«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
وراثةالأرض به عنوان کل ارض تکلیف در یک زمان آیندهای، از وعدههایی است که حضرت اقدس حق سبحانه و تعالی در کل اسفار نبیین و وحیهای به نبیین بهطور مؤکد بیان فرموده است. منتها در قرآن شریف که آخرین کتاب آسمانی است صراحت و تعداد آن و تبیین آن به چند علت بیشتر از است. از جمله اینکه این وراثةالأرض و تحقق شریعةالله به عنوان حاکمیت به خصوصِ اسلام مربوط است و دیگر اینکه قرآن شریف که آخرین کتاب آسمانی است، وحی آن شامل تمام وحیها و اضافه است.
این آیه مبارکه سوره انبیاء، آیه 105 که از آیات آخرین این سوره است: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» نمیشود مراد از زبور در اینجا فقط زبور داود باشد. ما یک تحلیلی در کل عناوینی که مربوط به بیّنات و زُبر و کتاب منیر و قرآن و وحی و صحیفه کردیم که در قرآن شریف شش تعبیر است. یک بررسی کاملی در کل آیات مبارکات قرآن کردیم که این شش جهت را بر مبنای وحی بر کل نبیین دارد، و این مطلب برای ما از دور روشن بود و از نزدیک روشنتر شد که نمیشود لفظ زبور در اینجا در انحصار زبور داود باشد. برخلاف آنچه ما همیشه گمان میکردهایم و دیگران گفتهاند و نوشتهاند و گمان کردهاند، بلی کتاب داود نام زبور دارد، اما نام زبور در انحصار زبور داود نیست بلکه این نام به تعبیر زُبر در چند جای قرآن شریف کل کتب آسمانی را شامل است و از نظر معنای لغوی زبور هم چنین است که عرض میکنیم.
«وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ» این «یَرِثُها» ارثالأرض در قرآن شریف نسبت به «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» فقط دو جا ذکر شده است. یکی همین آیه انبیاء است و دوم آیه 128 سوره اعراف است: «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا» چون شدیدترین اقوام که زیر یوغ فرعون بودند و حتی زنها و مردهای آنها عنوان کنیز و غلام فرعونیان را در مدت مدیدی داشتهاند و تمام نوامیس بنیاسرائیل زیر ظلم ممتد و مستمر فرعون و فرعونیان بوده است، اینجا زمینه است که پروردگار عالم این وعده وراثةالأرض را از برای «عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»[1] بدهد. اما قطعاً در انحصار بنیاسرائیل نیست، بلکه زمینه، زمینه ظلم بسیار زیاد است که میفرماید: «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ»[2] بعد از آنکه قوم موسی میگویند: ما هر چه جلو میرویم خطر بیشتر و ضرر زیادتر میشود و رحمتی مشاهده نمیکنیم. کما اینکه نسبت به کل رسل چنین جریانی بوجهٍ عام است که «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ»[3] این کلّیت دارد. منتها موارد آن در انبیاء و زمینههای آن با هم فرق دارد.
«قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا» دو بُعدی است. در بُعد ایجابی که بر مقام ایمان باقی ماندند و در بُعد سلبی که ایمان شما را آن ناراحتیهایی که نسبت به شما توجه میکند، سلب نکند. «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا» چطور؟ بشارت. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ» این مقدمه مطلب است. ارض لله است. کدام أرض؟ مراد از ارض کل عالم وجود است، کل عالم وجود در اینجا مورد نیاز نیست که به عنوان مقدمه بحث شود. بلکه مراد از ارض، ارض تکلیف است. چون در ارض تکلیف است که بنیاسرائیل مبتلای به ظلمهای فرعون شدند و کل مبتلاهای به ظلمها در طول تاریخ فرعونها و نمرودها و شدّادها و غیرها، ارض، ارض تکلیف است، ارض سکونت هر ساکنی نیست، ارض خلقت بوجهٍ عام نیست بلکه مراد ارض تکلیف است. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ» این مقدمه مطلب است. ارض تکلیف مِلک خدا است و در تحت مُلک خدا است. الّا اینکه این مِلک خدا و مُلک خدا که نسبت به ارض تکلیف است، دارای دو مرحله است:
یک مرحله امتحانی متواصل در طول تاریخ تکلیف و رسالتها از آدم تا خاتم تا مدتهای بسیار زیاد که به طور اکثریت مطلقه، انبیاء و سایر معصومین و مؤمنین بر حسب درجات گوناگون خود مورد ظلم و ناراحتی بودند و حاکمیت تحققی ظاهری خارجی شرایع ربالعالمین نمودی نداشته است. این مرحله اولای ارض است که از مرحله آغازین زمان تکلیف و تشریع شرایع تا مرحله آخرین است.
مرحله دوم این است که خداوند در یک زمانی همین ارض تکلیف را دو بُعدی خواهد کرد. در مرحله اولی ارض تکلیف یک بُعدی است و بُعد تشریع است. اما حاملین شریعتِ الله دائماً در ناراحتی و در مظلومیت و سختی بودهاند. این ارض تکلیف است و ارض تشریع است، اما ارض حاکمیت شریعت بر کل ارض تکلیف از آغاز تا زمان آخرین نبوده است.
اما در زمان آخرین که بر حسب بشارات بسیار زیادی در قرآن شریف و سایر کتب انبیاء است، این ارض تکلیف دو بُعدی میشود: بُعد اول استمرار رسالت آخرین که رسالت قرآنیه باشد و بُعد دوم تحقق بخشیدن و نقش دادن این بشارت در کل عالم تکلیف است. «قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا» حالا اینطور نیست. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ» لزومی ندارد که در زمان شما باشد، در زمان شما مقداری است، ولی در زمان شما که «يُورِثُها مَنْ يَشاءُ» نبود، بنیاسرائیل از دست فرعون راحت شدند، نجات پیدا کردند، ولکن در خود آنها هم فسادهای زیادی بود. این سلطه در ارض تکلیف به عنوان نقش دادن و تحقق بخشیدن شریعتِ الله صددرصد نبود و درصد آن زیاد هم نبود.
«إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» آیات وراثت ارض نسبت به حق سبحانه و تعالی بسیار است، خداوند به معنای خود وارثالارض است، اما بندگان صالح خدا وارث ارض شوند، یعنی چه؟ یعنی در این ارض تکلیف که سلطهها و مدیریتها و فرماندهیها و نفوذهای کلمه غالباً در اکثریت مطلقه به دست شیاطین است «عَلَی مُختَلفَ دَرَکاتِهِم»؛ «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها»[4] تمام سلطههای فساد در یک آیندهای کنار میرود. کل سلطههای فساد و ظلم و انحراف و ناصالح از بین میرود. «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ» کدام عاقبت؟ همینجا، عاقبت اینجا. یعنی «الحیاة العاقبة» زندگی آخرین. زندگی آخرین در کل عالم تکلیف در انحصار متقین است، قبل از آن اینطور نیست. قبل از آن فرماندهیها، مالها، قدرتها، نشیب و فرازها، فرحها و راحتیها، نعمتها بیشتر برای کفار و منحرفین است. اما این وعده دارای دو بُعد است: بُعد اول «يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»، بُعد دوم که تکمله این بُعد است «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ». سوره اعراف، آیه 128.
ما یک نظر کلّی نسبت به شش عنوان خواهیم داشت. آن شش عنوان اولاً عنوان زبور است. لفظ زبور و لفظ «الزَّبُورِ» و لفظ «زُبُر» با صیغههای مختلف در کل قرآن شریف به چه معنا است؟ ما نمیتوانیم فقط آیه 105 سوره انبیاء را در نظر بگیریم، به حساب آنچه که از نوشتهها و گفتهها در مغز ما آمده است که «الزَّبُورِ» زبور داود است و آیه را اینطور معنا کنیم، حق نداریم. عوامل درونی و عوامل برونی بر حسب اجتهادات خود ما یا تقلیدهای خود ما، دور از آنچه را که مصطلح قرآن شریف است، این نمیتواند مفسّر حتی الفاظ و لغات قرآن باشد تا چه رسد به جملات قرآن.
اگر ما به آیه «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ» نظر کنیم میگوییم زبور، زبور داود است. اینکه من مدام این طرف و آن طرف میروم به خاطر این نیست که میخواهم گمراه باشم یا گمراه کنم، نخیر. چون میبینید مطلب آنقدر در اذهان و در نوشتهها محکم است که همگان تصور میکنند زبور، زبور داود است. اما مطلب اینطور نیست. بعضی مطالب در فقه است که از نظر حکمی یا تاریخی یا غیر، آنقدر بین مسلمین ضروری است که آدم فکر میکند دنبال آن نرویم. دنبال ادله نرویم که این لفظ و این حکم چیست. ولی وقتی با کمال تأسف و تأثر و با کمال خوشبختی دنبال دلیل صحیح از کتابالله میرویم، میبینیم آن مطلب خلاف این است.
بنابراین ما نه تنها در مطالبی که بین علما مشهور و اجماع است و اطباق است باید شک کنیم، در ضروریات هم باید شک کنیم. از آغاز باید کتاب شریعت اسلام را مطالعه کنیم، درست مطالعه نشده است، در حاشیه هم نبوده است، به عنوان حاشیه هم مورد قبول نبوده است. اگر ما میخواهیم مسلمان صددرصد باشیم، درصد معرفتی قرآن و ایمان به قرآن برای ما خیلی بالا باشد، تا آنجایی که میتوانیم باید از آغاز قرآن را مطالعه کنیم نه مانند سایر مطالعهها؛ نه عوامل درونی و بیرونی که حواس ما را پرت کند. خود من جزء گمراهان بودم منتها درصد آن کم بود. اگر گمراهی نود درصد است، پنجاه درصد است، شصت درصد است، ما ده، پانزده درصد گمراهی داشتیم به چه حساب؟ از آغاز پنجاه سال تقریباً یا تحقیقاً که روی آیات مبارکات قرآن مطالعه و دقت و نوشتن و تدریس و بحث داشتم، بعضی مطالب ضروری صددرصد بود، انسان به دنبال مطالب ضروری صددرصد نمیرود، ولی بعداً فهمیدم ضروریهایی است که در میان کل علمای شیعه، کل عملمای سنّی، کل علمای فریقین است، اما خلاف آن ضروری است که اگر مراجعه کنیم میبینیم خلاف آن ضروری است.
از جمله موضوعات تاریخی که مربوط به بشارت صاحبالأمر (عج) است. «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ» چه کسی گفته است «الزَّبُورِ»، زبور داود است؟ در نُه جای قرآن شریف زبور ذکر شده است. هفت جا «الزُبُر» است، هم جمع زُبُر و هم معنای زبور، هم جهات دیگر منافات دارد که معنای اصلی «الزَّبُورِ» زبور داود باشد.
البته از جمله احتمالات این است که چنین احتمال دارد، چنان احتمال دارد که در ضمن احتمالات زبور داود هم مورد این بشارت است. در فصل 37 زبور داود این بشارت در حدود چهل آیه تکرار شده است، کمتر تحریف شده است. اما به این معنا نیست که در سایر زبر و سایر کتابهای انبیاء این بشارت نیامده است. از مسلّمات و از ضروریات است که در ابعاد گوناگون رسالتی نسبت به اینکه اسلام عزیز و شریعت الله جهانشمول باشد و در کل کتابهای وحی این بشارت آمده است. تحریف شده است، کم تحریف شده است، زیاد تحریف شده است، ولی این بشارت نسبت به دولت آخرین در کل کتب انبیاء حتی کتاب آدم، کتاب ادریس –ما در بشارات از کتاب ادریس نقل کردیم- کتب انبیاء اصل، کتب انبیاء فرع، موجود است.
ما اولاً یک بحثی در این شش عنوان داریم. قرآن، زبور، صحیفه، کتاب، ذکر، وحی. این شش عنوان را وقتی در کل آیات مبارکات قرآن تفتیش میکنیم که تعداد آن را هم نوشتم، آقایان مراجعه کنند و خوب است با هم کار کنیم. اینطور نباشد که همه مطلب را شما بگویید و بنده گوش کنم و بخوابم. نخیر، باید با هم کار کنیم و یک کارهایی است که روی قرآن شریف نشده است و یا کم کار شده است، از این جهت مطالب کال و نارس به دست میآید.
اولاً ما از لفظ قرآن همیشه گمان کردهایم و میکنیم که یعنی فقط همین کتاب است؛ نخیر. قرآن یعنی خواندنی. حتی در نماز صبح در سوره مبارکه اسراء دارد: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً»[5] قرآن فجر این قرآن نیست، فجر خواندنی است، نمازها همه خواندنی است، بعضی خواندنیتر است، با اینکه دو رکعت است، اما نماز فجر که صلاة صبح است این خواندنیتر است و الّا مگر نمازهای دیگر خواندنی نیست؟ «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» دو مرتبه هم ذکر شده است «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» در روایت دارد و مطلب خوبی است که صلاة فجر را هم ملائکه للیل مشاهده میکنند و هم ملائکه نهار. چون نه لیل است و نه نهار است، هم لیل است و هم نهار است. دو رکعت است، اما این نماز در موقعی قرار گرفته است که خداوند دو مرتبه در یک آیه چه تعبیر عالی دارد: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً». درست است که در هفتاد جای قرآن ق، ر، ا، ن با صیغ مختلف ذکر شده است، اما در بعضی جاها این قرآن نیست و همچنین سوره 17، آیه 78: «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» یا در سوره 75 (قیامت)، آیه 16 و 17: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ»، «هُ» همین قرآن است «وَ قُرْآنَهُ» یعنی قرآنِ قرآن، یعنی خواندن قرآن. این «قُرْآنَهُ» خود این قرآن نیست، «وَ قُرْآنَهُ» یعنی خواندن این قرآن. خداوند دو بار این قرآن را خوانده است و البته آیات مفصّلات را به وسیله جبرئیل وحی کرده است، آیات محکمات بحث دیگری است.
محکمات که در لیله قدر است و لیله مبارکه است و لیله معراج است، آن را عرض نمیکنیم. این قرآن «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ»[6] خدا دو مرتبه «فُصِّلَتْ» را خوانده است، یک مرتبه به حساب نزول، یک مرتبه به حساب تألیف، کما اینکه نزول «مِن الله» است، تألیف هم «مِن الله» است.
این آیه که از جمله شواهد یا شاهد درجه اول در کل قرآن شریف است، برای اینکه تألیف قرآن هم به این ترتیبِ موجود از خدا است، همانطور هم که تنزیل هم از خدا است «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ» حصر است، شریک ندارد. نه عثمان شریک است، نه علی شریک است، نه زید بن ثابت شریک است، نه پیغمبر شریک است. «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ»، «فَاتَّبِعْهُ» نیست، «فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» است، خواندش را همانطور که ما میخوانیم. هم در مفردات و هم در تعریف «فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ».
و نیز از این هفتاد آیه اضافه بر این سه جمله قرآن یا چهار جمله قرآن «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ قُرْآنَهُ * فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» دو مرتبه قرآن در اینجا ذکر شده است. «وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً»[7] دو مرتبه ذکر شده است، این چهار مرتبه.
چهار مرتبه از هفتاد مرتبهای که لفظ قرآن در قرآن شریف است کنار رفت، 66 مرتبه شد. این 66 مرتبه سه بخش است. یک بخش به طور صریح میرساند که تمام کتابهای وحی قرآن است و یک بخش به طور اشاره و تلمیح است که تمام کتابهای وحی لفظ قرآن است و یک بخش که بخش اعظم است، لفظ قرآن، خاصّ به این قرآن اخیر است و چرا؟ هم مهمترینِ وحی این قرآن است، هم مهمترینِ قرآن به عنوان کتاب خواندنی وحی، این است، هم مهمترین صحف این است، هم مهمترین ذکر این است، هم مهمترین زبور این است منتها اضافه بر اینکه مهمترین است، لفظ خاص قرآن و ذکر و وحی در این کتاب شریف حالت عَلمیت گرفته است، باید قرینه داشته باشیم که مراد از قرآن غیر از این قرآن است. بعضی مواقع اینطور میشود.
بعضی مواقع مجاز از حقیقت جلو میزند. استعمال خاص لفظ قرآن در این قرآن حقیقت نیست، این مجاز است. چون قرآن تمام خواندنیهای وحی است بر حسب آیاتی که صریحاً یا اشارتاً میخوانیم. اما در این قرآن خاص اختصاص پیدا کرده است و مجاز است، ولی مجاز اعلای از حقیقت است، به گونهای این مجاز از حقیقت بالاتر رفته است هم در استعمال و هم در مقام و مرتبه که اگر بخواهد مراد از قرآن غیر این قرآن باشد قرینه میخواهد. نمونه آن در تعبیر آقای خمینی است. گفته شد امام، هر جا امام میگویند، امام صادق در نظر نمیآید، این مجاز منتها به عکس آن قبلی است. این مجازی که همه علما خاک پای امام صادق هم نیستند، این مجاز در تعبیر چه شد؟ در تعبیر امام که گفته شد، تصور میکنند آقای خمینی را گفتید. حالا کاری به اصل و فرع آن نداریم.
آیاتی که اشاره دارد یا صراحت دارد که قرآن در انحصار این قرآن اخیر نیست، گرچه بالاترین قرآن وحی است. از جمله سوره یونس آیه 15: «قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي». «الَّذينَ كَفَرُوا» به رسولالله (ص) عرض کردند: «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا» پس غیر از این قرآن است، یعنی یک وحی غیر از این. سؤال: «الَّذينَ كَفَرُوا» اشتباه کردند که غیر این قرآن را هم قرآن تصور کردند و تقاضا کردند قرآنی غیر از این بیاور. اینکه دلیل نمیشود. جواب: اگر خداوند از «الَّذينَ كَفَرُوا» مطلبی را نقل کند، حکمی را، موضوعی را، چیزی را نقل کند و رد نکند، یعنی قبول است.
«وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ»[8] خدا از شیطان نقل میکند، ولی رد هم نمیکند این هم درست است. اینطور نیست که خدا هر چیزی را از «الَّذينَ كَفَرُوا» نقل کند و باطل هم باشد هیچ چیزی نگوید؛ چون «السّاكت عن الحقّ شيطانٌ أخرس»[9] این قرآن کتاب هدایت است، کتاب گمراهی نیست. «قالَ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ» دو کار انجام بده. این قرآن برای شما سنگین بود. برای «الَّذينَ كَفَرُوا» برای شیطنتها، برای استعمارها، برای حماقتها این قرآن سنگین است، الآن هم سنگین است. چرا قرآن را رفض میکنند؟ برای حوزهها سنگین است، فقهها و اصولها کنار میرود، فلسفهها و منطقها کنار میرود. خیلی سنگین است. «الَّذينَ كَفَرُوا» که دوستان همین افراد هستند که «وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ»[10] منتها اسم آنها فرق دارد. گفتند «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا» غیر از این بیاورید، این سنگین است، نمیشود. اینقدر دستور دارد و شهوات و حیوانیتهای ما را، حریتهای ما را محدود کند، نمیشود. «أَوْ بَدِّلْهُ» یا آن را کم کن.
«بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا» یا از ریشه عوض کن یا نه «بَدِّلْهُ» یک مقداری کم کن. «قُلْ ما يَكُونُ لي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ» من تابع وحی هستم، من نمیتوانم این قرآن را بردارم و چیز دیگری بیاورم. من نمیتوانم این قرآن را عوض کنم «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِِ»[11] رگ حیات او را میگیریم. اگر یک کلمه رسولالله (ص) با اینکه بالاترین درجات عقل را دارد، اعقل کل عالمین است. محمد (ص) به عنوان محمدیت، نه به عنوان رسالت، به عنوان محمدیت اعقل از کل عالمین من الاولین و الآخرین است. ولی خود او حق ندارد چیزی بگوید و به حساب خدا بگذارد. او رسول است، رب نیست. رب رسول نیست، این رسول حتی اگر سؤال از واضحات میکنند، حق ندارد واضح را به تعبیر خود بگوید، کما اینکه در سوره توحید است.
این رسول آنچه که از طرف حق است «إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ»[12] فقط حاکمیت «بِما أَراكَ اللَّهُ». حاکمیت حکمی، حاکمیت سیاسی، اقتصادی و تمام حاکمیتها و فرماندهیهای رسولالله با اینکه اعقل عقلای عالمین است، این «بِما أَراكَ اللَّهُ» است، در جنگها «بِما أَراكَ اللَّهُ» است.
آیه دیگر سوره رعد (13)، آیه 31 است. آیاتی که یا اشاره دارد و یا صراحت دارد که سایر کتب آسمانی هم قرآن است منتها به آنها قرآن نمیگویند، چرا؟ برای اینکه خواندنیها فرق دارد. چون خواندنیها درجات دارد. خواندنی پایین، خواندنی بالاتر دارد و به آخرین خواندنیِ وحی قرآن گفتند. کما اینکه لفظ وحی مربوط به کل انبیاء است. اما در یک جا که خداوند وحی را ذکر میکند، وحی بر نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را وحی نمیگوید، «وَصَّيْنَا»[13] اوصی؛ وحی فقط مخصوص به خاتمالنبیین است. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً»، «أُوحی» نمیگوید. چرا؟ این آدم فاضل در مقابل مجتهد عادی، بله فاضل است، در مقابل امام هیچ چیزی ندارد، پس نمیشود گفت فاضل، نمیشود گفت عالم. اینکه «عُلَمَاءُ أُمَّتِي أَفْضَلُ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ»[14] شیخ طوسی و شیخ انصاری نیستند، «عُلَمَاءُ أُمَّتِي» ائمه هستند، سیزده معصوم هستند که یکی فاطمه زهرا (س) است، رسولالله که در محور است. علمای امت من که او رأسالزاویه است، این سیزده نفر «أَفْضَلُ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ» هستند و الّا چطور میشود شیخ طوسی، شیخ انصاری افضل از موسی باشد؟ موسی صاحب وحی است، او صاحب وحی نیست، خطا دارد، زیاد هم دارد. در تمام مطالب ما اشتباه داریم و گمراه هستیم. در همه اسلامیات ما گمراه هستیم.
- مراد از انبیاء بنیاسرائیل همین علما نیست که میگویند؟
- علما فقط ائمه هستند. آیه 31 سوره 13: «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ» «وَ لَوْ» لو امتناعیه است. «وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعاً» در حکمت ربانی محال است که خداوند قرآنی، یعنی خواندنی رسالتی وحی بفرستد که با این خواندنی وحی کوهها تکان بخورند، تا پیغمبر قرآن را میخواند این کوهها تکان بخورند. «قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ» زمین نابود شود، «كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى» مردهها هم «یَا الَّذينَ آمَنُوا» را «نَعَم» جواب دهند. میشد، اما در حکمت ربانی این محال است. این را هم قرآن گفته است.
آنکه در حکمت ربانی محال است که این معجزات معنوی و معجزات معرفتی و آیات قطعیةالنزول بودن از جانب ربالعالمین قرآن، اگر از بصیرتی به بصری منتقل شود، همانطور که عصای موسی اژدها شد، فرعون و تشکیلات او را تهدید کرد و سحرِ سحره را بلعید، این قرآن هم دارای دو بُعد آیات ربانی باشد: بُعد اول که بُعد عقلی و علمی و معرفتی است جای خود، بُعد دوم هم که کوهها تکان بخورند، زمین نابود شود. ولکن نه، بنا بر این نیست که در معجزه و آیت اخیره قضیه بصر باشد، چون اگر قضیه بصر باشد قرآن که نازل شد، کوهها تکان خورد، بعد چه اتفاقی میافتد؟
بعد هم آیات دیگری داریم اما این آیات که ما اشاره کردیم صریحاً یا اشارتاً شاهد بود، برای اینکه کتابهای دیگر هم قرآن است، اما در کل قرآن شریف لفظ قرآن که استعمال شده است و مراد خود این قرآن است، این اکثریت مطلقه است. مثلاً در سوره رحمن: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسانَ»[15] چرا قرآن جلو است؟ اگر قرآن همین قرآن است، چرا جلو است؟ برای اینکه خداوند که مکلفین را خلق کرد، اول قرآن را نفرستاد. پس چرا این قرآن جلو است؟
قبلاً ما عرض میکردیم یک جهت دارد، حالا میفهمیم دو جهت دارد. جهتی که قبلاً عرض میکردیم: اینجا «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» تقدم رتبی است، چون رتبه این قرآن اخیر که قرآن محمدی (ص) است، این بالاترین درجات و بالاترین رتبهها است، این را جلو میاندازد. مثلاً آیتاللهالعظمی بروجردی در جشن فردای ما تشریف آوردند، اما در پایان این جشن آمدند وقتی بخواهیم اسم ببریم اول ایشان را میگوییم، چون این تقدم رتبی است.
دوم: «عَلَّمَ الْقُرْآنَ» از آغاز تکلیف خواندن وحی و قرآن وحی شروع شده است. از مرحله آغازین تکلیف، خواندن وحی هم آغاز شده است. پس «الْقُرْآنَ» این فقط نیست، این جواب دوم است. تمام قرائین وحی، تمام خواندنیهای وحی آغاز شده است، مرحله آغازین تکلیف با خواندن وحی شروع شده است، این نسبت به قرآن شریف است.
راجع به صحیفه در قرآن شریف هشت جا لفظ صحیفه با تعبیرات گوناگون و صیغ مختلف آمده است. «أَوَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى»[16] این به مشرکین زمان رسولالله (ص) تعریض است «أَوَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى» پس یک صحف اولی داریم، یک صحف وسطی داریم، یک صحیفه اخیره داریم، تمام انبیاء دارای صحیفه هستند. صحیفه عبارت است از صفحاتی که صحفات است، صفحات آن است که لائح است، لائح است برای بینندگان در دیدن، برای شنوندگان در شنیدن، برای فهمندگان در فهمیدن، اعتقادکنندگان در اعتقاد کردن و این لائح است کما اینکه لوح هم در قرآن شریف مکرر داریم. «أَوَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى» در بعضی آیات دارد که «أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسى * وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّى * أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى * وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى»؛[17] «صُحُفِ مُوسى» صحیفه موسی یک اسم خاص دارد و آن تورات است. صحیفه عیسی یک اسم خاص دارد و انجیل است. ولی برای ابراهیم صحیفه است. صحیفه ابراهیم یا صحف ابراهیم. «أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسى * وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّى» اینها آیاتی است که تمام کتابهای وحی را به عنوان صحیفه ذکر کرده است، اما قرآن را ذکر نکرده است. چرا؟ اینطور نیست که قرآن صحیفه عادی باشد، خیر، قرآن، قرآن است، خواندنی اخیر است، قرآن ذکر است و بالاترین ذکر است کما اینکه آیات ذکر که بسیار زیاد است، اکثر قریب به اتفاق این ذکر در قرآن راجع به قرآن یا پیغمبر بزرگوار که حامل قرآن است ذکر شده است. مثلاً در سوره 80 (عبس)، آیات 13 تا 17: «فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ * في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَيْدي سَفَرَةٍ * كِرامٍ بَرَرَةٍ * قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ»؛ «سَفَرةٍ» چه کسانی هستند؟ سفرۀ ربالعالمین. سفرۀ ربالعالمین که آنها به طور لائح و به طور آشکار سفرای من الله هستند که وحی خدا را با صحف مکرمه برای مردم بیان میکنند.
یا در سوره 81 (تکویر)، آیه 10 میفرماید: «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» یومالقیامة صحف منتشر میشود. صحف در اینجا دو معنا و دو مصداق دارد:
1- صحف وحی و کتابهای تکلیف؛
2- صحف اعمال.
صحف اعمال چه سمعی و چه بصری و چه فهمی که غیر سمعی و بصری است، در این مثلث هندسه صحف منتشر میشود. بر حسب آیات بسیار زیادی که از جمله «إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[18] فکرها، عقیدهها، علمها، نیتها، تصمیمها، آنهایی که شنیده میشود: کلمات، آنهایی که دیده میشود: اعمال، تمام اینها در سه بُعد است. بُعد درونی که شنیدنی و دیدنی نیست و بُعد برونی که یک قسم شنیدنی است که کلمات است و یک قسم دیدنی است که اعمال است، این مثلث در صحیفه دوم نشر میشود.
صحیفه اول صحیفه اصل است و صحیفه دوم قیاس بر صحیفه اصل است. قرآن شریف از برای کل مکلفین امام است و لا سیّما مکلفین آخر، تمام صحف اعمال، شنیدنیها و دیدنیها و فکرکردنیها بر قرآن قیاس میشود، بر قرآن سنجیده میشود. آنچه نزدیکتر است و آنکه نزدیکتر است، البته ثواب و مقام آن بالاتر است و آنچه و آنکه دورتر است، طبعاً کمتر است.
پس «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت»[19] هر دو صحیفه است. هم صحف اعمال درونی و بیرونی است و هم صحف انبیاء است. همچنین سوره 87 (اعلی)، آیات 18 و 19: «إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى * صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى» تقریباً نظیر این در بالا گذشت. «إِنَّ هذا» این مطلبی که ما در قرآن میگوییم «لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى * صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى» اینجا اولی دو مرحله دارد. یک مرحله اولای قبل از آخرین، کل کتابهای وحی قبل از قرآن صحف اولی است. یکی خیر، صحف اولی یعنی آن انبیاء اول که ابراهیم و موسی است، اما بعدی را، عیسی که نبی قبل از نبی آخر است، نگیرد.
ولکن ما صحف اولی را از آیات متعددهای از جمله همین آیات استفاده میکنیم که تمام کتب انبیاء صحف اولی هستند و این قدم اول است. قدم آخر صحیفه اخیره است که صحیفه قرآن شریف است، کما اینکه پیغمبر بزرگوار نبی آخرالزمان است، یعنی چه؟ نبی آخرالزمان است به چه حساب است؟ زمان دو بخش است: یک بخش زمان اول از آغاز تکلیف تا عیسی (ع) است و یکی زمان آخرین است که خاتمالنبیین (ص) است.
همچنین سوره 74 (مدثر)، آیه 52 «بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً» ادعا و خواهش و انتظار مشرکین این بود که چرا وحی به انبیاء میآید آن هم انبیائی که گرسنه هستند و چیزی ندارند؟ نه، برای هر کدام از ما یک کتاب وحی بیاید. بهتر نبود برای هر فردی از افراد یک کتاب وحی بیاید که محتاج به دیگری نباشد؟ «بَلْ يُريدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً». همچنین در سوره بیّنه (98)، آیه 2: «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» پس صحف نسبت به کل انبیاء است فقط صحیفه ابراهیم نیست، صحیفه موسی نیست، صحیفه آدم نیست، لفظ صحیفه بر کل کتابهای وحی اطلاق میشود. اما بر قرآن شریف به طور خاص لفظ صحیفه اطلاق نشده است.
لفظ کتاب در قرآن شریف 255 مرتبه چه جمع و چه مفرد ذکر شده است «الکتاب»، 255 مرتبه مفرد و سه مرتبه جمع است. «الکُتُب» در قرآن شریف سه مرتبه بیشتر جمع نیست و بقیه مفرد است. لفظ کتب سه مرتبه، «کُتُبِهِ» سه مرتبه، این شش مرتبه؛ از 255، 249 مرتبه میماند. از 249 مرتبه فقط 76 مرتبه فقط قرآن است. لفظ «الکتاب» را فقط خداوند به قرآن اطلاق کرده است و بقیه کتب آسمانی است و حساب هم دارد. حساب این است که کتاب «ما فرضه الله و کَتَبه الله وحیاً علی عباده»، آنکه فرض شامله است و وجوب کامله است و آخرین مرحله است، قرآن است و لذا در مقابل قرآن کتابهای دیگر را کأنّه نمیشود کتاب گفت. اگر این کتاب است، بقیه مقدمه کتاب است، کما اینکه راجع به وحی هم همینطور است. اگر این وحی است، بقیه وصیت است. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهيمَ وَ مُوسى وَ عيسى أَنْ أَقيمُوا الدِّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فيهِ»[20] خداوند وحی پنج پیغمبر اولوالعزم را ذکر کرده است، اما در مقابل «أَوْحَيْنا» که هم صیغه جمع برای جمعیةالصفات است و هم لفظ وحی است و هم متکلّم به صورت صیغه مع الغیر است، این فقط برای وحی قرآنی است. اما راجع به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی «وَصَّى» و «وَصَّيْنا» است. در کتاب هم همینطور است.
لفظ وحی در قرآن شریف به تعداد بسیار زیادی با این تعابیر گوناگون ذکر شده است. مثلاً «أُوحِيَ» هشت مرتبه، «أَوْحَيْتُ» یک مرتبه، «أَوْحَيْنا» 24 مرتبه، «نُوحی» چهار مرتبه، «نُوحیهِ» دو مرتبه، «نُوحيها» یک مرتبه، «یُوحٌ» یک مرتبه، «یُوحَی» چهار مرتبه، «فَیُوحی» یک مرتبه، «أُوحِيَ» یازده مرتبه، «يُوحَ» یک مرتبه، «یُوحی» چهارده مرتبه، «وَحی» دو مرتبه، «وحیاً» یک مرتبه، «وَحیِنَا» دو مرتبه، «وحیی» یک مرتبه. در اینجا ملاحظه کنید «أکثر ما استُعمِلَت فی الوحی إلیهم هو الرّسول» 43 مرتبه از کل این مراتب فقط وحی رسول است. 43 مرتبه فقط وحی در اختصاص وحی آخرین که وحی بر رسولالله (ص) است.
43 مرتبه خاص پیغمبر است، 35 مرتبه مربوط به کل وحی است. اما این کل وحی چیست؟ «وحی إلی امّ موسی»، «وحی إلی الأرض»، «وحی إلی النحل» حتی وحی شیاطین «شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً»[21] این هم هست. از این 35 مرتبهای که ذکر شده است چهارده مرتبه مربوط به غیر وحی نبوت است یا وحی به ارض است «بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها»،[22] یا وحی به نحل است «وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ»،[23] یا به امّ موسی است «وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى».[24] یا وحی غیر خیر است وحی شیاطین «بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ» است که چهارده مرتبه از 35 مرتبه است. فقط 21 مرتبه ماند که مربوط به کل انبیاء است. البته نسبت به کل انبیاء که لفظ وحی بیست مرتبه ذکر شده است، شامل وحی اخیر هم به طور مقطوع است. این هم مربوط به وحی بود.
لفظ ذکر در قرآن شریف با تعابیر مختلف وجود دارد. 52 مرتبه ذکر، یازده مرتبه «ذِكْراً»، نه مرتبه «تَذْكِرَةً». ذکری که در خصوص قرآن مستعمل است 27 مرتبه است. 27 مرتبه ذکر است، نُه مرتبه تذکره است، از کل موارد 27 مرتبه و نه مرتبه که 36 مرتبه است، این 36 مرتبه تمام در اختصاص ذکر رسول آخرین است و 25 مرتبه کل ذکرهای کل نبیین است. حتی اینکه احیاناً گفته میشود ذکر در خصوص تورات استعمال شده است، اینطور نیست. در خصوص قرآن 27 مرتبه لفظ ذکر و نه مرتبه تذکره «إِنَّها تَذْكِرَةٌ * فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ * في صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ».[25] یا آیاتی که تصریح دارد و تنصیص دارد که مراد از ذکر «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ».[26] «هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلي»[27] این قرآن ذکر «مَنْ مَعِيَ» است در رسالات آخرین و «مَنْ قَبْلي» است. قبلیها هم در حاشیه قرآن هستند. منتها آنچه بر آنها وحی شده است، مقدمه وحی بر سایر انبیاء است. این هم لفظ ذکر است.
به
زبور برمیگردیم. لفظ زبور در قرآن شریف در دو آیه «زبوراً» است، در سوره 4 (نساء)،
آیه 163 و سوره 17 (اسراء) آیه 55: «وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً»، روی این «زبوراً» کمی فکر کنید. اگر زبور
عَلَم بود…
[1]. انبیاء، آیه 105.
[2]. اعراف، آیه 128.
[3]. یوسف، آیه 110.
[4]. اعراف، آیه 128.
[5]. اسراء، آیه 78.
[6]. هود، آیه 1.
[7]. اسراء، آیه 78.
[8]. ابراهیم، آیه 22.
[9]. الفرقان فى تفسیر القرآن بالقرآن، ج 16، ص 384.
[10]. انعام، آیه 26.
[11]. الحاقه، آیات 44 و 45.
[12]. نساء، آیه 105.
[13]. شوری، آیه 12.
[14]. كتاب المزار- مناسك المزار(للمفيد)، ص 6؛ بحار الأنوار، ج 2، ص 22 (با تفاوت).
[15]. الرحمن، آیات 1 تا 3.
[16]. طه، آیه 133.
[17]. نجم، آیات 36 تا 39.
[18]. جاثیه، آیه 29.
[19]. تکویر، آیه 10.
[20]. شوری، آیه 13.
[21]. انعام، آیه 112.
[22]. زلزله، آیه 5.
[23]. نحل، آیه 68.
[24]. قصص، آیه 7.
[25]. عبس، آیات 11 تا 13.
[26]. زخرف، آیه 44.
[27]. انبیاء، آیه 24.