معرفی ابعاد و ویژگیهای قرآن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
آیاتی که درباره معرّفی قرآن است، زیاد است و مواردی از آنها را بحث کردیم. آیهای که کلّ مراحل کمال قرآن را جامع باشد، این آیه است: «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يِهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»،[1] «للّتی» این موصول است ولکن صلهاش ذکر نشده است. به این دلیل است که هر چه مناسب با «الّتی» است، از قوام و قیمت و استقامت، مشمول «الّتی» است. «للّتی»، «للنیة الّتی»، «للعقیدة الّتی»، «للمعرفة الّتی»، «للعملیّة الّتی»، «للاقتصادیّات الّتی»، «للسیاسات الّتی»، «للاجتماعات الّتی». کلّ احتیاجات فردی و جسمی و روحی و معنوی و ظاهری و باطنی که در عالم تکلیف است، چه قبل از رجعت و چه بعد از رجعت، مشمول «الّتی» است. چون «الّتی» مطلق است. اگر فقط یک راه بود، فقط احکام بود، «للاحکام الّتی، عقاید «للعقائد الّتی» عقاید و احکام و تمام خصوصیاتی که عرض کردیم. اقوم هم از قیمت است، هم از قیّم است، هم از قیام. هم قیمت این «الّتی»ها بیشترین قیمت است در میان کلّ کتب آسمانی، هم قیامش بیشتر است، هم […] زیادتر است. به این معنا که احتمالاً اگر بعد از قیامت کبری باز عالم تکلیفی ایجاد گردد، رسل و مکلّفینی بیایند، باز اقوم از قرآن نیست، بلکه مانند قرآن نیست، قرآن اقوم از آنهاست. یا همین قرآن است یا مانند این قرآن. و ظاهراً مانند ندارد، همین قرآن است. بنابراین روی اگر میگوییم، روی احتمال اینکه توقّف نشود در عالم تکلیف، بعد از انفجار عالم و ظاهر شدن عالم تکلیف، این اقوم مطلق است. چون یا اقومٌمنه است یا اقوم مطلق است. اگر اقوم من فلان بود محدود بود، ولی اقوم یعنی قیامش، قیمتش، استقامتش، بقائش از کلّ قیامها و قیمتها و استقامتها و پایداریها بیشتر است، در کلّ جهاتی که مورد احتیاج کلّ مکلّفان در طول و عرض عالم است. البتّه عالم حادث است، ولکن آخر دارد یا ندارد؟ عالم آخر ندارد، برای اینکه بهشت آخر ندارد، جهنّم آخر دارد. بهشت آخر ندارد و در مقارن با بهشت هم امکان دارد، احتمالاتی است که بعد بحث میکنیم که باز عالم تکلیف دیگری درست بشود، ولکن همان قرآن استقرار خواهد داشت در کلّ ابعاد.
این قرآن که کلّ علم ممکن النّزول ربّانی است. چون علم دو بُعد است: یک علم ربّانی که در اختصاص الوهیت است و قابل پخش و نزول و تعلیم نیست، آن نه. ولیکن کلّ علومی که در کلّ جهات، امکان نزول دارد از برای کلّ مکلّفان در کلّ مراحل کمال تکلیف، در این قرآن موجود است. حالا این قرآن دارای مراتبی از نظر نزول و تنزیل است. مرتبه اولای قرآن مرتبه علم الهی است. «وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»،[2] امّ الکتاب که محور کتاب است، کتاب همان قرآن است، همین قرآن در بُعد ظاهرش، باطنش، دالّش، رمزش، همه چیزش، این خود کتاب است. ولکن امّ الکتاب محور کتاب است. محور و مرکز و ریشه و پایه این کتاب کجاست؟ علم الله است دیگر. پس «وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ»، این قرآن در مرحله بالاتر که امّ الکتاب است و علم نهایی است «لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»، علیّ است، علیّ است؛ یعنی برتر است از تفهّم مردمان. حتّی برتر است از تفهّم رسول. بالاتر است، برتر است، قویتر است، قویمتر است و ثابتتر است حتّی از تفهّم رسول. در جمع عرض میکنم و الّا این قرآن لفظی که معلوم است که معلوم رسول است، ولی امّ الکتاب، امّ یکی از فرزندان امّ الکتاب در بُعد نزول و تنزیل این قرآن است. ولکن دسترسی به امّ در بعد کلّی و صد درصد از برای احدی، حتّی از برای رسول نخواهد بود. «لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»، حکیم مو لای درزش نمیرود. دسترسی به آن [ممکن] نیست، علیّ است، علیّ است «من أن یفهمه الفاهمون» هر کس باشد، در هر بُعدی از مقامات رسالت و ولایت عزم باشد، به او نمیرسد. چون علم خدا علمی است که دو بُعدی است: یک بعد مخصوص حقّ است، یک بعد قابل تنزیل است. آنکه قابل تنزیل است، قابل وحی است، در کلّ، صد درصد برای کلّ مکلّفان در طول و عرض عالم در این قرآن نازل شده، ولی بقیهاش نخیر. پس این مرحله اولی، مرحله اولای محوری امّ بودن قرآن عبارت است از علم الله.
بعد از علم الله افاضه شده، منتها علم الله دو علم است: یک علم ذاتی و یک علم فعلی. علم ذاتی قابل انتقال نیست. کما اینکه ذات خدا انتقالپذیر نیست، علم ذاتی خدا، قدرت ذاتی خدا، حیات قابل انتقال نیست. قدرت تعلّق نمیگیرد، قدرت الله که بیپایان است و مطلق است، تعلّق نمیگیرد به ایجاد محال. ایجاد خدای دیگر محال است. ایجاد علم ذاتی برای غیر محال است؛ چون غیر خدا، خدا نیست. ایجاد قدرت ذاتی خدا برای غیر محال است، ایجاد حیات ذاتی خدا برای غیر محال است. چون اینها تمام دارای سروریت است، هم اوّل ندارد، هم آخر ندارد. «لا أوّل و لا آخر» فقط ذات خداست، ذاتش صفات ذاتش، حیاتش، علم ذاتش «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ».[3] «مثله» نه، «کمثله» اگر مثل داشت، مثلش مانند ندارد.
این مرحله اولای قرآن است که مرحله ظهور قرآن در کتاب تشریعی و در کتاب شرعی برای مسلمانان تا آخر عالم، همین قرآن است. منتها این قرآن که در مرحله دوم است، دارای مراحلی است. مرحله رمز انزال بدون لفظ است که «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»،[4] که لفظ ندارد، هم لفظ ندارد، هم تفاصیل ندارد. بهطور فشرده مجمل «کِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ».[5] «أُحْكِمَتْ»؛ این «أُحْكِمَتْ» به این معناست که قبلاً «احکمت» نبوده، بعد «احکمت» شده. یعنی قبلاً امّ الکتاب بوده. قبلاً در امّ الکتاب حکیم ذاتی فشرده بدون تفاصیل و علم ذاتی خدا بوده. «احکمت» «احکمت» در لیلة القدر. «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ» یعنی این کتاب را به گونهای محکم که قابل نزول است، نازل کردیم بر پیغمبر بزرگوار که بعد بحثش میآید. پس مرحله اولای انزال قرآن و نه تنزیلش، چون انزال داریم و تنزیل، انزال نزول دفعی است، تنزیل نزول تدریجی است، تفعیل است دیگر. انزال نزول دفعی است و تنزیل نزول تدریجی است. و بعضیها وقتها که به جای تنزیل، انزال آمده آنجا معنا دارد که بحث کنیم.
پس مرحله اولای نزول قرآن و انزال قرآن، انزال در لیله قدر است. بعد عرض میکنیم که لیلة القدر همان لیله معراج است. معراج و لیله قدر یکی است. معراج پیغمبر در لیله قدر بود، معراج و لیله قدر که معراج در سوره نجم است و در آیات دیگر و لیلة القدر هم در سوره قدر است. این مرحله اوّل نزول قرآن که انزال دفعی کلّی جمعی است و در این انزال کلّی جمعی تمام تفصیلات، تمام خصوصیات، تمام جزئیات بر محور کلّیات موجود است. و لذا پیغمبر اکرم وقتی جبرئیل میخواست آیات مفصّلات را بیاورد، پیغمبر میخواست بر او سبقت کند، «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ»[6] این حرف را به چه کسی میگوید؟ پیغمبر که اعقل و اعلم و اعدل و اکمل کلّ مکلّفین است در مثلّث زمان، امکان دارد خودش بدون سابقه، به عنوان وحی الهی حرف بزند؟ غیر ممکن است. حتّی آدم عادی بدون سابقه نمیتواند حرف بزند. کسی که سابقه مطلبی را ندارد، نه سابقه کلّی دارد، نه سابقه جزئی دارد، نه إحکام دارد، هیچ چیزی ندارد، بدون سابقه حرف بزند. حتّی مجنون هم کمتر پیدا میشود اینطور حرف بزند. بنابراین «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ» به این معناست که جبرئیل آیات تفصیلی قرآن را بر مبنای مرحله إحکام قرآن که هم احکام ربّانی است، هم تفصیل ربّانی است، تفصیل لفظی ربّانی است، تفصیل معنوی ربّانی است، ترتیب ربّانی است، این را جبرئیل میخواست بیاورد، پیغمبر مقدّم بر جبرئیل بود دیگر، پیغمبر واسطه وحی است، آیا واسطه وحی مهمتر است یا مرکز نزول وحی؟ وقتی بر پیغمبر آیات نازل میشد، تازه جبرئیل دوزانو مینشست و پیغمبر برای او تأویلات قرآن را بیان میکرد. «رُوحُ الْقُدُسِ فِي جِنَانِ الصَّاقُورَةِ ذَاقَ مِنْ حَدَائِقِنَا الْبَاكُورَةِ»[7] روایت داریم. در بهشتهای معرفتی و علمی از حدیقههای معرفتی علمی ما که بکر بود «ذَاقَ»، نه «تَعَلَّمَ»، «ذَاقَ»؛ چشید، جبرئیل مطالبی از وحی را در حضور معلّم بزرگ پیغمبر فقط چشیده است.
و لذا در آیاتی که اشتباه زیاد شده «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى»، بعضی گمان کردند شدید القوی جبرئیل است، جبرئیل شدید القوی نیست. برای اینکه «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى».[8] «شدید القوی» خداست برای اینکه کلّ نیروها به طور شدید بینهایت در ذات الهی موجود است. پس این اوّلاً، ثانیاً معلّم وحی چه کسی بوده؟ واسطه وحی و پست وحی جبرئیل بوده، ولکن معلّم وحی چه کسی بوده؟ خدا، خدا معلّم وحی است در لفظ به جبرئیل و در لفظ و معنا به پیغمبر. البتّه در لفظ بیانی به جبرئیل است، ولیکن در لفظ و معنا به پیغمبر است. بنابراین این جبرئیل که آیات را میآورد، الفاظ آیات را مأمور بود بیاورد، البته این هم حکمت دارد که چرا بهطور تفصیل الفاظ آیات را میآورد؟ چرا بهطور تفصیل همانطور که به طور اجمال و محکم قرآن بر پیغمبر نازل شد بدون واسطه جبرئیل که در معراج جبرئیل نبود، در لیله قدر هم جبرئیل نبود «وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»،[9] جبرئیل گفت: اگر یک سر انگشتی من نزدیک بشوم به معراج، آتش میگیرم. جبرئیلی که پر و بالش آسمانی است و جهانشمول است، در مقابل پیغمبر بیپر و بال ظاهری، پر و بالش میریزد. «وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»، و حال آنکه در معراج هیچ کسی نبود مگر پیغمبر و خدا به او وحی میکرد.
و لذا «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ»،[10] ما سه وحی داریم. «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا» یعنی وحی خالص، وحی خالص بیحجاب، وحی خالص بدون حجاب، نه حجابِ جبرئیل است، نه حجاب نوم است، نه حجاب درخت است، نه حجاب لفظی است، هیچ حجابی در کار نیست، بیحجاب خدا وحی کرده است. «إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَاء حِجَابٍ»، پس دو وحی است: یک وحی بیحجاب است که لیله قدر به پیغمبر شد و یک وحی باحجاب است که به کلّ انبیاء میشود و در آیات مرسله قرآن وحی با حجاب، حجاب جبرئیل، حجاب نوم، حجاب لفظ، حجاب تفاصیل و این حرفها. «أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا» پس دو بُعد وحی است: وحی بیحجاب، وحی باحجاب، غیر وحی. وحی بیحجاب بر پیغمبر بزرگوار، وحی باحجاب بر پیغمبران و پیغمبر در آیات تفصیلی. و وحیای که به وسیله رسول، به وسیله پیغمبران وحی میشود، منتها به مردم وحی نمیشود، به وسیله پیغمبران گفته میشود نتیجه وحی را، الفاظ وحی را، معانی مجمل وحی را و معانی مفصّل وحی را که بر حسب دلالت […]
«لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ».[11] قبلاً صحبت کردیم، حالا اشاره میکنیم. چرا پیغمبر میخواست که زبان را حرکت بدهد به بیان تفصیلی وحی؟ مگر سابقه داشت؟ شاگردی که سابقه مطالبی را به طور مجمل دارد، حقّ دارد تفصیلش را هم بگوید یا نه؟ بلکه پیغمبر احقّ است از اینکه جبرئیل تفصیل بگوید، در بُعد غیر وحی، در بُعد غیر مرحله وحیانی که جبرئیل مثلاً مطالب را میدانست به طور مجمل، پیغمبر هم میدانست، ولی کدام احقّاند از فهم آیات مجمل؟ کدام احقّاند از بیرون آوردن به لفظ تفصیلی؟ پیغمبر. بنابراین پیغمبر عجله میکرد به دو جهت، یک جهت اینکه علاقه به لفظی که تفصیل است و همان وحی مجمل است و دیگر اینکه بر جبرئیل مقدّم بود. ولی اینجا میگوید نخیر، «لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِه إِنَّ عَلَيْنَا»، هم وحی مجمل بیلفظ، هم با لفظ، هم تفصیل، هم اجمال، هم تبیین، هم تفسیر، هم تألیف، هم ترتیب، کلّاً با ماست. «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى»[12] چه هوایی؟ هوای نفس که پیغمبر نداشت «شیطانی أسلم بیدی»،[13] شیطان پیغمبر که نفس امّاره درونی باشد لِه شده، و نفس امّاره برونی باشد له شده است. شیطان در برابر پیغمبر تسلیم است، چون از مخلصین است، از اخلص مخلصین است. بنابراین «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» چه هوایی است؟ هوی، چند هوی است: یکی هوای نفس است، یک هوای عقل فردی است یک هوای عقل شورایی. سه هوی در اینجا منفی است. نه هوای نفس است، نه هوای عقلانی پیغمبر منهای وحی، نه هوای عقلانی شورا.
«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»، فقط وحی است، وحی ربّانی است، وحی نفسانی نیست، وحی عقلانی شخصی هم نیست، وحی عقلانی شورایی هم نیست. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى»، شدید القوی کیست؟ خداست، «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»،[14] اگر شدید القوی جبرئیل باشد، پس پیغمبر عبد جبرئیل است. به ادلّه مختلفی این شدید القوی خداست و نه جبرئیل. این مرحله نزول قرآن در بُعد عدم تفصیل و در بُعد عدم الفاظ که پیغمبر آشنا بود به این الفاظ از نظر معانی اجمالی محکم فشرده در بُعد لیله قدر، این مرحله دوم.
مرحله
سوم الفاظ است، منتها الفاظ دارای مراحلی است، الفاظی که لفظی است که اصلاً بیانکننده
نیست، رمز است، مثل چهارده حرف 29 سوره قرآنی در بُعد صد درصد و مثل کلّ الفاظ
قرآن. پس بنابراین ب اشاره است رمز است، سین رمز است، میم رمز است. این دو رمز
مرحله چیست؟ مرحله دوم وحیانی قرآن است. چه لفظ دالّ باشد در بُعد غیر ذات و چه
لفظ غیر دالّ باشد در بُعد رمز، این مرحله دوم است. مرحله سوم، سوره حمد است
«وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»،[15]
شیخ عبدالله بن سوید که امام مسجد الحرام بود بسم الله نمیگفت، مثل وهّابیها که
بسم الله نمیگویند. من هم جلوی مقام ابراهیم مینشستم، او از جلوی من عبور میکرد.
یک شب به او گفتم: چرا بسم الله نمیگویی؟ گفت: بسم الله از قرآن نیست. گفتم
«وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ»،
«سبعاً» هفت آیه است، کدام سوره هفت آیه دارد؟ ماند، گفتم وانگهی در سوره نمل میفرماید:
«وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»[16]
چطور «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» در سوره نمل آیه است، در جای دیگر
آیه نیست؟ تو در مکّه شیخ بن سویدی…
[1]. اسراء، آیه 9.
[2]. زخرف، آیه 4.
[3]. شوری، آیه 11.
[4]. قدر، آیه 1.
[5]. هود، آیه 1.
[6]. قیامت، آیه 16.
[7]. بحار الأنوار، ج 26، ص 265.
[8]. نجم، آیات 4 تا 6.
[9]. بحار الأنوار، ج 18، ص 382.
[10]. شوری، آیه 51.
[11]. قیامت، آیات 16 تا 19.
[12]. نجم، آیه 3.
[13]. الفرقان فى تفسیر القرآن, ج 15، ص 125.
[14]. نجم، آیه 10.
[15]. حجر، آیه 87.
[16]. نمل، آیه 30.