پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر آیت الله‌العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی

جستجو

کلمات کلیدی

خلاصه بحث

۱-پاسخ این اشکال که بهشتیان و زمان بهشت که محدود هستند چگونه می توانند نا محدود ابدی باشند. ۲- اشاره به اینکه اگر خدا آنی اراده ی بقاء عالم هستی را بردارد عالم هستی اعدام نمی شود بلکه منعدم می گردد. ۳- پاسخ این سوال که انسان در دنیا به خاطر امید به آینده ی بهتر زنده است ولی در بهشت که که ابدیت دارد و به بهترین وجه زندگی می کند دیگر به چه امیدی زنده است؟ ۴-اشاره به برخی از آیات که ابدیت اهل بهشت را بیان می کند.

جلسه سیصد و چهل و نهم درس تفسیر موضوعی قرآن کریم

بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ الطَّاهِرِینَ».

ما معتقد هستیم بر مبنای ادلّه قدریه و نه بر مبنای میل و خواسته خود و یا خواست دیگران که جریان زمان در جنت و نار با هم فرق دارد؛ نهایتاً نار از بین خواهد رفت و اهل نار هم با نار از بین می‌روند. اما جنت إلی غیر النّهایة القطعیة است. اگر دیروز و روزهای قبل نیز ایراداتی عرض کردم، بر این مبنا است که برادران تفکر کنند که آیا این ایرادها جواب دارد یا ندارد و اگر دارد، چگونه است؟ اصولاً بحث باید چنین باشد، کسی که مدرّس است اگر تمام مطالب را از ایرادها و جواب‌ها و خصوصیات و توضیحات را بگوید، این درس نیست. اصولاً درس باید به عنوان «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»[1] باشد. مطالبی را استاد یا مُباحث شما بگوید که قابل نظر و قابل دقت است و بعداً همگان با هم دقت کنند. چند ایراد راجع به بقاء إلی غیر النّهایه جنت و اهل جنت عرض کردیم. حالا ببینیم این جواب‌هایی که عرض می‌کنیم، جواب‌های قاطع و قانع‌کننده است یا نه.

با این مقدّمه: اصولاً هر کائنی از کائنات از دو وضع خارج نیست: یا لامحدود مطلق است و یا محدود است. گرچه محدود اقسامی دارد اما لامحدود مطلق فقط یک فرض دارد. لامحدود مطلق از نظر کون، از نظر کیان، از نظر زمان، از نظر مکان، از نظر قدرت، حیات، علم و سایر امتیازات مطلقه، لامحدود مطلق است به تمام معنی الکلمة و این خصوصیت در انحصار حضرت اقدس الهی است که دوئیت‌بردار نیست، نه تنها از نظر ادلّه نقلیه، بلکه اصولاً مطلق امکان دوئیت ندارد. چون اگر دوئیت در کار بود، چنانکه تفصیلاً در مباحث توحید عرض شده است، اگر دوئیت باشد جهات مشترکه‌ای و جهات مختلفه‌ا‌ی بینهما باید باشد و این از اطلاق و از محدودیت بیرون می‌برد. این را بحث نمی‌کنیم چون قبلاً مفصّل صحبت شده است.

آنچه که مورد بحث امروزه و امروزهای ما است بُعد دوم کائن است. کائنی که لامحدود مطلق نیست؛ این چند نوع است یا محدود مطلق است، از نظر زمان آغاز دارد، انجام دارد. از نظر مکان، از نظر کون، از نظر کیان، از هر نظری ذاتاً محدودیت دارد، همه مخلوقات چنین هستند. تمام من سوى الله‏ از نظر بنیه ذاتی نه افاضه‌ای، افاضه‌ای در نهایت لامحدود مطلق است که اهل جنت است. همان‌طور که حق سبحانه و تعالی از لحاظ اصل ذاتی در کلّ ابعاد لامحدود مطلق است، مشمول زمان نیست، مشمول مکان نیست، مشمول ابعاد فیزیکی و هندسی نیست و مشمول سایر جهاتی که او را محدود کند نیست، در مقابل کلّ ما سوى الله‏ و من سوى الله، هرگز نمی‌توانند ذاتاً لامحدود مطلق باشند.

ما سوى الله‏ و من سوى الله‏ که ذاتاً محدود مطلق نیستند، از نظر ازلیت و از نظر ابدیت فرق می‌کنند. نسبت به ازلیت نه ذاتاً ازلیت دارند، نه بالغیر. ازلیت بالغیر تناقض است. اگر ازلیت به این کائن داده شده است، پس نبوده است و موجود شده است، پس ازل یعنی چه؟ اگر داده نشده است که ازلیت ذاتیه است و در انحصار حضرت حق سبحانه و تعالی است، چنانکه دیروز عرض کردیم.

ازل یعنی لااوّل مطلق، لااوّل مطلق دو نوع نیست که یکی ذاتی باشد، یکی غیری باشد. لااوّلیت و بی‌آغاز بودن حق سبحانه و تعالی ذاتی است و در انحصار او است. اعطایی نیست و از نظر این ذاتیت قابل تعدد هم نیست. مباحث توحید این مطلب را ثابت کرده است. پس ازلیت غیر ربانیه، نه ذاتیه معنا دارد و نه غیریه. اما ابدیت، تمام کائنات که آغاز دارند، نبوده‌اند و خداوند آن‌ها را ایجاد کرده است. این موجودات که از نظر ذاتی فقیر إلی الله هستند، از نظر آغاز فقیر مطلق إلی الله هستند، از نظر استمرار نیز همچنین و از نظر بقاء إلی غیر النّهایة المطلقة که افاضه‌ای است، نیز همچنین.

ایرادی که در این بُعد عقلی عرض کردم، این بود که اگر چنانچه اهل جنت إلی غیر النّهایة المطلقه که آخر ندارد. شأناً البته، فعلاً که نیست. همان‌طور که اشاره فرمودند، مبنا، بسیار مبنای درستی است. إلی غیر النّهایة المطلقه جنت و اهل جنت هستند بر حسب ادلّه‌ای که ما داریم و اگر إلی غیر النّهایة بودن اهل جنت به طور مطلق افاضتاً و بالغیر، اگر عقلاً محال باشد، نمی‌تواند ادلّه نقلیه و سایر ادلّه مانع باشد. اگر ریشه آن شبیه دلیل عقلی را که برای استحاله لا نهایت ابدیه اهل جنت مثلاً عرض کردیم، اگر ریشه این دلیل برطرف بشود، مطلب ممکن خواهد بود. اوّل اثبات امکان است، بعداً اثبات تحقّق است.

 این‌گونه نیست اگر ما امکان چیزی را اثبات کردیم، ملازم با تحقّق باشد. بله، اگر تحقّق آن را اثبات کردیم، پس امکان دارد. چون امکان قبل از تحقّق است و تحقّق نتیجه رجحانی امکان است. اشکال این بود که چطور امکان دارد این موجوداتی که، انسان‌هایی که، مکلّفینی که به جنت می‌روند خودشان و جنت آن‌ها آخر نداشته باشد و این لامحدود می‌شود. مگر هر جزئی از اجزاء زمان آن‌ها محدود نیست؟ پس مجموع محدود است، اشکالی ندارد. اگر هر جزئی از اجزاء آن زمانی که اهل جنت وارد جنت می‌گردند إلی غیر النّهایة، چنانکه هر جزئی از اجزاء این زمان محدود است، مرکّب از این محدود هم محدود است. نمی‌شود اجزاء محدود باشند و کلّ لامحدود باشد. چون کلّ مرکّب از همین محدود و محدود و محدود است، حتی اگر تعبیر درست باشد. اگر بی‌نهایت اجزاء محدوده را تصوّر کنید و به هم ملزم کنید، کلّ محدود خواهد بود. لامحدود بودن اجزاء و کلّی که اجزاء آن هر یک، هر یک محدود هستند، غلط است.

– این در صورتی است که همه آن‌ها بالفعل وجود داشته باشد.

– این یکی از آن‌ها است. حالا بالفعل را هم جواب می‌دهیم. البته این مطلب بعدی آن است که عرض می‌کنم. این اجزاء لامحدوده که اشکال می‌شود که چون هر جزئی محدود است، پس کلّ إلی غیر النّهایة نمی‌تواند باشد، چون إلی غیر النّهایة لامحدود است. جواب آن این است که ما یک لامحدود از اوّل به آخر داریم که نه اوّل دارد و نه آخر دارد که این مورد بحث ما نیست. یک لامحدود داریم که از نظر آخر لامحدود است، اوّل محدود است. کلّ جهان خلقت آغاز دارد و از نظر آغاز محدود است. قبل از آن نبوده است، بعد از آن خداوند ایجاد کرده است. ولکن از نظر انجام لامحدود است نه ذاتاً، بلکه به افاضه رب‌العالمین، چون قدرت و رحمت و علم حق سبحانه و تعالی بی‌نهایت است، در فاعلیت نگه‌داشت جنت و اهل جنت إلی غیر النّهایة عجزی در کار نیست. قدرت حق سبحانه و تعالی و علم او و رحمت او نقصی ندارد که از نظر نقص قدرت یا نقص علم یا نقص رحمت انسان بگوید باید آخر محدود شود، آخر داشته باشد.

و اما متعلَّق قدرت، اگر متعلَّق قدرت ذاتاً محال باشد، قدرت به آن تعلق نمی‌گیرد و ما دیروز خواستیم این حرف را بزنیم که متعلَّق قدرت ذاتاً محال است. امروز عرض می‌کنیم خیر، متعلَّق قدرت ذاتاً محال نیست. برای اثبات امکان بقاء إلی غیر النّهایة جنت و اهل جنت دو چیز لازم داریم: قدرت مطلقه و علم و رحمت مطلقه رب‌العالمین، اینکه ایرادی ندارد. اما اگر متعلّق قدرت که ابقاء إلی غیر النّهایة باشد، ذاتاً محال باشد، قدرت به محال تعلّق نمی‌گیرد. «لا لضعفٍ في القدرة» بلکه «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» این لاشیء مطلق است که این ‌هم بحث مفصّلی است که قبلاً کردیم.

آن موجودی که امکان دارد، آن را ایجاد کنند، این شیء است به عنوان ما یَعود، عنوانی که بعداً بحث می‌کنیم. اما اگر شما چیزی را در نظر گرفتید که لفظ چیز را بر آن اطلاق می‌کنید مانند اجتماع نقیضین، اما چیز نیست. این لا شیء مطلق است. در تصوّر هم محال است. در منطق ما این صحبت را داریم و به آقایان ایراد داریم. این‌ها می‌گویند: تصوّر می‌کنیم اجتماع نقیضین است، تصوّر نمی‌شود. در هیچ صقعی از اصقاع و در هیچ بُعدی از ابعاد جمع نقیضین امکان ندارد. چرا ما می‌گوییم اجتماع نقیضین محال است؟ چون نمی‌شود تصوّر کرد، محال است تصوّر کنیم. استحاله وجود خارجی اجتماع نقیضین و یا ارتفاع نقیضین نشأت گرفته از استحاله تصوّر است. هر چه کنی، من در یک آن هستم و نیستم. هستم را می‌فهمیم، نیستم را می‌فهمیم. اما جمع بین هستم و نیستم در هیچ مغزی نمی‌تواند جا بگیرد. بالاتر از مغز، در صقع علم ربوبیت هم امکان ندارد. در عمق علم ربوبیت که «بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ» است، اجتماع در بُعد علمی رب‌العالمین محال است، چون اصل این قضیه ذاتاً محال است. اما اگر ذاتاً محال نبود؟ اشکال و ایرادی که در این جریان بود که بقاء إلی غیر النّهایة حقیقیه، ذاتی نمی‌گوییم غیر، بقاء إلی غیر النّهایة جنت و اهل جنت یا هر چه و یا هر چه، این از نظر عرضی و بالغیر گفته می‌شود محال است، چرا؟

چون اجزاء این زمان که آغاز دارد ولی آخر ندارد، چون اجزاء این زمان محدود است، پس کلّ این زمان هم محدود است. جواب: ما دو گونه محدود داریم؛

1- یک گونه محدود داریم اوّل محدود است، آخر هم محدود است. اوّل معیّن است، آخر هم معیّن، بعد فناء مطلق. این یک‌گونه محدود است. آن‌گونه‌هایی که صحیح است.

2- یک گونه محدود داریم که اوّل محدود است، آخر لامحدود است به عکس نداریم. اوّل لامحدود، آخر محدود نداریم. چون اوّل لامحدود ازلیت است، ازلیت ذاتیه است و غیریه معنا ندارد و ازلیت ذاتیه که در انحصار حق تعالی سبحانه و تعالی است، این با ابدیت ذاتیه مستلزم است و لذا می‌گوییم دو فرض است.

 یک فرض این است که اوّل محدود است و آخر محدود است زماناً، مکاناً، کوناً، کیاناً و هر چه. ذاتاً همه موجودات غیر از خدا هیچ هستند. بُعد دیگر این است که اوّل محدود است، آخر لامحدود است. اوّل محدود است چون خدا خلق کرده است، آخر لامحدود است؛ چون خداوند به علم مطلق و قدرت و رحمت مطلقه خود استمرار می‌دهد. استمرار علی التّتابع فعلیت ندارد. در فعلی آن جواب داریم. استمرار علی التّتابع. مثال: عدد، عدد از کدام این دوتا است؟ عدد اوّل محدود است یا نه؟ بله، یک. عدد صحیح اوّل محدود است، آخرش لامحدود است. شما هر چه عدد بالا بروی، باز هست، لامحدود است. اما فعلیت ندارد. اوّل محدود است، آخر لامحدود است، منافات ندارد که اوّل محدود باشد و آخر لامحدود باشد. و لا سیّما در مورد فرض ما که بالفعل نیست. چون عدد معدود می‌خواهد، مگر معدودها محدود نیستند؟

-‌ [سؤال]

-‌ آن‌ها صفر هستند، ما عدد را داریم می‌گوییم. ما در عدد داریم بحث می‌کنیم. ملاحظه بفرمایید. این عدد که آغاز آن از نظر عدد محدود است که یک است -یا یک ده هزارم یک است- آخر آن شأناً لامحدود است، بالفعل نیست و نمی‌تواند باشد. بالفعل معدود و محدود داریم، تمام ما سوی الله معدود و محدود هستند. اما عدد لامحدود است. عدد دو بُعد دارد؛ یک بُعد عدد، عددی است که معدودهای بالفعل را نشان می‌دهد. یک بُعد عدد، عددی است که معدودهای لا نهایة را نشان می‌دهد. اوّلی بالفعل است، دومی شأنی است. یعنی نمی‌شود شما بالفعل یک عددی داشته باشید که لا نهایت است. البته هر عددی را حساب کنید اضافه می‌شود، مضاعف می‌شود، می‌شود، می‌شود، می‌شود، چه معدود بیاید و چه نیاید. اگر معدود باشد که بالفعل است، اگر معدود بیاید شأناً است. اگر معدود نباشد و نه بیاید، این تصوّر عددی است، فقط مثال زدم.

 آقایان این را در حوار مطالعه کنید، در ترجمه هم که ما این را بحث کردیم. ما باید کجا بگردیم محال است؟ وقتی استحاله بیّن باشد، طوری که قابل تردید نباشد. باز کردن مطلب این‌‌طور است. اگر کسی این‌طور ایراد کند، بگوید این موجوداتی که خداوند آفریده است و لاسیّما جنت و اهل جنت، اگر إلی غیر النّهایة هستند، زمان است، مرکّب از زمان است، اما إلی غیر النّهایة هستند، إلی غیر النّهایة بالفعل هستند یا شأناً هستند؟ زمان شأن است. آنِ اوّل، آنِ دوم. إلی غیر النّهایة زماناً هستند، کیاناً هستند، معرفتاً هستند، حظّاً هستند، چه هستند، چه هستند، در هر بُعدی از ابعاد همه آن در یک آن جمع نمی‌شود و مخصوصاً آنات زمان.

ایراد این است. اگر ما از اوّل زمان بهشتی، وسط آن و قسمتی از آخر آن برداریم، کم می‌شود یا نه؟ باید کم بشود، کم نشود که به جای یک میلیون و دو، با یک میلیون منهای دو مساوی است، نمی‌شود. اگر از آغاز که به بهشت می‌روند، ما حساب کنیم که فرض کنید یک سال بعد رفت، دو سال بعد رفت، دو سال اوّل رفت، سه سال بیرون آمد، بعد دوباره رفت. چه از اوّل کم کنیم، چه از وسط کم کنیم تا آن نقطه‌ای که شما دوام فی الجنّة را در نظر می‌گیرید. بالفعل که نیست، بالشّأن است. این نقطه، نقطه‌ای که ما می‌خواهیم در آن توقّف کنیم و سؤال کنیم. این نقطه آغازین است، این نقطه آخرینِ آخرین است که ما داریم روی آن سؤال می‌کنیم و این نقاط وسط است. اگر شما نقطه اوّلی را بردارید، کم می‌شود یا نه؟ بله، از کجای آن؟ از اوّل آن. اگر از اوّل بردارید از آخر کم می‌شود؟ از اوّل کم می‌شود. اگر از وسط بردارید، از وسط کم می‌شود. اگر این نقطه آخرین را بردارید، بعد نقاط دیگر می‌آید. شما از هر جا کم کنید، از ابد کم نمی‌شود، ابد که آخر ندارد، بالفعل هم نیست. این ابد بالفعل نیست، آخر هم ندارد. هر چه کم می‌شود، از اوّل کم می‌شود. پس این از نظر آخر ابدی بالغیر است، از نظر غیر آخر محدود است.

 چه مانعی دارد آغاز یک موجودی محدود باشد؟ وسط آن که زمان است. آخر آن لامحدود به چه حساب؟ به حساب اینکه این دائم الفضل و دائم الفیض با قدرت و رحمت و علم مطلق خود، نمی‌گذارد این موجود از بین برود و استمرار می‌دهد. کجای آن محال است؟ مطلب دیگر که این را روشن‌تر می‌کند، اصولاً وجود کائنات در عالم…

– [سؤال]

– به قدرت، نه مثل خودش. اوّل که دارد. اجازه دهید مطلب از هم باز نشود، چون دارم فکر می‌کنم و صحبت می‌کنم. فکر کردم و با قلم هم نوشتم، می‌خواهم خلاصه آن را عرض کنم. بعد آقایان نظر دهید. استحاله کجا است؟ استحاله به این حساب بود که اگر بعضی از این اجزاء زمان را برداریم، مجموع این موجودی که آغاز دارد و آخر ندارد، کم می‌شود یا نه؟ کم می‌شود. از کجا؟ از وسط آن. از آن آخرِ لاآخر کم نمی‌شود، چون لاآخر فعلیت ندارد. اصلاً نمی‌توانید از آخرِ لاآخر کم کنید. چون لاآخر است، مگر شما می‌توانید از ابدیت خود کم کنید، ذاتیه باشد. از ابدیت عرضیه هم نمی‌توانید کم کنید. زمان است، بسم الله. اما زمان‌های متتابع… این مطلب را که عرض می‌کنم، این مطلب را بیشتر روشن می‌کند.

اصولاً ایجاد این موجوداتی را که خداوند آفریده است، با اراده و «کُن» تکوینی بوده است. بقاء آن‌ها چگونه است؟ اتوماتیکی است؟ نه. مثال می‌زنیم مثل نور خورشید، نور برق، اگر نور برق به این اتاق ما، زیرزمین ما افتاده است، آیا این نور را رها کرده است؟ چه منشأ برق باشد، چه نباشد این نور مدّتی است، بعد هم می‌میرد. نه، آناً و کمتر از آن، وقتی که اتصال برق از منبع برق منقطع شد، این نور دیگر نیست. نه وجود دارد، مرده است، نه وجود دارد، کمرنگ است، نه وجود دارد، کم‌نور است. این معنی حرفی است. مثال در عالم کون، حق سبحانه و تعالی که ایجاد فرمود، نزایید، ولادت از درون ذات نبود، ولادت از برون ذات نبود. کائن اوّل مورد بحث است.

نخستین آفریده‌ای را که خداوند آفرید که مادّه نخستین است، قبل از آن چیزی نبود که آن را نگه دارد. بعد آفرید. حالا که آفرید، خودش هست؟ نه، «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ»[2] ذات آن فقر است. مانند بنا و بنّا نیست. فرق دارد که نمی‌خواهیم تفصیل بدهیم، چون قبلاً صحبت کردیم، فرق دارد. مثال: اگر شما این را به دست بگیرید، وقتی که دست را رها کنید، این مقداری این‌جا می‌ماند و سپس پایین می‌افتد یا همان لحظه افتاده است؟ افتاده است. چون به جایی که بند نباشد، اصلاً چرا بایستد؟ موجودات عالم آفرینش نیز اگر نازی کند، از دم فرو ریزند قالب‌ها، عبارت غلط است. قالب‌ها چیست!؟ اصلاً همه نابود محو صرف هستند. قالب‌ها چیست!؟ قالب از بین می‌رود و آنچه که در قالب است، باقی می‌ماند؟ نخیر، اگر آنی پروردگار عالم، آن اراده تکوینی را به تعبیر ما ترمز بگیرد. آن اراده تکوینی را استمرار ندهد، در همان لحظه که استمرار داده نشد موجودات کلاً منعدم هستند، اعدام نمی‌خواهد. اعدام موجودی می‌خواهد که فقر مطلق نیست. اگر در بعضی جهات فقیر است و در بعضی فقیر نیست، یک آدمی که برای روزی صد تومان به شما احتیاج دارد، اما اگر شما صد تومان را ندهید، علف هم می‌تواند بخورد زنده باشد، این نمی‌میرد، بعد از مدتی می‌میرد. اما اگر چنانچه تمام هستی این موجود افاضه است. این‌‌طور نیست که من و لطف حق، من و آنچه هست، تمام افاضه حق است و لطف حق است، من چیزی از خود ندارم، وقتی هم که خداوند من و من‌ها را آفرید، به ما استقلال که نداد. استقلال دادنی نیست.

این فقر مطلق، نه فقیر، فقر مطلق به معنای مصدری یا به تعبیر آقایان معنای حرفی، این فقر مطلق اسم نباشد، فعل نباشد، إلی یعنی چه؟ باز إلی ممکن است معنا بدهد، اما این‌جا از إلی هم إلی‌‌تر است. این فقر مطلق است، وقتی خداوند آن فقیر مطلق را لا من شیءٍ‏ ایجاد فرمود که مادّه نخستین است، باید رها کرد؟ خیر، باید مرتّب افاضت بکند. این افاضه مرتّبی که وجود دارد، این افاضه مرتّب نگه می‌دارد. اگر بخواهد از بین برود، اعدام نیست، انعدام است. اگر ما بخواهیم کسی را خانه خراب کنیم، کسی را (معاذ الله) مستحق است -(معاذ الله) که نیست- بکشیم، مانند اعظم طارق که در پاکستان اوّلین و آخرین فحش را به ولیّ امر داده است بکشیم، اگر بخواهیم کسی را اعدام کنیم، این کار وجودی است، اعدام است، همه مسلمین جهان وظیفه دارند این شخصی را که بسیار بسیار نانجیب‌تر و مرتدتر و خطرناک‌تر و کافرتر از سلمان رشدی است، اعدام کنند. اعلامیه آن هم هست و پخش خواهد شد.

ببینید این اعدام می‌خواهد، اما لازم نیست خداوند اعدام کند. لحظه‌ای آن فیض تکوینی را صرف‌نظر کند و ادامه ندهد نور وجود الهی را، آناً عدم صرف، نه هستند و کم هستند، نه هستند و چهره عوض کرده‌اند، نه هستند و بنیه آن‌ها کم شده است. به طور کلّی این‌ها اعدام مطلق هستند.

آیا خداوند که «عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ» قدرت دارد و لطف دارد و علم دارد به طور مطلق که نگذارد از بین بروند؟ چه کسی مانع است؟ بخل مانع است؟ جهل مانع است؟ عجز مانع است؟ از طرف خدا که این‌ها وجود ندارد یا آن مورد اراده خداوند که استمرار بدهد -مثال است- اگر خورشید چنانچه در نورپاشی ادامه دهد، آخر دارد؟ نه. اگر خورشید ازلیت داشت چه؟ اگر خورشید ازلیت داشت در وصل کردن نور و اناره آخر دارد؟ آخر در صورتی دارد که خسته بشود. بخل پیش بیاید، عجز پیش بیاید، نادانی پیش بیاید، مصلحتی پیش بیاید.

پس قضیه به عکس است. انعدام جهان دلیل می‌خواهد، نه اینکه استمرار جهان. استمرار جهان به اراده مطلقه رب‌العالمین و حیات مطلقه رب‌العالمین و رحمت مطلقه رب‌العالمین، مادامی که مانعی در کار نباشد این استمرار دارد. کجای این‌جا ایراد است؟ اصلاً ایراد وجود ندارد.

-‌ آیه‌ای که می‌فرماید: «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ»[3] چطور؟

-‌ بحث می‌کنیم. اگر چنانچه ما استحاله عقلی داشتیم، ادلّه فایده‌ای نداشت. حالت استحاله عقلی، امکان و امکانی که از نظر فیض رب‌العالمین به وقوع نزدیک است. چرا خداوند کسی را که در جنت برد محدود می‌کند، مگر مخالف فضل نیست؟ مگر فضل هر چقدر بیشتر باشد بهتر نیست؟ آیا لانهایه بیشتر است یا محدود بیشتر است؟ جهل است، عجز است، بخل است، مانع است؟ چرا از بین برود؟ نمی‌خواهیم به این استدلال کنیم، برای اینکه حتمیت دارد. نه، تحقّق آن بر مبنای امکان رجحان دارد، این ایراد اوّل کنار رفت.

 ایراد دوم، ایراد دوم که چند روز پیش عرض کردم جزء ایرادها و سؤالات است. در همین دنیای ما، متمدّنینی هستند که تمام حظوظ و لذّت‌های مادّی را برده‌اند و برده‌اند و برده‌اند، بعد قضیه را به عکس می‌کنند. از لباس نو خسته شده است، لباس کهنه می‌پوشد. از لباس پوشیدن خسته شده است، لخت راه می‌رود. از تمیز بودن خسته می‌شود، خوب چرک ‌می‌شود.

این حالت انفجاری است. چون بشر نمی‌تواند راکد باشد و در یک زمین درجا بزند، بشر باید دائم الحرکة باشد. حرکت إلی الکمال، إلی النقص، بدون إلی نمی‌تواند باشد. مِن برای کلّی است، إلی هم از برای کلّی است. بنابراین آدم در بهشت مرفّه بماند و همه چیز هم فراهم باشد، هیچ ناراحتی هم نیست، هر چقدر زن بخواهد، هر چقدر لباس بخواهد، هر چقدر غذا بخواهد، هر چقدر بهشت بخواهد، باغ بخواهد، آب دادن نمی‌خواهد، حرص کردن مو نمی‌خواهد که انگور بدهد که اگر حرص نکند، انگور ندهد. این‌ها را نمی‌خواهد. «لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»[4]‏َ آیه دیگر: «وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ»[5] آن چیزی را هم که عقل انسان نمی‌رسد، بسیار بالا است و حالا و بعد عقل او نمی‌رسد «وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ».

کسی بگوید آدم در دنیا به چه چیزی زنده است؟ به امید، امید به آینده، در بهشت به امید یعنی چه؟ هر چه شما بخواهید تا بی‌نهایت که فرض کنید، همین الآن خداوند برای شما موجود می‌کند. اصلاً چرا شما بمانید؟ یک مدتی شما می‌مانید و بعداً هم می‌روید. چند جواب دارد:‌ انسان که در بهشت می‌رود هم حظوظ جسمانیه دارد، هم حظوظ معنویه دارد. در هر دو حظوظ آینده در کار است. چطور؟ حظوظ معنوی که بیّن است. در بهشت برزخی و بهشت یوم القیامة الکبری مگر عبادت نیست؟ مگر معرفت نیست؟ حتماً وجود دارد. هر چقدر عبادت بیشتر، معرفت بیشتر است. معرفت بیشتر عبادت بیشتر و این بالاترین لذّت از برای اهل جنت است. «وَ رِضْوانٍ مِنَ اللَِّه‏َُِِ»[6] آخر دارد؟

-‌ [سؤال]

-‌ همین «وَ ارْقَأْ»[7] است دیگر، تأیید عرض من است. «وَ ارْقَأْ» مدام برو بالا، مدام بخوان بالا برو. عبادتاً، معرفتاً، آخر ندارد. چنانکه معبود و معروف که رب‌العالمین است آخر ندارد، عبادت هم آخر ندارد.

این را قبلاً مکرّر عرض کردم که این غلط است که گفته شود مخصوصاً انبیاء و اولیاء و اهل نجات من دونهم که این‌ها در جنت برزخی بیکار و بی‌عار، نه به خدا توجه دارند، نه عبادت دارند، آن‌جا لات‌خانه که نیست، حمّال‌خانه که نیست. آن‌جا این‌گونه نیست که در بهشت فقط جسم، نخیر. آن چیزی که در بهشت مهم است «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ» یا «وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ»،[8] «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ»، «ذِكْرُ اللَّهِ» مگر امکان دارد کسی که مانند خاتم‌النبیین (ص) با این موانع، با این جریانات عجیب که در زندگی او بود، چه آتش‌ها بر ضدّ آن حضرت افروختند. یک لحظه عبادت خداوند را ترک نکرد، بعد که رفع موانع بشود، به محبوب که رسید، حُجُب ترک کند. اگر شما به یک محبوب جسمانی علاقه‌مند هستی، مدام نامه می‌نویسید و مدام جواب می‌خواهید، وقتی رسیدید، به او نگاه نمی‌کنید، این‌‌طور است؟ یک درجه بالاتر است.

وقتی شما این حجبی که نسبت به رسول الله و معصومین حجب نور است و نسبت به دیگران حجب ظلمت است، وقتی که حجب ظلمت و نور برطرف شد و انسان بی‌حجاب -الّا حجاب ذات رب- توانست به محضر مقدّس رب‌العالمین در بعد عبودیت و معرفت باشد، نمی‌خواهد؟ پس اگر بگویند: نه، این نار است. می‌شود فرمایش امیر المؤمنین که می‌فرماید: خدایا اگر من را که اهل عبادت هستم در نار قرار بدهی و اهل معصیت را در جنت قرار بدهی، من ناری که در آن عبادت است را می‌خواهم. ولکن می‌دانم اهل معرفت را در نار وارد نمی‌کنی.

 اصل مطلب فرار از نار و جذب جنت نیست. جنت اولیاء الله، جنت معرفت است، جنت عبادت است. این یک آن نمی‌شود، محال است. حتی برای خاتم‌النبیین محال است. این تدرّجی است. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً»[9] هر قدر عبودیت بالاتر رود و معرفت بیشتر، عبادت مقدّمه معرفت بیشتر، معرفت بیشتر مقدّمه عبادت بیشتر، این آخر ندارد. «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»‏ٌُ[10] نقطه آخر ندارد، حتّى مثل «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ».

– [سؤال]

– شوخی می‌کنند. این‌ها فقط بی‌ادبی ادب را نگاه کردند، ادبِ ادب را نگاه نکردند. ادب عرفانیِ ادب مقتضای این است که این حتّای خدا آخر ندارد. حتّای ما آخر دارد. این اتصال نور معرفت و عبودیت به حق سبحانه و تعالی است. بنابراین چرا انسان در جنت… شما به محبوب که رسیدید، می‌خواهید یک ساعت پیش او باشید تمام بشود؟ می‌خواهید همیشه در خدمت محبوب باشید -محبوب مجازی- همیشه باشید، همیشه باشید شما پنجاه سال، بیست سال، سی سال، زحمت کشیدید رسیدید، حالا بعد از یک ساعت بلند بشوید بروید. در جنت که مرکز عبادت و مرکز معرفت است، انسان اصلاً نمی‌خواهد آن‌جا کم باشد. می‌خواهد إلی غیر النّهایة و این حظّ است و این حظّ معنوی و روحی اهل جنت است و هر قدر درجات آن‌ها عالی‌تر باشد، این مطلب و این جریان طبعاً عالی‌تر است.

– [سؤال]

– بله، البته هنوز ادلّه نقلی را نخواندیم. آن‌جا اصلاً موت نیست، حیات است. کما اینکه جنت حیّ است. این از نظر بعد معرفتی.

 از نظر بُعد جسمانی؛ شما که به چلوکباب علاقه دارید، می‌توانید چلوکباب یک سال را یک روز بخورید؟ یک نفر عرب مهمان مرحوم آقای بروجردی بود. آقای بروجردی فرمودند: -مهمان‌خانه ارم که الآن تازه تعطیل شده- برویم آن‌جا غذا بخوریم و آن‌جا باشیم. این شب چلوکباب، صبح چلوکباب، ظهر چلوکباب، عصر چلوکباب، مدام خورد و خورد و خورد، برای اینکه دیگر کباب نمی‌تواند بخورد. ولکن آیا می‌شود همین چلوکباب‌های ده روز، پانزده روز را یک لحظه بخورد؟ یک ‌دفعه نمی‌شود. اگر انسان یک روز چلوکباب خورد، برای فردا را که نمی‌شود امروز بخورد، برای فردا فردا، پس‌فردا پس‌فردا. از نظر حظوظ جسمانی امروز یک غذا، یک لباس، یک باغ، یک زن، صد زن، هزار زن، هر چه، حور العین، ولکن امروز جبران فردا را نمی‌کند، این همین‌طور می‌خواهد. این دوم.

سوم: آیا مرگ مطلوب است یا حیات؟ حتی کسی که این زندگی، زندگی پر از صدمات و زحمات و ناراحتی است، مادامی که البته فناء بر بقاء ترجیح پیدا نکرده است، اگر فناء بر بقاء ترجیح پیدا کرد مطلب دیگری می‌شود، ولکن همین زندگی مشوب و مخلوط، آیا این آدم حاضر است همه املاک خود را بفروشد و یک دقیقه بیشتر زنده بماند؟ یک دقیقه قبل نمیرد.

اصلاً این مطلب کلیت دارد که حیات بر ممات رجحان دارد. «لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ»[11] انسان در بهشت اشتها ندارد همین‌طور إلی غیر النّهایة بماند؟ این‌که ممکن است و مقتضای رحمت و فضل است، این میل ندارد؟ این بالاترین میل‌ها است. تمام میل‌هایی که در نعیم جنت از نظر جسمانی و روحانی است، تحت‌الشعاع است. این نعیم‌های جسمانی و نعمت‌های روحانیه بر محور بقاء إلی غیر النّهایة هستند. بنابراین به نصوص آیات که «لَكُمْ فيها ما تَشْتَهي‏ أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فيها ما تَدَّعُونَ * نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحيمٍ».[12]

 و اگر احیاناً آیاتی به نظر می‌آید، مثل آیاتی که دیروز بحث کردیم نخیر، چنین نیست. روی آیات فکر کنید، اگر درست فکر کنید، مطلب طور دیگر می‌شود. قسمتی از آیات است که انسان فکر نکرده و مخصوصاً اگر بخواهد که ایرادی وارد کند، از جیب خود می‌گذارد، مطلب را محکم می‌کند. البته ما این کار را کردیم نه برای ایراد بود، برای اینکه اگر کسانی می‌خواهند ایرادی داشته باشند، اگر ایراد کردند یا نکردند ما ایراد را تا آن‌جا که امکان دارد قوی می‌کنیم، بعد که از بین رفت، «فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ».[13] در «وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏ٍِِ»[14] وجه رب بود. مگر رب آخر دارد؟ وجه رب هم آخر ندارد. یک وجه متّصل است، یک وجه منفصل است. وجه متّصل وجه ذات رب است.

-‌ [سؤال]

– بله،‌ مگر شما که مؤمن هستید، وجهه‌ای از وجه رب در شما نیست؟ هست، به همان وجهه‌ باقی هستید. «وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ‏»[15] آن‌هایی که خراب است، نادرست است، عصیان است، بزرگ است، کوچک است به هر نحو این‌ها جبران می‌شود. صاف که شد، به جنت می‌رود. در جنت همیشه وجه رب است. در جنت آدمی را که یک قسمت شیطانی و یک قسمت رحمانی در او است را راه نمی‌دهند. مانند همان پیرزن که پیغمبر فرمود: تو بهشت نمی‌روی. ناراحت شد، فرمود: نه، تو جوان می‌شوی، می‌روی. آن مشکلاتی که از نظر جسمی و روحی است، به طور کلّی از بین‌ می‌رود، وجه رب است.

اما اهل نار که وجه رب نیستند، وجه شیطان هستند و آن‌ها دوام نخواهند داشت به حساب مقتضای عدل الهی «وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ» همان‌طور که ذات رب سبحانه و تعالی باقی است و ربوبیت او هم باقی است، مربوبیّن به ربوبیت او هم که دارای مراتب و درجات ایمان در ابعاد گوناگون هستند، این‌ها چرا از بین روند؟ این‌ها باید باقی باشند. خدا نمی‌تواند محمّد را نگه دارد؟ نمی‌تواند این محمّد ریز را هم نگه دارد؟ آن علی را هم نگه دارد؟ باقر را هم نگه دارد؟ کسانی که مقداری وجهه ربّ در آن‌ها وجود دارد و به هر وجهی تخلیص می‌شوند، این‌ها در جنت بمانند و آخر نداشته باشد.

اما «خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ»‏‏ خدا با زبان ما حرف می‌زند، مگر ما نمی‌گوییم تا خدا وجود دارد چنین است، مگر خدا آخر دارد؟! تا خدا وجود دارد، می‌خواهد بگوید آخر ندارد، این تعبیر است. «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ».‏[16]

– [سؤال]

– «ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» دامت این سماوات و ارض برزخی آن دامتی است که آخر دارد، ولی چه کسی گفته دامتِ سماوات و ارض آخرت، آخر دارد؟ خیر «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ»[17] ببینید جنت عطاء است. اهل جنت عطاء هستند. ذات آن‌ها عطاء است. نعمت عطاء است. «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ»[18] مگر «أَعْطى» نیست؟ مگر بود؟! «أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»‏ این اعطى دوام دارد. این عطا که دارای این چند بُعد است «إعْطى» است و «مُعْطى» است و «ما یُعْطَى» است هر سه عطاء رب است. مگر در عالم غیر از عطای رب چیزی وجود دارد؟ منتها «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» این‌جا مطلب را روشن‌تر می‌کند. «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» سماوات اهل جنت آخر ندارد، چه کسی گفته آخر دارد؟ مگر «ما دامَتِ» یعنی آخر دارد؟ جوابی که دادیم این است. مادام یعنی آن‌قدر این وسیع است، وسیع است که آخر ندارد، چنانکه سماوات و ارض جنت آخر ندارد. پس از «ما دامَتِ» استفاده نمی‌کنیم که آخر دارد.

-‌ ظاهراً برای اهل نار هم همان آیه شریفه است.

-‌ بله، آن‌جا غیر مجذوذ ندارد، «إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ»[19] آن‌جا «إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ» فعالیت رب، فعالیت عدل است، عدل حد دارد. یعنی بیش از آنچه را که استحقاق عذاب دارد، عذاب کند، این فعالیت رب نیست، فعّالیت شیطان است. اما این‌جا عبارت فرق می‌کند، در این‌جا «وَ أَمَّا الَّذينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِِ خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» بله، «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ».

«إِلاَّ ما شاءَ» دو معنا دارد که دیروز عرض کردم: یکی این است بله، خدا بخواهد بیرون بکند می‌کند، این‌‌طور نیست که حتماً یک اجباری در کار باشد که خداوند این را نگه بدارد. نخیر، ولکن بعد: «إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» جنت عطاء است، اهل جنت عطاء است. «ما فِي الْجَنَّةِِ» عطاء است. «غَيْرَ مَجْذُوذٍ» انقطاع، مگر معنی انقطاع این است که او باشد و از او منقطع نشود؟ نخیر، آیه سوره طه را خواندم «رَبُّنَا الَّذي أَعْطى‏ كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى».‏ خود ما عطیه رب هستیم، اگر مجذوذ بشویم، یعنی بمیریم. جنت عطیه رب است، اگر از بین رود، یعنی عطاءِ مجذوذ است و اضافه بر این آیات بسیاری در قرآن شریف این مطلب را اثبات می‌کند که رحمت و عنایت حق سبحانه و تعالی یوم القیامة الکبری برای اهل جنت آخر ندارد. پس ادلّه عقلیه دلیل فضل و ادلّه قرآنیه این مطلب را تثبیت می‌کند و به عکس نسبت به اهل نار.

-‌ «إِلاَّ ما شاءَ» چگونه معنا می‌شود؟

-‌ «إِلاَّ ما شاءَ» دو بعد دارد، یک بعد همین است که عرض کردم، خدا می‌خواهد بگوید مثل قضیه شعیب است.

– علی ‌رغم اراده خدا نیست.

-‌ رغمی در کار نیست، یعنی اگر خدا بخواهد که اهل جنت را در برزخ یا غیر بیرون کند، می‌کند ولکن «عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» بیرون نمی‌کند. می‌خواهد بگوید: خدا مجبور نیست حتماً در بهشت نگه دارد، مگر کسی از خدا طلب دارد؟ اگر خدا مردم را صد سال در بهشت نگه داشت، بعد بیرون کرد، اشکال دارد؟ کسی طلب ندارد. این مقتضای فضل رب‌العالمین است. مقتضای فضل رب‌العالمین و چه و چه و چه این است که در جنت بقاء إلی غیر النّهایة است ولکن در نار نخیر، فردا در نار بحث داریم. آن‌طور که گمان شده است نیست و نیست آن‌طور که روایت شده است و نیست آن‌طور که نوشته شده است. آن‌طور نیست که بدترین ظلم را که شیطان هم بلد نیست بکند، نسبت به حق سبحانه و تعالی داده‌اند «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»‏[20] که اصلاً آخر ندارد، بله از نظر دلیل عقلی نمی‌گوییم مانع است، از نظر عدل. آن‌قدر آیات مقدّسات قرآن بر این مطلب عطاء دلالت دارد که یکی از آن‌ها هم کافی است. «جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها»[21] بین لانهایت و نهایت مماثلت است؟ یک کسی یک سیلی زد، شما بی‌نهایت سیلی بزنید، مماثلت است؟ یک سیلی با دو سیلی مماثلت ندارد. چطور بی‌نهایت سیلی زدن با یک سیلی مماثلت دارد؟! تتمّه بحث إن‌شاءالله برای بعد.

«اللَّهُمَّ اشْرَحْ صُدُورَنَا بِنُورِ الْعِلْمِ و الْإِیمَانِ وَ مَعَارِفِ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ وَ وَفِّقْنَا لِمَا تُحِبُّهُ وَ تَرْضَاهُ وَ جَنِّبْنَا عَمَّا لَا تُحِبُّهُ وَ لَا تَرْضَاهُ».

«وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ».


[1]. آل‌عمران، آیه 159.

[2]. فاطر آیه 15.

[3]. هود، آیه 107.

[4]. فصلت، آیه 31.

[5]. ق، آیه 35.

[6]. توبه، آیه 72؛ آل‌عمران، آیه 15.

[7]. وسائل الشيعة، ج ‏6، ص 224.

[8]. عنکبوت، آیه 45.

[9]. طه، آیه 114.

[10]. حجر، آیه 99.

[11]. فصلت، آیه 31.

[12]. همان، آیات 31 و 32.

[13]. نحل، آیه 26.

[14]. الرحمن، آیه 27.

[15]. محمد، آیه 37.

[16]. هود، آیه 108.

[17]. همان.

[18]. طه، آیه 50.

[19]. هود، آیه 107.

[20]. بحار الأنوار، ج ‏87، ص 158.

[21]. شوری، آیه 40.