«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
من گمان نمیکنم در هیچ گفته یا نوشتهای تاکنون از قبیل این سؤالاتی که دیروز در مثلث معاد مطرح کردیم، مطرح کرده باشند تا چه رسد به اینکه جواب داده باشند و علّت اصلی این جریان این است که ظاهراً هیچگاه قرآن و معارف شریف قرآنیه از برای مسلمانها نه در حوزهها و نه در غیر حوزهها، محور نبوده است.
قرآن شریف از نظر بیّنات آیات و براهین و استدلال خود، طوری پیروان خود را و معتقدان خود را عمیق و دقیق میکند که نه تنها پاسخگوی اشکالات گذشتگان هستند، بلکه در مثلث زمان حتی اشکالاتی هم که نشده اگر بشود، میتوانند پاسخگوی این اشکالات باشند.
فلاسفه و عرفا و غیر که مثلاً در باب معاد نظراتی در اصل و یا در خصوصیات آن دادهاند، البته زحمت هم کشیدهاند، وقت هم مصرف کردهاند، إنقلت و قلتهای زیادی گفتهاند، میشد راه خود را نزدیکتر کنند و بسیار به حقیقت نزدیک کنند، نه وقت خود را و نه وقت دیگران را اینقدر مصرف نکنند.
یار نزدیکتر از من به من است وین عجبتر که من از وی دورم
یار باصفایِ باطراوتِ عالم لایجهل و غنی لایبخل که از طرف پروردگار عالم بر مکلفان إلی یوم الدّین نازل شده است، قرآن شریف است. پیغمبر بزرگوار با مکلفان مصاحبت کردند ولکن در طی 23 سال «ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى»[1] اما نتیجه این 23 سال در نقطه آغازین و در کلّ نقاط زمانها و مکانهای تکلیف إلی یوم الدّین قرآن شریف است. اما ما مسلمانها نسبت به این نامه آخرین پروردگار خیانت کردیم، جهالت کردیم؛ نه تنها آنگونه که شاید و باید رفتار نکردیم، بلکه آنگونه که نشاید و نباید نسبت به این قرآن برخورد کردیم.
این سؤالاتی که نسبت به قبل القیامة و خود قیامت و بعد القیامة است، قرآن این سؤالات را پاسخگو است و پاسخها گوناگون است. احیاناً جواب سؤال نفی است، احیاناً اثبات است، احیاناً در ظاهر نه نفی است و نه اثبات است که اگر نه نفی باشد و نه اثبات باشد؛ یعنی این سؤال زمینه ندارد، چون جواب ندارد.
مثلاً اگر سؤال شود که ذات خداوند و حقیقت خداوند چیست؟ این سؤال یا جواب ندارد یا جواب این است که غیر ممکن است غیر خداوند بر ذات خداوند محیط گردد. یا اگر سؤال شود که حقیقت وحی، ملکوت و واقعیت وحی چیست؟ پاسخ این سؤال را نمیشود از برای غیر صاحبان وحی و رسل داد. غیر رسل به حقیقت وحی آگاهی ندارند، اما ادلّه قاطعه ثابت کرده است و میکند که ارتباط رمزی وحی بین خدا و بعضی از آفریدگان از انس و جن و ملائکه است.
اینطور نیست که اگر سؤالی را جواب ندادند، چون جواب ندارد. یا سؤالی را جواب ندادند؛ چون اصلاً پاسخ مثبت این سؤال زمینه ندارد، محال است. برای پاسخ منفی بله، پاسخ منفی به این معنا که این سؤال که شما میکنید جواب ندارد، چون شما قدرت فهم بر جواب ندارید، نسبت به ذات خدا و حقیقت اسماء و صفات خدا و حقیقت فعل خدا و حقیقت یوم القیامة الکبری و زمان یوم القیامة الکبری، استمرار یوم القیامة الکبری، کیفیت عذاب، کیفیت ثواب، کیفیت و ملکوت حساب، کیفیت إحیاء، کیفیت إماته و خیلی از کیفیتها است که ما نمیتوانیم بر آنها احاطه ملکوتی و احاطه واقعی داشته باشیم. پس پاسخگویی از پرسشها در انحصار این نیست که اگر چیزی را پرسیدند، مثلاً بگویند اینگونه است. اگر کسی جز خدا نتواند گونه پاسخ این سؤال را دریافت کند، خدا گونه و حقیقت و ماهیت او را بیان بفرماید؟! هرگز.
در باب روح «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»[2] هم پاسخ مثبت است، هم سلب پاسخ است. اگر مراد سؤال از حقیقت روح است که روح وحی است، که روح انسان است، روح فرشتگان است، روح جن است، روح ملائکه است، روح حیوان است، حتی روح نباتی است، حتی روح شعوری در کلّ موجودات است. «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ»[3] این چه روحی است که حتی جمادات دارند و با آن روح به حمد ربالعامین تسبیح میکنند. هر روحی از ارواح.
هر حیاتی از مراحل گوناگون حیات که اقلّ آن «يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» است و اکثر آن روح العصمة المحمّدیه (ص) و روح القرآن است و بینهما عوان، سایر ارواحی که بین این دو روح اعلی و روح ادنی قرار دارد، این آیه شامل میشود. «سَئَلُوکَ» نیست، «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» استمرار دارد، چه استمرار که در مثلث زمان فعلیت پیدا کند، چه استمرار که شأنیت دارد، اگر سؤال کردند و این دو استمرار فعلی در مثلث زمان و یا شأنی در هر زمان، چه نسبت به روح کلّ کائنٍ باشد که «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» چه بالاتر از همه روح الارواح باشد که روح متّصل به خاتمالنبیین (ص) که روح العصمة العلیا باشد یا روح منفصل که بعد متّصل گردید که قرآن باشد که روح الارواح است؛ نسبت به روح عصمت هم روح است. نسبت به روح عصمت محمّدیه (ص) هم روح است «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ».[4]
اگر سؤال از روح، سؤال از حقیقت است، جواب: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» کار خدا است، کاری است که فقط خداوند احاطه قیّومی، علمی و قدرت بر او دارد. نمیشود گفت این لاجواب است، بعضی تصوّر میکنند «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» یعنی به تو چه. نخیر، این در بُعد سؤالی که جواب آن به این معنا نیست که حقیقت روح را بیان کند، حقیقت روح بیانی نیست، حتی از نظر خود شخص رسول الله (ص) مگر در ابعادی، در بُعد وحی و در بُعد عصمت بله.
«قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» به این معنا که کار خدا است، همانطور که خدا را نمیشود فهمید و دانست و احاطه پیدا کرد، حتی حقیقت جسم هم همینطور است. ارواحی که خداوند در درجات گوناگون آفریده است، اینها هرگز قابل ادراک خلایق نیستند «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي».
بُعد دیگر: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» اگر روح العصمة است، اگر روح القرآن است، روح الانسان است، روح الملائکه است، روح الجن است، روح الحیوان است، روح النبات است، روح الجمادات است، جواب هر کدام حسابی دارد و جواب همه را داده است. از نظر اینکه آیا عمقاً حقیقتاً ملکوتاً به عنوان فعل ربالعالمین که نتیجه قیومیت مطلقه است، اگر در این بُعد سؤال است، در همه «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» کار خدا است و کسی نمیتواند حقیقت کار خدا را بفهمد.
اگر سؤال از روح القرآن است که محور سؤال هم همین است و لذا «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنا وَكيلاً»[5] محور روح القرآن است. از پیغمبر سؤال میکنند این روح علمی که روح وحی است چیست؟ اگر حقیقت است که جواب میدهد کار خدا است. اما اگر مراد این است که آیا این روح عصمت و روح قرآنی را تو خود تحصیل کردهای و به دست آوردهای یا خود فکر کردهای به دست آوردهای یا مشورت کردهای و به دست آوردهای، در هر بُعدی از اینگونه ابعاد و مانند اینها «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» کار محمّد نیست، کار محمّدها نیست، کار ابراهیمها نیست، کار عقلها نیست، کار مشورتها نیست.
هر قدر علم بالا برود علم بشر منهای وحی، علم و دانش بشر هر اندازه هم بالا برود، روح عصمت و روح وحی کار غیر خدا نیست. پس جواب: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» این کار بشر نیست، این روی مشورت و تفکّر نیست، این روی تعلّم نیست، روی تفکّر نیست «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» قرآن و سایر ارواح اینطور است. آیا روح انسان را انسان ایجاد میکند؟ روح حیوان را، روح نبات را، روح جماد را، این روح جمادی که این متذکّر حق است و مسبّح حق است بحمد الله، بحمد الرّب، همه از طرف حق سبحانه است، در جسم هم مطلب این است. اگر سؤال کنند که این اجسام از کجا آمده است و چه کسی آفریده است؟ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا يُوقِنُونََََ»[6] این را به عنوان نمونه عرض کردم.
و اما راجع به معاد. این مثلث سؤال که در هندسه کون بوجهٍ عام امکان دارد بشود یا شده است و یا خواهد شد، چه از نظر فعلیت در مثلث زمان و چه از نظر شأنیت که اگر… قرآن اگرها را هم جواب میدهد یا مانند اوّل، مانند دوم و یا سایرین.
آنجایی که میشود حقیقت را بیان کرد بیان میکند «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ»[7] جواب حسابی، حکم است «قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ». اما «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ»[8] محال نیست که خداوند جواب دهد که چرا ماه هر شب یک طور رخ نشان میدهد. این ربطی به قرآن و کتاب وحی ندارد. این به علم ستارهشناسی و آسمانشناسی ربط دارد. نه، آن سؤالی که شما باید بکنید این است آیا تکالیف ما در اختلاف اهلّه چیست؟ «قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ».
جواب سؤالی که باید بکنند داده است. اما سؤالی که آنها در نظر دارند و به درد نمیخورد، میگوید چه فایده دارد؟ یک نفر از شما سؤال میکند، شما یک عالم علّامه بسیار وارد و مطّلع، یک سؤالاتی میکند که «لا تُسمَنُ و لا تُغنِي مِن جوع» میگوید این سؤال را نکنید، از چیزی سؤال کنید که به درد شما میخورد. یک قسمت از سؤالات اینطور است که قرآن جواب میدهد: «يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»[9] چقدر این جواب عالی است که شامل کلّ سؤالاتی است که شده و نشده است.
و اما در باب معاد، آیا قبل از این معاد، معادهای دیگری بوده است یا نه؟ این یک سؤال بود. دوم: آیا خود معاد در دو بُعد قیامة الإماته و قیامة الإحیاء و در استمرار معاد چه وضعی است؟ استمرار إلی غیر النهایة دارد؟ استمرار إلی النهایة دارد؟ در بهشت تا چه زمانی استمرار دارد یا إلی غیر النهایة است؟ آیا در نار هم إلی غیر النهایة است؟ و ضلع سوم این سؤال نسبت به بعد المعاد است. نسبت به بعد المعاد چه آخر داشته باشد، چه نداشته باشد، آیا خداوند عالم تکلیف دیگری خلق میکند که بعداً موتی، بعداً برزخی و بعداً هم معادی که یوم الجمع از برای کلّ کائنات است یا خداوند در خلقت توقف میکند؟ دیگر موجودی نمیآفریند؟ ما نمیخواهیم سلیقهای جواب دهیم.
همانطور که سؤال، سؤال متقنی است، اگر ما نفیاً و اثباتاً جوابی داریم باید به طور متقن باشد. اما ضلع اوّل: آیا قبل از معادی که خداوند به ما، به مکلفان وعده داده است، معادی یا معادهای دیگری بوده است یا نه؟ قرآن اشارهای ندارد. ما کلّ آیات معاد را زیر ذرهبین میگذاریم. کلّ آیاتی که به خلقت جهان مربوط است و به فعلیت جهان مربوط است و به انقراض جهان مربوط است که معاد در دو بُعد إماته و إحیاء است تاکنون هیچ اشارهای سلباً و ایجاباً ندارد. ندارد که قبلاً خلایقی بودهاند، معاد کلّی شده است، یک مرتبه یا چند مرتبه و ندارد که نبوده است. نه بوده است دارد و نه نبوده است دارد، تا چه رسد یک مرتبه دارد یا چند مرتبه دارد.
بنابراین آنچه را ما میفهمیم قدر معلوم این است که این معادی که خداوند به ما وعده داده است، نخستین معاد است. اما دومین است، سومین است، چهارمین است، بعداً معادهایی خواهد بود، نخواهد بود، ما اینها را نمیدانیم. اگر قرآن شریف تصریحی و یا ظهوری و یا اشارهای نفیاً و اثباتاً ندارد، ما نه نفی میکنیم و نه اثبات میکنیم. اینطور نیست که چون قرآن ندارد میگوییم نیست. هم هست را ندارد و هم نیست را ندارد.
در آیات خلقت بوجهٍ عام و در آیات انقراض خلقت به معنای قیامت و الیوم الآخر نه تصریحی، نه ظهوری، نه اشارهای، نه بر نفی قیامتهای قبل یا قیامت قبل دارد و نه بر اثبات. این از جمله آن مطالبی است که بر ما مخفی است. مگر وقت یوم الآخر برای ما مخفی نیست؟ امکان هم دارد که گفته شود، اما «أَكادُ أُخْفيها»[10] چقدر مطلب را بالا میبرد. «أَكادُ أُخْفيها» یعنی چه؟ بعضی به عکس معنا میکنند: «أَكادُ أُخْفيها» یعنی «أکاد أُظهرها». «أَكادُ أُخْفيها». مگر خدا بلد نیست حرف بزند؟ اگر آگاهی ندارید معنا نکنید. «أَكادُ أُخْفيها» نسبت به ساعت است. من وقت ساعت را نمیگویم، نمیشود هم گفت، نمیدانیم. میگویند «أَكادُ أُخْفيها»، «أکادُ أصل بخفائها و اُظهرها» اصلاً جای «أَكادُ أُظهرها» نیست.
ولی خداوند میگوید بتّاً و حتماً نمیشود هیچ کس حتی رسول الله زمان ساعت را بداند، این «أَكادُ أُظهرها» میشود؟ نخیر. «أَكادُ أُخْفيها» بر چه کسی؟ بر ما مخفی است. مگر ساعت بر چه کسی ظاهر است؟ بر خود پیغمبر هم ظاهر نیست. نخیر «أَكادُ أُخْفيها علی نفسی». منتها «أکادُ»ی مستحیل. نزدیک است که خداوند بر خود ساعت قیامت را مخفی کند، ولی محال است. این برای تأکید این مطلب است که غیر ممکن است خلقی از خلایق وقت قیامت را بداند، نمیدانند. این تأکید در اینکه وقت قیامت معلوم نیست.
همچنین انسانهایی که قبل بودهاند، نسلهایی که قبل بودهاند، چقدر بودهاند، چه وضعی بودهاند، رسالتها چگونه بوده است، چرا منقرض شدند، چه وقت منقرض شدند، آیا انقراض کلّی است که قیامت کلّی است؟ معنی انقراض کلّی و قیامت کلّی این است که آن انسانهایی که قبل از این نسل بودهاند با کلّ جهان منقرض شده و برزخ و دنیا در هم نوردیده شده است و قیامت حاصل شده است. ما اصلاً اینها را نمیدانیم.
قرآن شریف اشاره میکند که نسلی یا نسلهایی، قبل از نسل موجود انسان بوده است و متأسفانه در این آیه خاص هم آقایان نخواستند تفکر کنند. آنچه را که دیگران گفتهاند، آنچه را که میگویند. بنا بر این نباید باشد که آنچه را دیگران فرمودهاند ما هم بفرماییم. آنچه را دیگران گفتهاند ما هم بگوییم. یکی از برادران تلفنی فرمودند: من درس یکی از آقایان بزرگوار که قطعاً مجتهد مسلّم است و پنجاه سال پیش همدوره بودیم و خیلی هم برای ایشان احترام قائل هستم و حافظ قرآن هم هستند. ولی متأسفانه در درس فرموده بودند که ما در نمایشگاه کتاب تهران بودیم یکی از آقایان جزوهای راجع به نماز مسافر به من دادند. سؤال کردم چیست؟ ایشان گفتند: نماز مسافر به هیچ کسی قصر نیست حتی در کره ماه. ایشان نقل میفرمایند که آن آقای بزرگوار که از بزرگان شورای نگهبان هم هستند، از علمای تراز هم هستند، خیلی هم برای ایشان احترام قائل هستیم، اما ایشان فرمودند: من به این آقا که کتاب را به من دادند، گفتم: «بدعةٌ جدیدة» اینطور نیست؟ و ایشان جرأت ندارد به من بگوید، چون میداند قضیه چیست. ایشان این حرف را روی منبر زدند، تفسیر هم میفرمودند و مناسبت ظاهراً این بود که ایشان بحث میکردند که آیا سورة الفیل و سوره قریش دو سوره است یا یک سوره است؟ فرموده بودند: به نظر من دو سوره است. همینطور هم است، چون بسم الله فاصله است. ولی آقایان میفرمایند: یک سوره است. من به احترام آقایان میگویم باشد، یک سوره باشد. بعد به این مناسبت این جزوه را دادند و این چنین و چنان است و برخلاف آراء است. کأنّه ایشان میل داشتند من هم مطابق میل آقایان بر خلاف نصّ کتاب الله بگویم نماز قصر است.
اوّلاً مثل اینکه ایشان به یاد نداشتند یا این مطلب را در خواب دیدند که «بدعةٌ جدیدة» است. بعد که از منبر پایین آمدند به ایشان گفتم: اگر این رأی دلیل قرآنی هم داشته باشد باز «بدعةٌ جدیدة» است؟ ایشان خندیدند و فرمودند: بعد صحبت میکنیم. همینطور است یا نه؟ این برای ما مسلمانها بلا است که بزرگان علمای ما اینطور عامیانه فکر کنند، اینطور عوامانه فکر کنند. من نباید بگویم کیست، ایشان هم نفرمودند ولی هر دو معلوم است. هم ایشان فرمودند: معلوم است که کتاب برای من است و هم من که عرض میکنم برای خیلی از افراد معلوم است که آن شخص کیست.
چرا ما باید نسبت به کتاب الله اینطور باشیم؟ منِ حافظ قرآن، منِ حافظ نهج، منِ حافظ سیاست، منِ حافظ کیاست، منِ حافظ دیانت، منی که در حد فتوا هستم که اگر ایشان رساله بنویسند، ما از نظر فقه سنّتی اعتراض نداریم، میگوییم مثل بقیه است، ایشان از بقیه هم بالاتر است. چرا ما باید نسبت به کتاب الله اینطور باشیم؟ که اگر یک نفر بر مبنای کتاب الله فتوا دهد، ما هم اشتباهاً جعل کنیم و هم اینطور کنیم.
به بحث برگردیم. ما نسبت به این آیه مبارکه که به این مناسبت عرض کردم «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[11] آقایان چه کار کردند؟ میگویند: خلیفة الله. به زبان برادران عزیز مرحوم (ره) دکتر شریعتی و مطهری و غیره، گذشته، فعلی و متسلسل، که خلیفة الله است.
بعضی خیلی تبرّج میدهند، ای انسان روح تو روح الهی است و جسمت لجن. مثلاً این حرف قشنگ است! اصلاً روح الهی یعنی چه؟! یا روح الله را همانطور معنا میکنند. هر کس اسم بچه خود را روح الله بگذارد، همانطور میشود. اسم او را خدا نگذاشته است، قبول داریم روی چشم. کف پای آنها روی چشم بعضی. اما این دلیل نمیشود که شما لغت را غلط معنا کنید.
«إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» نفرمود: «خلیفتی». اگر هم در قرآن شریف نص داشت که «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَتی» اضافه شخص به جزء است؟ مگر اضافه یک نوع است؟ ما پنج نوع اضافه داریم. اگر خداوند فرمود: «بیتی» یعنی در آن میخوابد؟ «خَلقی» یعنی منظور من هستم؟ اوّلاً «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» است، اگر هم «خلیفتی» بود قابل این تفسیر نبود. چون اوّلاً خلیفه و مستخلفٌ عنه باید سنخیت داشته باشند. ثانیاً مستخلفٌ عنه بمیرد یا از کار بیفتد، خلیفه جای او بیاید. خدا نه با انسان سنخیت دارد، نه خدا میمیرد، نه خدا بیحال میشود که وکیل بگیرد، وزیر بگیرد، معاون بگیرد، خلیفه بگیرد، دبیر بگیرد.
– اینجا به معنای حاکم نیست؟
– خیر، خیلفه هیچ وقت حاکم نیست.
– «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».
– حاکم، حاکم است، خلیفه هم خلیفه است. مثلاً بقال سر محل میگوید من امروز وقت ندارم، پسرم جانشین من است، حاکم است؟ خلیفه حاکم نیست.
– درباره داود دارد: «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ».
– آن مطلب دیگری است، «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ»[12] معنی خلیفه اُحکُم نیست. خلیفه، خلیفه است.
- خلیفه «فَاحْكُمْ»، برای همین خلیفه است.
- ولی «خلیفةً» از چه کسی؟ «خلیفةً» از نبی قبل. چون نبی قبل حاکم رسالتی بوده است، جانشین حاکم رسالتی، حاکم رسالتی است. جانشین کنّاس کنّاسک است، جانشین حمّال حمّالک است، جانشین عمله عملک است یا بالاتر یا مثل او یا پایینتر.
جانشین هر کسی سنخ او است، جانشین معلّم فیزیک، معلّم فیزیک است، جانشین معلّم شیمی، معلّم شیمی است، جانشین خادم، خادم است. اینطور نیست که خلیفه یعنی حاکم. اگر یک نفر در زندان است و آدم کشته است، بنا شد که جای او کسی را ببرند، او هم خلیفه بوده، او حاکم است؟ او محکوم است. ما متأسفانه به معنی لغات توجه نداریم. نه به لغات توجه داریم، نه به جملات توجه داریم، به خودمان توجه داریم.
خود ما آنچه را که میل داریم میگوییم بلند شو یعنی بنشین. بنشین یعنی بدو، بدو یعنی بخور، بخور یعنی بخواب، نمیشود. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»، خلیفه «من یَخلُفُ» یا «ما یَخلُفُ» است، آنکه بعد از او است. خلیفه از خَلف است، خلف یعنی پشت. پشت یعنی حاکم؟ هر پشتی که حاکم نیست. ما میخواهیم لفظ خلیفه را بفهمیم. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» اگر خلیفتی هم بود. جانشین من، مگر خدا جانشین دارد؟ خودش جانشین دارد؟ اگر هم خلیفتی بود معنا میکردیم. مثلاً فرض کنید اگر خداوند فرمود: محمّد بن عبدالله خلیفه من است، یعنی من او را جانشین عیسی (ع) قرار دادم. این است، نه اینکه جانشین خدا است.
- «خلیفةً لی» میفرمود.
– «خلیفةً لی» میفرمود، آن هم درست نبود. اگر آن را هم میفرمود اینطور معنا میکردیم. اگر میگفت: «خلیفةً عن ذاتی» که دروغ بود، اگر هم میفرمود: «خلیفةً لی» هر جملهای میفرمود یا دروغ است یا باید معنی کرد. چرا؟ برای اینکه باید جانشین، کسی که پشت کسی است، دنبال کسی است و از کسی است؛ اوّلاً باید همسنخ باشد، نمیشود مورچه خلیفه اسب باشد، اسب خلیفه عقرب باشد، عقرب خلیفه دیوار باشد، نه، باید بین کسی که جانشین کسی میشود سنخیت باشد؛ نمیشود مکاسب جانشین کفایه شود، هر دو جانشین قرآن گردند، قرآن جانشین انموذج شود. باید سنخیت داشته باشد. این کسی که یا چیزی که جانشین او است، جانشین مکان نیست، جانشین از نظر مکانت است. هیچ کس نمیتواند جانشین خدا باشد. اوّلاً خدا جا ندارد، زمان ندارد، مکان ندارد، دو ندارد، وکیل ندارد، کفیل ندارد، معاون ندارد.
بنابراین خدا جانشین داشته باشد یک معنای دیگر دارد؛ یعنی خدای دوم و خدای کوچک، این نیست. وانگهی مگر خدا از خدایی میافتد که جانشین بگذارد؟ مگر خدا میمیرد که جانشین بگذارد؟ مگر پیغمبری که حاکم است، خدای دوم است که حاکم است یا رسول من الله است؟ رسول من الله که جانشین خدا نیست. من که به شما نامه مینویسم، این نامهرسان جانشین من است؟
– مثلاً میگوییم چون خدا عادل است، عدالت خدا حکم میکند که چنین باشد.
- ما جانشین خدا نیستیم. «أَيُّ عَبْدٍ مِنْ عَبِيدِكَ»[13] ما جانشین نیستیم. پس تا خدا موجود است، ما هم موجود هستیم. پس شیطان هم که موجود است جانشین خدا است. اگر در اصل کون است، در اصل وجود است که نمیشود. این «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» با توجه به جهت اوّل که به هر عبارتی اگر میگفت: «خلیفةً عن ذاتی» دروغ بود، «خلیفةً منّی»، «خلیفةً لی» اگر اینطور بود میگفتیم یعنی خداوند است که مقرّر کرده که این آدم جانشین قبلی باشد، جانشین بعدی که نمیشود. جانشین یا قبلی باشد یا جانشین انسانی که الآن است و از عُرضه و از موقعیت افتاده است، خداوند برای او جانشین مقرّر میکند. این معنای جانشین است.
- «خَلیفةً لی» را چطور معنا میکنیم؟
- «خَلیفةً لی» یعنی این به سود مقام ربوبیت است که خداوند وقتی عیسی رفت، محمّد بیاورد. وقتی موسی رفت، عیسی بیاورد. وقتی ابراهیم رفت شخص دیگری بیاورد. منتها ما «خَلیفةً لی» نداریم. نه «خلیفتی» داریم، نه «خلیفة لی». «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».
آیا ملائکه که مخاطب هستند بهتر میفهمند یا ما؟ ملائکه مخاطب هستند نمیفهمند، ما میفهمیم؟! مطهری میفهمد، شریعتی میفهمد، دیگران میفهمند؟! من میفهمم؟ ملائکه مخاطب هستند یک در میلیارد و یک در بینهایت احتمال نمیدهیم در مقابل عقل، نه در مقابل عصمت. جنون، ملائکه معصوم هستند. احتمال نمیدهیم یک در میلیارد و یک در بینهایت ملائکه اینطور فهمیدند که بله، جانشین از ذات خدا، به جای خدا است. اگر جانشین به جای خدا است، کدام دیوانهای، کدام کافری که خدا را قبول دارد، دیوانه، کافر هر چه، بگوید خدایا تو میخواهی به جای خودت آدمکش درست کنی، خدا آدمکش میشود «يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»[14] خدایا میخواهی به جای خودت مفسد درست کنی، آدمکش درست کنی، بد درست کنی. این را هیچ جنّی احتمال نمیدهد، هیچ دیوانهای احتمال نمیدهد، هیچ فاسقی و هیچ کافری که بالاخره قبول دارد خدا هست، ولو پانصد میلیون خدا قائل شود، این هم یکی از خداهایی است که بالاخره علم او زیاد است، قدرت او زیاد است. پس اینها یک احتمالی میدهند که هیچ دیوانهای نمیتواند بدهد.
«إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» خطاب به چه کسی است؟ «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ»، «الملائکة» تمام فرشتگان خدا که عامل وحی و غیر همه مخاطب هستند. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» چهار احتمال دارد:
1- «خلیفةً عن ذاتی» محال است.
2- «خلیفةً عن الجن» دروغ است، چون جن است، «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»،[15] «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»[16] شما ندیدید ولی قرآن دیده است، وجود دارد، چون قرآن خطاب میکند. «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ» بعد هم بودند، منقرض نشدند، در زمان پیغمبر در سوره جن که ما این را مقابل مسجد جن در مکّه نوشتیم. جنّی که «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ» حالا هم هستند، الآن هم هستند «يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» هست و هست، «خَلیفةً» یعنی جن مُرد؟ نه. جن از جنیت افتاد؟ نه. از چه چیزی افتاد که آنها خلیفه هستند؟ این هم دروغ است.
3- «خلیفة الملائکة» جای ملائکه کجا است؟ فضا و آسمان، به زمین کم میآیند. کار آنها چیست؟ کارهایی که عمّال ربالعالمین میکنند. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» به چند جهت «خلیفة الملائکة» نیست. چرا؟ «قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» خود آیه جواب میدهد، ما جواب نمیدهیم. «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» ملائکه هم نیست. اوّلاً جای آنها اینجا نیست. جانشین ملائکه آدم است. ملائکه آنجا است، روح اینجا است. البته این بحث مفصّل شده است و در تفسیر هم است. چون مناسب با وضع بحث ما است عرض میکنم.
4- «خَلیفَةً» یعنی این انسان جانشین چه کسی است؟ جانشین الاغ است یا اسب است؟ شتر است؟ یا کرم است یا سوسمار است؟ یا ستاره است یا درخت است؟ یا فیل است؟ جانشین انسان است. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» یعنی چون انسان بشر اوّل و انسان اوّل است، خداوند او را برای جانشین قبلی خلق میکند.
روایت داریم که از امام صادق (ع) سؤال میکند که ما اوّلین و آخرین خلقت هستیم؟ میفرماید: نخیر «وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ»،[17] البته ما «أَنْتَ فِي آخِرِ» را نمیدانیم، ولی «أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ» است، حالا چقدر است، ما چه عرض کنیم. پس این انسان جانشین انسانهای گذشته بوده است که منقرض شدهاند و این جای او است در کون و در کیان. چرا؟ ما انسان دیگری نمیبینیم و نمییابیم، بلکه مییابیم که غیر از این انسانی که تناسل متسلسل از انسان اوّل با هم دارند، وجود ندارد. حالا فرض کنید داشته باشد، ما بحثی نداریم.
خداوند این نص را… کما اینکه در بعضی آیات خداوند تهدید میکند «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ * إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ»[18] همه را میبرد، گور همه گم میشود بعد خداوند خلق جدیدی خلق میکند. شما تصوّر نکنید خیلی دوست داشتنی هستید، خیلی عالی هستید که حتماً باید باشید من نمیتوانم شما را از بین ببرم، نخیر (اگر نازی کند، از دم فرو ریزند قالبها) خداوند بخواهد اعدام کند نمیکشد، بخواهد اعدام کند آن فیض مستمر را سلب میکند، آناً نابود میشود هم کون او و هم کیان او در تبع کون نابود میشود.
«إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» پس قبل از این انسان، انسان است. این جوابگوی بسیاری از مسائل است، از جمله کسانی که مستکشف ابدان و اجساد مردگان هستند، میگویند شما اهل ملّت تورات و انجیل و قرآن چه میگویید که از عمر بشر ده هزار میگذرد، نخیر ما جسدی پیدا کردیم که برای میلیونها سال قبل است. اینکه جسد پیدا کردیم برای میلیونها سال قبل است، فرض کنید ما دیدیم، لمس کردیم، فهمیدیم، ولیکن آیا دلیل است بر اینکه ما از نسل همین جسد هستیم؟ نخیر. اگر دو کارخانه بلورسازی شبیه هم بلور بسازند، آنها دو بلور بیاورند شما یقین دارید که این دو بلور برای یک کارخانه است؟ نخیر شبیه هم هستند. مگر شباهت عینیت است؟ مگر شباهت دلیل است برای اینکه هر دو برای یک کارخانه است؟ اگر قرآن تثبیت کرد که قبل از این نسل موجود انسانی، نسلهای انسانی دیگر هم بودهاند و شما جسد انسانی برای میلیونها سال قبل پیدا کردید، فرض کنید قبول کردیم از لحاظ جسدشناسی و جسمشناسی برای میلیونها سال قبل است. اینکه برای میلیونها سال قبل است، این تثبیت نمیکند که این نسل موجود از همان است و هر دو با هم متّصل هستند و تناسل از یکدیگر دارند، اینکه ثابت نمیکند و وقتی که وحی ثابت کرد که قبل از این نسل موجود نسل انسانهای دیگر بودهاند و به دو علّت آنها از بین رفتند.
تازه آن انسانی که آنقدر ظالم است، بهتر از آنها است. این انسانی که اکثراً چنین هستند «لا يَعْقِلُونََ»،[19] «لا یفهمون» و «فاسِقُونَ» اینها بهتر از آنها هستند. «أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ»[20] اینجا زمینه سؤال در ضلع اوّل میآید. آیا این نسلهای متناسل و یا غیر متناسل، نسلهای متناسل یا منفصل، نسلهای متناسل، نسلهای انسانی که از آدم اوّل و از حوای اوّل هستند. نسلهای متفاصل که غیر متناسل هستند؛ یعنی نسلهایی که قبلاً بودند، منقرض شدند. آیا در این انقراضهای کلّی، قیامت کلّی بوده است؟ چنانکه در انقراض کلّی این انسان قیامت کلّی است. میشود با مشابهت استدلال کرد؟ بر حسب آیات با انقراض کلّی کلّ انسانها و کلّ مکلفین، کلّ انسانهایی که مورد بحث است، انسانهایی که در برزخ هستند یا در این عالم تکلیف زنده هستند، با انقراض کلّی آنها کلّ جهان منقرض میگردد و قیامت مطلقه حاصل میشود.
آیا چنین جریانی در آن انقراضها بوده است یا نه؟ آیا انقراض نسلی یا نسلهای انسانی قبل از این نسل با انقراض کل ملازمت دارد؟ نخیر. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرينَ»[21] تلازم ندارد. «إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ»[22] پس انقراض بخشی از جهان با انقراض کلّ جهان ملازمت ندارد.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. نجم، آیه 2.
[2]. اسراء، آیه 85.
[3]. همان، آیه 44.
[4]. عنکبوت، آیه 48.
[5]. همان، آیه 86.
[6]. طور، آیات 35 و 36.
[7]. بقره، آیه 219.
[8]. همان، آیه 189.
[9]. همان، آیه 219.
[10]. طه، آیه 15.
[11]. بقره، آیه 30.
[12]. ص، آیه 26.
[13]. بحار الأنوار، ج 91، ص 360.
[14]. بقره، آیه 30.
[15]. حجر، آیه 27.
[16]. الرحمن، آیه 33.
[17]. التوحید (للصدوق)، ص 277.
[18]. فاطر، آیات 15 و 16.
[19]. بقره، آیه 171.
[20]. همان، آیه 30.
[21]. نساء، آیه 133.
[22]. فاطر، آیه 16.