبیة خاصة افعالیاً بربنا سبحانه و تعالی فلا یلدها فی غیره من خلقه و لا یخلق امثالها کذلک فی غیره من خلقه» ولادت نیست، خلق مثل هم نیست، چون خلق مثل، مثل را حادث می‌کند و خداوند حدوث ندارد، در ذات که نه در صفات ذات هم که نه و اگر هم فعلش حادث است، حادثی است که در اختصاص اوست.

«الازلیة بصورة طلیقة خاصة بربنا سبحانه و تعالی ذاتاً و صفات الذاتیة ثم الحدوث ینقسم علی قسمین حدوث بامکان الحادثی و حدوث لیس بامکانهم» مطلبی است که امروز داریم عرض می‌کنیم. «حدوث لیس بامکان الحادثی الخالقیة البارئیة،‌ الإحیاء الإماتة،‌ الرازقیة، المدبریة و ما إلی ذلک» افعالی است که در اختصاص حق است. همان‌طور که ذات ازلی حق در اختصاص حق است و صفات ذاتیه او که عین هم و عین ذات است، در اختصاص حق است، نه در او ولادت است و نه در او خلق، صفات خلقیه حق سبحانه و تعالی،‌ صفات خلقیه‌ای که مخصوص اوست، نه‌ ولادت در او امکان دارد و نه خلق مثل. حالا «عبدي أطعني حتى أجعلك مَثَلي» «لله تعالی امثال مجعوله بجعلٍ اول أو بجعل ثان، الجعل الاول عبارة عن جعل التکوین لکل کائن رحمانیاً أو رحیمیاً» خدا که جعل می‌کند در بُعد رحمانیت نسبت به کل خلایق و در بُعد رحیمیت نسبت به بعضی از خلایق علی درجاتهم و مراتبهم. «و صفاته الفعلیة تختصر فی رحمانیته بصورة عامة و رحیمیته بصورٍ خاصة» و لذا بسم الله الرحمن و الرحیم، چنانکه عرض کردیم و لذا تکرار نمی‌کنیم. این مطالب فکری است که ما در کتاب‌ها پیدا نمی‌کنیم، فقط در کتاب الله است و سنت رسول الله است که ما با آنها کاری نداریم، اینها فرعی است، اصلی نیست در حوزه‌های ما، هم در اصل مطالب و هم در ترتیب مطالب و هم در تقسیم مطالب ما باید فکر کنیم، فردی و گروهی.

«حتی اجعلک مَثَلی لله تعالی امثال من المثل لا من المِثل. المَثل تعنی الآیة لا النموذج و المثل یعنی المشابه صاعداً و نازلاً و متوسطاً» مشابهت، در اصل مادیت نیست،‌ در شکل مادیت نیست، در ارواح نیست،‌ در علوم نیست، ‌در قدرت‌ها نیست.‌ نمی‌شود گفت کسری هست و کسری نیست، خداوند که ترکب ندارد. ذات حق سبحانه و تعالی و صفات ذات حق که ترکب ندارند، صفات فعل هم که عارض بر ذات نیست و ترکب در عمق محوریت اصدار که علم است و قدرت است و حیات، نیست. «عشرة کاملة من الامثال هی کلها مخلوقة لله سبحانه و تعالی کما عددتها فی نفسی […] عشرة کاملة و هذا العشرة الکاملة بین خلق اول و خلق ثان من ربنا» این عشره دوتاست و این دوتا به یک معنا یکی است، همه‌اش خلق خداست، مَثل همه‌اش مخلوق است،‌ مِثل نیست که مخلوق باشد یا نه، ‌مَثل همه‌اش مخلوق است. ما دو آیه در قرآن شریف داریم کما اینکه دیروز خواندیم:

1- «وَ لِلَّهِ‌ الْمَثَلُ‌ الْأَعْلَى‌ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ»؛[2]

2- «وَ لَهُ الْمَثَل الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ».[3]

این «لَهُ الْمَثَل الْأَعْلَى» اول را آیه دوم معنا می‌کند؛ یعنی «وَ لَهُ الْمَثَل الْأَعْلَى فی الکون کله» کون مخلوق. این کون که مخلوق است «بدایة و نهایة بذواتها و صفاتها و افعالها و کل ما یعرض علیها» از این تعبیر می‌شود به سماوات و الارض. «لَهُ الْمَثَل الْأَعْلَى» یعنی الآیة العلیا.‌ تمام کائنات، آیات خداوند هستند، منتها در تقسیم ثنایی، این آیات دو بُعدی هستند: جعل اول و جعل ثانی، جعل اول بلامطالبه است، جعل ثانی بامطالبه است. «الله تعالی جعل الجمادات،‌ جمادات،‌ نباتات نباتات،‌ حیوانات‌،‌ حیوانات،‌ انسان،‌ انسان، فی هذا المربع من الجعل لیس مطالبة» جزاء نیست،‌ خدا جماد را جماد کرد، جزاء است؟ نبات را، حیوان را،‌ انسان را،‌ صحبت عمل نبوده که جزاء باشد، جزاء نیست.‌

اینها مراحل اولای جعل اول است، منتها‌ در این چهار مرحله و مراحل بعدی که ملاحظه می‌کنید، اولین جعل از مراحل چهارگانه،‌ جعل تکوینی رحمانی است «أقل کون فی الکائنات الجمادیة،‌ ثم ترتقی إلی النباتیة،‌ الی الحیوانیة،‌ الی الانسانیة و الجنیة و الملکیة و‌ الکذا و الکذا» آن جعلی که در آن جعل همه کائنات شرکت دارند، اصلِ جعل است، اصل جعل مربوط است به ماده اولیه و ماده اولیه نه نبات است، نه حیوان است، نه انسان است، نه ملک است و نه جن است. البته جماد هم نیست،‌ ولی جماد مرحله شناخته‌شده ماست. «المرحلة المعروفة عندنا من الجعل الاول،‌ الجعل الرحمانی الذی یعمّ کافة‌ الکائنات عبارة عن جعل المادة الاولی نحن لا نعرفها ثم جعل الجمادات» جمادات که از جماد بودن پایین‌تر مثلاً چه باشد؟ پایین‌تر از جماد نداریم. بالاتر هست که نبات است و حیوان است و انسان است.‌ این مرحله اولی «بعد یعطی دور الرحیمیة جعل الجماد نباتاً و النبات حیواناً‌ و الحیوان انساناً‌ و ملکاً‌ و جنّاً‌ و کذا» این‌ها رحیمیت است، رحیمیت‌های تکوینی است، یعنی زائد بر جمادیت دارند، نامی بودن،‌ حیوان بودن،‌ انسان بودن، ملک بودن،‌ حوری بودن، جنّی بودن، اینها زائد دارند بر جعل اول معروف و الا غیر معروف همان ماده اولیه است که ما راجع به آن بحث کردیم. اینها همه جعل‌های رحیمی است، جعل‌های رحیمی تا برسد به مرحله انسان، ‌انسان قاعده مربع اضلاع جعل است‌ که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»[4] این انسان.

در این انسان در بُعد جعل انسانیت رابع است،‌ جماد و نبات و حیوان و انسان،‌ در بُعد جعل فطرت،‌ جعل عقل،‌ جعل علم،‌ فطرت، عقل،‌ علم. انسان منهای توجه به فطرت باز هم آیتی است من آیات الله،‌ چون مخلوق است. با توجه به فطرت بالاتر است،‌ با توجه به عقل که استفاده می‌کند […] از فطرت بالاتر است، با توجه به علم بالاتر است. سه‌تا اضافه شد، جماد، نبات،‌ حیوان،‌ انسان. «انسان کانسان ثم العقلی الانسانیة الفطرة‌ الانسانیة العلمیة الانسانیة‌ هذه مراحل سبعة قسم من جعل الاول، قسم من جعل الثانی،‌ الجعل الاول جعل رحمانیة» در جمادات «و الجعل الثانی جعل رحیمی» باز جعل خداست بدون مزد «الجعل الاول لیس اجراً و جعل الثانی لیس اجراً فی هذه المراحل السبعة من جعل الله تعالی لیس هنالک و هنالک دور للأجر».

سوم: انسان و مانند انسان در مرحله عبودیت مراحلی را طی کنند، سه مرحله: مرحله اولای عبودیت طوری است که «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ».[5] اینطور است دیگر، ما هر مقدار تقوا بیشتر داشته باشیم بیشتر می‌فهمیم، می‌فهمیم بدون تفکر کردن، بدون تعلم از دیگران، بدون تجربه و همه شما حظ دارید،‌ هر قدر تقوای شما، بُعدتان از معاصی، قربتان به طاعات حق بیشتر بشود «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»

– از همین آیه استفاده می‌شود؟ «وَ اتَّقُوا اللَّهَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»

– نه، اینجا واو دارد. چون چند چیز است. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» فقط «يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»  جزای تقوا نیست، نه خیلی چیزهاست، در دنیا، در آخرت، در بزرخ، جزاء زیاد داریم، ولی یکی از جزاء‌ها که در عالم تکلیف است «وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» یعنی «یعرفکم الله نفسه، یعرفکم هادیات علمیة». اگر شما در نیمه‌شب بعد از نمازشب قرآن را مطالعه کنید، غیر از بعد از ناهار خوردن است، این بیّن است، این واضح است. این هم آیت است،‌ این سه آیت پشت سر هم آمده است. «الآیة الاولی فی جعل ثالث، جعل ثالث جزائیاً،‌ الجعل الاول جعل رحمانی من دون جزاء و الجعل الثانی جعل رحیمی» جعل اولی چه بود؟ دومی شد شش‌تا «جعل رحیمی من دون جزاء و لکن الجعل الثالث جعل جزائی «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»»‌ هر قدر تقوا بالاتر برود، معرفت بالاتر می‌رود و هر قدر معرفت بالاتر برود، تقوا بالاتر می‌رود،‌ کما اینکه در آیات متعدد قرآن این مطلب هست.

خود اینکه من تقوی‌الله داشته باشم، در بُعد تقوی‌الله خداوند به من علمی می‌دهد که من با تحصیل به دست نمی‌آورم، ‌با زحمت،‌ با تفکر،‌ با تعلم،‌ با مطالعه،‌ به دست نمی‌آید، از یک جایی می‌آید که من آنجا را خودم تحصیل نکردم «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ». این مرحله اولی از آیات عظمی است. ما یک آیت صغری داریم، آیة صغری، آیة وسطی،‌ آیة عظمی. «الآیة الصغری هی الآیات الرحمانیة» خلق ماده اولی و بعد هم جمادات، آیه صغری است.‌ مادّه اولی را که ما نمی‌فهمیم. تمام جمادات مخلوق هستند و به حساب مخلوق بودن این قدم اول در دلالت بر رب است، «اجعلک مثلی» دیگر آنجا نیست، آن جعل همگانی است،‌ جعل رحیمی جعل همگانی است.

جعل رحمانی،‌ جعل رحمانی هم «اجعلک» نیست، در باب عبودیت نیست، جعل رحمانی جعل ماده نباتاً،‌ حیواناً‌،‌ انساناً‌ کانسان، این جعل رحمانی است. انسان فطرتاً، ‌عقلیتاً،‌ علمیتاً مصطلحة، اگر، کافر، مشرک هر کس برود دنبال علم فیزیک معلوماتی به دست می‌آورد، این‌ها یک چیز اتوماتیکی است و یک چیز حاصل است به وسیله کارهایی که ما انجام می‌دهیم. این جعل رحیمی است و جعل رحیمی جزاء خدا نیست. جزاء خدا مربوط است به ثواب،‌ رفتن و عالم فیزیک شدن که ثواب نیست،‌ بعضی وقت‌ها کباب است به جای اینکه ثواب باشد، کاری به آن جهت ندارد. «و لکن المرحلة الثالثة جعل ثالث،‌ الضلع الضلیع القاعدة من مثلث الکون الکائن آیة بربه عبارة عن الآیة العظمی» آیت اولی، آیت صغری بود.

جواب: آیات بعدی نبات و حیوان و انسان،‌ فطرت انسان، عقل انسان،‌ علم انسان،‌ آیات وسطی هستند به درجات، هر کدام بعد از دیگری نشانه بیشتری بر وجود رب هستند و بر وحدانیت رب. این آیه وسطی. «أما الآیة العظمی فی الآیة‌ العظمی جعل رحیمیٌ جزاءً‌ و ثواباً‌ من عند الله الخطوة‌ الاولی من الخطوات الثلاث «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»» ولو کرامات ندارید،‌ یک مؤمنی هستیم من و شما که تقوا تا اندازه‌ای داریم، به حد کرامت نرسیده است، تا اندازه‌ای داریم که این تقوی‌الله سلباً‌ و ایجاباً‌ یک علومی را برای ما می‌آورد که ما دنبال آن نرفتیم، ما تحصیل نکردیم،‌ مطالعه نکردیم،‌ فکر نکردیم،‌ دقت نکردیم. «و الشاهد علی ذلک فی الخطوة الاولی قوله تعالی: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[6]» قالوا، لفظاً گفتند «ثم استقاموا علی هذا القول، وصلوا هذا القول الی عقولهم، الی افکارهم، الی صدورهم، الی قلوبهم، الی البابهم، الی اعمالهم» همه‌اش شد ربنا الله،‌ جز عبوديت در او ظهوری نیست. «الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا علی ربنا الله فی ملحقات قول ربنا الله» «ثُمَّ اسْتَقامُوا» چه می‌شود؟ «تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ»[7] چه زمانی؟ بعضی می‌گویند قیامت و برزخ، خیر، «تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ»[8] «فِي الْآخِرَةِ» که حسابش معلوم است «فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا» «ملائکة الله‌ الحاملون لعلم الله لمعرفة‌ الله للحقائق المعنی لعباد الله» «نَحْنُ أَوْلِیَآؤُکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ» این بیّن است. کسانی که در بُعد تقوی‌الله وارد شده‌اند، هرچه عمیق‌تر و بالاتر و والاتر، «وَ یُعَلِّمُکُمُ الله» دنبالش است، در بیداری هیچ، حتی در خواب، در اوقاتی که اصلاً راجع به فلان مطلب فکری نکرده است، فوری به دست می‌آید. نمی‌خواهم نمونه‌هایی عرض کنم که حمل بر خودپسندی بشود. این مرحله اولی،‌ این آیت عظمی است، این خطوه اولی در آیات عظمی است،‌ که فلان کس که این مطالب را دارد از کجا آورد؟ نه در رسائل است، نه در مکاسب است، نه در کفایه است، نه در اسفار است، اینجاها نیست، اینها از کجا آمد؟ این دلیل بر این است که خدایی در کار است. این مرحله اولی است.

مرحله ثانیه: کرامات، کرامت برای غیر انبیاء و غیر ائمه،‌ کرامات.

– «اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ».[9]

– «و أحسِن» نیست، «اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ». «أحسِن» جای دیگری است.

– این جمله در نهج‌البلاغه است.

– آنجا بله. مرحله دوم مرحله کرامت، انسان از پشت دیوار آن طرف دیوار را ببیند، راه علمی ندارد، نه با ذره‌بین، نه با دوربین، نه با تلسکوپ، آدم از پشت قلب به قلب آگاه بشود، در دل شما چیست؟ راه علمی که ندارد، راه تحصیلی و راه مطالعه و راه علمی ندارد. این یک ارتباط به یک جایی است که آنجا را احیاناً منکر هستند، اسم این الله است. این آیت عظمی است. بالاتر انبیاء، انبیاء «و یتلون تلوهم ائمة الهدی (ص)» وقتی موسی عصا را می‌اندازد و این عصا اژدها می‌شود، مار می‌شود، کدام فیزیکدانی، کدام شیمیدانی، کدام دکتری می‌تواند حتی فیل را اژدها کند، مار را اژدها کند، این عصا را اژدها کرد. این کار موسی نیست، اگر کار موسی باشد دیگر دلیلی بر وجود خدا نیست، اصلاً‌ معجزه یعنی چه؟ «لا تعنی الآیة‌ الرسالیة التی یعبر عنها بالمعجزة و تأویل المعجزة غلط،‌ معجزة لا فی القرآن و لا فی السنة» تعبیر معجزه غلط است، کوتاه است.

– در نهج‌البلاغه آمده […]

– من ذکر کردم به تبع عرف است، ولی در کتاب و سنت نیست.

– در نهج‌البلاغه است.

– اگر هم هست، چگونه است؟ اصلاً معجزه تعبیر آیت نیست، چرا؟ برای اینکه چه کسی را عاجز می‌کند؟ یعنی این‌زمانی‌ها را یا بعدی‌ها را تا آخر؟ منتها این تفصیل است. «المعجزة‌ انما تعنی الآیة إذا أعجزت کل من فی العالمین علی طول الخط منذ بدایة العالم إلی نهایة» آیت بهترین تعبیر است. این موسی خودش آیت الله عظمی است، عملش آیت الله عظمی است و دعوتش آیت الله عظمی است. موسی به خودی خود دلالت می‌کند بر اینکه الله هست، افعال او افعالی نیست که با تحصیل و با فکر و… به دست بیاید. در هر لابراتواری از لابراتورهای عالم بروند، تمام دانشمندانی که علم فیزیک و… را دارند، نمی‌توانند یک مورچه درست کنند، یک سوسک درست کنند، یک دانه گندم درست کنند در لابراتوار شیمیایی که در خاک بگذارند، […] حیات نباتی،‌ تا چه برسد به حیات حیوانی و حیات انسانی. پس این کسی که عصا با افکندن او اژدها می‌گردد، کار موسی نیست،‌ کار غیر موسی است، این آیت عظمی است. این کار موسی «الآیة ‌العظمی التی تدل علی وجود الرب لو لا وجود الرب فمن أین؟ تجیء هذه الآیة» چطور چنین مطلبی امکان دارد؟

این سه مرحله،‌ هر سه آیات عظمای حق سبحانه و تعالی هستند، پس «تلک عشرة‌ کاملة» تکرارش لازم نیست. در این مطلب مقداری دقت کنید «عبدی اطعنی حتی أجعلک مَثلی أنا أقول للشیء کن فیکون، اجعلک تقول للشیء کن فیکون»، کن فیکون خدا غیر از کن فیکون ما است،‌ کن فیکون خدا وحدوی است «کن من الله فیکون من الله» و راجع به این «عبدی اطعنی»، «کن» از من است، اراده می‌کنم «فیکون» به اذن الله است. «فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏»[10] این اذن نه قابل ولادت است، نه قابل ایجاد است، نه خداوند می‌زاید این اذن را و نه این اراده در خارج منفصلاً‌ هست و نه می‌زاید این اذن را و نه ایجاد می‌کند؛ چون اگر اذن خالقیت ایجاد کردنی بود، پس خالقیت اختصاص به مقام ازلیت ندارد.

«و الخالقیة تختص بالرب سبحانه و تعالی اصلاً‌ و لا فرعاً» مقارن آیات قرآن زیاد است بر این مطلب «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ»[11] چه می‌گفتند؟ اینها عادت داشتند که همان آیات جسمانی «الآیات أو بتعبیر آخر المعجزات الجسمانیة البصریة کانت متعودة بین الرعیل النبیین و المشرکون زمن الرسول (ص) و أهل الکتاب لأنه تعبّدوا علی تلک المعجزات البصریة «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ»» آیات قرآن که مرتب نازل می‌شد. «قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ»[12] «إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ» «انما»، دست پیغمبر نیست، پیغمبر نمی‌تواند که آیات را از خدا بگیرد یا خودش درست کند. «لا یقدر الرسول محمد (ص) و هو فی أعلی مقامات الرسالة و أنبی مقاماتها لا یقدر أن یأخذ من ربه باجبار آیة رسولیة و لا مأذونٌ عن یختلق آیة رسولیة کما الرسالة کانت من الله و لم تکن من الرسول نفسیاً و لا استلاباً من الله کذلک شئون الرسالة من الشئون المثبتة بالرسالة الآیات الرسولیة التی تدل علی أنّ هذا الانسان مخصوص بکرامة الله» اگر موسی مخصوص به کرامة الله نبود، چرا عصای موسی اژدها شد؟ اما هیچ عصایی مورچه هم نمی‌شود و سوسک هم نمی‌شود.

«حتی اجعلک مَثلی أنا اقول للشیء کن فیکون اجعلک تقول للشیء کن» کن برای تو، «فیکون» برای الله است، ولی برای تو، برای غیر نه. هر قدر بدوند، هر قدر بروند، فکر کنند،‌ تعلم کنند،‌ تعلیم کنند،‌ کتاب بخوانند، از غیر طریق عبودیت این حال حاصل نمی‌شود «و هذه الحالات الثلاث خاصة جزاءً وفاقاً من طریق العبودیة» عبودیت مرحله اولی «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» عبودیت در طریقه ثانیه و مرحله بالاتر، کرامات،‌ عبودیت در مرحله بالاتر نبوات، رسالات، انبیاء و رسل الهی از طرف خود چیزی ندارند. «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ»[13] «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ‏ءٌ».[14] «لَيْسَ لَكَ» برای تو هیچ چیزی از امر ربوبیت نیست، فقط یک امتیازی است که تو مجرای آن امتیاز هستی که با اراده تو «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ * وَإِن يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ * وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ».[15] پیغمبر اشاره کرد، همه عالم اشاره کنند، کلنگ بردارند،‌ هیچ چیز تکان نمی‌خورد. پیغمبر اشاره کرد، مقارن با اشاره پیغمبر خداوند قمر را منشق کرد، انشقاق قمر به اراده حق است و به اشاره رسول، به اشاره و اراده هیچ‌کس شق القمر حاصل نمی‌گردد، انضمام اشاره رسول و اراده حق، این ایت است و لذا قرآن می‌گوید: «وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ». ‌این را خداوند آیه حساب می‌کند، آیه دو بُعدی است: یک آیه برای قیامت است، یک آیه برای رسول القیامة. «انا رسول الساعة» پیغمبر رسول الساعة است. پس به دست او باید اماره ساعه و یکی از علامات یوم القیامة که انشقاق قمر است حاصل گردد.‌ این بحث‌ها را ما باید در باب نبوت باید بکنیم.

در کتاب مراجعه کنید و توضیحاتی که در کتاب احیاناً نیست «الصحیفه مائة و ثلاثة و ثلاثین سورة الشوری، الآیه حادی العشر».

– این کارهایی که مرتاض‌ها می‌کنند…

– همه می‌توانند، بکنند علمی است. یک ریاضت عملی است و یک ریاضت علمی است، یکی که نه عملی است و نه علمی است تقوا است، با ریاضت علمی و ریاضت عملی همه این کارها حاصل می‌شود. اما با تقوا، با تقوا چیزی حاصل می‌شود که با آن‌ها حاصل نمی‌شود. تمام مرتاضان اگر توانستند از قبل به شما خبر بدهند، نمی‌توانند.‌ یک چیزهایی است که در اختصاص رب است، علومی است، اعمال و وضعیاتی است که در اختصاص رب است و اصلاً دانش وعمل و فکر نسبت به آنها به‌طور کلی کند است. ما باید در تفاصیلش در وقت خودش وارد بشویم.

«و منه ما يحصل في تكامل الخلق بما يسعى كالعبودية»[16] این سعی است،‌ این جعل ثالث است،‌ مَثَل بودن «اجعلک»،‌ اجعلک جعل خاص است،‌ جعل اول نیست،‌ جعل دوم نیست. جعل اول جماد است، ما جماد نیستیم. جعل دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم هم نیست، اینها که مزد نیست، ‌نبات نبات،‌ حیوان حیوان،‌ انسان انسان،‌ فطرت انسان،‌ عقل انسان، ‌علم انسان،‌ اجعلک نیست، اجعلک در اطعنی است. «عبدی اطعنی حتی اجعلک» در عبودیت است در «اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» است در بُعد اول و بُعد دوم و بُعد سوم که این هر سه معلوم است «اتَّقُوا اللَّهَ» است. وقتی «اتَّقُوا اللَّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ» مطالبی را ایجاد می‌کند که با غیر تقوی‌الله حاصل نمی‌شود، این آیت بر وجود حق است «فرسول الله (ص) هو الآیة العظمی علی الاطلاق» در تمام ابعاد، جسم، ماده، جسم نباتی، جسم حیوانی حالا به تعبیری، جسم انسانی، فطرت، عقل، علم، عبادت، عبادت مرحله اولی، مرحله ثانیه، مرحله ثالثه «ارتقی إلی أعلی قمم العبودیة و لم یصل إلی الربوبیة طبعاً». باید «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة» را معنا کرد. ملادرویش‌ها می‌گویند من خود او می‌شوم، چطور؟ مثال می‌زنند، می‌گویند شما این زغال را آتش می‌زنید، می‌شود خُلواره آتش، دیگر زغال نیست، خودش آتش است. می‌گوییم مثال جسمانی زدید. جسمی تبدیل به جسم دیگر، اما جسم تبدیل به مجرد نمی‌شود، مجرد هم تبدیل به جسم نمی‌شود. کور خواندی! این سوراخ دعا را گم کردید. یا اینکه حرف‌های بایزید بسطامی‌ها و دیگران. «أنا هو و هو أنا».

«هذه الآية تنفي أية مماثلة بينه و بين خلقه استغراقاً لهذا النفي دون إبقاء» چیزی نمانده است. «وجودٌ کوجودنا» دروغ است، تمام ذوات ممکنات صفات سلبیۀ از ذات حق‌اند و تمام صفات ممکنات،‌ صفات سلبیۀ از صفات حق‌اند و تمام افعال ممکنات، صفات فعلیه از افعال حق‌اند. به‌طور کلی خدا دو نوع صفات سلبیه دارد، صفات سلبیه دو نوع است: یکی «کل الکائنات صفات سلبیة بذواتهم و اوصفاهم و صفاتهم و افعالهم» صفات سلبی است، دیگری: «لیس جاهلاً و لا عاجزاً و لا کذا و لا کذا» اینکه نه مرکب بوَد و جسم نه محدود و نه محل و نه فلان، این همان مرحله اولی است،‌ مرحله اولای از سلب است. مرحله دوم: جاهل نیست، عالم نیست،‌ معدوم نیست و… دو نوع صفت سلبیه است.

«هذه الآية تنفي أية مماثلة بينه و بين خلقه استغراقا لهذا النفي دون إبقاء، و قد يعني ما تعنيه «خارج عن الحدين حد التعطيل و حد التشبيه»» روایات متضافره‌ای است در توحید صدوق (رض) و جاهای دیگر. یعنی «موجود لا كوجوداتنا» اینجا حاجی سبزواری که می‌گوید: «کالنور حیثما تقوی و ضعف»[17] مثال زده و دلیل نیاورده و اگر دلیل هم می‌آورد علیل بود.‌ حق وجود دارد، وجودش مناقض است با وجودات ما،‌ در لفظ وجود شرکت دارند، در سلب عدم هم شرکت دارند. «هنا مثلث: الله موجود و نحن موجودون» سه بُعد است: یک بُعد این است که در حقیقت خارجی هم شرکت داشته باشند، یک بُعد این است که در سلب عدم شرکت دارند،‌ یک بُعد این است که در سلب عدم فقط شرکت دارند «أنا موجود و ربی موجود، انا موجود و ربی موجود تماثل فی اللفظ لا بأس و لکن لا تماثل فی حقیقة الوجود و لا ذرة واحدة»، ذراتی در کار نیست، خدا که مرکب نیست. «انا موجود و العالم موجود، ‌انا موجود معلوم،‌ موجود بهذا الوجود الحادث و ربی موجود بوجود مجرد ازلی أبدی کذا و کذا و کذا. فبین وجود الرب و وجوداتنا مباینة و مناقضة عامة، مباینة عامة و مناقضة عامة» فرقش چیست؟ حاجی گیر کرده،‌ پس اگر چیزی که در ما هست در او نیست، پس چرا وجود است؟ می‌گوییم در سلب رفیق است، چطور؟ «الله تعالی موجود لیس بمعدوم و نحن بموجودون لست بمعدومین» لیس بعدوم حق وجودی است مناقض با لیس بمعدوم ما که وجود دیگری است، این وجود مخلوق است و آن وجود خالق است. حالا در «شیء لا کالاشیاء» و «جسم لا کالاجسام» که بحث بسیار طریف و لطیفی است که ما در مکه با وهابی‌ها داشتیم عرض می‌کنیم.

– [سؤال]

– چون «لیس بمعدوم» هر دو وجود را سلب می‌کند. معدوم هم وجود حق و هم وجود خلق نیست،‌ ولکن وجودٌ دو وجود می‌شود، معدوم یعنی نه وجودِ خالق است و نه وجودِ مخلوق،‌ نه مجرد است و نه ماده،‌ معدوم. موجود یا آن است یا این،‌ اگر آن است این نیست، اگر این است آن نیست. به این معنا، در حقیقت دوبُعدی است.

«: موجود لا كوجوداتنا، قادر لا كقدراتنا، عالم لا كعلومنا، حي لا كحياتنا، فالخلق بذاته و أفعاله و صفاته كله صفات سلبية عن ذاته و أفعاله و صفاته تعالى، فلا توجد ذاته و لا صفاته الثبوتية في خلقه أياً كان».[18] سلبیه نمی‌گوییمف چون عدم صفتش سلب است،‌ عدم نه در حق است و نه در ما، عدم در حق نیست، وجود است، ولی وجودی مناقض وجود ما.‌ حدیث: «إذا كان الشي‏ء من مشيته فكان لا يشبه مكونه» مگر قبول نداریم؟ اشیاء به مشیت او موجود شده، هم مشیت حادث است و هم مخلوقِ مشیت حادث است. پس وقتی که مخلوق مشیت حادث است، چطور می‌شود مخلوق مشیت حادث است در وجود، در علم، در قدرت، در هر چه، در هر حقیقتی، این ولو ذرةٌ مثقالی با حق شباهت با داشته باشد. این دلیل بسیار عمیق است در عین حال ساده که نفس اینکه این حادث شده است، یعنی ذاتاً‌ حدوثی است. چیزی که ذاتاً ‌حدوثی است چطور می‌شود در حق باشد،‌ کلش،‌ بعض‌اش،‌ جزئش،‌ که حق هم کل و بعض و جزء ندارد. «و على الخلق أن‏ يعرفوا «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» كما عليهم عرفان وجوده و وحدته- لعلل شتى يجمعها: فساد الخلق و إبطال الربوبية، لو لم يعرف بعدم المثل و لا شي‏ء فيه من جوهرية اللَّه شي‏ء»» این جوهریت که گفته شده، این به تعبیر مماثل با تعبیرات ماست در حقیقت.

سؤال: «الله تعالی شیء أو لا؟» چون لاشیء که معدوم است،‌ شیءٌ منتها شیء لا کالاشیاء «الله تعالی شیءٌ لا کالأشیاء فی اصل الشیئیة تطلق کلمة الشیء علی الله کما تطلق کلمة الشیء علی غیر الله فلکن لا کالاشیاء لا مادةً و لا صورةً مادة الاشیاء مادیة، صورة الاشیاء صور مادیة و الله تعالی لیس له مادة و لا صورة مادیة» پس شیء لا کالاشیاء به این معنا است،‌ شیء است، اما کالاشیاء نیست،‌ چون «شیء شیئان: شیء ازلی مجرد و شیء حادثٌ غیر مجرد».

سؤال و حرفی که وهابی‌ها دارند، «الوهابیة تقول: کما أن الله تعالی شیء لا کالاشیاء کذلک جسم لا کالاجسام، له یدٌ لا کالأیدی، رِجل لا کالأرجل، بصر لا کالأبصار» اینها می‌گفتند که خدا شب‌های شنبه‌ با الاغش سوار می‌شود، می‌آید آسمان اول از بنده‌هایش احوالپرسی می‌کند، ‌مجسمه هستند. می‌گویند: «جسم لا کالاجسام» هم باید درست بشود، اگر «شیء لا کالاشیاء» درست هست. جواب: «جسم اخص من شیء،‌ الشیء إما جسم أو غیر جسم اذا قیل شیء لا کالاشیاء یثبت فیه الشیئیة و ینفی عنه الشیئیة المادیة المخلوق الحادثة»

– [سؤال]

– اصل وجود بله، منتها وجود نه مثل وجود ما. «و لکن جسم لا کالاجسام، جسم له مرحلتان اثنتان: مرحلة اصل الجسم و مرحلة اشکال الجسم» جسم لا کالاجسام چه می‌خواهد بگوید؟ «هل یعنی جسم لا کالاجسام یعنی لا جسم مادیاً‌ و لا جسم فی شکل» پس جسمٌ چرا می‌گویید؟ یا نه «جسمٌ‌ لا کالاجسام یعنی جسم فی الجسمیة فی أصل الجسمیة فی اثبات لا کالاجسام فی الهیئات الجسمیة،‌ فهذه یثبت جسمیة ربنا و الجسم له ترکب و حرکة و زمان و تغیر، إذا ثبتت له الجسمیة و لو فی المرحلة الاولی، المرحلة الاولی من الجسمیة عبارة‌ عن المرحلة الاولی من المادة،‌ المرحلة الاولی من المادة،‌ المادة الاولیة التی لا أشکال لها» پس این جسم لا کالاجسام، «حربةٌ جنونیة منزلقة عن الحق المراد»

– این شیء کالأشیاء در اصل شیئیت مشترک است، منتها مادی نیست و محدود نیست.

– این به همین معناست «أصل الشیئیة إما اصلٌ لفظی؟ نعم، إما اصل حقیقیٌّ خارجی؟ لا مشارکة و لا مشابهة».

– [سؤال]

– معنایش دو معنا است، این را گفتم. معنایش دو معناست،‌ یک معنایش در اصل حقیقت خارجی مشابهت دارند، ولو یک در هزار،‌ این غلط است،‌ «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» یکی دیگر. در اینکه معدوم نیست مشارکت دارند. «فی أن الله لیس بمعدوم و سایر الکائنات لیست معدومات» ما این را فقط می‌فهمیم، ما از اینکه خدا موجود است «لمّا نقل الله موجود لا نعرف من وجوده وجوداً کامثال وجوداتنا و لا واحد بالملیار و لا واحد باللانهایة لأنه لو أخطنا علماً، عقلاً، ادراکاً علی وجود الرب أصبحنا نحیط بربنا و أصبح ربنا یحاط لنا».

– قائل به نسبیت که نیستیم، اینکه بگوییم […] بالذات است، موجود در عین فقر است. مثلیت در اصل معنی وجود مشترک است.

– پس شما با لفظ بازی می‌کنید. ما مشترک معنوی داریم در بُعد لیس بمعدوم، اما در بُعد ایجابی «الله موجود» بیشتر از این نمی‌فهمیم. ما از «الله موجود» چه می‌فهمیم؟

– در اصل معنا دیگر…

– اصل معنا چیست؟ اصل معنای وجود چیست؟

– ما کاری به کونش نداریم، کونش را که نمی‌دانیم چیست.

– صورتش، آیا صورتی از وجود حق می‌توانیم بفهمیم، در صورتی می‌توانیم بفهمیم که مماثلی در کار باشد. چون به مثل، مثل را می‌شود فهمید. اگر وجودات ما مماثلةٌ مّایی با حقیقت وجود حق دارد، می‌توانیم بفهمیم. مماثلة مّا در کار نیست، پس نمی‌توانیم وجودات را هم بفهمیم. فقط «لیس بمعدوم» بیشتر از این نیست. فقط ما حالت سلبی داریم،‌ هست، نه مانند هستی‌های هست‌ها، عالِم هست نه مانند عالم‌ها، مانندی هیچ نیست. «یحلّق عدم المماثلة».

– معرفت انسان نسبت به خدا فقط در الفاظ است.

– سلبی است.

– سلبی هم نیست. «لیس بمعدوم» هم یک لفظ…

– منتها «لیس بمعدوم» در بُعد معرفت مراحل دارد. من هم «لیس بمعدوم» ولکن من فقیر هستم، «لیس بمعدوم» ولکن جاهل هستم. این «لیس»‌ها نیست.

– عبارة أخرای همان وجود است.

– عبارة أخرای از وجود است در وجود ما که مفهوم است، در وجود حق مفهوم نیست. و لذا «» جنبه ایجابی نیست. «تفكروا في آلاء الله و لا تفكروا في [ذات] الله‏»[19] و لذا درقرآن شریف می‌فرماید «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ»[20] این را معنی کنید. «ما ذا یعنی ربنا سبحانه و تعالی «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ»» «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ»[21] نمی‌شود وصف کرد، چون جهت ایجابی برای ما بسته است. «إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»[22] چرا؟ برای اینکه «يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ»[23] تسبیح و حمد، تسبیح تنزیه است، سلب است،‌ حمد ایجاب است. اگر بخواهیم بگوییم خدا عالم است، همین؟ عالم است؟ نه. «عالمٌ لیس بجاهل، عالم لا کعلومنا،‌ عالم لیس بجاهل» در این دو بُعد.

– [سؤال]

– تمام صفاتی که قرآن ذکر کرده تسبیح بالحمد است. ما یک تسبیح داریم فقط،‌ یک حمد داریم فقط،‌ یک تسبیح بالحمد داریم «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ» یعنی چه؟ «لما نقول موجود نسبح وجوده عن وجوداتنا، وجودات العالم حقیقةً لما نقول عالم نسبحه عن الجهل الطلیق و نسبحه عن علومنا نحن». دو تسبیح است، ما با این حمد دو تسبیح می‌کنیم. «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ» «الله قادرٌ، الله موجودٌ» ما دو تسبیح می‌کنیم «الله موجود نسبح عنه امرین اثنین الامر الاول سائر الوجودات «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ» الامر الثانی نسبحه عن العدم فلذا خارج عن الحدین حد التشبیه و حد الابطال».

– [سؤال]

– «نعطّل ربنا عن وجودات حادثة لا عن أصل الوجود، نعطّل ربّنا و نبطل الوجودات الحادثة فی ساحة ربنا کما نبطل وجود ربنا فی ساحاتنا».

– یک مشترک معنوی داریم…

– «مشترکة معنویٌّ سلبیّاً لا ایجابیاً». از نظر معرفتی ایجابی نیست، از نظر واقعی هست. از لحاظ واقعی ایجابی است، معلوم است. از نظر سلبی هم سلب خاص است. یک مرتبه می‌گوییم وجود ندارد، یک مرتبه می‌گوییم وجودِ ما را ندارد. وجود ما را که ندارد، سلب مطلق که نیست. من پول شما را ندارم، اما پول غیر شما را دارم، این سلب مطلق نیست. اگر من اصلاً پول ندارم، هیچ. خدا وجود دارد، وجود ما نیست، عدم هم نیست. نه عدم است که نه وجود خودش و نه غیر، نه وجود ماست، نه اصل وجود ماست. این بحث، بحث لفظی نیست که بگویید مشترک لفظی. بله، مشترک لفظی است، فوقش مشترک لفظی است.

– الآن مشترک معنوی شده است.

– معنوی در بُعد سلبی. در بُعد سلبی مشترک معنوی است و در بُعد ایجابی مشترک لفظی…


[1]. شوری، آیه 11.

[2]. نمل،‌ آیه60.

[3]. روم، ‌آیه 27.

[4]. تین،‌ آیه 4.

[5]. بقره، آیه 282.

[6]. فصلت، آیه 30.

[7]. همان.

[8]. فصلت، آیات 30 و 31.

[9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص 303.

[10]. مائده، آیه 110.

[11]. عنکبوت، آیه 50.

[12]. همان.

[13]. آل‌عمران، آیه 144.

[14]. همان، آیه 128.

[15]. قمر،‌ آیات 1 تا 3.

[16]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏26، ص 133.

[17]. شرح المنظومة، ج ‏2، ص 104.

[18]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن و السنة، ج ‏26، ص 133.

[19]. الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج‏ 2، ص 110.

[20]. نصر، آیه 3.

[21]. صافات، آیه 159.

[22]. همان، آیه 160.

[23]. غافر،‌ آیه 7.