«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
سؤالاتی را در این سه مورد کردیم که آیا قبل از معادی که خداوند به ما وعده داده است که معاد کلّی جهانشمول است معاد یا معادهای دیگری هم قبلاً بوده است یا نه؟ و بعداً این معادی که مورد وعده از برای مکلفان است در هر بُعدی از ابعاد تکلیف، این معاد آخر دارد یا آخر ندارد؟ نسبت به اهل نار که این مطلب بیّن است بر مبنای ادلّه قطعیه زمانی خواهد آمد که «لا نار و لا أهل نار».[1] در بحث خلود عرض کردیم، باز هم شاید عرض کنیم.
اما نسبت به اهل جنت، چون جنت مقتضای فضل حضرت اقدس الهی است و فضل لامحدود است و عدل محدود است. مقتضای عدل حضرت اقدس الهی این است که نسبت به گناهکاران نار جزای وفاق باشد، در چه حدّی است، باید بحث کنیم. اما نسبت به اهل جنت که «وَ لَدَيْنا مَزيدٌ»[2] و سایر تعبیراتی که قرآن شریف نسبت به فضیلت ربالعالمین از برای اهل جنت دارد، آیا این فضل از نظر آخر محدود است؟ آغاز آنکه اوّل ورود در جنت است، از نظر آخر آیا محدود است و یا لا محدود است؟ اصولاً لا محدود بودن جنت امکان عقلی دارد یا نه؟ اگر هم امکان عقلی داشته باشد، دلیل نقلی دارد یا دلیل نقلی ندارد؟ و همچنین سایر بحوثی که راجع به اهل جنت و اهل نار است.
مطلب سوم بعد القیامة الکبری آیا به مقتضای دائم الفضل بودن ربالعالمین و ادلّه دیگر لفظیه و غیر لفظیه، خلقت جهان تکلیف دیگر استمرار دارد؟ با این قیامت کبری، چه قبلاً قیامتهایی بوده است و یا نبوده است، با این قیامت کبری که مورد وعده از برای مکلفان است، عالم تکلیف به طور کلّی ختم میگردد و بعداً پروردگار عالم مکلفین دیگری را خلق نمیفرماید؟ و یا اگر هستند همانها هستند که بودند؟ اما جهان تکلیف دیگری خداوند خلقت بفرماید که مجدداً رسلی و کتب وحی و تکالیفی، عالم تکلیف، عالم ابتلاء و امتحانی مجدداً و به طور متسلسل تشکیل گردد، آیا وجود دارد و یا آنکه نیست؟ و همچنین مباحث و مطالب دیگری.
نسبت به بحث اوّل و ضلع اوّل مثلث سؤالاتی که مطرح کردیم و مطرح میکنیم، ما هرگز دلیلی، نه عقلی و نه نقلی نداریم که قبل از این قیامت کبرای موعوده قیامتهای دیگری نبوده است، نه برای بودن آن دلیل داریم و نه از برای نبودن آن، بلکه از نظراتی بودن آن از نبودن آن ارجح است. درست است که پروردگار عالم در لا زمان آفرینش را آغاز کرده است، اما آغاز آفرینش مخصوصاً در مبنای تکلیف و عقلی که مورد مسئولیت تکلیفی است، همین انسانها هستند و یا انسانهایی هم قبل از این انسانها که منقرض شدند و انقراض عالم هستی که قیامت کبری است در انحصار این نسل است یا نسلهای دیگری هم منقرض شدهاند و پروردگار عالم، عالم تکلیف دیگری خلق کرده است. همچنین به طور متسلسل قیامت یا قیامتهایی شده است و یا قیامت مربوط است به همین قیامتی که مورد وعده از برای مکلفان است. در نفی و اثبات به طور صددرصد ما دلیلی نداریم. مکتشفین هم اگر اجسادی از مردگان انسانی مییابند که حدس میزنند مربوط به صدها هزار سال یا میلیونها سال قبل است، دلیل بر عدم قیامت کبری نسبت به گذشته نیست.
ممکن است گمان شود که اگر قیامت دیگری قبلاً، قبل از این نسل انسانی شده بود، بنابراین اجساد چرا باید پیدا شود؟ یعنی قیامت اجساد هم باید برپا شود و به جنت یا نار برود. عرض میکنیم مگر شما اجساد تمام مکلفان را دیدهاید و میبینید تا حتم کنید که قیامتی نشده است؟ ما اجسادی را از برخی انسانها و غیر انسانها اکتشاف میکنیم، این بعضی از کل است، قطرهای از دریاها است، آیا دیدن اینگونه اجساد دلیل است بر اینکه سایر مکلفان که مردهاند از برای آنها قیامت نشده است چون اینها هنوز هستند؟ نه دلیل بر نفی است و نه دلیل بر اثبات است.
- [سؤال]
- فقط نفرمود، این فقط را من و شما بگوییم مطلبی است. «یوم تبدّل الأرض غیر الأرض لأولی مرّة» که نفرمود. اگر یک معماری گفت که این خانه را خراب میکنیم و خانهای دیگر میسازیم، این مرتبه اوّل است که خراب میشود؟ خیر. این وضع فعلی که دارد، ما خراب میکنیم و خانه دیگر را درست میکنیم، فقط که ندارد.
- [سؤال]
- این هم دلیل نمیشود، دلیل بر چه میشود؟ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»[3] یعنی قبلیها منقرض شدهاند و بعداً خداوند این نسل انسان را آفریده است، اما برای آنها قیامت است؟ خیر، برای آنها برزخ است. چون معنای قیامت کلّی این است که تمام عالم وجود منقرض شود و بعداً خداوند آفرینش انسان را آغاز کند، اینطور نبوده است. آفرینش انسان را خداوند آغاز کرده است در صورت استمراری، نه در صورت ابتدایی که تمام عالم به حالت مادّه اوّلیه برگشته، ارض، غیر الارض شده، و السّماوات غیر السّماوات شده و نسلهای قبلی منقرض شدند و قیامت شده، بعداً خداوند این آدم را آفریده است، خیر. ملائکه بودهاند، جن بودهاند، «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»،[4] ملائکه بودهاند، جن بوده است، زمین بوده است، ستارگان، آسمانها، پس قیامت کبرایی از برای نسل یا نسلهای گذشته نبوده است. راجع به ضلع اوّل سؤال به این مقدار اکتفا میکنیم، نه میدانیم بوده است و نه میدانیم نبوده است.
اما مرحله دوم که قیامت کبری است. از آیات قیامت کبری که ما برای آقایان خواندیم نسبت به قیامت سماء و سماوات و قیامت انجم و کواکب و قیامت نیّرین، شمس و قمر و قیامت ارض، زلزال ارض و تبدّل ارض و قیامت جبال و بحار و انسانها و حیوانها، استفاده میکنیم که این قیامت موعود قیامت جهانشمول است و تمام جهان آفرینش تبدّل مییابد. وضع تبدّل چگونه است، ما همین مقدار میفهمیم «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ».[5]
بین دو قیامت إماته و قیامت إحیاء فاصله کم است و یا فاصله بسیار است؟ از لفظ «ثُمَّ» در آیه مربوطه استفاده میکنیم که فاصله کم نیست، برای اینکه «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ»[6] «ثُمَّ»، «فَ» نیست، «وَ» نیست، «فَ» نیست. اگر «وَ» بود فاصله کم، «فَ» بود فاصله بیشتر بود. «ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»، چقدر است؟ ما چه عرض کنیم؟ آن مقدار که از این آیه و آیاتی که اشاره به این مطلب دارد استفاده میکنیم، این است که «ثُمَّ» در کار است، ولی «ثُمَّ» الهی غیر از «ثُمَّ» ما است. درست است که خداوند با ما سخن میگوید، اما «ثُمَّ» الهی و آن زمان فاصلی که خداوند مقرّر فرموده است غیر از آن چیزی است که ما میفهمیم. ما یک ساعت را هم «ثُمَّ» میگویم. «فَ» یک دقیقه، دو دقیقه، «ثُمَّ» مقداری زیادتر. اما «ثُمَّ» که ربالعالمین میفرماید یک حساب دیگری دارد.
- [سؤال]
- آنها را اصلاً نمیدانیم. اینقدر روایات در اینجا متعارض و متناقض است که کسی نمیداند. مرحله دیگر این است که نسبت به اهل جنت و اهل نار اوّلاً ما أعراف داریم. بحث اعراف را در سوره اعراف مفصّل ما انجام دادیم. «وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسيماهُمْ».[7] بحث بسیار عالی است و بسیار دقیق است که در جای خود خواهد آمد. «وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ كُلاًّ بِسيماهُمْ» الی آخر. این بحث را باید در جای خود بکنیم.
کسانی که در نار میروند، دستههایی هستند و کسانی که در جنت میروند دستههایی هستند. آیا دستههایی که در نار میروند از نظر زمان و مکان یکسان هستند؟ طبعاً نه. خود نار دارای هفت طبقه است، «لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ».[8] این طبقات هفتگانه که بر حسب طبقات شیطنتها است، خداوند جهنمیها را هفت بخش میکند و هر کدام آنها از نظر زمان به مناسبت اعمال و کفر آنها و از نظر مکان به مناسبت اعمال و کفر آنها و از نظر عذابهایی که در آنجا مقرّر شده است، به اندازه اعمال آنها و کفر آنها. آیات متعدّدهای در قرآن شریف است: «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[9] یک بُعد. خود عمل محدود است و جزاء هم طبعاً محدود است.
چون خود عمل که محدود است، اگر بروز ملکوت خود عمل عصیان در نار خواهد بود، نمیشود محدود لامحدود گردد، لامحدود شدن محدود هم اشکال عقلی دارد، هم اشکال عدلی دارد. محدود تبدّل به لامحدود نمیگردد، عمل عصیان که محدود است ملکوت خود این عمل و حقیقت خود این عمل در نار یوم القیامة الکبری بروز میکند، بنابراین ملکوت آن مانند ظاهر آن محدود است. اگر پوست یک موجودی محدود است، آنچه داخل پوست است طبعاً محدود است. این درکاتی از برای نار است که بعضیها در نار مقداری خالد هستند و بعد بیرون میآیند و به جنت میروند، بعضی بیشتر خالد هستند، باز بیرون میآیند و به جنت میروند، بعضی «خالِدينَ فيها أَبَداً»[10] هستند. «خالِدينَ فيها أَبَداً» آیا به همان معنایی است که 99 درصد از علماء میگویند؟ در نوشتهها، در گفتهها، در تحقیقات، در فلسفهها، در عرفانها، در غیر میگویند که نار واقعاً آخر ندارد، إلی غیر النهایة است. این بدترین فحش هرزه به خدا است، فحشی هرزهتر از این فحش اگر بشکافیم نسبت به مقام مقدّس ربالعالمین وجود ندارد. تا آنجا که امکان دارد عذاب نمیکند، مگر اینکه عذاب نکردن ظلم باشد.
اگر عذاب نکردن نسبت به کسی که مستحق عذاب است ظلم باشد، آن وقت است که عذاب میکند. اگر امکان داشته باشد از استحقاق عذاب کم شود و ظلمی نسبت به مساوین در کار نباشد از عذاب کم میکند. لذا توبه است، لذا شفاعت است، لذا تکفیر السیئات بالحسنات است. لذا خداوند در یومالتکلیف وسائلی را مقرّر کرده است که گناهان به حسابهای معیّنی محو گردد و یا کم گردد.
- [سؤال]
- خلود، بقاء است. مثلاً فرض کنید میگویند: «الأثافی الخالدة» اجاقهای بادوام، اجاقهای آهنی دوام دارد، یعنی آخر دارد، ولکن آخر آن خیلی طویل است. اصلاً لفظ خلود هم که از نظر لغتی باید معنا کرد، از نظر لغت هم آقایان مشکل دارند که باید بعداً بحث کنیم. خلود: «بقاء مدّةٌ مديدة»، خلود ابدی: «بقاء مدّةً مدیدة اکثر». لذا در سوره بیّنه خداوند وقتی که برای اهل نار خلود ارائه میکند «خالِدينَ فيها»،[11] «أَبَداً» ندارد، ولکن برای اهل جنت دارد: «خالِدينَ فيها أَبَداً». نظیر این زیاد داریم. بحث آن را بعد میکنیم.
اینجا خدا فراموش کرد «أَبَداً» را برای اهل نار بگوید؟ خیر. چون بعضی از اهل نار خلود غیر ابدی دارند، بعضی خلود ابدی دارند. خلود ابدی هم که مقدار بیشتر ماندن از همه اهل نار است، آن هم آخر دارد. هنگامی خواهد آمد که نار و اهل نار به طور کلّی نابود میگردند، ارواح جهنمیان به طور کلّی إماتة و إفناء میگردد، حالت غشوه هم نیست، بلکه به طور کلی افناء میگردد. اما اهل جنت مطلب دیگری است که باید بحث کنیم. این یک اشارهای راجع به «خُلودِ فِی النّار» است، چه ابدی باشد و چه غیر ابدی باشد که باید بعداً بحث کنیم.
مطلبی که میخواهم عرض کنم و جدید است راجع به اهل جنت است. صدها مرتبه ما این مطلب را عرض کردیم و استناد به آیه سوره هود: «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[12] کردیم. راجع به این آیه که «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» نسبت به اهل نار یک شکل است و نسبت به اهل جنت یک شکل است. «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ». سوره مبارکه هود، آیه 105 به بعد.
قبل از آن فرمود: «إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ»[13] کجا را میگوید؟ آخرت، قیامت کبری است، برزخ است. «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ»،[14] عذاب آخرت را تأخیر نمیکنیم که شامل برزخ نمیشود. «إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ»، اجل معدود دو اجل است، یک اجل زنده بودن در عالم تکلیف است. حالا که این کافر است و زنده است، همین الآن او را نمیکشند، یک اجل دیگر اجل برزخ است که برزخ هم باید اختتام پیدا کند، تا بعد از اختتام برزخ هنگامه عذاب الآخرة و قیامة الکبری درست شود.
«يَوْمَ يَأْتِ»[15] کدام یوم؟ این را مفصّل بحث کردیم ولکن اشاره میکنیم. «يَوْمَ يَأْتِ» کدام یوم؟ یوم الاخرة. یوم الآخر، یوم الآخر برزخ است. «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعيدٌ * فَأَمَّا الَّذينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فيها زَفيرٌ وَ شَهيقٌ * خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ». اینجا مشکل داشتیم، مشکل این بود که اگر این یوم یوم القیامة الکبری است، در یوم القیامة الکبری دو یوم است، یوم الإماتة و یوم الإحیاء است. در یوم الإماته «اذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ»،[16] «وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ»[17] از بین رفته است. سماوات و ارضی در کار نیست تا عَمَد بقاء اهل نار در این نار «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» باشد. این اشکال و این سؤال پیش میآید و دو جواب داشت که عرض میکنیم. «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ * وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُ»،[18] که «سَعَدُ» نیست.
آنجا «شَقُوا»[19] بود معلوم است، اینجا «سُعِدُ» مجهول است، حساب دارد. چون شر بیشتر از طرف خود ما است و اگر از طرف حق باشد، جلوی شر را آزاد گذاشتن است، هُل دادن به طرف شر نیست، اما خیر بیشتر از طرف حق سبحانه و تعالی است. و لذا فاعل «سُعِدُ» کیست؟ فاعل آن ما هستیم که با جدّیت عمل میکنیم و خدا که لطف میکند. اما «شَقُوا»، درصد زیاد شقاوت از طرف ما است، درصد کم آن که خداوند جلوی آن را نمیگیرد. «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٌ» مفصّل بحث کردیم، آن اشاراتی که اینجا لازم است عرض میکنیم.
سؤال: آیا «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ»[20] یوم البرزخ است؟ با آیات قبلی سازگار نیست، یوم القیامة است؟ با آیات بعدی سازگار نیست. هیچ کدام نیست؟ غلط است. اگر آیات قبلی را در نظر بگیریم که «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ» که یوم القیامة الکبری است یوم البرزخ نیست، پس بعد آن «وَ ما نُؤَخِّرُهُ إِلاَّ لِأَجَلٍ مَعْدُودٍ» بعد «يَوْمَ يَأْتِ» همان یوم است، همان یوم القیامة الکبری باید که مراد باشد.
اگر همان یوم القیامة الکبری مراد باشد پس «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» چه خواهد شد؟ حال اینکه سماوات و ارض به طور کلّی منفجر و منفطر شده است. یا بگوییم خیر، آیات قبلی مربوط به قیامت کبری است ولکن آیات بعدی هم قیامت کبری را شامل است و هم قیامت صغری را، هم برزخ را شامل است و هم قیامت کبری را. برزخ را به عنوان مقدّمه که مشمول این یومها میشود، منتها جمع آن دفعی نیست، کمکم در برزخ جمع میشوند تا یوم القیامة الکبری «مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ» است.
یکی از شواهد این مطلب این است که «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»، مادامی که آسمانها و زمین دوام دارند، پس باید برزخ باشد. در برزخ سماوات و ارض موجود است، این سماوات و ارض که در برزخ موجود است، چقدر دوام دارند؟ به مقدار دوام سماوات و ارض در برزخ اهل نار برزخیه عذاب دارند، بعد که سماوات و ارض منفجر و منفطر شد، عذاب در این زمینه و در این برهه دیگر منقطع خواهد شد. این در صورتی که آیات قبلی که در مورد قیامت کبری است بعداً یا اینکه منصرف شده است و قیامت صغری را که برزخ است بحث میکنیم، یا هر دو قیامت را هم قیامت صغری و هم قیامت کبری.
مطلب دیگر این است که سماوات و ارض مگر منحصر به همین سماوات و ارضی است که در عالم تکلیف و عالم برزخ است؟ نه. مگر بعد از اینکه این سماوات و ارض منفجر و منفطر شدند، دیگر خدا دوباره خلق نمیکند؟ چرا. «و من الدّلیل علی ذلک»: «لَا يرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِيرًا»،[21] مگر شمس از بین نرفته بود؟ «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»[22] این شمس که کنار رفته بود «وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ».[23] پس خداوند، شمس دیگری میآفریند، سماء و سماوات دیگری، ارض و ارضین دیگری، معطّل نمیماند و آیاتی که مربوط به جنت است هم شمس دارد. مثلاً، آیاتی که میگوید اینها ظِلّ دائم دارند، سایه همیشگی در جنت دارند، سایه از چه؟
– «لَا يرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَ لَا زَمْهَرِيرًا»، نور است نه شمس.
- شمس نور است؟ مثل آن برادری که هر لفظی را بر خلاف معنای آن میگفت. شمس یعنی نور؟ «لَا يرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا» اهل جنت خورشید را نمیبینند که منبع حرارت و نور است و زمهریر را نمیبینند. باید زمهریر و ناری باشد، باید زمهریر و شمسی باشد تا نبینند. اگر در جیب شما پول نیست، میشود گفت من زیاد پول نمیبینم؟ خوب نیست، چه را نمیبینی؟ باید باشد که نمیبینی. نمیبینم، غیر از ندارم است. «لا يَرَوْنَ فيهسا شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً» باید شمس باشد و زمهریر باشد، با شمس باید آتش بگیرند، با زمهریر باید یخ بزنند، ولکن اهل جنت در اینجا مستثنی هستند و همچنین آیات دیگری که هم سماء و هم ارض، فعلاً به انجم کاری نداریم، هم سماء و هم ارض، چون بحث سماوات است «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» خداوند ارض را که بعد از اینکه انفجار پیدا کرد مبدّل به غیر الارض میکند. ارض دیگر بعداً درست میکند، در قیامة الإحیاء و سماوات دیگری درست میکند. بنابراین سماواتی و ارضی باز هم بعد العند القیامة الکبری موجود است، پس «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» این را شامل است.
سؤال: این مطلب، مطلبی است که با فکر باید به نتیجه رسید، همه که اهل فکر نیستند. آنچه را انسان از «السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» میفهمد، همین سماوات و همین ارض است.
جواب: قرآن هم کتاب فکر است، منتها یک جهت را نمیگوید، «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» مرحله اولی که برای همگان ظاهر است، همین سماوات و ارض است و مرحله دوم که با دقت از آیات قیامة الکبری، قیامة الإحیاء استفاده میکنیم این است که شمس خواهد بود. شمس و زمهریر و سماء و چه خواهد بود. آن سماوات و ارض مادامی که هستند؛ بالاخره چه از مادام در برزخ و چه از مادام در قیامت مطلب میفهمیم، منظور این است. مادامی که سماوات و ارض است اگر در برزخ است مادام چه زمانی است؟ خاتمه برزخ و آغاز قیامت کبری است. و اگر سماوات و ارض مربوط به قیامت کبری است، پس همانطور که قبل از قیامت کبری سماوات و ارض اختتام داشت، همانطور هم بعد القیامة الکبری آن سماوات و ارض اختتام خواهد داشت. آیه هر دو را میگیرد، نمیتوانیم بگوییم آیه فقط برزخ را میگیرد. اگر بگوییم آیه فقط سماوات و ارض برزخ را میگیرد، آیه قبلی که مقدّم است، به آیات بعدی ربط نخواهد داشت.
آیه قبلی را ملاحظه فرمودید که «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ» نمیشود به طور کلّی آیه بعدی از این اجنبی باشد. آیه بعدی یا شامل این است و دیگری، یا اینطور نیست که اصلاً قیامت کبری را در نظر نگیرد. بنابراین اینجا یک اشاره.
یک اشاره بر اینکه یوم القیامة الکبری چنانکه نار آن آخر دارد، جنت آن نیز آخر دارد. داریم صحبت میکنیم. همانطور که نار آن آخر دارد، داریم مطرح میکنیم، فتوای عقیدتی نیست، بحث میکنیم. همانطور که نار آن آخر دارد به ادلّه حتمیت عقلی و عدلی و نصّی و قرآنی خلود در نار، نسبت به جنت هم آخر دارد. بله «إِلاَّ ما شاءَ» داریم، «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» بسم الله. محمّد و محمّدیون (ص) آخر نداشته باشند، اما مجموعه جنت «إِلاَّ ما شاءَ»، در هر دو این «ما شاءَ رَبُّكَ»، «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ * وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ».[24] در برزخ به جای خود، در قیامت هم پس مادام است. مادام که چنین است و چنان خواهد بود، یعنی آخر ندارد؟ اینکه نیست. اگر گفتند فلان جریان، مادام که فلان جریان است، این جریان هم دنبال آن خواهد بود، این مادام آخر ندارد؟ خودِ مادام آخر دارد.
- «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» این را محدود میکند.
- نه، آن را نامحدود میکند. اینکه صدها بار عرض کردیم نامحدود میکند. ما دو نکته در اینجا داریم.
- قیامت إماته وقتی همه موجودات میمیرند و هم این نظام عالم […] آن وقت دیگر سماواتی در کار نیست.
- بعداً خداوند سماوات و ارض دیگری و خورشید دیگری را خلق میفرماید. ما از جایی که استفاده کردیم از جمله «لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً» بود. شما تأمل بفرمایید، من دارم مطرح میکنم ببینید چه میشود.
«وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» محور اصلی آیه قیامت کبری است و محور فرعی قیامت صغری که برزخ است. ما از این آیه دیگر و آیات دیگر استفاده کردیم که سماوات و ارضی هم خواهد بود یوم القیامة الکبری؛ و اگر استفاده هم نمیکردیم، اینجا فرض کنید آیهای در کلّ قرآن شریف وجود ندارد، در کلّ قرآن شریف اگر آیهای اصلاً وجود نداشت که دلالت میکرد بر اینکه در قیامةالتعمیر یوم القیامة الکبری، سماواتی است و ارضی است، اگر آیه نداشتیم خوب این آیه، مگر آیه روز قیامت در محور نیست؟ در محور دلالی این آیه مربوط به قیامت کبری است و در حاشیه این آیه مربوط به برزخ است. خوب از نظر محوری «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» هم برزخ را به طور حاشیه میگیرد و هم قیامت کبری را. پس در قیامت کبری سماوات و ارضی وجود دارد؛ نه تنها جنةالمأوی است که اهل جنت میروند. نار هم در همین سماوات و ارض است. ولکن خداوند این نار را که در همین سماوات و ارض مقرّر میکند، با سماواتی خلق میکند که نار در آنها است، ارضینی خلق میکند که نار در آنها است. منتها سعه جنت از سعه نار بیشتر است. چرا؟ چون جنت بر کل عالم کون محیط است که «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى * عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى * عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى»[25] که بحثهای دارد که عرض میکنیم.
سؤال: قبلاً راجع به «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» اهل نار فرمود: «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ» استثناء نداشت؛ یعنی استثناء بعدی نداشت، اما آخر آن راجع به اهل جنت «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»؛ خوب «إِلاَّ ما شاءَ» چیست؟ «إِلاَّ ما شاءَ» دو بُعد است: یک بُعد واقعیتی است، یک بُعد تبیین قدرت لانهایت حق است. واقعیتی یعنی تا سماوات و ارض قیامت کبری وجود دارد، اینها هم در جنت هستند، «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ». مگر اینکه خداوند مشیت تعلّق بگیرد که بعضی را در جنت نابود کند که استحقاق بقاء ما دامت الأرض ندارند.
مطلب دیگر این است که درست است خداوند در جنت مادامی که سماوات و ارض وجود دارد، اهل جنت را نمیمیراند، بعد که سماوات و ارض که از بین رفت، آن وقت میمیراند. این مطلب درست است، ولکن «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» به کجا میخورد؟ ببینید اگر گفتند که ما به زید ماهی پانصد تومان میدهیم، هیچ وقت قطع نمیکنیم، یعنی چه؟ یعنی زید همیشه است یا نه، یعنی مادامی که هست به او میدهیم؟ اگر گفتند این خانه را به شما اجاره دادیم، هیچ وقت شما را از این خانه جواب نمیکنیم، یعنی چه؟ یعنی خانه إلی غیر النهایة است، شما هم إلی غیر النهایة هستید؟ نه، مادامی که خانه است شما هستید، اگر خانه خاکستر شد و خود شما هم مثلاً مُردید، این مجذوذ است؟ معنی «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» یعنی مُعطَی داریم، معطِی داریم، عطا داریم. معطِی ربالعالمین است. ربالعالمین به فضل خود خیلی بیشتر از آنچه استحقاق است، عنایت میکند. قبول، ولی غیر النهایة را از کجا فهمیدید؟ صد برابر، دویست برابر، هزار برابر، میلیون برابر، تریلیون برابر، هر چه؛ بینهایت. مقتضای فضل است که بیشتر از آنچه استحقاق است، داده شود. ولی بیشتر از آنچه استحقاق است، یعنی بینهایت که بحث عقلی هم إنشاءالله فردا خواهیم داشت. اصلاً بینهایت یعنی چه؟ بینهایت نسبت به موجود محدود اصلاً یعنی چه؟ این را در حوار هم داریم، بحث میکنیم.
حالا با صرفنظر از بحث عقلی این مُعطِی و مُعطَی و عطا را حساب کنید. مُعطِی ربالعالمین است و اطاعت مرز ندارد. مُعطَی اهل جنت است، حد دارد، عطا هم در بُعد فرد حد دارد؛ ولکن آیا اگر خداوند در یک زمانی جنت و جنتیان را «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» مطلب دیگری است، «إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ»[26] جنت و جنتیان را إماته فرمود، آیا عطاء خداوند از جنتیان مقطوع شد؟ مقطوع بودن عطا در صورتی است که اینها باشند و خدا از جنت آنها را بیرون کند، در جنت باشند و نعمتها را به آنها ندهد. اما اگر هم خود جنت و هم اهل جنت از بین رفتند چطور؟ مثلاً ما در مقابل آن آیات راجع به اهل نار را داریم: «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى»[27] دوازده آیه در سوره اسراء است من این را راجع به خلود ذکر کردم که آقایان خیال میکنند که این دوازده آیه دلالت دارد بر ابدیت إلی غیر النّهایة. دلالت ندارد، مراجعه کنید. یکی از آنها این است: «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» آقایان چه میگویند؟ میگویند: «لا يَمُوتُ فيها وَ لا يَحْيى» یعنی بین مرگ و حیات است، پس موت مطلق نیست، حیات مطلق هم نیست. پس اگر موت مطلق نباشد، پس «خلود فی النّار إلی غیر النّهایة» است.
جواب: «فیها» جواب آن است، چون که «فیها» میگوید. اینها را ثابت کن. زید در آن خانه نمیماند، اما اگر خانه و زید هر دو از بین رفتند، زید در خانه نماند؟ خانه نیست. «ثبّت العرش ثمّ انقش» چه نسبت به اهل جنت و چه نسبت به اهل نار. «لا يَمُوتُ فيها» چند احتمال است: این کافری که «مخلّد» است «أبداً فی النّار»، نار است، با اینکه نار است او میمیرد. نخیر «لا یَمُوتُ». یا اینکه این نار از بین میرود و این شخص هست و بعداً از بین میرود؟ نخیر. برای اینکه میگوید: «فیها». اما اگر اینطور باشد که نار و اهل نار هر دو با هم نابود گردند، هم آتش خاموش گردد و هم آتشیان. در اینجا «ماتَ فیها» است. ظرف و مظروف است؟ «مات فیها» در صورتی است که آتش است و او در آتش بمیرد، ولی اگر هر دو با هم بمیرند «ماتَ فیها» نیست. «ماتَ معها» است، یک «مات معها» داریم، یک «مات بعدها» داریم، یک «مات قبلها» داریم و یک «مات فیها». اینجا «لا يَمُوتُ فيها»، «مات معها» را نفی نمیکند. «لا يَمُوتُ فيها»، «مات قبلها» را نفی میکند. «لا يَمُوتُ فيها»، «مات بعدها» را نفی میکند. اما «لا يَمُوتُ فيها»، «مات معها» را نفی نمیکند. در اینجا «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ». این عطاء ربالعالمین غیر مجذوذ است. انفصالی بین نعمت جنت و اهل نار حاصل نمیشود. یعنی چه؟ یعنی اینطور نیست که این جنتی باشد، اهل جنت باشد و نعمت نباشد، اینطور نیست. اما آیا جنت «إلی غیر النّهایة» است؟ تا اینکه شما بگویید «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»، همانطور که جنت «غیر النهایة» است اهل جنت هم «إلی غیر النّهایة» خواهند ماند. این یک اشاره از نظر دلالی.
از نظر عقلی، از نظر عقلی ما یک سرمدی داریم، یک ازلی داریم، یک ابدی -البتّه این بحث را آقایان آشنا هستند- سرمد از نظر تعبیری که ما اصطلاح داریم جمع بین ازل و ابد است. آنکه لااوّل است حقیقتاً، و لاآخر است حقیقتاً، این سرمد است که منحصر به ربالعالمین است. و اما آیا میشود ازلی داشته باشیم که ابدی نباشد؟ نه. موجودی که ازلی است، آغاز ندارد و نیاز ندارد، خودکفا است و نبوده است که او را ایجاد کنند، به طریق اولی ابدیت دارد. ازلیت ذاتیه مستلزم ابدیت ذاتیه است و بالعکس هم اگر موجودی را یافتیم که از ازل آن خبر نداریم، ولکن یافتیم که این ذاتاً لانهایت است، ابدیت ذاتیه مستلزم است با ازلیت ذاتیه. اما غیر ذاتی، آیا در ازلیت، ازلیت غیر ذاتی فرعی میتوانیم فرض کنیم؟ آقایان توجه کنید، فرض کردم.
میگویند قدیم زمان، حدوث ذاتی، قدیم زمان. اینها ازلیت را فرعی حساب کردند، تناقض، این را میخواهیم بحث کنیم. ازلیت دیگر دو نیست. ازلیت فقط ذاتی است؛ آنکه لااوّل است، اصلاً اوّل ندارد، پس خالق ندارد، مخلوق نیست، این دیگر ذاتی است. نمیشود که ازلیت را به او دادهاند، اگر به او دادهاند قبل از اینکه بدهند چه؟ نبود؟ پس ازلیت نیست. اگر به عمق معنای ازلیت ما فکر کنیم، ازلیت فقط ذاتی است، اما ابدیت چه؟ این مقدمه است برای این جریان عقلی.
و اما ابدیت، ممکن است کسی بگوید ابدیت دو نوع است. یک ابدیت ذاتیه داریم که نتیجه ازلیت ذاتیه است، در انحصار حق سبحانه و تعالی است، یک ابدیت عرضیه داریم یعنی چه؟ یعنی آغاز دارد، اما آخر ندارد. آغاز دارد، ممکن است خدا او را خلق کرده است، ولکن خداوند همینطور فیض میدهد و نمیگذارد از بین برود. آیا قدرت خدا محدود است؟ نه. فضل خدا محدود است؟ نه. اینکه اوّل دارد را عرض میکنیم. خداوند خلق کرد، این بهشتی را خلق کرد، آیا امکان دارد عقلاً که این بهشتی اصلاً آخر نداشته باشد؟ اینجا بحث است. این ابدیت، ابدیت عرضیه میتواند باشد، یا ابدیت عرضیه نمیتواند باشد. در اینجا ما در حوار بحث کردیم و اینجا اشاره میکنیم.
ما میگوییم این نقطه آغازین، در این نقطه آغازین که این موجود زمانی است، این موجود مکانی است، آغاز دارد. اگر ذاتاً آغاز دارد پس ذاتاً انجام هم دارد. اضافه بر آنکه ذاتاً انجام دارد، انجام هم دارد عرضاً به طریق اولی. اما خداوند اراده کند که این موجود إلی غیر النّهایة بماند، بله. خدا «عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»[28] است، اما آیا قدرت به محال ذاتی تعلّق میگیرد یا نه؟ طبعاً نه. روی اگر داریم بحث میکنیم، اگر ثابت شد که محال ذاتی است ابدیت غیریه إلی غیر النّهایة باشد، این محال ذاتی است، اگر این ثابت شد که محال ذاتی است، بنابراین اضافه بر دلیل قرآنی، دلیل عقلی هم بر این مطلب خواهد بود که جنت… «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» البته آن مطلب دیگری است. جنت ابدیت إلی غیر النّهایة نخواهد داشت.
- در آن «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ» هم که…
- که چه؟ اهل نار یا اهل جنت؟
– اهل جنت. اگر ابدیت محال است.
- چه ابدیتی؟ این ابدیت، چون اینجا فرمود: «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» اینکه ابدیتِ إلی غیر النّهایة نیست.
- شما میفرمایید ابدیت محال است.
- إلی غیر النّهایة. ابدیتی که لانهایة است، آن را عرض میکنیم. یعنی اوّل دارد، اما آخر هیچ ندارد، به قدرت مطلقه ربط ندارد، ما این را ایراد میکنیم و ایراد مهم این است که ما سؤال میکنیم: از اینجا آغاز شد، آخر ندارد؟
- این لم یقف است، نه اینکه بالفعل ابدیت باشد.
- ما بالفعل نمیگوییم، ما بالشّأن میگوییم. آیا این بالشّأن محدود است یا غیر محدود؟ اگر بالشّأن لامحدود است، ابدیت إلی غیر النهایة مطلق است، اما بالشّأن نمیتواند لامحدود باشد. هم بالفعل نمیتواند لامحدود شود هم بالشّأن. چطور؟ بالشّأن لامحدود بودن یعنی چه؟ این را ما در بحث زمان داریم، در بحث زمان وقتی که ذرات زمان محدود است، مجموع آن محدود است، این را داریم، حالا میخواهیم مطلب را در اینجا پیاده کنیم. این آخر ندارد، هر فرد فردی از افراد این زمان از آغاز إلی غیر النهایة، این محدود است یا نه؟ محدود است دیگر، هر فرد. پس مجموع محدود است.
- همین که حد دارد، محدود است.
- اوّل آن حد دارد، آخر ندارد. بحث سر این است که اوّل حد دارد. اگر کسی بیاید اینطور بگوید، ما روی این فکر کردیم بعد عرض میکنیم. اگر بگوید: اوّل حد دارد آخر ندارد؛ اگر از اوّل یک سال ببُرید، یک سال کم شده است. اما اگر از آخر یک سال ببرید یک سال کم نشده است.
- شما اولیت را بالفعل میدانید، این اولیت لم یقفی است.
- ما هم «لَم یَقف» میگوییم، ما همین «لَم یَقف» را، ما تسلسل زمان را در هم مینوردیم، وقتی تسلسل زمان را در هم بنوردیم، این نقطه آغازین که حد است و نقطه آخرین حد نیست، ما بینالنقطتین چه در…
– حد در واقع خارج هست، منتها این حد متوقف نمیشود و باز هم ادامه پیدا میکند.
- میدانم. ادامه پیدا میکند الی غیر النهایة واقعیه است یا الی غیر النهایة نسبی است؟ اگر واقعی است، پس بنابراین آخر ندارد.
– آخر نداردِ لم یقفی است.
- میدانم، «لَم یَقِف» است، قبول دارم «لَم یَقِف» است. ولی این «لَم یَقِف»، لم یقفِ لم یقف است که اصلاً هیچ، همانطور که خدا آخر ندارد.
- این اصلاً معنا ندارد. آن ابدیت ذاتی و بالفعل است.
- نشد، به اراده لایزال غیر محدود پروردگار عالم این هم آخر نخواهد نداشت، چنانکه خداوند آخر ندارد.
- اینکه میگوییم آخر ندارد، هر چه باشد، در خارج که حساب میکنیم محدود است.
- از اوّل محدود است، از آخر هم محدود است؟
- از آخر محدود است، ولی در خارج…
– پس اگر از آخر محدود است، آخر دارد.
- استمرار پیدا میکند، یعنی لم یقف است، نه اینکه بالفعل خدا باشد.
- ما فعل و شأن را میدانیم.
«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».
«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».
[1]. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 30، ص 43.
[2]. ق، آیه 35.
[3]. بقره، آیه 30.
[4]. حجر، آیه 27.
[5]. ابراهیم، آیه 48.
[6]. زمر، آیه 68.
[7]. اعراف، آیه 46.
[8]. حجر، آیه 44.
[9]. طور، آیه 16.
[10]. نساء، آیه 57.
[11]. بقره، آیه 162.
[12]. هود، آیه 108.
[13]. همان، آیه 103.
[14]. همان، آیه 104.
[15]. همان، آیه 105.
[16]. انشقاق، آیه 1.
[17]. همان، آیه 3.
[18]. هود، آیات 107 و 108.
[19]. همان، آیه 106.
[20]. همان، آیه 105.
[21]. انسان، آیه 13.
[22]. تکویر، آیه 1.
[23]. قیامة، آیه 9.
[24]. هود، آیات 107 و 108.
[25]. نجم، آیات 13 تا 15.
[26]. نمل، آیه 87؛ زمر، آیه 68.
[27]. طه، آیه 74.
[28]. بقره، آیه 20.