جلسه سیصد و چهل و ششم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

کیفیت قیامت

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

اوّلاً سؤالاتی درباره قیامتین است که قیامة‌الإماته و قیامة‌الإحیاء است و سؤالاتی راجع به «قبل القیامتین» و «بعد القیامتین» است. این سه مرحله‌ هر کدام به سؤالات متعددّه‌ای بخش می‌شود که اکثر آن‌ها جواب ایجابی و سلبی ندارد.

کمی از این‌ها بر محور آیاتی از قرآن شریف، جواب ایجابی یا سلبی دارد و بسیاری از این‌ها را نه می‌توانیم بگوییم «نعم‏» و نه می‎توانیم بگوییم «لا». اصولاً بین‌الهلالین باید به این مطلب اعتراف بکنیم که معلومات ما بسیار کمتر از مجهولات ما است. چنانکه نسبت به این مطلب اشاره کالصّریح در آیه روح است: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً»،[1] «تُمْ» در این‌جا به صورت جمعی کلّ مخاطبین هستند، ولو احیاناً استثنایی هم داشته باشد، اما ضابطه کلّیه نسبت به مخاطبین به این آیه و سایر آیات به وجه کلّی که کلّ مکلفین هستند و در قلّه علیای آن‌ها انسان‌ها هستند «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً» که سه بُعدی قلّت علم را از برای مکلفین ثابت کرده است.

اوّلاً «مِنَ الْعِلْمِ» تبعیض، «إِلاَّ قَليل» خود «قَليل» تبعیض است. «لاً» که تنوین تنکیر است و تنکیر تبعیض است. بنابراین از علم نمی‌دانیم و نمی‌دانیم و نمی‌دانیم، اما دانستنی‌های ما بسیار کم است. راجع به معصومین (ع) نیز چنین است. اما «أین جهالة من جهالة». اگر علوم کلّ عالمین را در برابر علوم رب‌العالمین بسنجیم، علوم کلّ عالمین یک ذرّه بسیار ناچیزی در برابر علم محیط کلّی که در اختصاص رب‌العالمین است.

حتی از نظر علوم مادّیه که علوم مادّیه نیازمند به رسالت‌ها و وحی‎ها و دعوت‌ها نیست، بلکه انسان‌ها و غیر انسان‌ها از مادّیین جهان خلقت برحسب نیاز مادّی که دارند، از برای اینکه حوائج مادّی خود را در این زندگی انجام دهند، بسیار دنبال علوم مادّی می‌روند. همان‎طور که بیماری‌هایی که مربوط به جسم انسان است، انسان درک می‌کند و هر که باشد و به هر وضعی هم که باشد، به دنبال پزشک و دارو می‌رود تا بیماری جسمی برطرف شود؛ چون جسم پیدا است و بیماری جسم نیز پیدا است و لذا انسان بیمار در جسم به دنبال پزشک و دارو و درمان می‌رود.

اما چون روح انسان ناپیدا است، بیماری روح هم ناپیدا است و درد ندارد، مخصوصاً برای اکثر مردمان که بی‌درد هستند. البته این‌ها دنبال پزشک نمی‌روند و دنبال دارویی که روح را تصحیح کند، نمی‌روند.

در علوم مادّیه هم علمای تجریبی و مادّی قبول دارند و تصریح می‌کنند که عین عبارت، عبارت مجموعه کلّ این‌ها که علوم مادّی عالم، علومی که با مادّه جهان ارتباط دارد و مربوط به جریانات مادّی مواد عالم است، ما یک میلیونُم‌ آن را فهمیدیم که قوّه جاذبه عمومی است و نیروی جاذبه عمومی که تمام علوم مادّی و تدریجی انسان‌ها از آن نشأت گرفته است، برحسب تعبیر آن‌ها یک میلیونیم از یک میلیونیم از علوم مادّی است که بر جهان مادّه سیطره دارد، تا چه برسد علوم غیر مادّیه که مربوط به وحی است و بالاتر از ارتباط به وحی، علم محیط لایزالِ لا اوّلِ لا ابد است و لا آخر نسبت به رب‌العالمین است.

نسبت به معاد آنچه را قرآن شریف تبیین می‌کند و ما دقت می‌کنیم، می‌فهمیم و متذکر می‌شویم. به طور صریح یا به طور ظاهر و اشاره؛ اما مطالبی است که قرآن فرموده است، باید بسیار دقت کرد، چون از برای عموم نیست. مطالبی است که قرآن نفرموده است که نباید هم فرموده باشد. اگر خداوند از مطالبی در این کتاب آخرین سکوت کرده است، سکوت بر مبنای جهل و یا بخل و یا عجز نیست. بلکه سکوت بر این معنا است که مصلحت مکلفان، دانستن چنان اموری نبوده یا اصلاً امکان نداشته است آن‌ها بدانند.

نسبت به یوم الآخر البته قرآن تصریحات و ظواهر و اشارات بسیار زیادی دارد، ما تا آن‌جا که در توان داریم دقت می‌کنیم و می‌فهمیم و ادلّه فطریه و عقلیه و حسّیه هم تظافر دارد و با ادلّه‌ای که در قرآن شریف نسبت به معاد و یوم الجزاء است، تعاون دارد. اما در یک مثلثی جهالت ما بسیار از علم ما بیشتر است. نه می‌توانیم اثبات کنیم و نه می‌توانیم نفی کنیم.

سؤال اوّل نسبت قبل القیامة؛ دوم نسبت به خود قیامت؛ سوم نسبت به ما بعد القیامة. نسبت به اوّل: آیا قبل از این قیامتی که قرآن شریف تصریح دارد که قریب است که بحث خواهیم کرد که آیا قیامت قریب است یا بعید است یا متوسط است، آیا قبل از این قیامت هم قیامتی یا قیامت‌هایی بوده است یا نه؟ آیا خداوند متعال بعد الازل موجوداتی را آفرید و در میان این موجودات طبعاً مکلفانی بوده‌اند و از هنگامی که بوده‌اند، چون طبعاً قیامت برای مکلفان است.

لبه تیز حصول قیامت و یوم الآخر و یوم الحساب مربوط به مکلفان است، چه انس و چه ملائکه و چه جانّ و چه حیوان. اگر می‌گوییم به این حساب است. آیا آن آفرینش آغازین که پروردگار عالم آفرید و از هنگامی که در میان آن‌ها مکلفانی در این ابعاد گوناگون و درجات مختلفه بوده‌اند، تاکنون قیامتی نشده است؟ یا قیامتی شده است؟ و یا قیامت‌هایی شده است؟ آیا می‌توانیم از قرآن شریف نفی و یا اثبات آن را متوجه شویم؟

البته این احاطه می‌خواهد، احاطه تسلسلی و مخصوصاً احاطه موضوعی بر قرآن شریف، حداقل بر ظاهر و دقت‌هایی که بعد از ظاهر است که آیا جواب این سؤال را نفیاً و یا اثباتاً از قرآن شریف می‌یابیم؟ نقطه اولی: آیا قبل از این قیامت کبری که به کلّ مکلفین از این نسل اخیر وعده داده شده -نسل اخیر مورد بحث است- این نسل اخیر که از آدم و حوّا انتسال پیدا کرده‌اند -قبل را نمی‌دانیم- نسبت به نسل اخیر آیا این قیامت نخستین است یا قیامت و یا قیامت‌هایی قبلاً شده است؟ جواب آن آسان است و آیا نسبت به قبل از این قیامت که به نسل آخرین تا حالا و إلی یوم القیامة الکبری مربوط است، عبارت از نسلی که از آدم و حوّا انتشاء و انتسال پیدا کرده است. این آخرین است یا اینکه قبلاً بوده است یا نبوده است؟ جواب این ساده است. اما نسبت به نسل‌های گذشته از آن آغاز آفرینش نسل‌های مکلف، چه جنّ و انسان و ملائکه و حیوان هم که در بُعد حیوانیت خود مکلف است، چنانکه از سوره انعام استفاده می‌کنیم: «ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»[2] آیا قبلاً قیامت‌هایی یا قیامتی اصلاً شده است؟ و مراد از قیامت طبعاً قیامت کلّی است.

قیامت کلّی که تمام آسمان‌ و آسمان‌ها و زمین و زمین‌ها و درختان و حیوانات و دریاها و کوه‌ها، همه را منفجر کند، این از آغاز تا قیامتی که خواهد آمد، قیامتی یا قیامت‌هایی بوده است و یا نبوده است؟ ما نمی‎توانیم برای سؤال دوم جواب پیدا کنیم، چون از نسل‌های گذشته اطلاعی نداریم و قرآن شریف هم نسبت به تکالیف نسل‌های گذشته و قیامت آن‌ها و رسالت‌ها در میان آن‌ها مطلبی را از نظر صراحت و یا از نظر ظهور و یا اشاره به ما نمی‌فهماند.

– از «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[3] می‌فهمیم که نفخه‌های مختلفی شده است.

– ولکن قیامت نشده است. چون معنی انقراض نسل قیامت می‎شود. اگر نسلی منقرض شد، یعنی نسل انسان‌هایی منقرض شد، اما بعد نسل دیگر درست شد، قیامت هم شد یا نه؟ بحث در این است.

– قیامت نشده است.

– از کجا می‎فهمید؟

– «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» قیامت کلی، نظام را کلاً از بین می‌برد.

– «فِي الْأَرْضِ» کدام است؟ یعنی در این ارض. من در این ارض خلیفه قرار دادم، یعنی قبلاً هم انسان‌هایی بودند و ارض هم بوده است. ولی بودن ارض دو حال دارد.

– همین ارض.

– متوجه می‌شوم، ولکن همین ارض دارای یک مادّه‌ای است و دارای یک هیئتی است. ممکن است قبلاً نسل‌های قبلی با کلّ جهان منقرض شدند و این ارض هم منقرض شده است، از نظر هیئت به مادّه برگشته است، چون خورشید این‌گونه است. مگر خورشید این‌گونه نیست؟ مثلاً «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً»[4] را معنی کنید. ما از این آیه استفاده نمی‌کنیم که یوم القیامة الکبری شمس است. شمس که مکرر شد. پس مادّه شمسی برمی‌گردد و حالت فعلی شمسی به خود می‌گیرد.

– مگر در سوره هود نیامده «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»؟[5]

– آن مربوط به برزخ است. البته این بحث‌هایی است که من دارم سؤال می‌کنم، آقایان فکر کنند. از آغاز آفرینش کسانی که محور اصلی قیامت آن‌ها هستند به حسابِ حساب و جزا ثواباً یا عقاباً از ملائکه و جنّ و انس و حیوان و غیر، آیا این قیامتی که به ما وعده داده شده است، این قیامت نخستین است؟ یا قبلاً هم قیامت‌های کلّی بوده است؟ ما فعلاً مطرح می‌کنیم. این یک بحث است.

بحث دیگر: درست است این قیامتی که به ما وعده داده شده است، وقت آن هرگز معیّن نشده است، اما آیا تخمیناً معیّن شده است یا نه؟ که از آغاز خلقت این انسان و یا از آغاز خلقت کلّ مکلفان تا انقراض جهان را حساب کنیم ما در بخش نخستین یا بخش آخرین یا بخش وسط هستیم؟ ما إلی قیامة الکبری قریب هستیم یا بینابین هستیم؟ یا إلی قیامة الکبری بعید هستیم؟ این آیاتی دارد، منتها در این آیات که بحث می‌کنیم این تردّد از برای ما حاصل است که اگر قیامت در زمان نزول وحی بر خاتم‌النبیین (ص) قریب باشد، به چه حساب قریب است؟ به حساب نقطه آغازین آفرینش این انسان می‌توانیم بفهمیم. اما اگر از نقطه آغازین کلّ مکلفان باشد، قریباً و بعیداً برای ما فرقی نمی‌کند، چون چیزی متوجه نمی‌شویم. این مرحله بعد است.

در خود قیامت آیا بین القیامتین فاصله زیاد است و یا فاصله کم است؟ آیات مقدساتی که بین قیامةالإماته و قیامةالإحیاء مزج می‌کند، گاه هر دو را با هم، اوّلی را اوّل و دومی را دوم. گاه فقط اوّلی را: قیامةالاماته؛ گاه فقط دومی را: قیامةالاحیاء؛ گاه قبلاً قیامةالاحیاء؛ بعداً قیامةالإماته. گاه به این معنا مزج می‌کند که قیامةالإماته بعد احیاء، بعد إماته، بعد احیاء و چنان‌که آیات در این زمینه مطالعه کردم، زیاد داریم.

آیا جواب این سؤال را از این وضعی که بین القیامتین در آیات قرآن است، می‌توانیم بفهمیم؟ بین القیامتین وقتی که جهان کلاً تدمیر خواهد شد، آیا بعد فاصله زیادی خواهد بود یا فاصله کم است و یا بسیار کم است؟ این هم یک مطلب است.

مطلب دیگر، من به یاد دارم در نوشتن کتاب ستارگان از جورج گاموف در کتاب مرگ خورشید نقل کردم، در تفسیر هم داریم. جورج گاموف آلمانی در کتاب مرگ خورشید می‌نویسد: خورشید بر حسب این دلایل منقرض خواهد شد و در حالت انقراض که به حالت احتضار می‌رسد، حرارت آن بسیار زیاد خواهد شد. –حرف‌های او را نقل می‌کنم- قاعدتاً همین‌گونه است، چون انفجار زمین و انفجار دریاها حرارت می‌خواهد و مرکز حرارتی که ما می‌شناسیم خورشید است. البته یقین نداشته باشیم، این با احتمال ظاهر سازگار است. می‌گوید این خورشید در حال احتضار و در حال انفجار بسیار داغ می‌شود، به گونه‌ای داغ می‌شود که فرزندان خود را به تعبیری، منظومه شمسی را به تعبیرات ما منفجر می‌کند، داغ می‌کند. بعد می‌گوید ما چه کنیم؟ ما که در روی کره زمین زندگی می‌کنیم، چه کنیم؟

می‌گوید علم آن‌قدر بالا می‌رود، آن‌قدر علم ترقّی می‌کند که من به کسانی که سرنشین‌های این زمین هستند، اطمینان می‌دهم و امید می‌دهم در حال قیامت و انفجار خورشید که با وسائلی که این‌ها درست کرده‌اند، با این وسائل به کراتی خواهند رفت که منفجر نشده است. مرگ خورشید درست، اما مرگ خورشید با مرگ کلّ خورشید‌ها و ماه‌ها و آسمان‌ها و ستارگان و زمین و زمین‌ها است. بنابراین نجاتی در کار نیست. این بین‌الهلالین بود که عرض کردم. در زمینه فاصله بین القیامتین ما می‌توانیم از قرآن استفاده کنیم که فاصله زیاد است، یا فاصله کم است، یا بسیار کم است؟ این هم مطلبی است.

ثمّ همان‌طور که قیامةالإماته آناً مّا حاصل می‌گردد و زمان نمی‌خواهد، آیا قیامةالإحیاء هم چنین است؟ بله، این در قرآن جواب دارد. قیامةالإحیاء و قیامةالإماته در آنِ واحد است، آنِ کمتر از ثانیه است. «كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ‏»،[6] لمح البصر، چون لمح البصر از ثانیه کمتر است و ما می‌فهمیم. «أَوْ هُوَ أَقْرَبُ‏» را ما نمی‌فهمیم. آن «أَقْرَب‏ القُرب» عبارت از واحد حرکت است که اگر آن واحد حرکت را برداریم، مادّه به طور کلّی معدوم می‌شود و در آن واحد حرکت که واحد اصلی زمان است که اصلاً ما متوجه نمی‌شویم، خداوند سلب و ایجاد می‌کند. عالم تکلیف نیست که از برای امتحان ما و از برای تذکر ما باشد که سماوات و ارض را در شش زمان و…

این القیامة الکبری چه چندمین باشد و چه آخرین باشد، این سؤال پیش می‌آید. این القیامة الکبری بر اثر احتمالات چه چندمین قیامت باشد، چه این آخرین باشد، چه اوّلین و آخرین قیامت باشد، آیا بعد از این قیامت کبری باز خداوند خلایقی را خلق می‌کند؟ عالم تکلیفی تأسیس می‌فرماید؟ همان‌طور که عالم تکلیفی از برای ما و مانندهای ما تشکیل داد و رُسلی بودند و تکالیفی بود و بعداً برزخ و قیامتی خواهد بود، آیا بعد از اینکه این قیامت کبری حاصل شد این قیامت چه آخر داشته باشد، چه نداشته باشد. این یک بحث کلّی است.

آیا خود این بهشت و جهنم آخر دارند یا نه؟ مکرر عرض کردیم بهشت نه، ولی می‌خواهیم بحث کنیم. آیا از «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٌ»[7] استفاده می‌شود که بهشت آخر ندارد؟ می‌خواهیم بحث کنیم. راجع به جهنم بیّن است که آخر دارد. اما راجع به بهشت ثواب «لَدَيْنا مَزيدٌ»[8] ثواب بیشتر از آنچه را که اهل بهشت اختیار دارند، آیا بالاخره آخر دارد یا نه؟ ما این‌جا یک نظر فلسفی داریم و یک نظر دلالی قرآنی داریم که باید بحث کنیم.

امروز طرح سؤالات است، آقایان فکر کنند که این قیامت کبری که حاصل خواهد شد، این همین‌طور نسبت به اهل جنت إلی غیر النهایة الحقیقیة دوام دارد، چنانکه خداوند اصلاً نه آخر دارد و نه نسبتاً. اصلاً آخر ندارد، قیامت کبری هم در بُعد جنت آخر نداشته باشد، در بُعد نار چرا، راجع به خلود هم بحث خواهیم کرد.

من دو مرتبه بحث خلود کردم، هر دو مرتبه جلسه منفجر شد. در جلسه اوّل بحث خلود کردم طلبه‌ها کم شدند. خدمت آقای خویی که می‌رسیدم، می‌فرمودند: شما چنین و چنان، استعداد چنین است، آینده چنان است. اگر این بحث‌ها را نفرمایید بهتر نیست که دور شما جمع شوند؟ گفتم من نمی‌دانستم در ابرقو دارم بحث می‌کنم، تصور می‌کردم این‌جا حوزه علمیه است. مطالب علمی باید بحث شود، کم شوند یا زیاد شوند، این‌جا هم همین‌گونه است.

در مسجد امام حسن عسکری (ع) که سال اوّل و دوم انقلاب ما بحث می‌کردیم، در زیرزمین بحث فارسی بود، زیرزمین پر می‌شد و بالا که بحث عربی داشتیم شاید هفتاد نفر فقط از حجاز می‌آمدند. بحث‌هایی کردیم که از نظر عوام معمّم و عوام غیر معمّم خوشایند نبود، هفتاد نفرِ سعودی رفتند، بروند، من که نمی‌‌خواهم معرکه بگیرم.

در نجف اشرف دو مرتبه بحث خلود کردم این‌جا هم ظاهراً دو مرتبه بحث کردیم. ولکن باز هم بحث خواهیم کرد. چون بدترین ظلمی را که به خداوند نسبت داده‌اند و داده‌ایم، همین قضیه لا نهایة فی النّار است. نسبت به شیطان چنین حرفی را نزدند که نسبت به رحمان زده‌اند. شیطان این‌گونه نمی‎تواند ظلم کند، قدرت ندارد این‎طور ظلم کند که برای یک گناه محدود عذاب لامحدود از نظر زمان، از نظر مادّه، از نظر مُدّه باشد، از این بحث دور نشویم که آیا این قیامت کبری چه آخرین قیامت باشد و چه بعداً هم قیامت‌هایی باشد، هر چه می‌خواهد باشد، آیا این قیامت کبری نسبت به اهل جنت آخر دارد؟ -برای اهل نار که دارد – و یا آخر ندارد؟

اگر بگوییم آخر دارد آیا «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٌ» منافات ندارد؟ آیا با «وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏»[9] منافات ندارد؟ چون این دو آیه می‎تواند از نظر نفی و اثبات در این‌جا محور بحث باشد. آیا «وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏» کسانی که وجهه ربوبیت در آن‌ها لا سیّما به حدّ کامل و به حدّ عصمت و بالاترین مراحل عصمت است، بقای آن‌ها همچون بقاء الله است؟ منتها به ارادة الله یا نه، بقاء در این‌جا نسبی است، نسبت به کسانی که در نار نابود خواهند شد و از بین خواهند رفت.

– [سؤال]

– بگذارید من عرض خود را بگویم، چون فکر می‌کنم و صحبت می‌کنم. زیاد فکر کردم اما آدم که معصوم نیست، فراموش می‌شود، من بعداً استفاده می‌کنم. من فقط سؤال می‌کنم، نمی‌خواهم فعلاً اثبات یا سلب کنم. فقط سؤال می‌کنم، سؤال که اشکال ندارد. مرحوم آقای بروجردی فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» چند نفر از علما که الآن تشریف دارند، از علمای تراز هم هستند، گفتند: آقا؟ فرمود: در «بِسْمِ اللَّهِ» اشکال دارید؟ من فعلاً سؤال می‌کنم.

نسبت به قیامت کبری در جنت آخر دارد یا در جنت آخر ندارد؟ نسبت به نار یک روز این سؤال را کردم، بعد دنبال نکردم چون الآن جای آن است. آیا اهل نار که بالاخره عذاب آن‎ها آخر دارد و بقاء نار هم آخر دارند، آیا مدّت هزاران سال، میلیون‌ها سال، آخر ندارد. هزاران سال «أَحْقاباً» که احقاب، حقب به معنی هشتاد سال آمده است، یعنی چندتا هشتاد سال؟ ده‌تا هشتاد سال؟ هشتصد سال؟ صد سال تا هشتصد سال؟ جریان این‌گونه است؟ خداوند این‌گونه عقاب می‌کند؟ همان‌طور که عقاب لانهایت ظلم است، عقابی که از نظر زمان هم بسیار زیاد باشد، هم از نظر مادّه و هم از نظر مدّه که با این جهنمی‌هایی که «لابِثينَ فيها أَحْقاباً»[10] یا «خالِدينَ فيها أَبَداً»[11] چه می‌کنند قضیه این‌گونه است؟ رحمت خداوند حد ندارد، اما رحمت خداوند فضل است. اما عدل خداوند حد دارد.

سؤال: آیا همان‌طور که فضل خداوند متوجه اهل جنت است «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»[12] و بیشتر از آنچه را استحقاق دارند خداوند به آن‌ها عنایت می‌کند، آیا نسبت به اهل نار، اگر قرار است ده‌تا توسری بخورد، می‌شود نُه‌تا بخورد؟ نمی‌شود اصلاً نخورد. چون این ظلم به دیگرن است. اما می‌شود نُه‌تا یا هشت‌تا بخورد؟ می‌شود مدّت کمتر شود؟ می‌شود مادّه عذاب کمتر شود؟ چون این‌جا جای بحث است.

– از نظر کلّی می‌توانیم بگوییم طبق عدالت محدود است، اما تعیین این محدود شدن حکمت ربانی می‌خواهد.

– این را هم می‌توانیم بفهمیم. نه نمی‌خواهیم ذرّه و مثقال را حساب کنیم. می‌خواهیم این را سؤال کنیم آیا می‌شود همان‌طور که خداوند نسبت به اهل جنت «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ» دارد، نسبت به اهل نار هم می‌شود این طرف کم کند، آن‌جا ثواب را زیاد کند این‌جا عذاب را کم کند، می‌شود یا نمی‎شود؟ ما از آیات نفی و اثبات استفاده می‌کنیم.

– چون می‎گویید هزاران سال می‎شود.

– همین است. می‌شود خداوند مادّةً و مدّةً کمتر کند؟ هر دو را، هم مادّةً ظلمی کرده است، همان نسبت به او شود، هم مدّتاً اگر بیست سال بوده، بیست سال شود، پنجاه سال شود، چون بعضی‌ ظلم‌ها آنی است، آناً زد یک نفر را کشت، آن یک نفر را که کشت، این دو بُعد دارد: یک بُعد اینکه او را کشته و روح را از او گرفته، او را آن‎جا بکشند و دوباره زنده شود. بُعد دوم این است که این شخص اگر می‌ماند، می‌توانست رحمت‌هایی را کسب کند، می‌توانست برای خود یک مقامات و فضائلی را به دست بیاورد، این از دست‌رفته آن‌جا جبران می‌شود. اگر هر دو شد، آیا می‌شود از مادّه‌ و مدّت آن کسر شود، به گونه‎ای که ظلم نسبت به منعمین و مظلومین و اهل جنت نباشد؟ این هم یک بحث است.

بحث دیگر که گذشتیم و نمی‌خواهیم بحث کنیم، بیّن است. آیا جنت و نار‌ فقط جسمانی است؟ غلط است، فقط روحانی است؟ غلط کمتر است. ولکن هم جسمانی و هم روحانی است. مطلب دیگر: اهل نار می‌سوزند، چه بسازند و چه نسازند، باید بسوزند به آن مقداری که استحقاق است یا فرض کنید کمتر. آیا اهل جنت خسته نمی‌شوند، مخصوصاً اگر آخر نداشته باشد؟ الآن در اروپای شهوت، آمریکای شهوت تمام نِعم ظاهری که خواسته‌اند به دست آورده‌اند، بعد برعکس عمل می‌کنند. لخت می‌شوند، جمعیت لخت‌ها، لباس پاره به تن می‎کنند، بعضی عرق می‌خورند، چون می‌خواهند تفنّن داشته باشند. این تفنّنی که از برای اهل دنیا در دنیای آن‌ها است، انسان به چه چیزی زنده است؟ انسان به دو بُعد زنده است: یک بُعد فعلی و یک بُعد آینده. بُعد فعلی این است که از این‌جا به آن‌جا، از این لباس به آن لباس، از این زن به آن زن، از این غذا به آن غذا، از این شهر به آن شهر، این آخر دارد و محدود است. اگر بهشت لامحدود باشد یا بسیار طولانی باشد، این فعلیت خسته نمی‌کند؟ البته سؤال است، نمی‌خواهم تشکیک ایجاد کنم. سؤال است، چون ما باید اسلام را از اوّل مطالعه کنیم. آنچه را فرموده‌اند و آنچه را نوشته‌اند «لا تُغنِی و لا تُسمَنُ عن جوعٍ» کما اینکه تجربه کردیم بعضی از ضروریات برخلاف ضرورت عقلی و برخلاف ضرورت قرآنی است.

دوم نسبت به آینده. نسبت به آینده، جریان مهم حیات انسان که می‌خواهد باشد آینده است. انسان آرزوهایی دارد از نظر زندگی و تکامل زندگی، از نظر مادّی کلاً و از نظر معنوی بعضاً، انسان یک انتظاراتی دارد. آیا در بهشت هم انسان امید به آینده دارد؟ هر چه بخواهد آن‎جا است. «لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»،[13] فعلیت دارد. دنیا نیست که بعداً هر چه درس بخوانید، هر چقدر کار کنید، نخیر، در آن‌جا آنچه را که انسان بخواهد، بلکه «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ» آنچه را هم که انسان نمی‌خواهد، چون نمی‌فهمد که بخواهد یا نمی‌داند که بخواهد، خداوند آنچه را هم که او نمی‌فهمد و نمی‌داند به او عنایت می‌کند، فعلیت دارد. پس انتظار آینده یعنی چه؟

انسان در بهشت آرزو داشته باشد کاش یک باغ بزرگ‌تر، کاش خانه بزرگ‌تر، کاش حوری بیشتر، هر چه حوری بخواهد فراهم است. این‌جا پیغمبر بزرگوار با یک پیرزنی شوخی کردند. پیرزن عرض کرد: یا رسول الله من اهل بهشت هستم؟ فرمود: نه، آن‌جا پیرزن‌ها را راه نمی‌دهند. ناراحت شد. فرمود: آن‌جا همه جوان می‌شویم. بعد یک زن دیگر سؤال کرد: یا رسول الله اگر در بهشت حوریه‌هایی هستند، چنین و چنان هستند بسیار زیبا هستند و آن توصیفاتی که قرآن شریف دارد، درّ منثور هستند و چه… پس ما زن‌ها چه هستیم؟ جواب فرمودند: خداوند آن‌ها را از برای اهل جنت خلق کرده است و حوری‌ها عملی ندارند. شما زن‌های مؤمنه از آن‌ها زیباتر هستید و جاذبه شما از آن‌ها بیشتر است. اوّلاً چون شما با عمل وارد بهشت می‌شوید. ثانیاً «وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ»[14]‏ علّت اینکه این زن به زن دیگر حسد می‌کند، ضیق عالم دنیا است، کم می‌آید. چون کم می‌آید ضیق عالم دنیا است از نظر جنسی، از نظر مالی، از نظر توجه، این عیوب و اشکالات در جنت از بین می‌رود. تمام چیزهایی که به عنوان حسد، به عنوان جهل، به عنوان عجز، به عنوان عدم فعلیت، به عنوان محدودیت در دنیا است و علماً یا جهلاً موجب می‌شود فواصلی ایجاد گردد، حسد‌هایی ایجاد گردد، ناراحتی ایجاد گردد، آن‌جا از بین می‌رود. البته زن‌های این‌جا این حرف را نمی‌فهمند.

-‌ [سؤال]

– نسبت به آنچه را خداوند نعمت می‌دهد، بله این‎طور است. و لذا در آن‌جا اگر ده هزار حوری هم داشته باشید، خانم شما که این‌جا با شما بوده و آن‎جا استمرار ازدواج است، مطلبی هم نیست. اضغان به طور کلّی خارج می‌شود. این سؤال را تکمیل کنیم که آیا انسان در جنت آرزویی نسبت به آینده دارد که به خاطر آن آرزو دلگرم بماند؟ نه، عمده حیات انسان آرزو است. این هم یک سؤال است.

سؤال سوم، چون سه بخش است. مثلثی از سؤال که هر ضلعی از آن ده‌ها سؤال است. قبل القیامة، فی القیامة و بعد القیامة، آیا بعد القیامة خداوند به همین قیامت کبری اکتفا می‌کند که آخرین قیامت است؟ مثلاً روی این حساب، اگر این قیامت آخرین قیامت است، ولو قیامت‌هایی قبل هم بوده یا نبوده، اگر قیامت‌هایی قبلاً نبوده که این اوّلین و آخرین است. اگر قیامت‌هایی قبلاً بوده این آخرین است. علی‌الفرضین آیا بعد القیامة الکبری چه آخر داشته باشد، چه نداشته باشد، خداوند دیگر عالم تکلیف ندارد؟ سؤال بسیار مهم است.

این سؤالات می‌شود، عقل بعضی‌ها نمی‌رسد، ما سؤال می‌کنیم که جواب دهیم که اگر سؤال شد جواب داشته باشیم. یا جواب مثبت یا منفی یا نمی‌دانم. و خیلی‌ها هم نمی‌دانم است. بعد از اینکه قیامت کبری حاصل شد چه آخرین قیامت است، اگر قیامت‌هایی بوده باشد و چه قیامت‌هایی نبوده است، این اوّلین و آخرین قیامت است، این قیامت اوّل و آخر یا قیامت آخر، چه آخر داشته باشد و چه نداشته باشد، آیا دیگر خداوند خلقی نخواهد کرد؟ حالا به اسم انسان کار نداریم. موجوداتی که در هر بعدی از ابعاد انسان بودن، جنّ بودن، ملائکه بودن و غیر بودن، مکلف باشند، دیگر خلق نخواهد کرد؟ چون آن‌جا عالم تکلیف نیست. به تعبیر دیگر خداوند عالم تکلیف را تجدید نخواهد فرمود؟

– روایت داریم که «يَسْتَأْنِفُ الْعَمَلَ‏».[15]

– باید ببینیم می‌شود استفاده کرد یا نه. من آن روایت را دیدم. ولیکن «يَسْتَأْنِفُ‏» به چه معنا است؟ امروز صرفاً سؤال است. آقایان بگردید ببینید به چه معنا است. اصلاً و اصالتاً از نظر کتاب و بعداً از نظر روایات که آیا خداوند استیناف می‌کند یا نه؟ اگر ما دلیلی نداشتیم نه کتاباً و نه سنّتاً، می‌توانیم بگوییم چون خداوند دائم‌الفضل است، باید حتماً مکلفین دیگری خلق کند یا نمی‌توانیم بگوییم؟ نمی‌توانیم به این دلیل استدلال کنیم. چرا؟ برای اینکه‌ اگر دائم‌الفضل بودن و دائم‌الفیض بودن علی‌البریه است، باید بریه‌ای باشد. اما اگر بریه‌ای نباشد چطور؟ مگر این مطلب از نظر عقل و کتاب و سنّت ثابت نیست که خداوند متعال «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ»[16] مع دارای دو معنا است، یک معنا اصلاً هیچ موجودی غیر از الله نبوده است، مقتضای ازلیت الله، مقتضای توحید در ازلیت همین است.

– هیچ زمانی هم نبوده است.

– نه زمان بوده، نه مکان بوده، اصلاً در نیست، خدا در کجا است؟ نه زمان بوده است، نه مکان بوده، خداوند بعد الازل آفرینش را آغاز فرمود. چنانکه بعد الازل آفرینش را آغاز کرد.

– بعد الازل یعنی بعد از گذشت زمان؟

– نه زمان دیگر معنا ندارد و لذا ازل که زمان نیست. این بعد اصلاً زمان نیست. یعنی خداوند وقتی اوّلین را خلق کرد، اوّلین خلق با اوّلین زمان توأم است. زمان با خلق توأم است، قبلاً که اصلاً زمان نبوده است. زمان غلط بوده است.

– پس هیچ زمانی نبوده است که خدا خلق نداشته باشد؟

– بله، ولکن زمان آغاز دارد. چون زمان آغاز دارد، بنابراین قبل از زمان «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ» کسانی که به دائم‌الفیض بودن استدلال می‌کنند، می‌گویند خداوند دائم‌الفضل است و دائم‌الفیض است. آقایان فلاسفه و عرفا هم چنین می‌گویند: دوام فیض رب‌العالمین ملازمت دارد بر اینکه چنان که خداوند ازلی است، فیض او هم ازلی باشد. این محال است، چون فیض حادث است، چطور می‎شود ازلی باشد. فیض در مفرد حادث است، در جمع هم حادث است. خلق کرد، هر یکی محدود است یا نه؟ زمانی است یا نه؟ خداوند که زمانی نیست؛ چون زمان محدود است. هر چقدر زمان نسبت به گذشته کشش داشته باشد، نسبت به آینده محدود است. چون آنات زمان محدود است. پس مجموعه زمان محدود است. ولی خداوند لامحدود است. لامحدود زمانی نه، لا محدود فوق‌الزمان و فوق‌المکان است. بنابراین نمی‌شود که انسان فلسفی این‌گونه خیال کند و عرفانی هم قاطی آن کند. چون دائم‌الفضل است -این را در مسجد امام مفصّل بحث کردم، این‌جا هم در بحث توحید بحث کردم- چون خداوند دائم‌الفضل است، پس مقتضای دوام فضل این است که هیچ نبوده است که مخلوقی نباشد، هیچ زمانی نمی‌تواند. هیچ نبوده است که مخلوق نباشد. مخلوق حادث است، فرد آن حادث است، جمع آن حادث است. معنی حادث «لَمْ يَكُنْ ثُمَّ كَانَ‏»[17] است و خداوند للمکان نیست. بنابراین «كَانَ اللَّهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَي‏ءٌ». این بحث دنباله دارد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. اسراء، آیه‎ 85.

[2]. انعام، آیه‎ 38.

[3]. بقره، آیه 30.

[4]. انسان، آیه 13.

[5]. هود، آیه 107.

[6]. نحل، آیه 77.

[7]. هود، آیه 108.

[8]. ق، آیه 35

[9]. الرحمن، آیه 27.

[10]. نبأ، آیه 23.

[11]. نساء، آیه 57.

[12]. ق، آیه 35.

[13]. فصلت، آیه 31.

[14]. محمد، آیه 37.

[15]. الكافی، ج 4، ص 262.

[16]. الفصول المهمة فی أصول الأئمة، ج ‏1، ص 154.

[17]. من لا یحضره الفقیه، ج ‏4، ص 373.