جلسه دویستم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

رسالت (حضرت داوود)

بحث در انبیاء بنی‌اسرائیل؛ داود (ع)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

راجع به انبیاء غیر اولوالعزم که صاحب مقام رسالت اصلیه نیستند، اولوالعزم نیستند، عرض کرده بودیم که ما فقط راجع به تنزیه آنها و مقارنه وضع آنها بین قرآن و تورات و انجیل بحث می­کنیم که انبیاء غیر اولوالعزم بحثشان برای بعد باشد. ولی امروز عرض می­کنیم که نه، چرا؟ چون اگر بخواهیم بعد از حضرت موسی (ع) راجع به حضرت مسیح (ع) صحبت کنیم، وقتمان اجازه نخواهد داد. چون تقریباً حدود یک ماه وقت می­خواهد و فعلاً نمی­توانیم. بنابراین در تسلسل انبیاء فرع بحث می­کنیم. فقط یکی از انبیاء بحثش نشده است که لوط (ع) است. افترائاتی هم نسبت به لوط (ع) هرگز ما از نظر اسلامی آیتاً که معلوم است، روایتاً هم نداریم. مگر اینکه بعضی از مبشّرین مسیحی حرف­هایی زده­اند که در جای خودش اشاراتی خواهیم داشت. فعلاً بعد از موسی (ع) بزرگترین پیغمبر از بنی‌اسرائیل عبارت است از داود (ع) که عظمت ایشان را قرآن شریف از سلیمان در بُعد نبوت بالاتر دانسته است. در قرآن شریف از کتب انبیاء کلاً به‌طور جزئی و شخصی اسم برده نشده است. فقط قرآن است، صحف ابراهیم است، صحف موسی است، کتاب عیسی است و از کتب انبیاء غیر اولوالعزم که به طریق خاص و نص ذکری به میان بیاید، فقط زبور داود است. «وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً» (نساء، آیه 163؛ اسراء، آیه 55) و اما «آتینا سلیمان مزامیر» یا «آتینا أشعیاء کذا» با اینکه أشعیاء خاتم انبیاء بنی‌اسرائیل قبل از عیسی (ع) است.

مع ذلک، راجع به داود بسیار بسیار قرآن شریف بعد از مقام ولایت عزم هم در رسالتش، و هم در کتابش مقام قائل شده است، اینجا داود (ع) را مورد بحث قرار می­دهیم. یکی از وظایف ما مسلمان‌ها بر محور قرآن این است که بر مبنای قرآن نسبت­ها و افترائاتی که به انبیاء بزرگوار الهی از نظر کتب مقدسه -که ما عرض می­کنیم کتب مدنّسه- داده شده است، و از نظر روایات اسرائیلی و حتی روایات اسلامی، ما این نسبت­های ناروا را از آنها برطرف کنیم. حتی اگر نسبت به بعضی از مؤمنین خیلی ضعیف الایمان هم اگر کسی افترائی بزند، لازم است آن افتراء را دفع کنیم. که کاری نکرده است و به او نسبت بدهند، یا حتی اگر غیبتی از یک مؤمنی بشود، که شرایط صحت و جواز غیبت در کار نباشد، باید دفع کنیم. ما الآن نسبت به پیام­آوران وحی در مرحله ثالثه هستیم، که طاهران و مطهِّران مکلفین عالم تکلیف هستند، که آنها سرچشمه و سرلوحه رحمت و هدایت و ایمان و عمل صالح هستند، ما باید آنها را از چند جهت تنزیه کنیم، نه اینکه ما تنزیه کنیم، آنگونه که خداوند تنزیه فرموده است. اما در مقابل تنزیه­های ربانیه، مطالبی در روایات توراتی، اسرائیلی، انجیلی و در روایات اسلامی یا خیالاتی در بعضی از آیات قرآن شده است. ما با دقت نظر در آیات مربوطه قرآنیه باید مقام آن بزرگوران را آنطور که خدا خواسته است تثبیت کنیم.

نمی­خواهم عرض کنم که اگر معاذالله قرآن شریف نسبت بدی نصاً یا ظاهراً مستقراً به نبی‌ای از انبیاءالله داد ما دفاع کنیم. ما چه کاره هستیم؟ خدا اصل است. نه، آنچه خیال می­شود و به گمان‌ها آمده است، بر حسب تسلسل نقل از یکدیگر یا بر حسب بعضی از روایات اسلامی یا بر حسب بعضی از روایات اسرائیلی یا مسیحی، ما بر محور قرآن نظر بدهیم و اگر صدها روایت از شرایع مختلفه و متشرعین گوناگون بر خلاف نص و یا ظاهر مستقر قرآن باشد، آنها را رد کنیم دفاعاً عن کتاب­الله، عن کتب الله و دفاعاً عن رسل الله و رسالات الله، این بُعد اول است. بُعد دوم، اگر ما مؤمنین از خودمان به‌عنوان پیروی از آن بزرگان بخواهیم دفاع کنیم، باید بگوییم بزرگان ما نیک بودند و ما باید نیک باشیم. اما اگر نسبت به رهبران بزرگوار معصوم ما نسبتی باشد و ما ساکت باشیم. یعنی اگر آنها ناجور هستند. پس ما هم می­شود ناجور­تر باشیم. آنها نمونه­اند، آنها مقتدا هستند. «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب، آیه 21) اسوه هستند، چطور می­شود کسی اسوه خیر و رحمت و هدایت و عمل صالح باشد، اما یک خطاهایی، گناهانی، تقصیراتی، آن هم نسبت به خطاهای مجعول در روایاتی فریادگری شود، در آیات که قرآن چنین نیست. اگر در تورات و انجیل چنین است که جعل شده و تحریف شده است، در قرآن شریف چنین نیست.

نسبت به داود (ع) حتی در بعضی از روایات اسلامی این مطلب است که، انسان به خوبی می­فهمد خرافات اسرائیلیه و روایات یهودیه، بلکه آیات توراتیه­ای هم که نسبت­های ناروایی به داود (ع) داده­اند، اینها نشت کرده است و در کتاب‌های اسلامی و بر زبان روات اسلامی آمده است و این روات اسلامی که اینگونه روایات خلاف نص قرآن را و خلاف تمام شریعت­های مقدسه الهیه را نقل کرده­اند، از چند باب خارج نیست. یا از باب این است که یهودی بوده است و مسیحی بوده است و ظاهراً مسلمان شده است، برای اینکه اسلام را خراب کند. همان‌طور که تورات موسی را تحریف کرده­اند، انجیل عیسی را تحریف کرده­اند، روایات محرفه اسرائیلیه و مسیحیه زیاد است و آبروی توراتیان و انجیلیان در بُعد کتاب‌های اصلی‌شان و در بعد روایاتشان رفته است، این یهودی و یا این مسیحی ظاهراً مسلمان شده است. مثل کعب‌الاحبار و غیره ظاهراً مسلمان شده است و راوی شده است. خیلی هم مقدس شده است، در صفوف اول نماز هم بوده است، خیلی هم تظاهر به اسلام و ایمان داشته است. برای اینکه بتواند در شأن «روی فلانٌ عن فلانٌ عن فلان» روایاتی که جعلیات اسرائیلیه است، به نام قال الصادق و قال الباقر و قال رسول­الله نقل کند. این یک دسته.

دسته دوم جهّالی از میان خود مسلمان‌ها، دهان­بین­ها که فکر نمی­کنند، دقت نمی­کنند. همین­قدر چون فلان خوب است و فلان خوب است و فلان خوب است، از آنها نقل می­کنند و روایت را یا قبول می­کنند یا در کتابی می­نویسند که کسانی که اهل نظر و مطالعه هستند این کتاب را ببینند. حتی اگر از بعضی­ها شما سؤال کنید که چرا این روایات را نقل کردید، این بر خلاف حس است، بر خلاف عقل است. بر خلاف ضرورت ثابت عقلی و حسی است، می­گوید: تعبد است. و این نهایت حماقت است. مگر امکان دارد خداوند ما را بر خلاف ضرورت حس، بر خلاف ضرورت عقل متعبد کند؟ مگر عقل نیست که شاهد و دلیل است بر اینکه خدا هست، پیغمبر هست، شریعت هست، دین هست، چطور؟ عقل به سند دلیل قطعی خودش چیزی را قبول کند که عقل کنار می­گذارد. این را بارها عرض کرده­ایم. فرودگاه شرع عقل است. چطور می­شود که این شرعی که فرودگاهش عقل است، بر خلاف عقل، اول فرودگاه را خراب کند، بعد بیاید پایین، بیفتد و طیاره بشکند. این نمی­شود.

در اینجا نسبت به داود (ع) نسبت­های بدی داده شده است که انسان از گفتنش حیا می­کند. اما چون ما در عالمی هستیم که با یهود و نصاری نزدیک هستیم. می­توانیم به آنها بفهمانیم، آنقدر این کتاب تورات و انجیل شما عَفِن است که اصل وحی موسوی و مسیحی را شما اینطور ملطّخ کردید و اینطور قاطی کردید. مطالبی را که یک آدم مؤمن عادی نمی­تواند بپذیرد، حتی برای فاسق­های مؤمنین، شما نسبت به موسی­ها و عیسی­ها و نوح­ها و ابراهیم‌ها و داودها و سلیمان­ها و اشعیاها و ایوب­ها دادید. ایوب عجیب است که بعداً بحث می­کنیم. حدود یکی دو صفحه من از تورات نقل کرده­ام، در بشارات هم ملاحظه کنید. اگر عقائدنا را ندارید. بشارات عهدین را آقایان این روزها مطالعه بفرمایید. در بشارات عهدین ما جریان بیوگرافی انبیاء را بر محور کتب ثلاث بحث کردیم. البته عقائدنا مفصل­تر است. آنجا را ملاحظه کنید. چون فعلاً عقائدنا یک نسخه بیشتر نیست تا بعد مجدد چاپ بشود.

راجع به ایوب حدود دو صفحه من از تورات نقل کرده­ام. هم اینجا در عقائدنا و هم در بشارات عهدین شاید مختصرتر که ایوب اصلاً با خدا دعوا دارد. دست به یقه شده، داد و قال و فریاد و خدایا ظلم کردی، خدایا بی­رحمی کردی، خدایا مرا ضعیف دیدی، تو قوی هستی، پدر مرا درآوردی. این مزخرفاتی که هیچ فاسق مؤمنی این کار را نمی­کند، حتی هیچ مشرکی با خدا این‌طور دعوا نمی­کند. مشرک، شخص مشرک هم اگر مشرک بالله است، البته منحرف است. ولی به خدا که فحش نمی­دهد، می­گوید هم خدا معبود است و هم غیر خدا، اما به خدا فحش بدهد؟! اما ایوب پیغمبر که مثل اعلای صبر در قرآن شریف و همچنین حتی در تورات و در انجیل است. آن­وقت در طرف مقابل نصوصی از متون تورات بر این مطلب الآن نص است که جناب ایوب با خدا دعوا کرد، فحش و داد و قال و فریاد و… این مزخرفات را… اینها را ما باید بدانیم. ما تا ظلمت را ندانیم، نمی­دانیم نور چه خبر است. تا گرسنگی را نفهمیم، نمی­دانیم پولداری چه خبر است. تا جهل را نچشیم، نمی­دانیم علم چقدر عالی است. همان­طور که ما تا فقر را نفهمیم، نمی­توانیم بفهیم غنای مطلق یعنی چه. ما آن وضعی را که انبیاء خدا (ع) در تورات و انجیل به‌عنوان دو کتاب اصل اهل کتاب و در روایات توراتیه و انجیلیه به‌عنوان فرع به انبیاء بزرگوار الهی نسبت داده شده است، اینها را باید از اینها دفع کنیم. با داد و قال و فریاد و نوشتن و گفتن و بحث کردن که شما اصلاً از ملحدین و مشرکین بدتر هستید.

اما به قرآن شریف نگاه کنیم، خداوند تمام مقامات عالیه را در تمام ابعاد برونی و درونی از برای انبیاء ذکر فرموده است، و کسانی که اینگونه نسبت­های ناروا را به انبیاء می­دهند، در حقیقت نسبت بد به خدا داده­اند. خدا ندانسته است، پیغمبر این‌طور ظالم، معاذالله مشرک، معاذالله زناکار، معاذالله بت­ساز، معاذالله چه، ندانسته است و فرستاده است؟ جهل، یا دانسته است و خیانت کرده است؟ یک نفر انسان عادل عادی اگر کسی را بداند گمراه‌کننده است، دزد است، دغل است، بفرستد، می­گوییم خیانت کرده­ای یا جهالت کرده­ای. این بر مبدأ جهالت است یا بر مبدأ خیانت است یا بر مبدأ هر دو است، که معاذالله خداوند که خودش تماس وحی با بندگان نمی­گیرد و نباید بگیرد و نمی­شود، به جای این بهترین و برگزیده­ترین افراد را از بندگان و مکلفان باید بفرستد و فرستاده است. آن‌وقت این بهترین و برگزیده­ترین بندگان خدا و مکلفین اینطور توزرد درمی­آیند که در نص تورات و در نص انجیل لعنت­ها، زنا کردن­ها، زنازادگی­ها، بت­سازی­ها و… این دروغ‌های عجیب و غریب که حتی اگر انسان به مشرک نسبت بدهد، مشرک از ناراحتی غش می­کند که من به خدا اینطور اهانت نمی­کنم. بلکه اگر من بت را بپرستم، برای احترام به خدا است. «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى» (زمر، آیه 3) خریت کرده است، ولی در عین خریت خیال کرده دارد احترام می­کند. «ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى».

حالا راجع به داود چه نسبت می­دهند؟ ببینید قضیه چیست و چقدر عجیب است. مثلاً کتاب جمعیة الهدایة؛ الهدی که جمعیة الهدایة المرسلین الأمریکن هست که از آن در اینجا و جاهای دیگر نقل می‌کنم. در آنجا به‌عنوان رد بر قرآن آمدند و این حرف را زدند که بله، داود از نظر قرآن 99تا زن داشت. اوریا فرمانده لشکرش یک زن داشت و این رفت آن یک زن اوریا را هم با اینکه شوهرش زنده است گرفت و با او عمل جنسی کرد و… می­گویند قرآن این را گفته است. اما قرآن که این حرف را ندارد.

قرآن «إِنَّ هذا أَخي‏ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» (ص، آیه 23) این را دارد می­گوید. او می­گوید نخیر، این مثال است. زور می­زند که این مثال است. این مثالی که قرآن آورده است، به‌عنوان مثال خداوند دارد سرزنش می­کند و داود (ع) را تعییر می­کند که چرا تو 99تا زن داشتی؟ آخر نعجه زن است؟ آن نعجه­ای که گفته نعجه زن است، خودش نعجه است! 99تا زن داشتی، چرا به یک زن دیگر که اوریا حِتّی داشت که این رییس و فرمانده لشکر تو بود، در آن تصرف کردی و در حالی که او زنده بود او را بردی و با او چه کردی و از این حرف­ها، این را نسبت به قرآن دارند. و حال اینکه این در تورات است. در قرآن نیست. در قرآن چگونه است؟

در قرآن که مقامات عالیه داود (ع) را مفصل خداوند متعال ذکر فرموده است و بحث می­کنیم. فقط قضیه خصمین است که نزد داود حضور یافتند و داود هم حکم عادلانه کرد. بعد معلوم شد که اینها خصمین نیستند و دوتا فرشته هستند، نمی­دانست دوتا فرشته­اند. چون فرشته گناه نمی­کند. این برای چیست؟ برای چه این آمد که بعد بحث می­کنیم برای اینکه خدا برساند که داود جنابعالی علم مطلق نیستی، درست است که مقصر نیستی، اما بعضی وقت­ها اشتباه می­کنی، اشتباه حکمی هم نیست. چرا؟ برای اینکه اگر این دو نفر، دو نفر آدم مکلف هستند و هر دو نزد داود آمده­اند. یکی از آنها می­گوید که این برادر من است و 99تا بز دارد و من یک بز دارم و آن یک بز من را می­خواهد به زور بگیرد. حضرت فرمودند که اگر جریان این است «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي‏ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ» (ص، آیه 24) حکم درست است. حکم بسیار عالی است. اما متأسفانه در تفسیر نسفی همان معنای توراتی را برای این 99 بز و یک بز کرده است، همان حرفی که این آقایان در کتاب جمعیة الهدایة می‌گویند. که بله، این 99 بز و یک بز که خصمین و متخاصمین نزد داود آمدند. این مثال است، تمثیل است، نمونه و نشانگر است برای 99 زنی که داود داشت. و یک زن اوریا حِتّی یا حِثّی داشت که فرمانده لشکر او بود. این زن را از او می­خواست بگیرد و این مثال را خداوند مقرر کرد. بعد خدا فرمود که داود تو که می‌گویی کسی که 99 تا دارد، یکی دیگر را می‌خواهد بگیرد ظلم است. چرا خودت ظلم کردی؟ روایت دارد­، روایات اسلامی متأسفانه، تفسیر نسفی. چرا خودت ظلم کردی، مگر تو 99 تا زن نداشتی؟ چرا زن اوریای حِتی را تو گرفتی، شوهردار هم بود و این کار را کردی؟ این چرت و این چرند مزخرف را به‌عنوان روایتی که در تفسیر نسفی، روایت اسلامی ذکر شده است، می­آید قرآن را با روایات خراب می­کند. مگر ما این کارها را نمی­کنیم؟ خیلی از ماها در فتاوایمان، در قصصمان، تواریخمان، عقایدمان، فلسفه­مان، عرفانمان، خرفانمان، ما قرآن را با روایت خراب، خراب می‌کنیم.

روایتی که بر خلاف قرآن است باید به دیوار زد. معنی «فاعرضوه عرض الحائط» چیست؟ حالا حرفی که اینها می­زنند ملاحظه کنید. کسی که در چشم خودش یک شهپری است، کور هم شده است. یک ذره­ای را می‌بیند، بعد چشم شما یک دانه کوچکی آنجا نزدیک است. می­گوید تو کوری، خودت که کورتر هستی، این خودش را نمی­بیند، دیگران را می‌بیند! در قرآن شریف که قضیه «تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ» را می‌بیند. این را می­گوید مثل است برای اعتراض به داود که داود چنین کرد، چرا؟ چون در روایت اسلامی در تفسیر نسفی چنین است. می­گوییم آقا، اگر در روایت اسلامی در تفسیر نسفی چنین است، در نصوص توراتی چنین است و قبول نداریم و در نصوص قرآن بر خلاف این است و قبول داریم و اگر روایتی یا آیه‌ای در کتاب تورات یا انجیل بر خلاف نص قرآن است، ما این را قبول نمی­کنیم. آن نصی که من از چیز نقل کرده‌ام آقایان در بخش داود (ع) در بشارات عهدین دارید مطالعه کنید. آنها که ندارند، اینجا هست. می‌گیرند، بنده یادداشت کرده­ام که: «فرية كتاب الهداية على داود القرآن» در جلد 1، صفحه 49 از کتاب الهدایة، چند جلد است و بر رد قرآن نوشته­اند. «ربي والجمعية الرسولية» رِبّی این مناظر اصلی نیست، حضوری نیست. مناظر جعلی است که در کتاب­های توراتی دارند. رِبّی عالم نصرانی است. «و الجمعیة الرسولیة» که این واقعیت دارد. که «جمعیة الرسولیة للمرسلین الامریکن» در کتاب «الهدی» است. ایشان می­گویند: «لا فحسب فها هو قرآنكم يذكر داود النبي بذكريات سوءٍ فأين الهيمنة و الذود عن الكرامة» (عقائدنا، ص 401) شما قبلاً در بحث قبلی گفته بودید که من این را اشاره کردم و نگفتم، به شما بگویم خوب است.

بحث قبلی که به اینجا منتهی شد، راجع به تتمه جریان موسی (ع) با سامری بود. اینجا کتاب الجمعیة الامریکیة در جلد 1 صفحه 37 می­گوید: «هذا من الجهل بالتاريخ و علم توقيع البلدان أن يسّمى صانع العجل بالسامري، ولم يكن في عصر موسى شي‏ءٌ يقال له سامرة و لا سامري» (عقائدنا، ص 400) در زمان موسی نه شهر سامره داشتیم و نه سامری، «إلا الذي ملك بعد سليمان بخمسين سنة» پنجاه سال بعد از سلیمان شهر سامره و شخص سامری داشتیم. پس چطور تورات در زمان موسی دارد می­گوید که «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ‏» (طه، آیه 85) این اشکال تاریخی را اینها به قرآن کرده­اند.

هاشم العربی هم در تذییلات مستقله خودش، صفحه 55 نوشته است. هاشم العربی هم از کسانی است که رد بر قرآن نوشته و کتابش موجود است. ایشان تأیید کرده است. می­گوید چه؟ «أجل إنه لحق صراحٌ، فإنه لم يقع في خلق اللَّه إلى زمن موسى إلى زمن سليمان و نصف قرن بعده موضع يقال له سامرة» نبوده. «و لا منشأ للتسمية بالسامري» می­گوید پس قرآن تاریخ بلد نیست. «إلى أن اشترى الملك عمري ملك إسرائيل جبل السامرة من شامر بوزنتين و بنى على الجبل و ‏دعا المدينة التي بناها باسم شامر السامرة» خودشان تصریح دارند که سامره و شامر هر دو یکی است.

«فالقرآن يعزى» نسبت دادن، «صنعة العجل الذهبي إلى رجل من مدينة سامرة المبنية بعد موسى زهاء خمسمائة و سبعين سنة» 570 سال بعد از موسی این شهر درست شده است. سامری و سامره و شامری و شمرونی درست شده است.

«المناظر» جواب، جواب را از نص تورات ما می‌دهیم. «كيف لا و هناك تصاريح في التوراة أنَّ واحداً من ولد يساكر بن يعقوب كان يسمّى شمرون» تکوین المخلوقات فصل 46: 13. ما از خودشان جواب می­دهیم، از جای دیگر نیست. در اینجا دارد که «أنَّ واحداً من ولد يساكر بن يعقوب كان يسمّى شمرون و أن جماً غفيراً من ولد شمرون و عشيرته كانوا مع موسى، و هم وقتئذٍ يبلغون الألوف» شمرونی هزارها نفر بودند. سفر اعداد تورات، فصل 26، آیه 21. «و من البديهي أن القرآن كتابٌ عربيّ، و طبيعة الحال تقتضي تعريب اللغات غير العربية فيها و منها الشمروني» سامری شمرونی شد، مگر قاعده تعریب همین نیست؟ قرآن تعریب می­کند. الآن هم همه­شان تعریب می­کنند. یکی می­گفت که آیت­الله الجلفادقانی کیست؟ گفتم جلفادقانی کیست؟ بعد معلوم شد آقای گلپایگانی را می­گوید جلفادقانی، این را تعریب می­کنند و اینطوری می­کنند. «تقتضي تعريب اللغات غير العربية فيها و منها الشمروني حيث عرِّبت فعبِّر عنها بالسامريّ» سامری، شمرونی، خودتان هم تصدیق دارید که آنجا را شامره و سامره می­گفتند.

«ولو أن التوراة عبرت عن هذا الشمروني بالسامري» اگر تورات به عکس می­گفت، می­گفت سامری، قرآن هم می­گفت شامری، یا شمرونی، به عکس می­گفت، «لعربت في القرآن بغير السامري، فما لكم كيف تحكمون» ما در اینجا می­گوییم قرآن حکمیت دارد و همینه دارد در اینجا و جاهای قبلی و بعدی، و آنچه را در تورات و انجیل به غلط ذکر کرده­اند و تحریف کرده­اند قرآن برطرف می­کند.

اینجا هاشم عربی جواب می­دهد که چطور قرآن آنچه را در تورات و انجیل صحیح است، تصحیح می‌کند و تغلیط می­کند و می‌گوید غلط است آنچه را در آنها غلط است و حال آنکه در خود قرآن راجع به داود چنین مطلبی را دارد. ما اینطور جواب می­دهیم: «المناظر: أيها الروحي الإسرائيلي» که رِبّی است «و الجمعية الرسولية! ما لكم كيف تفسرون القرآن بالإسرائيليات المختلقة؟ و لماذا تحيدون حينذاك عن نص القرآن إلى افتراءات التوراة فتجعلونها تفسيراً لآي ‏الذكر الحكيم!؟ فبينا نحن نأخذ في هذه القصة المشوهة على التوراة و نزيفها بما في القرآن من تصاريح في منزلة داود الرسولية -الكريمة- و محتده عنه ربّه، إذاً تخلطون أنتم هذه الأضغاث الأحلام بآيٍ من الذكر الحكيم لا صلة لها بالقصة فى أية ناحية، لأنها تعتبر قصة الخصمين فتنة و امتحاناً من اللَّه إليه‏» (عقائدنا، ص 402) این امتحان الهی است که داود، تو این دو نفر را خیال کردی انسان هستند و حکم کردی و حکم هم بنابر انسان مکلف درست است، ولی ملکین بوده­اند و برای اینکه اثبات شود جناب داود احاطه علمی بکل شیء ندارد. قصور علمی به موضوعات، نه احکام، قصور علمی به موضوعات که این موضوع حکم در اینجا مکلف بود، مکلف بشری بود و این دو نفر ملکین­اند که معصوم هستند.

– اگر فرض کنید که در حکم ایشان خطایی…

– در حکم نه، در موضوع، در موضوع خطا بوده و حکم هم درست است. خطای در موضوع طوری نیست، منتها خطای در موضوع که دو نفر آمدند، به شکل انسان است. کسی که به شکل انسان می­آید و انسان است، شما او را انسان نبینید؟ انسان است دیگر، حتماً باید او را ملک ببینید؟ این چشم ملکی لازم دارد و وحی لازم دارد. چه اشکالی در این کار است؟

– همان را می خواهم عرض کنم […]

– اشتباه در موضوع است عرض می­کنم. در حکم اشتباه نداشتند، اشتباه در موضوع، چه اشکال دارد؟ در روایت دارد که امام‌رضا (ع) داشتند در خانه­شان می­گشتند. یکی رسید و گفت آقا دنبال چه می­گردید؟ فرمود من دنبال کنیزم می­گردم، دو ساعتی است دارم دنبالش می­گردم، پیدایش نمی­کنم و نمی‌دانم کجا رفته است. عرض کرد: آقا، ما که معتقدیم شما علم غیب دارید. فرمود همه غیوب را ما نمی­دانیم. آنهایی را که خدا می­گوید می­دانیم، آنها را که نمی­گوید نمی­دانیم. من دو ساعت است دنبال کنیزم می­گردم، پیدایش نیست.

«و لقد تخلص عنها ناجحاً حيث حكم بالحق الصراح في حين غفلة أنهما ملكان مقربان تصورا بصورة رجلين إذ تسوّرا عليه المحراب، فلما انتبه بالفتنة استغفر ربه أن نسب أحد الملكين إلى الظلم، و هم عباد مكرمون لا يعصون اللَّه ما أمرهم و يفعلون ما يؤمرون‏» سوره 38 (ص)، آیه 24: «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ» ‏استغفار از چه؟ گناه که نکرده بود، استغفار از قصور، خدایا طوری نشود که من دوباره قصور در موضوع داشته باشم. مگر خود قصور گناه است؟ تا چه رسد که استغفار از قصور، مقصر نبوده است. بلکه این حکم واجب بوده است بر جناب داود (ع) که بر او محرز شد که این 99تا بز دارد. آن برادر یک بز دارد. برادر 99بزدار، می­خواهد یکی او را هم به زور بگیرد.

فرمود: «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى‏ نِعاجِهِ» (ص، آیه 24) هر دو این حرف را قبول داشتند که این یکی دارد و آن 99تا، حکم این است دیگر، حکم صددرصد این است. در حکم که مطلبی نیست. فقط اشتباه موضوعی است. اهانت هم به ملکین نشده است. بلکه برای اینکه خداوند ثابت کند برای خود داود که هست و برای دیگران، که داودها و عیسی­ها و موسی­ها و… [دارای] علم کلی نیستند، اینطور نیست که تمام حقایق عالم حتی از نظر موضوعات برای آنها مکشوف باشد، کما اینکه برای خداوند مکشوف است. «ثم جزاه ربه لحكمه بالحق». اگر اینکه فرمود «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى‏ نِعاجِهِ» اگر این بد بود، چرا خداوند بلافاصله فرمود: ما تو را خلیفه فی الارض قرار دادیم. آیا چون داود گناه می­کند، خلیفه فی الارض می­شود؟ آیا اگر اشتباه قصوری در موضوع دارد این بد است، خلیفه فی الارض می­شود؟ نه، چون حکم بالحق کرده است. این جریان دو جنبه دارد: یکی حکم بالحق کرده است. حکم بالحق کردن بارک الله می­خواهد «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ» (ص، آیه 26) یکی نه، در واقع موضوع ملکین بودند و نه بشرین، این گناهی نبوده است. اگر به حساب این قصور موضوعی بوده است. قصور موضوعی بارک الله ندارد، خدا چرا بارک الله گفته است؟ پس قصور موضوعی گناهی نیست.

فقط «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ» این استغفار، استغفار از گناه نیست، بلکه از خدا خواست بپوشد اشتباهاتی را که احیاناً در موضوعات می­شود. اگر هم نپوشد منافات با مقام عصمت رسولی و رسالتی هرگز ندارد. ملاحظه کنید. بعد بلافاصله، سوره 38 آیه 25 بود دیگر، بعد بلافاصله، «یا داوُدُ» در خدمت قرآن هستیم ملاحظه کنید. «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ» چه زمانی؟ مثل آن حرفی که می­زنند سر پیغمبر روی دامن امیرالمؤمنین (ص) بود و نماز عصر را هر دو عمداً نخواندند و بعد که پیغمبر بیدار شد، آفتاب غروب کرده بود و خدا هم برای خاطر بارک اللّهی که علی نماز عصر را نخوانده است، خورشید را بگرداند. خیلی نسبت، نسبت اهانت‌آمیز است برای خداوند و برای ولی بزرگ خدا و رسول­الله و امیرالمؤمنین که بارک‌الله! چون نماز عصر را عمداً نخواندید من هم خورشید را برگردندانم که نماز عصر را بخوانید. این عین همان است. و از این حماقت­ها ما زیادتر داریم. ببینید، در اینجا هم «يا داوُدُ» قرآن را ملاحظه کردید؟ اول آیه 25: «فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ» بعد چیست؟ «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ» چرا؟ بارک الله دارد می‌گوید، بارک الله برای حکم بالحق است. «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» مگر حکم به حق نکرد؟ کرد، چون حکم به حق کرد، از این جهت این حاکم بالحق باید از طرف خداوند حاکمیت بالوحی داشته باشد. «فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏» یعنی اتّباع اهواء مردم «فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ» (ص، آیه 26) پس هر دو مطلب را توجه کنید. اولاً این دوتا مطلب از هم جداست. قضیه حکمین و 99 بز و یک بز و این ملکین‌اند و… اصلاً ربطی به جای دیگر ندارند. شما دارید به اوریای حِتی ربط می­دهید که بعد در تورات این مطلب را تنصیص می‌کند.

– اگر حکمش حق بود، پس چرا دستور می‌دهد که بین مردم…

– یعنی حکم به حق را استمرار بدهد، چون به حق حکم کردی و ما هم فی الارض خلیفه­ات کردیم. حکم حق را استمرار بده. مگر اوامر خداوند به نبیین به این معناست که چون انجام ندادی، حالا انجام بده؟ نه، استمرار است. بعضی وقت­ها ابتداء است، حکم نیامده است حالا می­آید این کار را بکن. بعضی وقت­ها حکم آمده، بعد می­گوید استمرار بده، اما سوم دیگر ندارد. حکمی که آمده است، پیغمبر ترک کرده است، خداوند می­گوید انجام بده، امر به معروف نیست. امر به معروف به انبیاء نیست از طرف خداوند. آخر ما یک امر به معروف داریم یک اعلام داریم. اینجا اعلام است. اوامری که خداوند به انبیاء می­کند، اوامر اعلامی است، اوامر وحی است. امر به معروف در جایی است که طرف می­داند معروف است. چشم سفیدی کرده است، معروف و واجب را ترک کرده، آن وقت به او می­گویند بیا این کار را بکن، در قرآن نسبت به انبیاء امر به معروف نیست. کل آنها اعلام حقایقی است که انبیاء نمی­دانستند، اعلام شده وحی است. یا می‌دانستند، اعلام می­شود که این عمل باید تکرار پیدا کند به‌عنوان اینکه شما سرلوحه دعوت هستید، دیگران از شما اتباع کنند.

– [سؤال]

– ساختگی نیست. این قضیه مثل مسئلةٌ است. مثلاً کسی که از شما به‌عنوان فقیر سؤال می­کند مسئلةٌ باید واقع شده باشد؟ نه، به‌عنوان مسئله سؤال می­کند. «إِنَّ هذا أَخي‏ لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ» (ص، آیه 23) یک مرتبه واقع را می­خواهد بگوید، واقع را نمی­شود بگوید. چون ملائکه که نعجه نداشتند، یک مرتبه نه، مسئله سؤال کند. این مسئله را اینطور به‌عنوان فرض سؤال می­کند و در فرض مسئله، و لذا از فقیه سؤال می­کنند، می­گوید در مفروض مسئله مطلب چنین است، حالا واقع شده یا نشده، فرقی نمی­کند. مگر تمام مسائلی که در رساله­های عملیه است، واقع‌شده است؟ در حقیقت این مفروض مسئله است.

تورات نسبت می­دهد به داود (ع) آنچه که جمعیة المرسلین الامریکن بدون جهت به داودِ قرآن نسبت می­دهند، فقط به حساب تفسیر نسفی. «الجمعیة الرسولیة الامريکیة» جلد 1 صفحه 49 «هذا نص تفسير النسفي فكيف تكذبونه و قد يلمح به التوراة!» (عقائدنا، ص 403) شاهد هم می­خواهد بیاورد. می‌گوید این نص تفسیر نسفی است که این 99تا و یکی، قضیه زن بوده است و زن اوریا و این حرف‌ها است و تورات هم اشاره می­کند. ما جواب می­دهیم:

اولاً «ننسف تفسیر النسفی» که این روایت ضد قرآن را نقل می­کند ثانیاً «يلمح به التوراة» نیست، بلکه «یصرح بالتوارة» این که تورات به آن تصریح می­کند ما می­گوییم غلط است و تحریف است.

«المناظر: و إنا لننسف كل مقالة أو حديث لا يوافق القرآن، ننسفه في النار نسفاً، فلا حجة في تقوّل النسفي و غيره و هناك ما يعارضه من روايات تذود عن كرامة داود النبي (ع) وفقاً للقرآن الكريم، و كما يُروى عن علي أمير المؤمنين عليه أفضل التحية و السلام قوله: من حدَّثكم بحديث داود على ما يرويه القصاص جلدته مائة و ستين و هي حدُّ الفرية على أنبياء اللَّه» خیلی روایت لطیف است. حالا در بعد حکمش که ما برای انبیاء که نمی­خواهیم حکم کنیم. چون مقام بالاتر است. امیرالمؤمنین (ع) تهدید می‌کند «من حدثکم بحدیث داود» حدیث داود همین­که زن اوریا را، زن شوهردار را گرفت و با او همبستر شد و فرزندی زایید که سلیمان بود. که سلیمان ابن الزنای از زن شوهردار بر حسب نص تورات است. «من حدَّثكم بحديث داود على ما يرويه القصاص» قصه‌خوان‌ها نقل می­کنند. «جلدته مائة و ستين» 160 ضربه شلاق بزنند. آخر حد فریه هشتاد است، چرا 160؟ فرمود که، «حد الفریة علی أنبیاء الله».

– [سؤال]

– آن بحثی است، ولیکن اصل مطلب درست است، که اگر کسی این چیزهایی که قصّاص علیه داود می­گویند، این باید حد بخورد. حالا چقدرش را هم بحث نداریم. اینجا دارد که 160 ­تا، این یک بحث دیگری است. در باب حد باید بیاوریم.

– [سؤال]

– ارتداد که هست، مگر مرتد کتک ندارد؟ اگر یک مسلمان افترا ببندد…

– [سؤال]

– ما هم حد را داریم می­گوییم دیگر.

– حد ارتداد که هشتاد ضربه نیست.

– نه این حد ارتداد نیست، حد فریه است. حد ارتداد کشتن است. ما هشتاد ضربه می­زنیم، بعد هم او را می‌کشیم. ممکن است علیه کسی چند حد باشد، چه منافات دارد؟ یک کسی هم دزدی کرده است، هم چه کار کرده است، تمام حدها را می­زنیم، بعد هم اگر حد اعدام است. اعدام آخر سر است. که جمع بین حدها اگر همه­شان اعدام نیست، درست است. روایت دیگر: «و كما يُروى هكذا عن الإمام السادس جعفر بن محمد (ع) هذا، رغم أنّ التوراة تربط قصة الخصمين بما تقولون و تتقوّلون أنتم كالتالي: «لما ولدت امرأة اوريّا من داود من حمل ذلك الزنا» در فصل دوم صموئیل، آیه 6 تا 27 این مطلب را دارد.

ما از اینجا منتقل می­شویم به اصل نقلی که در تورات است، در صموئیل 12، آیه 7 تا 23: «هكذا قال الرب إله إسرائيل» (عقائدنا، ص 405) نص تورات عربی است که صحیح­ترین تورات عربی، بلکه صحیح­ترین تورات در میان فارسی­ها و انگلیسی­ها و جاهای دیگر، البته این تالی تلو همان عبری اصلی است که نزد اینها مقبول است.

«هكذا قال الرب إله إسرائيل (لداود) أنا مسحتك ملكاً على إسرائيل» مسحت کردم که پادشاه اسرائیل بشوی، حالا مسح یعنی چه؟ «و أنقذتك من يد شاؤل» شائول ملک بود و از ید شائول تو را نجات دادم. در قرآن طالوت و جالوت ما داریم. طالوت ملک از طرف حق بود و جالوت که غاصب بود و جنگ شد. شائول ظاهراً همان جالوت بوده است. «و أعطيتك بيت سيدك» «سیدک» یعنی کسی که سلطه داشت، که شائول بود و تو نسبت به او عبد بودی و سلطه بر همه شماها داشت، به عکس شد. «و أعطيتك بيت سيدك و نساء سيدك في حضنك و أعطيتك بيت إسرائيل و ‏يهوذا … لماذا احتقرت» می­گوید من این الطاف را به تو کردم، پادشاهت کردم، دشمن را از بین بردم، به عکس آنچه بود انجام دادم. «لماذا احتقرت كلام الرب لتعمل الشرَّ في عينيه. قد قتلت أوريّا الحثِّي بالسيف و أخذت امرأته لك» اینجا آدم خیال می­کند که اول اوریا را کشته و بعد زنش را گرفته است. آدم اینطور خیال می­کند، ولی نصوص بعدی می­گوید که نخیر، اول زن اوریا راگرفت و با او خوابید و حامله­اش کرد، بعد برای اینکه این شوهر از بین برود او را در مقدمه لشکر فرستاد و کشته شد، بعد این زن را به خانه­اش برگرداند. ملاحظه کنید. باید گفت معاذالله، [صرفاً] داریم نقل می­کنیم.

«قد قتلت أوريّا الحثِّي بالسيف و أخذت امرأته لك، و إياه قتلت بسيف بني عمّون، و الآن لا يفارق السيف بيتك» خدا دارد جزا می‌دهد. «و الآن لا يفارق السيف بيتك إلى الأبد لأنك إحتقرتني» الی الابد، الی یوم القیامة شمشیر در خانه داود افتاد. حالا کجا افتاد، چه عرض کنیم. «هكذا قال الرب هأنذا أقيم عليك الشر من بيتك و آخذ نساءك أمام عينيك و أعطيهن لقريبك فيضطجع مع نسائك في عين هذه الشمس» این خیلی عجیب است.

اگر کسی با زن کسی خوابید، آیا درست است آن طرف هم با زن این بخوابد؟ اینکه نمی­شود. این را که اعتداء به مثل نمی‌کنند! اینجا این دارد می­گوید، چون تو زن اوریا را گرفتی با او خوابیدی چنین کردی، خدای تورات دارد می‌گوید معاذالله، خدای تورات می­گوید که من هم زن­های تو را داود در جلوی چشم تو در روشنی و آفتاب می‌دهم به دیگران که با آنها بخوابند. چه ربطی دارد؟ زن‌ها که گناه نکردند. «لأنك أنت فعلت بالشرّ و أنا أفعل هذا الأمر قدّام جميع إسرائيل» اگر معاذالله داود این زنا را کرد، در خفا کرد. خدای تورات هم در علن دارد این کار را می­کند و هم در اینجا «فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا» (بقره، آیه 194) نیست، این مربوط به شخص دیگری است. «و ضرب الرب الولد الذي ولدته أوريّا لداود فقتل» تناقض را ملاحظه کنید: و خدا زد آن پسری را که اوریا برای داود زایید، آن پسر کشته شد. نص دیگر تورات دارد: آن پسر جناب سلیمان بود و کشته نشد، بلکه جناب سلیمان دارای آن مقام عظیم و سلطه و این حرف­ها بود.

در اینجا اسقف می­گوید: «لا صراحة في هذه الآيات أن داود زنى بامرأة اوريا قبل مقتله فكيف تفترون» (عقائدنا، ص 406) ما هم ممکن است این حرف را بزنیم. ولکن، «المناظر: كيف لا و تصاريح التوراة كما يلي». این تصریح آخر مرحله در تورات است. در 2 صموئیل که از کتب فرعی تورات است. چون کتب اصلی تورات پنج سفر است و سفرهای دیگری که 59 کتاب آسمانی به خیال اهل تورات و انجیل الآن هست، که اسمش کتاب مقدس است. این 59 کتاب آسمانی اکثرش کتب توراتی است. منتها کتب توراتی، یک کتب اصل است که 5 سفر است و یک کتب فرع است. مثلاً زبور کتاب فرع است. اصل تورات که نیست. از اسفار خمسه تورات نیست. کتاب زبور، کتاب دانیال، کتاب اشعیاء، کتاب ارمیا، کتاب صموئیل، کتاب حبقوق نبی، که حبقوق نبی در همین ایران دفن است. حبقوق نبی گمانم در طرف­های کجا است… ما رفتیم زیارتشان، حبقوق نبی و همچنین… اینجا صموئیل است.

صموئیل فصل 11، آیه 2 تا 26 این است: «و كان وقت المساء» عصر «و كان وقت المساء أنّ داود قام عن سريره و تمشّى على سطح بيت الملك» از تخت سلطنت پایین آمد و بالای پشت­بام رفت، دارد راه می‌رود. «فرأى مِن على السطح امرأة تستحمّ» زنی بالای پشت بام همسایه دارد خودش را می­شوید. «و كانت المرأه جميلة المنظر جداً. فأرسل داود و سأل عن المرأة فقال واحد: أ ليست هذه بنت بششبع اليعام» که این تعبیر عبرانی است. «امرأة أوريّا الحثي» داود! این زن شوهر دارد، این زن اوریای حتی است. «فأرسل داود رسلًا و أخذها فدخلت إليه فاضطجع معها» الی آخر، تتمه مطلب را برای فردا إن‌شاءالله.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».