مقارنه بین مسیح (ع) در قرآن و اناجیل چهارگانه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
این بحثهای مقارنه ادیان که اگر مسلمان بحث تحقیقی کند در عقاید اصلیه یا در فروع احکامیه، اگر مستقلاً بحث کند و درست البته، وجوب فایده است. و اما اگر بهطور مقارنه باشد که قرآن اینگونه میگوید و تورات اینطور، انجیل اینطور، و درست تحقیق کند، این بیشتر آیات مقدسات قرآنی را تثبیت میکند. اگر کسی بسیار باتقوا باشد و بیتقوایی در برابر او نباشد، تقوای او جلوه ندارد، اما اگر در برابر شخص باتقوا بیتقوایی باشد، آنگاه است که جلوه تقوا برای او بیشتر است. اگر ما بخواهیم که قرآن جلاء العیون باشد و جلوه کاملی تا آنجا که امکان دارد، در نظر مسلمانان پیدا کند، راهی جز مقارنه نیست و این توفیق را خداوند حتی در تفسیر عنایت فرموده که کل مباحث تفسیری مقارنی است. هم از نظر حکایات و اخبار، تواریخ و هم از نظر عقاید و احکام و هم از نظر حوادث گذشته و زمان وحی و آینده.
اینجا جریان مسیح (ع) را از قرآن بهطور مختصر در این آیه و بهطور مفصل در کل آیات مقدساتی که راجع به آن حضرت بحث شده است، میبینیم و مقارنه میکنیم با آنچه در انجیل موجود است. این هشت مرحلهای که خداوند به زبان عیسی (ع) گذارده است که مقصود از این هشت مرحله تنها دفاع از خود و مادرش نیست. تنها یک کلمه سخن گفتن مسیح (ع) ولو سخن عادی؛ آب بیاور، نان بده، شیر بده، این کافی بود، برای اینکه ثابت کند این ولادت اعجاز است و عادی نیست و خداوند کار خارقالعاده که میکند، از طریق حرام نمیکند، از طریق حلال و از طریق حلالتر است. پس برای بُعد اول که بعد سلبی است و دفع افتراء از مادر و خودش، صرف کلام گفتن کافی است. اما آنجا صرف کلام گفتن نیست. تمام مطالبی که مسیح (ع) در سراسر دعوت و رسالتش دارد نه تنها، بلکه از حملش و ولادتش و دعوتش و موتش و بعد الموتش، عوالم ثلاث را بیان کرده است. قبلالولاده در حیات تکلیف و بعد از حیات تکلیف، مثلث هندسه پرونده مکلف را بهطور مختصر بیان فرموده است. این هشت مطلب بخش میشود به این سه مرحله، نقطه اوّلی که بیان کرده است، این نقطه اول تمام مرحلهای است، چون بعضی از این جهات فقط در مرحله تکلیف یوم الدنیا است و بعضی این مراحل مربوط است به حمل و قبل الولاده و بعضی از این مراحل مربوط است به بعد الموت و بعضی از مراحل کلیت دارند. آن مرحلهای که کلیت دارد و از بزرگترین یا بزرگترین امتیازات مسیح (ع) است و زیربنای تمام سازمانهای عظمت و امتیاز مسیح (ع) در سه بُعد است، اول ذکر شده است. «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» (مریم، آیه 30) در مورد این «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» ما در تفسیر اینطور یادداشت کردیم: «إن كلامه و هو في المهد صبي رضيع، و بهذه البداية المباركة يذود عنه تفريط المفرطين: انه ولد زنا. و إفراط المفرطين انه اللّه او ابن اللّه» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 305) از این که گذشتیم.
«ففي حين أنه لم يصرح هنا بالطهارة عن الزنا» طهارت از زنا را اول نگفت، اول جملهای را گفت که تمام مراحل طهارت را در ادوار ثلاثه کون و کیان مسیح (ع) ثابت میکند. «حين أنه لم يصرح هنا بالطهارة عن الزنا استلزم كلامه في بعدية أنه الطاهر المصطفى آية للّه: «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً» (مؤمنون، آیه 50) و هنا يتهدم صرح كل مفرط و مفرّط بحق المسيح و أمه (ع) حيث الأقاويل فيهما و لا سيما فيه متشابكة متشاكسة لا يكاد تخمد نيرانها إلا بصراح القول من المسيح نفسه و هو في المهد صبي!» مریم نمیتوانست این کار را بکند، روزه هم نمیگرفت، صحبت هم میکرد، هر چه مریم میگفت، به چه دلیل ثابت میکرد که خودش طاهره است و این ولد، ولد حلال است؟ این باید از طریق خارق ثابت بشود، کما اینکه در جریان خیانتی که نسبت به یوسف (ع) داده شد، در آنجا شخص بزرگ شهادت بدهد به حرفش گوش نمیدهند. هر قدر اشخاص بزرگ شهادت بدهند و حال آنکه واضح است و روشن است که «قَدَّتْ قَميصَهُ مِنْ دُبُرٍ» (یوسف، آیه 25) کسی گوش نمیدهد. به حرف حق گوش نمیدهند چون قدرت با مبطل است و قدرت با باطل است. در چه صورت میشود به حرف حق گوش بدهند؟ یک خارقالعادهای، یک بچهای شروع کرد صحبت کردن، در روایت دارد در گهواره. «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» (یوسف، آیه 26) از خود آنها و بچه که در حقیقت خرق عادت در اینجا دو بُعدی بود که هم بچه سخن بگوید و هم سخنی که به ضرر زلیخا و به نفع یوسف (ع) است. در اینجا هم باید بچه سخن بگوید تا دفع این تهمت که هجوم این تهمت بر مریم (س) و عیسی شده است.
«نجد قرابة ثمانين موضعا في الأناجيل أن المسيح يعترف بعبوديته للّه و أنه ابن الإنسان» در پاورقی داریم آقایان ملاحظه میفرمایید. «و رغم تحرّفها لا نجد فيها و لا تصريحة واحدة من وحي الإنجيل أنه اللّه إلا» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 305) در هشتاد آیه اناجیل تصریح کردند به اینکه افتخار مسیح (ع) این است که عبدٌ للّه است، این را کاری نمیشود کرد. اما بعضی آیاتی که در انجیل اضافه کردند بهعنوان تحریف، یا اگر در انجیل هست معنا دارد یا اگر متشابه است، باید با آنها معنا کرد. از سه حال خارج نیست. اگر این آیاتی که شما أب و ابن و روحالقدس درست کردید، اگر متشابه است، اگر أب است و اگر آب نیست که آب است در حقیقت به لغت یونانی، متشابه است. کما اینکه قرآن شریف «مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» (آلعمران، آیه 7) تشابه در دلالت نیست. چون مطلب خیلی بالا است و انسان به مطالب پایین مأنوس است. این است که این آیه متشابهه را باید به محکم ارجاع کند. ما این سه حرف را با مسیحیان در بعضی از آیاتی که در انجیل از آن مستفاد میشود که مسیح (ع) الله است یا ابن الله است […] اتخاذی، به بعضی از این آیات استدلال میکنم.
اینجا «أنه اللّه إلا «الآب و الابن و روح القدس»» این را در انجیل دارد، آب، ابن، روحالقدس، اینها آب را أب کردند و سرش را انداختند پایین. خودشان هم میگویند آب، بعضی وقتها میگویند أب. در خطبههایی که قسیسها و کاردینالها و حتی اسقف و پاپ میکنند، بعضی اوقات أب میگویند، برای اینکه مردم را گمراه کنند. ولکن در انجیل آب است. آب نه لغت عبرانی است، و نه لغت سریانی است و نه لغت عربی است، آب لغت یونانی است. انجیل هم در اصل یونانی بوده است. بعضی از این الفاظ محفوظ مانده است. کما اینکه یشُع محفوظ مانده است. لفظ آب هم اینجا محفوظ مانده است. آب در لغت یونانی –سؤال بفرمایید- به معنای خالق است، ابن که ابن الخالق نیست، خالق که ابن ندارد، خالق مخلوق دارد، یعنی ابن الانسان. چرا ابن الانسان است؟ به دو جهت: یکی اینکه خالق که ابن ندارد، اگر گفتیم بیت الله، این بیت الله یعنی خدا در این خانه است؟ نه. خدا که خانه ندارد، پس بیت الله بیتی است که خداوند به این بیت عظمت داده است. روح الله «نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي» (حجر، آیه 29) خدا که نه جسم دارد و نه روح دارد، بنابراین روح الله روحی است که در میان مخلوقها اختصاص و امتیاز خاصی در میان سایر ارواح دارد. حتی اگر به محکمات ما ارجاع ندهیم خودش را میتوانیم معنا کنیم. اینجا، بعد از الآب، الاِبن که آمده است به دو دلیل: یک دلیل اینجا، یک دلیل هشتاد آیه انجیل اضافه بر ادله عقلیه، مراد از ابن، ابن الانسان است. اگر اینها زورشان نرسد اینجا معنا کنند. هشتاد آیه دارد که ایشان ابن الانسان است. عبدالله ابن الانسان، عبدالله ابن الانسان ولید مریم، به یوسف هم نسبت میدهند، آن مطلب دیگری است. و در خود اینجا وقتی ابن بعد از خالق ذکر شد، خالق که ابن ندارد، خالق مخلوق دارد، پس این ابن مخلوق است. منتها این ابن یک مخلوق خاصی است که از مادر است فقط و پدری در کار نیست.
و روحالقدس هم رابط است بین خالق و ابن الانسان. ابن الانسان که پیامبری است از پیامبران، خالق هم که خالق همگان، روحالقدس که جبرئیل است، این یک نرخ شاه عباسی عام است در میان کل پیامبران فرشتگان وحی بودند که حامل وحی بودند. «و الآب باللغة اليونانية تعني الخالق، فالابن ليس إلا مخلوقاً للخالق و هو ابن الإنسان، و روح القدس هو الوسيط بين الخالق و الابن. و لكنهم رغم الحفاظ على الصيغة اليونانية يفسرونها بالأب كأنها عربية مع الغض عن مدّها» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 305) این کلاهی است که سر خودشان گذاشتند و زود رسوا میشوند، منتها در برابر کسی که لغات را بفهمد. «تحريفاً خارفاً مجازفاً جارفاً لم يتنبه له إلّا القليل ممن و في لرعاية الحق من العارفين «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ»» این عبدالله در چه بُعد است؟ عبودیت تقسیمپذیر است. کما اینکه رسالت که بالاتر است، تقسیمپذیر است. آنچه تقسیمپذیر نیست الوهیت است، مگر در باب ربوبیت و رحیمیت که رحمتهای گوناگون با درجات گوناگون به مخلوقین گوناگون بر حسب استعداد عنایت فرموده است. عبودیت، گاه از نظر لفظ عبد است، منافق است، گاه از نظر لفظ و قلب عبد است، فاسق است. گاه از نظر لفظ و قلب و عمل عبد است، عادل است. گاه در هر سه حال احیاناً اشتباه دارد قصوراً، نه تقصیراً، غیر معصوم است. گاه در هیچ کدام قصور و تقصیری ندارد، معصوم است. و در خود معصوم هم مراتب عبودیت فرق دارد. و لذا رسولالله (ص) از جمله که قرآن تعبیر میکند: «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدينَ» (زخرف، آیه 81) اولِ زمانی که نیست، اول در بُعد عبودیت و درجه عبودیت است. یا «إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» (انعام، آیه 14) مگر اولیت زمانی امکان دارد؟ پیغمبر بزرگوار که قبلاً نبودند، این اولیت، اولیت رتبهای است.
حالا «قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» این عبدالله مرحله خاص است، نه عبد عادی، عبد بعد از کل مراحل به مقام رسالت هم و به مقام نبوت هم و بالاتر؛ به مقام ولایت عزم هم که یکی از پنج نفر انبیای اولوالعزم است، به این معنا عبدالله است. ««إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ» حالة و مقالة و سمة أفعاله طول حياته، مهما اختلق عليه مقالات اخرى» که در پاورقی الله است، ابن الله است، متخذ ابن الله است، شریک الله است، معادل الله است، مسیل الله است، ولیّ الله است و این حرفها. «فهو لا يعرف لنفسه صلاحاً» عبودیت هم مراحلی دارد. احیاناً عبدی است که حتی در جنب خدا، خود را صالح میداند، مثل بعضی از کسانی که اینقدر غافلاند که میگوید من اینقدر عابدم عابدم عابدم که در نزد خدا هم مقام دارم. خیر، اگر شما عابدید و صلاحیت دارید، نسبت به کسانی که صلاحیت ندارند، مقامی دارید. اما در برابر خدا صفر صفر، حتی انبیای بزرگواری که از خداوند متعال مقامات عالیه عصمت را گرفتند «افقر الی الله» هستند. کسی که یک میلیون تومان از کسی میگیرد فقیرتر است یا کسی که ماهی ده تومان میگیرد؟ معلوم است. گرچه به استحقاق است. بنابراین رسل الهی «افقر الی الله» هستند در دو بُعد: یک بُعد اینکه بیشتر از دیگران از خدا گرفتهاند و خدا میشود آناً سلب کند این رحمت را از آنها. بُعد دیگر این است که اینها احساس افتقار به حق سبحانه و تعالی طبعاً بیشتر میکنند.
«فهو لا يعرف لنفسه صلاحاً و بجنب ربه فكيف يجعل نفسه عدلاً لربه؟» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 306) در آیات انجیل دارد، عدل الله، مسیل الله. «و إذا واحد» آیه انجیل متّی آیه 16 تا 19: «و إذا واحد تقدم و قال له: أيها المعلم الصالح» مسیح معلم صالح است، لاشک، ولی معلم صالح است بین جمیع معلمین خلقی و بشری و ملائکی و جنی و چه. اما در برابر خدا صالح نیست. کما اینکه این نسبتها هست. فرض کنید «علماء أمّتي أفضل من أنبياء بني إسرائيل» چه کسی را میگوید؟ آقایان نوعاً میگویند بله، ما علما هستیم، شیخ انصاریها و… این درست نیست. انبیاء بنیاسرائیل، انبیاء، آن هم نه رسل، انبیای بنیاسرائیل مانند موسی و عیسی و اینها، اینها معصوم بودند، چطور افضل؟ نه، اینجا نسبی است. چون امت رسولالله (ص) تمام مسلمانان هستند که در قمه و قله آنها سیزده معصوم است. این سیزده معصوم علمای امت هستند، آنوقت شیخ انصاری هم جزء اینها حساب میشود؟ ما جزء اینها حساب میشویم؟ در یک دهی اگر بگویند فلانی عالم اینجا است، بسم الله، اما اگر این عالم ده که رساله بلد است بخواند و بگوید و مقداری درس خوانده، بیاید در حوزه دیگر از علما نخواهد بود، از فضلا و حجج اسلام نخواهد بود، نسبی است. «علماء أمّتي» یعنی فقط معصومین (ع)، اینها هستند که «أفضل من أنبياء بني إسرائيل» لاشک، نه فقط همه بنیاسرائیل، بلکه از ابراهیمها و نوحها اینها بالاتر هستند.
در اینجا «أيها المعلم الصالح» ایشان صالح هستند در برابر سایر معلمین زمان خود و اما در برابر رسولالله (ص) نمیگوییم طالح است، اما مقامی ندارد. کما اینکه قرآن شریف وقتی مراتب وحی را ذکر میکند، وقتی این پنج وحی را ذکر میکند، نسبت به بقیه وصّی و أوصیٰ است. اما نسبت به رسولالله (ص) أوحیٰ است. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» (شوری، آیه 13) این «ما» با «الذی» فرق دارد. «زيادة المبانى تدلّ على زيادة المعانى» نه معنا زیاد است، مقام بالاتر است. «ما» با «الذی» فرق دارد. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ» غایب است. جمع نیست. غایب است. «وصّی» است، «ما»، این نقطه اولای وحی است بر اولین پیغمبر اولوالعزم. «وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ» الذی به جای ما، اوحینا حاضر، اوحینا جمع، اوحینا وحی، و قبل از بقیه رسل اولوالعزم ذکر شده است. «وَ ما وَصَّيْنا»، ما سر جایش است، ولی «وَصَّینا» جمع است. چون وحی به ابراهیم بالاتر از نوح است. «وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ» بنابراین وحی حتی نسبت به ابراهیمها و موسیها و عیسیها و نوحها در برابر وحی خاتمالنبیین وصیت است، سفارش است، وحی نیست. و حال آنکه «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ» (نساء، آیه 163) از این قبیل ما داریم. در اینجا هم «و إذا واحد تقدم و قال له: أيها المعلم الصالح فقال له: لماذا تدعوني صالحاً؟» اگر صالح مطلق میگویید، من در برابر حق که صالح نیستم. در برابر حق، فقیر بیچیز ناچیز هیچ هستم. «ليس أحد صالحاً إلا واحد و هو الله» این بالاترین مقام عبودیت است، اعتراف به اینکه من حتی صالح هم نیستم، نه اینکه مقصرم، قصور در صلاحیت مطلق دارم، چون صلاحیت مطلق در انحصار ربالعالمین است.
– [سؤال]
– ولی مسیح را خارج از خطاکاری دانستند.
– [سؤال]
– از خودش سلب میکند. از خودش که سلب صلاح میکند این برخلاف عقیده مسیحیان است. چون مسیحیان میگویند این الله است یا ابن الله است.
– انحرافی است.
– پس این حرف از انجیل است. مسیحیان هم انجیل قبول دارند، باید قبول کنند. ولکن عقیده آنها چیست؟ به عکس این است. ما این را بر علیه مسیحیها استدلال میکنیم. علیه عقیده آنها. این در متی و مرقص و لوقاست. «و يندد ببطرس المتطرف، المتطرق له لقب الرب» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 306) پطرس یکی از حواریون بود، از دوازده حواریون مسیح (ع) پطرس را حساب میکنند و انجیل هم هست به نام انجیل پطرس. اینجا «حاشاك يا رب!» لفظ رب، اینها خودشان را باختند که عیسای بدون پدر متولد شده، پس رب، با اینکه از حواریین حساب میکنند. البته قرآن شریف هم نسبت به حواریین حرف دارد، مذمتی احیاناً دارد، گرچه در مقابل غیر حواریین دارای مقام هستند. «حاشاك يا رب!» تا این جمله را گفت «فالتفت» یعنی مسیح «و قال لبطرس: اذهب عني يا شيطان!» این حرف، حرف شیطان است. «أنت معثرة لي» تو جایگاه لغزشی برای من هستی. یعنی چه؟ نه اینکه من لغزش کنم، دیگران درباره من لغزش میکنند. اگر یک آیتاللهالعظمایی که ایشان یکی از دوازده حواریون مسیح است اینطور بگوید، بقیه چه خواهند گفت؟ پس «أنت معثرة لي» تو باعث هستی که من مکان لغزش باشم که دیگران لغزش کنند. «أنت معثرة لي لأنك لا تهتم بما لله و لكن بما للناس» اگر تو اهتمام بما للّه داشتی، ربوبیت او را واحد میدانستی. همانطور که الوهیت او واحد است، ربوبیت او هم واحده است. البته این عتاب نسبت به کسانی از ما مسلمانان هم متوجه است که پیغمبر و ائمه را با خدا شریک میکنیم. به آنها ربوبیت و تشریع و ربوبیت تکوین میدهیم. ما اهتمام بما للّه نداریم، اگر ما اهتمام بما للّه داشتیم، تمام ربوبیتها در پرتو الوهیت واحده را منحصر به خدا میدانستیم. نه اینکه با خدا شریک درست کنیم که حتی خدا به واسطه اینها خلق کرده است. قبل از اینها چطور؟ یک چیزهایی را ما میگوییم بهعنوان ولایت که همان حرفها نظیر حرفهای مشرکین و بلکه بدتر از حرفهای مشرکین احیاناً هست، اما به لسان ولایت میگوییم.
«لأنك لا تهتم بما لله». اگر انسان اهتمام کند به آنچه در اختصاص و انحصار خدا است چطور به غیر خدا میگوید یا رب؟ «لكن بما للناس» منِ بشر را چون یک مقداری اعجاز درباره من است و بیشتر از دیگران من نمود دارم، آمدید من را بالا بردید، خدا را پایین بردید. متّی الی آخر. «و يندد بمن اختاله معادلاً لربه» همه را رد میکنیم. آیاتی در همین اناجیل است که معادل الله، مسیل الله، اقنوم الله، که همه را معنا میکنیم. «و يندد بمن اختاله معادلاً لربه: آبي يعمل و أنا أعمل فمن أجل هذا قالوا: إنه كسر السبت و جعل نفسه معادلاً للّه» اگر «أبی یعمل» بود، معادل بود؛ فرزند و پدر، ولی «آبي يعمل و أنا أعمل». منتها «آبی یعمل لأنه الخالق انا اعمل لانی عبدٌ رسول»، عبد رسول از خود چیزی ندارد، هر دو عمل میکنند. منتها عمل رب عمل اصل است که نفخ میکند که این هیئت طیر، طیر شود «أَنِّي أَخْلُقُ» (آلعمران، آیه 49) هم صورت مطلب این است که من هم فوت میکنم و این درست میشود. ولکن اصل مطلب با خداست.
«آبي يعمل و أنا أعمل فمن أجل هذا قالوا: إنه كسر السبت» یکی از مهمات اسبوعی نزد بیت اسرائیل این بود که روز شنبه روز عید است. جناب مسیح آمد روز شنبه را برداشت، گفت روز شنبه عید نیست. اصلاً جمعه از آغاز عید بوده است تا انجام. «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ» (نحل، آیه 124) آن یک جعل فرعی است. کما اینکه تحویل قبله که اول کعبه بوده است در مرحله دوم در مدینه منوره چند ماهی متحول شد قبله به بیتالمقدس، این بهعنوان یک ابتلایی بود هم از برای مسلمین هم از برای یهود. این «إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» این جعلی است که در شریعت یهود شد. «عَلَى الَّذينَ اخْتَلَفُوا فيهِ» در اینجا هم مهم در نظر اینها سبت بود. مسیح گفت سبت نه، کما اینکه بعضی مطالب دیگر را برطرف کرد. «و جعل نفسه معادلا للّه» من این کار را نکردم. این نسبت به جمله اول که تمام مراحل را میگیرد.
این عبودیت در تمام حالات و قالات و عقاید مسیح و اعمال مسیح نقش دارد و بالاترین نقش را در مرحله مسیح (ع) دارد، حتی در برزخ چنین است که بارها عرض کردیم و در قیامت چنین است. این خودش بحثی است که آیا در برزخ عبادت است یا نه؟ در قیامت است یا نه؟ در دنیا که حجبی در کار است، عبادت مفروض است. و در برزخ که این حجب از بین میرود، این امت و تخلفات و این بحثها از بین میرود، آنجا عبودیت صافتر است، در قیامت عبودیت اصفی است. و تعبیر ما اگر لفظش خیلی درست نیست، اگر یک عاشقی به معشوقش برسد، معشوق بگوید نگاهم نکن، این بر سر عاشق زدن است. پیغمبر بزرگوار که تمام حیثیت او خضوع در مقابل ربالعالمین است، اگر از دنیا رفت، خدا گفت عبادت نکن، این خودش دور کردن رسولالله (ص) از بالاترین هدفش است. پس در برزخ [عبادت] هست، بالاتر، چون موانع در کار نیست و در قیامت هم هست بالاتر، الی غیر النهایة. این مرحله اولی.
«آتانِيَ الْكِتابَ» (مریم، آیه 30) یک مطلبی در میان مسیحیان است که میگویند مسیح انجیل نداشته است. یکی از پیغمبرانی که خودش کتاب نداشته، میگویند مسیح است. من در کلیسای انجیلی تهران که زیاد بحث کردم و بشارات، بعد المقارنات را مقداری بر مبنای آن نوشتم و نقل کردم، اینها معترف هستند، یکی از بحثهای ما این بود که وارد شدم. گفتم هر پیغمبری کتاب دارد، کتاب حضرت مسیح چیست؟ به هم نگاه کردند، گفتند انجیل یوحنا، انجیل مرقس، انجیل لوقا، انجیل متّی. گفتم نه مسیح را میگویم. گفتند: نه مسیح بالاتر از این بود که انجیل بنویسد. بالاتر از این بود که به او وحی بشود. چون ایشان الله است و ابن الله است. گفتم پس اینها اهانت کردند به مسیح که انجیل او را نوشتند. یکی از کسانی که انجیل ندارد، مسیح است. و چرا این را میگویند؟ چون انجیل اصل را رها کردند و انجیلهای دیگر که 113 انجیل بوده، بعد کم کردند، کم و کمتر کردند، آنها که خیلی غلط داشته کنار گذاشتند، صدها نفر با هم شورا انجام دادند شده این چهارتا، این چهارتا هر یکی با خودش تناقض دارد و چهارتا با همدیگر تناقض دارند و در مرحله سوم با واقعیتها تناقض دارند. با مطالبی که ثابت است از نظر عقل و شرع، تناقض دارند. اینها را میخواهند جلو بیاورند، برای اینکه انحرافاتی که پولس آورد که اصل شریعت ناموس و شریعت عمل را از بین برد، فقط شریعت عقیده باطل ثالوث را آورد که مردم را آسان به بهشت ببرد و آسان از جهنم دور کند. اینها آمدند این تصوف لخت و تصوف بیمعنا و بیمزه را بهوسیله پولس درست کردند که حتی در انجیل پولس دارد: هر کس به این شریعت ناموس عمل کند، از ملکوت مسیح بهرهای نخواهد برد. تهدید است. هر کس نماز بخواند، روزه بگیرد، زنا نکند، هر کس کارهای حرام را انجام ندهد… شریعت ناموس است، شریعت ناموس شریعت عمل است. هر کس مقید است… در چند جای اناجیل دارد، مخصوصاً انجیل پولس، هر کس وفادار است به شریعت عمل، عمل کند، از ملکوت بیبهره است. یعنی مجانی بهشت نخواهد رفت. ولکن، اگر شریعت ناموس را کنار بگذارد، این فقط أب و ابن و روحالقدس است که آب را میگویند أب، أب و ابن و روحالقدس و صلیب و چه و چه، این صاف میرود بهشت.
اینها کتاب را منکرند و حال آنکه در کتبی که خودشان نوشتند چندین انجیل مذکور است، از جمله انجیل المسیح، انجیل الولادة، در مقارنات هم مفصل داریم اینجا اشاره میکنیم. 2- ««آتانِيَ الْكِتابَ» فرية أخرى على المسيح (ع) ان ليس له كتاب شرعة، و إنما الحواريون و من اتباعهم هم الكاتبون سيرته» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 306) چون بعضی از این چهار انجیل از حواریون نیست، از اتباع است. «و سموها الإنجيل، لذلك لا نرى عندهم إنجيلاً ينسب الى المسيح إلا ما تطرق له التاريخ و أصبح منسياً مع الزمن» «منسياً مع الزمن» کلاً که انجیل خود مسیح است. «منسياً مع الزمن» که اینها آمدند ردش کردند، از جمله این انجیل برنابا است که مسیحیان رد کردند. اگر ما کتابی در کل کتب انبیا و کتب وحی داشته باشیم که سالمترین کتابها بعد از قرآن است، همین است. همین انجیل که صلیب و تثلیث و تناقض و ابن الله و الله و همه را رد کرده است و -نمیخواهیم به این استدلال کنیم- چهارده بشارت به لفظ محمد و احمد بر خاتمالنبیین (ص) دارد، این را رد کردند، چون به صرفشان نیست.
یکی از بزرگان که الآن تشریف دارند، میگفت من رفتم نجف یکی دو سال ماندم و درس مرحوم آقای سید علی آقا قاضی (رض) که استاد علامه طباطبایی و آقای خویی بود، در اخلاق رفتم دیدم دو سه نفر نشستند، ایشان درس اخلاق میدهد. نگاه کردم دیدم انجیل برنابا است. گفتم انجیل برنابا؟ گفت: بله، قرآن که اصل است، میخواهیم به این احمقها بفهمانیم که انجیل برنابا بهترین کتاب عقیدتی و اخلاقی است. حالا اینکه تا چه اندازه کار ایشان درست بود، ما عرضی نداریم. این انجیل آنقدر عظمت دارد از نظر اخلاقی که مسیح (ع) حقایق را با تمثیلات به قدری زیبا بیان میکند، البته این هم خالی از تحریف نیست که چهار، پنج جاست که من در حاشیه انجیل عربی نوشتم که چهار، پنج جای آن تحریف شده، دستبرد به آن شده است. اما این غیر از این اناجیل اربعه است که الکشده و خلاصه بعد از دقتها و تصحیحات و چه و چه است. این انجیل غلط بسیار بسیار کم دارد. نتیجه این است که در نزد مسیحین الآن انجیل مسیح نیست، اگر انجیل برنابا هم هست، این را قبول ندارند و رد کردند. البته حرفهایی است که اگر ما فرصت کنیم، تمام حرفها رد است. یعنی یک کلمه درست ایشان نخواهد داشت. به استناد همان انجیل برنابا و اناجیلی که استدلال کردند.
«إن القرآن يثبت له إنجيلاً: «وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ»» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 307) اناجیل ندارد، کما اینکه قرآن، قرائین ندارد. «إنا أنزلنا علیک الکتب» ندارد. یک کتاب بر مسیح (ع) نازل کردیم: انجیل که انجیل انکلیون است، انکلیون لغت یونانی است به معنای بشارت. انجیل بشارت است. بشارت دو بُعد یا سه بعد است. یک بعد از بشارت، بشارت به حقایقی است که علمای تورات برطرف کردند و تحریف کردند. بشارت دوم به حقایقی است که مسیح (ع) آورده است که ولیّ عزم بودن مسیح هم یکی به همین معنا است که احکامی را آورده است که نسخ بعضی از احکام تورات است. مثل محرمات موقتی «وَ لِأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ». (آلعمران، آیه 50) بشارت بزرگتر از هر دو، بشارت به خاتمالنبیین (ص) است، کما اینکه یحیی (ع) با اینکه از بزرگترین انبیای بنیاسرائیل است، یک بُعد بسیار بزرگ کیان نبوتش بشارت است. «أنا صارخٌ فی البریة» من فریادگر در بیابانها در میان مکلفین هستم که مسیح (ع) را معرفی کنم. مسیح متولد شده، نمیشناسند. مسیح (ع) را من معرفی کنم. کذلک حضرت مسیح (ع) «و من معه من النبیین» که مقداری در بشارات عهدین که آقایان دارید، ما حدود شصت بشارت از کتب انبیا ذکر کردیم و در تفسیر هم که عنوان مقارنت دارد، باز بالاتر ما این مطلب را بحث کردیم. پس خود انجیل میگوید بریکلیطوس، […] این را کردند باراکلیطوس، باراکلیطوس که لغت یونانی است یعنی تسلیدهنده. این الف چه موقع آمد؟ بعد از اسلام، قبل از اسلام وقتی ما مراجعه به اناجیل میکنیم میشود بریکلیطوس، یعنی محمد یا احمد، بسیار پسندیده، معنایش بسیار پسندیده است که هم محمد است که مبالغه است، هم احمد است که مبالغه است. محمد مفعّل باب تفعیل، احمد که افعل التفضیل. تفصیل این را در بشارات مراجعه خواهید فرمود.
«و جماعة من المسيحيين ينكرون هذه الحقيقة الناصعة، ك: القس» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 307) اشاره «و، ت. جردنر الإنجليزي و: او ميم ميلر» اینها قبول ندارند. «رغم اعتراف جماعة آخرين منهم بإنجيل المسيح و كما في الإنجيل الحالي نفسه» عجیب است. در خود این انجیلهایی که قبول دارند، انجیلهای مسیح را اشاره کرده است. اینها باز میگویند انجیل مسیح نیست. شما بگویید اصلاً نیست. آیه این است: «بعد ما أسلم يوحنا جاء يسوع إلى الجليل» انجیل مرقس، فصل 1، آیه 15: «بعد ما أسلم يوحنا جاء يسوع إلى الجليل يكرز -يبشر- بإنجيل ملكوت الله» یسوع بشارت میدهد به انجیل ملکوت الله، به انجیلی که آنها متناقض نوشتند؟ بشارت میدهد به آنچه از طرف خداوند به آنها وحی میشود. آیا پیغمبری که میآید بشارت میدهد به وحیای که شاگردان خودشان مینویسند یا وحیای که در اصل بر او نازل میشود و شاگردان تلقی میکنند یا حفظ کنند یا بنویسند. «-يبشر- بإنجيل ملكوت الله و يقول: قد كمل الزمان و اقترب ملكوت اللّه» البته این اقتراب الملکوت دارای چند معنا است. دارای سه معنا است. حد عادیاش دارای سه معناست. چون ملکوتالله یعنی حقیقتِ الله، حقیقت الله که ظاهر نمیشود. بلکه حقیقت شریعة الله ظاهر میشود. حقیقت شریعة الله علماً و معرفتاً و عملاً و تطبیقاً در اجتماع دارای سه مرحله است. «و اقترب ملكوت اللّه» چون اگر «و اقترب ملكوت اللّه» خود ملکوت شریعت مسیح باشد «و اقترب» نیست، آمده. شریعت مسیح با خود مسیح آمده، «آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ» (مائده، آیه 46) برخلاف قرآن، قرآن که کمکم نازل شد به این صورت مفصل، ولیکن انجیل به صورت منفصل یک جا نازل شده است. تورات هم همچنین، تورات یک جا نازل شد به الواح و انجیل هم یک جا نازل شده است. پس این «و اقترب ملکوت الله» یعنی این حقیقتی که پنهان است و ظهور پیدا خواهد کرد در بُعد ربانیت ربالعالمین و رحیمیت ربالعالمین بهعنوان نقش شریعتِ الله و احکامِ الله چه احکام اصلی باشد و چه احکام فرعی عملی باشد، این «و اقترب» سه بُعد است: 1- آمدن رسول اسلام (ص) که آنچه او و دیگران نیاوردهاند، آورده است. 2- زمان حضرت مهدی (عج) که تحقق جهانی پیدا خواهد کرد. 3- بعد الموت و یوم القیامة الکبری که ملکوتالله و آن حقایقی را که خداوند بیان کرده است و بشارت داده است، در آنجا ظاهر میشود. این «و اقترب ملکوت الله» به این معنا است. «فتوبوا و آمنوا بالإنجيل»، پس انجیل باید باشد. انجیل نباشد، به آنچه نیامده ایمان بیاوریم؟
آیه دیگر: «و كان يسوع يطوف كل الجليل» به یسوع میگفتند یسوع جلیلی، چون ایشان در جلیل زندگی میکرد، شهر جلیل که الآن هست در قدس، نه در خود قدس، یکی از شهرهای آن. «يطوف كل الجليل يعلم في مجامعهم و يكرز بإنجيل الملكوت» خوب این انجیل، انجیل ملکوت است. چرا؟ هم خودش ملکوت است؛ حقایق را بیان کرده است. هم بشارت میدهد به ملکوتهای مثلث آینده، متی 23 الی آخر. «و يعرف به بولس قائلاً» خود پولس هم میشناسد «و یعرّف به بولس قائلاً» تعریف میکند و میشناساند، پولس همین پولسی که آمد شریعت عمل را از بین برد با تصوف پولسی خودش، ایشان تصریح میکند. «أولاً أشكر الهي يسوع المسيح» البته این پولس یهودی الاصل است و تا مسیح تشریف داشتند ایمان نیاورد، عناد میکرد. چون نمیتوانست کاری انجام بدهد. بعد که مسیح صعود فرمودند یا به خیال اینها صلیب شدند، شروع کرد از آن مسیحیهای درجه اول شدن. قبل از اینکه مسیح (ع) انقلاب شریعت مسیح را ایجاد کند، این ضد انقلاب بود. بعد که مسیح (ع) آمدند، این اولین انقلابی شد.
«أولاً أشكر الهي يسوع المسيح من جهة جميعكم أن ايمانكم ينادي به في كل العالم فإن الله الذي أعبده بروحي في إنجيل ابنه» پس ابن انجیل دارد. ابن الله به تعبیر ایشان انجیل دارد، پس اینها که منکر انجیل هستند، بیخود. «شاهد لي كيف بلا انقطاع اذكرهم» در نامه پولس به رومیان فصل اول «و في برنابا» همین انجیل برنابا که در بشارات عهدین و المقارنات و در تفسیر الفرقان و در بعضی کتابهای دیگر ما حدود ده دوازده صفحه راجع به اثبات اینکه این انجیل، انجیل مسیح قبل الاسلام بوده، بحث کردیم. حتی از دایرةالمعارف پطرس بستانی که از بزرگترین دایرهةالمعارفهای مسیحی است که قبول دارند، ده جلد است، در آنجا تصریحاتی راجع به انجیل برنابا است، اضافه بر اینکه از خود انجیل برنابا حقانیت آن را به دست میآوریم. «و في برنابا: «و لقد قال لي صدق يا برنابا»» انجیل املایی است. ما یک انجیل حفظی داریم، یک انجیل املایی، یک انجیل واقعی. انجیل واقعی همان است که بر خود مسیح نازل شد. انجیل املایی آن است که مسیح گفت و برنابا نوشت، قدیس برنابا که از حواریون دوازدهگانه است که در حرفهای اینها هم دارد که جناب برنابا استاد گروهی از حواریون بود. انجیل سوم همین اناجیلی است که به خیالات و اوهام خودشان نوشتند. این انجیل دوم است.
«قال لي صدق يا برنابا اني اعرف كل نبي و كل نبوة و كل ما أقوله إنما جاء من ذلك الكتاب» (الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 18، ص 308) مسیح از خود انجیل خودش نقل میکند برای برنابا و چرا؟ چون میداند به وحی الهی، متوجه این مطلب است که نمیگذارند انجیل مسیح بماند، ولی انجیل برنابا میشود بماند و مانده است. بعد میفرماید: «و أنتم شهداء على هذا كيف أنكر على هؤلاء الأشرار الذين بعد انصرافي عن العالم سيبطلون حق إنجيلي بعمل الشيطان» صعود که کردم، انجیلها را از بین میبرند. ««و لكنني سأعود قبل النهاية» (برنابا 52: 14- 15) «… مع أنني الآن أبكي شفقة على الجنس البشري لأطيلن في ذلك اليوم عدلاً بدون رحمة لهؤلاء الذين يحتقرون كلامي و لا سيما أولئك الذين ينجسون إنجيلي» (برنابا 58: 21- 22) و كما يشهد بولس بهذه الخيانة الفاضحة إذ يندد بهم» خود پولس که خودش از اشرار است و خودش شریعت ناموس را از بین برده است، میگوید: «إني أتعجب أنكم تنتقلون هكذا سريعاً من الذي دعاكم بنعمة المسيح إلى إنجيل آخر. ليس هو آخر. غير أنه يوجد قوم يزعجونكم و يريدون ان يحولوا إنجيل المسيح» اشاره به این مجلسی است که درست کردند که دو ثلث آنها قائلین به بنوت مسیح یا تثلیث بودند و یک ثلث قائلین به وحدت بودند. آن قائلین اول بر قائلین بعدی غلبه کردند و لذلک عقیده تثلیث در اینها شیوع پیدا کرد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».